back to top
خانهنویسندگانجمال صفری: اشغال ایران توسط قوای متفقین درجنگ جهانی دوم و سقوط...

جمال صفری: اشغال ایران توسط قوای متفقین درجنگ جهانی دوم و سقوط پهلوی اول (۷)

mossadegh 23062016۲۶ خرداد، بمناسبت صد و سیُ و سومین سالگرد تولّد دکترمحمّد مصدّق «زندگینامۀ دکترمحمّد مصدّق» (۱۱۷ ) – بخش دوازدهم

٭اوضاع  پادگانهای مرکز:

      روز ششم شهریور ماه پش از روی کارآمدن کابینه جدید نخستین تصمیم جدی که برای  روشن ساختن  اوضاع مبهم  گرفته شد  صدور دستور ترک مقاومت  به واحدهای ارتش ایران بود. قطعی است که لشگرهای مرکز نیز مشمول این امر  بودند و بایستی هرچه زودتر مواضع اشغالی در خارج شهر را ترک و از محورهای  لشگر کشی دست کشیده  به سربازخانه‌ها مراجعت نمایند. پادگان لشکر  اول، یک خط دفاعی تشکیل داده بودند که نام آن خط کریم نهاده شده بود وچون سرلشگر کریم آقا بوذرجمهری در ایجاد آن ذیمدخل  بود این خط  که با دستوری شبیه فرمان ترک  مقاومت ترتیب داده شده بود بهمان سرعت  نیز برچیده شد و هنگ‌های  پیاده و سوار بطرف  سراز خانه‌ها روان شدند.

    ولی هنوز  به سربازخانه نرسیده، دستور دیگری رسید که افراد از نظر احتیاط  در باغهای اطراف  مستقر شوند. بنابراین روز هشتم نیز سربازخانه‌ها خالی بودند.  تنها واحدهای  کوچکی از سربازان  که برای  پاسبانی داخل شهر و ادارات ارتشی اعزام می‌شدند در سرباز خانه وجود داشتند که آنها  نیز  هر روز صبح  این محوطه را ترک  می‌گفتند و در پی انجام  وظیفه  بودند.

    برای انجام کارهای فرمانداری نظامی لازم بود که از نیروی مسلح  پادگان مرکز استفاده شود به این  جهت ساعت 12 رئیس ستاد ارتش به ستاد لشگر دوم دستور می‌دهد که یک گردان پیاده نظام فوراً  در اختیار فرماندار نظامی گذارده شود. بیدرنگ رئیس رکن ستاد لشگر با فرمانده  گردان 2 هنگ 21 سرگرد محمد رحیم  شامبیانی که با گردان خود در داودیه متمرکز بود، داخل مذاکره  شده و دستورات  زیر را به او می‌دهد.

1- مرخص کردن  بعضی از افراد مظنون.

2 –  اعزام یک گروهان  به زندان .

3 – حرکت  به طهران برای انجام مأموریت  فرمانداری نظامی

   فرمانده گردان بدون فوت وقت مشغول انجام امر شده و ساعت 13 پس از مرخص کردن عدۀ  کمی از سربازان، گردان را در خارج داودیه  دور خود جمع و راجع به وظیفه جدید که بعهده آنها گذارده شده و عبارت ازحراست و حفاظت شهراست سخنرانی و در ضمن متذکر می‌شود که با پاسبانان شهربانی  باید همکاری و تشریک مساعی کرد. گروهان 6 این گردان به زندان اعزام و افراد گردان پس از صرف ناهارساعت 17 به شهر رسیده و در باغ  ملی مستقر می‌شوند. در همین هنگام گردان سوار  نیز به فرماندهی سرگرد الیکائی درمحوطه شهربانی و باغ ملی پیدا شده و خود را برای انجام پاسداری شب آماده می‌کنند.

٭ در شهربانی:

     در این شب، شهربانی منظره عجیبی به خود گرفته بود.  دسته‌های سوار در محوطه باغ  شهربانی  توقف کرده، زیر زمینه‌ای از طرف افراد پیاده گردان اشغال و فعالیت ترس آوری دراین اداره  مشهود است. افسرها و سربازها همه در رفت و آمد و همه درتکاپو هستند. غیبت رئیس شهربانی(مختاری) از چند روز پیش باعث شایعات خنده آوری شده وهرکس این موضوع را یک جور و به یک نحوی تفسیر می‌کرد. بعضیها می‌گفتند مختاری خیال کودتا داشته و بدست شخص شاه با هفت تیر کشته شده‌است. بسیاری اظهارعقیده می‌کردند که مختاری را دشمنانش دزدیده اند.  دسته‌ای اظهار عقیده می‌کردند که مختاری با مقداری جواهرو طلا از مرز بیرون رفته و فرار کرده‌است. در هر حال غیبت مرموز  این مرد تأثیر عجیبی در همه کرده بود و در این  گیرودار همه میل داشتند از سرنوشت این یکی خیلی  زودتر مطلع شوند.

٭ در باشگاه افسران:

     فرمانده گردان پیاده سرگرد شامبیانی  و فرمانده  گردان سوار سرگرد الیکائی پس از پیدا کردن جا برای افراد خود برای ملاقات با فرماندارنظامی تهران در باشگاه افسران حضور می‌یابند. عدۀ زیادی از افسران ارشد سه نفری، چهار نفری دورهم جمع شده و در گوشی با همدگیر صحبت می‌کنند. معلوم می‌شود یا حوادث مهمی رخ داده  یا در شرف روی دادن است.

    در باشگاه افسران وضعیت کاملاً بحران آمیز بنظر می‌رسید. ستاد جنگ منتظر وقایعی بود که احتمال رخ دادن آنها داده شد. نخست گفتگو از حرکت شاه به اتفاق ستاد خود بسوی اصفهان بود از همین حرفها معلوم می‌شد که تصمیمهای شومی در باره دولشگر پادگان مرکز گرفته شده است.

     دو فرمانده گردان ازدیدن منظره عمومی باشگاه و مطالعه حالت روحی افسران ارشد که در حقیقت  رکن ارتش را تشکیل می‌دهند سخت در شگفت مانده و ازهمان دقیقه دریافتند که چه مأموریت مشکلی بعهده آنها واگذار شده است . فرماندار نظامی سپهبد احمدی در اتاق خود مشغول کار است. دو فرمانده گردان میل داشتند برای خلاصی از دست این بی‌تکلیفی هرچه  زودتر با ایشان ملاقات کنند ولی این دیدار یک ساعت بتعویق افتاد. در جریان همین مدت افسران ارشد باشگاه را ترک گفتند و بجز تیمسار سپهبد احمدی، سرلشگر احمد نخجوان وزیر جنگ و سرتیپ زاهدی افسر دیگری در باشگاه حضور نداشت.

