٭ دستور تعقیب و محاکمه:
سرلشگرنخجوان و سرتیپ ریاضی با حالت عصبانی در کاخ زندانی هستند. نزدیک عصر سرلشگر محمد نخجوان به کاخ احضار و به سمت وزارت جنگ منصوب و در ضمن از طرف شاه مأموریت پیدا میکند که هرچه زودتر شورائی به ریاست شخص شاه تشکیل داده و این دونفر زندانی را محاکمه و اعدام کنند. شب فرا رسیده و از زندانیان جدید کاخ سئوال میشود چه میل دارید حاضر کنند؟ سرلشگر نخجوان از خوردن غذا و آب خود داری کرده و به سرتیپ ریاضی نیز توصیه میکند که نخورید چون ممکن است ما از مسموم کنند. از قبول غذا و آب خود داری کن. مراتب به شاه خبر داده میشود. شاه دستوری دهد که از آشپزخانه مخصوص خود برای دو افسر زندانی غذا ببرند. سرلشگر نخجوان باز از خوردن غذا و آب خود داری کرده ولی سرتیپ ریاضی که خیلی گرسنه بوده تمام غذاها را خورده و به خواب فرو میرود فردا صبح زندانیان به دژبانی انتقال داده میشوند.
« اطلاعات در یکربع قرن» در مورد مرخص کردن سربازان وظیفه و خلع درجه دو نفر از امرا زیر عنوان « دو افسر عالیمقام خلع درجه و زندانی شدند» چنین نوشتهاست:
«آشفتگی اوضاع به سعد آباد هم سرایت کرده بود. باغ و گلکاری زیبای سعد آباد نیز از آفات بهم ریختگی بینصیب نمانده و نسبت به آن سرپرستی نمیشد. خیابانهائی که یک برگ درخت در آن راه نمییافت اینک پر از برگهای خزان درختان شده، گلها هر روز نسبت به روز پیش پژمرده تر میشوند و منظره عمومی باغ با صفای سعد آباد کاملاً از تغییر اوضاع ناکهانی حکایت میکند.
در یکی از همین روزهای شوم، شاه با ولیعهد خود در یکی از خیابانهای سعد آباد قدم میزد و راز و نیاز میکرد و افسرده و متأثر بنظر میرسید. پیش آمدی او را سخت بر آشفت و آن گزارشی بود که از جانب شورای عالی جنگ بعرض رسید.
افسران عالیرتبه ارتش که عضویت شورای عالی جنگ را داشتند صبح آن روز جلسهای تشکیل داده و لایحهای را امضا کرده بودند که طبق آن خدمت نظام وظیفه در کشور موقوف گردد و بتدریج افراد مرخص شوند و برای آینده قشون داوطلب گرفته شود. این پیشنهاد در حقیقت انحلال ارتش ایران بود و زحمات چند ساله رضا شاه را در برقراری نظام وظیفه در ایران بهدر میداد. شاه دستور داد امضا کنندگان پیشنهاد به سعد آباد احضار شوند و همینکه همه جمع شدند، شاه در حالی که ولیعهد نیز همراه اوبود به افسران نزدیک شد و پرسید علت این پیشنهاد چه بود و برای چه آن را امضا کرده اید؟ افسران از چگونگی برخورد شاه فقید و شدت خشم او بر خود لرزیدند و نتوانستند جواب قانع کننده بدهند.
هر یک زیرلب چیزی گفتند و بر عصبانیت او بیشتر افزوده شد. بالاخره شاه بنای خشونت را گذاشت و حتی دوسه نفرآنها ازضربۀ شمشیربینصیب نماندند. کار بالا گرفت. یکی ازافسران گفت والاحضرت چنین اظهار نظری فرمودند. شاه بیشترعصبانی شد و رو به پیشخدمت فریاد زد هفت تیر بیاورید.
وحشت و اضطراب سراپای همه را فرا گرفت. لرزه براندام شش هفت تن افسر عالیرتبه ارتش افتاد و کسی نمیدانست که اگر هفت تیر برسد چه کسی هدف قرار خواهد گرفت. شاه مکرر میگفت خیانت، خیانت.
این پیش آمد درست بدنبال مرخص کردن سربازان لشگرهای پایتخت بود که با وضع تأسف آوری چند هزار سرباز از سربازخانه مرخص شده و با وضع حزن انگیزی در خیابانها و کوچههای تهران سرگردان بودند. ولوله عجیبی در شهر افتاده نگرانی و اضطراب شدیدی در مردم تولید گردید و همان شب بود که عده بیشماری از تهران فرارکردند و سربازان گرسنه و بدبخت هم رو به دهات و شهرهای خود پیاده و گرسنه روان گریدند. فردای آنروز بود که شاه فقید از قضیه مستحضر گشت. متأثرشد و بلافاصله دستور جمع آوری افراد را صادر کرد و اتومبیلها و موتورسیکلتها در شهرها و جادههای خارج براه افتاد وعده زیادی از سربازان آواره شده را جمع آوری و به سربازخانهها برگرداندند.
این واقعه دلخراش، به تمام معنی حکایت از کمک و تسریع دربهم ریختن اوضاع میکرد والا چگونه ممکن بود چند هزار سرباز وظیفه را لخت و گرسنه از سرباز خانهها خارج کنند و جیره و مواجب آنها را حیف و میل نمایند. بعلاوه صدور چنین امریهای که کسی زیر بار آن نمیرفت از مسائلی بود که شاه فقید را سخت ظنین ساخته بود. از اینها گذشته گزارشاتی همان دو روز اول حادثه از طرف افسران ستاد و شورای جنگ تقدیم شاه شده و اظهارعقیده کرده بودند که نمیتوان هیچگونه مقاومتی با قوای مهاجم کرد و ترک مقاومت و تسلیم را پیشنهاد نموده بودند. آنها استقرار قوا را در چند کیلومتری پایتخت برای حفاظت شهر از هجوم قشون اجانب که به شکل نگین شهر را نگاهداری کنند امری بیهوده دانسته و با کمال تأسف نتوانستند یا نخواستند به چند هزار سرباز در چند کیلومتری تهران خوراک برسانند!
