” نبرد اول “
مرحوم آقای حاج غلامعلی فخلعی میگوید:
صبح جمعه بود که متوجه شدم که سربازها میخواهند بیایند برای دستگیری بهلول،از علاقه ای که به بهلول داشتم ذکری را از مرحوم آقا میرزا مهدی(اصفهانی) آموخته بودم که برای حفظ او خواندم،خدا حفظش کند.
…… صبح حمله شروع شد (19/4/1314 روز جمعه) تا اینکه نزدیک طلوع آفتاب خبر دادند از بیرون صدائی نمیآید رفتند از پشت بام خبر گرفتند،دیدند سربازها همه رفته اند ما آمدیم بیرون آمدم پائین خیابان دیدم تعدادی جنازه هست نزدیک 32 یا 33 نفر کشته شده بود رفتیم کوچه های اطراف و جنازه ها را آوردیم و کنار همدیگر گذاشتیم.
آقای حاج موسی رحمت جو از شاهدان قیام گوهرشاد میگوید:
یک روز صبح بنده میخواستم کار بروم،آن زمان در پادگان های ارتش شاگرد بنا بودم در کوچه سیاه آب پائین خیابان دیدم مردم جمع شده اند گفتم چه خبر است؟ گفتند آمده اند شیخ بهلول را ببرند. فرمانده و سربازها را با سنگ میزدند و خود من هم جزو مردم بودم به فلکه حرم که رسیدیم،از بالا خیابان و طبرسی نیز مردم هجوم آوردند سربازها به مردم تیراندازی کردند،تعدادی از مردم کشته شدند حتی یک رفیق من به نام یوسف در همان روزکشته شد و در این درگیری حدوداً 35 نفر کشته شدند.
شیخ محمد تقی بهلول در خاطرات خود میگوید:
(صبح جمعه) در این وقت یک نفر داخل مسجد شد و به ما گفت: آقایان من از طرف استاندار آمده ام به شما میگویم متفرق شوید و اگر درخواستهائی از دولت دارید استاندار پیش بست بالا ایستاده است،بیائید و عرض کنید. بنده به او گفتم: ما جمع نشده ایم برای اینکه به حرف استاندار متفرق شویم،زود از اینجا برو که نمیخواهیم به تو صدمه برسد.
آقای حاج سیدمحمود سلیمانی ازخدام حرم و ازحاظرین درقیام مسجد درباره آمارکشتار برخورد اول میگوید:
ابتدا در روز (جمعه) سربازها در اطراف فلکه آب تیراندازی هوائی کردند مردم خونشان به جوش آمد بعدکه دیدند مردم متفرق نمیشوند روبروی مردم تیراندازی کردندکه 20 الی 25 نفرکشته شدندکه تعدادی از زوار جزوکشته ها بودندکه من برخی ازکشته شدگان را دیدم.
حجت الاسلام حاج اسماعیل تهرانی از ناظرین قیام مسجد میگوید:
در خیابان تهران تقریباً یک گردان نظامی آماده بودند، بهلول در آن موقع در صحن منبر بود اجتماعات مردم زیاد بود من داخل صحن شدم حدود 11 یا 12 نفر کشته شده بودند. من خودم 4 جنازه را داخل صحن دیدم که رو به قبله خوابانیده بودند من یک جنازه را نگاه کردم که ببینم میشناسم یا خیر، اولی و دومی را نگاه کردم سوم را که نگاه کردم دیدم نصف سر و صورتش از بین رفته بود من ضعف کردم و نتوانستم جنازه چهارمی را نگاه کنم …… این روز مصادف با روز به توپ بستن حرم مطهر توسط روسها بود.
حجه السلام شیخ محمد تقی بهلول در خاطرات خود میگوید:
جنگ اول 22 کشته و 67 زخمی به جا گذاشته بود، چهار نفر از کشته ها طرفدار بنده و هشت نفر نظامی بودند.
” اتفاقی غیر منتظره “
آقای حاج سید محمود سلیمانی از ناظرین در قیام مسجد میگوید:
بعد از کشتار اول بهلول را از منبر بلند کردند و نواب احتشام در همین موقع افتاد و ما خیال کردیم او تیر خورده است او را بردند کنار ضریح و دکمه هایش را باز کردند و فهمیدیم که غش کرده، بهلول را روی منبر صاحب الزمان روی پله آخر قرار دادند.
آقای حاج غلامعلی فخلعی میگوید: احتشام رضوی بعد از کشتار روز جمعه صبح غش کرد.