 افسران مأمور فرمانداری نظامی با سپهبد ملاقات کرده و دستورات مختصری از ایشان گرفته و در پی انجام  وظیفه خود عمارت باشگاه را ترک می‌گویند.

٭ در هیأت  وزیران:

    ساعت 11صبح  نمایندگان دو دولت انگلیس و اتحاد جماهیر شوروی در هیأت وزیران به ملاقات آقای فروغی نخست وزیر و آقای سهیلی وزیر امور خارجه آمده در جواب نامۀ  مورخۀ  ششم شهریور ماه  دولت ایران یادداشتهائی بشرح زیر تسلیم فروغی می‌کنند. ( رونوشت اصل این دو نامه درگزارش وزیر امورخارجه که در روز 18 شهریور1320به مجلس داد،  نقل شده است.)

٭ در کاخ سعدآباد:

     بعد از ظهر، آقای فروغی با اتفاق آقای سهیلی وزیر امورخارجه درکاخ سعد آباد حضور یافته و نخستین مرحله مذاکرات و رسیدن پاسخ دو دولت همسایه و جریان امور را از نظر شاه می‌گذارانند. شاه ترجمه فارسی یادداشتها را چند مرتبه زیرو رو کرده، ورق زده و جملات آن را چندین بار تکرار نموده، بالاخره پس از نیم ساعت به نخست وزیر پس داده و دستور می‌دهد درباره این یادداشتها مطالعه و بررسی دقیق کرده و پاسخ آن را تهیه کنید و سعی نمائید شاید تعدیلی در این درخواستها داده شود.

     ساعت 7 بعد ازظهراست. حرکت و رفت وآمد مردم درخیابانها غیرعادی بنظر می‌رسد. زیرا ساعت9 باید همه در منازل  خود باشند و اشخاصی که بیرون باشند توقیف خواهند شد. تهیه لوازم  ضروری و مواد غذائی و رفتن به منزل با بی‌نظمی‌هائی که در وسائط نقلیه و سایر امور رخ داده  بود، وقت زیادی لازم داشت. بنابراین مردم حق داشتند در نخستین شب اعلام حکومت نظامی زودتر به خانه خود پناه برند.

٭ در باغشاه  چه خبر  است؟:

     باغشاه مرکز پادگان لشگر اول که با خیابانهای مستقیم  و با درختهای کهن و سبز و جنگلهای تازه  احداث شده خود همیشه در تمیزی و نظافت ضرب‌المثل بود، از روز سوم شهریور ماه منظره غم انگیزی پیدا کرده و چون تخلیه شده بود، خیابانهای صاف و هموارآن به تل خاکی مبدل شده و میدانهای  بزرگش در نتیجه حرکت تانکها و سایر وسائط  نقلیه و عدم  رسیدگی کنده شده بود.  سکوت  کامل در سراسر این محوطه حکمفرما و فرمانده لشگر سردرگم بود. واحدهای پیاده و توپخانه لشگر همه در باغهای اطراف استقرار جسته و از بازگشت به داخل سربازخانه بنا به دستور ستاد ارتش  خود داری  نموده  بودند.

    ساعت 6 بعد از ظهر بخشنامه محرمانه و مستقیم و بسیاری فوری از ستاد ارتش به دو لشگر رسیده و به فرماندهان مربوطه اعلام می‌گردد چون ممکن است واحدهای ارتش شوروی و انگلیس داخل  تهران شوند، بایستی شماره  افراد لشگرهای پادگان مرکزهرهنگ پیاده به یک گروهان وهرهنگ سوار  به یک اسواران تقلیل داده شده وعجالتاً مرخص شوند. در هر حال، امریه مرخصی افراد ساعت 6  بعد از ظهر به ستاد لشگرها ابلاع می‌شود. فرمانده لشگر که کورکورانه باید همه اوامر را انجام دهد بدون اینکه درباره این موضوع مهم تأمل نماید،عین بخشنامه را در چند نسخه ماشین کرده و بلافاصله رؤسای ستاد هنگها را احضار و بخشنامه در مقابل رسید به آنها تسلیم شده، درضمن از طرف ستاد دولشگر دستور داده می‌شود که این امریه را با سرعت هرچه تمام تر به قسمتهایی مربوطه ابلاغ کنند که تا دیر نشده  افراد مرخص شوند.

٭ابلاغ امریه:

     ساعت 7 بعد از ظهر این امریه خطرناک در خارج از سربازخانه‌ها به فرماندهان هنگها و کلیه  افسران مسئول واحدها بوسیله رؤسای ستادها ابلاغ و از  تمام افسرها امضا گرفته می‌شود. بی‌درنگ  انجام این نقشه  شوم شروع  شده و مسئولین اجرای امریه فکر می‌کند که افراد  را چگونه مرخص نمایند که از 9  گردان پیاده و سه گروهان مسلسل سنگین، یک هنگ پیاده و یک گروهان  بماند.  پس این امربس مشکل است زیرا افراد یک گروهان هیچ‌وقت حاضر نخواهند شد با این امر موافقت کنند.

     ممکن است خوانندگان  پیش خود خیال کنند که مگرانضباط و تدببری در بین نبوده که بتوان افراد را قانع  کرد که از ایجاد آشوب  و هرج و مرج  خود داری  کنند؟ جواب این سئوال  خیلی ساده است و  آن اینکه شیرازۀ این کارها بهم خورده بود.  وقتی فرمانده کل قوا نمی‌دانست چکار می‌کند،  هنگامی که ستاد جنگ بدون نقشه و بر خلاف عقل و منطق شهر تهران  را ترک و بسوی  قم  رهسپار می‌شد و موقعی  که وزارت  جنگ  بدون  تعمق  بخشنامه عجیبی  برای مرخص نمودن افراد صادر می‌کرد، بدیهی است فرمانده لشگر که در موقع صلح جز بنائی و تسطیح  خیابان و ایجاد جنگلهای مصنوعی در گوشه و کنار باغشاه و جیب  بری  و حسابداری املاک مخصوص  کار دیگری نداشت  و کوچکترین آشنائی به فنون جنگ و تربیت سرباز نداشت و از رموز فرماندهی  حرفی هم نخوانده بود، نمی‌توانست با مشکلی به این بزرگی مقابله  کرده و پیش از اجرای یک بخشنامه جنایت آمیز که کاغذ پاره‌ای  بیش نبود در بارۀ  موقعیت  خود و افراد  لشگر و حوادثی که بعدها  رخ خواهد داد فکر نماید. درهمین لشگر که افراد آن با سرعت و بی‌نطمی عجیبی درتاریکی شب از سربازخانه رانده شده‌اند برای اخراج  کردن یک سرباز مریض، یک فرد بیچاره، که اصلاً به درد خدمت سربازی نمی‌خورد، ستاد لشگر صدنامه با ستاد ارتش رد و بدل می‌کرد وای بسا در جریان این امرسرباز مورد نظردر نتیجه بی‌مبالاتی و عدم دقت و رسیدگی می‌مرد ولی نمی‌دانم چطور شد که روز هشتم  شهریور ماه ساعت 7 بعد از ظهر طرز فکر و عمل فرمانده  لشگر و کارمندان  ستادش عوض شد و بسرعت برق سربازان را مرخص کردند!؟