این جریان در فکر شاه دفیله میداد و هر ثانیه برخشم او میافزود تا جائی که با بیصبری انتظار رسیدن هفت تیر را میکشید. اما پیش آمدی رشتۀ فکر شاه را مغشوشتر و بدتر کرد و آن گزارشی بود که تلگرافچی قصرآباد حضور شاه تقدیم نمود و آن گزارش حاکی از عبور قشون شوروی ازینگی امام راه قزوین به سمت تهران بود. در این موقع حالت شاه تغییر کرد و گویا انحرافی در فکرش پیدا شد. جلوی سرلشگر احمد نخجوان کفیل وزارت جنگ و سرتیپ ریاضی آمد و با فشار دست درجات آنها را از روی شانه و لباسشان پاره کرد و دستور داد آن دو نفر را توقیف کنند و بدون اینکه دیگر حرفی بزند راه خود را پیش گرفت و از یکی از خیابانهای سعد آباد عبور کرد و رفت. افسران دیگر، نفسی براحت کشیدند و با عجله به شهر بازگشتند.
آقایان سرلشگر نخجوان و مرحوم سرتیپ ریاضی تا روز بعد از استعفای شاه و حرکت او از پایتخت زندانی بودند و پس از آن آزاد و شروع بکار نمودند.»
٭ ضرغامی : شاه دستور داد افراد را مرخص کنید:
سرلشگر ضرغامی که بهنگام واقعه شهریور1320 رئیس ستاد ارتش بود، در کتاب « خاطرهها» پس از شرح و توصیفی مداهنهآمیز پیرامون خصوصیات اخلاقی رضا شاه و اشارههائی به وقوع جنگ جهانی دوم، در مورد مرخص کردن سربازان اینطور میگوید:
« چنانکه چرچیل نخست وزیر انگلیس در جنگ دوم جهانی، در کتاب خود نوشتهاست، با استالین رهبر روسیه صلاح دیدند که برای رساندن تجیهزات به روسیه به ایران حمله کنند و این کشور را تحت اشغال در آورند و حتی پس از ترک مخاصمه در حالی که سپاهیان ایران راه دوستی در پیش گرفته بودند، روسها به مراکز نظامی کشور ما حمله بردند. عدهای را کشتند، عدهای از افسران را به اسارت بردند، مقداری اسلحه و مهمات را ضبط کردند و کارخانهها – از جمله کارخانۀ تسلیحات سلطنت آباد – را تحت اشغال درآوردند و صدها خرابکاری دیگر کردند که همه در کتابهای تاریخ و پروندههای وزارت خارجه و از نظر وقایع نظامی در پروندههای ستاد ارتش ضبط است است و مردم ایران نیزاز آنها بخوبی آگاهی دارند.
چند روزی که از جملۀ روس و انگلیس به ایران گذشت سرانجام عدهای از نیروهای دو دولت و نیروهای امریکا به جالب تهران حرکت کردند، هیأت دولت تغییر یافت و ذکاءالملک فروغی رئیس الوزرا شد.
٭ چگونه سربازها را مرخص کردند:
شبی ذکاءالملک که نخست وزیر شده بود همراه سهیلی وزیر خارجه و آهی وزیر راه و سرلشگر احمد نخجوان وزیر جنگ در باشگاه افسران نزد من آمدند و گفتند: بودن این همه سرباز خانههای تهران خطرناک است، بهتر است سربازان همه مرخص شوند. گفتم این موضوع به من مربوط نیست و منوط به اراده و امر شاهنشاه است. فردا صبح شرفیاب بشوید و پیشنهادتان را بعرض برسانید هر چه امر فرمودند اطاعت خواهد شد.
فردا صبح دراتاقی که همۀ امرا حضور داشتند تلفن زنگ زد. من گوشی را برداشتم. اعلیحضرت بودند و به من فرمودند: دولت اینطور پیشنهاد میکند دستور دهید افراد را مرخص کنند. من موضوع را بلند تکرار کردم که «اینطورامرفرمودید؟» وهمۀ امرای حاضر این مذاکره را شنیدند و اعلیحضرت تکرار مرا تصدیق فرمودند. بدین ترتیب من دستور دادم در تمام واحدها و در لشگرها کلیۀ افراد فنی را با عدۀ دیگری در حدود پنج هزار نفر نگاه دارند و بقیه را طبق مقررات و به فرمان اعلیحضرت همایونی مرخص کنند. ولی همان روز از وزارت جنگ آنقدر به واحدها بمنظور تسریع در اجرای امر، تلفن کرده بودند که آنها نتوانستند مقررات را رعایت کنند و بیقاعده همۀ افراد را مرخص کردند. فردای آن روز سرلشگر حصنالدوله ( شقاقی ) به من گزارش داد که در راه کهریزک عدهای از سربازان را مشاهده کردهاست که با وضع بسیار بدی متوقف بودهاند، و یا بطرف قم رفته اند. من رئیس مباشرت را که سرتیپ مهدوی بود و سرهنگ رفعت جاه رئیس نقلیه را خواستم و امر کردم فوری چند کامیون با آذوقه به جادۀ قم و قزوین بفرستند و افراد را جمع آوری کنند و مجدداً به لشگرها عودت دهند . همینکه آنها برای اجرای امر رفتند اعلیحضرت رضا شاه کبیر وارد دفتر من شدند و فرمودند:
«اینها اینجا چه میخواستند». من جریان را عرض کردم با تحسین و تمجید تصدیق کردند و اوامری نیز صادر فرمودند. وقتی خواستند تشریف ببرند عرض کردم پیشنهادی دارم. فرمودند: « بگو» عرض کردم سپهبد احمدی که در این چند روز فرماندار نظامی تهران است وظایف خود را بخوبی انجام داده است اجازه فرمائید نشان درجه اول لیاقت به او مرحمت شود. فرمودند: « بسیار خوب برای خودت هم نشان درجۀ اول سپه بنویس.» پس از این دستور، همینکه خواستند از دفتر خارج شوند بار دیگر بر گشتند و فرمودند:« حالا صلاح نیست این فرمان نوشته شود. صبر کنید تا من بعداً دستوربدهم. شما و سرلشگر شاه بختی امسال سپهبد و سرتیپ فیروز ( ناصر الدوله) سرلشگر و سرهنگ خان بابا خان سرتیپ، خواهید شد. علاوه بر نشان سپه به شما یک شمشیر مرصع هم خواهند داد.» و سفارش فرمودند که موضوع رابه آگاهی این افراد نیز برسانم و از دفتر تشریف بردند. و من اوامر شاهانه را به یاد شدگان اطلاع دادم.
چند روز بعد گزارش رسید که بعضی از سربازان از محل مأموریت خود فرار میکنند . من برای جلوگیری از ادامۀ این وضع به فرماندهان لشگر و فرماندار نظامی تهران تذکارهائی دادم ولی باعث ایجاد تمام این نا آرامیها و محرک اصلی آن، وزیر جنگ و عاملان او بودند. البته از طرف سفارت انگلیس و سفارت روس نیز از نقطه نظر سیاسی و مقاصدی که داشتند تحریکاتی بین مردم و ارتش میشد. در چنین احوالی بود که وزیر جنگ و عاملان او موقع را مغتنم شمردند و در ستاد ارتش جلسهای با حضور فرماندهان لشگرها مانند سرلشگر نقدی، سرلشگر بوذرجمهری و فرماندار نظامی تهران سپهبد احمدی و سرلشگر یزدان پناه و سرتیپ ریاضی، تشکیل دادند و تصمیم گرفتند که اخذ سرباز وظیفه را لغو کنند و سرباز داوطلب بگیرند. حتی حقوق سرباز را تعیین کردند و گزارشی نوشتند و آن را امضا کردند. سپس مرا نیز به جمع خود فرا خواندند و تکلیف کردند که گزارش را امضا کنم. من گفتم اعلیحضرت از این گزارش بسیار متغیر خواهند شد و من آن را امضا نمی کنم . پس از این گفت و گو از ستاد ارتش برای صرف ناهاربه باشگاه افسران رفتیم. در آنجا سرلشگر احمد نخجوان و سرلشگر یزدان پناه و دیگر امضا کنندگان گزارش بار دیگر اصرار کردن که من نیزآن را امضا کنم. من به این شرط که اگر اعلیحضرت بپرسند قضیه را از چه قرار بوده همۀ ماجرا را بعرض خواهم رسانید، گزارش را امضا کردم و احمد نخجوان متعهد شد که شخصاً آن را به شرف عرض برساند. ولی او به تعهد خود عمل نکرد و گزارش بوسیلۀ سرهنگ ارفع رئیس مرموزات ستاد ارتش بعرض رسید. پس از ساعتی سرهنگ ارفع با حال پریشان مراجعت کرد و گفت اعلیحضرت بیاندازه متغیر شدند و امضا کنندگان گزارش را خواستند. من فوری حرکت کرده به سعد آباد رفتم و در ورودی کاخ به نخجوان و یزدان پناه و ریاضی برخوردم و به اتفاق شرفیاب شدیم . اعلیحضرت با حالت غضب فرمودند: « من بیست سال زحمت کشیدم ارتش درست کردم حالا شما میخواهید آن را بهم بزنید؟» سپس به طرف من آمده فرمودند: « قضایا به چه منوال بود؟» من آنچه گذشته بود همه را بعرض رساندم و در اینموقع امضاکنندگان دیگر هم رسیدند و بوذر جمهری نیز مطالبی عرض کرد در نتیجه اعلیحضرت نخجوان و ریاضی را خلع درجه کردند و امر فرمودند توقیف و محاکمه شوند و بقیه مرخص شدیم.
چند روز بعد روس و انگلیس فشارهای دیگری آوردند که در نتیجه اعلیحضرت از شاهنشاهی کناره گیری کردند و از ایران خارج شدند و در بیست و پنجم شهریور1320 فرزند برومند ایشان اعلیحضرت همایون شاهنشاه آریامهر وظایف خطیر سلطنت را بر عهده گرفتند.»(16 )
٭ سرنوشت لشگرهای خارج از مرکز:
حسین مکی در ادامه آن، در باره « سرنوشت لشگرهای خارج از مرکز» اینگونه مینویسد: ابتدا، قبل از آنکه به شرح وضع و موقعیت نیروهای مسلح خارج از مرکز و فرماندهانشان که داود امینی در کتاب « از سوم تا بیست و پنجم شهریور» از آنها نام برده، بپردازیم لازم است یادآوری شود که سپهبد کمال نیز کتابی زیر عنوان « گوشهای از خاطرات » دارد که در آن پیرامون حوادث سوم شهریور مطالبی نگاشته است.
همچنین سرلشگر احمد زنگنه کتابی به نام « خاطراتی از مأموریت من از شهریور ماه 1320 تا دیماه 1325 در رضائیه» به رشته تحریر در آورده و به نکات چندی در باره واقعه سوم شهریور و عقب نشینی به خاک ترکیه اشاره کردهاست. هم در آن کتاب و هم در کتاب اخیرالذکر مطالبی در ارتباط با موضوع لشگرهای خارج از مرکز وجود دارد که میتوان هر کدام را مکمل دیگری خواند. بهمین لحاظ، برای آنکه کلامی ناگفته نماند و مسأله فقط از یک سو و از دیدگاه نویسندهای یا واقعه نگاری معین مورد بررسی قرار نگرفته باشد، در این تاریخ، هر سه کتاب مزبور مورد استفاده شده است.
