مقدمه:
بار دیگر سلطنت طلبان با تغابن سخن از رضاخان به میان کشیده اند. در چنین وضعیتی لازم می دانم این نوشته تحقیقی را انتشار دهم .
رضاخان کیست؟:
رضاخان پسرداداش بیک، افسر سوادکوهی، مادرش اهل قفقاز، در نوجوانی، بیکاره، پادوی قهوهخانه، خرکچی در قوای قزاق بود که به مرور تا فرماندهی قوای قزاق و شاهنشاهی ایران ترقی کرد. مادامیکه در ایران بر سر قدرت بود هرگز جرات نکرد از گذشته خود سخن بگوید، تاریخ تولد او به درستی معلوم نیست. دارای تحصیلات نبود.[1]
ملکالشعراء بهار مینویسد: “خود شاه سابق روزی میفرمود: آقا محمدخان که از شیراز فرار کرد در حدود سوادکوه آمد و خانواده ما را فریب داد، با خود به همراه کرد و نیز میگفت: من طفل شیرخوار بودم که با مادرم از سوادکوه به تهران روانه شده بودم. در سر “گدوک” فیروزکوه من از سرما و برف سیاه شدم و مادرم به خیال آن که من مردهام مرا به چاروادار سپرد که مرا دفن کند و حرکت کرد: چاروادار مرا در آخور یکی از طویله ها با قنداق بر جای گذاشت و خود و قافله براه افتادند و به فیروزکوه رفتند.
ساعتی دیگر قافله دیگر میرسد و در قهوهخانه “گدوگ” منزل میگیرند، یکی از آنها آواز گریه طفلی را میشنود و میرود و کودکی را در آخور میبیند، او را برده گرم میکنند و شیرمیدهند وجانی میگیرد ودرفیروزکوه به مادرش تسلیم مینماید.[2] “ژان لارته گی” انگیزه شهرت رضاخان را به”سوادکوهی” به علت ناشناسی پدر میداند.[3] او نام خانوادگی نداشت، لغت پهلوی را که نام خانوادگی میرزا محمودخان پهلوی بود برای نام خانوادگی خود اختیار کرده صاحب اول این نام (میرزا محمودخان) را وامی دارد از آن نام استعفا بدهد و از اینرو است که سردار سپه پهلوی خوانده میشود.
درباره بیسوادی رضاخان شواهد زیادی وجود دارد، روزنامه نسیم صبا مورخه بیست وهشتم حمل ۱٣٠٣ در مقالهای تحت عنوان “توشیح عقاید” مینویسد: رضاخان بیسوادی که وزرای خود را نتوانست به مجلس معرفی کند چطور لایق ریاست جمهوری است، تأمینات نمیگذارد آزادانه بنویسم لذا توشیح عقاید ملی حقه بازان را مینویسم و می گوییم بگذار مرتجعین ما را تکفیر کنند.[4]اشاره به معرفی کابینه سردار سپه در برابر مجلس است که هنگام معرفی نام یکی از وزراء را فراموش می کند و فرو میماند.
در همین مورد ملکالشعراء نوشتهای از رضاخان را منتشر میکند:
“آقای ح یاور- قزاقهایی که معمور قزوین هستند هم اسم آنها را ممکنست پیدا و مهر آنها را بزنید به صورت والا یک مهر ممکن نیست (اینجا امضا کرده و بعد خط زده شده است) به عذر مهر کردن و رد کردن پول به آقای تقیخان قبض دریافت دارید.”[5] این سند مربوط به زمانی است که رضاخان فرمانده فوج تیرانداز همدان میباشد.
قوای سرکوبگر قزاق:
رضاخان با جسارت بیباکی در خور توجهی به قوای قزاق خدمت و برای این قوه جانبازی میکرد و قزاق شایستهای بود. اما قوای قزاق خود چه بود؟ زیر نظر چه کسی عمل میکرد؟ و چه اهدافی را دنبال مینمود؟ قوای قزاق بدست بیگانه – روسیه تزاری تشکیل یافته بود. کاظم زاده ایرانشهر درباره قوای قزاق چنین مینویسد:
قوای قزاق در سال ۱٨٧٩ با قریب به پانصد نفر تشکیل یافت و رضایت ناصرالدین شاه را جلب نمود، قوای قزاق به وسیله افسران روسی سازماندهی شده بود، علیرغم کمیت کوچکش مهمترین واحد نظامی ایران شد. در سالهای انقلاب مشروطیت نقش مهمی را در ارتباط با سیاست ایران در قبال تسلط روسیه تزاری بازی کرد.
این قوا وسیلهای بود در دست شاه علیه مردم ایران[6]؟ وقتی سال ۱٢۱٨در بیست وسوم جمادیالاولی ۱٣٢۶ (بیست وسوم ژوئن ۱٩٠٨) بر اثر سازش سفیر روس” هارتویک” (HARTWING)و” شارژ دافر انگلیس مارلینگ” (Marling) ناصرالملک به زندان محمد علیشاه افتاد و دستجات قزاق تحت ریاست لیاخووف روسی مجلس شورای ملی را گلوله باران کردند و بسیاری را به دارآویختند رضاخان درصف اول بود وازخود رشادتها و جلادتها نشان داد[7] به همین مناسبت وقتی توطئه سرکوب حزب کارگر و سندیکای تبریز ریخته شد رضا از افسرانی بود که در این جریان شرکت داشت” همینطور رضا در کنار قوای محمدخان بر ضد مشروطه و ستارخان جنگ کرده از خود کفایتها نشان داده بود”[8] و کارهای او در تبریز او را بیش از پیش مورد توجه کلنل اسمایس قرار داد.
رضاخان بعد از کودتای ۱٢٩٩ بسیار کوشید تا با تبلیغات و پخش اعلامیهها قوای قزاق را پاک و منزه و “خدمتگذار مملکت” معرفی کند ولی موفق نبود. یحیی دولتآبادی درباره قوای قزاق مینویسد: رضاخان سربازهای مفلوک و ژولیده که به شغل قصابی و غیره مشغول بودند را در لباسهای فاخر وطنی با اسلحههای نوظهور در صفهای منظم ردیف میکرد[9] مردم متوجه بودند که این قوه مطیع امر بیگانه است و اگر مدعی میشود که برای نجات ایران برخاسته صحت ندارد و قزاق نمیتواند یک قوه پاک ایرانی باشد و آنچه این قوه انجام میدهد تحت نظر و بنا به تمایل و مصالح سیاست خارجی است. قوای قزاق در ابتدا زیر نظر مستقیم دستگاه تزاری عمل میکرد در تاریخ ایران” لیاخووف” دشمن آزادی خواهان شناخته شده است.
“رضاخان افسر موردنظر لیاخووف بود که به علت مهارت در تیراندازی با شصت تیر روسی (موسوم به ماکزیم) اسلحه قتاله و بموجب کشتارهای بیرحمانه در جنگ های عینالدوله با مشروطهخواهان تبریز به “رضا ماکزیم ” معروف شده بود”[10] محمدرضاشاه دومین پادشاه سلسله انقراض یافته پهلوی درباره پدرش چنین مینویسد:
“در آغاز جنگ جهانی اول وی را رضا ماکزیم بنام مسلسلماکزیم میخواندند یک عکس از این دوره باقی مانده که او را در کنار یک قبضه مسلسل(ماکزیم) در حال تیراندازی نشان میدهد”.[11]
وقتی مامورین انگلیس درسال ۱٩۱٧ (۱٢٩۶) به دنبال ازمیان رفتن حکومت تزاری و تاسیس حکومت موقت به ریاست “کرِنِسکی “تصمیم به کودتا علیه سرهنگ “کلرژه” فرمانده لشکر قزاق که هواخواه حکومت جدید روسیه بود گرفتند از رضاخان استفاده کردند. او مامورِ به مرخصی فرستادن کلرژه شد و سرهنگ استراوزلسکی تزاری که طرفدار انگلیسها شده بود و زیر نظر آنها عمل میکرد فرماندهی قوای قزاق را به عهده گرفت[12] بدین تربیب به مرور زمان قوای قزاق به رضاخان واگذار گردید.