٭ در لشکر دوم چه خبر است؟:

    در لشکر دوم نیز جز جار و جنجال و آشفتگی و بی‌تکلیفی خبر دیگری نیست. فرمانده این لشگرسر لشگر علی اصغر نقدی که افسر مطلع و درستکار ولی یک کمی عصبانی است شاید هم خیلی میل داشت افراد به این صورت مرخص نشوند ولی این طرز فکر و ایستادگی و شجاعت در مقابل فرمانده  کل قوا  و اقدام  به نفع  کشور با انضباط  و مقررات ارتشی مباینت داشت. به این جهت افراد این لشگر  نیزمرخص  شدند.

    یکی از رؤسای ستاد هنگ پیاده لشگر اول چنین تعریف می‌کرد: ساعت 7  بعد از ظهر در ستاد لشگر حاضر شدیم که امریه  را زودتر به قسمتهای مربوط رسانده و افراد را مرخص کنیم.  بیدرنگ سوار موتوری شده و در جاده‌ای که به قرار گاه یکی از فرماندهان هنگ  پیاده منتهی می‌شد و گرد و خاک  عجیبی داشت بحرکت آمدیم. بفاصله یک ربع به مقر فرمانده هنگ رسیدیم. ولی متأسفانه فرمانده هنگ حضور نداشت و شاید به سرکشی افراد مشغول بود. هوا کم کم تاریک می‌شد.  چون با اعلام  حکومت نظامی در شهر ممکن  بود افراد دچار محظوراتی  شوند، به این جهت بخشنامه به یک یک افسرها و فرماندهان گردان و گروهان ابلاغ شده و پس از آنکه همه شان امضا کردند  ما بطرف ستاد  لشگر مراجعت کردیم. موتور با آهستگی خاکهای نرم جاده را بهم زده و صدای  یکنواخت  آن سکوت شب  را درهم می‌شکافت. ناگهان از فاصله پانصد متری همهمه و جنجالی بر پا  شده و افراد هنگهای پیاده صدا کنان مانند موجی  در حالی که تجهیزات خود را  به پشت بسته و تفنگهای برنو را دردست  داشتند بسوی سربازخانه روان شدند به آنها گفته بودند که زودتر به سربازخانه رسیده و تفنگ و تجهیزات خود را تحویل داده و هرچه زودتر تا می‌توانند شهر را ترک گویند،  زیرا وضعیت خطرناک است.  حالا چگونه خطرناک بود، خدا می‌دانست. زیرا یک  ستاد ارتش بزرگ و هزاران نفر نتوانسته  بودند حقیقت این خطر و ساعت وقوع  آن را تشخیص  دهند.

     این بدختی عجیب بسرعت یک چشم بهم زدن رخ داده و سطح باغشاه با تفنگهای برنو و قمقمه و انواع و اقسام اسلحه‌های دیگر انباشته شده و افراد با یک دنیا حزن و اندوه در حالی که امریه شوم  رؤسای مافوق خود را اجرا کرده بودند سردوشی خود را کنده و بدون مچ پیچ  و کمر و کلاه مانند  سیل خروشانی در خیابانهای  شهر بحرکت آمدند. کار از کار گذشته بود و با هیچ  نیروئی ممکن نبود اوضاع  را به حال عادی خود برگرداند.

٭ دورنمای غم انگیزه تهران:

    … چون حکومت نظامی اعلام شده بود،  مردم در رسیدن به خانه‌های خود عجله داشتند. تقریباً  نزدیک ساعت 8 بعد ازظهر بود. از جلو ادارۀ شهربانی پیچ خورده و از جنب شرکت نفت وارد  خیابان سپه شدم.  این خیابان خیلی گرم و خفه کننده بود. محشری در این گذرگاه بزرگ شهر برپا  شده و مردم همه گرفتار آشفتگی و اضطراب عجیبی بودند. گروه سربازان دست دسته با حالت دهشت زده بدون سردوشی و مچ و پیچ  بسوی مرکز شهر روان بودند.  با یکی از این سربازها صحبت کردم. نگاه  شگفت انگیزی به من  کرده و گفت: « بلی این بود نتیجه یک سال و نیم  خدمت  سربازی که آخر  امر می‌بابیستی با این وضع اسف‌انگیز از سربازخانه‌های خود رانده شویم.» حالت افسرده و احساسات پاک این سرباز جلو  چشمانم را تیره و تار کرد زیرا به من ثابت شد که افراد و سربازان ما این فاجعه عظیم  را با کمال تلخ روئی استقبال کرده‌اند و طرز فکر آنها با عمل کار فرماندهان و مخصوصاً افسران ارشد ارتش که صادر کننده و مجریان این بخشنامه بوده اند از زمین  تا آسمان فرق  داشته است.