٭ در خارج از تهران:
« … برای اینکه از نظر ضبط وقایع، تاریخ ما تکمیل شود، بطور اختصار به پیش آمدهای خارج از مرکز اشاره میکنیم و در این مورد بیش ازهر چیز متوجه این موضوع میشویم که فرماندهان لشگرهای خارج چه کسانی بودند و وظایف خودرا چگونه انجام دادند.
٭ فرماندهان لشگرهای خارج:
فرماندهان لشگرهای خارج به ترتیب عبارت بودند از :
سرلشگر معینی فرمانده لشگر چهارم ( رضائیه)
سرلشگر مطبوعی فرمانده لشگر سوم ( تبریز)
سرتیپ قادری فرمانده لشگر پانزدهم ( اردبیل)
سرتیپ قدر فرمانده لشگر یازدهم ( گیلان)
سرهنگ معتضدی کفیل فرماندهی لشگر ( استر آباد)
سرلشگر محتشمی فرمانده لشگر نهم ( خراسان)
سرلشگر مقدم فرمانده لشگر 5 ( کردستان)
سرتیپ پوریا فرمانده لشگر 12 ( کردستان)
سرلشگر شاه بختی فرمانده لشگر 6 ( خوزستان)
البته لشگرهای دیگر و فرماندهان دیگری نیز بودند ولی چون با تاریخ ما سرو کاری ندارند از ذکر نام و موقعیت آنها خود داری شد.
این جمله کوچک « فرماندهان» خیلی کشدار است و در تاریخ روزهای تاریک کشور ما اهمیت بسیاری داشته و میتوان گفت مهمترین وظیفه را بعهده داشته است. در باره طرز کار و انجام وظیفه فرماندهان لشگرهای خارج که علاوه بر وظیفۀ ارتشی خود تمام رؤسای دیگر را نیز تحت تأثیر خود قرار داده بودند یادداشتها و مسائل گفتنی به اندازهای زیاد و متنوع و در عین حال رقت آوراست که خود به تنهائی کتاب مفصلی را تشکیل میدهد. ولی من از آنجائی که در یک بحث جنگی وارد نیستم و حوادث شهریورماه را از نظر دیگری یادداشت کردهام، به این جهت، در باره لشگرهای خارج اطلاعات خیلی مختصری داده و تنها به عمل فرماندهان لشگرها اشاره خواهم کرد…
نه تنها من بلکه هیچ یک از افراد کشور اطلاع ندارند که طرز عمل فرمانده لشگر چهارم ( رضائیه) سرلشگر معینی در حوادث شهریورماه گذشته چگونه بودهاست… ولی چیزی که مسلم است این است که این افسر ارشد آنطور که لازم بوده نتوانسته است با حوادث مقابله کند. اشتباه نشود منظور ما این نیست که چرا سرلشگر معینی مثلاً جنگ نکردهاست. بلکه مطلب اساسی اینست که بسیاری از فرماندهان تا آنجائی که طرز رفتارشان نشان میدهد در مقابل این پیش آمد چنان دست و پای خود را گم کرده و مضطرب و نگران شده اند که حتی نتوانستهاند افراد پادگان خود را جمع آوری یا از حیف و میل شدن اثاثیه و اموال دولتی جلوگیری کنند. نتیجۀ این عمل آن بود که اسلحۀ بعضی از واحدها افراد لشگر چهارم در پشت کوهها ریخته شود وبه دست اکراد که منتظر چنین فرصتی بودند، بیفتد…
برای یک فرمانده لشگر چه جرمی بالاتر از اینکه، با اینکه دستور داشته است جنگ نکند افراد لشگر خود را جمع آوری و از تباه شده اسلحه و همان آن جلوگیری کند.
آنهائی که انظباط ارتش و اوامر فرمانده کل قوا را سپر پولادین خود قرار داده و میخواهند چنان وانمود کنند که تمام خلاف کاریها و خطاهای گذشته از طرف شخص شاه وقت و به امر ایشان روی داده و هیچ نوع تقصیری متوجه آنها نیست باید بدانند که مردم متوجه حقایق امر شده و گناهکاران و مسببین بدبختی کشور را میشناسند. آقای سرلشگر مطبوعی فرمانده لشگر 3 ( تبریز) نیز دست کمی از فرمانده لشگر چهارم ندارند. اگر روز گاری تاریخ عملیات آنها به رشته تحریر در آید ، حقایق معلوم خواهد شد.»
٭ سرنوشت لشگر رضائیه:
سرلشگر احمد زنگنه که در آنموقع سرگرد و فرمانده هنگ بود و در ارومیه ( رضائیه سابق) خدمت میکرد، در کتاب « خاطراتی از مأموریت من- از شهریور ماه 1320 تا دیماه 1325 » چنین نگاشتهاست:
« در اواخر مرداد ماه 1320 با عدهای از افسران جهت شناسائی مرزهای ترکیه و عراق روانه مرز شدم. روز اول شهریور ماه 1320 که در مرز خانه مشغول شناسائی بودیم به رضائیه احضار شدیم به این علت که ظرف چند روزی که از رضائیه دور بودیم حوادثی ازقبیل: دستگیری عدهای جاسوس شوروی مجهز به تمام وسائل مخابراتی، پروازهای شناسائی هواپیماهای شوروی در ارتفاع زیاد در آسمان رضائیه رخ داده بود.
این حوادث پی در پی نگرانی زیادی ایجاد کرده بود و از پیش آمدهای ناگواری در آتیه نزدیکی خبر میداد، به آن سبب لشگر در صدد برآمده بود افسرانی را که در مأموریتهای مختلف بودند، احضار کند.
در ان روزهای پر اضطراب، بی خبری و بلاتکلیفی عجیبی در تمام دستگاهها حکمفرما بود و دیری نپائید که قوای شوروی متأسفانه با نقض بیطرفی ایران در ساعت 4 بعد از نیمه شب روز دوشنبه سوم شهریور ماه 1320 با پشتیبانی تانک و هواپیما از مرزهای شمالی کشور و قوای انگلیسی که آنها نیز با تانک و هواپیماها پشتیبانی میشدند از مرزهای غربی کشور گذشته به داخل خاک ایران تجاوز کردند.
