انقلاب اسلامی در هجرت : متن زیر سخنرانی آقای ابوالحسن بنیصدر در باشگاه 44 است. قسمت اول آن، در وضعیت سنجی هفتاد و سوم آمده بود. قسمت دوم وضعیت سنجی منطقه است که در آن، نقشهای هریک از این صاحب نقشها در ایجاد این وضعیت بررسی شده است:
متن فارسی سخنرانی ابوالحسن بنیصدر در باشگاه 44 شهر شو- دو-فون Chaux-de-Fonds در تاریخ 12 نوامبر 2015 برابر 21 آبان 1394
از آقای بنیصدر دعوت شد در باشگاه 44 سخنرانی کند. این باشگاه که در 1944، در شهر شو-دو – فون سوئیس تأسیس شده است از صاحبان اندیشه دعوت به سخنرانی میکند. شخصیتهای علمی و سیاسی و فیلسوفان و اقتصاددانان و جامعه شناسان و دانشمندان بنام علوم دیگر در این باشگاه سخنرانی کردهاند، از آن جملهاند کسانی چون سارتر و ادگار مورن و میتران. قسمت اول سخنان بنیصدر در باره رابطه ایدئولوژی با قدرت بود. صحت و دقت این قسمت از سخنرانی را ترورهای پاریس مبرهن کردند. روشی که غرب پس از آن در پیش گرفته است، بدینخاطر که در مدار بسته سلطهگر – زیر سلطه و از موضع سلطهگر، اتخاذ شده است، نه راه حل که مشکل بر مشکل افزا است.
قسمت اول رابطه ایدئولوژی با قدرت:
1. قدرت چیست؟:
1.1. قدرت، رابطه قوا است میان دو طرف که در آن،
1.2. ترکیبی از زور با نیروهای محرکه (سرمایه و دانش و فن و…) بکار میرود.
1.3. رابطه قوا و بکار بردن ترکیب بالا را ایدئولوژی توجیه و مشروع میکند. بدینقرار، هر مرامی رابطه قوا و بکاربردن ترکیب نیروهای محرکه با زور را توجیه کند، مرام قدرت است. چنانکه هر مرامی ترکیب نیروهای محرکه با حقوق را تجویز کند و رابطه حق با حق را پیشنهاد کند، بیان استقلال و آزادی است.
1.4. قدرت نه میتواند بیطرف باشد و نه میتواند خوب باشد. نمیتواند بیطرف باشد زیرا تا وقتی ضدیتی پدید نیاید، نیرو را نمیتوان با دادن جهت ویرانگر بدان، زور گرداند. و نمیتواند خوب باشد زیرا ترکیب زور با نیروهای محرکه که در روابط قوا بکار میرود ویران میکند.
2. یک چند از قوانینی که قدرت از آنها پیروی میکند:
2.1. دو طرف رابطه قوا یکدیگر را در مدار بستهای زندانی میکنند: بدون وجود دشمن، رابطه قدرت و قدرت پدید نمیآید. و
2.2. فزونی تخریب بر ساختن قانون اولی است که قدرت از آن پیروی میکند. چرا که بدون تخریب، قدرت وجود پیدا نمیکند و هرگاه تخریب بیشتر از ساختن نگردد، قانونهای بعدی که قدرت از آنها پیروی میکند، بلااجرا میشوند:
2.3. قانون دومی که قدرت از آن پیروی میکند، بزرگ و متمرکز شدن است. و
2.4. قانون سومی که قدرت از آن پیروی میکند، فراگرفتن بعدهای سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی، به ترتیبی است که بدیلی از جنس حق امکان وجود پیدا نکند. به خاطر انبساط و فراگیری است که ساز و کار قدرت، ساز و کار تقسیم به دو و حذف یکی از دو است.بنابراین،
2.5. قانون چهارمی که قدرت از آن پیروی میکند، وفا نکردن به عهد است. چرا که طبعی متلون دارد. آنچه را امروز واجب میشمارد، فردا میتواند حرام بگرداند. بدینخاطر است که ایدئولوژی را تا از خود بیگانه نکند نمیتواند بکار برد.
3. قدرت ایدئولوژی را تا از خود بیگانه نکند، نمیتواند بکاربرد:
3.1. ایدئولوژی که توجیهگر بکاربردن قدرت میشود، نیز، توسط قدرت، از خود بیگانه میشود. چراکه برآوردن توقعات ضد و نقیض قدرت، بدون از خود بیگانه شدن مرام، ناممکن میشود. از اینرو،
3.2. به تدریج، از محتوای نخستین ایدئولوژی کاسته میشود چنانکه جز زور ستائی و تجویز بکار بردن زور، هیچ از آن نمیماند. آن زمان، که، در آن، جز زورستائی و تجویز بکار بردن زور، هیچ نماند، زمان مرگ ایدئولوژی و نیز قدرتی است که ایدئولوژی توجیهگرش بود. رژیم نازی و رژیم استالین و رژیم شاه اینسان از میان رفتند و رژیم خمینی نیز محکوم به از میان رفتن است.
4. رابطه ایدئولوژی با قدرت:
4.1. علم سیاست بر این پایه دروغ ساخته شده است: قدرت در استخدام ایدئولوژی است. چراکه، بنابر این علم، سیاست روش دستیابی و ماندن بر قدرت و بکاربردن قدرت برای اجرای مرام است. این «علم» دروغ است. زیرا قدرت هرگز به مالکیت ایدئولوژی در نمیآید. این ایدئولوژی است که به مالکیت قدرت در میآید. زیرا
4.2. هرگاه اندیشه راهنما بیان استقلال و آزادی باشد، در اجرا شدن، نیازمند بکاربردن قدرت نیست. نیازمند نبود قدرت است. بدینسان، اگر اندیشه راهنما بیان استقلال و آزادی باشد، قدرت با جانشین کردن تعریفهای اصول راهنمای آن و جانشین کردن حقوق با تکالیفِ قدرت فرموده، آنرا از خود بیگانه میکند.