     دسته سربازها که بسیاری از آنها حلبی سفیدی زیر بغل داشتند خط زنجیری از باغشاه تا میدان سپه تشکیل داده و باعجله و شتاب زیادی سربه پائین انداخته و بسوی مقصد نامعلومی روان بودند.  همان‌قدر می‌دانستند که باید از شهر خارج شوند. زیرا به آنها گفته شده بود خطر نزدیک است. آیا این حرف حقیقت  داشت؟ نه! خیانتی بیش نبود. خیانتی که با شاخ و برگ انضباط و مقررات ارتشی آن را پوشانیده بودند. زیرا از یک سو برای انجام مقاصد خصوصی ودر ظاهر برای تأمین آسایش و راحتی پانصد، ششصد هزار نفر جمعیت مرکز حکومت نظامی اعلام  می‌شد، از طرف دیگر به واحدها ابلاغ  می‌کردند که افراد خود را دریک شب تاریک وظلماتی از سربازخانه برانند بدون اینکه کوچکترین  وسیلۀ حرکت و زندگی در اختیار آنها بگذارند. آیا نباید آن کسانی که چنین عمل ننگ آور و فضاحت  باری را مرتکب  شدند  روزی در پیشگاه حق و عدالت در مقابل ملت، محاکمه و رسوا گردند؟  آیا ممکن  نبود 20 هزار نفر سرباز را بدون  اینکه چنین آشوبی بپا شود در نقطه‌ای جمع‌آوری و از تفرقه آنها جلوگیری کرد واسلحه و مهماتشان را طوری گرد آورد که کوچکترین خسارتی  بر آن وارد نیاید؟ بدبختانه این نوع  فکرها در آن موقع که می‌بایستی نقشه خیانت آمیزی انجام  پذیرد پیش هیچ‌یک  از زمامداران جبون پیدا نشد. امری صادر شده و با کمال تردستی و مهارت بموقع اجرا گذارده شده بود…

نزدیک ساعت 30 / 8  خیابان سپه کمی خلوت شده و تنها در گوشه و کنار این گذرگاه آخرین دسته  سربازانی دیده  می‌شدند که در جستجوی  پناهگاهی بودند که شب را سحر کنند.

٭ در باغ  ملی:

     سربازانی که از قسمتهای خود رانده  شده‌اند، ضمن عبور از خیابان سپه، با دوستان و همشهریهای  خود که چند ساعت پیش برای مأموریت فرمانداری نظامی انتخاب شده بودند ملاقات کرده  وبه آنها تلقین می‌کنند که چرا مانده اید زود اسلحه را زمین گذارده بروید. البته وقتی که تمام افراد دولشگر بوضع فجیعی مرخص شدند روحیه دو گردان متزلزل خواهد شد. بسیاری از افراد گردان پیاده که فرماندهی آن با سرگرد شامبیانی  بود،  تصمیم می گیرند  از اجرای مأموریت خود سرباز زده از شهر بیرون روند. مراتب فورا بوسیله یکی از افسرها به سرگرد نامبرده اطلاع داده می‌شود.  فرمانده گردان  بلافاصله افراد را جمع  آوری و پس از تنبیه و تهدید دو نفر از آنها روی پلکان وزارت امور خارجه برای آنها در باره وظیفه مهمی که بعهده دارند سخنرانی می‌کند. تهدید و سخنرانی مؤثر واقع شده و همه افراد گردان حاضر می‌شوند تا هر روزی که لازم باشد به انجام وظیفه  خود همت گمارند. با این اقدام غائله  کوچک باغ ملی نیز بر طرف و فرمانده گردان موفق می‌شود با تدبیر و تعقل از پراکندگی افراد جلوگیری  کند.

    پایان ساعت 9 بعد از ظهر حکومت نظامی در سراسر شهربرقرار شده و نه از اهالی  کنجکاو و نه از دسته سربازهای بی‌پناه در خیابانها خبری نبود.  تنها  اشخاصی دیده می‌شدند که بنا به تشخیص اداره  شهربانی و وظیفه‌ای که بعهده داشتند موفق بدریافت پروانه عبور شده بودند.

    در این شب ظلمانی ومخوف که سربازخانه‌ها تخلیه و تهران در سکوت مطلق فرورفته بو، در باغشاه و سرباز خانه‌های لشگر دوم حوادثی رخ‌ داد که ناگزیر باید بطور  خلاصه در اینجا ذکر  شود.

    پس از آنکه افراد با وضع آشفته‌ای سرباز خانه‌ها را ترک گفتند و باغشاه با آن درختهای کهن خود در  تاریکی  محض فرو رفت، عده‌ای  از اشخاصی  که منتظر چنین  پیش آمد فجیعی بودند کار خود   را شروع کردند، همین‌قدر معلوم  شد که  انبارهای خواربارو آذوقه  و لباس خالی گشت.

     در این شب، در محوطۀ باغشاه، محشر عجیبی بر پا بود. اسبهای مجار و قاطرهای گروهانهای  مسلسل که بی‌پرستار مانده بودند از جایگاههای خود بیرون ریخته و تا صبح  مشغول دویدن و شیهه کشیدن در وسط  میدانها  بودند. از این آشوب عده زیای شبانه استفاده کردند. باید هم اینطور می‌شد…

     فرماندۀ لشگرسرلشگربوذرجمهری شاید پیش خود خیال کرده بود که با مرخص کردن افراد مسئولیت خود را انجام داده‌است. هیچ فکر نمی‌کرد مسئول حفظ  تمام اثاثیه و لوازم جنگی و مهمات و خوابار، یک لشگری است که همه آنها با عرق جبین و خون دل افراد ملت خریداری و تهیه  شده است. تقصیرهم نداشت زیرا تصادف و پیش‌آمد روزگار، روزی دونفر سرباز را با هم دوست کرده بود.  یکی از آنها شاه شده و دیگری نیز با استفاده از موقعیت ارباب خود به چنین مقامی‌رسیده  بود. مقامی  که برای بدست آوردن آن بایستی خیلی مرارتها کشید، در جبهه‌های بزرگ جنگ شرکت جست. به تاکتیک و رموز لشگر کشی آشنا شد. فهمید و تشخیص داد که کروکی و نقشه جنگی را چگونه ترسیم می‌کنند. از همه مهمتر روانشناس بود و با یک چشم بهم زدن به روحیه افسران و افراد زیردست پی برد. بدبختانه این خصائل وجود نداشت[ با توجه به این امر] چه می‌توانست بکند؟  شاه مملکت به وجود ایشان نیازمند بود. این مرد مورد اطمینان شخص اول کشور بود. او هم علاقه  به جمع ثروت داشت-  الناس علی دین ملوکهم – و طول خیابان پهلوی به ساختن خانه و آپارتمان مشغول بود و بجای اینکه در اطراف رموز جنگ بررسی کند، بیشتر به خیابان کشی و حسابداری املاک شاهانه و سرکشی به باغات و املاک و مستغلات مشغول بود و از مرحله  فرماندهی  فاصله بعیدی داشت و بدبختانه بهترین و مجهزترین لشگر ایران یعنی لشگر یک به دست ایشان سپرده شده بود.

    درآن موقع که افسر ارشد و لایق و کاری درستکاری مانند تیمسار سپهبد یزدان پناه مورد بی‌مهری و کم لطفی واقع [شده] و روزهای خود را بیکاری می گذراند، بوذرجمهری در محیط سیاست و فرماندهی و بنائی و نقشه کشی و اصلاح شهر وغیره فعالیت عجیبی  داشت.

