روزنامه Le Temps سوئیس، که در این کشور همان اعتبار را دارد که لوموند در فرانسه، درتاریخ 25 ژوئن 2015، مقالهای دربرگیرنده گفتگو با زهرا بنیصدر انتشار دادهاست. نویسنده مقاله امانوئل ژریگ Emmanuel Gehrig است.
زهرا بنی صدر بهار ایران را اعلام می کند
او دختر اولین رئیس جمهور ایران بعد از انقلاب 1979 است. همیشه در تبعید زیسته است. اکنون او ساکن شهر نوشاتل است و برنامه «هشیاری شهروندی» را که مخاطب آن، بچههای مدرسه میباشند، بنیاد نهاده است. چهرهای مصمم که ایمان اصیل به دموکراسی دارد. زهرا در یک رستوران کوچک و شیک ولی ساده که در میدان دمال واقع شدهاست و تقریبآ خلوت است من را می پذیرد. قبل از دیدار وی تصوری که از او در ذهنمان است، دختری با رفتاری تکبرآمیز همانطور که از دختر یک رئیس دولت انتظار میرود. اما او با لبخندی خوش آیند ما را غافلگیر می کند. او بسیار خویشتندار است. خطوط ظریف پدرش ابوالحسن بنیصدر، اولین رئیس جمهور ایران که او را در سال 1981 از ریاست جمهوری معزول کردند، و امروز در شهر ورسای تحت مراقبتهای شدید نیروهای امنیتی زندگی می کند را در چهرهاش مییابیم. دیدارمان با دختر بنیصدر، در نوشاتل، خود باندازه کافی کنجکاوی برانگیز میبود که این ملاقات را توجیه کند. اضافه برآن ما با یک مبارز روبرو میشویم که متعهد به آموزش شهروندی است و نگران زنده و روشن نگاهداشتن آتش دموکراسی در سوئیس. سوئیسی که آسوده خیال است و نگران دموکراسی که دارد، نیست. حال آنکه از دید زهرا بنیصدر باید نگران باشد. چون او تاریخ تراژیک خانوادهاش – که او از آن بخود میبالد و به او توان میبخشد- واقف است. او میداند که یک انقلاب مصادره شده و یک رژیم آهنین چه معنائی دارد. گفتگوهایمان از تهران شروع میشود، به شهر کاشان در حومه پاریس میرسد و بعد هم تا به ساحل نیلگون دریاچه نوشاتل جریان مییابد. از تاریخ، از خاطرات و از آینده با آهنگ پر امیدش صحبت میکند. ایران؟ برای زهرا که در سالهای 60 در پاریس متولد شدهاست، یک رویای دردناک است. یک ایدهآل رنج بار. او فقط 4 بار و بسیار کوتاه به ایران رفته است. و آنهم قبل از برکناری پدرش از ریاست جمهوری. او بیاد میآورد آن دوره را، انقلاب نغمه آزادی داشت و تحقق همه خواستها امکان پذیر مینمودند و بودند.
بنیصدر روشنفکری است عاشق عدالت که زندانهای شاه را ترک گفت و بر روی نیمکتهای کلاس سوربن نشست و برای دمکراسی در ایران فعالانه مبارزه کرد. او از حمایت سارتر، سیمون دوبوار و فوکو برخوردار بود. استقلال و آزادی تکیه کلام او بود. یک روز پائیزی سال 1978، بنیصدر به استفبال یک مهمان عالیقدر، آیتالله خمینی به فرودگاه میرود. آیتالله قبل از اینکه در نوفلوشاتو مستفر شود در شهر کشان Cachan در چند قدمی منزل زهرا چند روزی توقف میکند.
من از زهرا میپرسم آیا راست است که آیتالله خمینی برای اینکه چشمش به فساد غرب نیفتد چشمهای خود را با باندی میپوشاند؟ زهرا سرش را به علامت نفی تکان میدهد و میگوید که اینها افسانه است.
از او میپرسم چطور میشود تفاهم خوبی بین یک روشنفکر لائیک و یک مذهبی را توجیه کرد؟ میگوید “اسم بنیصدردر نزد روحانیت از احترام زیادی برخوردار بود. پدر بزرگ من هم یک آیتالله بود وشخصیتی قابل احترام.”
دنباله صحبتها مربوط به تاریخِ رویداد بزرگ میشود: در فوریه 79 خمینی و بنیصدر بهدنبال ترک شاه از ایران وارد تهران پر آشوب و پر جنجال میشوند. او، بعد از کسب چند مقام وزارتی، در سال 1980 به ریاست جمهوری میرسد. همزمان با جنگ ایران و عراق و مسئله گروگانگیری در سفارت امریکا و دامهائی که مذهبیها علیه او میگستردند تا همه مکانیزمهای قدرت را به مهار خوددرآوند، مواجه میشود. در حالیکه او هر روز در جبهههای جنگ مشغول دفاع از کشور است او را از مقام ریاست جمهوری برکنار میکنند.
به هنگام صرف نهار وقتی زهرا از آن تاریخ یاد میکند فضا برایمان تیره میشود. او نمیتواند جلوی تاثرش را بگیرد. تصویر وحشتناک بدنبال برکنار کردن پدرش از ریاست جمهوری که گردش انقلاب بسوی استبداد را اشکار میکند: به دنبال برکناری او، در همان سال اولبیش از 2000 نفر اعدام میشوند. بسیاری زندانی و شکنجه میشوند. میگوید: آنها که از پدرم حمایت کردند، مشاوران پدرم و آنها که با قبول خطر از دست دادن جانشان به کمک پدرم شتافتند و آنهائی که جرات کردند نه بگویند، اعدام شدند.
زهرا و خواهرش که در پاریس هستند هر روز صبح، دل نگران، گزارشهای خبری را میخوانند تا شاید خبری از پدر و مادر و برادر کوچکشان بدست آوردند. “بحران نوجوانی را من نشناختم. ما همه کار میکردیم که از آنها محافظت کنیم. ” بالاخره خانواده دور هم جمع میشوند. اما اسم بنیصدر از این تاریخ به بعد شیطانی میشود. “در مدرسه به بچهها میآموزند که پدرم خائن به انقلاب بودهاست. برای عدهای از ایرانیان مخالف رژیم ساکن خارج کشور بنیصدر مردی است که خمینی را به ایران بردهاست. اما با شبکههای اجتماعی و وسائلی که در اختیار داریم گفته ها و مصاحبههای پدرم را به اطلاع مردم میرسانیم تا ایرانیها با شرح دیگری از تاریخ انقلاب آشنا شوند. “
“از ما به من بر میگردیم.” زهرا راه خود را پیدا کردهاست. شهر نوشاتل که تصادف زندگی او را در اوائل سالهای 90 به آنجا کشانده است و سه بچهاش نیز در آنجا متولد شدهاند، محل رشد مییابد. زهرا با تنی چند از دوستانش شرکتی نوپا، برای تولید فرآوردههای ویژهِ آرایش از مواد طبیعی و سالم ایجاد میکنند. آنها اولین زنانی هستند که در مرکز تکنولوژی نوشاتل پذیرفته میشوند و جایزه ابداع BCN را بدست میآورند. زهرا بعدا بطرف فرهنگ و آموزش کشیده میشود. در هزاره سالگرد نوشاتل در سال 2011 او متوجه میشود که خیلی از مردم توجهی به تاریخشان ندارند. در نتیجه او کارگاهی را سازماندهی میکند و از شخصیتهای منطقه دعوت میکند برای محصلین و دانش آموزان کنفرانس بدهند و با آنها به گفتگو و تبادل نظر بپردازند. کاری بسیار با هیجان و شادی بخش.
زهرا با دوستانش انجمن “هسته نبوغ، هسته شهروندی” را تشکیل میدهند. پروژهای برای آگاه شدن جوانان استان نوشاتل از حقوق شهروندی. اگر از دیگر شخصیتهای نخواهیم نام ببریم کافی است نام ستاره شناس آقای کلود نیکولیده و نام آقای رافائل دمجان را ببریم که همواره در کوران حوادث است. این دو و شخصیتهای دیگر در این گفتگوها شرکت کردند. در برابر صدها جوان حضور پیدا کردند و با آنها به گفتگو نشستند. “هدف از این تماسها کمک کردن به جوانان است تا عقیدهای پیدا کنند اعتقادشان را رشد دهند و بتوانند موضع بگیرند انتخاب کنند و برای خود نقشی قائل شوند و به جهان چالشها برای با هم ریستن وارد شوند.”
میپرسم آیا کودکان آماده پذیرش هستند؟ زهرا که یکی از آشنایانش اعتقاد دارد که او مبرا از اغراق گوئی است به این موضوع اعتقاد دارد. او میگوید “من خیلی سماجت کردم تا موفق شوم. شاگردان مدارس فنی در این کنفرانسها شرکت کنند. آنها هستند که بیش از بقیه احتیاج دارند تا بخود اعتماد پیدا کنند. وقتی انسان در جامعه ارزش پیدا میکند که بال در میآورد.” برنامه دیگری امسال زهرا را بخود مشغول کردهاست او محور اصلی برنامه فرهنگی بود که مربوط به فرهنگ ایران میشد. برنامهای که ریاست آن را جان استودر بعهده داشت و همین روزها به اتمام میرسد.
فیلم، نمایشگاه، کنفرانس و … دانشگاه نوشاتل هم یکی از دانشجویان درگذشته خود در اوائل قرن بیستم را بزرگ داشت. محمد مصدق نخست وزیری که نفت ایران را ملی کرد و حکومتش به کمک سیا سقوط کرد. “این برنامهای است برای کشف زیبائیها، میراث تاریخی و فرهنگی تمدنهای ناشناخته و اولین قسمت آن مربوط به ایران بود.” آیا زهرا در رؤیای آناست که، روزی، به یمن پدیدآمدن موقعیت جدیدی به ایران بازگردد؟ چشمانش چند لحظه در نقطهای محو میشود. سئوال بنظر بیجا میآید. او میگوید:” رؤیای من آشتی و تفاهم و از بین بردن کینه و عدم ارتباط است که زمان درازی است ما را احاطه و گرفتار کرده است.”
انقلاب اسلامی: گفتگوی واقعی فرهنگ ها، در سطح شهروندانِ کشورهای مختلف است که باید انجام بگیرد. موفقیت بهاری که در شهر نوشاتل به آشنایی شهروندان سوئیسی با فرهنگ ایران اختصاص یافت، در باب گفتگوی فرهنگ ها روشی را می آموزد که باید در پیش گرفت. فرهنگ ایران، به شهادت ویژگی های ایرانیت، فرهنگ زیستن در دوستی و صلح و رشد بر میزان عدالت اجتماعی بوده است و هست. بتازگی، اهل تحقیق غرب پی برده اند که از ده فرهنگ اثر گذار بر فرهنگ های جهانیان، فرهنگ ایران در ردیف های اول است. و این فرهنگ، در زادگاه خود، پنداری زندانی است. غنای فرهنگ استقلال و آزادی نیازمند برخورداری شهروندان ایران از استقلال و آزادی، و خودانگیختگیِ خویش است. به یمن این خودانگیختگی است که آشتی و دوستی، جای تضاد و دشمنی می نشیند و برخورداری از حقوق شهروندی، مایه دوستی و صلح، می گردد. فرهنگ ایران فرهنگ آشتی و صلح و دوستی است و از این نظر، بسا مقام اول را دارد.
و مصدق پرورده این فرهنگ است. از اینرو، بهاری که به آشنایی مردم سوئیس با فرهنگ ایران اختصاص یافت، فرصتی شد برای آشنایی این مردم با یکی از بارزترین نمادهای ایرانیت.
۱۳۹۴/۰۴