نگاهی به نوشتهء اخیر محمد ارسی
محمد ارسی، طی مقاله ایی تحت عنوان ” تـراژدیسـازی از مسـائـل قومی و زبـانی “ دشمنی خود را با جنبشهای سیاسی متعلق به خلقهای غیرفارس، که برای برابری حقوق ملیتها ساکن در ایران مبارزه میکند، کتمان نمیکند. در این مقاله محمد ارسی از دو متد برای توضیح مسائل مورد نظرش سود برده است؛ اول: تحریف و شانتاژ و دوم: نگرش پان ایرانیستی به سیاست. من بصورت مختصر ارتجاع نهفته در اندیشه محمد ارسی را که خلقهای غیرفارس در دو دوره حاکمیت پهلوی ها و جمهوری اسلامی، آن را در عمل تجربه کرده اند، توضیح میدهم.
یک: محمد ارسی مینویسد؛ “در واقع، ضرورت رفع بیعدالتیها و تبعیضات “قومی” و مذهبی و یا منطقهای… در برنامهی همۀ احزاب و سازمانهای دموکراسی خواه و مترقی ایرانی به طور جدّی مطرح شده، و حلّ آن، بر بخش مهمی از موضوع دموکراتیزاسیون جامعۀ استبدادزدۀ ایران، تبدیل گشته است. نمونه میآوریم: نهضت آزادی ایران، احزاب و سازمانهای حامی جنبش سبز مردم ایران، جریانهای گوناگونِ ملی و جمهوریخواه ایرانی، اتحاد جمهوریخواهان، جمهوری خواهان لائیک،… ، سکولارهای سبز، فدائیان خلق اکثریت، حزب دموکراتیک مردم ایران، جبهه ملی ایران، حزب مشروطه ایران و غیره” پایان نقل قول
توضیح یکم: آیا احزابی که محمد ارسی فوقا برشمرده واقعا احزاب “دمکراسی خواه و مترقی” ایران هستند؟ برای نمونه حزب مشروطه خواه، جبهه ملی (که احزابی نژادپرستند) و یا احزاب و سازمانهای جنبش سبز (اصطلاح طبان داخلی که قانون اساسی جمهوری اسلامی منشور فعالیت خود میدانند)، سکولارهای سبز (که دکان دو در حامی نظام سلطنتی با پوشش اصلاح طلبی برای سوار شدن به موج اعتراضات جنبش معروف به سبز در داخل است)، فداییان خلق اکثریت (حمایت آنها از خمینی را امیدوارم فراموش نکرده اید)، جمهوریخواهان با تمامی انواعش ملی گرایی گاه افراطی ملیت فارس را نمایندگی میکنند و نهضت آزادی صفت اش اساسا نیرویی ملی مذهبی، مقصود ملی مذهبی فارس است) به زعم محمد ارسی سازمانهای دمکراسی خواه و مترقی ایران هستند. محمد ارسی برای رفع شرمندگی خودش و یا شاید به دلیل طویل نشدن مقاله خویش از حزب فاشیستی سومکا، حزب پان ایرانیست ایران و یا حزب توده، حزب کمونیست کارگری و انواعش و بالاخره مجاهدین خلق نامی نبرده است.
بایستی با صدای بلند گفت که تمامی احزاب نامبرده فوق از جهت مختصات فکری و رفتار تا کنونی شان به روشنی و بدون هیچ تردیدی، احزاب ملی ملت فارس در ایران را تشکیل میدهند. این احزاب و سازمانها سیاسی، هیچکدامشان علیرغم مزین بودن نامشان به پسوند “ایران”، احزاب متعلق به ملتهای غیرفارس ساکن در ایران نیستند. بلکه این احزاب و سازمانهای سیاسی گرایشات فکری از راست، میانه تا چپ متعلق به ملت فارس در ایران را نمایندگی میکنند.
آیا زبان رسمی مورد استفاده همهء این احزاب و سازمانها در تمامی جغرافیای فعالیت شان چه زبانی است؟ زبان مورد استفاده این احزاب و سازمانها ترکی است؟ این احزاب نشریاتشان و صفحات اینترنتی شان را به زبان کردی منتشر میکنند؟ بلوچی می نویسند یا عربی را به مثابه زبان رسمی خود استفاده میکنند؟ می بیند که آوردن زبانهای غیرفارسی در رابطه با این احزاب و سازمانها حتی خنده دار است. می بینید که زبان ترکی، کردی، عربی و بلوچی زبانهای کاملا بیگانه با این تشکل های سیاسی است. حتی بخش اعظم این سازمانها و احزاب نه تنها با زبان های غیرفارسی سر تخاصم دارند حتی در دشمنی با منافع خلقهای غیرفارس نیز هیچ کم نمی آورند.
پرسش بعدی اینست که؛ آیا این احزاب و سازمانها، (حتی یکی از آنها) در مرامنامه حزبی خود هویت ملی خلقهای غیرفارس (ترک، کرد، بلوچ، عرب، ترکمن، لر و…)، زبان ملی انها (ترکی، کردی، بلوچی، عربی، ترکمنی، لری و…) و وطن ملی آنها را (آذربایجان، کردستان، بلوچستان، عربستان، ترکمن صحرا، لرستان و…) به رسمیت شناخته است؟ آیا این تشکیلاتها که ظاهرا خود را متعلق به سراسر ایران میدانند، نشریات و مدیایی صوتی و یا تصویری به زبانهای برشمرده فوق دارند؟ پاسخ این پرسش مطلقا منفی است.
پرسش بعدی این استکه، هم اینک پنج فعال سیاسی ترک در آذربایجان به 45 سال زندان محکوم شده اند. محمد ارسی میتواند از میان این احزاب و سازمانها دمکراسی خواه و مترقی! یکی را بیابید که نه از جنبه ملی بلکه از جنبه حقوق بشری، احکام سنگین علیه این عزیزان را محکوم کند، تا حداقل مردم ما بدانند که این احزاب، نه به حقوق ملی خلقهای غیرفارس، بلکه حداقل به حقوق بشر وفادارند. اگر حزبی که خود را سراسری میخواند به منشور جهانی حقوق بشر پایبند نباشد، میتوان این احزاب را دمکراسی خواه و مترقی خواند؟ در اینجاست که کوس رسوایی محمد ارسی به صدا در میآید و تحریف ها عوامفریبانهء این انسان را در همسویی با جمهوری اسلامی برملا میکند.
دو: محمد ارسی مینویسد: “اما اکثرِ فدرالیستهای ما، جریان کار را برعکس فهمیدهاند و بر آنند که مردمِ مملکتی را که پس از پشت سر گذاشتن عصر ممالک محروسه، و اتحاد و همکاریِ تیرههای گونهگون آن در درازای سدهها و عصرها، حالا به ملت و کشور متّحدی تبدیل شده، به اجزاء تشکیل دهندۀ خود، آن هم برحسب زبان تقسیم کنند و ایران را هم، به روز و روزگار یوگسلاوی سابق و عراق آشوبزده و واماندهی امروزی مبتلا کنند.” پایان نقل قول
توضیح دوم: آیا رفراندم برای استقلال در بخش کبک کانادا که چند سال پیش انجام گرفت، به عصرممالک محروسه تعلق دارد؟ آیا استقلال کزوزو و یا استقلال ملتهای ساکن در یوگسلاوی به عصر ممالک محروسه برمیگردد؟ و یا اینکه تاریخا بیخ گوش همه مان به وقوع پیوسته است؟ آیا فروپاشی اتحاد شوروی و برپایی پانزده جمهوری به صدسال پیش بازمیگردد و یا دو دهه پیش اتفاق افتاده است؟ آیا استقلال سودان جنوبی صدسال پیش اتفاق افتاده است یا کمتر از دو سال پیش؟ آیا مبارزه مردم ایرلند در انگلستان برای جدا شدن از انگلیس پایان یافته است؟ آیا همین امروز اسکاتلند پرچم استقلال در داخل انگلستان را برنیافراشته است؟ آیا کاتالانها به مبارزه برای حقوق ملی خود پایان داده اند؟ آیا مبارزه مردم باسک برای حقوق برابر ملی دیگر وجود ندارد؟ آیا مجادلات ملی در کشور بلژیک این کشور پیش رفته به صدسال پیش باز میگردد و یا امروز در جریان است و میرود که این کشور را به نظام فدرال و یا دو کشور مستقل تبدیل کند؟
می بنیم که حل مسئله ایی به نام ستم ملی در یک کشور ربطی به وجود این معضل در گذشته و یا حال ندارد. ستم ملی معضلی است که باید بر اساس موازین شناخته شده بین المللی، منشور جهانی حقوق بشر و منشور ملل متحد و با تکیه بر اعلامیه جهانی زبان مادری و اعلامیه های جهانی دیگر در این رابطه، حل گردد. اما محمد ارسی با شانتاژ و تحریف میخواهد بگوید که مسئله ملی مسئله کهنه ایست و به صدسال پیش باز میگردد! من با مثالهای فوق از دو دهه پیش تا همین امروز نشان داده ام که مسئله ملی و حقوق برابر ملیتهای ساکن در داخل کشورها یکی از مهمترین مسائل داخلی این کشورهاست و در دو دهه اخیر ملتهای مختلفی در راستای حل مسئله ملی حتی به استقلال نیز دست یافته اند. البته از نظر نویسنده این سطور حق تعیین سرنوشت خلقها میتواند در درون یک کشور و با تشکیل دولت ملی خلقهای تحت ستم نیز تحقق یابد، آنچنانکه امروز در کبک کانادا، کردستان عراق و تا حدودی کاتالانهای اسپانیا و… موفق به انجام آن شده اند. اما اگر کشتار از سوی دولت مرکزی علیه ملیتهای تحت ستم افزایش یابد امکان تحقق حق ملتها در تعیین سرنوشت در داخل آن کشور دیگر مقدور نبوده و استقلال به مثابه تنها راه پایان بخشیدن به معضل ملی در آن کشور تبدیل میشود. حوادث یوگسلاوی و سرکوب دولت صرب علیه ملتهای غیرصرب و یا استقلال سودان جنوبی از دولت سودان را میتوان در این دسته بندی قرار داد.
محمد ارسی جنبش های سیاسی متعلق به خلقهای غیرفارس و تاکید آنها برای به رسمیت شناختن زبانشان را در سمت سوی تبدیل ایران به یوگسلاویزه شدن ارزیابی کرده است. اما محمد ارسی نمیداند که تمامی ملتهای ساکن یوگسلاوی سابق تفاوت زبانی با همدیگر نداشته اند، بلکه تفرق ها در تفاوت دینی و اعمال بی حقوقی ملی از سوی دولت حاکم صرب علیه دیگر ملیتهای غیرصرب ساکن یوگسلاوی سابق ریشه داشته است. بنابراین در یوگسلاوی بی حقوقی ملتهای غیرصرب ریشه در تعرض دولت صرب علیه حقوق آنان داشته است. تازه در یوگسلاوی سابق تعرض علیه حقوق زبانی مطرح نیست چون همه ملتها در آن کشور با یک زبان سخن میگویند. اما در ایران تمامی اشکال ستم علیه ملیتهای غیرفارس وجود دارد و ستم زبانی یکی از اجزای آن است.