    چنین مردی دریک شب ظلمانی که شنیده بود ستاد جنگ بطرف قم و اصفهان حرکت کرده وارباب بزرگ نیز درصدد عزیمت است، بدیهی است که نمی‌توانست افکار و نیروی ابتکار خود را یکجا  تمرکز داده و لااقل کاری  کند که انبارهای خواربار و لباس لشگر تاراج نشود.

٭ طرح کلی شرایط  دولت انگلیس:

     روز هشتم شهریور دریفوس وزیر مختار امریکا در ایران گزارشی به وزارت خارجه امریکا ارسال  داشت که در زیر می‌خوانیم  و پس از ان وقایع  روز نهم شهریور را دنبال می‌کنیم:

گزارش  وزیر مختار آمریکا در ایران ( دریفوس ):

به وزیر خارجه آمریکا

تهران – 30  اوت 1941 ( هشتم  شهریور 1320 ) ( روز  اول  سپتامبر ساعت  35 : 10 صبح  دریافت شد).

122 – وزیر مختار انگلیس شرح زیر را که طرح کلی شرایط انگلیس است و او از لندن دریافت  داشته در اختیار من گذاشت این شرح به محض اینکه سفیر کبیر شوروی شرایط  شوروی و دستوراتی  دریافت نماید، تسلیم  دولت ایران خواهدشد:

1 – روسها به شمال خط  زیر عقب نشینی خواهند نمود: از مرز عراق تا  اشنو ( اشنویه) و از آنجا  در یک جهت شرقی که از میاندوآب و زنجان و قزوین و شمال شرقی خرم آباد و مشرق بابلسر  و جنوب سمنان  وشمال  شرقی شاهرود و شمال  خط مرزی شوروی عبور می‌کند امتداد پیدا می‌کند.

2 –  انگلیسیها به مغرب و جنوب خط زیر عقب نشینی خواهند نمود:

 خانقین و از آنجا  متمایل به شرق تا کرمانشاه و در جهت جنوب  شرقی از خرم آباد ( لرستان) میدان  نفت و هفت گل و گچساران و جنوب  باختری بندر دیلم ( در خلیج).

 3 –  اشغال هردوی این منطقه  موقتی خواهد بود.

4 – آلمانیها در مدت یک هفته از ایران اخراج خواهند شد. معهذا به عده ای از متخصص فنی اجازه  داده خواهد شد که در ایران  بمانند.

 5 –  دولت ایران تسهیلات کامل  فراهم  خواهد ساخت  که تدارکات و  مهمات  بطور  ترانزیت  از ایران  عبور کند ولی  نه عبور  سپاهیان.

6 –  ایران یک سیاست  کاملاً بی‌طرفی تعقیب  خواهد نمود.

 7 –  انگلیسها  و روسها  مناسبات  دوستانه با ایران  خواهند داشت.

 8 –  انگلیسها به پرداخت حق امتیاز نفت ادامه خواهند داد.

    شرایط چنانکه ملاحظه می‌شود آن‌قدر که انتظار می‌رفت سخت و دشوار نیست و قطعاً از طرف  ایرانیها مورد قبول  واقع  خواهد شد.  ملاحظه خواهد شد که سراسر منطقه  نفت در منطقه انگلیسها  گنجانیده  شده‌است.

دریفوس

٭ روز نهم شهریور  ماه:

    در کتاب « سوم  تا بیست و پنج شهریور » آمده است: « پس از حرکت ستاد  بطرف قم به معیت چند  واحد از نیروی موتور دار و مرخص شدن افراد، شاه از تصمیم خود منصرف و از تهران خارج  نمی‌شود. تغییر تصمیم شخص اول کشور اشکالات فراوانی پیش می‌آورد  و همه اطرافیان تشخیص  می‌دهند که شاه از مرخص شدن افراد سخت عصبانی وفوق‌العاده  دلگیراست. زیرا بعد از اینهمه  حوادث، پیش‌آمد اخیر ضربۀ مستقیمی بود که به مقام سلطنت و اعتبارو نفوذ 20 ساله ایشان وارد آورد.

   چون  ستاد جنگ با مرکز ارتباط  داشت در حوالی قم  دستوری دریافت می‌دارد که بامداد روز نهم  به پایتخت مراجعت نماید. از این پس فرماندهان و سران ارتش در می‌یابند که مورد ملامت و سرزنش واقع خواهند شد، بویژه آنهائی که در صدور بخشنامه دخالت مستقیم داشتند.

٭ شاه و باغشاه :

     شاه به باغشاه و پادگانهای آنجا علاقه مخصوصی داشت و بیشتر اوقات در زمان صلح  در این مرکز  بزرگ سربازی حضور یافته و طول یکی از خیابانهای آنجا را پیموده و از دور به قد و بالای سربازان نگاه  کرده و عرایض تملق آمیز فرمانده لشگر را گوش داده، مراجعت می‌کرد.  ولی روز نهم شهریور ماه باغشاه منظره غم انگیزی داشت. برگهای زرد چنارهای بلند چهار خیابان بزرگ و جنگلهای مصنوعی با گرد و خاک  میدانها  مخلوط شده و زباله و پهن اسبها و قاطرها که شب گذشته میدان تاخت مناسب و راحتی پیدا کرده بودند، بوی زننده‌ای ایجاد کرده بود. دراین محوطۀ بزرگ که همیشه بیست هزار  نفر جمعیت را در خود جای می‌دهد سرباز بندرت پیدا می‌شد.

    بامداد که هوا روشن گشت و افسران و فرماندهان واحدها بتدریج در محوطه باغشاه حضوریافتند  معلوم شد که شب پیش چه حوادثی در سربازخانه رخ  داده‌است. لحظه به لحظه  خبر چپاول و غارت اثاثیه به گوش فرماندهان می‌رسید. البته آنهایی که دست به چنین عمل خیانت‌آمیزی زده بودند،  خود را ازهر جهت بی‌تقصیر می‌دانستند. در مقابل، این جنجال در سراسر باغشاه پیچیده بود که دیشب  چون پاسبان وجود نداشت و درهای سربازخانه باز بود عده‌ای دزد به سرباز خانه ریخته و انبارها را غارت کرده‌اند.