4.3. اما اگر اندیشه راهنما بیان قدرت باشد، کار قدرت آسانتر میشود. زیرا، باورمندان به ایدئولوژی، بکاربردن قدرت را امری بایسته میپندارند. غافل از این که حتی وقتی اندیشه راهنما بیان قدرت است، بدون از خود بیگانه شدن، توانا به توجیه قدرت نمیشود. برای مثال، لیبرالیسم، آزادی را چنین تعریف میکند:
آزادی هرکس تا جائی است که آزادی دیگری از آنجا شروع میشود.
این تعریف، بر پایه دو محور و دو محدوده ساخته شدهاست. اما، در واقعیت، دو محدوده وجود ندارد. زیرا گرچه وجود حد گویای این واقعیت است که پرسش آزادی چیست، پاسخ نجسته و حد میگوید که سخن از قدرت به میان است، اما فرض میکنیم مراد اختیار است. اما، درجا، در مییابیم که اختیار کسی را اختیار دیگری محدود نمیکند (اختیار علم آموختن کسی اختیار علم آموختن دیگری را محدود نمیکند، بیشتر نیز میکند). و اگر کسی بخواهد زور بکار ببرد، جز با غافل شدن از اختیار خود نمیتواند زور بکاربرد. و نیز، بکاربردن زور ممکن نیست مگر اینکه آن کس و دیگری، بایکدیگر، گلاویز شوند. باگلاویز شدن، نه دو محدوده که یک محدوده پدید میآید. به اینترتیب، بکاربردن زور، اختیار را در بیاختیاری (زوربکاربردن) از خود بیگانه میکند و گسترههای اختیار را هم در محدوده زورآزمائی، ناچیز میگرداند.
بدین ترتیب، الف. این قدرت است که مالک مرام میشود و ب. با ازخود بیگانه کردنش، بکار توجیه خود میگمارد. بنابراین،
4.4. دولت دینی هرگز وجود پیدا نکرده است و نمیکند، زیرا دین مالک دولت نمیشود و دولت مالک دین میشود. پس، این دین دولتی است که وجود پیدا میکند. این از خود بیگانه شدن دین دولتی است که تا خالی شدنش، از هرآنچه جز زور است، ادامه پیدا میکند. دولت نازیست نیز هرگز وجود پیدا نکرد و این نازیسم دولتی بود که وجود پیدا کرد و با آنکه ایدئولوژی نازیها توتالیتاریست بود، قدرت آنرا از خود بیگانه کرد تا که، در آن، جز احکام توجیهگر زور نماند. دولت مارکسیست نیز هیچگاه وجود نیافت. این مارکسیسم دولتی بود که واقعیت جست و در مارکسیسیم – لنینیسم و سپس در مارکسیسم – لنینیسم – استالینیسم از خود بیگانه شد. جریان از خود بیگانه شدنش، توسط قدرت، ادامه یافت تا زمانی که، در آن، جز احکام توجیهگر زور نماند. مرام و رژیم با هم از میان رفتند.
اینک که قدرت و رابطه آن با ایدئولوژی را دانستیم، میتوانیم دریابیم، چرا در مدار بستهای که قدرت، مسلط و زیر سلطه را، در آن زندانی میکند، خشونت نقش اول را پیدا میکند و با از خود بیگانه کردن مرامهای دو طرف، بر میزان خشونت و ویرانگری میافزاید و ترور را که انواع بسیار دارد (که نوع تحقیر و نوع ترور اخلاقی خشنترین و ویرانگرترین ترورها و برانگیزنده به خشونت بازهم بیشتر هستند)، رایجترین روش بکاربردن خشونت میکند.
در حقیقت، در مدار بسته، جز زور کاربرد ندارد. پس باوجود مدار بسته، از میان بردن ترور و تروریست غیر ممکن است. بدینخاطر بود که پیش از حمله قوای امریکا و انگلیس، هشدار دادم که جنگ روش درخور نیست و خود عامل گسترش تروریسم میشود. امروز، آقایان بلر و بوش از عمل خویش ابراز پشیمانی میکنند. در حالی که داعش بر القاعده افزوده شده است و بخش بزرگی از جهان گستره ترور گشته است.
قسمت دوم: وضعیت سنجی منطقه که اینک منطقه جنگ و ویرانگری گشته است:
قرارداد وین که در 14 ژوئیه 2015 میان ایران و کشورهای 5+1 و اروپا به امضاء رسیدهاست، در آنچه به مسئله اتمی مربوط میشود، رابطه جدیدی میان ایران و امریکا بطور خاص و 5 کشور دیگر (آلمان و انگلستان و فرانسه و روسیه و چین) پدید میآورد. و نیز، بنابراین که روابط ایران و امریکا را بطور خاص و روابط ایران غرب را بطور عام عادی و یا بیشتر از آن، روابط همکاری کند، یا خیر، دو وضعیت در خود ایران و منطقه ببار میآورد:
٭ روابطی که قرارداد وین میان رژیم حاکم بر ایران و امریکا و 5 کشور دیگر پدید میآورد:
مواد قرارداد به ما میگویند چه نوع رابطهای میان امریکا و 5 کشور دیگر با ایران، در آنچه به مسئله اتمی مربوط میشود، برقرار میگردد:
الف. رابطهای که قرارداد برقرار میکند:
1. توافق یک طرفه است. هم بدین خاطر که تعهدها را ایران میپذیرد و مجازاتها را، بخشی از آنها را، وضع کنندگان به حال تعلیق در میآورند و هم بدین لحاظ که کشورهای 5+1 و سازمان بینالمللی انرژی اتمی کنترل کننده و ایران کنترل شوندهاند.
2. مهار تأسیسات اتمی ایران کامل است. زیرا ایران پرتکل الحاقی را نیز میپذیرد و ، بر آن، مراقبت و مهار کشورهای 5+1 هم افزوده میشود. مهار ایران در آنچه به رعایت قرارداد منع گسترش سلاح هستهای میشود، دائمی است.
3. مهار ایران در آنچه به فعالیتهای اتمی مربوط میشود، بنابر مورد، 10 ساله و 15 ساله و 20 ساله و 25 ساله و دائمی خواهد بود.
4. بنابر متن انگلیسی و فرانسوی، تنها تحریمهای مربوط به برنامه اتمی، به حال تعلیق در میآیند. در متن فارسی که آقای ظریف قرائت کرد، برای پرهیز از اثری که کلمه تعلیق ایجاد میکند، کلمه متوقف جانشین کلمه تعلیق شد. بدینسان،
– تحریمهای مربوط به برنامه موشکی و تروریسم و تجاوز به حقوق بشر برجا میمانند.
– تحریمهای مربوط به برنامه اتمی، مرحله به مرحله، به حال تعلیق در میآیند. هرگاه ایران به تشخیص طرف توافق به تعهدهای خود عمل نکرد، خود به خود، برقرار میشوند.
– تحریمهای وضع شده توسط شورای امنیت نیز لغو نمیشوند، به حال تعلیق در میآیند.
5. بند 27 قطعنامه 2231 شورای امنیت در همانحال که تحقیر آمیز است، گویای تن دادن رژیم حاکم بر ایران، به انقیاد کامل است. و
6 . زبانی که در قرارداد بکار رفته است مبهم است. هم بلحاظ اختلاف در حد نایکسانی در موارد مهم میان سخنان آقای ظریف با سخنان آقایان اوباما و کری و هم بلحاظ محتوای سندی که نزد دو طرف معتبر است. از اینرو، طرف قوی است که میتواند معنای دلخواه خود را به این و آن بند سند بدهد.
ب. عملی شدن توافق نهائی نیاز دارد به کنترل تأسیسات اتمی ایران:
در واقع، توافق را میتوان در دو کلمه خلاصه کرد: کنترل و شمشیر. کنترل در آنچه به جلوگیری از تولید بمب اتمی میشود، دائمی خواهد بود. و شمشیر داموکلس تحریمها که آن بخش از آنها که به برنامه اتمی مربوط میشود، به حال تعلیق درمیآید. کنترل دربر میگیرد کنترل خریدهای ایران از کشورهای دیگر را – ممنوعیت فروش تکنولوژی و تأسیسات و قطعاتی که بکار تولید بمب اتمی و یا موشک میآیند – . گرچه کنترل محدود است به اتم اما اگر قرارداد وین با عادی کردن رابطه، بسا با برقراری رابطه همکاری همراه نشود، اقتصاد ایران را تحت فشار نگاه میدارد و عامل گریز سرمایهها و استعدادها از کشور میگردد. از اینرو، در درون رژیم، از هم اکنون، دو تمایل، رودر روی یکدیگر قرار گرفتهاند:
٭ اثر توافق نهائی بر رویاروئی دو تمایل در درون رژیم:
یادآور میشود که تمایل موافق همکاری با امریکا بطور خاص و غرب بطور عام، از دوران آقای خمینی، براین نظر بوده است. بتازگی نوار گفتگوهای آقای حسن روحانی با آقای آمیرام نیر پخش شده است. آقای روحانی او را امریکائی میپنداشته و اطلاع نداشته است که او گفتگوها را ضبط میکند. این شخص که از نزدیکان شیمون پرز بود و در دو معامله پنهانی اکتبر سورپرایز (برسر به تأخیر انداختن آزادی گروگانهای امریکائی تا بعد از انتخابات ریاست جمهوری امریکا در نوامبر 1980 ) و ایران گیت (فروش محرمانه اسلحه به ایران) نقش داشت، پس از آنکه گفت قصد دارد دانستههای خود را انتشار دهد، بطور مرموزی کشته شد. سرنوشتی که اغلب دستاندرکاران این دو معامله پیدا کردند.
در نوار، آقای روحانی میگوید: هرگاه قرار براین باشد که میانهروها زمامدار ایران بشوند، امریکا باید رویه سختگیرانه در قبال آقای خمینی اتخاذ کند. باری، در دوران ریاست جمهوری خاتمی، این تمایل موفق شد موافقت آقای خامنهای را بدست آورد. آقای صادق خرازی – سفیر اسبق ایران در فرانسه- به اتفاق سفیر وقت سوئیس در تهران، طرحی برای گفتگوهای جامع بر سر تمامی مسائل فیمابین تهیه کردند. این طرح مورد موافقت آقایان خامنهای و خاتمی قرار گرفت و تسلیم وزارت خارجه امریکا شد. اما در روزهای اول بعد از جنگ امریکا با عراق، آقای بوش مغرور از «پیروزی» بود و به طرح پیشنهادی اعتنائی نکرد. «آن طرح به سطل آشغال انداخته شد».
به تدریج که قشون امریکا در عراق و افغانستان زمین گیر شد و «دموکراسی صادراتی» وضعیتی را در این دو کشور ببار آورد که همچنان همان است که بود، آقای خامنهای بطور قطع جانب تمایل مخالف تفاهم و همکاری ظاهری و باطنی را گرفت و باز بنا را بر همان ستیز در ظاهر و سازش در باطن گذاشت. تا آنجا که با دوبار تقلب – که بار دوم جنبشی بزرگ را برانگیخت – آقای احمدی نژاد را ریاست جمهوری بخشید.
در پایان هشت سال اداره کشور توسط خامنهای/ احمدی نژاد، اتخاذ و اجرای سیاست اقتصادی بسود رانت خواران، سبب شد که اقتصاد از درون توان خویش را از دست بدهد: 700 میلیارد دلار درآمد نفت به قوه خرید بدل شد و تب شدید تورم ببار آورد و دروازههای کشور را به روی واردات گشود و واحدهای تولیدی کشور را گرفتار تعطیل و یا تولید با ظرفیت 40 درصد کرد. روند بیابان شدن ایران شتاب گرفت. در وضعیتی که اقتصاد ایران توان باخته بود، تحریمهای شدید وضع و اجرا شدند و عرصه را بر مردم کشور و خود رژیم بسیار تنگ کردند. در چنین وضعیتی که ضربه اصلی به اقتصاد کشور را رژیم خود وارد کرده بود، دو راهکار پیش روی رژیم بودند:
الف. تغییر ساختار استبدادی رژیم و تغییر ساختار های بودجه دولت و اعتبارات بانکی و واردات و صادرات و برچیدن تأسیسات اتمی که از لحاظ اقتصادی نه تنها توجیه پذیر نیستند، بلکه هزینهای که تحمیل کردهاند و میکنند، غیر قابل تحمل است.