رضاخان میرپنج اصولا مرد قدرتگرایی بود “طمعکاری و تملق دوستی در راس صفتهای نکوهیده او قرار داشت فحاشی و بدزبانی از قدر و مقام او میکاست”[13]، همواره در محلهای حساس حاضر بود به عبارت دیگر به تصمیم انگلیسیها در جاهای مناسب تعبیه میشد. ژنرال آیرون ساید در خاطرات خود مینویسد:
من و سرهنگ اسمیت تدریجا” متوجه شدیم که نظرمان به کار” آتریاد” جلب میشود… سروان آنها مردی بود با قامتی به بلندی بیش از شش پا… ما تصمیم گرفتیم او را به فرماندۀ بریگاد قزاق برسانیم”[14] رضاخان با توصیهها و مراقبتهای شدید افسران انگلیسی به مقام سرهنگی رسید و زیر نظر مستقیم کلنل هیگ در جریان کودتای سوم اسفند ۱٢٩٩ اقدام کرد. سید ضیاالدین نیز “اتاماژور” کودتا بود و بنا به تصمیم گروه طرفدار کودتا در سفارت انگلیس فرد مناسبی برای رهبری کودتا تشخیص داده شده بود. این گروه طرفدار کودتا، عبارت بودند از” ژنرال آیرون ساید”، “مستر هاروار”، دکتر “کلنل اسمایس”، دکتر کلنل” فرتسکیو”، دولتآبادی درباره کودتای ۱٢٩٩ مینویسد: سیدضیا الدین و رفقای کمیتهیی او (منظور کمیته آهن است) قوه ایرانی سیاسی او هستند و رضاخان سرتیپ قزاق قوه اجراکننده نظامی وی، این هیئت مصم میشوند با یک عده قزاق که جمعآوری شده به تهران بیایند دولت سپهدار را بر هم زده دوائر دولتی را تصرف کنند، اشخاصی از میلیون و رجال دولتی را که وجودشان در غیرزندان شاید با اجرای مقاصد منافی بوده باشد محبوس سازند و روح قرارداد وثوق الدوله را که به تصرف درآوردن زور وزر مملکت باشد، به این صورت عملی نمایند حکومت ملی وقانون اساسی مملکت را هم که موی دماع آنها شده است معنا زیرپا بگذارند.[15]
ملک الشعراء بهار از مجلس ضیافتی که درتهران با مامورین عالیرتبه انگلیسی درباره کودتا برپا شده بود درباره کودتا چنین می گوید: صحبت از فساد مرکز و خرابی اوضاع مکررشد و مخاطرات روسها وجنگلیها را مطرح کرده بودند و درصدد چاره جویی برآمده پس از مذاکرات طولانی فرتسکیو پیشنهاد می کند که باید کودتایی بدست قوای قزاق صورت بندد و حکومتی قوی تشکیل گردد و به هرج و مرج خاتمه داده شود، در این باب از سرتیپ رضاخان که حاضر مجلس بوده است عقیده می خواهند، مشارالیه می گوید من اهل سیاست نیستم شماها هر تصمیمی بگیرید من حاضرم آن را اجراء کنم”.[16]
میرزا کوچک:
عده ای از مورخین پهلویسم کوشیدند از میان برداشتن میرزا کوچک خان و سرکوب نهضت جنگل را به حساب رضاخان و قوای قزاق بگذارند. حال آن که نهضت جنگل سهمگین ترین ضربات را از اتحاد جماهیر شوروی به اصطلاح”سوسیالیستی” خورد و بر اثر سازش شرق وغرب ازپای درآمد. نهضت جنگل یک نهضت اصیل ایرانی ، مترقی و ملی بود. آرمان های انسانیِ آزادی خواهانه جنبش انقلابی جنگل با جنبش های مترقی جهان قابل مقایسه است. پافشاری میرزا کوچک بر استقلال و عدم وابستگی، به این انقلاب اعتبار شایان توجهی می دهد، چه بسا این پافشاری باعث فنای او می شود. آلمان ها و عثمانی ها قوای جنگل را تشجیع می کردند ولی میرزا با وجود استفاده نظامی ازآن ها ایرانی بودن خود را حفظ می نمود و بیگانه را بیگانه می دانست چنانچه روس ها مکررخواستند او را تطمیع کرده به دام بیاورند.اما فریب آن ها را نخورد. “پس از برهم خوردن حکومت تزاری و تخلیه شدن گیلان از قشون روس، انگلیس ها خواستند در آن ایالت نیز جانشین روس بگردند ولی قوه جنگل مانع شد، مکرر با پیش مقدمه قشون انگلیس زد و خورد نموده بالاخره قشون انگلیس آن اندازه که به گیلان رفته بود نتوانست اجتماع جنگل را بر هم بزند و قوه آن جا را منحل نماید. ناچار ماموران انگلیس مانند دودولت که با هم معاهده می بندند با نماینده قوه جنگل قراردادی در ضمن چند ماده بسته آنها را به حال خود گذاردند، چه دانستند که آن قوه آلت دست بلشویک ها نمی شود و خارجه را هر که باشد خارجه می داند. “آری میرزا وطن پرستی بود که “هرگز شتر هیچ بیگانه ای را تا ظهر نچرانید”.[17]
کوشش پهلویست ها و شاهپرستان در قلمداد کردن شکست نهضت جنگل به عنوان یکی از فتوحات رضاخان جعل ونادرست وخلاف وقایع و حـــــوادث تاریخ ایران می باشد. عمده ترین علل و شرایطی که باعث ازهم پاشیدگی و بعد شکست نهضت جنگل شد به قرار زیراند:
۱ ـ پافشاری و سختی میرزا کوچک خان بر استقلال نهضت انقلابی جنگل و ناسازگاری او با انگلیس ها، شوروی ها و دولت مرکزی، نزدیکی او با دولت انقلابی اتحادجماهیر شوروی همواره مشروط به حفظ استقلال و عدم وابستگی بود. این طرز تفکر را در همه نوشته ها و اعلامیه هایی که بوسیله میرزا و جنبش جنگل منتشر شده است می توان دید. از جمله در قراردادی که با شوروی ها در کشتی “کورسک” می بندد چنین آمده: “سپردن مقررات انقلاب بدست این حکومت و عدم دخالت شوروی ها در ایران” (ماده ۴قرارداد) در همین زمینه نقل یک بند از اعلامیه ای که به روزهجدهم رمضان ١٣٢٨ و هجری قمری یعنی دو روز پس از ورود قوای انقلاب گیلان برای اولین بار به رشت از سوی نهضت انقلابی جنگل صادر شده است ضرورت دارد” (دولت انقلاب گیلان)” هر نوع معاهده و قراردادی به ضرر ایران قدیما” و جدیدا” با هر دولتی، لغو و باطل می شناسد.” [18]
٢-عدم حمایت قشون سرخ از نهضت جنگل و مداخله مستقمیم برای شکست نهضت جنگل، اتحاد جماهیر شوروی در مقابل نهضت جنگل در سه مرحله و به طور متفاوت وارد عمل می شود:
ابتدا از نهضت جنگل شدیدا جانبداری کرد و در حقیقت شیفته یاری به او شد.
در مرحله دوم علیه او توطئه نمود؛ کودتا راه انداخت. عوامل اصلی و مجریان این کودتا عبارت بودند از: احسان اله خان [19] خالو قربان[20] و مولکین.شخص اخیر نماینده “چکای” شوروی در گیلان بود که کودتا را اداره می کرد.این کودتا باعث تضعیف و انشقاق در قوای جنگل شد میرزا و یارانش به جنگل پناه آوردند. دولت انقلابی جنگل با شرکت احسان اله خان خالو قربان ، پیشه وری، سید جعفر محسنی، آقازاده بهرام آقایف و حاجی محمد جعفر لنگاردی تشکیل یافت.
در مرحله سوم عوامل ارتش سرخ علیه میرزا کوچک و به عزم هلاکت او وارد جنگ شدند در این جنگ میرزا پیروز شد و رشت را بدست گرفت. اما سازش بین قوای دولتی و قوای استعماری انگلیس و اتحاد جماهیر شوروی نیروهای انقلابی میرزا را شکست داد سرانجام رشت بدست قوای دولتی افتاد. در این جنگ نیروی هوایی انگلیس به نفع قوای سرخ با میرزا وارد جنگ شد. سیاست شوری بنا به اظهار و اقدام “روتشتین”[21] تغییر پیدا کرده بود. این اقدام شوروی از سیاست دوگانه او آب می خورد، یکی اختلاف بین استالین و تروتسکی و طرفداران این دو عنصر در مراحل و رده های مختلف دولت جماهیر شوروی بود که در حاصل کار توفیق استالین باعث یک گردش دست راستی درداخل حزب کمونیست ایران شد.سلطان زاده و دوستانش خلع و حیدرخان عمواوغلو و طرفدارانش زمام حزب و انقلاب گیلان را به دست گرفتند، یکی دیگر زاییده سیاست خارجی شوروی درسازش با غرب (انگلیس) بود که به تقسیم مناطق تحت نفوذ این دول در ایران منجر می شد، در این میا ن قرارداد ١٩٢۱ نقطه عطفی در چرخش سیاست شوروی در قبال ایران به شمار می رود.
برخلاف عقاید و نظریات عده ای باید گفت نهضت جنگل الزاماً گیلان را به یکی از اقمار و یا جمهوری های اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی تبدیل نمی کرد. چه بسا این نهضت افق تازهای درتحول جنبش اجتماعی و مبارزات آزادی خواهان مترقی می گشود.
کودتای ١٢٩٩:
بدین ترتیب شکست نهضت انقلابی جنگل وسیله ای شد در دست انگلستان تا قوای قزاق را به زیرنظر فرماندهی خود بکشدوبه ترغیب وراهنمایی سیدضیاء الدین کودتای ١٢٩٩ را ترتیب دهد.[22] درهنگام اجرا عملیات این کودتا رضاخان بارها تردید نشان می دهد و می خواهد خود راازمعرکه کنار بکشد ولی ترغیب ، تشویق و وعده وعیدهای سیدضیاء الدین طباطبایی وفشارهای ماموران جاسوسی انگلیس ازیک سو و رشوه هایی که دریافت می کند ازسوی دیگراورا به شرکت درکودتا وامی دارد.بعد ازکودتا سیدضیاء برای این که سردارسپه رادرکنارخود نگه دارد موقعی که برای دریافت ریاست وزرایی به قصر فرح آباد نزد احمدشاه می رود و خود فرمان نخست وزیری می گیرد، لقب سردار سپه و مقام ریاست دیویزیون قزاق اعلیحضرت شاهنشاهی رانیز برای رضاخان میرپنج نیز دریافت می دارد.[23]
متن فرمان به قرار زیر است:
“نظر به اعتمادی که به حسن کفایت و خدمت گذاری جناب میرزا سیدضیاء الدین داریم معزی الیه را به مقام ریاست وزراء برقرارو منصوب فرموده اختیارات تامه برای انجام وظایف خدمت ریاست وزرایی به معزی الیه مرحمت فرمودیم. حمادی الاخر ١٣٢٩”
این یکی از اشتباهات احمدشاه بود که در اثر تاثیر و تلقین انگلیس ها از او سرزد. این عمل بعد از اقدامات محمدعلی شاه علیه اساس مشروطیت یکی از کارهایی بود که خاندان قاجار و مشروطیت را از مشروعیت انداخت.چرا که وقتی در حکومت مشروطه ملی، پادشاه خودش دارای اختیارات تام نیست، چگونه می تواند در غیاب مجلس به رئیس دولتی اختیارات تام بدهد، احمدشاه با دست زدن به چنین اقدامی در حقیقت علیه مشروطیت و مشروعیت خود اقدام کرد و اعتبار حکومت مشروطه سلطنتی و قانون اساسی را از بین برد. اگرچه او بعدها به این اشتباه خود پی می برد ولی متاسفانه این اشتباه جبران پذیر نبود.
به مجرداین که موقعیت سید ضیاء به خطرمی افتد سردارسپه زیرعهد و پیمان خودمی زند و وسایل به تبعید فرستادن شریک کودتای خود ،سیدضیاء را فراهم می سازد و خود مستقلاً وزارت جنگ را به عهده می گیرد. وی در مقابل افسران قزاق که قبل از واقعه کودتا از او ارشدتر بودند اظهار فروتنی ، خضوع و رفاقت می کند تا بدین وسیله جلوی نارضایتی های آن ها را بگیرد.