حجت السلام شیخ محمد تقی بهلول در خاطرات خود میگوید:
نواب احتشام رضوی که اول مهیج انقلاب بود و شب جمعه همان ساعت که من خوابیده بودم با دولتی ها تماس گرفته بود و به آنها وعده داده بود که در مواقع مهم با آنها یاری کند، آنها هم به او وعده داده بودند که تولیت آستانه را به او بدهند …… سربازها به پادگان عقب نشینی کردند …… بهترین موقعی که ما میتوانستیم به نظامیان غالب شویم موقعی بود که سربازها برای اولین مرتبه به پادگان عقب نشینی کردند، اگر ما به آنها حمله میکردیم حتماً پیروز میشدیم، اتفاقی غیر منتظره رخ داد و آن این بود که احتشام رضوی که شبانه با دولتی ها سازش کرده بود و به آنها قول همکاری داده بود، وقتی که سربازها به پادگان رفتند و مردم به مسجد آمدند نواب احتشام خودش را به غش مصنوعی زد و به زمین افتاد و … ذهنم از صدور فرمان حمله به پادگان پرت شد و این را بعداً فهمیدم که آن غش مصنوعی بوده است …… هنوز پنج دقیقه از غش کردن نواب احتشام نگذشته بود …. یک هیئت هشت نفری از طرف دولت آمد برای مذاکره صلح ….. بنده به آن حجره که تعیین شده بود رفتم هشت نفر در آن حجره نشسته بودند، چهار نفر معمم و چهار نفر کلاهی، چهار نفر معمم یکی آقازاده پسر بزرگ آخوند ملا کاظم خراسانی بود، دوم شیخ مرتضی آشتیانی و دو نفر دیگر را نشناختم. احتمال میدهم از علماء طرفدار شاه در تهران بودند. چهار کلاهی یکی اسدی متولی آستانه، دوم پاکروان استاندار خراسان، سوم سرهنگ نوائی رئیس شهربانی مشهد، چهارم فرمانده لشکر مشهد که اسمش را نمیدانم ….. هیئت صلح قول داد که آیه ا… حاج آقا حسین قمی (ره) تا روز یکشنبه به مشهد خواهد آمد ما یک روز صلح کردیم و مضمون قرارداد چند ماده بود:
1- تا روز یکشنبه صلح برقرار باشد، 2- سربازها مسلح حق دخول به حرم راندارندولی برای زیارت غیرمسلح میتوانند بروند، 3- شهر دراختیار سربازها است ولی حق تعرض به مردم را ندارند، 4- حاج آقا حسین قمی (ره) تا روزیکشنبه باید به مشهد بیایند
این موارد مورد توافق قرار گرفت. من به آقازاده گفتم حاج آقا حسین که آمد صلاح ما در دست اوست هرچه او بفرماید همان خواهیم نمود.(11)
◀کشتار مسجد گوهرشاد
به روایت «کتابخانه، موزه و مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی» این [مقاله] «مختصر، گزارشی است از رویداد گوهرشاد که در سال 1330 نوشته شده…» و « .متن اصلی آن به صورت چاپ حروفی در کتابخانه آستان قدس رضوی موجود است.»
هنگامی که حاجی آقا حسین قمی در تهران محصور گردید و تحت نظر قرار گرفت، روسای اصناف به تهران تلگراف کردند و تقاضای بازگشت او را نمودند. شهربانی مشهد که مثل سگ شکاری مترصّد در هم شکستن هرگونه مقاومت بود، تلگراف کنندگان را توقیف کرد و با این عمل بر هیجان و خشم مردم افزود.
در این زمان اسدی نایب التولیه آستان قدس رضوی بود. او به مناسباتی به طور پنهانی از حکومت دیکتاتوری رضاخان ناخشنودیهایی داشت. به همین جهت از چند سال پیش، پلیس مختاری در کمین جان او بود.
در این هنگام اسدی از مرکز درخواست کرد که اِعمال خشونت در مشهد قدسی به تأخیر افتد. اما حکومت تهران بیش از پیش مصمم شد که با اعمال جبر و زور، با بکار انداختن سر نیزه نظامیان و با اتخاذ روشهای وحشیانه و ضد انسانی پلیس مختری، هرگونه صدای اعتراض را خاموش کنند.
در این هنگام مردی به نام شیخ بهلول، از طرفداران جدّی حاجی حسین آقا قمی، از طریق گناباد – تربت حیدریه به مشهد وارد شد. گمان میرود که بین ورود شیخ بهلول و تمایلات اسدی میتوان رشته ارتباطی یافت.
شیخ بهلول بلافاصله پس از ورود به مشهد (18 تیر 1314) مردم را برای شنیدن خبر تازه و مهمی به مسجد دعوت کرد. مردم ناراضی و عصبانی که طی چند سال از مظالم حکومت دیکتاتوری به جان آمده بودند و اینک در برابر اعمال فشار تازهای قرار میگرفتند، به این دعوت جواب مثبت دادند. دسته دسته از مردم مشهد به سوی مسجد گوهرشاد روانه گردیدند، مردم که به جان آمده و خواهان مقاومت بودند، در این زمان که سنن مذهبیشان مورد اهانت قرار گرفته بود، اعتقادات باشد. پیش از روز 18 تیر کمتر کسی شیخ بهلول را میشناخت، و شاید هم کمتر کسی دانست که چگونه این مرد به مشهد آمد و چگونه از میان معرکهای خونین جان به در برد. آنچه برای مردم مهم بود، این بود که صدای اعتراضی بر ضد فشارهای حکومت تهران برمیخاست و آنها، ناراضی و عاصی، آماده بودند به این صدای اعتراض نیرو بخشند. هنگامی که مسجد گوهرشاد پر شد، مردم مرد کوچک اندامی را دیدند که از بالای منبر به اقدامات حکومت وقت اعتراض میکند و آنها را به مقاومت میخواند. گرد آمدن انبوه جمعیت برای اعتراض به فشارهای بیدادگرانه حکومت تهران، از نظر کارگزاران دیکتاتوری و پلیس مختاری گناهی نابخشنودنی بود. حکومت دیکتاتوری بیش از ده سال به کمک کشتار و شکنجه و زندان کوشیده بود وطن ما را به ماتمکده خاموش و بیروحی تبدیل کند. به ماتمکدهای که جز صداهای منظور ستایش دیکتاتور، از آن برنخیزد.
ولی اینک همراه با احساسات مذهبی صدای اعتراضی برخاسته بود و عمله دیکتاتور برای فرونشاندن این صدا در اندیشه کندن گورهای تازهای بودند. شهربانی مشهد، همین که از اجتماع مسجد گوهرشاد و گفتههای شیخ بهلول آگاه شد، در صدد دستگیری او برآمد. و چون حفظ امنیت صحن برعهده آستانه بود، بنا به دستور شهربانی، مأمورین آستانه در ساعت 4 بعد از ظهر روز پنجشنبه 19 تیر ماه شیخ بهلول را گرفته و به کشیکخانه بردند و در به روی او بستند.
انتشار این خبر بر هیجان و خشم مردم افزود. غروب همان روز، جمعیت انبوهی جلوی کشیکخانه گرد آمدند. شیخ بهلول را بیرون آوردند و او را روی دست به مسجد گوهرشاد بردند. چند تن از روحانیون که برای ادای فرائض مذهبی در مسجد بودند به جمعیت پیوستند. بهلول در میان هیجان مردم بالای منبر رفت؛ به اقدام حکومت تهران مبنی بر تغییر لباس، به روشی که درباره حاجی آقا حسین و سران اصناف اِعمال شده بود اعتراض کرد. او مردم را دعوت کرد که در برابر تصمیم حکومت تهران مقاومت کنندو برای بازگرداندن حاجی آقا حسین از تهران و آزادی سران اصناف بکوشند. هیجان و خشمی که مردم را فراگرفته بود، زنگ خطر را در گوش عمله پست دیکتاتوری به صدا درآورد.
صبح روز بعد، از طرف لشکر سربازانی برای محاصره مسجد فرستاده شد. به سربازان دستور داده شده بود که از ورود افراد به مسجد گوهرشاد جلوگیری کنند. سربازان دستور داشتند که در صورت بروز کوچکترین مقاومتی با گلوله به مردم جواب بدهند. در نخستین ساعات صبح همین روز، کسانی که از یک مجلس روضه خوانی بازمیگشتند و قصد ورود به مسجد را داشتند، با مقاومت مسلحانه سربازان برخورد کردند، ممانعت از ورود به مسجد برای آنها قابل قبول نبود. به همین جهت در برابر تهدید مسلحانه سربازان به مقاومت پرداختند. این مقاومت کشمکشی خونین را بین مردم و سربازان برانگیخت. سربازان با سرنیزه به جان مردم افتادند و با تفنگهای مسلح به مردمی حمله کردند که جز مشتها و فریادهای خود وسیله دفاعی نداشتند. این حمله و حشیانه و کینهتوزانه، سی نفر از مردم بیدفاع را در خون غلطاند.
همین که این خبر به فرمانده لشکر رسید، از عاقبت این کشتار بیمناک شد و دستور داد که از محاصره مسجد دست بردارند. در این موقع دستههای انبوهی از اطراف مشهد به جانب مسجد به راه افتاد.
در این هنگام اسدی میکوشید برای تأمین مقاصد خود، از هیجان و خشم عصیانآمیز مردم استفاده کند. طرفداران اسدی از اطراف شهر برای پیوستن به جمعیت کمک میخواستند. دستههای انبوه جمعیت، مرد و زن و کودک، از همه جوانب شهر به سوی مسجد روانه گردید.مردم میرفتند که به مظالم حکومت دیکتاتوری اعتراض بکنند، میرفتند که در کنار دعاها و تکبیرها فریاد پرکین و اعتراضآمیز خود را برآوردند. بهانه این اعتراض هرچه میخواست باشد، برای آنها اهمیتی نداشت. فعلا تغییر کلاه توانسته بود روزنهای برای بروز خشم مردم بگشاید. شاید کسانی قصد استفاده خصوصی از این فریادهای اعتراضآمیز داشتند و شاید کسانی برای تأمین مقاصد خود این عصیان را دامنه میدادند. ولی قدر مسلّم این است که محرّک اصلی اعتراض مردم، بیدادگریهای حکومت دیکتاتوری بود. مردمی که بیش از ده سال فشار استبداد، تن و روحشان را فرسوده بود، اینک راهی برای پیشراندن خشمهای فرو خورده و آرزوهای درهم شکسته خود مییافتند.
در این روز بیش از ده هزار نفر در مسجد گوهرشاد آمدند. چند واعظ بر منبر رفتند و مخالفت خود را با تغییر کلاه اعلام داشتند و بازگشت حاجی آقا حسین قمی و آزادی سران اصناف را خواستار شدند.
ده هزار انسان در زیر آفتاب داغ تیرماه، ساعتها ایستادند و کینه خود را نسبت به حکومت، به صورت تأیید این درخواستها بیرون ریختند.
فرمانده لشکر و رئیس شهربانی به تهران گزارش دادند که بیم «حوادثی» میرود. کوشیدند «خطر» را بزرگ جلوه دهند تا از دژخیمان حکومت طهران فرمان کشتار مردم را بگییرند. دشمنیهای دیرینهای که میان سرپاس مختار رئیس کل شهربانی و اسدی نایبالتولیه آستان قدسرضوی موجود بود، به پیشرفت این مقصود کمک کرد. به این طریق دشمنیها و منازعات خصوصی افراد هیئت حاکمه، راه کشتار مردم را هموار میکرد.