ب. مراجعه به امریکا و تن دادن به حل بحران اتمی برای رها شدن از بند تحریمها.
بدیهی است آقای خامنهای و سپاه پاسداران و مافیاهای نظامی – مالی نه میخواستند و نه میتوانستند به راه اول تن دهند. زیرا باید اصل حاکمیت مردم و الغای ولایت مطلقه فقیه را بپذیرند. ناگزیر، در پی آن شدند که با حذف بخش اصلی «اصلاح طلبان» (به رهبری خاتمی و میر حسین موسوی و کروبی و نیز هاشمی رفسنجانی)، با باقی مانده آنها ائتلافی بوجود آورند. از اینرو، هم بهنگام ریاست جمهوری آقای احمدی نژاد، آقای خامنهای با گفتگوی پنهانی با نمایندگان آقای اوباما در مسقط موافقت کرد. از سوی او، علی اکبر ولایتی، مشاورش در سیاست خارجی و صالحی، وزیر امور خارجه وقت، در گفتگوها شرکت کردند. گفتگوهای محرمانه این نتیجه را ببار آوردند که اینبار، لازم شد مهندسی انتخابات ریاست جمهوری، به ترتیبی انجام بگیرد که آقای روحانی به ریاست جمهوری برسد. مأموریت اصلی او و تیمش، حل بحران اتمی شد.
در امضای قرارداد وین، از خود بیگانگی ایدئولوژی رژیم تا بدانحد است که، در آن، دیگر هیچ جز آنچه بکار توجیه استعمال زور میآید، نمانده است. بدینخاطر است که هیچ مقام رژیم حاضر نیست مسئولیت قرارداد وین را بپذیرد. نه «رهبر» و نه «رئیس جمهوری» و نه «مجلس» و نه «شورای نگهبان». در حقیقت، در اسلام ولایت مطلقه فقیه، از حقوق ملی هیچ نیست و این قرارداد ناقض این حقوق نیز هست. پس قراردادی که جز تسلیم، نامی ندارد را حقوق ملی توجیه و مشروع نمیکنند. اما «اسلام»، بمثابه ایدئولوژی که رژیم مدعی است به ایران امکان داده است «ابرقدرت منطقه» بگردد، چگونه بتواند تسلیم نامه وین را توجیه و مشروع کند؟
آقای خامنهای که خود را ناگزیر از موافقت با قرارداد میبیند، میخواهد که:
الف. مسئولیت ادامه دادن بحران تا شکست و تسلیم به پای او نوشته نشود. و
ب. مهار رژیم در دست او و سپاه پاسداران بماند. و
ج. رابطه با امریکا و غرب همچنان در وضعیتی بماند که از انقلاب بدینسو، به «رهبر» رژیم امکان داده است سیاست سازش در نهان و ستیز در علن را ادامه دهد.
در برابر، تمایل موافق پایان دادن به بحران اتمی، بهای آن هرچه باشد، موافق پایان بخشیدن رابطه ستیز و سازش کنونی با امریکا است. شعارش اینست: هر توافقی از توافق نکردن بهتر است. و آقای روحانی نیز میگوید و صریح که روابط ایران با امریکا نمیتواند در وضعیت کنونی بماند. اینک دو طرف بطور آشکارتری نظرهای خویش را مطرح میکنند:
٭ دو اتحاد یکی با روسیه و احتمالا چین و دیگری با امریکا و غرب: هم اکنون، در منطقه، جبههبندیها شکل گرفتهاند:
1. جبهه مرکب از دولت سعودی و یکچند از کشورهای خلیج فارس و اسرائیل و محافظهکاران جدید و تا اندازه ای مصر با این دست آویز که ایران در کار ایجاد «هلال شیعه» (ایران و عراق و سوریه و لبنان) و تسلط بر منطقه است، شکل گرفته است. اعضای این جبهه در جنگهای سوریه و عراق و اینک یمن حضور دارند.
2. تمایل مخالف حتی عادی کردن رابطه با امریکا، بر این است که همکاری ایران و روسیه در سوریه کارساز بوده است بنابراین میتوان یک جبهه با شرکت روسیه و احتمالاً روسیه و چین تشکیل داد. با این اتحاد، میتوان بساط داعش و القاعده را از کشورهای عراق و سوریه و یمن برچید و «هلال شیعه» را پدید آورد. با آنکه برخی از مقامهای رژیم تکذیب میکنند که ایران قصد تشکیل «هلال شیعه» را داشته باشد، محمد علی جعفری، فرمانده کل سپاه میگوید: هلال شیعه در حال شکل گرفتن است. آنچه واقعیت جسته است، ایناست که این تمایل ایران را وارد باتلاق جنگهای منطقه کرده است.
3. تمایل موافق پیش رفتن تا همکاری با امریکا و غرب، میپذیرد که هرگاه دست ایران در جنگهای منطقه بند شود، چهارمین بحران (بحران گروگانگیری و بحران جنگ 8 ساله عراق با ایران و بحران اتمی و اینک بحران جنگها) و خطرناکترین آنها از تشکیل رژیم ولایت فقیه بدینسو خواهد شد. این تمایل وارد شدن ایران در دسته بندی با روسیه و چین را زیانمند میداند و اینطور استدلال میکند: نباید وضعیت کنونی را دائمی کرد. ویژگی وضعیت کنونی اینست که هر دو طرف از ایران میخورند و بخشی از هزینه انسانی و مالی جنگهای منطقه نیز بر دوش ایران است. اقتصاد ایران بدین خاطر که تحت تحریمها هستیم، فلج است. وارد شدن در چنین اتحادی وضعیت را از این هم که هست بدتر میکند. حال اینکه اگر ایران به بحران اتمی پایان بدهد و وضعیت خود را با غرب دست کم عادی کند، میتواند از دو طرف امتیاز بگیرد. و به جای آنکه وارد جنگهای منطقه بگردد، عامل پایان بخشیدن به این جنگها بگردد. از دید این تمایل، این سیاست غلط دوران احمدی نژاد است که سبب شده است دولت سعودی به اتحاد با اسرائیل تن در دهد.
٭ وضعیت اقتصادی ایران در قبال روسیه و چین از سوئی و امریکا و اروپا از سوی دیگر:
1. نه چین و نه روسیه امروز، چین و روسیه دوران جانشینان استالین و مائو نیستند. همکاری آنها باغرب برضد ایران، در بحران اتمی، به ما میآموزد که منافع اقتصادی و ملاحظات سیاسی آنها مانع از آنند که بلوک بندیهای دوران جنگ سرد را بازسازی کنند. و
2. بر فرض که روسیه و چین بخواهند آن بلوکبندی را بازسازی کنند، وارد شدن ایران در این بلوک بندی، سبب ماندن ایران در موقعیت خصم و تشدید کنترل غرب و متحدانش بر ایران میشود. هماکنون، ایران در محاصره پایگاههای نظامی و اطلاعاتی امریکا و اسرائیل است. در شرق ایران، در افغانستان بیشتر و در پاکستان کمتر جنگ است. در غرب ایران جنگ است. کشورهای خلیج فارس وارد در اتحاد برضد ایران شدهاند و در آسیای میانه نیز وضعیت به سود ایران نیست. و
3. هم اکنون، همه ایران را میدوشند:
● ایران بازار چین و هند و روسیه گشته است. نفت را ارزان از ایران میخرند و کالاهای بیکیفیت خود را به ایران میفروشند. بخشی از تورمی که مردم ایران بهای آن را با فقر روزافزون میپردازند، نتیجه وضعیت تحریم و قرارداشتن در موقعیت خصم است. و
● ایران با کشورهای واقع در سواحل خلیج فارس، در 8 منبع نفت وگاز شریک است. آنها استخراج میکنند و دیناری هم به ایران نمیدهند. و ایران امکان بهره برداری از این منابع را ندارد. بطور قطع، رقم زیان ایران در طول سالها، از صدها میلیارد دلار بیشتر بوده است.
● بدینخاطر ایران تحت رژیم تحریمها است و نمیتواند تکنولوژی لازم را خریداری کند، توانا به بهره برداری بهینه از منابع نفت و گاز خود نیست. بابت غیر قابل استخراج شدن منابع نفت، برابر محاسبه، حدود 700 میلیارد دلار زیان دیده است. و چون تجهیزات پخش بنزین نیز فرسودهاند، یک سوم بنزین تلف میشود.
● در دریای مازندران، توافقی را که میان ایران شوروی سابق امضاء شدهاند، طرف روسی رعایت نمیکند، سهل است، ایران توانائی مطالبه سهم خود را بعنوان کشور ساحلی نیز ندارد. زیرا در وضعیتی نیست که با روسیه مقابل شود. این ناتوانی را در قبال کشورهای آسیای میانه هم دارد. در حقیقت، سیاست رژیم در این کشورها تابع سیاست روسیه در این کشورها است.
● ایران در نفت دریای شمال شریک است اما تا امروز، مردم ایران نمیدانند حساب و کتاب این مشارکت چیست؟
● بدینخاطر که بودجه عظیم دولت تناسبی با بدنه ضعیف اقتصاد کشور ندارد و قدرت خریدی که دولت توزیع میکند را تولید داخلی جذب نمیکند، وانگهی بیابان شدن ایران، سبب نیازمند شدن به واردات کشاورزی است، رژیم ناگزیر شدهاست دروازهها را بروی واردات بگشاید.
● افزون براین، بنابر برآورد رژیم، سالانه 20 تا 25 میلیارد دلار نیز کالاهای قاچاق وارد کشور میشوند.
٭ وضعیت سیاسی – نظامی ایران در منطقه:
حضور ایران در کشورهای منطقه، خواه در شرق و چه در غرب، یک مشخصه دارد و آن نفت و گاز و پول و اسلحه دادن است:
1. در شرق، به پاکستان گاز ارزان میفروشد و به افغانستان نفت ارزان و امتیازهای اقتصادی میدهد. و
2. در غرب ایران، بیش از همه به سوریه کمک مالی و نفتی و تسلیحاتی و نفراتی میکند. به حزبالله لبنان و سازمانهای فلسطینی کمک مالی و تسلیحاتی میکند. و در عراق، حضور نظامی دارد. دورتر، در یمن، نیز حضور دارد. هرچند این حضور بیشتر تبلیغاتی است و کمک مالی و تسلیحاتی ناچیز است.
3. سپاه قدس برای مأموریتهای برون مرزی تشکیل شده است و در کشورهای بالا حضور دارد. در برابر، کشورهای «دشمن» (اسرائیل و دولت سعودی و شیخهای خلیج فارس) از گروههای مسلح برضد ایران حمایت میکنند.
4. ایران به ترکیه گاز ارزان میفروشد و بازرگانی دو کشور تا بخواهی بسود ترکیه است. و دو کشور، در سوریه بطور آشکار و در آسیای میانه و نیز در خاورمیانه، نیمه آشکار رو در روی یکدیگر هستند.
5. ایران با دولت سعودی و شیخ بحرین رابطهای دارد که صفتی جز خصمانه نمیتوان بر آن نهاد. شیخ نشینهای دیگر، مثل امارات متحده عربی و قطر در همانحال که واسطه بازرگانی غرب با ایران و مفر بخشی از سرمایههائی هستند که از ایران میگریزند، با دستآویز کردن «خطر ایران»، به اتفاق دولت سعودی و کویت، بزرگترین خریدار اسلحه از امریکا شدهاند.
6. ایران با اسرائیل، در طول مدت جنگ 8 ساله، روابط پنهانی گسترده داشتند. اسرائیل واسطه فروش اسلحه به ایران بود. اما بخصوص در حکومت احمدی نژاد، رابطه خصمانه شد. دقیق بخواهی، گرایشهای افراطی دستیار یکدیگرند. «اصولگرایان» ایران و حزب نتان یاهو و حزبهای افراطیتر اسرائیل و محافظهکاران جدید امریکا، بطور مستمر، مواضعی میگیرند و تدابیری را اتخاذ میکنند و به اجرا میگذارند که سبب تقویت یکدیگر میشوند. بحران اتمی مثال بارز تعادل برپا نگاه دارندهای از اینگونه است.
7. تعادل قوای نظامی، حتی بدون لحاظ کردن پایگاههای امریکا در خلیج فارس، بسود ایران نیست. بودجه نظامی ایران نیز بسیار کمتر از بودجه نظامی کشورهای نفت خیز عرب است. با وجود این،
8. برابر قسمتهای محرمانه قرارداد وین، اینک ایران حضور نظامی خود را در جنگ سوریه علنی کرده است و به کنفرانسها بر سر سوریه دعوت میشود.
٭ وضعیت مذهبی – نژادی – قومی کشورهای منطقه:
در خود ایران، چند قوم زندگی میکنند. از لحاظ مذهبی یک اقلیت سنی مهم نیز در ایران وجود دارد. در ایران و دیگر کشورها اقلیت مسیحی نیز وجود دارد. در ایران، زردشتیان و یهودیان نیز زندگی میکنند. مردم کشورهای منطقه نیز از قومها و نژادها و مذهبها متشکل هستند. اما بارزترین اشتراک کشورهای منطقه استبدادی بودن رژیمها و اقلیت بودن آنها و وابستگی ملتها به دولتها در زندگی اقتصادی خویش است:
1. اگر دموکراسیها دولتهائی دارند که بودجههای آنها برداشتی از تولید داخلی است، کشورهای نفت خیز، دولتهائی دارند که بودجه آنها از فروش و پیش فروش ثروتهای کشورهای خویش است. این امر، رابطه ملت با دولت را تغییر داده است: دیگر دولت در بودجه خود به ملت متکی نیست اما اقتصاد ملت وابسته به دولت است. همین وارونه شدن رابطه، یکی از عوامل محروم ماندن این ملتها از دموکراسی است. و
2. در ایران، در واپسین انتخابات ریاست جمهوری، نامزدی (سعید جلیلی) که معرف ولایت مطلقه فقیه بود، 4 درصد کل دارندگان حق رأی را بیشتر بدست نیاورد. رژیم استبدادی است و البته تن به انتخابات آزاد نمیدهد. اما هربار که خود را در خطر میبیند (انتخاباتی که خاتمی را به ریاست جمهوری رساند بعد از رأی دادگاه برلین در باره کشتار رهبران کرد در رستوران میکونوس و انتخابات ریاست جمهوری که روحانی را به ریاست جمهوری رساند)، چاره را در ناگزیر کردن مردم در انتخاب میان بد و بدتر میبیند (رأی دادن به روحانی از ترس رئیس جمهوری شدن جلیلی). این مشخصه رژیم سبب شده است که در درون آن «اصلاح طلبان» شکل بگیرند با روش کردن «فشار از پائین یعنی از طریق مردم و سازش در بالا». و
3. در شرق ایران، افغانستان یک اقلیت شیعه و یک اکثریت سنی دارد و مردمش از سه قوم عمده (پشتون که اکثریت دارد و تاجیک و ازبک) تشکیل میشود. و
4. در عراق، عرب و کرد دو جزء بزرگ ترکیب جامعه و ترک جزء کوچک آن است. در جامعه عراقی، اکثریت شیعه و اقلیت سنی دارد و مسیحی نیز وجود دارند.
5. در سوریه، نیز عرب و کرد و دروزی و ترکمن زندگی میکنند. علویها اقلیت هستند. اکثریت سنی است. در لبنان نیز شیعه و سنی و عرب و دروزی زندگی میکنند. در ترکیه نیز، اکثریت بزرگ ترک و سنی و اقلیت کرد و سنی و نیز یک اقلیت مهم علوی زندگی میکنند. وضعیت در عربستان و یمن و مصر نیز چنین است.
این واقعیت سبب شده است رابطه قوائی از طریق اکثریت و اقلیتها برقرار بگردد:
● دولت سعودی برگ اکثریت سنی را در کشور سوریه و برگ اقلیت سنی را در عراق و یمن و لبنان بازی میکند. و
● رژیم حاکم بر ایران، در افغانستان برگ اقلیت شیعه هزاره و تاجیک را و در عراق و لبنان و یمن برگ اکثریت شیعه و زیدی (در یمن) و در سوریه برگ اقلیت علوی را بازی میکند.
● ترکیه در کشورهای آسیای میانه برگ اکثریت ترک زبان و در کشورهای عرب منطقه برگ اکثریت سنی را بازی میکند.
● کردها که بانیان ایران بودهاند در حال حاضر عمده در ایران و عراق و ترکیه و سوریه زندگی میکنند و میان آنها، هم تمایل به خود مختاری وجود دارد و هم تمایل به ایجاد یک کشور کرد.
حاصل بازی کردن با این برگها – که هم امریکا و اروپا و هم روسیه و هم اسرائیل و هم بمقدار کمتری چین در بازی با برگها شرکت دارند – وضعیت کنونی منطقه، یعنی استبداد و جنگ و برباد رفتن ثروتها و برجاماندن فقر و خشونت (در شکل ترور و جنگ و اشکال دیگر) است. این وضعیت گویای تعادل ضعفها است:
٭ بحران اتمی و وضعیت منطقه بیانگر تعادل ضعفها است:
دیدیم که ایران در موقعیت مسلط نیست. زیرا به همه کشورها، حتی به کشورهائی که رقیبش آنها را منطقه نفوذ ایران میخواند، باج میدهد و در ازای آنچه میدهد، هیچ نمیستاند. در موقعیتی نیست که بتواند چیزی بستاند (حتی حرف غرامت جنگ 8 ساله نیز بمیان نیست). همین موقعیت را عربستان دارد. پنداری برای توزیع درآمد نفت، راهکاری جز مرگ و ویرانگری نیست. ترکیه با اینکه اندک میدهد، از جنگ سوریه زیان میبیند. در عوض، از کردهای عراق، نفت ارزان دریافت میکند.