سه: محمد ارسی مینویسد: “فدرالیستهای ما، جداً معتقداند که فدرالیزم ذاتاً با دموکراسی و آزادی پیوسته است. میگویند: فدرالیزم آن روی سکّه دموکراسی است؛ شرط لازم برای تأسیسِ دموکراسی و عامل بقای آن میباشد. میگویند: ایران تنها در شکل جمهوری فدراتیو میتواند به دموکراسی برسد، و اگر رسید، با نظام فدرال میتواند آن را حفظ کند.” پایان نقل قول
توضیح سوم: این یک تحریف آشکار از سوی محمد ارسی است که میگوید فدرالیستها رابطه فدرالیسم با دمکراسی را امری ذاتی میدانند. فدالیستها نیک از ماهیت دولتهای فدرال غیردمکراتیک مثل روسیه، پاکستان و یا اتحاد شوروی سابق و یوگسلاوی سابق و… باخبرند و این سخن محمد ارسی و همفکران ایشان را چیزی جز شانتاژ علیه جنبشهای سیاسی متعلق به ملیتهای غیرفارس در ایران نمیدانند. آنچه که برقراری نظام فدرال را در ایران به یکی از ضروریات اجتناب ناپذیر تبدیل میکند، ساختار چند ملیتی و وجود ایالات متعلق به ملتهای متفاوت ساکن در ایران است. به عبارت دیگر برقراری فدرالیسم در ایران امر لازمی است، اما کافی نیست. بلکه کفایت آن در پایبندی به دمکراتیسم، پایبندی به منشور جهانی حقوق بشر، کنوانسیونهای الحاقی آن، منشور سازمان ملل و تمامی اعلامیه های جهانی نفهته است. در کشور کثیرالملله ایی چون ایران البته که دمکراتیسم سیاسی بایستی بر بنیاد یک نظام فدرال استوار باشد. در این اصل نباید هیچ تردیدی داشت. اما ذاتی کردن رابطه دمکراسی با فدرالیسم بدون توجه به شرایط عینی امر نادرستی است. در کشوری مثل ایران برقراری فدرالیسم به دو مسئله اساسی پاسخ میدهد. اول، تحقق اصل “حق ملل در تعیین سرنوشت خود” که امری حقوقی است و برای برابری حقوق ملیتهای ساکن ایران لازم الاجراست و دومی، خواه ناخواه، زمینهء “تقسیم قدرت سیاسی” به مناطق مختلف کشور است که ضرورتا یکی از پایه های اساسی در تکوین دمکراسی است. اما محمد ارسی میخواهد با تحریف نظر فدرالیستها و شانتاژ علیه جنبشهای ملی دمکراتیک در ایران، زمینه را برای سرکوبهای بیشتر این جنبش ها از سوی جمهوری اسلامی فراهم سازد.
چهار: محمد ارسی مینویسد: “میگویند: تُرک زبان و کُرد و بلوچ و عرب و آسوری و اَرمنی و گیلک و پارسی گوی وغیره هر یک در حوزههای زبانیشان، حکومتِ ملّی خودشان را باید داشته باشند و حاکمیّت ملّی خود را باید اعمال کنند. یعنی هر زمانی هم که اراده کنند، غزلِ خداحافظی را بخوانند و بروند! معنای فدرالیسم برای اینها همین است، مکتبی برای تجزیه طلبی، حذف ملت ایران و قطعه قطعه کردن این مملکت!” پایان نقل قول
توضیح چهارم: محمد ارسی مخالف سرسخت اصل “حق ملل در تعیین سرنوشت خویش” مستتر در حقوق بین المللی است، و از این طریق دشمن حقوق برابر ملیتها در ایران است، با این وجود شعار دمکراسی سر میدهد. عوامفریبی نهفته در رفتار محمد ارسی را دقیقا در همین نکته میتوان برملا کرد. محمد ارسی از آن نوع دمکراسی در ایران سخن میگوید که سر آشتی با حقوق برابر ملیتها ندارد! محمد ارسی همچنین قیم مردم ایران و ملتهای ساکن آن نیز هست. در سناریوی سیاه محمد ارسی تلاش برای تحقق فدرالیسم به منزله “خواندن غزل خداحافظی و جدا شدن” از ایران تلقی میشود. اگر این سخن محمد ارسی درست میبود، بایستی هیچ کشور فدرالیستی در جهان وجود نمیداشت. چون به زعم ارسی شعار فدرالیسم برای خوندان غزل خداحافظی و جدایست! درصورتیکه تاکنون هیچ کشوری به خاطر ساختار فدرالیستی اش سبب جدایی ملتی از ملتهای آن کشور نگردیده است. فروپاشی اتحاد شوروی و یوگسلاوی سابق به خاطر ساختار فدرالیستی آن کشورها نبود، بلکه هر انسان آگاهی میداند که فروپاشی آن دو کشور بخاطر نبود دمکراتیسم و اعمال وسیع ستم ملی علیه ملتهای غیرحاکم در اشل وسیع و … در آن کشورها بوده است. اتفاقا اگر بخواهیم نکته مثبتی در کشورهای اتحاد شوروی و یوگسلاوی سابق بیابیم، همان فدرالیسم نیم بند در آن کشورها بوده است. بنابراین دشمنی با فدرالیسم در ایران و سیاه کردن آن در اذهان عمومی تنها و تنها خصومت ورزی با حقوق برابر ملیتها در ایران و اسمترار ساخت و بافت استعماری دولت ایران و زمینه سازی برای سرکوب بیشتر این جنبش ها از سوی دولت جمهوری اسلامی است. دشمنی بیش از حد با حقوق برابر ملیتهای ساکن ایران در عین سرکوب این ملیتها از سوی جمهوری اسلامی علایم پیدای یک همکاری آشکار است.
