back to top
خانهنویسندگانواقع بین: ولایت مطلقه بحران ساز، خود گرفتار بحران عدم مشروعیت و...

واقع بین: ولایت مطلقه بحران ساز، خود گرفتار بحران عدم مشروعیت و بحران‌های ناشی از آن گشته‌است:

 tabar a   در دوران سلطنت پهلوی‌ها اگر چه کشور با بحران‌هایی چون بحران سیاسی، اقتصادی، اجتماعی،فرهنگی و.. روبرو بود اما بعد از انقلاب و به خصوص بعد از کودتای خرداد 60 و حاکمیت قشر ناآگاه و بی‌سوادی چون روحانیان دستیار خمینی که تحصیلات خود را در حوزه‌های علمیه هم به پایان نبرده بودند،  این بحران‌ها تشدید شدند.

    این گروه که مدعی برقراری دیکتاتوری ملاتاریا (بقول هادی غفاری) و استبداد صالح (به قول بهشتی) بود و طرح استبداد فراگیر با خمینی بمثابه کانون تمرکز و بزرگ شدن قدرت را اجرا می‌کرد، فقه را وسیله توجیه استبداد و آن را از میان تهی کرد. چه قبل و چه بعد از انقلاب، افراد آن اقدام به ازدواج‌های درون گروهی کردند تا استبداد متکی بر روابط شخصی قدرت قوام و ثبات بگیرد و آنها نیز موقعیت‌های خود را حفظ کنند. بدیهی است آنها نه می‌توانستند فکرهای راهنمای غربی جدید را توجیه‌گر قدرت کنند و نه اسلام استقلال و آزادی را که راهنمای مردم در انقلاب شد و گل را بر گلوله پیروز کرد. درهمان روزهای اول انقلاب، اختلاف در حد تضاد دو اسلام بر آگاهان معلوم شد: اسلام استقلال و آزادی راهنمای جنبش برای استقلال و آزادی و زندگی با برخورداری از حقوق، رشدکنان می‌شود. این اسلام قدرت را توجیه نمی‌کند زیرا قدرت با استقلال و آزادی و حقوق دیگر تضاد دارد. در عوض، اسلام ولایت فقیه با استقلال و آزادی خوانائی ندارد و قدرت ضد استقلال و آزادی را توجیه می‌کند. بدین‌جهت بود که بعد از کودتای خرداد 60، هاشمی رفسنجانی گفت: نزاع ما با بنی‌صدر، نزاع اسلام فیضیه با اسلام بنی‌صدر است.

    لذا، به محض پیروزی انقلاب، در پی آماده سازی کادرهای نظامی و امنیتی، اقدامات خشونت طلبانه خود را بر ضد زنان و جوانان و اقشار دیگر مردم آغاز کردند و ماشین اعدام را به راه انداختند. یعنی این‌که برای ایجاد استبداد صالحه و حفظ آن، از هیچ جنایتی روی‌گردان نیستیم و به هیچ کس رحم نمی‌کنیم. این شدت بیرحمی را، بخصوص در پی کودتای خرداد 60، با اعدام‌های دسته جمعی و قتل عام جوانان در کوچه خیابانها و  در زندان‌ها و تجاوز به دختران و پسران و زنان و مردان،  بر مردم ایران و مردم جهان معلوم کردند.

     خمینی و یارانش، در آغاز، مهندس بازرگان را نخست وزیر کردند. طرح بازسازی استبداد که محرمانه تهیه و به تصویب خمینی رسیده بود (خاطرات دکتر یزدی)، به اجرا گذاشته شد. معاونت طرحهای انقلاب، طرح‌های لازم برای بنای ستون‌پایه‌های برپا نگاه داشتن استبداد جدید، تصویب و به اجرا گذاشته می‌شد. انتخابات مجلس خبرگان را هم حکومت موقت انجام داد و آن مجلس، پیش نویس قانون اساسی را با قانون اساسی بر پایه ولایت فقیه جانشین کرد. ولو سخت کوشی اقلیت ایستاده بر حق، سبب شد که «رهبر» فاقد اختیارات اجرائی بگردد. بعدها، منتظری گفت: قرار بر نظارت فقیه بود و ولایت مطلقه فقیه از مصادیق شرک است.  

   با این‌همه، انتخاب ابوالحسن بنی‌صدر از سوی مردم، احساس خطر این گروه را فرا گرفت. پایه‌های استبداد در حال ساخته شدن را در خطر ویرانی دیدند و هراسان دست بکار شدند. به خمینی نامه نوشتند و نزد او رفتند و بر سرنوشت خویش گریستند تا او به آنها اجازه تقلب در انتخابات مجلس و در اختیار گرفتن آن‌را داد. آخر، وقتی ستون پایه‌  ها را بر قرار کردند و قانون اساسی را با چماق خمینی تحمیل کردند و «حزب واحد» را ساختند و بنا را بر مجبورکردن احزاب و جمعیت‌های موجود، به انحلال، گذاشتند، لازم بود که رئیس جمهوری نیز یکی از آنها باشد. بهشتی که خود را مستبد مصلح می‌انگاشت، پس از این‌که نتوانست خمینی را با رئیس جمهوری خویش موافق کند، برآن شد که دست نشانده خود را رئیس جمهوری کند. او می‌خواست دولت تحت امر او باشد و به قول سلیوان، واپسین سفیر امریکا در ایران، ریاست دولت با ثبات را خود تصدی کند. اینست که از هیچ کارشکنی دریغ نکرد و در اجرای طرح کودتای خزنده، بسیار می‌شد که خمینی را هم در برابر امر انجام شده قرار می‌داد. بنی‌صدر نقل می‌کند: «آقای بهشتی در جمع اعضای انجمن پزشکان گفته بود: رؤسای سه قوه مجریه و مقننه و قضاییه هماهنگ هستند. ترکیب این سه قوه هماهنگ است، تنها رئیس‌جمهور ناهماهنگ است که باید برود. من چه کم دارم. سه زبان بلدم، دکترا دارم، روحانی هم هستم، چرا حکومت نکنم؟»  

    حاکمیت افرادی که رهبرشان اقتصاد را مال خر می‌دانست و دستیاران او می‌گفتند ما برای نان انقلاب نکردیم و برای اسلام انقلاب کردیم و به قول خمینی اسلام مساوی است با روحانیت و ولی برگزیده خداوند و کشف شده توسط روحانیت، ولایت مطلقه بر مردم دارد، ممکن نبود جز به استبداد حکومت کند. چراکه بدون استبداد، «ولایت از آن جمهور مردم می‌شد» و فقیه و ولایتش بر مردم بی محل می‌گشت. حکایتی وصف‌الحال مردم ایران است: روزی پادشاهی به همراه وزیرش برای گردش به بیرون از شهر رفتند و به کلبه هیزم شکنی رسیدند. شاه وارد آن کلبه شد. همسر هیزم شکن برای شاه و همراهانش نانی فراهم آورد. شاه غذا خورد و استراحت کرد و عازم شد. به هنگام خروج از کلبه، شاه به وزیر گفت: به رسم تشکر از هیزم شکن و خانواده‌اش، مزرعه‌ای در اختیار هیزم شکن بگذارید. ولی وزیر گفت: پادشاها! بهتر است به آنها تنها چند سکه مرحمت فرمائید. همین اندازه آنها را کافی است .

     شاه ناراحت شد و پنداشت وزیر از روی قصد و غرضی می‌خواهد مانع از اعطای مزرعه شود. به همین دلیل شاه گفت که یک جنگل را در اختیار آنها قرار دهید. باز وزیر گفت بهتر است چندین سکه به آنها بدهیم . شاه نپذیرفت و یک جنگل به هیزم شکن پاداش داد .

    مدتی بعد، بار دیگر شاه و وزیر برای گردش از شهر خارج شدند و شاه گفت برویم سری به هیزم شکن بزنیم ولی هر چه رفتند به جنگل نرسیدند. شاه به وزیر گفت باید به آن منطقه رسیده باشیم و وزیر گفت رسیده‌ایم. شاه گفت پس آن جنگل که به هیزم شکن دادیم کجاست؟ وزیر گفت: هیزم شکن همه جنگل را قطع و به هیزم تبدیل‌کرد به مردم فروخت. دیگر از جنگل چیزی باقی نمانده‌است. دلیل اینکه عرض کردم  به هیزم شکن چند سکه بدهیم کافی است این بود که او با آن  طرز فکر و پیشه‌ای که داشت، جز به قطع درختها و فروش آنها نمی‌توانست فکر کند.

    مردم ایران نیز کشور خود را به کسانی سپردند که عقل قدرتمدار آنها جز تخریب نمی‌توانست. از زمان ورود به تهران، از دماغ خمینی، ریشهری، هاشمی رفسنجانی ، موسوی اردبیلی، فلاحیان، علم الهدی،محمد یزدی، مصباح یزدی،جنتی، خامنه‌ای، مکارم شیرازی، محسنی اژه‌ای، حسین طائب، مهدی طائب، مجتبی خامنه‌ای، علی رازینی، دری نجف‌آبادی، محسن رفیقدوست، محسن رضایی، محمدرضا نقدی، حداد عادل، طه طاهری و… جز احکام مرگ و ویرانی چه صادر شد؟ سخنان خمینی را از ورود به تهران بدین سو با سخنان او قبل از ورود به تهران مقایسه کنید تا مطمئن شوید آن سخنان از او نبوده‌اند و بقول خودش محض مصلحت برزبان می‌آورده‌است و هرگاه قراربود سخنان او از ورود به تهران ببعد، در نوفل لوشاتو اظهار می‌شدند، او را در به شکست کشاندن انقلاب دستیار شاه می‌گرداند.

     واگذاری کشوری چون ایران با آن همه منابع رو زمینی و زیر زمینی به روحانیون طرفدار استبداد صالحه، این فرجام را پیدا می‌کرد. این بود که بنی‌صدر به دوستان خود گفت: ریاست جمهوری در کار نیست و مهلکه در کار است. باوجود این پذیرفت نامزد ریاست جمهوری بگردد. زیرا یکی از دو پیروزی را مسلم می‌دانست: جلوگیری از بازسازی استبداد، اگر نه، سلب مشروعیت از آن. دومی، با مجبور شدن خمینی به گفتن 35 میلیون بگویند بلکه من می‌گویم نه، بدست آمد و او و دوستانش به مبارزه ایستاده اند تا مردم جنبش کنند و پیروزی اول نیز بدست آید.

● یک نمونه از جنگل خوار بودن این هیزم شکنان کشور ایران را از گزارش تحقیق و تفحص نمایندگان از قوه قضاییه به شرح زیر می‌آوریم:

  «… واگذاری 2 هکتار از عرصه مرغوب جنگل نهارخوران گرگان به قضات دادگستری گرگان: مدیرکل اسبق منابع طبیعی استان مذکور که تحت تعقیب کیفری بوده جهت جلب توجه قضات بصورت غیرقانونی 2 هکتار از مرغوبترین اراضی جنگل نهارخوران گرگان را به قضات واگذار می‌کند. در این پرونده که درختان شش هزار مترمربع از بهترین منطقه جنگل توسط 18 نفر از قضات در مرداد ماه سال 74 قطع گردید با دخالت مأموران جنگلبانی و با درگیری بین قضات و مأموران از ادامه تقطیع درختان جلوگیری به عمل‌آمد. اما متأسفانه بجای برخورد با قضات متخلف و متجاوز و برخورد با مسئولان واگذارکننده سابق، حکم بازداشت رئیس وقت منابع طبیعی صادر می‌شود که البته با دخالت مسؤولان ذیربط حکم بازداشت وی لغو و از زندان آزاد می‌شود. در این پرونده نشانه بارزی از سوء‌‌استفاده برخی قضات از یکسو و از بین رفتن اعتماد مردم نسبت به مسؤولان حکومتی از سوی دیگر وجود دارد که در سال 83 با تقاضای بازرسی کل کشور، رئیس محترم قوه قضاییه برای حل مشکل دستور جایگزینی زمین دیگری بجای اراضی جنگلی را صادر نمودند. پیگیری سازمان بازرسی جهت نتیجه نهایی تا زمان تهیه گزارش ادامه داشته است. ضمناً پرونده قضات متخلف به لحاظ شمول مرور زمان در دادسرای انتظامی قضات بایگانی گردیده است».

    این تنها یک نمونه بسیار کوچک از نابودی داشته‌های کشور توسط این گروه ویرانگر و اشغالگر می‌باشد. تازه هیزم شکنان خوردپا بوده‌اند. بزرگ‌پا تا بخواهی جنگل از بین برده‌اند:

● یک نمونه دیگر از جنگل خواری این ویرانگران که اتفاقا باز هم به قوه قضاییه مرتبط است: پالیزدار در مورد محمد یزدی ادامه می‌دهد: …مجددا آیه‌الله یزدی نامه نوشت: آقای فروزش، حمیدمان بیکار است، ترتیبی اتخاذ فرمایید تا از جنگل‌های شمال، جهت صادرات چوب بهره‌مند گردد! همان زمان آقای حمید یزدی مدیرکل حوزه ریاست قوه قضائیه بود! این کار هم انجام شد و جنگل‌های شمال به تاراج رفت. بعد رفتند مردم بومی شمال را که حالا شاید به اندازه هیزمشان چوب انبار کرده بودند بازداشت کردند که باعث شلوغی جلوی بازداشتگاه در شمال شد. کسی پرونده را به مردم لو داده بود، و گفته بود حمید یزدی چوب‌های جنگل‌های شمال را می‌برد. خانواده شهدا اعتراض کردند و گفتند: ما نمی‌توانیم برای نیازمان چوب برداریم اما حمید یزدی می‌تواند چوبهای جنگل‌ها را قطع و صادر کند؟ دیدند قضیه در حال لو رفتن است، بازداشت شدگان را آزاد کردند.(گفته می‌شود حمید یزدی حدود 3 هزار هکتار از جنگل‌های کشور را تخریب نموده و صادر کرده است).

    این روحانیان قدرت پرست، با کودتا بر ضد اولین رییس جمهور، مشروعیت از دست دادند. نه تنها به بخاطر 12 دلیلی که برای “عدم کفابت سیاسی” ارائه کردند (طرفداری بنی صدر از حقوق انسان و مخالفت او با ولایت فقیه، مخالفت با دادگاه انقلاب و کمیته ها ،ملی گرائی و جانبداری او از مصدق  و…)، بلکه بخاطر نقض مستمر قانون اساسی که خمینی رأی دادن به آن‌را واجب شرعی خواند و نیز بخاطر سرکوب خونین مردم کشور. با کودتا، بنی‌صدر و یاران او به استقامت ایستادند و اجرای طرح استبداد مطلقه، با مقاومت مداوم مردم روبر است. با این وجود، ملاتاریا فرصت کشتن و غارت و ویران کردن را یافتند و بدان سخت مشغول شدند. قبل از پرداختن به دزدی‌های رییس فعلی مجلس خبرگان رهبری! و رییس قوه قضاییه اسبق بهتر است به خطری بپردازیم که بنی‌صدر در باره «استبداد صالحه» نسبت به آن هشدار داد. 

    هنگامی که اولین رییس جمهور به مهندس بازرگان گفت: روحانیون را وارد حکومت نکن، به خوبی میدانست چه بر سر ایران خواهد آمد.

در همان زمانها، یعنی در سال 58 و 59، بنی‌صدر درباره دولت موقت و تصدی گام به گام صندلی‌های قدرت توسط روحانیون می‌گوید:

    «بازرگان آمد 4 نفر از روحانیون را معاون وزارتخانه‌ها کرد. خامنه‌ای در وزارت دفاع، باهنر در آموزش و پرورش و رفسنجانی در وزارت کشور. چهارمی بهشتی برای وزارت دادگستری که قبول نکرد. من خیلی مخالفت کردم. چقدر به بازرگان گفتم آقا اینها را نبرید با وزارت آشنا کنید. اینها با این چیزها خو نکرده‌اند شما اینها را می‌برید مزه وزارت را بهشون می‌چشانی ودیگر نمی‌شود آنها را از آنجا کند. محال است اگر کسی قدرت را چشید ول کند. عارف کامل می‌خواهد که به قدرت بگوید نه.» 