در آذربایجان شورویها از دو ناحیه به خاک ایران تجاوز کردند: یکی از طریق پلدشت، که پس از عبور از رودخانه ارس به سمت شهرستان ماکو پیشروی کردند و پس از اشغال این شهر و از بین بردن هنگ پیاده ماکو به سمت خوی ، شاپور به پیشروی خود ادامه دادند.
دیگری از طریق جلفا، که پس از عبور از رودخانه ارس در ناحیه جلفا وارد خاک ایران شده در دوستون یکی از طریق جلفا – خوی – شاپور – رضائیه شروع به پیشروی نمودند.
لشگر رضائیه به فرماندهی سرلشگر معینی شامل واحدهای زیر بود: سه هنگ پیاده که به ترتیب در ماکو، رضائیه و مهاباد مستقر بودند. دو هنگ سوار در شاپور و رضائیه و یک هنگ توپخانه شامل یک گردان توپخانه 75 کوهستانی بوفورس و یک گردان توپخانه 105 کوتاه در رضائیه و یک گردان مهندس .
لشگر فاقد ارابه جنگی و سلاح ضد ارابه و نیز فاقد هواپیما و اسلحه ضد هوائی بود و در چنین شرایطی لشگر بایست در مقابل حمله ارابههای جنگی دشمن و بمبارانها هوائی مقاومت نموده و از مواضع خود دفاع نماید.
بمباران رضائیه: بامداد روز سوم شهریور، همان موقع که ارتشها بیگانه از مرزهای کشور بیطرف ایران می گذشتند هواپیماهای آنها نیز جهت بمباران شهرهای بلادفاع آذربایجان حرکت نموده و شروع به ریختن بمب به روی سربازخانهها وساختمانهای دولتی و مراکز شهرها کردند… و صبح روز سوم شهریور چندین مرتبه سربازخانه رضائیه بوسیله هواپیماهای شوروی بمباران شد.
مختل شدن نظم شهر رضائیه: صبح روز دوشنبه سوم شهریور بمحض اینکه هواپیماهای دشمن در آسمان شهر پیدا شدند و چندین نقطه را بمباران کردند نظم شهر بهم خورد. در دوران بیست ساله زمامداری و سلطنت رضا شاه آرامش در سراسر کشور بر قرار شده بود و ساکنین منطقه رضائیه سالها بود که تاخت و تاز بعضی از اکراد غارتگر و جنایات ارتش تزاری روس و قتل عام جلوهای خوانخوار را پشت سر گذاشته، آن حوادث هولناک را بکلی فراموش نموده از امنیت کاملی برخوردار بودند.
در این جا مناسب میدانم به تاریخ جلوها و حوادث و فجایعی که بوسیله آنها در ایران رخ داده است اشاره نمایم:
( جلوها: این قسمت در جلد چهارم نقل گردیده است به آن جلد مراجعه شود).
متأسفانه روز دوشنبه سوم شهریور ماه 1320 یکمرتبه آرامش و امنیت از بین رفت و اهالی شهر در مقابل پیش آمد ناگوار و غیر مترقبه نمیدانستند چه باید بکنند؟
مردم برای فراراز بمباران، خانه رضائیه: افسران و درجه داران ساعت 5 صبح بمحض شنیدن صدای هواپیماهای دشمن و انفجار بمبهائی که بوسیله هواپیماها روی سربازخانه و شهر ریخته میشد سراسیمه و با شتاب در سربازخانه حاضر شدند. هجوم هواپیماها و بمباران سرباز خانه وحشت و اضطراب عجیبی ایجاد کرده بود. همه افسران و درجهداران و سربازان از این غافل گیری فوقالعاده خشمگین و همه با یک روحیه قوی در صدد رفع مشکلات و آماده شدن فوری جهت دفاع بودند.
در بمباران ستاد لشگر سه نفر از افسران : سرگرد دامپزشک گلسرخی، سروان پیاده میر فخرائی و ستوان یکم پیاده طوفان در محوطه ستاد لشگر بشهادت رسیدند…
فرمانده لشگر ( سرلشگر معینی) بمحض بروز حوادث در محوطه سربازخانه حاضر شد و پس از حضور افسران سخنرانی مختصری راجع به اوضاع و پیش آمدهای ناگواری که برای کشور و ارتش رخ دادهاست ایراد نمود. سپس دستور داد یک گردان پیاده، یک دسته مسلسل سنگین « از اسواران مسلسل)، یک دسته توپخانه کوهستانی با تجهیزات کامل به فرماندهی سرگرد ستاد سلیمانی به گردنه قوشچی اعزام شود و چون لشگر فاقد وسائل موتوری جهت حمل سرباز بود، لذا کامیونهای خصوصی مردم که در گارازهای شهر بود جهت حمل سرباز مصادره شد و گردان اعزام گردید.
این گردان مأموریت داشت با اشتراک مساعی هنگ سوار شاپورکه طبق اطلاع واصله بطرف رضائیه در حال عقب نشینی بود در گردنه قوشچی پیشروی ارتش شوروی را بطرف رضائیه بتأخیر اندازد.
به دو گردان بقیه هنگ پیاده اخگر مأموریت داده شد در ارتفاعات جهود لرداغی ( کوه یهودان) که در شمال رضائیه واقع است با پیشتیبانی هنگ توپخانه با سرسختی مقاومت کرده پیشروی ارتش شوروی رامتوقف سازد.
اداره ستاد عملیات این خط دفاعی بعهده اینجانب واگذار شد. خوشبختانه چون افسران و افراد به این منطقه آشنائی کامل داشتند، استقرار واحدها بسرعت انجام گرفت و واحدها آماده دفاع شدند. ولی چون لشگر فاقد هواپیما ووسیله دفاع ضد هوائی بود، لذا پس از استقرار واحدها دراین موضع هواپیماهای شوروی که در آسمان ایران بلامعارض بودند، با بمب و آتش مسلسل این موضع را دائماً میکوبیدند.
به سرهنگ سوار جلالی قاجار فرمانده هنگ سوار رضائیه مأموریت داده شد با هنگ سوار به منطقه باراندوز چای ( 20 کیلو متری جنوب رضائیه) رفته در جنوب رودخانه باراندوز در اطراف محور جاده رضائیه – مهاباد بمنظور جلوگیری از نفوذ ارتش شوروی بطرف جنوب ( مهاباد ) مستقر شود.
چون قبلاً، در تاریخ اول شهریور ماه، به یک گردان سوار ( از هنگ سوار رضائیه ) مأموریت داده شده بود بمنظور استقرار در مرز خانه ( مرز ایران و عراق ) بدان صوب حرکت نماید، لذا در تاریخ سوم شهریورماه به آن گردان در نیمه راه مرز خانه دستور داد شد فوراً به منطقه باراندوز مراجعت نماید و در اختیار فرمانده هنگ سوار قرار گیرد.
٭ مقاومت در گردنه قوشچی:
قوشچی نام قریهای است واقع در جنوب رشته ارتفاعاتی بهمین نام و امتداد این رشته ارتفاعات غربی شرقی است وانتهای شرقی آن به دریاچه رضائیه منتهی میشود. این رشته ارتفاعات سر راه رضائیه به شاهپور بوسیله گردنهای بهمین نام ( گردنه قوشچی) از آن میگذرد و این ارتفاعات اکثرخاکی و همه جای آن قابل عبور ارابه جنگی است.
اگر وسائیل دفاع کافی از قبیل دفاع ضد ارابه – مین – موانع ضد ارابه در اختیار مدافعین گردنه قوشچی قرار میگرفت عبور هرگونه وسائل جنگی از آنجا فوق العاده مشکل بود.
وقتی که قوای شوروی از شاهپور به سمت رضائیه سرازیر شدند در گردنه قوشچی سربازان مدافع ایران جلوی آنها را گرفتند. شورویها ابتدا با هواپیما مواضع مدافعین قوشچی را بسختی بمباران کردند و سپس قوای موتوریزه زرهی شوروی به حمله پرداختند مقاومت واحدهای مدافع گردنه قوشچی که فاقد وسیله دفاع ضد ارابه بودند، وسیله دفاع ضد هوائی نیز در اختیار نداشتند در هم شکسته شد.
واحدها با دادن تلفات، شب پنجم شهریور بطرف رضائیه عقب نشینی کردند و به این ترتیب گردنه قوشچی سقوط کرد و راه جهت عبور قوای شوروی به طرف رضائیه باز شد.
٭ دستور عقب نشینی بطرف ارتفاع جم جم در جنوب بالانش:
ساعت24 روز پنجشنبه ششم شهریور ماه دستوری دریافت کردم که :« کلیه واحدهای مستقر در مواضع دفاعی جهود لرداغی( کوه یهودان ) بایستی فوراً با آرایش منظم وبا استفاده از تاریکی شب بطرف جنوب روی محور رضائیه – مهاباد عقب نشینی نموده، در ارتفاعات جم جم بمنظور جلوگیری از پیشروی قوای شوروی بطرف جنوب ( مهاباد ) مستقر شوند.»
از تاریخ سوم شهریور ماه، یعنی پس از استقرار در موضع دفاعی جهود لرداغی ( کوه یهودان) از محل قرارگاه فرمانده لشگر ( لشگر معینی ) و ستاد آن هیچ اطلاعی نداشتم و نمیدانستم که قرار گاه
فرمانده لشگر کجاست و هیچگونه ارتباطی هم بین این موضع دفاعی و قرارگاه لشگر برقرار نبود و فقط بعضی اوقات دستوراتی که از طرف فرمانده لشگر صادر میشد بوسیله یک افسر رابط به واحدها ابلاغ میشد.
موقعی که دستورعقب نشینی در ساعت 24 روز پنجشنبه ششم شهریور بوسیله همان افسر رابط به من ابلاغ شد به او اخطار کردم که دستور عقب نشینی قابل اجرا نیست. باید برای ابلاغ و اخطاراین دستور فرمانده لشگر شخصاً در جبهه حاضر شود و تنها در آن صورت دستورعقب نشینی اجرا خواهد شد.
بمحض این اخطار فوری افسر مزبور مراجعت کرد و یکساعت بعد سرلشگر معینی فرمانده لشگردر موضع حاضر شده اظهار داشت این دستور از طرف من و به امضای من است فوری اجرا کنید. پس از این ابلاغ مراجعت کرد و از آن تاریخ به بعد من دیگر فرمانده لشگر را ندیدم.
با فرماندهان گردانها که در موضع و در رده جلو بودند تماس گرفتم، ابتدا بوسیله تلفن دستور عقب نشینی را به یکایک آنها ابلاغ کردم و گفتم دستور کتبی نیز فوراً فرستاده خواهد شد و برای آنکه حداکثر استفاده از تاریکی شب جهت عقب نشینی بشود لازم است فوراً واحدهای خود را برای اجرای دستور آماده کنید.
هنوز چند دقیقه از این ابلاغ تلفنی نگذشته بود که فرمانده گردان جناح راست سرگرد پیاده بدیعی با من وسیله تلفن ارتباط گرفت و گفت:
« بمحض اینکه دستور عقب نشینی را ابلاغ کردم افسران ودرجه داران اعتراضاً اظهار داشتند ما شکست نخورده ایم تا مجبور به عقب نشینی شویم.»
در جواب گفتم شخصاً به ملاقات افسران و درجه داران خواهم آمد نظیر همین تلفن از فرمانده گردان جناح چپ رسید. به او نیزهمین جواب را دادم. بلافاصله در پاسگاه فرماندهی گردان حاضر شدم به افسران و درجه داران گفتم درعملیات نظامی همیشه عقب نشینی در نتیجه فشار یا شکست از دشمن نیست. بلکه بعضی اوقات تطبیق عملیات با واحدهای همجوار و مانورها عمل عقب نشینی را ایجاب مینماید. در وضع حاضر طبق اطلاعات واصله متأسفانه از لحظه اول بمباران صبح سوم شهریور ماه لشگر تبریز به سرنوشت شومی گرفتار شده و تحت فشار سخت نیروی شوروی ممکن است تا این ساعت ( ساعت 24 روز پنجشنبه ششم شهریور ماه) بکلی نابود شده باشد. پس میتوان پیش بینی نمود قوای شوروی که روی محور تبریز – مراغه – میاندواب بلامانع پیشروی کردهاند، قریباً از طرف جنوب دریاچه رضائیه را دور زده ما را در محاصره قرار دهند. در این صورت نابودی ما حتمی است. بنابراین اجرای مانور عقب نشینی چنانچه سریعاً و با نظم صحیح انجام و بخوبی اداره شود ممکن است نجات یابیم.
لازم است بدون اتلاف وقت واحدهای خود را برای اجرای این عمل آماده و سعی کنید حتیالمقدور حداکثر استفاده از تاریکی شب بعمل آید. چون اداره واحدها در عقب نشینی بسیار مشکل و دقیق است. باید سعی کنید عقب نشینی به فرار و بینظمی تبدیل نشود… عقب نشینی از ساعت 30 / 2 روز پنجشنبه ششم شهریور ماه شروع گردید.
در ساعات اولیه ، این عقب نشینی با استفاده کامل از تاریکی شب اجرا شد. ولی پس از گذشتن از رضائیه و ادامه عقب نشینی بطرف بالانش، هوا روشن شد و اشکال عقب نشینی در این بود که اولاً زمین باز بود، یعنی هیچگونه پوششی جهت استتار واحدها از دید هوائی دشمن وجود نداشت، ثانیاً واحدهائی که پای بند جاده بودند میبایستی از جاده منحصر بفرد رضائیه – مهاباد استفاده نمایند. موقعی که هوا روشن شد و واحدها مشغول عقب نشینی بودند هواپیماهای شوروی در فضا ظاهر گشتند و افراد و واحدها فوراً برای استفاده از زمین و حفاظت خود از خطرات بمباران هوائی و آتش مسلسل پراکنده شدند. تعجب در این بود که هواپیماهای شوروی هیچگونه مزاحمت و خطری برای واحدها ایجاد نکردند و پس از چند دقیقه پرواز در بالای سر واحدها مراجعت کردند. عقب نشینی مجدداً نظمی بخود گرفت، واحدها بحرکت خود ادامه دادند و پرواز هواپیماهای شوروی تا ظهر چندین بار تکرار شد.
مقارن ظهر روز پنجشنبه ششم شهریور ماه، واحدها به منطقه باراندوز چای ( 2 کیلو متری جنوب رضائیه) رسیدند. از طرف اهالی برای اهالی برای افسران غذا تهیه شده بود. موقعی که افسران مشغول صرف غذا بودند افسر رابط از راه رسید. دستور کتبی فرمانده لشگر را به سرهنگ جلالی قاجار فرمانده هنگ سوار رضائیه که ارشد افسران لشگر بود داد و سرهنگ جلالی قاجار آن دستور را برای افسران حاضر به این شرح قرائت نمود:
« ارتش شاهنشاهی ترک مخاصمه کرده لازم است واحدها بمحض ابلاغ این دستور با استفاده از کوه تاهترین راه به سرباز خانه خود باز گردند و واحدها مشغول اجرای برنامه تعلیماتی خود شوند.»
پس از قرائت امر به فرمانده لشگر سرهنگ جلالی قاجار برای اجرای این امر به شورای نظامی از عموم افسران حاضر تشکیل داد. منظور او این بود که از نظریۀ کلیه افسران مطلع شود وعموم افسران به اجرای امریه نظر موافق دادند.
ولی من نظریه کاملاً مخالفی داشتم . چون دستور کاملاً یکجانبه بود و معلوم نبود نیروی شوروی چه رویهای اتخاذ خواهد کرد. نظر من این بود که واحدها به سربازخانهها باز نگردند و در مدخل دره قاسملو ( در جنوب بالانش واقع شده) که از لحاظ موقعیت نظامی دفاعی بینظیر است مستقر گردند. دره قاسملو بطول 40 کلیومتر است و امتداد آن تقریباً شمالی – جنوبی است و انتهای جنوب این دره به منطقه سلدوز و اشنوبه منهی میگردد. این دره فوق العاده سخت و کوهستانی است و دفاع از آن بسیار آسان است و اگر خوب دفاع شود تقریباً غیر قابل نفوذ است و از طرف دیگر چون در نزدیکی بالانش واقع شده و محال باراندوز چای از لحاظ منابع طبیعی بسیار غنی است میتوان مایحتاج واحدها را به آسانی تدارک نمود.
من معتقد بودم پس از استقرار در دره قاسملو پیک نظامی نزد فرمانده نیروی شوروی فرستاده شود ترک مخاصمه ارتش شاهنشاهی را به اطلاع او برساند و از نیات و رویه نیروی شوروی اطلاع حاصل نماید.
بالاخره پس از بحث زیاد در اطراف اجرای امریه سرهنگ جلالی قاجار اظهار داشت چون ما نظامی هستیم و تابع امر، لذا این دستور را اجرا میکنیم و فوراً دستور حرکت واحدها بطرف سربازخانهها صادر گشت و تأکید شد واحدها سعی کنند تا قبل از تاریکی شب به سربازخانه خود برسند. پس از صدور این دستور من بطور خصوصی به سرهنگ جلالی قاجار اظهار داشتم:
« اجرای این دستوربی شباهت به فرستادن گله گوسفند به سلاخ خانه نیست» واحدها بتدریج در ساعات اول شب به سرباز خانههای خود رسدیند و استقرار یافتند و در آن شب کلیه افسران و درجه داران در سرباز خانههای خود ماندند.
٭ کشتار در سرباز خانه:
صبح روز جمعه هفتم شهریور ماه موقعی که همه افسران و درجه داران و افراد در سرباز خانه ها به ناراحتی و بلاتکلیفی گرفتار بودند، ناگاه صدا شلیک تفنگ و رگبار مسلسل از طرف دروازه شاپور شنیده شد و صدای تیراندازی لحظه به لحظه شدیدتر و نزدیک تر میشد و هدف این تیراندازی ها مردم بیسلاح و بیخبر شهر رضائیه بودند. علت این عمل وحشیانه را بعداً نیروی شوروی این طور اعلام داشت: « در موقع ورود نیروی شوروی به شهر رضائیه از دروازه شاپور یک ژاندارم مسلح یکی از افسران شوروی را هدف قرار داده او را کشته است.»
در نتیجه تحقیقاتی که بعداً از اشخاصی که درآن موقع در محل حضور داشتند و از قتل عام جان بسلامت برده بودند بعمل آمد، معلوم شد که تیر اندازی ژاندارم دروغ محض میباشد و نیروی شوروی دستور داشت در موقع ورود به شهر رضائیه نهایت خشونت را با ترور مردم بیسلاح و ایجاد ارعاب بعمل آورد.
یگانه راه جلوگیری از این عمل وحشیانه و قتل عام مردم بیسلاح تصمیمی بود که سرهنگ جلالی قاجار اتخاذ نمود و آماده شد شخصاً به اتفاق پیک نظامی و پرچم سفید به استقبال نیروی شوروی و ملاقات با فرمانده آن بشتابد تا بتواند از عمل غیر انسانی آنها جلوگیری کند.
در موقع عزیمت پیک نظامی، من در مقابل در سربازخانه که کاملاً مقابل خیابان پهلوی رضائیه قرار دارد، ایستاده بودم و حرکت پیک نظامی را که بخوبی مشاهده میشد، تعقیب میکردم که ناگاه صدای رگبارهای مسلسل شدیدتر شد و دیدم پرچم سفید پیک نظامی بوسط خیابان پهلوی پرتاب گشت و معلوم شد هدف این رگبارها پیک نظامی بودهاست. سرهنگ جلالی قاجار هم مورد اصابت گلوله واقع و نقش بر زمین شد. تیر به پای او اصابت کرده بود. این افسر شریف مدتها بستری شد و تا آخر عمر از یک پا ناقص گشت.
با مشاهده این جریان تکلیف ما روشن بود که چه باید بکنیم؟ همه افسران همصدا و فریاد کنان به افراد دستور دادیم اسلحه بردارید ، هرکس از جان خود دفاع نماید .
در این هنگام قسمتهای مقدم نیروی شوروی به سربازخانه نزدیک میشد. تیر اندازی با تفنگ و رگبار های مسلسل آنها گماکان ادامه داشت. زد و خورد در داخل سرباز خانه شروع شد و بتدریج که نیروی شورو ی وارد سرباز خانه شده پیش میرفتند سربازان ما بطرف مغرب سرباز خانه عقب نشینی میکردند.
خوشبختانه در غرب سربازخانه و بفاصله کمی از آن توتستان وسیعی با درختان بسیار کهن واقع بود که افراد ما توانستند از این توتستان بمنظور مقاومت و جلوگیری از پیشروی نیروی شوروی استفاده کنند و پیشروی شورویها بعلت مقاومت شدید افراد ما متوقف شد حتی مجبور به عقب نشینی بطرف سربازخانه شدند و تیر اندازی تقریباً خاموش شد و دیگر ما چاره نداشتیم جز آنکه بطرف محال دشت مرگور که بین رضائیه و ارتفاعات مرز ترکیه قراردارد برویم…
از روز جمعه هفتم تا روز چهارشنبه 12 شهریور ما توانستیم با سختی و عسرت با عده معدودی افراد که فقط به تفنگ مسلح بودند درارتفاعات غربی رضائیه ( محال دشت و مرگور) بسربریم و برای آنکه از خطرات هوائی و نیروی موتوری شوروی در امان بمانیم، مجبور بودیم چندین مرتبه در روز محل خود را تغییر دهیم.
علت اینکه چند روزی در محال دشت و مرگور بحال انتظار بسر میبردیم این بود که شاید از تهران کمکی برسد، شاید بموجب عهد نامه سعدآباد از طرف همپیمانها بما کمک شود. غافل از اینکه لشگرهای تهران همان روز سوم شهریور ماه بکلی متلاشی شدهاست. از طرف دیگر انگلیسیها در روز سوم شهریور از کشور به اصطلاح هم پیمان ما عراق به خاک ایران حمله کردهاند !
پاسگاهای مرزی ترکیه مراقب اعمال ما در آن منطقه مرزی بودند و ما نیز با آنها ارتباط داشتیم و از فرمانده پاشگاه ترکیه بوسیله نامه سئوال کردیم اگر ما تحت فشار قرار بگیریم و مجبور شویم آیا پاسگاههای مرزی ترکیه به ما اجازه خواهند داد وارد خاک ترکیه شویم یا خیر ؟ فوراً بما جواب دادند مرز ترکیه به روی سربازان ایرانی باز است و کشور ترکیه مثل وطن دوم شما است و شما ایرانیها برادران ما هستید.
با دریافت این جواب خیلی خوشوقت شدیم و فکر ما تا اندازهای راحت شد.
انسانیت و جوانمردی برادران ترک و هم کیش ما که حاضر بودند با آغوش باز ومحبت از ما پذیرائی کنند هیچوقت فراموش نخواهد شد و همواره موجب کمال امتنان وسپاسگزاری خواهد بود.
بنظرمیرسد که هرگاه به پیشنهاد من مبنی بر استقرار در دره قاسملو اعزام پیک نظامی نزد فرمانده نیروی شوروی و اعلام ترک مخاصمه عمل میشد زد و خوردها ی مذکور و عواقب نامطلوب بعدی به احتمال قوی روی نمیداد .