از تهران دستور رسید که مسجد را محاصره کنند و مردم را زیر باران گلوله بگیرند. به زودی سربازان مسجد را محاصره کردند. مسلسلها در اطراف مسجد مستقر شد و چند توپ سبک برای بمباران صحن، پشت دیوارهای مسجد موضع گرفت. به دستور فرمانده جلاد درهای مسجد را بستند تا کسی نتواند از زیر باران گلوله جان به دربرد. نخستین گلوله توپ برگنبد طلائی فرود آمد و چند آجر طلائی را از جا کند. رگبار مسلسلها و غرش توپها آغاز شد. فریادها و نالهها از مسجد به آسمان رفت. در نخستین رگبار جمع کثیری کشته شدند. فریاد امان از مسجد برخاست. مردم به سوی درها هجوم آوردند، ولی درها بسته بود و مسلسلها و توپها همچنان آتش میبارید. فقط هنگامی که سیلی از خون روی سنگفرش مسجد به راه افتاد، مسلسلها و توپها خاموش شد. در این روز بیش از دو هزار نفر انسان بیپناه، زن و مرد و کودک، در اثر یک هجوم وحشیانه و ناجوانمردانه جان سپردند.
از تعداد صحیح کشته شدگان و زخمیان هرگز آمار درستی به دست نیامد. پس از کشتار، گاریها را به در مسجد آوردند و کشتهها و زخمیها را روی هم انباشتند و بیرون شهر در گودالهایی که از پیش آماده شد بود ریختند. زخمیها و نیمهجانها مینالیدند و دژخیمان آنها را در کنار اجساد مردگان به زیر خاک مدفون میساختند.
به این طریق حربهای که حکومت تهران به دست گرفته بود، در نخستین مرحله بیش از دو هزار نفر انسان بیگناه را در خون غلطاند. دیکتاتوری از این راه چهره وحشتناک خود را به مردم نشان میداد.
حکومت خائف دیکتاتوری که از کارهای اسدی به شدت بیمناک بود، برای اینکه از او زهر چشم بگیرد، جان دو هزار انسان را با گلولههای مرگزا گرفت. حکومت تهران که میخواست قدرت مطلقه خود را بر کرسی بنشاند، در پی این کشتار به حبس عده کثیری از مردم به اتهام «شرکت در غائله مسجد»، پرداخت. پلیس مختاری برای کشف «ریشه قضیه» دست به کار توقیف دسته جمعی مردم بیگناه شد.
برای این منظور، سرهنگ نوائی – که پیش از این مدت 6 سال و نیم رئیس شهربانی مشهد بوده – به ریاست شهربانی مشهد منصوب گردید. نوائی به سرپاس مختاری قول داده بود که «عاملین فاجعه» را دستگیر و مجازات خواهد کرد. نوائی یک بار پیش از این رئیس شهربانی مشهد بوده و بر سر اغراض خصوصی با اسدی اختلافاتی داشته است.
تلگرافاتی که در همین زمان بین وزارت دربار و اسدی ردّ و بدل شده، نشان میدهد که شخص دیکتاتور نسبت به اسدی مظنون و بدبین بوده و برای از بین بردن او بهانهای میجسته است. دشمنیهای جم وزیر کشور و پاکروان استاندار وقت خراسان و سرپاس مختاری رئیس کل شهربانی با اسدی، به پیشرفت این مقصود کمک کرد.
نوائی پس از ورود به مشهد، عده کثیری را توقیف کرد. آقازاده، حاج رفیع سنجر، اسدالهی، محمود قدس طینت، شیخ احمد بهار، شیخ ابوالقاسم مجتهد از متنفذین مشهد به دستور نوائی به زندان افتادند. همچنین نوائی دستور داد که 6 نفر از بربریهای اطراف شهر را که در املاک آستانه کار میکردهاند، به شهر بیاورند و زندانی کنند.
با انواع شکنجه با بکار بردن دستبند قپانی، اماله آب جوش، شلاق زدن، خواب گرفتن؛ لخت کردن در یک سلول منفرد در شب زمستان و بازگذاشتن در، از این افراد اقرار گرفت که مباشرین املاک در روز فاجعه ما را مجبور کردند به شهر بیاییم. سپس آنچه را که میخواست، با شکنجه بر آنها تحمیل کرد. در اثر شکنجههای بعدی آنها را وادار به اعتراف کردند که اسدی دستور حرکت جمعیت به طرف شهر را داده است.
پس از آنکه پرونده مطابق دلخواه نوائی تکمیل شد، اسدی مسئول اصلی حوادث معرفی گردید و بلافاصله از تهران دستور توقیف و محاکمه او رسید. اسدی به زندان افتاد و پس از پانزده روز گرفتار شکنجههای پلیس نوائی شد. بعد زندانیان گواهی دادند هنگامی که او را برای بازجوئی میبردهاند، فریادها و نالههایش به گوش میرسیده است. در زیر شکنجههای طاقت فرسا اسدی گفت که دستور حرکت جمعیت به طرف شهر از جانب او صادر شده است. نوائی اعتراف اسدی را به مرکز گزارش داد و تقاضا کرد در دادگاه نظامی زمان جنگ محاکمه شود. معاقب این گزارش داد گاهی به ریاست سرتیپ – جانی معروف – تشکیل شد و پس از چند ساعت حکم اعدام اسدی را صادر کرد. صبح روز بعد اسدی در لشکر اعدام شد و با اعدام او ظاهراً پرونده ننگین فاجعه خونین 21 تیر ماه بسته شد.
ولی این پرونده هرگز بسته نشد. این پرونده هنوز باز است، زیرا دو هزار انسان بیگناه که در خون خود غلطیدند، دادخواهی میکنند. دستهای استخوانی آنها از زیر خروارها خاک درخواست میکند که مسببین کشتار خونین مسجد گوهرشاد و دیگر جنایات دوره دیکتاتوری مجازات شوند. دهقانان فریمان هنوز خاطره رعبآور جنایات دژخیمان دیکتاتور را فراموش نکردهاند. آنها و همه کسانی که چرخ بیدادگریها تن و روحشان را درهم شکسته است، مجازات شایستهای را برای جلادان و آدمکشان درخواست میکنند.
هنگامی که در شهریور ماه 1320 بنای پوشالی دیکتاتوری فرو ریخت، در دادگاهی که برای محاکمه و رسیدگی به جنایات تبهکاران دوره بیست سال تشکیل شد، شمهای از فجایع خونین و غمانگیز تیرماه 1314 در دادگاه مطرح شد. از عاملین جنایت تنها سرهنگ نوائی به پای میز اتهام فراخوانده شد. عاملین اصلی و درجه اول کشتار دو هزار انسان در امان ماندند. اگر هم ظاهراً به مجازات مختصری محکوم گشتند، پس از مدت کوتاهی باز هم بر اریکه فرمانروائی تکیه زدند. عامل اصلی کشتار خونین مسجد گوهرشاد، رژیم سیاهی بود که مدت بیست سال قبل، مثل کابوسی بر وطن ما سایه افکنده بود، میبایست این رژیم محکوم شود و پدید آورندگان و حافظین آن به مجازات شایستهای برسند. دادگاهی که بنا به فشار افکار عمومی – ولی در زیر سلطه بازماندگان حکومت دیکتاتوری – تشکیل شده بود، نمیتوانست به خواستهای مردم ستمدیده جواب مثبت و قانع کنندهای بدهد. دادگاهی که رژیم موجود بر آن مسلط بود، نمیتوانست به محکومیت این رژیم حکم بدهد.
تنها در دوران یک حکومت واقعاً ملی است که میتوان به حساب این جنایات و تبهکاریها رسیدگی کرد و تبهکاران و جلادان حقیقی را به کیفر رسانید.
تنها با متّحد گشتن و ادامه یک مبارزه منطقی و پیگیر است که میتوان به این مقصود نائل شد. تنها با پیوستن به نهضت بزرگ طبقات زحمتکش است که میتوان برای آیندهای که در آن نشانی از ستم و بیدادگری نباشد، کوشید.
با یادآوری فاجعه خونین مسجد گوهرشاد، مردم خراسان باید مصمم گردند که چنین پیکار ثمربخشی را دنبال کنند.
مردم خراسان به چشم دیدند که حکومت دیکتاتوری به هیچ چیز اکتفا نکرد. مسجد را به توپ بست و خون هزاران انسان را ریخت. مردم را به زیر چکمههای خونآلودش کوبید و به مقدسات و اعتقاداتشان بزرگترین توهینها و زشتکاریها را روا داشت.
مردم خراسان به چشم دیدند که در پی این کشتار و زشتکاری، کابوس دیکتاتوری سنگینتر و خفقان آورتر شد. مردم به چشم دیدند که دیکتاتوری حتی آزادی انجام فرائض مذهبی را از آنها سلب کرد. همراه با کشتارها و بیدادگریها آخرین نشانههای آزادی و اندیشه پاک را هدف گرفت و درهم کوبید.
هنگامی که بساط پوشالی حکومت دیکتاتوری درهم ریخت، مردم خراسان امیدوار بودند که حکومت جنایتکاران و جلادان پایان یابد. ولی به زودی دیدند که باز هم همان جلادان و تبهکاران، بازماندگان و دست پروردگانشان بر کرسیهای حکومت و فرمانروایی جلوس کردند وچند سالی نگذشت که اندک اندک به تجدید روشهای گذشته پرداختند.
هماکنون زندانهای سراسر ایران، پر است از آزادمردانی که با خلوص و پاکی برای پیروزی حق و حقیقت پیکار کردهاند. زندانیان و شکنجه دهندگانِ آنها همان جلادان و آدمکشان دوره بیست ساله هستند. کسانی که شانزده سال پیش مسجد را به توپ بستد و هزارها زن و مرد و کودک را در خون غلطاندند، از چند سال پیش همین که جان تازهای یافتند، تازیانه به کف گرفتند و به شکار انسان و شکنجه آزاد مردان پرداختند، کشتند، سوختند، به غارت بردند، احزاب آزادیخواه را «غیر قانونی» اعلام کردند، پاکدلترین و مؤمنترین مبارزان راه خلق را به زندان انداختند و به جزایر سوزان جنوب تبعید کردند، قوانین ضد آزادی و خفقانآور از مجلس گذراندند. با این اقدامات کوشیدند راه برای استقرار دیکتاتوری تازهای هموار کنند و بار دیگر بساط جلّادی و بیدادگری بیست ساله را بگسترند. ولی زمانه عوض شده بود، مردم خیلی تغییر کرده بودند، با چشمهای گشاده و روشن، با همه نیروی خود در برابر دسیسههای توطئهگران مقاومت کردند و حتی از درون زندانها ندای حق طلبانه خود را برآوردند.
ولی کارگزاران دیکتاتوری و دشمنان مردم هنوز هم آرام ننشستهاند، هنوز هم میکوشند وطن ما را بار دیگر به ماتمکده خاموشی مبدل کنند که از آن جز صدای قهقهه شوم غارتگران و جلادان مردم شنیده نشود.
ما با یادآوری فاجعه غمانگیز و خونین مسجد گوهرشاد، از مردم خراسان و همه مردم وطن خود میخواهیم که بر کوشش دسته جمعی خود برای پایان دادن به حکومت شوم و بیدادگرانه این بدکاران و آدمکشان بیفزایند.
ما از آنها میخواهیم که با پیوستن به نهضت نجات بخش ملت ما برای پایان دادن به دوران فقر و محرومیت و اختناق، عملا به مبارزهای مثبت و ثمربخش دست بزنند. اکثریت عظیم مردم وطن ما زندگی تیرهای دارند، فقر، دربدری، محرومیت از نخستین و ضروریترین وسایل زندگی، هرگونه آسایش و خوشی را از آنها سلب کرده است. گرسنگی و رنج نداری زندگی را به کامشان تلخ کرده است.
در کنار همه این مصائب، جلادان، غارتگران و دشمنان خلق، تازیانه به کف گرفتهاند و قصد جان کسانی را دارند که برای از میان برداشتن این ستمگریها و آن تیره ورزیها میکوشند و مبارزه میکنند.
مردم خراسان!
برای نجات از مصائب فقر و گرسنگی، برای پایان دادن به حکومت بیدادگرانه غارتگرانه و جلادان دامنه مبارزه خود را توسعه دهید. بیش از پیش به نهضت نجات بخش ملت ما بگروید و با پیکاری منطقی و ثمربخش ثابت کنید که برای به کیفر رساندن بدکاران و گناهکاران و انتقام کشیدن از آدمکشان منفور، از پای ننشینید. برای اعتلای حق و حقیقت، برای پیروزی راستی و عدالت، برای برافکندن بنیان ظلم و فقر و گرسنگی، با همه نیروی خود پیکار کنید. برای نجات از تیرهروزیها راهی جز این وجود ندارد. تنها از این راه است که میتوانید به نجات خود و وطن خود، به وصول یک زندگی آزاد و مرفه امیدوار باشید. (12)
◀هوشنگ شهابی : واکنش و ایستادگی عممومی
به راویت هوشنگ شهابی : نخست وزیرمیانه رو او مخبرالسلطنه [بعد از کشتارمسجد گوهرشاد] پیشنهاد کرد زن ها به جای سرکردن چادر روپوشی مناسب بپوشند و روی خود را باز بگذارند، اما رضا شاه زیربار نرفت و برلباس کامل اروپایی اصرار ورزید. او در آذر1314 ضمن درد دل با نخست وزیر آینده اش محمود جم گفته بود که وقتی دیده چگونه زنان ترکیه حجاب را رها کرده و دوش به دوش مردان کار می کنند، ازهرچه زن چادری است بدش می آید. دستور شاه در مورد برگزاری جشن های مختلط اولین بار توسط وزیر جنگ و با حضور شاه اجرا شد. آن گاه شاه پرسیده بود آیا می توان فرصتی پیش آورد که او بتواند همراه با دختران بی حجاب خود در آن شرکت کند ، علی اصغرحکمت وزیر معارف گفته بهترین فرصت جشن مراسم فارغ التحصیلی دختران دانشسرای مقدماتی است. ساختمان دانشسرای مقدماتی نوبنیاد (مدرسه عالی تربیت معلم زنان) که با سرعت به اتمام رسیده بود برای اعلام رسمی کشف حجاب اجباری انتخاب شد.
دراین ضمن وزرای داخله(کشور) و معارف ( آموزش و پرورش) پیام هایی محرمانه برای رؤسای ادارات خود در استان ها فرستاند و دستوردادند با تربیت دادن سخنرانی ها وجشن ها که درآنها از امتیازات و محاسن مشارکت زنان درامور اجتماعی سخن گفته شد افکارعمومی محلی را برای کشف حجاب آماده کنند . این جشن ها گاه با مقاصد آشکار و گاه به بهانه هایی دیگر برگزارمی شد. تا این مرحله هنوز تأکید می شد که از خشونت و زور احتراز شود و زنان ساده بپوشند تا بروز احساس حسادات میان فقرا نسبت به ثرومند ان پرهیز گردد.
روز بزرگ در17 دی 1314 فرا رسید ورضا شاه همراه با ملکه و دو دخترش شاهدخت شمس و اشرف که هر سه بی حجاب بودند در مراسم افتتاح « دانشسرای مقدماتی » نوبنیاد تهران شرکت کرد تا ضمناً دیپلم های دختران فارغ التحصیل به آنان اعطا شود. ضرب المثل عربی قدیمی می گوید: « الناس علی سلوک ملوکهم »[مردم از شیوه شاهان خود پیروی می کنند]، ورضا شاه ظاهراً تصمیم گرفته بود همسر دخترانش را سرمشق مردم قرار دهد. با این حال رضا شاه به عنوان یک مرد ایرانی شخصاً در باره بی حجابی چندان دودلی اضطراب خاطر نبود. شاهدخت اشرف خواهر دوقولوی شاه سابق در خاطرات خود می نویسد:
رضا شاه عزم راسخ داشت ایران را « غربی کند» و وارد قرن بیستم سازد. او برای این کار و ایجاد رفاه و قدرت برای کشور، نمی توانست اجازه دهد که زنان ما، یعنی نیمی از جمعیت اندک کشور ، غیر فعال و در حجاب بمانند.
اما در عین حال در باره پدرش می نویسد:
« به عنوان یک مرد هرچه به همسر و خانواده اش مربوط می شد یک موضوع خصوصی بود… پدرم در خانه یک مرد تمام عیار نسل گذشته بود( به یاد دارم یک بار که با پیراهن بی استین سرمیزنهار آمده بودم دستورداد فوراً لباسم را عوض کنم). اما او به عنوان شاه خود را آماده کرده بود احساسات نیرومند شخصی خود را به سود پیشرفت کشور خود کنار بگذارد. وقتی تصمیمش را گرفت نزد ما آمد و گفت: « این سخت ترین کاری است که درعمرم کرده ام ، اما باید ازشما بخواهم که سرمشق خوبی برای سایرزنان ایران باشید.»
سال ها بعد در 1353 ملکه مادر به امیراسدالله علم وزیر دربار اقرار کرد که رضا شاه در مسیر رفت به دانشسرا برای شرکت در مراسم فارغ التحصیلی به او گفته بود:
« ترجیح می دهد بمیرد، و در زندگی زنش را سر برهنه به مردان غریبه نشان ندهد، اماچاره دیگری ندارد، چون درغیراین صورت دیگران فکرخواهند کرد ایرانیان وحشی وعقب افتاده اند.» (13)
« به استان ها دستورداده شد مراقب باشند تا همه زنان از زنان خاندان سلطنتی سرمشق بگیرند. بدین منظور در ماه های دی و بهمن درسراسر کشور جشن هایی برای گرامیداشت بی حجابی برگزار شد و جراید هر روزه گزارش های این جشن ها و« اشتیاق خود جوش» برای اصلاحات را چاپ می کردند. در واقع جشن ها بیشتر باعث دلهره و هراس شده بودند:« منظره مشترک بسیاری ازاین جشن ها زنان و مردانی بودند که در اتاق ها روبروی هم نشسته بودند و زنان از خجالت صورت های خود را با دست یا با یقه کُت هایشان می پوشاندند.» مثلاً در اردبیل ضیافتی درمحل فرمانداری ترتیب داده شد که در آن تجار، مقامات دولتی وسایر بزرگان شهر با زنانشان دعوت شده بودند. برای همسران مقامات دولتی این امر چندان مشکل نبود، اما زنان محلی معذب بودند و نمیدانستند چه بپوشند. چون در این بخش آذربایجان زمستان ها خیلی سرد است، بیشتر زن ها پالتو پوشیده ودنباله ی سروسری ها خود را در یقه پالتوها یشان فرو کرده بودند. وقتی در خارج دسته موزیک ارتش نواختن آهنگ یا شادی را آغازکرد، در داخل زنان با قیافه های عبوس و خجول نشسته بودند و مردان بی صبرانه سیگار پشت سیگار دود می کردند . فرماندار سخنانی در ستایش از آزادی زنان ایراد کرد وحاضران کف زدند . پس از او فرماندار سخنانی درستایش از آزادی زنان ایراد کرد و حاضران کف زدند. پس ازاو فرمانده نظامی منطقه نخست سخنان مشابهی گفت و آن گاه یک بشقاب پر از شیرینی برداشت و به یکایک آقایان و بانوان حاضر تعارف کرد. از این پرده دری [!] بی سابقه ، زنان از خجالت سرخ شدند.
به کارمندان دولت وام داده شده بود تا برای زنان خود لباس های نو مناسب خریداری کنند، و اگر کسی همسر خود را بی حجاب به این ضیافت ها نمی آورد به او مرخصی بدون حقوق می دادند و در واقع منتظر خدمت می شد. گزارش دقیقی از حاضران و غایبان داده می شد و کسانی که نیامده یا بدون همسران خود آمده بودند، سخت توبیخ و سپس اخراج می شند.
دولت برای اجرای کامل این سیاست ، اگر بخواهیم از اصطلاح میشل فوکو استفاده کنیم، گویی همه جا دوربین مخفی کار گذاشته بود. مقامات محلی در تمام کشور دستور داشتند هرکسی به خصوص روحانیون معترض علنی به این سیاست را باز داشت و مجازات کنند و مانع از ورود زنان با حجاب به فروشگاه ها ، سینماها و گرمابه ها ی عمومی شوند . در برخی موارد مأموران مخفی درمدخل حمام ها می ایستادند تا بر اجرای درست قانون نظارت داشته باشند. سوار شدن زنان چادری به درشکه ها واتومبیل ها و درمان ایشان دردرمانگاه های عمومی ممنوع شده بود. برای افزودن اهانت و در واقع بدتر کردن وضع زنان چادری ، فاحشه ها حق بی حجاب شدن نداشتند مگر در بهارتا بتوانند شوهر کنند: نماد عفت تبدیل به نماد بی عفتی شده بود. مقاله ای در مجله شهربانی ، آماری از جرایم و بی عفتی هایی که در زیرچادر انجام شده بود ارائه داد و ادعا کرد که همین موضوع باعث بیچارگی زنان شده و به مجرمان کمک کرده است.
* واکنش و ایستادگی
واکنش عمومی در برابر بی حجابی اجباری دولتی برحسب هر طبقه و هر منطقه فرق می کرد. درنواحی شمالی ایران که مدت های طولانی از طریق روسیه با اروپا ارتباط داشتند این موضوع بدون مقاومت چندانی پذیرفته شد! در واقع حتی بعضی از روحانیون با آن همراهی کردند. درمیان اقشار تجدد خواهی این امر به عنوان آزادی زنان با استقبال روبرو شد و شادی فراوانی برانگیخت. چون از آغاز بی حجابی ارتباط نزدیکی با بهبود فرصت های آموزشی و تحصیلی برای زنان یافته بود ، این نظر تا حدی حقیقت داشت: تعداد دختران ثبت نام شده دردبستان ها و دبیرستان ها دراواخر دهه 1310 به نحو شگفتی افزایش یافت و زنان به آموزش عالی و دانشگاه راه یافتند.
اما برای اکثریت زنان ایرانی دوره دشواری آغاز شد و شگردهای گوناگونی برای ایستادگی در برابر تعدی دولت به زندگی خصوصی افراد ابداع شد . در آغاز بسیاری از زنان با پوشیدن یک پیراهن بسیاربلند و سرکردن روسری واکنش نشان دادند ، اما دراواخر بهار 1315 دولت به مقامات محلی دستور داد جلوی این کار را بگیرند یا عواقب آن را بپذیرند. گرچه وزارت کشور به مأموران شهربانی دستورداده بود از خشونت بپرهیزند ، آنان که دستور داشتند خیابان ها را از وجود زنان چادری پاک کنند ، گاه به زنان حمله می کردند و چادرهایشان را از سرشان می کشیدند و پاره می کردند که شاید این امر به علت انتصاب سرتیب رکن الدین مختاری دراسفند 1314 به مقام ریاست شهربانی بود که به بی رحمی شهرت داشت. گویی این خشونت دولتی کافی نبود، زیرا به خصوص درشهرهای کوچک زنانی که قوانین جدید را رعایت می کردند مورد آزار و اذیت عوام الناس محلی قرارمی گرفتند.
بسیاری از زنان در برابر این خواسته های متناقض تصمیم به خروج از کشور گرفتند. در خرمشهر بعضی زنان از مرز گذشتند و به عراق رفتند. بسیاری از زنان در خانه ماندند، اما این کار مشکل دیگری ایجاد کرد، چون در آن زمان خانه های ایرانیان حمام نداشت، بنابراین زنان برای حمام رفتند نیمه های شب از راه پشت بام و عبور از بام های خانه های همسایه خود را به حمام محل رساندند یا به امید این که چشم پاسبانی به آنان نمی افتد از کوچه پس کوچه ها می گذشتند. رضا براهنی نویسنده به خاطر می آورد که پدرش عادت داشت مادر و همسر خود را در گونی بگذارد و به حمام عمومی ببرد تا آن روزی پاسبانی به او مشکوک شد و جلویش را گرفت. پدر ادعا کرد که درون گونی پسته است و لمس و قلقلک گونی توسط پاسبان باعث شد مادربزرگ نویسنده به خنده بیفتد و پدرش بازداشت شود. بسیاری از کسانی که آن روز ها را به یاد دارند ماجراهای مشابه تحقیر آمیزی را نقل می کنند.
قانون تغییر لباس تمام هدف نبود، بلکه هدف اصلی برانداختن پرده واز میان بردن تبعیض جنسی در جامعه بود. بدین منظور از دولتمردان رژیم خواسته شد مهمانی هایی بدهند و ازمهمانان بخواهند همسران خود را همراه بیاورند تا اختلاط زن و مرد رواج یابد . بسیاری چنین کردند، و« کافه شهرداری » تهران که گروه موسیقی زنده ای هم داشت محل مطلوب و مورد علاقه مهمانی ها و رقص ها شد. برخی مردان که گویا زنان صیغه ای داشتند، این همسران موقت خود را به مهمانی ها می بردند و همسران حقیقی شان را در خانه می گذاشتند . حتی شهربانی به نخست وزیرسابق مخبرالسلطنه هدایت که همسرش از وقتی حجابش مورد اعتراض قرار گرفته بود از رفتن به دربار خود داری می کرد دستور داد یک ضیافت در ملک خود درّوس که در آن زمان درحومه تهران واقع شده بود برپا کند بسیاری از ساکنان آن زمان درّوس ارمنی بودند و بنابراین می توانستند دعوت او را بپذیرند. به مقامات محلی استان ها و شهرستان ها نیز دستور داده شد مهمانی بدهند و به بازرگانان دستور داده شد با همسران خود در این مهمانی ها حضور یابند. فرماندار گرگان به شهربانی محل دستور داد مراقب باشند تا در این مهمانی ها زنان و مردان جدا ازهم ننشینند تا این « عادات وحشیانه قدیم » از بین برود. در آن سال ، ماه سوگواری محرم چند هفته پس از اعلام رسمی کشف حجاب فرا رسید و چون اجرای سایر شعائرمذهبی قبلاً غیر قانونی شده بود، نخست وزیر به مقامات محلی دستور داد اجازه دهند مردان و زنان در مجالس روضه خوانی شرکت کنند و ( به جای زمین ) در کنار هم روی صندلی ها و نیمکت ها بنشینند. حتی تلاش اندکی شد تا چهار کلاس اول دوره دبستان مختلط شود که بلافاصله پس از کناره گیری رضا شاه این برنامه متوقف شد. بیزاری از بی حجابی یکی از عناصر تغذیه کننده انزجار جامعه سنّتی از دولتی بود که پیوسته در زندگی روزمره مردم گاه به شکل نظام وظیفه اجباری ، گاه بالا بردن مالیات و گاه قانون لباس پوشیدن دخالت می کرد. دولت برای فرونشاندن انتقادها و اثبات صلاحیت و حقانیت اسلامی خود متوسل به ترفند قدیمی قربانی کردن منافع اقلیت ها شد: در 1315 تمام افسران بهایی ارتش به دستور مستقیم شاه اخراج شدند، و شایع شد که او می خواهد ژست اسلامی بگیرد تا این برداشت عمومی را که انگیزه کشف حجاب مخالف با سالام بوده است خنثی سازد. همچنین در1315 یهودیان به طور منظم و برنامه ریزی شده از دارات کمرک وسایر دوایر دولتی بیرون رانده شدند. اما هیچ یک از این اقدامات نتونست در ما بین سنت گرایان محبوبیتی برای شاه به بار آورد.