     «به بازرگان و دولت موقت گفتم تمام این نهادهایی که شما می‌سازید مثل سپاه پاسداران و کمیته انقلاب، تمام ستون‌های استبداد جدید را دارید می‌سازید. ممکن نیست ما سپاه پاسداران بسازیم که از انقلاب پاسداری کند. انقلاب معنایش این‌است که زور را بردارد و این را نمی‌شود شما نقض کنید. شما با ایجاد یک نیروی مسلح می‌خواهید انقلاب را حفظ کنید؟» 

    «وقتی جهاد سازندگی را ایجاد کرده بودند، یک روز آقای بنی‌اسدی داماد آقای بازرگان گفت: «به این یکی دیگر شما نمی‌توانید ایراد بگیرید.» چون به تشکیل همه آن‌ نهادها ایراد می‌گرفتم و می‌گفتم تمام این‌ها که شما دارید می‌سازید، تمام ستون‌های استبداد جدید را دارید می‌سازید. به داماد آقای بازرگان گفتم: جهاد سازندگی یعنی چه؟ گفت: به جای اینکه جوان‌ها توی شهرها بازی راه بیاندازند و به قول شما بشوند بازوی استبداد، آن‌ها را بفرستیم توی روستاها سازندگی کنند. به او گفتم: آقا! مگر دیوانه‌ای؟ گفت: چطور؟ این را هم ایراد داری؟ گفتم : بله که ایراد دارم.شما به اسم شهر و روستا می‌خواهید همه جا را به کنترل آقایان دربیاورید؟ این‌ها را شما به عنوان سازندگی رها می‌کنید و بعد این‌ها می‌شوند ابزار. هر که اختیار این ابزار را در دست گرفت، اینان را وسیله کار خودش خواهدکرد. شما سازمان برنامه دارید، وزارت کشاورزی دارید، این سازمان‌ها را دموکراتیزه کنید و اشخاص را مسئول کنید و اختیار بدهید. بهتر از این نهادها عمل می‌کنند.”

      بازرگان بعدها به حرف بنی‌صدر رسید و در کتاب «انقلاب ایران در دو حرکت» نوشت: «جهاد سازندگی که با ابتکار وزیر مشاور اجرایی و دولت موقت به وجود آمد، مدتی از عمرش نگذشته تبدیل به شعبه عمرانی و اجرایی و تبلیغاتی حزب جمهوری در روستا‌ها گردید».

   اما قبل از ادامه مطلب از باب یادآوری، دزدی‌های یکی از روسای قوه قضاییه را باز می‌آوریم: 

● پالیزدار می‌گوید :…دیدیم ، یک دانشکده‌ای را از مقام معظم رهبری اجازه تاسیس‌اش را گرفتند. آمدند نزد مقام معظم رهبری گفتند که می خواهیم یک دانشگاه علوم قضایی برای خواهران بسازیم در قم. با این توضیح که خواهران، به کارهای قضایی [اعم از بازجویی و بازپرسی و غیره] بانوان برسند. آقا هم استقبال کردند و مجوز تاسیس دانشکده را به این عده دادند. بلافاصله بعد از مجوز رفتند سراغ ساپورت مالی. نامه نوشتند به آقای نعمت زاده [وزیر صنایع دولت هاشمی رفسنجانی و وزیر فعلی بازرگانی و تجارت دولت حسن روحانی] که محبت فرمایید برای تاسیس دانشکده قضایی خواهران، کارخانه لاستیک دنا! را کارشناسی کنید جهت این دانشکده! از آنجا که مؤسسین دانشکده در دستگاه قضایی دخیل بودند، کارشناسان دادگستری ترسیدند و رقم کارشناسی کارخانه را 126 میلیارد تومان اعلام کردند، تا خوش بحال موسسین دانشکده شود. در حالی که قیمت واقعی آن بیش از 600 میلیارد بود. تازه 126 میلیارد شامل ویلاهای شمال، زمین‌های شیراز، پول نقد حساب کارخانه در بانک نمی‌شد. بعد دوباره همان آقا نامه نوشت (محمد یزدی) به نعمت زاده که محبت فرموده و تخفیف منظور فرمایید. نعمت زاده هم که از ارث پدریش نمی‌بخشید. نوشت 50 درصد تخفیف!

    دوباره نوشت محبت فرموده تخفیف دیگری منظور فرمایید! خلاصه بعد از 5 بار نامه نگاری برای گرفتن تخفیف، قیمت را از 126 میلیارد به 10 میلیارد و 300 میلیون رساندند. بعد دوباره همان آقا نوشت که ما امکان پرداخت این پول را نداریم. نعمت زاده نوشت که 80 درصدش را به اقساط بلند مدت و 20 درصدش را هم نقد بپردازید. باز گفتند 2 میلیارد هم نداریم نقد بدهیم! ما بررسی کردیم دیدیم انبارهای شرکت دنا، به اندازه کافی محصول دارد! 8-9 ماه مهلت می‌خواهیم تا اجناس انبار را بفروشیم و 2 میلیارد را بدهیم! نعمت زاده قبول کرد و نوشت سفته‌ای 9 ماهه به ما بدهید. دوباره گفتند پول هم نداریم سفته بخریم! نعمت زاده هم نامه نوشت برای محمدتقی بانکی، رئیس وقت سازمان صنایع ملی ایران، مبنی بر اینکه 23 میلیون تومان از صندوق برداشت کنید، سفته بخرید، بدهید به آیت الله فلانی و فلانی امضا کنند و کارخانه را تحویل ایشان بدهید.

     بعد از چند وقت هم دیدیم که کارخانه در بورس مطرح شد و فروخته شد به پشت پرده‌هایی که این‌ها را هدایت می کنند. کسانی مثل گنجی [منظور اکبر گنجی، فعالی سیاسی نیست.] صاحب کارخانه مهرام، صاحب تمام کارخانه‌های شرکت سرمایه گذاری بانک ملت، صاحب سرمایه گذاری های بانک صادرات است و … این آیه‌الله برای یک دانشکده درخواست یک کارخانه کرد. این شخص یعنی محمد یزدی، رئیس سابق قوه قضاییه [محمد یزدی در زمان ریاست بر قوه قضائیه این فساد را مرتکب شد] دبیر فعلی جامعه روحانیت مبارز، به اتفاق محمد علی شرعی نماینده مجلس خبرگان از قم این خورد و برد آشکار را انجام دادند.

    حدود سی و هفت سال از انقلاب و 35 سال از کودتای سال 60 گذشته است و کشور دچار بحران‌های مختلفی شده‌است: بحران آلودگی هوا، بحران کمبود آب وآلودگی آن، بحران ریزگردها، بحران نابودی جنگل‌ها، بحران خشک شدن دریاچه‌ها و تالابها و مرداب‌ها، بحران بیابان شدن کشور، بحران عدم مدیریت حرفه‌ای، بحران فساد اخلاقی مسئولان، بحران فساد مالی حاکمان، بحران طلاق، بحران کاهش جمعیت، بحران مواد مخدر، بحران فرار مغزها، بحران انتقال ژنتیکی نخبگان، بحران کاهش سطح آموزشی و علمی کشور، بحران قاچاق و برادران قاچاقچی، بحران دخالت نیروها در کشورهای منطقه، بحران تعطیلی کارخانجات کشور، بحران رکود و بیکاری و… و بحران آسیب‌های اجتماعی، در کنار بحران‌های مشخص سیاسی، فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی ایران را به کشور بحران‌ها تبدیل نموده‌است. برای روحانیان قدرت پرست و مافیاهای نظامی – مالی این بحران‌ها عالی هستند. زیرا  به آنها امکان می‌دهند حد اکثر رانت را از آن خود کنند.

     مگر می‌شود در کشوری که ادعای ام القرای اسلامی بودن را دارد، قاچاق نزدیک به یک سوم واردات را تشکیل دهد و ایران در تجارت و مصرف مواد مخدر مقام اول را داشته باشد و خطر بحران آسیب‌های اجتماعی بدان شدت باشد که رژیم ولایت مطلقه فقیه هم احساس خطر کند!؟

اخبار مرتبط

دیدگاه خود را بنویسید

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید