١٣٩٢/٠۶/١٣- تقی روزبه: 25 سال ازآن جنایت هولناک وخونین، و آن کشتارهزاران نفری زندانیان سیاسی که اکثرا هم محاکمه ومحکوم شده بودند در تابستان داغ سال 67 می گذرد.جنایتی که درپی فرمان بزرگ جلاد جماران و بامشارکت مستقیم وغیرمستقیم دولتمردان وکارگزاران عمده رژیم وتشکیل کمیته های مرگ درتهران وسراسرکشوربرای پاکسازی زندان های سیاسی بوقوع پیوست.
هنوزکه هنوزاست دست اندرکاران اصلی آن جنایت هولناک هم چون خامنه ای ها و رفسنجانی ها موسوی اردبیلی ها….ویا مباشران مستقیم آن هم چون نیری ها و واشراقی ها وپورمحمدی ها با وقاحت تمام، ُسرو ُمر وُگنده، می گردند ومی چرخند وهم چنان مشغول خدمت به نظام هستند. وحتی کسی مثل رفسنجانی با وقاحتی مثال زدنی دروقایع نگاری، وقتی به مرورویدادهای سال 67 وآن تابستان خونین می رسد،سالی که پست فرماندهی تام الاختیارجنگ را نیز با خود یدک می کشید، و خود ازتصمیم گیرندگان اصلی این جنایت وازنظارت کنندگان برآن بوده است،هیچ نشانی ازردپای این جنایت دریادداشتهای روزانه وی دیده نمی شود. آیا این گونه لاقیدی درنگارش وازقلم انداختن چنین فاجعه ای ، برای وی اهمیتی درحد رفتن به یک پیک نیک تفریحی داشته است که ازاشاره به آن خود داری کرده است؟ یا آنکه ریشه دربزدلی وی دراذعان به این جنایت وتراژدی تاریخی وحسابگری های مربوط به گم کردن ردپای خود ورژیم وباصطلاح گزک ندادن به دست مخالفان و دشمنان نظام دارد؟
فاجعه تابستان 67 جدا ازجنایت ها و کشتارهای کمابیش صورت گرفته دردهه نخست توسط ضدانقلاب حاکم نبوده وبه مثابه پایان بخش یک دوره وآغازگردوره جدیدی بوده است: پایان دوره خمینی، دوره ترمیدورنظام تبه کاروآکنده ازخشونتی که برای تحمیل وتثبیت خود برجامعه ازهمان اوان حیات خویش ،به چنین کشتارهائی نیازداشته است.
واینک مائیم وآن وظیفه هنوز بجامانده بازگشائی پرونده های جنایت با تمامی ابعاد خود و تمامی اسرارواطلاعات پنهان نگهداشته شده. و کشاندن سران ودست اندرکاران مستقیم آن به دادگاه های بین المللی جنایت علیه بشریت وپاسخ گوئی اشان نسبت به جرائم ارتکابی خود.
درتمامی این مدت،همه تلاش ها وترفندهای رژیم برای نشاندن غبارفراموشی برروی این فاجعه، ناکام مانده وشعارفراموش نمی کنیم ونمی بخشیم نشانی بوده است ازآن آذرخش خاموش نشدنی وآن عزمی که گذرزمان نتوانسته است خدشه ای برآن وارد سازد.
با این همه همواره این سؤال پیشاروی تک تک همه بازماندگان آن فاجعه وهمه آگاهان ازآن وهمه وجدانهای بی قراروناآرام تا لحظه عیان گشتن همه ابعاد جنایت های صورت گرفته دربرابر افکارعمومی، قراردارد که چرا تاکنون نتوانسته اند آنگونه که شایسته وبایسته چنین امرخطیری بوده این وظیفه را بانجام برسانند واین که چگونه می توانند آن را به نحواحسن به پایان برسانند؟
لابد این وظیفه بانجام نرسیده است چونکه هنوز فشارلازم به افکارعمومی جهان وبه آن چه که جامعه جهانی خوانده می شود وبه همه متولیان ومدعیان حقوق بشری وبه همه دولتهائی که حفظ وگسترش دادوستد ومنافع اقتصادی –سیاسی برایشان اولویت بیشتری دارد، وارد نیامده است.هم چنین باین دلیل که هنوزمدعیان اصلاح طلبی وبخشی ازدست اندرکاران آن زمانِ این جماعت که مدعی مبارزه برای دموکراسی هستند، هنوزازبیان حقایق و ارائه اطلاعات خود ازکم وکیف این فاجعه امتناع می ورزند، گرچه هستند عناصری که تحت فشارافکارعمومی وحفظ موقعیت خود، همچون مهاجرانی وتاج زاده ویا موسوی وکروبی ورهنورد وامثال وی،هرکدام به درجاتی به سکوت طولانی خود دراین باره پایان داده وبعضا اشاراتی دست وپاشکسته وتلگرافی به وقوع چنین فاجعه ای کرده اند. بیهوده نیست که میرحسین موسوی وقتی هم ناچارمی شود که نسبت به این جنایت بطوردست وپاشکسته اظهارنظری بکند،بلافاصله اضافه می کند که درمطرح کردن این مسأله باجزئیات محذوراتی دارد. بهرحال تلاش عمده این جماعت برآن است که اولا خویشتن را ازداشتن مسؤلیت دربرابراین جنایت ودستکم اتخاذ سکوت درقبال آن مبراکنند وبرخی هم، چون موسوی اردییلی، قاضی القضات آن زمان ومرجع کنونی، باوقاحت مدعی می شودکه با آن مخالفت کرده است ویا کسانی چون موسوی خوئینی ها دادستان زمان جنایت ویا محمد خاتمی رئیس جمهورپیشین حتی حاضرنشده اند پیرامون وقوع چنین فاجعه ای لب به سخن گشایند تا مبادا خدشه ای برچهره نظام مقدسشان ونقش وجایگاه خود درآن واردشود. وثانیا مبادا غباری برچهره جلاد ومرشد اعظم وسکاندارنظام یعنی خمنیی به نشیند وثالثا درحدی که هم به آن اذعان می کنند برای کمرنگ کردن ابعادجنایت،سعی دارند تا باصطلاح گناه وسهم جنایت را بین قاتل و قربانی تقسیم نمایند!.هم چنین باین دلیل که هنوزصفوف خانواده های قتل عام شدگان و اپوزیسیون رادیکال اعم ازسازمان ها ومحافل وکانون ها وهمه فعالین متعلق به این طیف -مدافعان گفتمان آزادی وبرابری اجتماعی- که خود ازقربانیان وآماج های اصلی این کشتار به شمارمی روند، هنوزقادرنیستند که حول افشای همه جانبه تر ومؤثرتر این جنایت به اتحاد عمل های گسترده وهماهنگ به مثابه امری فرافرقه ای ومشترک وفارغ ازمحاسبه گری های مرسوم اقدام کنند. وبالأخره بدان دلیل که هنوزگسست بین نسل ها وپیوند و تبادل آگاهی وتجربه فی مابین آنها بقدرکافی ترمیم نشده است،گرچه هم دراین راستا وهم درجهت ورود نیروهای تازه نفس مدافع حقوق بشر وآزادی وتلاش های کمابیش مستمروارزنده آنها درمقایسه با دودهه گذشته، افق های تازه ای گشوده شده است.
درمرکز فرمان خمینی در صدورمجوزمرگ، کلیدواژه های ارتداد(پشت کردن به ایدئولوژی حاکم)،نفاق،محاربه وبرسرموضع بودن(عدم ندامت واقعی) قرارداشت. دراین فرمان اوهم چنین برسرعت عمل درپاکسازی انگشت تأکید نهاده است. بی اطلاع گذاشتن زندانیان ازمأموریت های هئیت های مرگ وحتی اغفال آنها بیان گردستورالعمل پاکسازی وخلوت کردن زندانها به توسط داس مرگ است. ودرهمین رابطه معلوم میشودکه پیشنهاد منتظری برای خلوت کردن زندان ها ازطریق بخشودگی شماری از زندانیان دارای محکومیت های پائین، درنزد دولتمردان تاچه اندازه نشانه پرت بودن وی ازنیازها وتصمیمات نظام تلقی می شده است. منتظری دراظهارنظر پیرامون دلایل این جنایت با سرگشتگی تلویحا تمایل به آن دارد که فتوای بزعم وی باورنکردنی خمینی را تحت تأثیرفشاروالقاء اطرافیان وارائه گزارشات نادرست وغلوشده آنها بداند. برای او نیازو توسل نظامی که خمینی وامثال خود وی ساخته وپرداخته بودند به ترمیدوروکشتاربرای ماندگاری خود ناشناخته است. درواقع خمینی به مثابه سکانداراصلی نظام درشرایط فقدان خود،بویژه بهنگامی که با بیماری علاج ناپذیری دست وپنچه نرم می کرد، سخت نگران موجودیت نظام وچالش های پیشاروی آن بود.ازهمین رو درتلاش بود که تاسرحدممکن میراثی خالی ازچالش وبحران برای جانشیان و «کوتوله های» پس ازخود برجای بگذارد. او برای حفظ نظام وبرجای گذاشتن ماترک خالی ازبحران، حاضربود که همه چیزوهمه کس حتی ایت اله منتظری را که وی حاصل عمرخویش می خواند فداکند. برای او جان انسان ها واجدکوچکترین ارزشی نبود. او براحتی آب خوردن ،بنام حفظ نظام و سخنگوئی ازجانب دین و خدا ، آمادگی داشت که بهرگونه جنایتی مبادرت ورزد.نکته دیگری که دراین گونه علت یابی ها مورد غفلت قرارمی گیرد رابطه بین رهبری وسیستم است. واقعیت آن است که رابطه این دورابطه ای دوسویه وبازتولیدکننده یکدیگراست ونه یکسویه وهم چون مأمورانی صرف دربرابرآمرین.دریکسوخمینی قرارداشت که حتی قادرنبود ازمنزل خود چندگام جلوتربرود ولی درعین حال حامل چنان قدرت تفویض شده ای به خود بود که می توانست سرنوشت همه را با دغدغه ها و مالیخولیاهای خود گره بزند.درسوی دیگرکارگزاران ودولتمردان نظامی قرارداشتند که بدون زدن مهررهبری ومشروعیت مذهبی برتصمیم ها وتمایلات خود،قادربه انجام وظایف خود دربرابر نظام وپیشبرداهداف آن نبودند. بنابراین هرکدامشان به شیوه خود وباندازه سهم خویش درقدرت، دروقوع این جنایت سهیم بوده اند.
قتل عام دهه 67 طلیعه دوران پسا خمینی:
معضل اصلی سال 67 ، چگونگی گذار ازدوران خمینی که بزودی با فرارسیدن مرگ وی به پایان می رسید به دوران پس ازوی بود،معضلی درحد مرگ وزندگی برای نظام. این معضل اصلی رامی توان در4 محورزیردسته بندی کرد که بقاء جمهوری اسلامی درگرو راه گشائی برای هرکدام از آنها بود وکلید این راه گشائی ها نیزدردستان خمینی 87 ساله بیمار ودربسترمرگ قرارداشت.درواقع خمینی نه فقط بیان کننده دوره خود وتباهی های آن بودبلکه به تعبیری او هم چنین پایه گذاردوره پس ازخود نیزبود:
چنانکه می دانیم دوران خمینی-دهه نخستِ حیات حکومت اسلامی- با نقش بی همتا وپرنشدنی وی درساختارنظام حکومت اسلامی همراه بود.اودرواقع نقش رهبر»انقلاب» ونظام و مرجعیت اعلا ودارای نفوذ بلامنازع درمیان توده های مذهبی را یک جا درخود داشت.بقیه کارگردانان ودولتمردان دربرابراو هم چون کوتوله هائی بنظرمی رسیدندکه جملگی درزمره شاگردان ومریدان ومقلدین وی محسوب می شدند که امر زغیم خود را درهرشرایطی مطاع ومقدم برامیال وخواستهای خود می دانستند( به عنوان مثال تمکین خامنه ای به موضع خمینی درمورد احکام ثانویه ویا به نخست وزیری میرحسین موسوی نمونه هائی ازاین نوع تبعیت بود).درچنین شرایطی نهادها وساختارهای بوروکراسی ساخته وپرداخته شده نیزدربرابراوامر وامیال وی محلی ازاعراب نداشتند وجملگی مشروعیت واقتدار خویش را نه ازقانون ونهادینه شدن خود بلکه ازاعتباروحمایت وی می گرفتند.درچنین شرایطی مسأله کهولت وبیماری وخطرمرگ خمینی دست به دست هم داده،ابهام درآینده و بحران خلاء رهبری،یعنی چگونگی مساله انتقال به دوران پساخمینی وساختارمندشدن نظام جمهوری اسلامی را به مثابه مهمترین وعاجلترین معضل پیشاروی نظام قرارداده بود.مقدمات وایجاد بنیان های ایدئولوژیکی،حقوقی وسیاسی چنین انتقالی تنها می توانست با اراده وفتاوی خمینی وبدست وی صورت گیرد.بنیاد نهادن زمینه های دوران پس ازخمینی مستلزم مقابله با چالش های چهارگانه زیربود:
الف- تعیین تکلیف رهبری وچگونگی تمرکزقدرت در آینده که مستلزم تجدید نظردربنیادهای مفهوم ومعنای ولایت فقیه که دردوره نخست به قامت خمینی دوخته شده بود ونمی توانست درتناسب با اندام کوتوله های پس ازوی باشد.حذف شرط مرجعیت ازولایت وافزایش حوزه اختیارات و اقتدارقانونی ولی فقیه به مثابه ولایت مطلقه ازجمله این اقدامات بود. درهمین رابطه باید به ملاحظات عملی وبطوررسمی بیان نشده مربوط به یافتن جانشین وتوافق ضمنی وعملی حول مصداق معینی درانتقال قدرت نیزاشاره کرد که البته ناظربر توافق واجماع پیرامون آن درقالب زوج خامنه ای ورفسنجانی و تقسیم نقش رهبری واجرائی بین آندو بود.
ب-مسأله روشن کردن تکلیف رهبری برای آینده،درعین حال به مثابه تعیین تکلیف با منتظری وجراحی دروضعیت کنونی نیزبود.چراکه وی دیگربه عنوان قائم مقام خمینی اعتبارخود را ازدست داده وفردی ساده لوح و درعین حال موی دماغ نظام تلقی می شد.وزن واعتبارمتنظری که سمت تئوریسین ولایت فقیه واستادی بسیاری ازدولتمردان را داشت،درحدی بود که برکناری وی باکمترین تنش ممکنه تنها می توانست به دست خمینی صورت پذیرد.
ج-سومین چالش را دشواری ها و خطرات تداوم جنگ 8 ساله تشکیل می داد. مدتها بودکه امکان ادامه جنگ به بن رسیده وعلیرغم تلفات سنگین انسانی درجبهه وپشت جبهه وهزینه های مالی فوق العاده با ناکامی های روزافزون همراه بود.تشدید شکاف ها وتضادهای درونی سپاه وارتش ومشکلات مالی وافت روحیه ها،ناامیدی ونارضایتی روزافزون در افکارعمومی وتحریم ها وفشارهای بین المللی-درحالی که طرف مقابل بیش ازپیش مورد حمایت وتقویت تسلیحاتی ومالی قرارمی گرفت- دست به دست هم داده وآن را به معضلی بزرگ وفراترازآن به خطری جدی برای نظام تبدیل کرده بود که نه راه پیشروی وجود داشت ونه بسادگی راه عقب نشینی، درشرایطی که شعارو وعده فتح کربلا درطی 8سال گوش فلک را کرکرده بود. باین ترتیب جنگ نه فقط با وضعیت فرسایشی مواجه شده بودبلکه با سقوط روحیه ها وکمبود امکانات وتقویت روحیه طرف مقابل حتی با خطر روز افزون فروپاشی ودرهم شکستن نیروهای نظامی نیز مواجه شده بود.انتخاب رفسنجانی به فرماندهی با اختیارات کامل نمی توانست پاسخی به این بحران باشد و تنها درحدجلوگیری ازوخامت بیشتراوضاع وتشدید شکاف های درونی وتقویت هماهنگی درصفوف آشفته عمل می کرد. درهرصورت مسأله پایان دادن آبرومندانه به جنگ خواه ناخواه به مثابه ضرورتی پیشاروی نظام قرارگرفته بود،وکسی جزشخص خمینی قادربه اتخاذ چنین تصمیم مهمی که ممکن بود موجب ازهم پاشیدگی نظام بشود نبود. وچنانکه می دانیم او با نوشیدن جام زهرو»وگروگذاشتن آبروی خود» وپذیرش قطعنامه سازمان ملل به آن مبادرت ورزید.
د-معضل چهارم مربوط می شد به وجود هزاران زندانی سیاسی واکثرا بصورت کادروعضو وهوادارمتعلق به سازمان ها وگروه ها ومحافل سیاسی مخالف رژیم .آنها به مثابه غنائمی بودندکه رژیم درطی دهه نخست درمقابله با اپوزیسیون وعمدتا ازمجاهدین وچپ ها به چنگ آورده بود. آزاد کردن این زندانیان سیاسی با توجه به تجربه انقلاب بهمن ونقش آنها درارتقاء روحیه مقاومت باتوجه به ابهامات ودشواری ها وریسک هائی که برای دوره پس از خمینی تصورمی شد،ونیزباتوجه به سیاست سفت کردن کمربندها ، سردمداران نظام وشخص خمینی را به تصمیمی جنون آمیزرهنمون شد:قتل عام زندانیان وخلاص شدن ازکابوس آنها!.
باین ترتیب نه فقط دوران دهه نخست-دوران خمینی ودوران ترمیدور- با قتل عام های روزانه وترورهای هزاران نفری ازمخالفان همراه گشت، بلکه استقرار دوران پس ازخمینی نیزبا پاکسازی زندانیان ازباصطلاح افراد سرموضع وکسانی که علنا برآرمانها و باورها ورزمندگی اشان پافشاری می کردند،ملازمه داشت.دوران سازندگی رفسنجانی وبرقراری سکوت گورستانی آن دوره برچنین بستری ازسرکوب وخشونت بنانهاده شده بود.بی تردید فرورفتن چنین لقمه ای ازگلوی جمهوری اسلامی بدون فتوا وحمایت فعال خمینی ناممکن بود. واین خمینی بودکه قباله ولایت را با چنین کشتار سهمگینی ممهور می ساخت تاهمگان بیادداشته باشند که استقرارنظام ولایت فقیه ونظام مذهبی با چه بهائی برگرده جامعه تحمیل شده است.
آیا جمهوری اسلامی توانست باپاکسازی زندان ها، خویشتن را ازچنگ کابوس زندانیان سیاسی وازگسترش دامنه مبارزه برای آرمان واهداف پیشاروی آنها برهاند؟
ازهمان زمان ارتکاب این جنایت تمامی تلاش رژیم درجهت به فراموشی سپردن آن بوده است. دربرابر، مبارزه خانواده ها وآزادیخواهان وبرابری طلبان درزنده نگهداشتن نام ویاد این فاجعه یک دم خاموش نشده است وفراترازآن، با گذشت زمان هرروزبردامنه پیکاربرای برافراشتن یاد ونام وآگاهی ازابعاد این فاجعه وپیوستن نیروهای تازه نفس دربرافروخته نگهداشتن این مشعل سوزان افزوده گشته است. جنایت مزبوربا جنایت های کوچک وبزرگ دیگری که بطورمستمر صورت گرفته و می گیرد درهم می آمیزد وبرصفوف وعزم افشاکنندگان این فاجعه افزوده می شود.مبارزه برای گشودن این پرونده فراموش نشدنی تاتبدیل شدن آن به یکی ازخواستهای مهم جنبش های اجتماعی وسیاسی، درسطح داخلی وجهانی هم چنان ادامه خواهد داشت وتا رسیدن به هدف نهائی خود وتا سرنگونی جمهوری اسلامی، هردم بالنده ترشده وازپای نخواهد نشست. کابوس قتل عام، یکدم رژیم وسردمداران حکومت اسلامی را رها نخواهد ساخت تازمانی که گریبانش به چنگ مردم وهمه آزادیخواهان بیفتد وبه دست عدالت سپرده شود.
*- این نوشته که درسال 1390 نگاشته شده است با تغییرات اندکی به مناسبات سالگرد تیرباران چندین هزارنفر زندانی سیاسی و اکثرامحکوم انتشارمجدد می یابد.