    در چنین  موقعی،  فرمانده  لشگر مانند ژنرالهای عالی‌ مقامی که در جبهه  جنگ  به پیروزی مهمی نائل شده باشند، با یک دنیا جلال ولی با کمال اوقات تلخی در اتومبیل شماره 6 ارتش را بشدت بهم کوفته و در جلو عمارت پیاده  می‌شود و مانند اشخاصی که از تمام وقایع و جریان حوادث روز پیش و شب  بی خبراست بنای فریاد و ناسزاگوئی را گذاشته واظهار می دارد که افراد لشگر را به اجازه کی مرخص کردید. یکی  از رؤسای ستاد هنگ‌ها که حضور داشته اظهار می‌دارد:

    طبق بخشنامه فوری و مستقیمی که از وزارت جنگ رسیده بود و خود تیمسار هم دستور اجرای آن را داده بودید و بوسیله ستاد لشگرابلاغ شد، افراد هنگهای مرخص شدند. منتهی اجرای بخشنامه غیر  ممکن بود زیرا  پس از ابلاغ این دستور عجیب افراد چنان بهم ریخته و آشفتگی ایجاد کردند که بهیچ  عنوان ممکن نبود از  رفتن آنها جلوگیری کرد.

     فرمانده لشگر ازهمه چیز اطلاع داشت.  می‌دانست که شاه  تصمیم  داشت مرکز را ترک  گوید ولی منصرف شد. اطلاع داشت که ستاد جنگ از نزدکی شهر قم مراجعت کرده‌است. بخوبی دریافته  بود که دراین گیرو دار مورد بی‌مهری و کم لطفی ارباب خود قرارخواهد گرفت که چرا پیش از مرخصی افراد کسب دستور خصوصی نکرده‌است .  در هر حال  از همه  این بدبختیها و حوادث  شوم  که مانند  برق پشت سرهم رخ‌ داده بود آگاه بود و حالا می‌خواست با چالاکی و تردستی از این بدبختی  جلوگیری  کند.  البته  با کشور و ملت  کاری  نداشت فقط  حس  می‌کرد  که حیثیت و مقام خود وی  در خطر افتاده‌است.

     به این جهت، بدون توجه به اصل قضیه و حقیقت امر با صدای بلند در جلوی فرماندهان هنگهای پیاده  لشگر شروع به فحاشی و دشنام به وزیرجنگ سرلشگرنخجوان کرده و از هیچ نوع توهین به همکارش خود داری نکرد. در صورتی که حقیقت امر این بود که  یکی امر داده و دیگری بخشنامه صادر کرده وسومی نیز اجرا کرده بود. آیا این حرف معقول است گفته شود که ستاد یک لشگری بدون اطلاع  فرمانده لشگر دستوری به این مهمی را اجرا کند!

    فرمانده لشگرموضوع را تجاهل نمود و پس از تغیر زیاد به فرماندهان هنگهای خود زمینه کاررا تا اندازه‌ای فراهم ساخت. این تراژدی هنوز پایان نیافته بود که شاه با اتومبیل کالسکه‌ای در باغشاه حضور  یافت.

    ساعت هفت و نیم صبح است. شاه از اتومبیل  پیاده شده و به عصای خود تکیه  داده و اطراف را نظاره می‌کند. باغشاه آن سربازخانه سابق نیست و به بیغوله بیشتر شباهت دارد. زیر پای عده معدودی  برگهای زرد درختان به ناله در آمده و مثل این بود که از طرز حرکت و رفتار و گفتار آنها شرم دارند. شاه متفکر و مغموم و در طول خیابان زیر سایه درختهای کهن قدم بر می‌داشت. بوذرجمهری بفاصله  سه  قدم در دنبال ایشان بود. زیر لب حرفهائی می‌زد. شاید می‌خواست با اظهارات خود به تسکین  آلام  شاه کمک کند.  پس از چند  دقیقه سکوت، شاه  با حالت عصبانی به فرمانده لشگر دستور می‌دهد که فوراً برای جمع آوری  و برگرداندن  افراد و سربازها اقدام  شود.

     پس از صدور این امر در اتومبیل خود جا گرفته  و محوطه  باغشاه  را ترک  می‌گوید.  شاه خاطره‌های  خوشی از این  سربازخانه داشت ولی آخرین بازدید او،  روزی  بود که باغشاه  فاقد همه چیز شده بود.

٭ تشکیل  شورا:

     کار از کار گذشته و باید درصدد چاره بود. شاه مانده و افسران ارتش، دسته سربازان درکمین شب مخوف با قلب آکنده از تألم و با یکدنیا انزجار از شهر بیرون رفته و تا می‌توانستند از حومه پایتخت  دور شدند.

جمع آوری آنها کاربسیارمشکلی بود. هم وقت لازم داشت و هم هزینه. زیرا در یک چنین موقع بحران آمیز، بنظر می‌رسید که افراد و سربازان وظیفه بطور داوطلب با دریافت حقوقی استخدام شده و مشغول خدمت شوند. تشکیل  شورا (از آنگونه شوراها که همیشه تشکیل می‌یابد و تصمیمها در محورهمان میز گرفته شده بعد هم عملی نمی‌شود) کار مشکلی نبود. افسران ارشد آرزو داشتند که طریقی  از طرف شاه ارائه شود تا طبق آن رفتار کنند بلکه بدینوسیله مشکلات موجوده برطرف و کشتی کشور  به ساحل نجات  برسد.

    بیدرنگ،  شورائی با حضور افسران ارشد تشکیل و در بارۀ  استخدام  افراد مطالعه و بررسی شده و چون اوضاع مالی کشور رو ببهودی گذارده و منابع سرشاری برای افزودن ساختن عایدات مملکت  بدست آمده بود، آقایان افسران ارشد تصمیم می‌گیرند سربازان  را با  350  ریال استخدام  و بهمین  ترتیب  به حقوق افسران جزء و ارشد نیز بیفزایند.  این نمونه‌ای از طرز فکر اعضای این شورا بود که در یک موقع خطرناک می‌خواستند به کشور خود خدمت نمایند. ولی چه خدمت ننگین  و چه فکر سخیفی. واقعاً جای بسی تأسف است که هنگامی که از روی سهو و خیانت، بدبختی بزرگی  رخ  داده بود، عده‌ای از افراد سرشناس کشور که می‌بایستی بهترین نمونه شهامت و فداکاری در راه میهن باشند و عمل خود را سرمشق دیگران قرار دهند  تنها  به فکر اضافه حقوق بودند. صورت  مذاکرات و تصمیمات این شورای تاریخی بوسیله سرلشگر ضرغامی رئیس ستاد جنگ که چند ساعت پیش از نزدیکی قم مراجعت کرده بود، به شخص اول کشور تقدیم می‌شود. شاه، آشفته خاطر به مندرجات این گزارش که به دستش داده شده بود، نظر مجملی انداخته و دفعتاً آتش غضبش به جوش  آمده و افسران ارشد را برای ساعت 2  بعد از ظهر به کاخ ییلاقی احضار می‌کند.