رضاخان در هر نقطه از کشور امیرلشکری را برمی گمارد. طولی نمی کشد که سردار سپه و امیرلشکرهای وی همه چیز مملکت و ملت را در قبضه قدرت درآورده آنچه در ظرف مدت یک صد و پنجاه سال دوره سلطنت قجر و پیش از آن نزد روسای ایلات و گردنکشان بزرگ در سرحدات و نقاط مختلف مملکت از ملک ،مال ،جواهر و اسلحه جمع شده بوده است به دست این جمع می افتد و قسمت عمده بلکه مرغوب ترین آنها در تصرف سردارسپه درمی آید هرچه ملک مرغوب و خانه عالی است ،مالک یا بناکننده اش نظامی است هرمعامله نقدی بزرگ در مملکت می شود یک طرفش یا هر دو طرفش نظامی است.[24]
قدرت نظامی متشکلی مرکب ازچهل هزارقزاق به گرد رضاخان جمع آمده بود. مخارج قوای قزاق بااستفاده ازمالیات هایی که دولت ازمردم می گرفت تامین می شد وهمین قدرت باعث می شود که سردارسپه به خود جرات داده از احمدشاه بخواهد اورا رئیس دولت کند.شاه به شرط فراهم نمودن وسایل سفراوبه فرنگ این کاررا می پذیرد رضاخان نخست وزیرمی شود واحمد شاه را تا بندرانزلی مشایعت می کند. تحت این شرایط بود که احمد شاه به فرنگ رهسپار شد وقدرت خود را کلا” از کف داده و حالا دیگر وسایل آماده بود نقشه انقراض قاجاریه چیده می شود و رضاخان نامزد ریاست جمهوری وسپس شاهنشاه می گردد. می بینیم حس آزادی خواهی رضاخان برای به دست گرفتن قدرت کامل هر روز پیش از گذشته افزایش پیدا می کند.
نتایج تاریخی:
بعد ازاین که احمدشاه عازم فرنگ شد. رضاخان ابتدا با محمد حسن میرزا بنای خوش رفتاری گذارد امّا مدتی نگذشت که چون احتیاجش مرتفع شد، آن چنان با او بدرفتاری کرد که به نوشته عده ای مدت ها کاراین شاهزاده قاجار گریه بود و بارها افراداورا با چشمان پف کرده دیده بودند.
احمدشاه بعدها به اشتباه خود درباره صدور فرمان نخست وزیری در غیاب مجلس برای سیدضیاء که خلاف اصل مشروطیت است پی برد به همین سبب بارها خود را سرزنش کرد. احمدشاه کسی بود که زیر بار امضاء قرارداد ١٩١٩ نرفته بود. او حاضرنشد برای باقی ماندن درمقام پادشاهی ،دست به چنین عملی بزند وبا دشمنان ملت و عوامل خارجی وارد سازش و همکاری گردد؛ او به ویژه بعد از کودتا براصول مشروطیت و استقلال اصرارورزید . با وجود این که علاقه به اجرای قانون اساسی نشان می داد،ولی توانایی انجام آن را نداشت. در این زمینه گفتگویی را که بین یحیی دولت آبادی و احمدشاه شده است نقل می کنم: “از او پرسیدم اعلیحضرتا کی شما را پادشاه کرده است؟ می گوید: خدا. می پرسم در ظاهر با اراده کی تخت و تاج تسلیم اعلیحضرت شده است؟ والّا بدیهی است همه کار به مشیت الهی است. می گوید: با اراده ملت. می پرسم: آیا عهدی میان اعلیحضرت و ملت هست که از روی آن عهد وظایف ملت و سلطنت معین بوده باشد؟ می گوید: بلی قانون اساسی. می پرسم: پس چرا متروک مانده است؟ می گوید: من سعی می کنم به قانون اساسی رفتار شده باشد. می گویم: اعلیحضرتا، ارادت بی ریب و ریایی که نسبت به وجود مقدس دارم مرا وامی دارد بی ملاحظه این جمله را عرضه دارم. اگر در این مملکت کسی پیدا شد که به این قانون بهترازاعلیحضرت رفتارکرداو پادشاه ایران خواهد بود، از شنیدن این جمله رنگ شاه تغییر کرده آثار ملامت ازصورتش نمایان می گردد.”[25]
ازسوی دیگر احمدشاه در مذاکراتی که درفرنگ با انگلیس ها کرد به آنها فهمانیدکه برای استقلال ایران ارزش واحترام قائل است.تربیت یافتن دردامن مردانی چون ناصرالملک تازه دروی هویدا می شد. او می گوید: “هرگاه بخواهید با ابقای من استقلال ایران ضایع شودمرگ را ترجیح می دهم و آن چنان سلطنتی را نمی خواهم که متضمن بندگی ملت ایران و مملکتم باشد ” اودرمذاکراتی که با رحیم زاده صفوی فرستاده مدرس و اقلیت مجلس پنجم داشت درمورد بازگشت به ایران می گوید: “انگلیس ها آشکارا می گویند با من نمی شود کار کرد. با تجربه هایی که کرده ام این قدردانسته ام که دوستی سیاسیون خارجه خیری ندارد ولی دشمنی آنها مضر است. ما باید به فکر خودمان باشیم هر روزی که بتوانیم خودمان را روی پای خود نگاهداریم خواهی دید که آنها اول کسی هستند که دست دوستی به سوی ما دراز می کنند.”[26]
احمدشاه معنی “خود به فکر خود بودن” را دیر فهمید وگرنه ترک میدا ن نمی کرد و در کنار مردم می ماند و به فرنگستان رهسپار نمی شد. شاید به قول فردوسی ” فره ایزدی” و به قول امروزین “باور مردم” را نسبت به خود از دست نمی داد و کشتی متلاطم و “چهار موجه میهن ” رابدون ناخدا نمی گذاشت. این بزرگ ترین ایراد بر احمدشاه بود. بهر حال جای احمدشاه را باید کسی می گرفت که قدرت سازش با بیگانه را می داشت و اصل مشروطیت را به هیچ می انگاشت. زیرا استعمار احتیاج به پادشاه مستبد دارد. مستبدی که همه قدرت ها در او متمرکز شود تا بتوان از او برای رسید ن به اهداف و مقاصد استعماری بهره گرفت و به آسانی بر منابع و ثروت ملی ایران چنگ انداخت و آن را به تاراج برد.
برای انگلیس ها مهم نبود چه کسی در ایران بر سر کار باشد آن ها می خواستند منافع خود را حفظ کنند، می خواستند مقاصد اقتصادی وسیاسی آن ها در ایران عملی گردد . بی آن که لازم باشد برای حفظ سیاست خویش متحمل ضرر مادی بگردند و بلکه بتوانند مخارجی را هم که در ایام جنگ به جهت حفظ منافع خود در جنوب ایران صرف تاسیس پلیس نموده بودند ،هر قدر بشود، پس بگیرند و هم آرزو داشتند برمدت امتیازات خوددر ایران ، مخصوصا نفت جنوب و بانک شاهی بیا فزایند.سردارسپه درمذاکرات خصوصی که با انگلیس ها داشت، انجام این مقاصد را وعده داده بود. پس دلیلی نداشت که از او حمایت نکنند.
قیام سعادت:
بدین ترتیب است که مامورین جاسوسی انگلستان سردار سپه را نامزد می کنند و برای این که قدرت سیاسی را بدست این عنصر نظامی بسپارند، باید ابتداء شرایط اجتماعی و افکار عمومی را به نفع او آماده کنند. انقلاب گیلان، نهضت خراسان، قیام آذربایجان، کودتای سوم اسفند، اعلامیه های رضاخان به عنوان فرماندهی کل قوا خطاب به مردم برای نجات ایران، رئیس الوزرایی و دعوی او در مبارزه با ارتجاع و برای ترقی خواهی،همه عواملی بودند که رضاخان از آن ها به نفع خود استفاده می کرد. کمک های مالی وغیرمالی انگلستان اگرچه او را به یکی از مردان قوی سیاست ایران مبدل ساخته بود اما این هنوز کفایت نمی کرد، زیرا گروه مخالفین رضاخان را در مجلس افرادی تشکیل می داند که هم در داخل جامعه اعتبار داشتند و هم در مجلس از کمیت و کیفیت قابل توجهی برخوردار بودند. برای خلع سلاح آن ها باید تدابیر جدی تری به کارگرفته می شد.
برای جلب توجه مردمی که به دلایل طرفداری ازمدرس ودسته اش با رضاخان مخالفت می کردند بزرگ ترین تدبیر”قیام سعادت” و داستان شیخ خزعل بود که انگلیس ها به آن دامن زدند، آن را اداره کردند و به نحوی که خود می خواستند پایان بخشیدند.
قبلا درباره این قیام تبلیغات زیادی به راه انداختند که خزعل می خواهد به اتفاق ایلات جنوب، خوزستان را از ایران جدا کند و… پس رضاخان برای سرکوب عازم اصفهان شد وازآنجا به سوی خوزستان حرکت کرد.خزعل وایل بختیاری بدون جنگ و خونریزی جدی تسلیم شدند. از این مانور سردارسپه استفاده های زیادی کرد. این نقشه به اندازه ای با مهارت و دقت ترتیب داده شده بود که حتی سفارت روس و گروه سوسیالیست های مجلس از سردارسپه به عنوان فردی که با مدرس(به عنوان یک عنصر مرتجع)مبارزه می کند و علیه “قیام سعادت” و شیخ خزعل که ساخته و پرورده ی دست انگلیس ها هستند می جنگد یاد کردند.
رضاخان پس از بازگشت از “فتح بزرگ” کتاب قطوری به رشته تحریر در آورد. این کتاب را دبیر اعظم بهرامی به نام رضاخان نوشته است .در آن دقایق و چگونگی پیروزی خود را شرح داده است. در کتاب فوق نحوه تسلیم شدن شیخ خزعل مندرج است .این کتاب بعد از انقراض قاجاریه از خانه ها جمع آوری شد. یکی دیگرازشگردهای این “فتح بزرگ” آن بود که سردار سپه هنگام بازگشت از خوزستان از راه بغداد ، پس از زیارت اماکن متبرکه به تهران بازگشت. روزنامه های طرفداراو جریان پیروزی و زیارت رضا خان را از بغداد تبلیغ کردند بدین ترتیب عده زیادی از مخالفین عامی و مذهبی دست از مبارزه علیه او برداشتند.
توسل به روحانیت:
اتحاد نظامیان یا روحانیان برای به دست گرفتن قدرت، درایران از سابقه دیرین برخورداراست. روحانیت همواره هم دست دیکتاتورها بوده و به قدرت لایزال پادشاه مستبد مشروعیت داده است.
رضاخان ازروزهایی که پایه های قدرت خود را بنا می گذارد هرگز از تظاهر مذهبی غفلت نمی کرد. در شب های احیاء دسته سینه زنی راه می اندازد. بازارتهران را قَرق می کند. جلودار دسته می شود گاه گل به سر می مالد.[27] و این کار را به مدت سه سال پیدر پی ادامه میدهد و برای جلب نظر مردم ساده و عامی “اشک ریا به خانه خدا میریزد”.
رضاخان برای این که رضا شاه شود ابزارروحانیت وتزویروریای مذهبی را به خدمت خود میگیرد. اغلب روحانیونِ کاسب مسلک, رضاخان را تایید میکنند.”یکی از کسانی که درتایید رضاخان عمل میکند شیخ عبدالکریم عراقی سلطانآبادی است که درقم حوزه ریاست مفصلی با خرج گزاف برپا نموده، طلاب علوم دینی را دور خود جمع می کند. او روی ملت تاثیر میگذارد ودرهرگونه هیجانی که بخواهد از طرف توده ملت برضد ارتجاع تحریک شود مدخلیت دارد، مخصوصا درجلوگیری از نشر افکار کمونیستی در جامعه ایران، به عنوان مخالف مذهب بودن”[28] بسیار فعال است.
رضاخان برای تاثیرگذاری برروی افکار عمومی ،ازهر وسیلهای استفاده میکند. آیتاله ابولحسن اصفهانی و آقامیرزا حسین نائینی به علت دخالت در امور سیاست، از عراق تبعید میشوند، مدتی در قم اقامت میکنند، رضاخان برای جلب نظر این دو روحانی پا درمیانی میکند با آمدن سفیری از سوی امیرفیصل شاه عراق و گرفتن پولی بابت خرج سفر،دوآخوند مذکوربه خانههای خود باز میگردند. سردار سپه، یکی از صاحبمنصبان ارشد نظامی رابا آقایان به عراق میفرستد. صاحبمنصب نظامی “هنگام بازگشت شمشیری از طرف حضرت عباس، سپهسالارِ حسینبن علی در واقعه عاشورا ( عوام ایران و بلکه خواص هم، به نیروی روحانی ابوالفضل العباس معتقدند) برای سردار سپه آورده بالای او را به این تشریف مشرف میسازد.”[29]
علاوه بر این تمثالی از علیابن ابیطالب با خود میآورد و به سردار سپه تقدیم میکند. آخوند معروف آقامیرزا حسین نائینی نامهای برای سردار سپه ارسال میدارد و در آن چنین مینویسد:
“و محض کمال میمنت و تبرک یک قطعه تمثال مقدس را که از قدیم در خزانهی مبارکه محفوظ است از جناب مستطاب ملاذالانام آقای سیدعباس کلیددار روضه منوره برای حرز آن وجود اشرف درخواست شد و اینک به ضحابت جناب اجل اکرم سردار رفعت دام تاییده تقدیم مینمایند بهترین تعویذ و حافظ آن وجود اشرف خواهد بود انشااله تعالی.”[30] به همین مناسبت شترها قربانی میکنند و مطبوعات طرفدار رضاخان جنجال راه میاندازند و ملت خوشباور را جلب میکنند.
اتحاد بین قدرت نظامی و روحانیت تا جایی پیش میرود که رئیسالوزاء دستور میدهد مطبوعات به وسیله روحانیت سانسور و کنترل شود. بدین وسیله قدرت نظامی و قدرت ارتجاع مذهبی متفقا” به جان آزادی و آزادیخواهان میافتند. فرمان رضاخان در این باره چنین است.
باید ناظر شرعیات حدود مسئولیت و نظارت قانونی خود را از هر حیث چه نسبت به مطبوعات و چه نسبت به “پیس”های نمایشهایی که داده میشود کاملا رعایت کرده و از اجازه درج و نشر مسائلی که برخلاف موازین شرع انور و مصرحات قانونی است و همچنین از تصدیق نمایشهایی که مضر به اخلاق اجتماعی و دیانتی است اجتناب و خودداری نماید…”[31] هم اوست که هنگام بمباران مدینه در اثر جنگ داخلی بین دو طایفه وهابی و صاحبالاحساء “مشوش” میشود و دستور میدهد همهی کشور به مدت بیست و چهار ساعت عزاداری نمایند.[32]
یورش به مطبوعات:
یکی از دستاوردهای انقلاب مشروطیت آزادی مطبوعات بود که علیرغم همهی فشارهای حکومت، به ویژه فراترازهمه سدهایی که دولت نظامی سردار سپه به وجود آورده بود بالاخره به فعالیت خود ادامه میداد. گاهی فشار تا حدی بود که بعضی از روزنامهها مجبور به تعطیل میشدند یا صاحب روزنامه، روزنامهی دیگری تحت نام تازهای تاسیس میکرد.
رضاخان سعی داشت روزنامهنگاران را با پول خریداری کند. جالب است که در موارد زیادی هم موفق میشود. اما آن دسته از مدیران روزنامهها که تن به نوکری و خریداری شدن نمیدهند مورد آزار رضاخان قرار میگیرند:
این بود که رضاخان مدیرروزنامه “حیات جاوید” را مورد ضرب وشتم قرار میدهد و با مشت خود دندانهای او را خرد میکند. مدیر روزنامه “ستاره ایران” را با سیصد ضربه شلاق مضروب و مجروح میسازد. هم او بود که به قزاقهای خود دستور داد تا به دفتر روزنامه “وطن” ریختند مدیرآن را که مرد آزادیخواهی به نام میرزا سیدهاشم خان بود به طوری کتک زدند که مشرف به مرگ شد ودفتر روزنامه او را آتش زدند.[33]
رضاخان با توسّل به حکومت نظامی ،سه روزنامه مترقی “حقیقت”، ارگان سندیکاهای کارگری که به وسیله سیدمحمد دهگان انتشار مییافت و کارگران را با حقوق و آزادیهای دموکراتیک آشنا میساخت ونیز ” ستاره سرخ” و”طوفان” که هر دو مدافع ایدئولوژی مارکسیستی بودند بست.[34]
مجلس پنجم:
سردار سپه نخستوزیر شده و دوره مجلس چهارم به پایان رسیده بود، هنگام انتخابات مجلس پنجم است. او میخواهد از این انتخابات نیز برای بالابردن وجاهت خود استفاده کند، تمام اسباب تبلیغات و ابزار قدرت در تهران و شهرستانها را به اختیار خود دارد. پس آن چنان ترتیب میدهدکه: اولا در تمام حوزههای انتخاباتی از او به عنوان نماینده اول نام برده شود، ثانیا نمایندگان مجلس اشخاصی باشند که با سیاست شخصی او موافقت داشته باشند. بدین طریق است که حکومتها و نظمیهها برای اشخاصی که دارای وجاهت ملی هستند و با سردار سپه موافقاند. تبلیغات مینمایند. علیرغم همه این اختیارات و قدرتهای تبلیغاتی بسیاری از کسانی که برای خود اصولی داشتند و منافع مملکت و مردم را بر منافع شخصی خود ترجیح میدادند در این مجلس انتخاب میشوند و میبینیم در مواقع لزوم غیر از منافع مردم حرفی نمیزنند و عملی مرتکب نمیشوند، این خود مایۀ ناخشنودی سردار سپه میگردد.
میان اقلیت مجلس که رهبری آن را یک معمّم و روحانی مشهور مثل شیخ حسن مدرس به عهده دارد و برای بدست گرفتن قدرت مبارزه میکند ازیکسو ورضاخاناز سوی دیگر جنگ و کشمکش برقرار میشود. مدرس میخواهد احمدشاه را به مملکت بازگرداند و رضاخان برای منصرف کردن واحیانا” از میدان بدر کردن مدرس حیلههای زیادی به کار میگیرد که هیچ کدام مفید واقع نمیشود. وقتی سردار سپه با سمت رئیس الوزراء توسط اقلیت مجلس استیضاح میشود. بالاخره طاقت خود را از دست میدهد و در میان مجلس از فرط عصبانیت با صدای بلند به مدرس میگوید: “شما محکوم به اعدام هستید من شما را از بین خواهم برد”. در این روز رضاخان با قلدری تمام، عدهای از اوباش و اراذل شهررا به مجلس گسیل میدارد. آنها طوری رفتار میکنند که اقلیت قادر به استیضاح نمیشود و همان روز اوباش ،مدرس و کارزونی و حائریزاده را کتک مفصلی میزنند.
نقش مدرس:
رضاخان یک بار دیگر در کمال جسارت آیین مجلس و بازی دموکراسیِ نیمبند آن روز رازیرپا میگذارد و برخلاف قانون اساسی رفتارمیکند.اقلیت از مجلس فراری می شود. جالب این است که سلیمان میرزا بر این عمل غیردموکراتیک صحه میگذارد و منفردین با سکوت خود آن را تایید میکنند. بعد از این واقعه سردار سپه ابتداء سعی میکند با ترور مدرس شّر او را از سر خود کم کند. بدین منظور روزی که خوداو ازتهران غایب است دو نفررابرای ترورمدرس میفرستد. ضاربین دو تیر به سوی شیخ قشمهای پرتاب میکنند، زخمی میشود اما نمیمیرد. زخمی شدن مدرس باعث مظلومیت او شد بر مخالفت خود با رضاخان میافزاید مظلوم پرستی مردم ،رضاخان را به وحشت میاندازد تا این که رضاخان با همهی کله شقی، ناچار به این نتیجه میرسد که با مدرس باید توافق کند، این یک توافق تاکتیکی است. رضاخان ضعف بزرگ مدرس را پیدا میکند و از آن راه به او نزدیک میشود. بهتراست شمهای از شخصیت مدرس و سابقه او را در این جا نقل کنیم:
مدرس ریاست طلب است.او در دوره اول از اصفهان به عنوان عضو مجلس شورای ملی انتخاب شده چهار دوره بعد یا از تهران یا از اصفهان نماینده مجلس بوده است. او در اسباب چینی و پشت هماندازی، قدرت مخصوص و پشتکار شدید داشت. مدرس با وجود آمد و شد زیاد با رجال دولت و اعیان مملکت بازجنبه طلبلگی خود را ازدست نداده روی گلیمی مینشیند منقل آتشی برابر خود میگذارد و اسباب قلیان و چای را کنار و روی منقل میچیند با یکی دو سه جلد کتاب مذهبی که در کنار او هست هر کس بر او وارد شود دارای هر مقام باشد باید روی زمین و بر روی همان گلیم بنشیند. مدرس میخواهد به مردم به فهماند که به دنیا بیاعتناست در صورتی که گفته میشود به پول کلا” علاقه بسیار دارد و از هر کجا و بهر عنوان باشد با یک صورتسازی از دخل نمودن خودداری ندارد. مدرس در انتخابات مجلس شورای ملی دخالت میکند از اشخاص متمول، تجار و غیره پول میگیرد که صرف انتخاب شدن خودش و آنها بکند و البته ناچار است قسمتی از آنها را هم خرج نماید.[35] علاوه بر این، همه میدانید که نقطه ضعف بزرگ مدرس قدرتطلبی است او میل داشت همه در برابرش تسلیم باشند و در اختیار او قرار گیرند. رضاخان در این بازی خود را آن چنان تسلیم مدرس می کند و آن چنان خودرادربرابراوحقیروبیچاره جلوه میدهدکه امربرآخوند زیرک مشتبه میشود. مدرس دووزیر به کابینه سردارسپه میفرستد واتحاد بین مدرس به عنوان رهبری مذهبی حاضردرسیاست و رضاخان به وجود میآید. ظاهرا” رضاخان خود را مطیع مدرس مینمایاند. یحیی دولتآبادی معتقد است سردار سپه برای این که او را راضی نگهدارد گاهی با او خلوت کرده در موضوعاتی بیاهمیت با او شور میکرده است.”[36] بدین ترتیب تمام ظواهر امر را برای به دست گرفتن قدرت آتی مهیا میسازد و مخالفین خود را در مجلس و در خارج از مجلس آرام و خلع سلاح میکند. به هنگامی که کوشش مدرس برای بازگردانیدن احمدشاه به نتیجه نزدیک میگردد رضاخان با استفاده از عوامل خود “بلوای نان” را به راه میاندازد و همه مخالفین را دستگیر و مدرس را وارد میسازد به تصمیم اهل مجلس دستور تیراندازی به روی مردم بدهد، پس, برقراری حکومت نظامی به وسیله مجلس تصدیق و تأیید میشود. این چینن است که قدرت مذهبی برای به قدرت رسیدن وارضاء تمایلات سلطهطلب و شاهندگی (Autoritaire) ،خود در اختیار قدرت سرکوبگرِنظامی قرارمیگیرد و به بهترین شکل شرایط سلطه بر مردم را فراهم میسازد.
جمهوری خواهی رضاخان!:
پس از این که سردار سپه در مقام خویش استحکام حاصل میکند با کمال شتاب همهی قوای فکری وعملی خود رابه کارمیاندازدکه به سلطنت قاجار پایان داده مالک مطلقالعنان مملکت شود .هیچ محدودیتداخلی و خارجی در پیش پای او نیست مگر محذورات قانون اساسی که تنها تکیهگاه خانواده محمدعلی شاه است و سلطنت را طبق متمم آن ،درخانواده خود تثبیت کرده بود، به همین سبب رضاخان به فکر جمهوری می افتد .نقشهکشان گمانمی کنندچونعنوانجمهوری به میان آید، قانون اساسی که روی اساس مشروطیت ساخته شده،لغو میشود، احمدشاه و خانواده او از میان میروند، وسردارسپه با امکانات و اسبابی که در سراسر مملکت فراهم ساخته به ریاست جمهوری انتخاب میشود. اما مدافعان خارجی جمهوری درایران یعنی انگلیسها، ترجیح میدهند سلطنت درایران باقی بماند. زیرا حکومت جمهوری که حکومت استعداد و استحقاق است نسبت به پادشاهی یک گام به شرکت مردم درامورخود نزدیکتر است وآنها که نمیخواهند مردم در امور دخالت کنند باید به بهانه این که مملکت هنوز استعداد جمهوریت را ندارد ریاست جمهور را به سلطنت مبدل سازند.
“به هر حال زمزمه جمهوریطلبی یک مرتبه به گوشها میرسد و سردار سپه عاشق مقام سلطنت فعال مایشاء، جمهوریخواه میشود و مستبدین شاهپرست بیش از ملیون جمهوریخواه حقیقی سنگ جمهوریطلبی را به سینه میزنند… از سفارت انگلیس که هرچه هست امپراطوری است تبلیغات جمهوری تراوش میکند و از سفارت روس بلشویک که غیر از جمهوریت چیزی نیست هر چه شنیده میشود برضد این جمهوریت است و فاش به همه کس میگویند این مقدمه سلطنت استبدادی و لغو کردن قانون اساسی است.”[37]
رضاخان با طرفداری از جمهوری توانسته بود نظرات اتحاد جماهیر شوروی را نسبت به خود جلب کند. روشنفکران مدافع اتحاد جماهیر شوروی او را عملدار مبارزه برضد روحانیون مرتجع و تسلط اجنبی یعنی امپریالیسم انگلیس تشخیص داده بودند، رضاخان به سال ۱٣٠۴ (۱٩٢۵) ازحمایت بی دریغ اغلب این قبیل از روشنفکران برخوردار بود و اگر در فاصله ۱٣٩٩تا۱٣٠۴ بسیاری از جنبشهای کارگری و سندیکایی را سرکوب ساخت و روزنامههای مترقی را بست، روشنفکران فوقالذکر هیچ کدام را به حساب دیکتاتورمنشی او نگذاردند، بلکه همهی آنها را به پای افکار ترقیخواهی و مبارزه او علیه فئودالیسم گذاردند و با سیاست اپورتونیستی و ابنالوقتیِ غیرقابل تصوری کودتای بیست وپنجم فوریه ۱٩٢۱ (سوم اسفند ۱٢٩٩) را سقوط حکومت فئودالها و استقرار حکومت بورژوازی خواندند و چنین تصور غلطی را به نام روشنفکران مدافع پرولتاریا انجام داده در مقالات متعدد نوشتند: “این کودتا دنباله و نتیجه مبارزه بزرگ در داخل طبقه فئودال، مبارزه علیه فئودالها و طبقات بالای بورژوازی است.”[38] قصد و هدف اصلی رضاخان به دست گرفتن قدرت بود مساله جمهوری با سلطنت برایش مطرح نبود، آن گاه که میدید از طریقجمهوری بهامال خودمی رسیدجمهوری خواهمی شد وزمانی کهبامخالفتجناحمذهبی روبرومی گردیدا ز جمهوری خواهی انصرا فکردهاز طریق”قانونی” یعنی با توسل به قانون اساسی عمل می کرد.
رضاخان نه اجازه و نه ظرفیت و کیفیت تندروی و “انقلابیگری”راداشت. او یک انقلابی نبود که عزم در هم ریختن روابط و سنن کهنه اجتماعی را در سر داشته باشد اواز دادههای تئوریک ودنیای پیشرفته ومترقی اطلاع نداشت،پس چگونه میتوانست ترقیخواه و آزاده باشد.
رضاخان اصولا طرحی برای جامعه نوین ایرانی در سرنداشت مدعیان امروزین این فرضیه بیاساس چون میدان دیالوگ سازنده و آرام را خالی می بینند این سو و آن سو به شعار پراکنیهای خالی ازواقعیت میپرازند که هیچیک با واقعیات تاریخی ایران سازگاری ندارد.
رفتاردیکتاتوری به ذات او آمیخته بود، اگراجازه بروز و ظهور آن را در این دوره پیدا نمیکرد فقط به لطف دست آوردهای انقلاب مشروطیت ، قانون اساسی ، مجلس و در اثر مجاهدتهای مردان معتقد به این دستاوردها بود، وگرنه رضاخان یک شبه تمام اساس مشروطیت را در هم می پیچید و طرح نظامیگری و اساس وابستگی ، نوکری و چاکری بیگانه را خیلی زودتر، دوباره میگسترانید. این مشروطیت، قانون اساسی و مجلس و مردان معتقد به مشروطه ملی بودند که افسار رضاخان را میکشیدند و او را وادار میساختند قدرت را از طریق قانون و با توسل به قانون اساسی و مجلس بدست آورد نه به زورسرنیزه وقلدری و نظامیگری ونه به وسیله سرسپردگی به بیگانهپرستی.
تجدید قوا و تشدید فعالیت:
با وجود این که اکثریت مجلس را عوامل رضاخان تشکیل میدهد ولی بر سر مسأله جمهوری،باز درمجلس دراقلیت است زیرا بسیاری از نمایندگان میدانند با رای دادن به جمهوری عملامشروعیت خود را که نمایندگی مجلس سلطنت مشروطه است لغو کردهاند. بالاخره تظاهرات مردم در مقابل مجلس و حضور سردارسپه درمجلس برخورد او با موتمنالملک باعث میشود رضاخان دست از جمهوریخواهی خود بردارد و با یک ماده واحده سلطنت قاجار را در مجلس منحل سازد و خودشاه گردد. پس به تمام عوامل خود در ایالات دستور میدهد تلگرافات و تقاضانامههای عریض و طویل برای خلع قاجار و نصب او به سلطنت به مجلس شورای ملی ارسال دارند در عین حال خود سردار سپه برای رسیدن به مقصود دست به اقدامات زیر میزند:
۱- درجه دادن به صاحبمنصبان ارشد قزاق – شرکاء کودتا – و آرام نگاه داشتن کسانی از آنها که با وزارت و ریاست وی و پادشاهیش باطنا مخالف بودند.
٢- موافق کردن رؤسای روحانی مرکز و ولایات با این مقصد و انصراف آنها از حمایت سلطان احمدشاه و ولیعهد.
٣- تبلیعات درباره کارهایی از آبادی مملکت و امنیت طرق و شوارع و توسعه دایرههای نظامی و معارفی و اقتصادی که مردم بدانند از قاجاریه درمدت یک صد و پنجاه سال سلطنت خود کاری برای ملک ومملکت ساخته نشد واودر ظرف مدت کم این همه کارهای سودمند انجام داده است.
۴- به دست آوردن دل شاهزادگان قجر غیراز ولیعهد، با برآوردن خواهشهای آنها و روی خوش نشان دادن به یک یک ایشان به طوری که آنها امیدوار بشوند در سلطنت وی بیشتر خوشوقت و خوشبخت خواهند بود تا در سلطنت سلطان احمدشاه.
۵-آنچه که ازکارهای دیگراو مشکلتر است، راضی کردن دولتهای دیگر(غیر از دولت انگلیس)میباشد. مخصوصا روس بلشویک، سردارسپه با این که ازروسها نهایت تنفررادارد ودر دوران قزاقی خویش از دست صاحبمنصبان روسی صدمه بسیارخورده است و دراین دوره هم موجودیت او برای جلوگیری از نفوذ فکر و سیاست روس بلشویک است. در ایران با روسها به ظاهر طوری رفتار میکند که آنها در عین رنجش باطنی که ازاودارند ناچارند به او وانمود کنند که او را دوست و طرفدار خویش میدانند. چنان که یکی از نمایندگان رسمی روسها میگفت چون هیچ سوسیالیستی در ایران قوّتی ندارد که ما بتوانیم به دست او مقاصد خود را در مقابل سیاست انگلیس پیش ببریم ،ناچار هستیم از همان راه که آنها رفته و میروند برویم و با سردار سپه بسازیم که از راه دولتی کارهای ما را انجام بدهد و یک باره خود رادرآغوش سیاست دشمنان ما نیاندازند.
سردار سپه لازم دارد که تودهی ملت به او نزدیک و با او موافق باشند و این کار آسانی نیست چه درباریان و روحانیهای مخالف او، میان او و ملت حایل هستند و به اصطلاح توده ملت شمشیری در دست دشمنان او میباشند. گرفتن این شمشیر از دست آنها کار بسیار مشکلی است. چنان که رضاخان به بهانه جمع کردن اعانه برای بدبخت شدگان، در مدرسه نظام جشنی برپا کرد و مخارج اساسی آن را خود داد و هیاهوی زیادی دراطراف آن برپا کرد تا بلکه مردم تهران را بدانجا بکشاند. ولی مخالفین جلوگیری کردند واو به هزار و یک دلیل به آنچه انتظار داشتنرسید. در صورتی که او خود همه روزه و گاهی در یک روز دومرتبه با حامیان وعمال خویش بدانجا وارد میشد و ورودیۀ بعضی را هم خودش میداد.”[39]
توطئه و تهدید:
در همین روزها دستهای استعمار فعالیت خود را از هر سو گسترش میدهد. حسین مکی یکی از گروههای فعال سیاسی را در تدارک موضوع انقراض سلسله قاجاریه چنین معرفی میکند:
“از واقعه جمهوریکه سردارسپه و عمال وی تظاهرات زیادی کرده ولی نتیجه به عکس گرفته بودند این تجربه را آموخته که برای احراز موفقیت در موقع تغییر سلطنت هر چه ممکن باشد وسایل کارومقدمات آن راخیلی کم سروصدا ودر لفافه انجام دهند و تظاهراتی نکنند تا حریف هوشیار نشود. به همین جهت تا اواخر مهر ماه ۱٣٠۴ تظاهرات شدیدی علیه قاجاریه به عمل نیاوردند، ولی سردار سپه مخفیانه همه گونه پیشبینیهای لازم و تدارکات خود را فراهم می آورد. منجمله چندی به شب نهم آبان مانده بود که خدایارخان به تدین، رهنما، دبیراعظم بهرامی، سیدمحمدصادق طباطبایی، سلیمان میرزا، احیا السطنه و گویا میرزا کریم خان دشتی اطلاع داد که فردا سردار سپه قبل از طلوع آفتاب میخواهد شما را ملاقات کند. بهتر این است که شب را در منزل من بخوابید و صبح زود در تاریکی به منزل سردار سپه برویم… . رفتند و دراطاقی سردارسپه راملاقات نمودند، سردار سپه تسبیح خود را ازجیب درآورد واظهار داشت من میخواهم با شما هم عهد بشوم که درمسائل مهم مملکتی با یکدیگر متحد و متفق باشیم وسپس، سر تسبیح را خود به دست گرفت وآنها هر یک گوشهای از تسبیح را گرفتند.”[40] بدین وسیله “تسبیح مقدس” عوامل استعمار انگلیس را به کارانداخت. درداخل مجلس دستنشاندگان امپراطوری انگلستان به فعالیت افتادند. سردسته آنها درمجلس، تدین بود که ریاست مجلس را نیز کسب کرد.[41] نماینده سمنان درمجلس پنجم،و ازکسانی بود که برای ماده واحده، شب قبل از روز رأیگیری، در زیرزمین خانه سردارسپه امضا جمع میکنند.او به نام سردار سپه به خانه یک یک نمایندگان مامور میفرستد و مامور میگوید سردار سپه با شما کار دارد. وقتی نمایندگان به منزل سردار سپه میآینداو سعی میکند امضاء آنها را برای زیرمتن ماده واحده بگیرد، یحیی دولتآبادی ایستادگی میکند و بالاخره امضاء نمیکند.[42]
نماینده سمنان همان شخصی است که وقتی نمایندگان مخالف ماده واحده علیه این ماده سخنرانی میکنند، درمجلس سرو صدا راه میاندازد و با هوچی گری متعرض میگردد، او سردسته هوچی گران طرفدار رضاخان درمجلس پنجم است: دولتآبادی در وصف او میگوید: “سخن من به اینجا میرسد صدای مشت یکی از نمایندگان که به روی تخته خورده میشود بلند شد، میبینم همان شخصی است که شب پیش مرا تهدید میکرد، (منظور یاسایی است) میگویم: بدیهی است میخواهید بگویید حالا فشاری نیست امّا شما هم حق نداشتید دیشب درمجلس معهود مرا تهدید نمایید.این سخن او را ساکت و شنوندگان را متحیر میسازد.[43]
سید یعقوب انور، رهنما، دستغیب، محمدعلی بهرامی، علی اکبرخان داور و… با هو و جنجال استدلالهای افرادی مثل میرزا یحیی دولتآبادی و مصدق و بهار و.. را ناشنیده میگیرند و بالاَخره ماده واحده را به شکل زیر به مجلس پیشنهاد میکنند:
ماده واحده: “مجلس شورای ملی به نام سعادت ملت انقراض سلطنت قاجاریه را اعلان نموده و حکومت موقّت را در حدود قانون اساسی و قوانین موضوعه مملکتی، به شخص آقای رضاخان پهلوی واگذارمینماید. تعیین حکومت قطعی موکول به نظر مجلس مؤسسان است که برای تعبیر مواد ٣۶ و ٣٧ و ٣٨ و ۴٠ متمم قانون اساسی تشکیل میشود.
مدرّس تازه متوجه میشود چه کلاهی بر سرش رفته و چگونه شرایط و زمینه را برای استقرار سلطنت پهلوی تدارک دیده است. مخالفت او مبنی بر این که ماده واحده “خلاف قانون اساسی است” کارساز نمیافتد از جمله کسانی که با این “ماده قانونی” مخالفت میکنند مصدق است.
نطق مصدق:
قبل از مصدّق، بهار مخالفت کرده بود، حکم اعدامش صادر شده بود، اما مأمور ترور به جای بهار، مدیر روزنامه “نهضت”، واعظ قزوینی رااشتباهاً به قتل میرساند. درهر حال علیرغم شرایط اختناق و خطر قتل و نابودی ،دکتر مصدق در منزل موتمنالملک و مشیرالدوله که در مورد حضور در مجلس با او مصلحت میکنند میگوید:
“به توپچی و سرباز سالها مواجب میدهند که یک روز به کار آید و از مملکتش دفاع کند، به وکیل هم در سال مواجب میدهند برای این که یک روز به کار مملکت بخورد و از قانون اساسی دفاع بکند، اگر ما امروز به مجلس نرویم به وظیفه نمایندگی خود رفتار نکردهایم.”
پس به مجلس میرود و نطق تاریخی خود را چنین ادا میکند:
“… آقایان میدانند که بنده حرفم از روی عقیده است وهیچ وقت تابع هوی و هوس و نظریات شخصی نیست. امروز هم روزی نیست که کسی در اینجا نظریات شخصی به خرج بدهد. و اگر کسی پیدا شود نظریات مملکتی و ملتی و اسلامی خود را اظهار نکند بنده او را پست و بیشرف و مستحق قتل میدانم…(درباره احمدشاه میگوید) بنده مدافع اشخاصی که برای وطن خودشان کار نمیکنند و جرئت و جسارت حفظ مملکتشان را نداشته باشند و در موقع خوب از مملکت استفاده بکنند و در موقع بد از مملکت غایب بشوند، نیستم…
آن گاه درباره ماده واحده اضافه میکند: خوب آقای رئیسالوزراء سلطان میشوند و مقام سلطنت را اشغال میکنند. آیا امروز در قرن بیستم هیچ کس میتواند بگوید یک مملکتی که مشروطه است، پادشاهش هم مسئول است، اگر ما این حرف را بزنیم، آقایان همه تحصیل کرده و درس خوانده و دارای دیپلم هستند، ایشان(رضاخان) پادشاه مملکت میشوند آن هم پادشاه مسئول، هیچ کس چنین حرفی نمیتواند بزند. اگرسیرقهقهرایی بکنیم و بگوییم پادشاه است. رئیس الوزراء، حاکم همه چیز هست این ارتجاع و استبداد صرف است. ما میگوییم که سلاطین قاجاریه بد بودهاند، مخالف آزادی بودهاند. مرتجع بودهاند، خوب حالا آقای رئیسالوزراء پادشاه شده، اگر مسئول شد که ما سیر قهقهرایی بکنیم و مثل زنگبار بشویم، که گمان نمیکنم در زنگبار هم این طور باشد که یک شخص هم پادشاه باشد هم مسئول مملکت باشد. اگر گفتیم که یک شخص هم پادشاه باشد هم مسئول مملکت ، اگر گفتیم که ایشان پادشاه باشد ، مسئول مملکت باشد، اگر گفتیم که ایشان هم پادشاه و مسئول مملکت باشد، اگر گفتیم که ایشان پادشاه و مسئول هستند، آن وقت خیانت به مملکت کردهایم. برای این که ایشان دراین مقام که هستند موثرهستند و همه کار میتوانند بکنند، در مملکت مشروطه رئیسالوزراء مهم است نه پادشاه.
پادشاه فقط و فقط میتواند به واسطه رای اعتماد مجلس، یک رئیسالوزرایی را به کار گمارد، خوب اگرما قائل شویم که آقا رئیسالوزراء پادشاه بشوند، آن وقت در کارهای مملکت هم دخالت کنند و همین آثاری که امروز از ایشان ترشح میکند در زمان سلطنت هم ترشخ خواهد کرد، شاه هستند، رئیسالوزراء هستند، فرمانده کل قوا هستند، بنده اگر سرم را ببرند و تکهتکهام بکنند وآقای سید یعقوب هزارفحش به من بدهد، زیرباراین حرفها نمیروم. بعدازبیست سال خونریزی، آقای سید یعقوب شما مشروطهطلب بودید؟ آزادی خواه بودید؟ من خودم شما را در این مملکت دیدم که بالای منبر میرفتید و مردم را دعوت به آزادی میکردید. حالا عقیدهی شما اینست که یک کسی در مملکت باشد که هم شاه باشد، هم رئیسالوزراء،هم حاکم، اگر این طورباشد که ارتجاع صرف است. استبداد صرف است. پس چرا خون شهداء راه آزادی را بیخود ریختند؟ چرا مردم را به کشتن دادند، میخواستید از روز اول بیایید بگویید که ما دروغ گفتیم و مشروطه نمیخواستیم، آزادی نمیخواستیم، یک ملتی است جاهل، باید با چماق آدم شود، اگر مقصود این بوده بنده، هم نوکر شما و هم مطیع شما هستم، ولی چرا بیست سال زحمت کشیدیم؟ و اگرمقصود این بود که ما خودمان را عرض ملل دنیا و دول متمدّنانه آورده، بگوییم از آن استبداد و ارتجاع گذشتیم. ما قانون اساسی داریم، ما مشروطه داریم، ما شاه داریم، ما رئیسالوزراء داریم، ما شاه غیرمسئول داریم که به موجب اصل چهل و پنج قانون اساسی از تمام مسئولیت مبرّاست و فقط وظیفهاش این است که هر وقت مجلس رای اعتماد خودش را به موجب اصل بیست وهفتم قانون اساسی به یک رئیس دولت یا یک وزیری اظهارکردآن وزیرمیرود توی خانهاش مینشیند آن وقت مجدداً اکثریت مجلس، یک دولتی را سرکارمیآورد. خوب حالا اگر شما میخواهید که رئیسالوزراء شاه بشود با مسئولیت، این ارتجاع است ودردنیا هیچ سابقه نداشته که درمملکت مشروطه پادشاه، مسئول باشد. و اگرشاه بشود با مسئولیت، این خیانت به مملکت است.
مخالفین ماده واحده و موضع حزب کمونیست ایران:
علیرغم همهی تذاکرات و مخالفتها، ماده واحده به تصویب اکثریت نمایندگان رسید. جالب است گفته شود از دوازده نماینده تهران، که جملگی از نامآوران سیاست ایران بودند، فقط شاهزاده سلیمان میرزا اسکندری که به عنوان رهبرجناح سوسیالیستها شناخته شده است، به ماده واحده رای داد. بقیه یا در جلسه رایگیری حاضر نشدند و یا مخالفت کردند. یازده نفر مخالف عبارت بودند از: میرزا حسن خان مستوفیالممالک، میرزا حسن خان پیرنیا(مشیروالدوله)، دکتر محمدخان مصدق، هاشم آشتیانی، سید حسن مدرس، میرزا حسین خان پیرنیا، موتمن الملک، سید حسن تقیزاده، میرزا حسین خان علاء، میرزا سیداحمد بهبهانی، میرزا احمدخان قوام(قوامالسطنه)، شیخ علی مدرس، بقیه کسانی که رای مثبت به ماده واحده دادند یا مرعوب رضاخان بودندیا عامل و دستنشانده استعمار انگلیس.
مدعیان مدافع زحمت کشان ایران سرکوبهای نهضتهای انقلابی رابه وسیلۀ رضا خان نادیده گرفتند، بستن روزنامههای آزادیخواه و مترقی را ندیدند، سرکوب جنبشهای سندیکایی و کارگری را به روی خود نیاوردند، بعدها در تحلیلهای خود نوشتند از روز اولی که رضاخان به عرصه سیاست قدم گذارد متکی به انگلیس بود، تا سال ۱٩٢۵ ظاهرا بسیاری به این حقیقت پی نبردند. در حالی که خیلیها به دنبال نخستین حرکتهای دیکتاتوریش با او به مخالفت برخاسته بودند. این جناح راست حزب کمونیست بود که با فرصتطلبی سر خود را زیر برف کرده بود و رضاخان را در همه جا تأیید میکرد. این حزب به اصطلاح سوسیالیستِ سلیمان میرزا اسکندری، که بعدا” موسس حزب توده شد، بود که رضاخان را تایید میکرد و برپادشاهی او صحه میگذارد. گروهی که به نام لیبرال و آزادی خواه مشهوراست و ما آنها را ملی میخوانیم در برابر رضاخان با شدّت هر چه تمامترایستادند واتحاد بین رضاخان و انگلیس را با صدای بلند در همه جا پراکنده ساختند. مگر آقای سلیمان میرزا و سفیرروسیه”روتشتین” که از این ماجرای بزرگ بیخبربودند.
آری موافقت سلیمان میرزا اسکندری به عنوان رهبر سوسیالیستهای آن زمان تابع سیاست اتحاد جماهیر شوروی بود. چنین سیاستی، به رضاخان به عنوان کسی که در برابرارتجاع مذهبی ایستادگی میکند، قولهایی هم به اتحاد جماهیر شوروی داده و بانگ اصلاحطلبی و ترقیخواهی بلند کرده است نگاه میکرد.چنین سیاستی برقرارداد ۱٩٢۱ صحه میگذارد، چنین سیاستی مخالفین پادشاهی درایران را که در داخل حزب کمونیست فعال بودند، یا قربانی میکرد و یا به تبعید مسکو گسیل میداشت. از جمله رهبران حزب کمونیست ایران در آن روزگار که زیر فرمان مسکو نرفتند و به مسکو تبعید شدند و بعد شامل تصفیههای استالین قرار گرفتند عبارتند از: سلطانزاده، نیکبین و شرقی.
آبراهامیان نویسنده کتاب “ایران درفاصله دوانقلاب” اظهار میدارد: بدین ترتیب استالین به طورغیرمستقیم درویران ساختن حزب کمونیست ایران به رضاشاه مساعدت کرد.[44]
در همان ایامی که جناح راست حزب کمونیست ایران به فرمانبرداری ازدستورات مستقیم مسکو دراستقرار قدرت رضاخانی شراکت میکرد، قطعنامهای به شرح زیر در رابطه با پادشاهی رضاخان در مسکو انتشار یافت که ما عین آن را در زیر نقل میکنیم.
“ایران نیاز به تغییر رژیم دارد ونه تعویض شخصیتها، تعویض شخصیتها به تغییر رژیم منتهی نمیشود. ازاین روبا توجه به مسئولیت سنگینی که مجلس موسسان در مقابل مردم به دوش دارد ما اعلام میکنیم که گزیدن (شخص دیگری به مثابه) شاه نتیجهای جزتحویل کشوربه امپریالیسم انگلستان ندارد.به عوض، اعلام جمهوری،تحصیل استقلال و تجدید حیات اقتصادی را مفتوح خواهد کرد… نمایندگان راستین مردم باید بگویند: سلطنت مرده است، زنده باد جمهوری. و در این اقدام بزرگ شما مورد حمایت کامل بورژوازی ترقیخواه،صنعتگران، روشنفکران، لیبرال ها، بخشهای آگاه ارتش، افسران و کارگران خواهید بود، مرگ بر سلطنت و هواداران آن”.[45]
مجلس موسسان نیز در شرایطی به مراتب بدتر تشکیل شد و مواد قانون اساسی را تغییر داد. خاندان پهلوی را بر سرنوشت مردم ایران مسلط ساخت. رضاشاه، اولین پادشاه خاندان پهلوی وقتی زمام اموررا به دست گرفت دماراز روزگارهمه آزادیخواهان و ترقیخواهان درآورد. اودربرابرانگلیسها مثل موم نرم و در مقابل روشنفکران و طرفداران استقلال ،آزادی ومشروطیت متجاسر و مقتدرالعنان بود. طمع رسیدن به قدرت براوازآن جهت فائق بود که در قوای قزاق، به او آموخته بودند که در برابر فرماندهان و اربابان خود مطیع و در مقابل پایین دستان و ضعفا جابر و غدّار باشد. رضاشاه، درهمه زندگی خود چنین بود.درمدت پادشاهی خودسرانه، قانون اساسی را زیر پا گذارد، مملکت را ملک شخصی خود انگاشت و با مردم ایران چون نوکران خود رفتار کرد. او خطری را که آن روز، نمایندگان آزادی خواه و قانونی مجلس تذکر دادند، درک نکرد و مفهوم پادشاه غیرمسئول را که روح مشروطیت ایران بود تشخیص نداد. وقتی پادشاه شد اولین کسی که به او تبریک گفت پادشاه انگلستان بود.[46]
درباره این که رضاخان را انگلیسها برسرکار آوردند باید به گفته خود او استناد کرد. در یک جلسه مشاورهای در منزل دکتر مصدق، درحضورمستوفیالممالک، مشیرالدوله، تقیزاده، حسین علاء مهدیقلی هدایت، محمد علی فروغی اقرار میکند. “مرا انگلستان سرکار آورد.”[47]
با روی کار آمدن رضاشاه که ازهمان ابتداء قانون اساسی را ارج نمیگذارد، قدرت، تماما”، در دست شخص پادشاه متمرکز شد. او از دخالت مردم و نمایندگانشان در امور جامعه که بعد از مشروطیت،به مرور قوت یافته بود- و اگر هم چنان ادامه مییافت میتوانست زمینههای رشد و ترقی اجتماعی و فرهنگی را فراهم آورد- جلوگیری کرد. او باعث شد که تقریبا تمامی احزاب فعالیت خود را کم یا تعطیل کنند. او به شدیدترین وجه سندیکاهای کارگری و اتحادیههای حرفهای را که همه ازدست آوردهای انقلاب مشروطیت وتغییروتحولات اجتماعی و حرکت به سوی دموکراسی و آزادی بود سرکوب ساخت. رضاشاه از این نظر ضربه سهمگینی بر اساس ترقی و تحول مناسبات اجتماعی ، فرهنگی و سیاسی و درنتیجه به رشد اقتصادی ایران وارد آورد. او هرگز به خطر بزرگی که مردان سیاست آن روز تذکر میدادند توجه نکرد. استدلال مصدق و دیگر مخالفین ماده واحده مصوبه نهم آبان ۱٣٠۴ متکی بر این بود که پادشاه مشروطه باید غیرمسئول باشد. او این روح قانون اساسی مشروطه و مشروطیت ایران را با زمختی و خشونت شدیدی زیرپا گذارد. این کاربزرگترین عاملی شد که رضاخان را به دیکتاتوریِ محض و ارتجاع مطلق کشانید . اورا مطیع اوامر بیگانگان کرد و مشروطیت ایران را از مشروعیت انداخت. رازبقای مشروطیت در بسیاری از ممالک اروپا در همین است که پادشاه مشروطه، غیرمسئول میباشد و درامورقوای سهگانۀ مقننه، قضائیه واجرائیه دخالت ندارد، در نتیجه، هم این سه قوه از نظر تفکیک قوا کمتر به مخاطره میافتند و هم سنت پادشاهی در این جوامع از خطر برچیده شدن مصون میماند.
رضاشاه در تمام دوران پادشاهی خود،این اصل قانون اساسی رانادیده انگاشت. به همین سبب نیروی ملت نه پشت سر او بلکه در مقابلش قرارگرفت، پس مجبور شد هر روز بیش از گذشته به استعمار خارجی و عوامل داخلی آن تکیه کند.استعمارهم، همین را میخواست. (ومی خواهد) تا بتواند به دست شاه، با اختیار کاملی که شخص شاه مستبد دارد، به هدفهای استعماری وجهانگشایانه خودبرسد و هر آن لازم دید بیآن که نیروی ملت یا نهادهای برگزیده او اختیاری داشته باشند، عروسکی را که شاه نام دارد بردارد و دیگری را جایگزین او سازد. استعمار با رضاشاه چنین کرد و باید این چنین میکرد.
مأخذها:
[1] A study in mondernisation of social intitutions » 1960 stanford University p.p.61-62
[2] ملک الشعراء بهار، “تاریخ مختصر احزاب سیاسی” شرکت سهامی کتابهای جیبی، تهران ۱٣۵٧، چاپ سوم، ص ٧٠
[3] Jean Larteguy « visa pour l’Iran » ed. galimard 1968 p.p.90-166
[4] حسین مکی “تاریخ بیست ساله ایران” جلد سوم ص ۱٨و 19
[5] به نقل از بنانی. ص ٣۴٣ و ٧۴
[6] azamadeh « The origin and early development of the persian cossakh brigade « the american slavic and est european reviow, vol xv (octobre 1956)
[7] نگاه کنید به “اسناد محرمانــه خفقـان ایران با کشــف تلبیس” از سلسـله انتشــارات اداه کـاوه بــرلن تجدید چاپ و پیشـگفتار تصحیح تکمیل اسناد و تنـظیم اعلام به وسیله ابوالفضل قاسمی، انتشارات سپهر، تهران ۱٣۵٧، ص ۱۱
[8] دکتر یونس پارسا بناب “کودتای سوم اسفند رضاخان” علم و جامعه، شماره ٢۴ ، ص ٢٧
[9] نگاه کنید به حیـات یحیی، جلــد چهــارم تهران، انتشارات عطـار، ص ٢۵5
[10] ابوالفضل قاسمی، “تاریخچه جبهه ملی ایران”، تهران ۱٣۵٧، انتشارات حزب ایران، ص۶
[11] Mohammad reza pahlavi « reponse a l’histoire » albin michel, Paris p. 35
[12] ملکالشعراء بهار، “تاریخ مختصر احزاب سیاسی”، ص ٧۴و ٧٨
[13] نگاه کنید به حیات یحیی جلد چهارم چاپ، سوم تهران، انتشارات عطار، ص ٢۵۵
[14] دکتر یونس پارسا بناب، همان اثر به نقل از:
Edmond Ironside « the diaries of major général Ironside « London 1972 p.149
[15] یحیی دولــتآبادی، حیات یحـیی، جلد چهارم، چاپ سوم، تهـران، انتشارات عطـار، ص ٢٧٧
[16] ملکالشعراء بهار، “تاریخ مختصر احزاب سیاسی”، ص۱۱
[17] یحیی دولتآبادی، حیات یحیی، انتشارات عطار، تهران چاپ سوم، جلد ۴ ص ٩۴
[18] احمد مهرداد :
« Iran quf dem weg sur dikthatur militaistierung und xiderstand 1919-1925 soak- verlarg 1976 Hannover
[19] در دامی که شورویها برای او تعبیه دیده بودند افتاد و به دست قوای دولتی کشته شد.
[20] کسی که سر میرزا کوچکخان را در تهران به سردار سپه هدیه کرد.
[21] سفیر ایران در شوروی بود که مدافع رضاخان در دولت مرکزی شد و این نه سیاست او بلکه از آن مسکو بود.
[22] ابراهامیان
E.Abrahamian « Iran between two revolution » princenton university press, New Jerssy 1982 p.119
[23] حسین مکی، “تاریخ بیست ساله ایران”، جلد سوم، کتاب فروشی محمد علی عملی، اسنفد ۱٣٢٣، تهران ص ۱٣٠
[24] یحیی دولتآبادی، جلد چهارم، تهران، انتشارات عطار، ص ٢۵٣
[25] یحیی دولتآبادی، حیات یحیی، جلد چهارم، انتشارات عطار، سال ۱٣۶۱، ص ۱٠٨
[26] گزارش ۴ فروردین ۱٣٠۴، رحیمزاده صفوی، به نقل از حسین مکی، “تاریخ بیست ساله ایران”، ص ۱٣۴
[27] ملکالشعراء بهار، “تاریخ مختصر احزاب سیاسی”، ص ۱٨٣ و حسین مکی، تاریخ بیست ساله ایران”، جلد سوم، ص ٢٣
[28] یحیی دولتآبادی، حیات یحیی، جلد چهارم، تهران انتشارات عطار، ص ٢٨٩
[29] یحیی دولتآبادی، حیات یحیی، جلد چهارم، تهران انتشارات عطار، ص ٢٩٢
[30] حسین مکی، تاریخ بیست ساله ایران”، جلد سوم، ص ٢۴-٢۵
[31] همان اثر ص ٣۱
[32] برای اطلاع بیشتر نگاه کنید به “اعلامیه علما” در تأیید رضاخان به هنگام جنگ خوزستان، ص ۱٨۱، همان اثر
[33] نگاه کنید به حیات یحیی، جلد چهارم، چاپ سوم، تهران انتشارات عطار، ص ٢٨٢
[34] نگاه کنید به ابراهامیان، ص ۱٣۱
[35] یحیی دولتآبادی، حیات یحیی، جلد چهارم، انتشارات عطار، سال ۱٣۶۱
[36] همان اثر، ص ٢٨۶
[37] یحیی دولتآبادی، حیات یحیی جلد چهارم، تهران، چاپ سوم، انتشارات عطار، ص ٣۴۶
[38] این ادعاهای خام، بدون احساس کوچکترین مسئولیتی همچنان پراکنده میشد بی آنکه تصویر روشنی از فئودالیسم یا بورژوازی در ایران داشته باشند و بی آن که تحقیقی درباره فئودالیسم یا بورژوازی در ایران انجام داده باشند. این تفکرات قالبی کمونیسم را در ایران به آن جا کشانید که امروز میبینیم.
[39] یحیی دولتآبادی، حیات یحیی، جلد چهارم، تهران چاپ سوم، انتشارات عطار، ص ٣۴۶
[40] نگاه کنید به حسین مکی، “تاریخ بیست ساله ایران”، جلد سوم، ص ٣٩۱
[41] تدین، آخوندی بود از خراسان که به دنبال استعفای موتمنالملک از ریاست مجلس، اکثریت با انتخاب رییس جدید مخالفت کرد، پس تدین که نایب رئیس مجلس بود به ریاست رسید.
[42] حیات یحیی، یحیی دولتآبادی، جلد چهارم، ص ٣٨٢
[43] حیات یحیی، یحیی دولتآبادی، جلد چهارم، ص٣٨۶
[44] آبراهامیان،
E.Abragaluab « Iran between two Revolution » princetion University presse, New jersey , p.p.139,140
[45] خسرو شاکری، “اسناد تاریخی جنبش کارگری و سوسیال دموکراسی و کمونیستی
ایران”
[46] تایمز، لندن، ٢۴ فوریه ۱٩٢۶
[47] یحیی دولتآبادی، “حیات یحیی یا تاریخ عصر حاضر”، جلد سوم ص ٣٢۵ و
٣۴٣، چاپ تهران، انتشارات عطار