پنج: محمد ارسی مینویسد: “خطای نابخشودنیِ سنتی اغلب فدرالیستهای ما این بوده که برای رسیدن به اهداف فدرالیسم قومی– زبانیِ خود، اختلاف با حکومت مرکزی ایران را به اختلافِ قدرتهای خارجی با حکومت مرکزی ایران تبدیل میکنند و در ادامه راه، خواه نا خواه خود به عاملِ اجرای خواستهای شومِ قدرتهای جهانی و منطقهای مبدّل میگردند.” پایان نقل قول
توضیح پنجم: محمد ارسی تحریف، شانتاژ و عوامفریبی علیه حقوق ملیتهای غیرفارس را در شکلی ماکیاولیستی دنبال میکند و تهمت و افترا علیه فعالین سیاسی متعلق به ملیتهای غیرفارس را به نهایت رسانده و آنها را “عوامل اجرای خواستهای شوم قدرتهای جهانی و منطقه ایی” معرفی میکند. این در حالیست که کمکهای مالی افشاء شده به اپوزیسیون در سه دههء اخیر از سوی قدرتهای سیاسی به جریان مرکزگرای و حتی ملی گرای فارس (مقصود دوستان یا همفکران محمد ارسی) اهدا شده است! جریان سلطنت منتصب به رضا پهلوی تا آنجا که هوداران خودشان در اختلافات فی مابین افشا کرده اند، پولهای کلانی را از مراکز قدرت غرب و حتی خاورمیانه برای فعالیتهای سیاسی خود دریافت کرده اند. حتی این پرسش همواره مطرح استکه مدیای تصویری با چندین تلویزیون فارسی از سوی آمریکا به ایران از کدامین مراکز تغذیه مالی میشوند؟ و البته بخشی از این مدیا حتی کمک مالی دریافتی از آن مراکز را کتمان نیز نمیکنند. سابقه حزب توده ایران و بعدهای فداییان اکثریت، در میان گرایش چپ جامعه سیاسی فارس و رسوایی بخشی از کادر رهبری حزب توده که مستخدمین سازمان امنیت (ک گ ب) اتحاد شوروی آن زمان بودند، برکسی پوشیده نیست. و اگر از نظر تاریخی وابستگی در سطح حاکمان دولت فارسی ایران را از نظر بگذرانیم، رضا شاه نوکر اجیر شده انگلیس بود که خودشان آوردند و خودشان بردند. پسر ایشان محمد رضا شاه نیز با نوکری امریکا بر سرکار آمد و مسیری را طی کرد که برای پدرش تکرار شده بود. با این تاریخ سیاه در میان نخبگان فارس ، محمد ارسی میخواهد جنبش های ملی دمکراتیک متعلق به خلقهای غیرفارس را متهم به وابستگی بکند! با همین اتهامات ناروا و تهمت های بی اساس، محمد ارسی بدتر از هر چیز، در خدمت استبداد سیاسی، دینی و نژادی رژیم جمهوری اسلامی است. محمد ارسی با این وصف در خدمت بوق و کرنای تبلیغاتی رژیم علیه جنبش های ملی دمکراتیک خلقهای غیرفارس در ایران است. با این رفتار به غایت عقب مانده آیا واقعا میتوان محمد ارسی را باور کرد؟
شش: محمد ارسی مینویسد: “فدرالیستهای ما، با تقلیل دادن دموکراسی خواهی و دموکراسی سازی تا سطح مبارزه برای حقوق قومی و زبانی، زیآنهای جبران ناپذیری به حرکت دموکراسی خواهی و جنبش مدنی ملت ایران وارد میکنند. زیرا با اولویت دادن به مشکلات قومی و زبانی … تضاد اصلی جامعه را که همان تضاد با مشکل دیکتاتوری و بقایای استبدادِ سنتی است، … عملاً به امری فرعی و حاشیهای تبدیل میکنند.” پایان نقل قول
توضیح ششم: محمد ارسی ستم ملی علیه ملیتهای غیرفارس را که حدود هفتاد درصد مردم ایران را شامل میشود، به قدری بی اهمیت میداند که مطرح کردن آن را تقلیل مبارزه برای دمکراسی به حساب می آورد! امروز چهار جنبش سیاسی و اجتماعی در سطح جامعه ایران عرضه اندام میکنند؛
اول، جنبش دمکراسی خواهی در مرکز،
دوم، جنبشهای ملی دمکراتیک در میان ملیتهای غیرفارس،
سوم، جنبش زنان و
چهارم، جنبش کارگران و زحمتکشان در جامعه است.
در ایران امروز هیچ جنبش دیگری که مهمتر از جنبشهای مذکور باشند وجود ندارد. اما محمد ارسی با هر لطایف الحیلی میخواهد حضور سنگین جنبشهای ملی دمکراتیک متعلق به ملیتهای ساکن در ایران را از این لیست حذف کند و حتی وجود این جنبش ها را برای دمکراسی زیانبار میداند! محمد ارسی با این شگرد تنها و تنها میخواهد یا رژیم جمهوری اسلامی را حفظ کند و در بهترین حالت یک رژیم نژادپرست از نوع رژیم پهلوی را با شاه و یا بدون شاه در ایران برسرکار بیاورد. اما علیرغم تمامی تشبثهای ارتجاعی عناصری چون محمد ارسی، جنبش های ملی دمکراتیک متعلق به ملیتهای غیرفارس ناباورانه در حال گسترش اند. خلق ترک و آذربایجان همین امروز شعله ور قیام در سطح وسیعی است. جنبش سیاسی کرد، جنبش سیاسی خلق عرب اهواز، جنبش سیاسی خلق بلوچ و قیامهای سیاسی در لرستان معرف حضور همه در داخل و خارج است. این جنبش ها البته که مترصد فرصت مناسبی برای قیام سراسری برای تغییر رژیم ایران هستند. همین آذربایجان در شرایط بعد از سرکوب جنبش سبز در مرکز، همه ساله تجمعات وسیعی را در اعتراض به خشک شدن دریاچه ارومیه سازمان میدهند و حدودا هر هفته میادین فوتبال را در بازیهای تراکتوسازی به نمایش عظیم سیاسی تبدیل میکند. و به یکباره هفتاد تا هشتاد هزار جوان تبریزی مطالبات خلق ترک را در استادیوم ها فریاد میکنند. مطمئنا این صحنه ها تن محمد ارسی را به لرزه درمی آورد. همچنانکه فریادهای یکپارچه خلق تن استبداد حاکم را نیز میلرزاند. باید به محمد ارسی بگوییم که این مبارزه همچنان تا رهایی ملی خلقهای غیرفارس در ایران ادامه خواهد یافت.
نهایت اینکه؛ تفکر و کلام محمد ارسی مشحون از خشونت است. این خشونت را در قیم مابی محمد ارسی، در ضدیت با حقوق برابر ملیتها در ایران، در دفاع از پان ایرانیسم و برتری طلبی ملتی بر ملتهای دیگر، در ضدیت با حقوق بین المللی و در دشمنی با جنبش های دمکراتیک سیاسی میتوان به عینه دید. محمد ارسی قربانی خاک پرستی در ضدیت با انسان گرایی است. محمد ارسی از نظام سیاسی سخن میگوید که مردم ایران در دو رژیم پهلوی و جمهوری اسلامی بسی آن را با گوشت و پوست خود تجربه کرده اند. برای محمد ارسی تحقیر و تبعیض حدود هفتاد درصد جمعیت غیرفارس ایران، و غیر مهم بودن حقوق آنان امری بدیهی و حتی ضروریست وگرنه تحقق نظام سیاسی که وی طلب میکند با حقوق برابر ملیتهای در ایران غیرممکن است.
این محمد ارسی است، تفکری که از قعر عقب ماندگی، برترطلبی و ضدیت با انسانیت انسان و در تخاصم با منشور سازمان ملل و منشور جهانی حقوق بشر شکل گرفته است. تا این تفکر وجود دارد ایران هرگز روی دمکراسی را نخواهد دید و خلقها هرگز به رهایی ملی نخواهند رسید.
20130513