     ساعت یک و نیم  بعد از ظهر قطاری از اتومبیل‌های شماره زرد ارتش در خیابان پهلوی به حرکت  آمده به سوی  کاخ ییلاقی سعد آباد پیش می‌روند.

    ساعت 2 بعد ازظهر سرلشگر ضرغامی رئیس ستاد جنگ، سرتیپ ریاضی، سرلشگرنخجوان وزیر جنگ، سرلشگر یزدان پناه و فرمانده نیروی هوائی در یکی از تالارهای کاخ ییلاقی حضور یافته و منتظر تشریف فرمائی شاه می‌شوند.

   پس از ده دقیقه شاه با یک حالت غیرعادی و بسیارعصبانی در حالی که عصای خود را تکان می‌داد، وارد تالار شده و افسران ارشد را نظاره و اظهار می دارد دیگران کجا هستند؟

    در همین  حین سرلشگر نقدی و سرلشگر بوذرجمهری و سپهبد احمدی نیز در تالار حضور می‌یابند. شاه نمونه کاملی از قهر و غضب و اوقات تلخی است. پس از چند دور گردش در طول  تالار و توجه  به قد و بالای  افسران، بنای ناسزاگوئی و فحش را گذاشته و اظهار می‌دارد: بی‌شرفها و خائنها، خیانت کردید، همه تان اسلحه تان را زمین بریزید. پس از آن با عصائی که درد دست داشته به سرلشگر نخجوان و ریاضی خدمت حسابی کرده و ضربه سختی به پیشانی نخجوان وارد می‌سازد. بمحض اینکه این پرده از تراژدی  شرفیابی پایان می‌یابد شاه، یکی از  پیشخدمتها را احضار و امر می‌کند که سردوشی‌های وزیر جنگ سرلشگر نخجوان و سرتیپ ریاضی را بکند.

    این امر فوراً  بموقع اجرا گذارده شده و سرلشگر نخجوان و سرتیپ ریاضی با سر افکندگی به زندان کاخ  تحویل می‌شوند.

 دیگران تکلیف خود را فهمیده و عقب کشیده ، سعد آباد را با سرعت هرچه تمام ترک می‌گویند. دونفر زندانی یک شب در زندانی کاخ بسر برده و بامداد روز دهم شهریور ماه به زندان دژبانی فرستاده می‌شوند.

    بدبختانه با این تهدیدها و اوقات تلخیها نیز کار صورت منظمی بخود نگرفته و چنان بنظر می‌رسید که در خلال  این اوضاع وقایع مهمتری رخ خواهد داد.

    در تمام این اوقات که در سیاست داخلی وقایع  شگرفی رخ می‌داد، هیأت دولت که با کارهای ارتش  مربوط  نبود مشغول مطالعه و بررسی یادداشت مفصلی بود که از طرف  نمایندگان دو دولت همسایه  به وزارت امور خارجه ارسال شده بود و چون شاه دستور داده بود که در باره  پیشنهادهای دو کشور بررسی دقیق بعمل‌آید، دولت پس از دو روز مطالعه پاسخ آن را تهیه  نموده و عصر روز نهم  شهریور ماه ساعت 5  بعد از ظهر  با نامه‌ای  که از طرف سفارت  انگلیس  رسیده  بود  و بشرح پائین است بنظر شاه رسانیدند. ( این  یادداشت در مجلس قرائت  شده و در صفحات  قبل  نقل شده است.)

٭ فرماندهان  لشگرها:

    از طرز رفتار و عمل شاه در مدت فرمانروائی 20 ساله‌اش همه افراد ملت از دور و نزدیک اطلاع  داشتند و می‌دانستند که بجز امر این مرد هیچ  نظر دیگری در کارها  اعمال نمی‌شود.  وزارت جنگ  و ستاد ارتش و سایر وزارتخانه‌ها از نظر تشکیلات کشوری موجودیت داشتند ولی وزیری که مطابق  قوانین کشور بتواند این سازمان‌های وسیع را مطابق نیازمندیهای مملکت و به نفع جامعه اداره کند  وجود نداشت. شاه بر همه امور کشور مسلط بود و تمام دستورات از جزئی و کلی در مورد هرکاری  که فرض شود بوسیله خود ایشان صادر می‌شد.

     با این وضعیت، در قبال این اوضاع، همه از مسئولیت ترسان و گریزان بودند . آنهائی که درستکار بودند اصلاً کنار کشیده بودند[ یا کنارگذاشته شده بودند] و با یک چنین مشکلات نمی‌توانستند کاری انجام دهند. دسته دوم که نفع خود را در خدمت به شخص اول کشور تشخیص داده بودند، تا گردن درمنجلاب  رسوایی فرو رفته و به چپاول و غارتگری و پرکردن جیبهای خود مشغول بودند. در این میان دسته دیگری نیز بودند که با یک نوع سیاست بی‌طرفانه و میانه‌روی میل داشتند در صورت امکان به کشور خدمت نمایند.از جملۀ امور و مقامی که در مدت فرمانروائی شاه سابق مهم تلقی می‌شد و برای ان سرو دست می‌شکستند، فرماندهی لشگر بود. شاه به این موضوع  خیلی توجه داشت و در انتخاب آنها بی‌نهایت دقت بخرج می‌داد که مباد از لشگر بیست هزار نفری خود بر علیه سلطنت استفاده نمایند. نظر این نبود که فرمانده لشگر شخص فهیمده و افسر با اطلاع و تجربه دیده و بصیر باشد. برعکس، فرمانده لشگر می‌بایستی مزایای دیگری داشته باشد و حساب ماهیانه ارباب بزرگ را زودتر و بهتر و زیادتر بپردازد. جیب خود را نیز پر کرده و با هستی و زندگی اهالی حوزۀ مأموریت خود بازی نماید. یک چنین افسری در نظر شاه خیلی لایق و با عرضه بود. زیرا هیچوقت بهیچ عنوانی اوامر ستاد ارتش را اجرا نمی‌کرد. فقط دستورات مستقیم شاه را اجرا می‌کرد. فرمانده لشکراول مرکز نمونه بسیار کاملی از این فرماندهان بود. روز ششم شهریور ماه از کاخ  سلطنتی به این افسر تلفن شده و شاه دستور می‌دهد که هرگاه تا ساعت 6 بعداز افراد لشگر تا چهار هزار نفر تقلیل نیافته و بقیه مرخص نشوند اعدام خواهید شد. عین همین دستور نیز به ستاد ارتش  و لشگر دوم  ابلاغ می‌شود در لشگرهای خارج از مرکز نیز رسوائیهائی رخ  می‌دهد  که بعد  به یک یک آنها اشاره خواهد شد.