پرسش مهم اینست: رژیمهائی که از راه دادن نفت و پول و اسلحه، بایکدیگر مقابله میکنند، چرا اینکار را میکنند؟ هرگاه ایران اقتصادی تولید محور میداشت، میشد این احتمال را داد که با مسلط شدن بر کشورهای منطقه، بازار برای فرآوردههای خود ایجاد میکند و یا از آنها امتیازهای بهرهبرداری از گاز و نفت میگیرد. اما فاقد این اقتصاد است و خود در پی شرکتهای نفتی است برای دادن امتیاز بهره برداری به آنها. عربستان نیز خود بازار است و فاقد اقتصاد بازار طلب. اما ترکیه میتواند به توسعه بازار خود چشم داشته باشد.
پس چرا این رژیمها بکاری مشغولند که عقلانی نمینماید؟ دلیلی جز نیاز به خارج برای برجا ماندن در داخل وجود ندارد. توضیح اینکه هم رژیم ایران و هم رژیم سعودی و هم شیخهای شیخنشینها و هم مصر، رژیمهای تک پایه هستند. در مورد ایران، باید دانست که استبداد تاریخی آن بر سه پایه داخلی و یک پایه خارجی استوار بود: پایه ایلها و بزرگ مالکان و پایه سلطنت و پایه روحانیت. پایه خارجی، در دوران امپراطوری، سلطه ایران بر کشورهای مجاور و پس از آن، در موقعیت زیر سلطه، ایجاد تعادل با قدرتهای خارجی از راه امتیاز دادن. اما از این سه پایه داخلی پایه ایلی و بزرگ مالکی از میان رفتهاند. پایه سلطنت نیز از میان رفته است. تنها پایه روحانیت برجا است که بخشی از آن نیز با رژیم ولایت فقیه موافق نیست. این پایه که در درونش نیز رویاروئیها وجود دارند، یا باید، از رهگذر دموکراسی، بر رأی اکثریت تکیه کند و یا ضعف خود را با ایجاد تعادل با قدرتهای خارجی جبران کند. گروگانگیری و تضعیف ارتش که سبب حمله قشون صدام به ایران با چراغ سبز امریکا شد و جنگ 8 ساله و بحران اتمی و اینک وارد شدن به بحران جنگ در منطقه و رابطه ستیز و سازش با غرب و امتیاز دادن به روسیه و چین و… همه و همه، تعادل با خارج برای تثبیت رژیم در داخل است.
رژیم سعودی و رژیم مصر در موقعیتی مشابه رژیم ایران قرار دارند. با این تفاوت که دولت سعودیها چندین برابر ایران پول دارند و رژیم مصر، از دولت سعودی تغذیه میشود. در داخل بیش از آن بیثبات است که بتواند وارد جنگهای منطقه بگردد. هرگاه وضعیت داخلی خویش را تثبیت کند، میتواند در ازای دریافت پولی هنگفت، قوای خود را در جنگهای منطقه وارد کند.
بدینسان، خارجی شدن دولتهای (exteriorisation)منطقه نسبت به جامعههای خود و ضعف بنیادی آنها در درون کشورهای خود، ناگزیرشان کرده است از راه تعادل با قدرتهای منطقه و نیز قدرتهای جهانی و تعادل ترس با مردم خود، به خود ثبات نسبی و دوام ببخشند:
٭ تعادل در درون رژیم و تعادل ترس بامردم:
درآنچه به ایران مربوط میشود، رژیم هم در درون خود و هم با مردم ناگزیر از ایجاد تعادل برپایه ترس است:
1. دولت مرکزی استبدادی قوی ، برای اینکه ایران را از خطر تجزیه حفظ کند. در طول تاریخ ایران، توجیهگر استبداد در داخل، خطر تجزیه و لزوم دولت قوی برای جلوگیری از بروز این خطر بوده است. هماکنون نیز، هم رژیم ایران و هم رژیمهای استبدادی کشورهای منطقه خطر تجزیه را توجیهگر وجود خود کردهاند. باتوجه به این واقعیت که اسرائیل نقشه کشورهای منطقه را بر اساس کثرت اقوام و مذاهب تهیه کرده و این کشورها را«موزائیک» میداند و با توجه به این واقعیت که وزارت دفاع امریکا نیز همانند این نقشه را دارد، ترس از تجزیه یکی از مهمترین ترسهای مردم هریک از کشورهای منطقه است و رژیمها این ترس را تا بخواهی تشدید میکنند.
وضعیت بیثبات کشورهای منطقه میگوید که این راهحل هم مانع بزرگ رشد و هم عامل نظامی شدن جامعهها و هم سبب ماندن کشورها در لبه پرتگاه تجزیه است و هم قابل دوام نیست. قابل دوام نیست زیرا تا دودهه پیش از پایان قرن بیستم، قدرتهای جهان با دولتهای مرکزی «قوی» سازگار بودند. اینک که قدرت پیشین را ندارند، منافع خود را با تجزیه کشورهای منطقه حداقل ناسازگار نمیبییند.
اما ترس از تجزیه، تنها ترس نیست. بحران اتمی دو ترس دیگر برآن افزود: ترس از حمله نظامی به ایران و ترس از تشدید تحریمها و دائمی شدن آنها. براین سه ترس، حمله نظامی امریکا به عراق و افغانستان و وضعیت سوریه و یمن ترس چهارمی را بوجود آورد و آن ترس از گرفتار شدن به سرنوشت این کشورها است. هرگاه بیکاری روز افزون و ترس از بیابان شدن ایران (وزیر کشاورزی اسبق ایران هشدار میدهد هرگاه اقدامی جدی نشود، از ده سال دیگر، غیر قابل سکنی شدن ایران شروع میشود و از 20 سال ببعد، 50 میلیون از جمعیت ایران باید شروع به مهاجرت کنند). رژیم که خود نیز از جنبش همگانی مردم ایران میترسد، مرتب این ترسها را تشدید میکند. و
2. در درون رژیم، از آغاز، مکانیسم تقسیم به دو و حذف یکی از دو، مکانیسم ایجاد تعادل درونی بوده است. هم اکنون، سران گرایشی که باید حذف شوند، آقایان هاشمی رفسنجانی و میر حسین موسوی و خاتمی و کروبی و دستیاران نزدیک آنها هستند.
در همانحال، رژیم با تمام توان خود در سانسور آلترناتیو جانبدار دموکراسی میکوشد. زندانی کردنها و ترورها نیز سانسور را همراهی میکنند.
٭ تعادل با قدرتهای جهانی و کشورهای منطقه:
همانطور که توضیح دادم، رژیم ولایت مطلقه فقیه تعادل عمومی را با امتیاز دادن به همه برقرار میکند. قرارداد وین نیز بر پایه امتیاز دادن به همه منعقد شده است. باوجود این،
1. با روسیه و چین، از موضع ضعف تعادل برقرار کرده است. روسی و کرهای و چینی کردن تسلیحات ارتش و سپاه حاصل اینگونه تعادل است. به این تعادل نه تنها از نظر اقتصادی نیاز شدید دارد، بلکه بدینخاطر هم که تعادل با کشورهای منطقه براین تعادل استوار میشود، بهمان شدت نیاز دارد. و
2. تعادل با امریکا و غرب، تا امروز، از راه سازشهای پنهانی و ستیزهای علنی برقرار میشده است. بنابراین که بسا امریکا سود خود را در این نمیبیند که منطقه تحت هژمونی اتحاد دولت سعودی و متحدانش در خلیج فارس با اسرائیل قرار گیرد، گرایش جانبدار رسیدن به تفاهم با امریکا، خواهان تعادلی از نوع دیگر است: رها شدن از وابستگی یک جانبه به روسیه و چین و بینیاز شدن از تعادل با کشورهای منطقه، عمده از راه جنگ و ترور.
قسمتی دیگر از قرار و مدار محرمانه ضمیمه قرارداد وین ایناست که امریکا پذیرفته است درصدد برانداختن رژیم ولایت مطلقه فقیه برنیاید. آقای هاشمی رفسنجانی بر اینست که به شرط تحول رژیم، امریکا پذیرفته است آنرا سرنگون نکند و آقای خامنهای بر این است که امریکا رژیم را همین که هست پذیرفته است. بدین خاطر است که او به تعرض و سرکوب گسترده روی آورده است و از هم اکنون مشغول مهندسی دو «انتخابات» مجلس و مجلس خبرگان است.
3. تعادل با کشورهای منطقه، از راه ایجاد «هلال شیعه» یا «کمربندی شیعه» که رژیم را قادر به اعمال هژمونی بر کشورهای منطقه کند، هدف رژیم از جنگ ایران و عراق بدینسو بوده است. اما حاصل آن اینست که کشورهای تشکیل دهنده این کمربند، یعنی عراق و سوریه، ویرانه گشتهاند و داعش، تا در این دو کشور هست، تشکیل کمربند را ناممکن میکند.
4. جای برنامه اتمی در برقراری این تعادلها کجاست؟ بدون کمترین تردید، ایران با داشتن نفت و گاز و آفتاب و آب و باد نیازمند برق اتمی نیست. و اگر نیاز تنها استفاده از اتم در تولید برق بود، احتیاج به ایجاد تأسیسات زیر زمینی نبود. درآغاز، سلاح اتمی هدف بوده است. بگمان تصمیم گیرندگان، ایران مجهز به سلاح هستهای، موفق به برقراری کارسازترین تعادلها در خارج بقصد تثبیت خود در داخل میشود. اگر تا امروز رژیم نتوانسته است توضیح سر راستی در باره فعالیتهای اتمی مخفیانه خود بدهد، بدینخاطر است که چنین توجیهی وجود ندارد. بخصوص که کشورهای اروپائی «بسته امتیاز» به ایران دادند که استفاده صلح آمیز از اتم را در بر میگرفت و رژیم آنرا نپذیرفت. دانستنی است که بتازگی، دو مقام، یکی آقای هاشمی رفسنجانی که بانی برنامه اتمی و آغاز کننده بحران بوده است و دیگری آقای صالحی که رئیس سازمان انرژی اتمی ایران است، هریک به زبانی، پذیرفتند که ایران قصد تولید بمب اتمی را داشته است.
٭ فرآورده تعادل ضعفها و راهکاری که میتوان پیشنهاد کرد:
سه وضعیت در کشورهای منطقه تجربه شدهاند:
1. جنگ و ترور با استفاده از اقلیتها و یا با تکیه بر اکثریتها که اینک در افغانستان و عراق و سوریه و یمن و لیبی جریان دارد و میتواند به کشورهای دیگر نیز سرایت کند. و
2. دستآویز کردن این جنگها و خطر تجزیه برای استقرار دولتهای مرکزی قوی و سرکوبگر. نمونه ایران و عربستان و مصر و تا حدودی ترکیه.
این دو راهکار تجربه شدهاند و حاصل آن استبدادهای ضد رشد و جنگ مرگبار و ویرانگر بوده است و خواهد بود.
3. استقرار دموکراسی برپایه اصول استقلال و آزادی و رشد برمیزان عدالت اجتماعی و شهروند برابر و برخوردار از حقوق سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی شناختن همه ساکنان کشورهای منطقه، بدون تبعیض و قبول حق مشارکت هریک از اقلیتها در اداره امور جامعه خویش.
راهکار سوم، بطورکامل در هیچیک از کشورهای منطقه بعمل در نیامده است. اما در ایران، در دورههای کوتاهی که بطور نسبی دموکراسی برقرار بوده است، هیچیک از دو وضعیت اول و دوم بوجود نیامده است. بنابر تجربه ایران، دموکراسی بر اصول یاد شده، هم ایران را از تعادل بر اساس ضعف با قدرتهای خارجی بینیاز میکند و هم از تعادلی از نوع تعادل کنونی با کشورهای منطقه بینیاز میکند و هم زور و ترس را بمثابه پایه رابطه دولت با ملت با پایه حقوق جانشین میکند.
این راهکار بکار کشورهای دیگر منطقه و نیز کشورهای غرب نیز میآید هرگاه بخواهند خویشتن را از سلطهگری، بنابر این، از دشمن تراشی و القای ایدئولوژی و از مدار بسته خشونت که ترور یکی از اشکال آن است، رها سازند.