   پس از آنکه ستاد جنگ در نتیجه دستور شخص شاه از مرکز خارج و نیمه شب بر حسب دستورتلفنی  به مرکز مراجعت و بامداد روزنهم شهریورماه آن شورای کذائی تشکیل ونتیجه تصمیم خود را بوسیله سرلشگر ضرغامی بعرض شاه می‌رساند، شاه افسران ارشد را برای بعد از ظهر احضار می‌نماید. با اینکه شرح این واقعه یک بار نوشته شد ولی  چون قسمتهای برجسته‌ای از آن از قلم افتاده  اینک  دو  مرتبه  شرح می دهیم:

    شاه تمام کارمندان ستاد و فرماندهان دولشگر و فرماندار نظامی تهران را احضار می‌کند.  ساعت2بعد از ظهر وزیر جنگ سرلشگر نخجوان و سرتیپ ریاضی و سرلشگرضرغامی و سرلشگر یزدان پناه بسوی کاخ رهسپار می‌شوند. سرتیپ خسروانی فرمانده نیروی هوائی نیز بطرف کاخ سعدآباد حرکت می‌کند.

    افسران ارشد با همدیگر به کاخ رسیده و سرلشگر ضرغامی تصمیم می‌گیرد قبلاً  شاه را از حضور  امرا آگاه  سازد و اگر می‌تواند به تنهائی شخص اول کشور را ملاقات و برای رفقای خود مایه بگیرد.  سرلشگر نخجوان که از دیر زمانی  متوجه این موضوع  بود می‌دانست ضرغامی در صدد اقدام بر علیه او می باشد. به سرلشگر یزدان پناه و دیگران اشاره  می‌کند که نگذارند ضرغامی تنها شاه را  ملاقات نماید. به این جهت به اتفاق بطرف یکی ازعمارتها حرکت می‌کنند.

    در زیر سایه درختهای کهن، شاه مشغول قدم زدن است. خیلی آشفته بنظر می‌رسد. بمحض اینکه  دسته افسران ارشد ارتش را می‌بیند بصدای بلند اظهار می دارد آقایان امرای لشگر، یاران و همکاران من، این چه تکه‌ای است برای من گرفته‌اید؟ در کجای دنیا به سرباز 350  ریال و به گروهبان 450  ریال  حقوق داده می‌شود. مگر پول زیادی دارم و یا تازگی پولدار شده‌ایم که این گشاد بازی را بکنیم؟ از آنها  گذشته به  من گزارش داده اند که همه  افراد نرفته‌اند.

    در این موقع سرتیپ ریاضی شروع به حرف زدن نموده و اظهارمی‌دارد: این گزارش خلاف حقیقت است زیرا من نیمه شب هنگام مراجعت از قم به چشم خودم افراد و سربازان را در6 فرسخی شهر دیدم که با سرعت در طول جاده بسوی دهات خود روان بودند.  در ضمن باید بعرض برسد که این نظررا شورا بیشتر روی دستور تلفنی والاحضرت همایونی اتخاذ کرده‌است. و گویا والاحضرت  پس از آنکه می‌بینند از فرار و رفتن افراد بهیچوجه نمی‌شود جلوگیری کرد و فرماندهان دو لشگر طبق دستور تلفنی شخص شاه پادگانهای خود را مرخص کرده‌اند به ستاد تلفن می‌کنند که تا ممکن است افراد را بصورت داوطلب نگاهدارند که اوضاع شهر بهم نخورد. سرتیپ خسروانی اوامر دستوری والاحضرت همایون را به شورا ابلاغ  می‌کنند و روی همین دستور شورا تصمیم خود را می‌گیرد.

   شاه از بی‌پروائی و ساده حرف زدن سرتیپ ریاضی بیشتر اوقات تلخ شده و اظهارمی‌دارد: اینها همه حرف است. خیانت شده‌است. شمشیرهای خود را بازکنید. افسران حاضر شمشیرهای خود را  باز و بسوی محلی روان می‌شوند که شاه برای زندانی شدن آنها معین کرده بود. پس از رفتن این دسته ضرغامی با شاه تنها مانده و معلوم  نیست چه حرفهائی بین آنها ردو بدل می‌شود.

    در این هنگام  سپهبد  احمدی و سرلشگر نقدی و بوذرجمهری در کاخ حاضر و شرفیاب می‌شوند.  شاه پس از دیدن این افسرها آتش غضبش به جوش آمده دسته اول را دو مرتبه احضار و بنای  فحاشی و ناسزاگوئی را گذاشته و می‌گوید باید این موضوع  روشن شود خیانتی در بین بوده و مرتکب آن کیست باید  خیلی  زود و بسرعت معین شود.

    سرلشگر ضرغامی که مرد خداپرستی است و نمی‌خواسته ارباب خود را اینقدر آزرده خاطر ببیند در گوشی اظهار می‌دارد که تمام  تقصیرها با سرلشگر نخجوان است.

   شاه که پی بهانه  می‌گشته، شمشیر سرتیپ ریاضی  را از روی  زمین بلند  کرده و بطوری که شرح  داده شد به نخجوان و ریاضی حمله و این  دو نفر را کتک زده  و پس از خلع درجه، دستور زندانی  شدن آنها را صادر می‌نماید. در ضمن اظهار تأسف می‌کند که هفت تیر همراه نداشته والا تکلیف آنها را همین‌جا معین می‌کرده است. پس از تحویل شدن این دو افسر به زندان، شاه به دیگران روی  نموده و می گوید: اگر پسرم هم چنین کاری کرده بود به دست خودم مجازات می‌کردم. سرلشگر  بوذرجمهری هم که گویا با سرتیپ ریاضی میانه نداشته بلافاصله  اظهار  می‌دارد  قربان  پسرتان  را چرا ، اجازه  بفرمائید سرتیپ ریاضی را اعدام  کنند.

 پس از چند لحظه افسران دیگر از کاخ بیرون آمده و به سوی شهر حرکت  می‌کنند.

اخبار مرتبط

دیدگاه خود را بنویسید

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید