back to top
خانهدیدگاه هاشانزده آذر ۱۳۳۲، خوانشی از شکست و حماسه/ بیش از یک قرن...

شانزده آذر ۱۳۳۲، خوانشی از شکست و حماسه/ بیش از یک قرن است که مردم ما در جهت نیل به آزادی و عدالت اجتماعی تلاش می‌کنند

Razavi- Ghandchi- Bozorgnia-1 ۱۳۹۲/۰۹/۱۵- سیاسگزار برلیان:
اشاره:
 
شش دهه از ١۶ آذر١٣٣٢ می‌گذرد (سال ١٣٩٢ می‌شود ۶٠ سال). روزی که درهر بحثی پیرامون جنبش دانشجویی‌ ایران، به حتم از آن هم سخن به میان می‌آید. در حافظه‌ی تاریخی مردم، عنوان “روز دانشجو” چنان با نام این روز یگانگی یافته است که کار برد هر یک از آن‌ها به تنهایی، پیوند معنایی دیگری را هم تداعی می‌کند. اینکه کدام عوامل سبب فراهم آمدن چنین جایگاهی برای چنین روزی شده است، دست مایه‌ی این باز خوانی‌ی تاریخی است.
 
نوشته‌ی حاضر، در اصل، در دو بخش تنظیم شده است. یک بخش پیرامون چگونگی‌ها و چرایی‌های رخداد است و بخش دیگر تاملاتی است در گستره‌ی مفاهیمی که از عنوان “روز دانشجو” مستفاد می‌شود. 
 
مطلب حاضر (برای آن که در حوصله‌ی صفحات محدودی از یک نشریه باشد)، فقط خلاصه‌ای است از بخش چگونگی‌ها و چرایی‌ها. امید که بخش دیگر (یعنی تاملات) هم برای تکمیل این بحث (ولو به همین شکل فشرده)، در آینده منتشر شود. 
 
اشارات کوتاه به جنبش آزادی‌خواهی و جنبش دانشجویی در آغاز بحث ضرورتی ناگزیر برای روشن شدن جایگاه چگونگی‌ها و چرایی‌ها در کلیت مطلب است.
 
****
 
١۶ آذر ٣٢ یک روز تقویمی است مثل هر روز تقویمی دیگر. اما رخدادی که در آن روز حادث شد و تاثیرات حدوث‌اش از روز تقویمی فراتر رفت، سبب گشت که این روز تقویمی به یک روز تاریخی تحول پیدا کند. رخداد درجنبش دانشجویی ایران رخ داد، ولی از همان لحظه‌ی حدوث هم بر روند پدیده‌ای که در متن آن حادث شد (جنبش دانشجویی) و هم بر جنبشی که پدیده، خود بخشی از آن بود (جنبش آزادی‌خواهی مردم ایران) تاثیراتی مانا بر جای گذاشت. آن‌چه موجب دامنه یافتن این تاثیرات شد و به آن‌ها وجهی ماندگار داد همان مشخصاتی هستند که در تطورات آنی و آتی یک پدیده (در اینجا جنبش دانشجویی) از آن‌ها با عنوان نقطه‌ی عطف یاد می‌شود. 
 
١۶ آذر ٣٢ نقطه‌ی اوج رودر‌رویی‌ی جنبش دانشجویی است با کودتایی که در ٢٨ مرداد همان سال، جنبش مردم (در آن مقطع ملی شدن نفت) را به شکست کشیده بود. در این رودر‌رویی دانشجویان نشان می‌دادند که کودتا را بر نمی‌تابند. با بر باد دادن دستاورد‌های جنبش مردم به دست کودتاچیان مخالفت دارند. و به سرکوب‌ها، بازداشت، زندان و شکنجه‌ها معترض هستند. این رودر‌رویی، ستیزی نا‌برابر بود. ستیزی که برنتافتن، پافشاری بر اعتراض و مخالفت، و تسلیم نشدن به زورمداری‌ها به آن خصلتی حماسی می‌داد. ستیزی که سرانجام در این روز تقویمی به‌دست کودتاچیان در خون نشست و در جنبش مردم به قامت تاریخ بالا ایستاد.
 
این آخرین نمود آشکار جنبش مردم در آن مقطع بود. با گذر از این گذار خونین، فریادها به سکوت رسید. تلاش‌ها متوقف شد و می‌توان گفت که نقطه‌ی پایانی گذاشته شد بر یک دوره‌ی دیگر از تلاش‌ها‌ی جنبش آزادی‌خواهی. این نقطه‌ی پایان بر یک دوره ولی، به معنای پایان کار کلیت جنبش نبود. جان‌های شریفی که در این روز پرپر شد یک پیام روشن داشت. سرکوب، هرچه هم خونین، فقط سرکوب نمودهای آشکار جنبش است، نه تسلیم شدن و پایان کار آن. 
 
روزهایی این چنین، ‌روزهایی هستند در تداوم جنبش‌ها. تجربه‌هایی که می‌توانند آینه‌ای شوند تا بازتاب آزموده‌ها در آن، آموزه‌های راه‌گشای آینده باشد.
 
ایثار و پایداری، نمادهایی ازفضیلت‌های انسانی هستند. هم آن که در راه آرمان‌های مردم هستی خویش را نثار کرد و تسلیم نشد نمود چنین نمادی است و هم آن که هم‌چنان، رهرو بی‌تردید این راه برای نیل به آن آرمان‌ها است. 
 
جنبش آزادی‌خواهی: 
 
از جنبش مشروطه به این سو یعنی بیش از یک قرن است که مردم ما در جهت نیل به آزادی و عدالت اجتماعی تلاش می‌کنند. این خواست‌ها، صدرنشین همه‌ی کوشش‌ها و تلاش‌هایی است که با نام جنبش آزادی‌خواهی مردم ایران شناخته می‌شود. مردم هرچه بیشتر تلاش کرده‌اند بیشتر در یافته‌اند که راه تعالی‌های آینده از مسیر برآورد این اساسی‌ترین آرمان‌های انسانی می‌گذرد.
 
گذار این جنبش، در روند تطوراتش سلسله‌ای از فراز و فرودها است که می‌توان آن‌ها را در شکل منحنی‌های مکرر و پیوسته ترسیم کرد.
 
فرازها، که در هر مقطع نام متفاوتی داشته، هنگامی بوده که تلاش مردم برای رسیدن به این خواست‌ها بالا گرفته، دشمنان جنبش را به چالش کشیده، گام‌هایی به پیش برداشته و گاه دستاوردهای مرحله‌ای درخوری هم داشته است. 
 
فرودها اما، هنگامی روی داده که بسیاری عوامل مانند کمبود‌ها، اشتباه‌ها و… جنبش را آسیب‌پذیر ساخته است. دشمنان مردم هم با سودبری از موقعیت، به تشدید سرکوب‌ها پرداخته‌اند. نتیجه این شده که تلاش‌ها بی‌ثمر مانده، مبارزات شکست خورده و استبداد دیگری باز تولید شده است. این دور تسلسل (تلاش، مبارزه، شکست و بازتولید استبداد) را چه در مقطع جنبش مشروطه، چه در مقطع جنبش ملی شدن نفت و چه در مقطع بهمن ۵٧ می‌توان دید. 
 
پس از استقرار دیکتاتوری یک دوره‌ی سکوت وجود دارد که در آن به ظاهر هیچ جوشش و کوششی دیده نمی‌شود. دیکتاتوری بلامنازع است و دیکتاتور یکه تاز. ولی در بطن همین دوره است که گهره‌ی حیاتی‌ی آرمان‌های مردم راه‌های دوباره سر کشیدن و بالا گرفتن را تجربه می‌کند تا به فراز دیگری برسد. 
 
هر شکست، ضرورت دستیابی به آن خواست‌ها (آزادی و عدالت اجتماعی) را برای بیرون رفت از این دور تسلسل، بیشتر از پیش نشان داده است. 
 
این واقعیت که بدون آزادی، عدالت اجتماعی محقق نخواهد شد و بی‌عدالت اجتماعی، آزادی به معنای واقعی‌ی آن تحقق نخواهد یافت موجب می‌شود که در مقطع اکنونی هم (با وجود گذشت بیش از یک قرن از جنبش مشروطه)، و پس از آن همه به خون کشیده شدن (که آخرین آن‌ها همین سرکوب‌های بی‌وقفه‌ی جمهوری اسلامی است) هنوز این خواست‌ها، اصلی‌ترین خواست‌های مردم باشد. دامنه‌ی ضرورت دست‌یابی به این خواست‌ها تا آن‌جا است که در وجه عمل، گستره‌ی جنبش آزادی‌خواهی به مثابه یک کلیت، دیگر جنبش‌های حاضر در سطح جامعه، مانند جنبش‌های کارگری، زنان، دانشجویی و… را در خود لحاظ می‌کند. هدف‌ها و بردارهای حرکتی‌ی این جنبش‌ها چنان با هدف‌ها و راستاهای حرکتی‌ی جنبش آزادی‌خواهی هم‌سویی و هم‌سانی دارند و چنان این همانی‌های روشنی نشان می‌دهند که تلاش برای هر یک، بخشی از تلاش برای آن دیگری هم محسوب می‌شود. به عبارت دیگر هر کوشنده‌ای در یکی از این جنبش‌ها یک تلاشگر جنبش آزادی‌خواهی نیز هست. 
 
نگاهی به خود ویژگی‌های هر جنبش (‌مضمون، شکل، گفتمان و راه کارهای حرکتی) و تاثیر و تاثر متقابل آن‌ها با جنبش آزادی‌خواهی گواهی روشن بر این واقعیت است.
 
پیشینه‌ها به اشاره‌ای:
 
هرچند هنگام شکل‌گیری‌های اولیه‌ی جنبش مشروطیت، دانشگاهی در ایران وجود نداشت اما می‌توان فعالیت‌های محصلین مدرسه‌های عالی نظیر دارالفنون و… را، هسته‌های آغازین جنبش دانشجویی ایران محسوب داشت. ناظم الاسلام کرمانی در کتاب “تاریخ بیداری ایرانیان” از جمله می‌نویسد: 
 
” شاگردان مدارس آن‌ها (مردم) را تعلیم می‌دهند. یعنی چیزهای تازه‌ای به گوش مردم می‌خورد که تا کنون احدی جرات نداشت بر زبان بیاورد.” و یا:
“بر اثر آموزش‌های سیاسی شاگردان دارالفنون در آخر امر بست‌نشینان دولت قانونی را تقاضا نمودند”. (صص ۴٣۵ و ۴۴۶ به نقل از تاریخ مشروطیت)(١)
 
نقش جنبش دانشجویی، در جنبش آزادی‌خواهی از اواسط دهه‌ی بیست به بعد، پیوسته پر رنگ‌تر می‌شود. به گونه‌ای که در مقطع جنبش ملی شدن نفت نقشی فعال و تاثیرگذار است. از شرکت در فعالیت‌های انتخابات دوره‌ی شانزدهم و میتینگ عظیم در حمایت از قانون ملی شدن نفت گرفته تا کوشش برای جلب هرچه بیشتر مردم به شرکت فعال در جنبش و سازماندهی تلاش‌های آنان.
 
به عنوان نمونه راه‌پیمایی وسیع از دانشگاه تا بانک ملی برای شرکت در خرید اوراق قرضه‌ی ملی که در بالابرد پشتیبانی‌ مردم از این امر تاثیری به سزا داشت. و یا مبارزه‌ی وسیع علیه توطئه‌ی مشترک دربار و قوام در تیرماه ١٣٣١ که دانشجویان پیشاپیش مردم در خیابان‌ها بودند و در قیام سی‌ام تیر با خون خود بر دیوار‌های شهر شعار می‌نوشتند.
 
پس از سی‌ام تیر نیز، هم مانند پیش از آن، در تمام میتینگ‌ها و تظاهراتی که برای پشتیبانی از خواست‌های مردم برپا‌ می‌شد نقشی فعال و موثر داشتند.
 
کودتای بیست و هشت مرداد:
 
جنبش ملی کردن نفت، یکی از فرازهای مهم جنبش آزادی‌خواهی‌ مردم ایران است. در این جنبش، رها شدن از سلطه‌ی استعمار انگلیس و کسب استقلال ملی، هم‌زمان با آن پایان دادن به غارت ثروت و حقوق مردم هدف‌های اصلی این مرحله به شمار می‌آمد. روشن بود که در صورت موفقیت این جنبش چه گام‌های بلندی برای رسیدن به اهداف جنبش آزادی خواهی‌ی مردم (آزادی و عدالت اجتماعی) برداشته می‌شد. این جنبش اما با کودتای ٢٨مرداد شکست خورد و به بازتولید استبداد دیگری انجامید. 
 
از آن زمان تاکنون اسناد بسیاری پیرامون نقش دولت‌های انگلیس و امریکا، در انجام این کودتا انتشار یافته که گزارش دونالد ویلبر یکی از آخرین آن‌ها است.(٢) برابر این گزارش، آمرین کودتا دولت‌های انگلیس و امریکا بودند. 
 
“نقشه‌ی نهایی در اول جولای (١٩۵٣) به تایید چرچیل و در ١١ جولای به تصویب آیزنهاور رسید”. (گزارش ویلبر، همان) 
 
تیم طراح نقشه، سازمان‌های اطلاعاتی آن‌ها (CIA & MI۶) و عاملین اجرای آن در داخل ایران، علاوه برعوامل این سازمان‌ها، دربار، رهبران مذهبی، فرماندهان ارتش و دیگر عوامل ارتجاع داخلی بودند.
 
“تیم عملیاتی مرکز فعالیتش در قبرس برپا شده بود. امریکایی‌های شرکت کننده در این تیم از جمله دونالد ویلبر در قبرس و کرمیت روزولت از در تهران بودند. تیم شرکت کننده‌ی انگلیسی عبارت بودند از چند تن جاسوسان کهنه‌کار انگلیسی (در گزارش اسم وسمت‌های همه‌ی آن‌ها ذکر شده است) که به زبان فارسی آشنایی داشتند، به سرپرستی‌ی وود هاوس رئیس عملیات ام آی سیکس در تهران، به اضافه‌ی شبکه‌ای از دست‌نشاندگان قدیمی آن‌ها در ایران”. (ویلبر، همان)
اشرف پهلوی (در تماس با لویی هندرسن سفیر امریکا در تهران) و خود شاه فعال‌ترین عناصر درباری کودتا بودند.
 
در میان مذهبی‌ها “شخصیت پر فضیلت شیعه آیت‌الله سیدمحمدحسین بروجردی به هر حال چنین احساس می‌کرد که در لوای حکومت سیاسی پهلوی بهتر می‌تواند برای پیشرفت تشیع عمل کند.” (عقاب و شیر ص٩۶) (٣) 
 
“در میان روحانیون کسی که به عنوان منبع اصلی برای هواداری شاه افراد را به تظاهرات می‌کشانید سیدمحمد بهبهانی بود که برخلاف پدرش عبدالله بهبهانی (که از سران مشروطیت بود) نقشی مشابه شیخ فضل‌الله نوری را در حمایت از محمد علیشاه بازی می‌کرد. او که رهبری یک گروه سیاسی نسبتا بزرگ را در جنوب تهران به عهده داشت، بر آن شد که از آن برای سقوط مصدق استفاده کند”. (ناسیونالیسم در ایران، ص ٢٢٩) (۴) 
 
علاوه بر او که نماینده‌ی آیت‌الله بروجردی در تهران هم بود، آیت‌الله کاشانی و هوادارانش مانند مسلمانان مجاهد در هم کاری نزدیک با کودتاچیان عمل می‌کردند.
 
“این کودتا که در ایران به نام روزی که در آن اتفاق افتاد بیست و هشت مرداد نامیده می‌شود تماما توسط سازمان CIA و مستشاران نظامی امریکایی در ایران اتفاق افتاد”. (عربستان بدون سلطان‌ها، فرد هالیدی، ص ۴٧٢) (۵)
 
“در نوزدهم اگوست دو دسته عملیات ضدانقلابی هم‌زمان به کار گرفته شد. از یک سو جمعیتی از روسپیان و چاقوکشان جنوب تهران به رهبری شعبان جعفری به‌راه افتادند و از سوی دیگر ارتشی‌ها به رهبری ژنرال هوادار شاه زاهدی وارد تهران شدند‌”. (عربستان بدون سلطان‌ها، ص ۴٧٢) (۶) 
 
از جمله کسانی که هنگام اشغال رادیو تهران از سوی کودتاچیان پیام فرستادند بعد از خود سرلشگر زاهدی، یکی میراشرافی مدیر روزنامه‌ی آتش بود که گفت: “همه می‌خواهند از دست حکومت سی ماهه‌ی مصدق خون گریه کنند” و یکی دیگر ملکه اعتضادی بود معروف به رهبر حزب ذوالفقار که این شعر را خواند “شاها تو زمردی و دشمن افعی/ افعی به زمرد نگرد کور شود”. 
حزب ذوالفقار چند نفری روسپی و چاقوکش از طرفداران دربار بودند که خود را به این نام می‌خواندند. (مصداق عینی‌ی نوشته ی فرد هالیدی در بالا).
 
شاه در همان روز ورود خود به تهران نخست برای تشکر به خانه‌ی آیت‌الله کاشانی رفت. 
 
“روز یک شهریور ٣٢ کرمیت روزولت طراح کودتای ٢٨ مرداد با محمد رضا پهلوی دیدار و ملاقات کرد. شاه در این دیدار گفت من تاج و تختم را از برکت خداوند، ملتم و ارتشم و شما دارم”. (روزشمار، ص١٢) (٧)
 
کودتای ٢٨ مرداد زمانی اتفاق می‌افتاد که کمتر از یک ماه پیش از آن، درسالگرد بزرگداشت قیام ٣٠ تیر صدها هزارنفر مزار جان‌باختگان آن قیام را گلباران کرده بودند. و کمتر از سه روز بعد از آن که در ٢۵مرداد (روز فرار شاه) میلیون‌ها نفر در میدان بهارستان و سراسر ایران فریاد می‌کشیدند: “ما شاه نمی‌خواهیم. پیروز باد ملت”.
 
بعد از این هر دو حادثه که نشانی‌های تداوم جنش مردم را در خود داشتند، به ناگاه، ورق برگشته بود. کودتای شکست خورده، پیروز شده بود و جنبش مردم شکست خورده بود. 
 
فضایی که بعد از این کودتا بر جامعه حاکم شد، انباشته‌ای بود از بهت، نا‌باوری و خشم فرو خورده. بهت و ناباوری از این‌که چگونه کودتا، بی‌هیچ مقاومت و عکس‌العملی در برابر آن، بر اهرم‌های قدرت مسلط می‌شد و خشم از این‌که کودتا با چه شتابی در عین سرکوب کردن مردم، دستاوردهای جنبش را بر باد می‌داد. 
 
این خشم که راهی برای نشان دادن خویش می‌جست در ماه‌های بلافاصله بعد از کودتا به اشکال گوناگون از جمله اعتراضات خیابانی سرریز کرد. و لی آن گاه که در ١۶ آذر به خون نشست، جای خود را به یاس و اندوهی داد که رد پای آن را می‌‌توان در ادبیات همان سال‌ها پی گرفت. 
 
سال بد/ سال باد/ سال اشک/ سال شک/…./ سالی که غرور گدایی کرد/ سال پست/ سال درد / سال عزا/ سال اشک پوری/ سال خون مرتضی 
( هوای تازه، احمد شاملو) (٨)
 
سالی که از دوزخ مرداد به “زمستان” پرتاب شد. 
 
سلامت را نمی‌خواهند پاسخ گفت / سرها در گریبان است /…/ نفس ها ابر دل ها خسته و غمگین/…/ زمین دلمرده سقف آسمان کوتاه/ غبار آلوده مهر و ماه/ زمستان است.
(زمستان، مهدی اخوان‌ ثالث ص ٩٧) (٩)
 
سالی که تکرار آن و سال‌هایی از همان دست، عاقبت، تلنباری شد از بغضی شکسته در گلوی سکوت، که تا ویرانی‌ی بسیارانی از آن نسل فریاد ادامه یافت.
 
شانزده مهر:
 
زمانی که کودتا اتفاق افتاد دانشگاه در تعطیلات تابستانی بود. کودتاچیان می‌دانستند که با بازشدن دانشگاه دانشجویان آرام نخواهند نشست و به کانونی از مخالفت‌ها تبدیل خواهد شد. به این دلیل دانشگاه، حتا پیش از باز شدن مانند دیگر نقاط حساس شهر به محاصره و اشغال سربازان فرماندار نظامی در آمده بود.
 
هنگامی که دانشگاه باز شد و دانشجویان به دانشگاه برگشتند، کامیون‌هایی از سربازان مسلح در خیابان‌های اطراف دانشگاه مستقر بودند و علاوه بر آن سربازان مسلح به همراه مامورین آگاهی شهربانی در خیابان‌های داخل دانشگاه قدم می‌زدند.
 
لازم به یاد آوری است که تظاهرات دانشجویان چه پیش از کودتا، و چه در سال‌های بعدتر از آن به دو شکل انجام می‌شد یا تظاهرات فقط در داخل خود دانشگاه بود و یا در بیرون از آن، شکل راه‌پیمایی خیابانی به خود می‌گرفت. 
 
پیش از کودتا، این راه‌پیمایی خیابانی معمولا به منظور شرکت در گردهمایی (متینگ)های سیاسی به مناسبت‌های گوناگون انجام می‌گرفت، صف دانشجویان از دانشگاه به سوی بهارستان به راه می‌افتاد و در این میدان گرد می‌آمد. میدان بهارستان آن زمان نوعی مرکزیت سیاسی داشت. جلو مجلس بود. در هر موقعیت، محل اجتماعات سیاسی بود. و بیشتر گردهمایی‌های بزرگ در این میدان برگزار می‌شد. عبور صف دانشجویان در خیابان‌های مسیر، از دانشگاه تا بهارستان در جلب و تشویق مردم برای شرکت در فعالیت‌های جنبش نفت تاثیری زیادی داشت. بعد از کودتا، راه‌پیمایی قدغن شد و تظاهرات موضعی به گونه‌ی جنگ و گریز با عوامل سرکوب در خیابان‌ها، جای آن را گرفت.
 
نخستین تظاهرات بعد از کودتا از سوی دانشجویان در ١۶ مهر ٣٢ برگزار شد. انگیزه‌های برگزاری این تظاهرات، نشان دادن مخالفت با کودتا، اعتراض به سرکوب‌ها و بازداشت‌ها بود.
در این روز بازار هم تعطیل کرد و دانش‌آموزان فعال بعضی دبیرستان‌ها نیز به تظاهرات پیوستند. (١٠)
 
دانشجویان برای این تظاهرات همان مسیر از دانشگاه به میدان بهارستان را در نظر داشتند تا مردم را برای پیوستن به این مخالفت و اعتراض ترغیب کنند. ولی روشن بود که حکومت نظامی اجازه‌ی چنین کاری را نمی‌داد. در گیری‌ها از همان جلو دانشگاه شروع شد. نیروهای نظامی اجازه تجمع و راه‌پیمایی نمی‌دادند. دسته‌های اوباش به سرکردگی شعبان جعفری نیز در زد و خورد با دانشجویان، با ‌نیروهای فرمانداری نظامی هم کاری می‌کردند. 
 
دانشجویان در گروه‌های کوچک به راه افتادند. به‌تدریج دانش‌آموزان هم به آن‌ها می‌پیوستند. این گروه‌ها هرچه پیش‌تر می‌رفت انبوه‌ترمی‌شد. در مسیر چهارراه پهلوی و امیراکرم، حلقه‌ی محاصره‌ی نظامیان که از آغاز حرکت دانشجویان مشهود بود، کامل شد و راه حرکت را به کلی بست. (در این مطلب همه جا نام خیابان‌ها همان نام‌های قدیم است ). 
 
دانشجویان که خود را در محاصره دیدند یک‌باره به وسط خیابان ریختند و شعارهای مخالفت با کودتا وکودتاچیان به آسمان رفت. راه‌بندان شد. نیرو‌های نظامی به تظاهرکنندگان یورش بردند. درگیری‌های شدید به خیابان‌های اطراف هم وسعت یافت و سرانجام با مجروح شدن بسیاری و دستگیری بسیاری دیگر متوقف شد. ولی حرکت گروه‌های کوچک هم چنان در مسیرهای مختلف به سوی بهارستان ادامه یافت. 
 
از به هم پیوستن دوباره‌ی آن‌ها دو تجمع بعدی، یکی در چهارراه قوام و دیگری در مسیر میدان و خیابان فردوسی شکل گرفت که آن‌ها نیز با سرکوب و دستگیری‌ها پایان یافت.
 
دستگیرشدگان را در کامیون‌های ارتشی ریختند و به فرمانداری نظامی که در عمارت شهربانی مرکز مستقر بود بردند و از آنجا روانه‌ی زندان‌ها و شکنجه‌گاه‌ها ساختند. 
 
پاره‌ای گزارشات از تظاهرات آن روز، تعداد دانشجویان شرکت‌کننده را تا دو هزار نفر ذکر می‌کنند. (تاریخ ٢۵ ساله، ص ١١١) (١١)
 
هرچند که این تظاهرات کوتاه مدت بود و با سرکوب شدید متوقف شد اما، جنبش دانشجویی نشان داد بیانگرخشم و اعتراضی است که در متن جامعه موج می‌زند و سر آن ندارد که به کودتا تن در دهد.
 
بیست و یک آبان:
 
تظاهرات دیگری که از سوی دانشجویان پیش از ١۶ آذر صورت گرفت تظاهرات ٢١ آبان بود. انگیزه برای برگزاری این تظاهرات، باز هم نشان دادن مخالفت با کودتا و هم‌چنین اعتراض به برگزاری محاکمه‌ی مصدق بود که از هفدهم آبان آغاز شده بود. کمیته‌ی نهضت مقاومت ملی هم برای شرکت در این تظاهرات فراخوان داده بود. 
 
کوشش‌هایی که برای برگزاری این تظاهرات صورت می‌گرفت با تهدیدهای آشکارکودتاچیان همراه بود. دو روز قبل از برگزاری این تظاهرات، باتمانقلیچ رئیس وقت ستاد ارتش در یک گردهمایی افسران گفته بود:
 
“اگر قرار باشد چهارده میلیون نفر را می‌کشیم تا بر یک میلیون نفر حکومت کنیم”. (تاریخ ٢۵ ساله، ص صد و یازده به نقل از اسناد نهضت مقاومت ملی ایران) 
 
این بار، دانشجویان که تجربه‌ی بار پیش را داشتند، و نیز دیگر نیروهای شرکت کننده، به جای راه‌پیمایی، از همان آغاز، تظاهرات موضعی را برگزیدند. تظاهراتی که از نقاط مختلف شهر شروع می‌شد و به سوی میدان بهارستان امتداد می‌یافت. یک رشته تظاهرات، از بازار که تعطیل کرده بود، از طریق خیابان‌های بوذرجمهری، خیام، ناصرخسرو و… به سوی بهارستان رفت.
 
رشته‌ی دیگر، تظاهرات دانشجویان بود که از داخل دانشگاه آغاز شد. نخستین درگیری باز هم هنگام خروج آن‌ها، در همان جلو دانشگاه رخ داد. باز هم کودتاچیان برای مقابله با این تظاهرات، علاوه بر سربازان، اوباشان و چاقوکشان را نیز به میدان فرستاده بودند. در همین درگیری جلو دانشگاه بود که شعبان جعفری فریاد می‌کشید: “درهای این طویله را ببندید”. 
 
علاوه بر دانشجویان، دسته‌هایی از کارگران به ویژه کارگران دخانیات، گروه‌هایی از محلات مختلف از جمله غرب تهران و هم‌چنین پاره‌ای نیروهای کارمندی به ویژه کارمندان راه آهن در این تظاهرات شرکت داشتند. باز هم بسیاری از فعالین دانش‌آموزی به تظاهرات پیوستند. تظاهرات موضعی به گونه‌‌‌ی جنگ و گریز، با عبور از خیابان پهلوی و دیگر خیابان‌های مرکزی شهر، سرانجام به خیابان شاه آباد و میدان بهارستان رسید.
 
رسیدن این دو رشته تظاهرات به میدان بهارستان، با زد و خوردی خونین میان نیروهای نظامی مستقر در میدان و تظاهرکنندگان همراه شد که در آن بسیارانی مجروح و مصدوم شدند. 
 
“تعداد دستگیرشدگان به حدی بود که گروه کثیری را با قطار فوق‌العاده و خودروهای نظامی به نقاط مختلف کشور از جمله خارک فرستادند. در میان زندانیان همه نوع افراد دیده می‌شد، کارگر، کارمند، بازاری، دانشجو، دانش‌آموز و…” (تاریخ ٢۵ ساله، ص ١١٢)
 
“در این روز بازار تهران تعطیل کرد. عده‌ای از مردم دست به تظاهرات زدند. دو نفر مقتول و عده‌ی زیادی مجروح گردیدند”. (روزشمار، ص ٢٣) 
 
فردای آن روز پاره‌ای از دکان‌های بازار از سوی اوباشان هوادار کودتا غارت شد و فرماندار نظامی قسمتی از سقف بازار را خراب کرد تا به قول روزنامه‌های دولتی ” آن را از مرکزیت بیاندازد”. (اطلاعات، ٢٢ آبان ٣٢)
 
“در همین روز در تبریز نیز تظاهرات دامنه‌داری به وقوع پیوست. دانشگاه و بازار تبریز تعطیل شد. در این تظاهرات قریب ۵٠ نفر دستگیر شدند. نیروی سوم خلیل ملکی در این تظاهرات از عوامل عمده‌ی سازمان‌ده بود” (روزشمار، ص ٢٣)
 
شانزدهم آذر چگونگی ها:
 
دانشگاه از دو روز پیش از ١۶ آذر در اعتراض و خشمی بی‌حد به سر می‌برد. دلیل این امر اخباری بود که آن روزها دهان به دهان در میان مردم می‌گشت (بازشدن سفارت انگلیس، باز گشتن اربابان وبه غارت رفتن دوباره ی نفت). این‌ها شایعه نبود. دریافت‌های مردم از نقش کودتا و مشاهده‌ی عملکرد کودتاگران بود. و خبر‌های منتشره‌ی روزنامه‌های دولتی در همان روز و روزهای بعد نشان می‌داد که دریافت‌های مردم تا چه حد مقرون به حقیقت است. 
 
“دولتین انگلیس و ایران تصمیم گرفته‌اند روابط سیاسی برقرار سازند و هر یک به زودی سفیر به کشور دیگر اعزام دارند، سپس در نزدیک‌ترین موقعی که مورد موافقت طرفین باشد در باب حل اختلافات مربوط به نفت که اخبرا موجب تیرگی روابط بین آن‌ها شده بود شروع به مذاکرات کنند” (کیهان، چهارده آذر سی و دو)
 
“سخنگوی وزارت امور خارجه اعلام کرد دنیس رایت بزودی به سمت کاردار سفارت انگلیس در ایران به تهران عزیمت خواهد کرد. تهیه مقدمات مذاکرات مستقیم نفت بین تهران و لندن اولین وظیفه‌ی کاردار جدید سفارت انگلیس در تهران خواهد بود”. “به دستور نخست‌وزیر کمیسیون مشاور نفت مقدمات شروع مذاکرات را فراهم می کند”. (اطلاعات، ١٧ آذر)
 
“نیکسون فردا وارد تهران می شود “. (اطلاعات، ١٧ آذر ٣٢) 
 
هرچند این خبر در هفده آذر در مطبوعات دولتی منتشر می‌شد ولی جنجال و هیاهویی که کودتاچیان برای تهیه‌ی مقدمات پذیرایی از این “میهمان عالیقدر شاهنشاه” (اطلاعات، هفده آذر) به راه انداخته بودند از چند روز پیش از آن آغاز شده بود.
 
آن‌چه در این مورد، درمحاورات روزمره‌ی مردم شنیده می‌شد این بود که “ارباب برای بازدید عملکرد نوکران خود به ایران می آید” (نگاه کنید به بخش چرایی‌ها در ادامه‌ی مقاله)
 
اعتراضات دانشجویان، مانند هر بار دیگر، بازتابی از خشم فروخورده، اما گسترده‌ی مردم بود که به دلیل شدت سرکوب در اشکال پراکنده و خودجوش اینجا و آنجا آشکار می‌شد. 
 
دو خبر با عنوان‌های “اغتشاشی که ناگهان در بازار کفاش‌ها رخ داد” و “تظاهراتی در دبیرستان دارالفنون” که در آن “مامورین انتظامی چهار نفر را به عنوان محرک این اغتشاش دستگیر و به فرمانداری نظامی جلب کردند” در (روزنامه‌ی اطلاعات مورخ ١۶ آذر ٣٢ ) تاییدی بر مطالب بالا است. 
 
در چنین فضایی دانشجویان در روزهای ١۴ و ١۵ آذر در جلو دانشکده‌هایی که سربازان و مامورین با آن فاصله داشتند گرد می‌آمدند، فریاد‌های اعتراض‌آمیز سر می‌دادند و پیش از رسیدن سربازان، در داخل دانشکده‌ها متفرق می‌شدند. البته این امر به‌سادگی پایان نمی‌پذیرفت و در چند مورد به دستگیری چندین دانشجو از چند دانشکده انجامید. 
 
در روز پانزده آذر تظاهرات هم در خود دانشکده‌ها و هم در صحن دانشگاه چنان اوج گرفت که “به خارج از دانشگاه کشیده شد” (تاریخ ۲۵ ساله، ص ۱۱۲) که البته با سرکوب شدید و دستگیری‌ها توام بود. 
 
اما از بعد از ظهر روز ١۵ آذر دانشجویان متوجه شدند که وضعیت دانشگاه در حال تغییر است. سربازان در حال تعویض بودند و به جای سربازان ساده، سربازان دیگری با لباس‌های جدید و مجهز به مسلسل‌های سبک جای آن‌ها را می‌گرفتند. این سربازان که به زودی دانسته شد به نام جانبازان معروف هستند به لشگر دو زرهی به فرماندهی تیمور بختیار تعلق داشتند.
 
با توجه به مشاهدات روز قبل، صبح ١۶ آذر دانشجویان با هشیاری تمام که بهانه‌ای به دست نیروهای سرکوب ندهند، بی‌هیچ تظاهری به دانشکده‌های خود رفته و آماده‌ی حضور در کلاس‌ها می‌شدند. ولی عصر همان روز، روزنامه‌ی اطلاعات (شماره‌ی ٨٢۵٢ مورخ ١۶ آذر ١٣٣٢ برابر ٧ دسامبر ١٩۵٣) در صفحه‌ی آخر خود زیر این عنوان‌ها از واقعه‌ی ١۶ آذر خبر می‌داد: 
 
“امروز از طرف چند تن از دانشجویان دانشگاه تظاهراتی صورت گرفت “، 
 
” بر اثر تیراندازی مامورین انتظامی سه نفر از دانشجویان مجروح شدند”،   
 
” سی نفر از دانشجویان منتسب به حزب منحله توده به علت اخلال در محیط دانشگاه بازداشت شدند”
       
“مقارن ساعت ١٠ و نیم بامداد امروز از طرف عده‌ای از دانشجویان تظاهراتی در دانشکده علوم صورت گرفت که بلافاصله مامورین فرماندار نظامی متظاهرین را متفرق ساختند و ١٣ نفر از دانشجویان را دستگیر کردند. پس از آن در حوالی دانشکده فنی از طرف چند تن از دانشجویان منتسب به احزاب چپ تظاهراتی انجام شد و چون تظاهرکنندگان با اخطار مامورین انتظامی متفرق نشدند و در برابر مامورین مقاومت می‌کردند بر اثر تیراندازی مامورین سه نفر مجروح شدند و هفده نفر هم دستگیر گردیدند. 
 
گلوله [به] سینه و ران مجروح‌شدگان اصابت کرده و جمعا ٣٠ نفر در دانشگاه دستگیر شده‌اند. پس از تظاهرات مزبور وضع دانشگاه آرام گردید و مامورین انتظامی بر اوضاع مسلط شدند.”
خبرنگار روزنامه ادامه می‌دهد که:
 
“یک مقام مسئول فرماندار نظامی درباره تظاهرات امروز دانشگاه به خبرنگار ما اظهار داشت امروز عده‌ای از عناصر اخلالگر که منتسب به حزب توده بودند به دانشگاه رفته و عده‌ای از دانشجویان را وادار به تظاهرات نمودند و در حال دسته جمعی به مامورین فرماندار نظامی محافظ دانشگاه که مسلط بر اوضاع بودند حمله کرده و قصد ربودن اسلحه آنان را داشتند و مامورین اقدام به تیراندازی نمودند. مجروحین به بیمارستان شماره ٢ ارتش اعزام و انجا بستری شده اند”.
 
“دو تن از مجروحین در بیمارستان فوت کردند”:
 
         ” دو ساعت بعد از ظهر امروز خبرنگار ما به بیمارستان شماره‌ی دو ارتش مراجعه کرد و اطلاع یافت که دو نفرمجروحین حادثه امروز دانشگاه آقایان مصطفی بزرگ‌نیا و شریعت رضوی در اثر اصلبت گلوله به ناحیه ریه و سینه و خونریزی شدید فوت کرده‌اند.
 
جنازه مقتولین مقارن ساعت دو و ده دقیقه بعد از ظهر برای تعیین علت مرگ به پزشکی قانونی منتقل گردید.
 
آقای احمد قندچی یکی دیگر از مجروحین که اینک در بیمارستان بستری می‌باشد حالش خطرناک است و بطوری که پزشکان معالج اظهار میدارند امید بهبودی وی نیز کم می‌باشد”.
 
“اعلامیه فرماندار نظامی”:
 
         “چند روزی است که مجددا تحریکاتی بوسیله عناصر اخلالگر و افراطی و نیز اشخاصی که محیط آرام را برای اجرای مقاصد شوم و خائنانه خود مساعد نمی‌دانند شروع گردیده و به خصوص با اغفال دانشجویان و دانش‌آموزان بی‌گناه دست به تظاهرات و اعمال خلاف قانون و مقررات می‌زنند.
 
همان طوری که طی اعلامیه‌های متعدد فرماندار نظامی به اطلاع عموم اهالی رسانیده است سوابق فعالیت‌های خائنانه و ننگین این قبیل مردمان خائن و بی‌وطن برای مامورین انتظامی روشن و فرماندار نظامی به کلیه‌ی جزئیات اعمال و رفتار آنها وقوف کامل دارد. چون فرماندار نظامی نمی‌تواند شاهد و ناظر لجام گسیختگی این عده اشخاص آشوبگر بی‌وطن باشد لذا موکدا به مامورین انتظامی دستور داده شده است که با مسببین اخلال و بی‌نظمی طبق قانون رفتار نموده و هرکسی که کوچک‌ترین عملی بر خلاف مقررات فرماندار نظامی نموده فورا دستگیر و جهت کیفر قانونی به دادسرای نظامی اعزام و در صورت لزوم به یکی از نقاط بد آب و هوای جنوب تبعید گردد. فرماندار نظامی تهران سرلشکر دادستان”.
 
بر طبق ادعاهای بالا، چگونگی واقعه آن بود که عده‌ای “اخلاگر منتسب به حزب توده” به دانشگاه رفته و “عده‌ای” از دانشجویان را “اغفال” و وادار به تظاهرات کرده‌اند. و چون دانشجویان “‌دسته جمعی به مامورین حمله کرده و قصد گرفتن اسلحه‌ی آن را داشته‌اند، مامورین که ” مسلط بر اوضاع” هم بوده‌اند “اقدام به تیراندازی هوایی کرده‌اند” و بر اثر این “تیراندازی هوایی” سه تن دانشجو کشته شده‌اند.
 
روزنامه‌ی کیهان در همین روز، در خبر خود همین مطالب را با انشای دیگری بازگو می‌کند:
 
” امروز هنگامی که قوای انتظامی در دانشگاه مستقر بودند چند سرباز محافظ در کنار دانشکده فنی قدم می‌زدند. بنا به اظهار آن‌ها چند نفر از دانشجویان داخل دانشکده با آن‌ها بدرفتاری و بی‌احترامی می‌کنند. این افراد به دفتر معاونت دانشکده مراجعه می‌نمایند تا دانشجویانی که با آنها بد‌رفتاری کرده‌اند تحویل آن‌ها بشوند. دانشکده از انجام این عمل خودداری می‌کند. به دستور معاونت دانشکده در حالیکه فقط نیم ساعت از وقت گذشته بود زنگ تعطیل کلاس‌ها به صدا در می‌آید. دانشجویان مضطرب به محوطه‌ی دانشکده می‌آیند سربازان وحشت‌زده می‌شوند. گروهی شروع به ایراد شعار می‌نمایند. آنگاه سربازان وحشت‌زده دست به تفنگ می‌زنند و سه نفر از دانشجویان سال اول دانشکده که تنها چند ماه در دانشکده بودند کشته می‌شوند”.
 
در ادعای این روزنامه از رفتن عده‌ای “اخلاگر منتسب به حزب توده” به دانشگاه و “اغفال” دانشجویان خبری نیست. اینجا، شروع واقعه ناشی از”بد رفتاری” و”بی‌احترامی” دانشجویان با “سربازان” بوده است. بی‌آن که روشن باشد که این “بد رفتاری” و “بی‌احترامی” چه بوده که سربازان از دفتر دانشکده تقاضای تحویل دادن آن‌ها را کرده‌اند. برعکس مطالب روزنامه‌ی اطلاعات که مامورین انتظامی‌ی “مسلط بر اوضاع” شروع به تیراندازی می‌کنند، در خبر روزنامه‌ی کیهان “سربازان وحشت‌زده” دست به تفنگ می‌برند.
 
در یکی از نخستین اقدام‌ها فرمانداری نظامی سخت به تلاش افتاد تا از انتشار اخبار کشتار دانشگاه جلوگیری کند.
 
“به مناسبت وقایع خونبار دانشگاه، فرماندار نظامی روزنامه‌های فرمان، سیاسی، خاورمیانه، زلزله، فاخته و مرجان را توقیف کرد و روزنامه‌های منتشر شده جمع‌آوری گردید”. (روزشمار، ص ٢۵)
 
در ماه‌های بعد از کودتا، با وجود به آتش کشیدن و غارت بسیاری از روزنامه‌ها و مجلات و با وجود سانسور شدید حکومتی هنوز چند نشریه‌ای که به نوعی در میان مردم به نشریات ملی معروف بودند در روزهای مختلف هفته منتشر می‌شدند. از آن جمله، یکشنبه‌ها “سپید و سیاه” بود، دوشنبه‌ها “فردوسی” (که بعدها سه شنبه منتشر می‌شد)، چهارشنبه‌ها روزنامه‌ی “اتحاد ملی” و اندکی بعدتر، پنجشنبه‌ها مجله “روشنفکر”. یکی از این گروه نشریات (به یاد ندارم کدام؟) ضمن نقل گفته‌های مقامات حکومتی در مورد این واقعه، و “تیراندازی هوایی” سربازان، سئوال کرده بود (نقل به مضمون) اگر تیرها هوایی شلیک شده‌اند آیا دانشجویان، در سرسرای دانشکده فنی در حال پرواز بودند که هدف این تیرها قرار گرفتند؟
 
روزنامه‌ی اطلاعات، روز بعد در صفحه‌ی آخر خود پیرامون وقایع روز پیش چند خبر زیر را منتشر کرده بود. (سبب انتشار اخبار پیرامون ١۶ آذر در صفحه‌ی آخر یکی آن بود که عنوان‌های اخبار این واقعه در صفحه‌ی اول نباشد تا جلب توجه کند و دیگری برای آن که نشان داده شود خبر دارای آن اهمیت نیست که در صفحه‌ی نخست جای گیر شود.)
 
“یکی دیگر از مجروحین واقعه دانشگاه در گذشت”:
 
” امروز یک نفر دیگر از مجروحین واقعه دیروز دانشگاه تهران در گذشت. دو نفر از مجروحین دیروز فوت کردند که جنازه ی آنها پس از انجام تشریفات قانونی به خاک سپرده شد و مجروحی که امروز فوت کرد احمد قندچی نام داشت. جنازه ی وی از بیمارستان به پزشکی قانونی حمل گردید و پس از معاینه جسد و تشخیص علت فوت جنازه به کسان مقتول تسلیم گردید که برای دفن اقدام کنند”. (اطلاعات، ١٧ آذر) 
 
“نظریه ی پزشکی قانونی درباره‌ی مشخصات مقتولین و علت فوت”:
 
“علت فوت سه نفر دانشجویان از طرف اداره پزشکی قانونی چنین تشخیص داده شده است.
 
مصطفی بزرگ‌نیا دانشجوی دانشکده‌ی فنی بر اثر یک گلوله که از طرف راست قفسه سینه وارد شده واز زیر بغل چپ خارج گردیده فوت نموده است. بر اثر این گلوله استخوان بازوی وی به کلی خرد شده و خونریزی زیاد باعث مرگ وی گردیده است. در پشت شانه‌ی راست مقتول نیز اثر زخم سرنیزه دیده می‌شد که تا پانزده سانتیمتر زیر پوست فرو رفته بود.
 
شریعت رضوی دانشجوی مقتول دیگر فقط به علت زخم سرنیزه فوت کرده است. سرنیزه استخوان ران راست را به کلی خرد کرده و شریان‌ها را پاره نموده و در نتیجه خونریزی زیاد مجروح در گذشته است. یک گلوله نیز به دست راست او اصابت نموده که جلدی بوده و نمی‌تواند علت مرگ باشد.
 
مقتول دیگر احمد قندچی نام دارد و به علت اصابت گلوله‌ای که وارد شکم او شده و احشاء داخلی را پاره کرده در گذشته است. دیروز و امروز اداره‌ی پزشکی قانونی با حضور نماینده‌ی دادسرای نظامی اجساد را معاینه کرده ولی هنوز گزارش رسمی تهیه نگردیده است.” (اطلاعات، ١٧ آذر) 
 
 
برابر مطالبی که روزنامه‌ها دولتی می‌نوشتند و یا از قول مقامات حکومتی از شاه گرفته تا بقیه نقل می‌کردند روسای دانشکده‌ی فنی مقصر اصلی بودند، دانشجویانی که کشته شده بودند مسببین جنایت بودند، و نظامیانی که آن‌ها را کشته بودند تقصیری جز دفاع از خود نداشتند. سربازان “برای حفظ جان خود” (به ادعای زاهدی نخست وزیر کودتا) “تیراندازی هوایی” کرده بودند. و در نتیجه‌ی این تیراندازی هوایی سه دانشجو روی زمین کشته شده و چندین نفر دیگر هم مجروح و زخمی بر جای مانده بودند.
 
دکتر سیاسی رئیس وقت دانشگاه در کتاب خاطرات خود (گزارش یک زندگی) (١٢) می‌نویسد که او بلافاصله بعد از کشته شدن دانشجویان به زاهدی نخست وزیر کودتا تلفن می‌زند. زاهدی در این گفتگو پس از این که “در این ماجرا تقصیر را کاملا بر عهده اولیای دانشکده فنی” می‌گذارد، در بی‌تقصیری نظامیان می‌گوید: 
 
“نظامیانی که وارد سرسرای دانشکده شده بودند قصدشان فقط این بوده که از دانشجویانی که آن‌ها را با حرکات و کلماتی مسخره کرده بودند بپرسند منظورشان چه بوده و خواهش کنند که این کارها تکرار نشود که ناگهان اولیای دانشکده کلاس‌ها را تعطیل و صدها دانشجو را در سرسرای دانشکده به جان سربازها می‌اندازند. این‌ها هم برای حفظ جان خود چند تیر هوایی شلیک می‌کنند و بدبختانه سه تن از دانشجویان که با سربازان گلاویز شده بودن تیرها به انان اصابت می‌کند وکشته می‌شوند”. (گزارش یک زندگی، ص ٢٣٩)
 
شاه نیز در ملاقاتش با دکتر سیاسی، سه روز بعد می‌گوید: 
 
“این چه دسته گلی است که همکاران دانشکده‌ی فنی شما به آب داده‌اند. چند صد دانشجو را به جان سه چهار نظامی انداخته‌اند که این نتیجه‌ی نامطلوب را به بار آورد”. (گزارش یک زندگی، ص ٢٣٩) وبعد در پاسخ دکتر سیاسی که می‌گوید: 
 
“معلوم می‌شود جریان را آن طور که خواسته‌اند ساخته و پرداخته و به عرض رسانده‌اند” شاه، دوباره می‌گوید: “به من دروغ نگفته‌اند عقل هم حکم می‌کند که جریان همین بوده است”. (همان، ص ٢٣٩)
 
تیمور بختیار هم در بخشی ازمصاحبه ای که پس از منصوب شدن به فرمانداری نظامی تهران با خبرنگاران مطبوعات دارد می‌گوید:
 
“افراد نظامی هیچ گونه خیال تیراندازی به برادران خود نداشته‌اند و فقط موقعی که اسلحه آنان را از دستشان گرفتند این اتفاق ناگوار رخ داد.” (اطلاعات، ٧دی ماه ٣٢)
 
گزارش هیات تحقیق دانشگاه:
 
شورای دانشگاه برای رسیدگی به این واقعه، جلسه ی فوق العاده تشکیل می دهد وهیاتی را از میان خود برای تحقیق انتخاب می کند. (اطلاعات، ١٧ آذر) و این هیات روز بعد گزارشی در این مورد تهیه می کند. 
 
برابر این گزارش: 
 
“…مامورین عصبانی در تعقیب دانشجویانی که آن‌ها را مسخره کرده بودند وارد کلاس می‌شوند… کلاس متشنج شده و از طرف رئیس دانشکده زنگ زده می‌شود… مامورین دو دانشجوی مورد نظر را مضروب می‌نمایند… یکی از دانشجویان شعار می‌دهد… مامورین در صدد متفرق کردن دانشجویان بر می‌آیند… چند سرباز مجهز به مسلسل دستی با دانشجویان برخورد می‌کنند. سربازان که دچار وحشت شده بودند شروع به تیراندازی می‌نمایند که در نتیجه سه نفر مقتول و عده‌ای مجروح می‌شوند”. (‌اطلاعات، ١٨ آذر)
 
از روز ١٧ آذر آمد و رفت مقامات مختلف نظامی به دانشگاه شروع می‌شود. فرماندار نظامی تهران و رئیس شهربانی به دانشگاه می‌روند و با رئیس دانشگاه ملاقات می‌کنند. (اطلاعات، ١٧ آذر)
 
“امروز تیمسار سرلشگر دادستان فرماندار نظامی تهران به خبرنگاران اظهار داشت به موجب تحقیقاتی که به عمل آمده آقایان خلیلی رئیس و دکتر عابدینی معاون دانشکده‌ی فنی مسئول واقعه‌ی دیروز دانشکده‌ی فنی شناخته شده‌اند و به این مناسبت دکتر عابدینی (معاون دانشکده) دستگیر گردیده است.” (اطلاعات، ١٧ آذر ) 
 
روز بعد نماینده‌ی شاه به دانشگاه می‌رود:
 
“صبح امروز سرلشگر مزینی به نمایندگی از طرف اعلیحضرت همایونی در دانشکده‌ی فنی حضور یافت و با آقای مهندس خلیلی رئیس دانشکده ملاقات نمود و از واقعه روز گذشته اظهار تاسف کرد و ضمنا تحقیقاتی نیز به عمل آورد که طی گزارشی به حضور اعلیحضرت تقدیم خواهد کرد.” (اطلاعات ١٨ آذر) 
 
در همین روز سرتیپ پیروزان نماینده ستاد ارتش هم با رئیس دانشگاه تهران و رئیس دانشکده‌ی فنی ملاقات می‌کند. (اطلاعات ١٨ آذر)
 
هرچند همه‌ی این مقامات برای کاستن از خشم و اعتراض‌ها، “ابراز تاسف” می‌کنند ولی در عمل سرکوب، دستگیری و زندانی کردن دانشجویان ادامه پیدا می‌کند.
 
“دستگیرشدگان دیروز به جزیره‌ی خارک تبعید خواهند شد”
 
“طبق تصمیم فرماندار نظامی تهران دانشجویان و دانش‌آموزانی که در تظاهرات دیروز دستگیر شده‌اند به جزیره خارک تبعید خواهند شد. دیروز ٣٢ نفر از دانشجویان و دانش‌آموزان دستگیر گردیدند که هفت نفر آنها آزاد شدند و ٢۵ نفر دیگر قرار است که تبعید گردند.”. (اطلاعات ١٨ آذر) 
 
آن‌چه در دانشگاه اتفاق افتاد در میان مردم سبب اندوه وخشم بسیاری شد. آن‌ها در هر کجا و به هر شکل، این خشم و اندوه را آشکار می‌ساختند که گاه نشانه‌هایی از آن‌ها را می‌شد درلابلای سطور خبری روزنامه‌ها دید. 
 
“باز شایعاتی درباره‌ی بستن بازار شنیده می‌شود. برای دولت ابدا اشکالی به نظر نمی‌رسد که اصلا سقف بازار از میان برداشته شود. و هرکس اخلال کند شدیدا تعقیب خواهد شد”. مصاحبه‌ی مطبوعاتی سرتیپ جهانبانی (اطلاعات، ٢١ آذر)
 
در همان روزها مردم ایران، از نامه‌ای که نشان می‌داد نظامیان عامل جنایت از سوی آمران جنایت مورد تشویق قرار گرفته و به گرفتن پاداش و ترفیع درجه مفتخر!! شده‌اند، آگاهی یافتند.
این نامه در اولین شماره‌ی “راه مصدق” که بعد از شانزده آذر ٣٢ منتشر شد و هم چنین در روزنامه‌ی”مردم” ارگان حزب توده‌ی ایران در تاریخ ٢٢ دیماه ٣٢ به چاپ رسید. 
 
” از لشگر ٢ زرهی       
ستاد رکن٢، شماره ٢١٢٢   
تاریخ ٢۵ آذر ١٣٣٢    
خیلی فوری- تهران
کلیه واحدها و دوایر تابعه لشگر          
 
درباره‌ی تشویق افسر و درجه‌داران و افراد جانباز به فرموده در اثر جدیت و فعالیتی که از افسران و درجه‌داران و سربازان دسته جانباز در ماموریت دانشگاه تهران در روز ١۶آذرماه جاری مشاهده گردید، آن‌ها (نام هریک) به (ترفیعات و پاداش‌ها مقابل هر نام) مفتخر می‌شوند. فرماندهان مراتب را به کلیه افسران و درجه‌داران و سربازان ابواب جمعی خود گوشزد و تذکر دهند (که) همواره خدمات و جدیت و فعالیت افسران و درجه‌داران و سربازان منظور نظر بوده و به موقع تشویق خواهند شد.
 
به کارگزینی رکن یکم ستاد دستور داده شد برای درج در دستور لشگری و انعکاس روی پرونده خدمتی افسر و درجه‌داران و سربازان مزبور اقدامات لازم را معمول و نتیجه را به مبادی مربوط ابلاغ نمایند”. (کتاب اسناد ساواک، ص ١٢١) (١٣) 
 
از آنجا که نامبردگان بالا ابواب جمعی لشکر دو زرهی بودند، فرمانده‌ی لشکر یعنی تیمور بختیار نیز ارتقاء مقام یافت و با حفظ سمت فرماندهی لشگر، فرماندار نظامی تهران شد. 
 
بختیار با گرد آوردن تیم شکنجه‌گرانی مثل امجدی، مبصر، کیانی، غفوری و از همه مشهورتر زیبائی و سیاحتگر، در فرماندار نظامی وبا آموزش‌ها‌ی سازمان‌های جاسوسی امریکا و اسراییل جلاد خانه‌ای را پی‌ریخت که سه سال بعد ساواک از آن سر در آورد.
 
دیده‌ها و شنیده‌ها:
 
آن‌چه در پی خواهد آمد، دیده‌های کسانی است که خود آن روز در دانشگاه حاضر بوده‌اند و وقایع را به چشم دیده‌اند و یا شنیده‌های کسانی که شرح وقایع را از حاضران آن روز در دانشگاه شنیده‌اند. 
 
همان‌گونه که پیش از این گفته شد، دانشجویان از بعد از ظهر روز ١۵ آذر متوجه تغییر اوضاع شدند. سربازان در حال تعویض بودند و به جای سربازان ساده، سربازان دیگری با لباس‌های متفاوت و مجهز به مسلسل سبک جای آن‌ها را می‌گرفتند. این‌ها که زود دانسته شد گروه جانبازان نامیده می‌شوند متعلق به لشگر تازه تاسیس دو زرهی بودند. 
 
از صبح روز شانزدهم این عده در صحن دانشگاه و حتا در سرسرای دانشکده‌ها به گشت زنی پرداختند. با وجود هشیاری دانشجویان در حفظ آرامش کامل که بهانه‌ای به‌دست آن‌ها ندهند، این سربازان بی‌آن که منتظر بهانه‌ای بمانند، نخست به دانشکده پزشکی و سپس به دانشکده‌های داروسازی و حقوق حمله بردند و چندین نفراز دانشجویانی را که در راهروها وسرسرای دانشکده‌ها بودند دستگیر و به کامیون‌های مستقر در اطراف دانشگاه منتقل کردند. 
 
آن‌چه در دنباله‌ی مطلب خواهد آمد بخش‌هایی از اعلامیه‌ی کمیته‌ی نهضت مقاومت ملی دانشگاه تهران در این باره است که به گونه‌ای مشروح وقایع آن روز را تصویر می‌کند. اهمیت این سند در آن است که حاوی مشاهدات خود دانشجویان از آن رخداد است و در دومین سالگرد آن (یعنی سال ٣۴) انتشار یافته است. 
       
“در حدود ساعت نه صبح این عده به دانشکده علوم هجوم می‌برند اما چون علتی برای این عمل وجود نداشته دانشجویان را در راهرو دانشکده به خط کرده و از هر ٩ نفر یک نفر را توقیف می‌نمایند. اتفاقا یکی از دستگیرشدگان استاد بوده که با مداخله مسئولین دانشکده آزاد می‌شود.
 
چون نقشه آن‌ها در دانشکده علوم هم اجرا نمی‌شود خندیدن چند دانشجوی فنی در زنگ تفریح بهانه خوبی به وجود می‌آورد. در ساعت ده و ده دقیقه موقعی که کلیه دانشجویان فنی در کلاس‌های خود مشغول فراگرفتن درس‌های مربوطه بودند سه نفر سرباز مجهز به مسلسل دستی به اتفاق یک گروهبان در حالیکه یکی از مستخدمین را در جلوی خود می‌راندند وارد کلاس دوم عمومی می‌شوند. ورود آن‌ها سبب ناراحتی شدید دانشجویان می‌گردد ولی همگی سکوت می‌کنند، استاد مربوطه (مهندس شمس) با وجودی که بسیار ناراحت بوده خطاب به سربازان می‌گوید شما به فرمانده خودتان بگوئید اینجا بیاید.
 
سربازان در حالیکه مسلسلی به طرف استاد و مسلسل دیکری را به طرف دانشجویان و سومی را به سینه مستخدم قراول رفته بودند می‌گویند ما خود فرمانده هستیم و بعد بدون توجه به کلاس به مستخدم می‌گویند باید آن‌ها را نشان بدهد. آن‌ها خندیدن دانشجویان را در زنگ تفریح توهین تلقی کرده [و] آمده بودند تا کسانی را که مرتکب چنین جرم بزرگی شده بودند مجازات کنند(!)
 
ابتدا مستخدم از معرفی دانشجویان خودداری می‌نماید چون در حقیقت خود او هم نمی‌دانست که کدام دانشجو در زنگ تفریح در پشت شیشه کلاس خندیده است. بالاخره با تهدید سربازان او مجبور می‌شود دست خود را به طرف چند دانشجو دراز کند، سربازان سه تن از دانشجویان را با طرز وحشیانه‌ای از پشت میز کلاس بیرون می‌کشند در حالی که به آن‌ها ناسزا می‌گویند از کلاس خارج می‌سازند. در همین حال مسئولین دانشکده از جریان با اطلاع شده و برای بررسی امر و به عنوان اعتراض دستور تعطیل دانشکده را می‌دهند. و در نتیجه زنگ دانشکده به صدا در می‌آید. 
 
دانشجویان با شنیدن صدای زنگ از کلاس‌ها خارج می‌شوند، عده‌ای در کریدور بالا و عده‌ای دیگر در پائین اجتماع می‌کنند، دانشجویان سال دوم عمومی که خود ناظر جریان بوده و بی‌نهایت از اعمال وحشیانه سربازان عصبانی و ناراحت بنظر می‌رسیدند با توصیه مسئولین دانشکده به طرف منازل خود می‌روند ولی اکثریت دانشجویان در کریدورها اجتماع کرده و درباره این موضوع صحبت می‌کردند همه عصبانی و ناراحت بودند. دانشکده عملا تعطیل شده بود و مسئولین دانشکده دایما توصیه می‌کردند که دانشجویان به منازل خود بروند.
 
در تمام این مدت سربازان به اتفاق افسر فرمانده و چند کارآگاه مشغول تهیه مقدمات عملیات خود بودند. عده‌ای حدود ٨ سرباز و یک کارآگاه و یک افسر در کریدور بالا در کنار دیوار اطاق استادان صف کشیده و مراقب دانشجویان بودند. در کریدور پائین ١٠ سرباز مجهز به مسلسل دستی به اتفاق یک گروهبان موضع گرفته و دو نفر آن‌ها مقابل درب ورودی قرار داشتند. علاوه بر این عده دو کامیون سرباز در محوطه جلودانشکده فنی قرار داشت. در کریدور پائین دانشجویان اجتماع نموده و در حدود ۵ متر با سربازان فاصله داشتند و هنوز هیچکس تصور نمی‌کرد که چه جنایت وحشیانه‌ای در شرف انجام شدن است.
 
در ساعت ده و چهل دقیقه گروهبان سرپرست سربازان به دانشجویانی که تا آن ساعت دانشکده را ترک نکرده بودند خطاب نموده و می‌گوید به خط شوید، در همین موقع یکی از دانشجویان با صدای بلند اعتراض می‌کند و دانشجویان بدون این که حرکتی نمایند با هم جمله او را تکرار می‌نمایند. همین یک جمله برای صدور فرمان قتل دانشجویان کافی بود. گروهبان فرمان آتش می‌دهد و در نتیجه تیراندازی با مسلسل، دانشجویان بطرف کتابخانه فرار می‌کنند. چون تعداد دانشجویان زیاد و وسعت راهرو ها کم بود در نتیجه عده‌ای به زمین افتادند و زیر دست و پای دیگران مجروح شدند، در همین موقع سربازانی که در کریدور بالا قرار داشتند به طرف دانشجویان حمله‌ور شده تیراندازی می‌کنند. در موقع عبوراز درهای بسته آزمایشگاه سر و دست‌های عده‌ای از دانشجویان که خود را به شیشه زده بودند مجروح می‌شود. قابل توجه اینجا است که علاوه بر تیراندازی سربازان افسر فرمانده نیز با پارابلوم شخصی بطرف دانشجویان شلیک می‌کند و هنوز می‌توان آثار گلوله او را در روی دیوار جنوبی دانشکده‌ی فنی دید. 
 
عده‌ای که نتوانسته بودند فرار کنند در وسط کریدور در سمت جنوبی خود را پشت ستون‌ها مخفی کرده و عده‌ای هم روی زمین دراز کشیده بودند. در تمام این مدت تیراندازی ادامه داشت و البته باید گفت تا این موقع تیراندازی هوائی و به طرف سقف‌ها بود و تقریبا در حدود ١٨ نفر در پائین باقی مانده بودند.
 
در اینجا نقشه اصلی به اجرا در می آید یعنی لوله‌های مسلسل به طرف دانشجویان منحرف می‌شود. و در ضمن گروهبان به دانشجویان می‌گوید دست‌ها بالا. کلیه دانشجویانی که ایستاده بودند دست‌ها را بالا می‌کنند ولی جلادان آن‌ها را به مسلسل می‌بندند. اولین دانشجوئی که هدف واقع شد مصطفی بزرگ نیا بود که با یک رگبار مسلسل به زمین افتاد. دومی شریعت رضوی و سومی قندچی بود. در این موقع فرمان آتش‌بس داده شد و سربازان با سرنیزه‌های خود به طرف دانشجویان بی پناه حمله کردند.
 
پانزده نفری که در کریدور بودند توسط سربازان محاصره و به خط شدند ولی سه نفر روی زمین از شدت درد فریاد می‌زدند. بزرگ‌نیا تقریبا آخرین لحظات حیات را طی می‌کرد. ولی قندچی و شریعت رضوی از درد بخود می‌پیچیدند.
 
سربازان بدون توجه به رنج جانفرسای دانشجویان مظفرانه بالای سر آن‌ها ایستاده بودند و حتی گروهبان مزبور با کمال وقاحت در حالی‌که پای خود را روی بدن یکی از دانشجویان مجروح گذاشته بود بد و ناسزا می‌گفت و پیروزمندانه بدن او را لگدکوب می‌کرد.
 
در تمام مدتی که در کریدور پائین سربازان تیراندازی می‌کردند استادان و مسئولین دانشکده در اطاق معاونت دانشکده جمع شده و بهت‌زده به این واقعه‌ی وحشت‌انگیز فکر می‌کردند.
پس از اتمام تیراندازی اتاق آن‌ها از طرف سربازان محاصره می‌شود و به آن‌ها اجازه‌ی خروج نمی‌دهند و در موقع خروج مجروحین چون استادان از پشت شیشه ناظر این جریان بودند به آن‌ها اخطار می‌شود و چند تیر نیز به طرف پنجره شلیک می‌کنند که هنوز آثار آن باقی است. به دانشجویان جلو محوطه دانشکده نیز از طرف سربازان جلوی محوطه شلیک می‌شود که همگی خود را در باغچه‌های اطراف پنهان می‌سازند.
 
در موقع انتقال مجروحین به کامیون محتویات جیب‌ها و ساعت مچی آن‌ها به توسط مامورین سرقت می‌شود. در این موقع سرهنگی به اتاق استادان رفته و دستور می‌دهد خون‌های کف کریدور را پاک کنند و صورت مجلسی را که او تهیه نموده امضا نمایند. به او جواب داده می‌شود که چون مسئولین دانشکده در این جریان نبوده‌اند در از بین بردن آثار آن هم شرکت نمی‌کنند. و از طرف دیگر صورت مجلس فقط پس از حضور نماینده دادستان امضا خواهد شد.
 
البته افسر مزبور دستور می‌دهد که سربازان خود اقدام به پاک کردن خون‌ها بنمایند. چون در اثر تیراندازی یکی از رادیاتورهای شبکه شوفاژ سوراخ شده و آب‌های آن در کریدور پخش شده بود سربازان به آسانی خون‌ها را شسته ولی تمام درز سیمان های کف کریدور پر از خون باقی می‌ماند.
 
استادان قبل از اینکه از دانشکده خارج شوند طی صورت جلسه‌ای از این واقعه ابراز تاسف نموده و این صورت جلسه هم در شورای دانشکده و هم در شورای دانشگاه تائید می‌گردد.
 
به دنبال وقایع صبح معاون دانشکده و قریب ٣٠ تن از دانشجویان توقیف می‌شوند. ابتدا دانشجویان را به پاسگاه دانشگاه می‌برند وگروهبان مزبور فحش‌های رکیک به آن‌ها می‌دهد و سپس آن‌ها را به زندان مهرآباد منتقل می‌کنند. معاون دانشکده هم یک هفته در زندان بسر می‌برد. رئیس دانشکده هم در روز ١٧ آذر به مدت یک ساعت توقیف و سپس آزاد می‌شود.
 
این بهانه‌جویی و جنایت به قدری بی‌پرده و علنی بود که سرلشگر مزینی که باصطلاح مامور رسیدگی قضیه شده بود رسما اعلام داشت نود در صد علت ایجاد این واقعه به عهده‌ی مامورین و ده درصد به عهده‌ی دانشجویان بوده است”. (نشریات راه مصدق، ص ۵۶٢ به بعد) (١۴) 
 
در آن روزها، در مورد آن “اعتراضی” که یکی از دانشجو فریاد کرده بود و دیگر دانشجویان تکرار کرده بودند، گفته می‌شد که او یک شعار داده بود و دیگران آن را تکرار کرده بودند. شعارهایی که بیشتر از همه نقل می‌شد، این‌ها بود. “مرگ بر شاه”، ” دست نظامیان از دانشگاه کوتاه “.
 
در سال ١٣۴٣ در جلسه‌ی یادبودی که زندانیان سیاسی در زندان شماره ۴ قصر برای بزرگداشت ١۶ آذر برگزار کردند مهندس بازرگان در صحبتی به این مناسبت گفت آن دانشجو شعار “مرگ بر شاه” داد و دیگران هم تکرار کردند. وی هم‌چنین به نقل از دانشجویانی که آن روز در دانشکده فنی حضور داشته اند می‌گفت بعد از آن که همه‌ی دانشجویان را از سرسرا بیرون کردند، این سه دانشجو که پشت ستون‌های سرسرا پناه گرفته بودند تا از اصابت تیر در امان بمانند به دستور گروهبانی که آن‌جا بوده تهدید می‌شوند که بیرون بیایند وبه محض این که آن‌ها بیرون می‌آیند سربازان آن‌ها را به گلوله می‌بندند و هر سه در جا به خون خود در می‌غلتند. 
 
در جریان کشتار دانشجویان در دانشکده فنی، کارگران کارگاه‌های فنی، مستخدمین و کارکنان دانشکده بسیار به دانشجویان کمک می‌کردند. هم در نجات دادن آن‌ها از دست ماموران تلاش داشتند و هم در فرار دادن آن‌ها از دانشکده، با وجود خطراتی که برای خود آن‌ها داشت. به ویژه کارگران، به دانشجویانی که در حین تیراندازی درهای کارگاه‌ها را شکستند و وارد کارگاه‌ها شدند لباس‌های کارگری پوشاندند که از دستگیری توسط سربازان مصون بمانند.
 
چند تنی از پزشکان حاضر در دانشکده‌ی پزشکی و دانشجویان آن دانشکده می‌خواستند به یاری زخمی‌ها و مجروحین تیر خورده بروند که با خشونت و تهدیدات سر نیزه ماموران از آن‌جا رانده شدند.
 
تعطیل دانشگاه:
 
دولت کودتا پس از وقوع این حادثه برای آن که نشان دهد اوضاع به اصطلاح عادی است و مشکلی در کار نیست دانشگاه را تعطیل نکرد (به چرایی‌ها در پایین‌تر نگاه کنید). روزنامه‌ها پیوسته در اخبار خود بر باز بودن و آرام بودن دانشگاه تاکید داشتند (اطلاعات ١٧ و ١٨ آذر) ولی گاه مطالبی در خلال خبرها نشان می‌داد که دانشجویان آرام ننشسته‌اند. 
 
“مامورین انتظامی در داخل و خارج دانشگاه مانع تجمع دانشجویان می‌شدند” (اطلاعات، ١٧ آذر) و یا:
 
“امروز در دانشکده‌‌ی ادبیات مامورین انتظامی برای جلوگیری از بروز وقایع احتمالی از ورود دانشجویان به محوطه‌ی دانشگده جلوگیری نموده آن‌ها را متفرق می‌کردند”. ‌(اطلاعات، ١٨ آذر )
 
واقعیت این بود که دانشجویان از همان لحظه‌ی وقوع جنایت، به عنوان اعتراض کلاس‌ها را تعطیل و اعتصاب کرده بودند. حتا کارورزان دانشکده پزشکی در بیمارستان‌ها پس از آگاهی از جریان دست از کار کشیدند و به اعتصاب پیوستند. 
 
بسیاری از دانشجویان روزهای بعد، با کراوات‌های مشکی و پاره‌ای از آن‌ها با بازو بندهای سیاه رفت و آمد می‌کردند. این امر برای مردم، نوعی اعتراض و مقاومت را تداعی می‌کرد. 
 
حکومتیان برای آن که تعطیل دانشگاه ناشی از اعتراضات و اعتصابات دانشجویی تلقی نشود مدعی شدند که:
 
“عده‌ای از دانشجویان دانشگاه تهران به عنوان اعتراض به تشنجات داخلی دانشگاه تهران که مانع از تحصیل آن‌ها می‌گردد قصد دارند برای مدت سه روز از حضور در کلاس‌ها خودداری کنند تا آرامش کامل برقرار شود. به همین جهت مراتب از طرف دانشجویان طی نامه‌ای به اطلاع آقای نخست وزیر رسیده است.” (اطلاعات، ١٧ آذر) 
 
این روزنامه البته یادآور نشده بود که این دانشجویان از کدام دانشکده و چند نفرهستند و جالب‌تر این که چرا “به نخست‌وزیر اطلاع داده‌اند که سر کلاس نمی‌روند”؟
 
ادعا چنان مضحک بود که روزنامه‌ی اطلاعات در شماره‌ی فردای خود (یعنی ١٨ آذر) مقام گیرنده‌ی نامه را تغییر داد و مقامات دانشگاه را جانشین نخست وزیر کرد.
 
” به قرار اطلاع یک مقام مطلع، دانشجویان در ضمن نامه‌ای به دانشگاه اطلاع داده‌اند که تا روز شنبه ٢١ آذر از رفتن به کلاس‌های درس خودداری خواهند نمود”. (اطلاعات، ١٨ آذر) 
 
هم‌زمان با اعتصاب دانشجویان دانشگاه تهران دانشجویان دانشگاه‌ها‌ی شهرستان‌ها نیز دست به اعتصاب و تظاهرات زدند که البته با سرکوب‌ها و دستگیری‌ها همراه بود. 
 
“از فردای آن روز دانشگاه تهران و دیگر دانشگاه‌های ایران به حالت تعطیل در آمدند”. (روزشمار، ص ٢۵)
 
نحوه‌ی رفتار نظامیان با دانشجویان چنان بود که دانشجویان دریابند آن‌ها در صورت لزوم از تکرار جنایت ابایی نخواهند داشت. 
 
“روز سه‌شنبه (یعنی ١٧ آذر) دانشجویان پس از آمدن به دانشگاه متوجه وضعیت غیرعادی دانشگاه شده و دسته جمعی دانشگاه را تعطیل کرده و آن را ترک می‌کنند”. (سپید و سیاه، ٢٢ آذر)
 
اعتصابات و اعتراضات دانشجویان تا هفته ی بعد از برگزاری مراسم هفتم جان باختگان نیز ادامه یافت.
 
“هنوز دانشگاه تهران به طور رسمی تشکیل نگردیده است.” (اطلاعات، ٢٣ آذر)    
 
“دانشجویان دانشگاه تهران و هنرسرایعالی امروز نیز به اعتصاب خود ادامه داده و در کلاس حاضر نشدند چون احتمال بروز حوادثی در دانشگاه می‌رفت بر عده‌ی مامورین انتظامی در دانشگاه افزوده شده بود”. (اطلاعات، ٢۴ آذر)
 
در فاصله‌ی سال‌های ٣٢ تا ٣٩، دانشجویان دانشکده‌ی فنی هر سال روز ١۶ آذر ساعت نه در سرسرای دانشکده سه دقیقه اعلام سکوت و سپس کلاس‌ها را تعطیل می‌کردند. استادان و کارکنان دانشکده نیز به این امر احترام می‌گذاشتند و دانشکده فنی عملا در آن روز تعطیل می‌شد. 
 
در طی این سال‌ها (٣۲ تا ٣٩) دو بار کوشش به عمل آمد که چنین امری در دانشکده‌های دیگر هم اجرا شود (یک بار در دانشکده‌ی پزشکی و یک بار در دانشکده‌ی علوم) که تداوم نیافت.
 
نخستین مراسم سالگرد ١۶ آذر به شکل گردهمایی بزرگ و سراسری دانشجویان ایران در سال ١٣٣٩ برگزار شد. در این روزدر دانشگاه تهران ابتدا دانشجویان جلو دانشکده‌ها‌ی خود اجتماع نموده وسپس با راه‌پیمایی در خیابان‌های دانشگاه به یک دیگر پیوستند. انبوه دانشجویان، جلو دانشکده‌ی فنی گرد آمد. در آغاز یک دقیقه سکوت داده شد. بعد متن اعلامیه‌ای که به همین مناسبت انتشار یافته بود خوانده شد و سپس در احترام به این روز، دانشجویان، دانشگاه را تعطیل کردند. هم زمان، نظیر همین گردهمایی، تظاهرات و تعطیل کردن دانشگاه از سوی دانشجویان، در دیگر دانشگاه‌های ایران نیز انجام گرفت. 
 
وابستگی‌های گروهی:
 
روزنامه‌ی اطلاعات روز بعد از کشتار دانشجویان، در مورد وابستگی‌های گروهی این سه دانشجو چنین می‌نویسد:
 
“احمد قندچی فرزند آقای عبدالله بیست و دو ساله دانشجوی سال اول دانشکده‌ی فنی عضو حزب نیروی سوم نیز در حوادث دیروز دانشگاه مقتول گردید”. (اطلاعات ، ١٧ آذر٣٢)
 
در صفحه‌ی آخر همین شماره با چاپ عکسی از بزرگ‌نیا و شریعت رضوی، فقط در مورد بزرگ‌نیا چنین نوشته شده است: 
 
“مصطفی بزرگ‌نیا فرزند آقای فرج‌الله بزرگ‌نیا رئیس حسابداری دانشکده‌ی کشاورزی کرج که در سال ١٣١١ متولد شده و در سال پیش در دانشکده فنی ثبت‌نام نموده بود و به تحصیل اشتغال داشت. به طوری که یکی از منسوبین اظهار می‌داشت وی به هیچ دسته و گروهی وابستگی نداشت و بیشتر فعالیت اجتماعی او در زمینه هنر تئاتر و سینما بوده است. به طوری که چندی پیش در فیلم “اشتباه” که اخیرا در سینماهای تهران نمایش داده شد نقش مهمی را در رل فرشید به‌عهده داشت. و قصد داشت به زودی فیلم دیگری به نام “حسادت” که سناریوی آن را شخصا تهیه نموده بود شرکت جوید. مصطفی بزرگ‌نیا فقط چند روز پیش بود که در هنرستان هنرپیشگی ثبت‌نام نموده بود”. (اطلاعات، ١٧ آذر ٣٢) 
 
همین روزنامه در شماره‌ی ١٨ آذر خود زیر عنوان “توضیحی در باره ی احمد قندچی” می‌نویسد: 
 
“در ضمن جریان اخبار دانشگاه دیروز اطلاع داده شده بود که احمد قندچی دانشجوی دانشکده‌ی فنی عضو حزب نیروی سوم بوده. امروز از طرف کسان و آشنایان آن مرحوم اطلاعات زیر داده شد.
 
احمد قندچی در سال ١٣١١ در تهران متولد شده و در طفولیت پدرش را از دست داده است. در اثر عشق به تحصیل و پشتکار خود دوره‌ی تحصیلات ابتدایی و متوسطه‌اش را پایان داده و در کلاس اول دانشکده‌ی فنی مشغول تحصیل بوده است. احمد قندچی در نظر داشته است پس از خاتمه‌ی تحصیلات خود و طی دوره دانشکده‌ی فنی برای کسب معلومات عالیه به کشور آلمان سفر نماید. او به هیچ حزب و دسته‌ای بستگی نداشته است.” (اطلاعات، ١٨ آذر ٣٢)
 
این که بستگان و آشنایان این سه تن، از عقاید سیاسی و یا وابستگی‌های گروهی و حزبی آن‌ها سخنی نگویند با توجه به فضای پس از کودتا، امری غیرعادی نیست. اما افراد و گروه‌های سیاسی چه در آن زمان و چه در سال‌های بعد، در مورد تمایلات عقیدتی و وابستگی‌های گروهی این سه تن مطالب گوناگونی بیان داشته‌اند. هواداران نهضت مقاومت ملی از همان روزهای بعد از کشتار دانشجویان می‌گفتند که قندچی نیروی سومی، شریعت رضوی بدون تعلق گروهی و بزگ‌نیا هوادار حزب توده بوده است. عده‌ای دیگر قندچی و شریعت رضوی را ملی و بزرگ‌نیا را توده‌ای می‌شمردند. ولی حزب توده در سال‌های مختلف مطالب مختلفی در این مورد انتشار داده است.
 
این حزب در سالنامه‌ای که در سال ١٣۴٩ منتشر کرده در این مورد می‌نویسد:
 
“این دانشجویان اعضای حزب توده‌ی ایران و جبهه‌ی ملی بودند”. (سالنامه، ص ٢٠۶) (١۵)
 
پیکار، نشریه‌ی حزب توده برای دانشجویان در سال ١٣۵٠ می‌نویسد: 
 
“بزرگ‌نیا و قندچی عضو حزب توده ایران بودند و شریعت رضوی عضو جبهه‌ی ملی بود”. (پیکار، ص ٣٣) (١۶)
 
در یکی دیگر از نشریات بعدی حزب می‌خوانیم که:
 
“بیست و چهار سال پیش در چنین روزی خون دو دانشجوی مبارز توده‌ای (مصطفی بزرگ‌نیا و مهدی شریعت رضوی) با خون شریف یک آزادی‌خواه ملی (احمد قندچی) در صحن دانشگاه به خاک ریخت”. (آرمان، ص ٣) (١٧) 
 
نامه‌ی مردم سال‌ها بعد (یعنی در سال‌های ۶٣ و ۶۴) نوشت که:
 
“مصطفی بزرگ‌نیا عضو کمیته‌ی مرکزی سازمان جوانان حزب توده‌ی ایران و مهدی شریعت رضوی عضو سازمان جوانان حزب و احمد قندچی از هواداران مصدق بوده‌اند”. (نامه‌ی مردم، ١۵ آذر ۶٣ و ٢١ آذر ۶۴)
 
مراسم سوم:
 
پیکر بزرگ‌نیا و شریعت رضوی در همان روز ١۶ آذر و پیکر قندچی روز بعد از پزشکی قانونی به خانواده‌ها تحویل گردید.
 
مراسم خاک‌سپاری آنان در محاصره‌ی کامل نظامی انجام شد جز خویشان و بستگان نزدیک به هیچ‌کس دیگر اجازه‌ی حضور در این مراسم داده نشد. هر سه جان باخته در امامزاده عبد‌الله به خاک سپرده شدند. خانواده‌ها حتا اجازه‌ی برگزاری مراسم عزاداری را هم نیافتند.
 
سوم آن‌ها، هم‌زمان با ورود نیکسون به تهران بود. با توجه به فضای ارعاب و وحشت بعد از کشتار و با توجه به زمان کوتاه دو روزه، امکان هیچ فراخوانی برای برگزاری مراسمی وجود نداشت. 
با این همه، با کوشش دانشجویان در این روز بازار تهران به حالت تعطیل در آمد و تظاهراتی که در اطراف آن در گرفت به دستگیری بسیاری انجامید.   
 
“در ١٨ آذر یعنی سومین روز بعد از جان باختن سه دانشجو تظاهرات وسیعی علیه ورود ریچارد نیکسون در تهران برپا شد و سوم شهدای دانشگاه مبدل به اعتراض عمومی و در نتیجه برخورد شدید میان پلیس و دانشجویان گردید. در این روز صد‌ها دانشجو بازداشت شدند”. (روزشمار، ص ٢٣)
 
مراسم هفتم:
 
برای برگزاری مراسم هفتم، علیرغم جو وحشت و سرکوب، مردم با هر وسیله‌ی ممکن و از راه‌های گوناگون به شرکت در این مراسم فراخوانده می‌شدند. دانشجویان در گروه‌های چند نفری با زدن کراوات‌های سیاه به نقاط مختلف شهر رفته و با تظاهرات موضعی و پخش اعلامیه مردم را به مراسم هفتم دعوت می‌کردند. برای آگاه کردن و فراخوانی مردم، این شیوه از تظاهرات، در برابر سرکوب نظامیان کارایی بیشتری از خود نشان می‌داد چون موجب پراکنده شدن این نیروها برای مقابله با آن می‌شد.
 
تظاهرات دانشجویان حمایت قلبی مردم به ظاهر خاموش اما خشمگین و مخالف کودتا را با خود داشت. این حمایت‌ها را می‌شد در شکل باخبر کردن دانشجویان از رسیدن نیرو‌های سرکوب و یا پناه دادن به آن‌ها علیرغم خطر دستگیری و شکنجه، مشاهده کرد.
 
نهضت مقاومت ملی هم برای شرکت در این مراسم اعلامیه داه بود. علاوه بر این کوشش‌های آشکار، فعالیت‌های پنهانی در میان کارگران، کارمندان دولت، بازار و دبیرستان‌ها برای شرکت در مراسم جریان داشت. 
 
در پاسخ به این فعالیت‌ها، سرکوب‌های فرمانداری نظامی نیز در اشکال گوناگون بالا می‌گرفت. دستگیری‌ها فزونی یافته بود. خبرهایی که از زندان‌ها و تبعیدگاه‌ها می‌رسید حکایت از شدت یافتن شکنجه و دیگر‌ سخت‌گیری‌ها بر زندانیان و تبعیدی‌ها داشت. ولی با این همه، برگزاری مراسم هفتم این جانباختگان کاملا خلاف انتظار حکومتیان پیش رفت. 
 
از صبح روز برگزاری مراسم، گذشته از مراکز دانشجویی (چه دانشگاه تهران و چه دیگر دانشکده‌های بیرون از آن نظیر هنرسرایعالی و…) که از پیش در اشغال نظامیان بود، دیگر مراکز حساس شهر نیز همین حالت را پیدا کرده بود. در حقیقت تهران به اشغال نظامی در آمده بود.
 
“در ٢٣ آذر روز هفتم شهدا تهران حالت جنگی به خود گرفته بود. سازمان‌های دولتی و ملی توسط تانک‌ها و زره پوش‌ها محافظت می‌شدند. تعداد کثیری نیز سرباز مسلح در خیابان‌های تهران مستقر بودند. ولی مراسم هفتم آن ها به یک تظاهرات عظیم مبدل شد”. (روزشمار، ص ٢۵) 
 
برای شرکت در مراسم، دانشجویان در گروه‌های چند نفری از دانشگاه و دانشکده‌های خود به سوی میدان شوش به راه می‌افتادند تا از آنجا به امامزاده عبدالله (محل خاک‌سپاری) بروند. و در حین عبور از خیابان‌ها در هر موقعیت با تظاهرات موضعی مردم را به شرکت در این مراسم دعوت می‌کردند.
 
از اولین ساعات بعد از ظهر جمعیت، برای رفتن به امام‌زاده عبدالله در میدان شوش گرد می‌آمد. دانشجویان در گروه‌های کوچک می‌رسیدند. دسته‌های گل را دختران دانشجو حمل می‌کردند. میدان و خیابان‌های اطراف آن توسط تانک‌ها و زره پوش‌ها محاصره شده بود. 
 
مامورین انتظامی اجازه ی سوار شدن مردم به اتوبوس ها و اجازه ی حرکت اتوبوس ها را نمی دادند. حدود ساعت دو بعد از ظهر که کثرت مردم و صفوف منظم و چشمگیر دانشجویان آن ها را به هراس انداخته بود با خشونت تمام شروع به متفرق کردن جمعیت کردند. این حمله نه فقط کار ساز نبود که به عکس خود تبدیل شد. چون جمعیت وقتی چنین دید پیاده به طرف امامزاده عبد اله به راه افتاد. 
 
یک راه‌پیمایی شکل گرفت. بی‌هیچ شعاری، در سکوت کامل. این راه‌پیمایی در سکوت، در مسیر خود چنان ابهتی پیدا کرده بود که هیچ‌کس شبیه آن را به یاد نداشت. مامورین فرمانداری نظامی و پلیس به کلی غافلگیر شده بودند. یکی دو حمله‌ی ناگهانی دیگر و دستگیری‌ها هم فایده‌ای نکرد. راه‌پیمایی سکوت ادامه یافت. 
 
وقتی طلایه‌ی جمعیت جلو امامزاده عبدالله رسید، مامورین درهای امام‌زاده را بسته و اجازه‌ی ورود به هیچ‌کس نمی‌دادند. ولی با پافشاری دانشجویان قرار شد که دسته‌های گل به درون برده شوند. به محض باز شدن در اما، فشارها چنان بود که سیل‌آسا مامورین انتظامی را با خود برد وامام‌زاده مملو مردم شد. 
 
چهار پایه‌ای را در میان جمعیت گذاشتند و برادر قندچی بالای آن رفت. سکوت سنگین جمعیت و صدای اندوهگین اما رسای او، حتا نظامی‌ها را در جای خود میخکوب کرده بود. از آن سخنان سرشار از اندوه و خشم، بعدها فقط یادهای پراکنده‌ای نقل شد. این جمله بیش از همه دهان به دهان می‌گشت که گفته بود: 
“این دانشجویانی که شهید شده‌اند شهدای راه آزادی مردم هستند. برادر من فقط برادر من نبود. فرزند مردم بود و در راه آرمان های مردم جان باخت”. وی در پایان سخنانش از سوی خانواده‌ها از حضور مردم تشکر کرد.
 
پس ازاو دانشجوی دیگری از دانشکده‌ی فنی بالای چهار پایه رفت و شعری را خواند که در آن روزها بسیار شهرت داشت. شعر در اصل برای جان باختگان قیام سی ام تیر سال ٣١ سروده شده بود. سراینده‌ی شعر، کریم‌پور شیرازی بود. مدیر روزنامه‌ی شورش، از روزنامه‌های هوادار مصدق. چند خطی از آن شعر چنین است:
 
“ای شهیدی که به خون خفته و گلگون کفنی ای عزیزی که به خون غرقه ز عشق وطنی
ای جوانی که در آزادی ایران عزیز چهره گلگونی و خندانی و خونین کفنی
ای گل سرخ عزیزی که در ایام شباب خفته در خاک ز بیداد پلید اهرمنی 
جامه ی غرق به خون تو چو شد پرچم دوست خصم دانست که تو کاوه ی لشگر شکنی
جان شیرین به نهادی به سر عشق وطن تا که پرویز بداند تو همان کوه کنی 
سر قدم کردی و سینه سپر تیر بلا تا صف خصم بداند که تو روئینه تنی
سینه‌ی چاک ترا دید چو مادر خندید پدری گفت بنازم که تو فرزند منی
نازم آن لحظه که خونین دهنت خندان بود تا نگویند که گریانی و خونین دهنی 
ای به خون خفته شهیدان به شما باد سلام ای کفن پوش عزیزان به شما باد سلام”
 
جمعیت در همان سکوت احترام‌آمیز پس از نثار گل‌ها شروع به بازگشت نمود. دوباره همان راه‌پیمایی سکوت شکل گرفت. مامورین و فرماندهان آن‌ها که چنین امری را پیش‌بینی نکرده بودند سر در گم به دنبال صفوف مردم حرکت می‌کردند. ولی سرانجام در نزدیکی‌های میدان شوش برای متفرق کردن جمعیت دوباره به آن‌ها حمله بردند. این عمل، این بار با تظاهرات اعتراض‌آمیز مردم وشعار دادن‌ها همراه شد. گروه‌هایی از دانشجویان و مردم عادی دستگیر و با کامیون‌ها به فرمانداری نظامی برده شدند. 
 
دانشجویان روزهای بعد از برگزاری مراسم هفتم بازهم کوشیدند که با انجام تظاهرات موضعی شعله‌های تلاش را زنده نگاه دارند. ولی حکومت نظامی، در هراس از رویدادهای روز گذشته، تهران را هم‌چنان در اشغال نظامی خود نگاهداشته بود.
 
“امروز احتمال وقوع تظاهراتی در تهران می‌رفت. نقاط حساس شهر و مراکز موثر به وسیله‌ی مامورین مراقبت می‌گردید. (‌اطلاعات، ٢۴ آذر) 
 
“چون احتمال وقوع حوادثی در دانشگاه می‌رفت بر عده‌ی مامورین انتظامی در دانشگاه افزوده شده بود.”
 
“در هنرسرایعالی نیز دانشجویان از رفتن به کلاس درس امتناع نموده و در محوطه دانشکده اجتماع نموده بودند که از اجتماع آن‌ها جلوگیری شد و متفرق گردیدند”. (اطلاعات، ٢۴ آذر) 
“دانشجویانی که از رفتن به کلاس خودداری کرده بودند در طول خیابان شاهرضا به دسته‌های چند نفری تقسیم شده حرکت می‌کردند. این عده درحوالی پمپ بنزین چهار راه‌پهلوی تظاهراتی نمودند که بلافاصله توسط مامورین انتظامی متفرق گردیدند. ضمنا در خیابان شاهرضا چند نفر از دانشجویان که محرک تظاهرات شناخته شده بودند دستگیر گردیدند.” (همین شماره‌ی روزنامه) 
 
“ساعت نه صبح در خیابان شاهرضا مقابل دبیرستان البرز عده‌ای از دانشجویان اجتماع کرده بودند که به طور دسته‌جمعی می‌خواستند به طرف دانشگاه تهران حرکت کنند که بلافاصله بوسیله‌ی مامورین متفرق شدند.”(اطلاعات، ٢۴ آذر)
 
در جای دیگری همین روزنامه “از دستگیری چهار دانشجو در ساعت هشت صبح در خیابان امیریه که مشغول پخش اعلامیه بودند پس از یک تیراندازی هوایی” خبر می‌دهد. 
 
این تلاش‌ها گاه با گرد آمدن مردم به تجمع‌های بزرگتری می‌انجامید 
 
“در ساعت هشت صبح در چهار راه عباسی مقابل دخانیات عده‌ای حدود یکصد نفر اجتماع کرده بودند و همین که می‌خواستند شروع به تظاهرات نمایند بوسیله‌ی مامورین متفرق و شش نفر که سرپرستی آن‌ها را داشتند دستگیر گردیدند.”(اطلاعات، ٢۴ آذر)
 
خبرهایی هم از “تظاهرات مختصر در چهارراه گمرک ” و این که ” تظاهرکنندگان (بخوانید دانشجویان) قرار بود به بازار رفته وبازار را ببندند “منتشر شده و البته در دنباله‌ی خبر آمده بود” با مراقبت مامورین انتظامی هیچ اتفاقی نیفتاد”. (همین شماره‌ی روزنامه)
 
فرماندارنظامی هم به مناسبت همین قضایا اعلامیه‌ای داده و در آن از جمله نوشته بود که: 
 
” به عموم اولیای دانش‌آموزان و دانشجویان اطلاع داده می‌شود که از شرکت فرزندان خود در این تظاهرات خائنانه جلوگیری نمایند”. در پایان خبر هم اضافه شده بود که “امروز یک مقام مسئول، در فرمانداری نظامی به خبرنگار ما گفت فرماندار نظامی تهران در نظر دارد هر دانشجویی که در تظاهرات شرکت کند و دستگیر شود بلافاصله او را به اداره‌ی نظام وظیفه تحویل و در یکی از شهرستان‌ها به خدمت وظیفه مشغول شود و بعد از دو سال هم دیگر به کلاس درس پذیرفته نمی‌شود.” (همین روزنامه)
 
تعطیل اعتراضی‌ی دانشگاه از سوی دانشجویان تا دو هفته پس از وقوع جنایت (تاریخ بیست و پنج ساله، ص صد و پانزده) ادامه یافت و پس از آن هم کلاس‌ها به کندی و به تدریج دایر شد. 
در فضاهای دانشجویی تا مدت‌ها بعد، می‌شد در التهابی خاموش صدای گلوله‌ها را شنید و خون‌های ریخته شده بر زمین را دید.
 
چرایی‌ها:
 
چه شد و چرا چنین رخدادی در شانزده آذر اتفاق افتاد؟
 
جنبش دانشجویی در جریان جنبش ملی کردن نفت نقشی چشم‌گیر و موثر داشت و پس از کودتا نیز همین نقش را ایفا می‌کرد. بزرگترین بازتاب‌های مردمی در مخالفت و اعتراض به کودتا یعنی همان دو تظاهراتی که شرح آن در بالا آمد نیز، بعد از باز شدن دانشگاه‌ها انجام گرفت و جنبش دانشجویی به نوعی موتور محرکه آن‌ها محسوب می‌شد. به عبارت دیگر این جنبش با عملکرد خود بخش‌هایی از اعتراض و مخالفت‌های پنهان و پراکنده مردمی را به تجمعی آشکارتبدیل می‌کرد.
 
کودتاچیان برای خاموش کردن مردم از همان روزهای نخست به قدرت رسیدن، سرکوب‌های وسیعی را سازمان داده بودند. به گونه‌ای که عملا مخالفت‌های آشکارغیر ممکن می‌شد و سکوت، بر تمام فضاهای جامعه تسلط می‌یافت. ولی هیچ یک از این‌ها جنبش دانشجویی را مرعوب نمی‌کرد. دانشجویان نه تنها خود از پای نمی‌نشستند که مردم را نیز در هر فرصت به تلاش و ایستادگی می‌خواندند. 
 
حاکمان نظامی به این نتیجه رسیده بودند که فقط با یک سرکوب خونین می‌توانند هم انتقام نافرمانی‌ی دانشجویان را از آن‌ها بگیرند و هم برای همیشه دانشگاه را خاموش کنند. با رسیدن به این نتیجه، آن چه می‌ماند، فقط پیدا کردن فرصت برای اجرای چنین توطئه‌ای بود.
 
گفته‌های وزیر جنگ کابینه‌ی کودتا در جلسه‌ی هیات دولت پس از کشتار دانشجویان، تایید روشنی بر این امر است. در این جلسه که دکتر سیاسی (رئیس وقت دانشگاه) هم برای رایزنی به آن دعوت شده بود عبدالله هدایت وزیر جنگ “با حدت و شدت به دانشگاه حمله کرده و در پایان سخنانش گفت: “اگر عضوی از اعضای بدن فاسد شود آن را قطع می‌کنند تا بدن سالم بماند. دانشگاه را هم در صورت لزوم برای حفظ مملکت باید از بین برد و منحل کرد.”(گزارش یک زندگی، ص ٢٣٩)
 
دلیل دیگری که نشان می دهد دولت کودتا در یکسره کردن سرکوب دانشگاه و دانشجویان تا کجا مصمم شده بود پاسخ زاهدی نخست وزیر کودتا به دکتر سیاسی در همان گفتگوی تلفنی است که بالاتر به آن اشاره شد. دکترسیاسی می‌نویسد: 
 
“گزارش که به من رسید بی‌درنگ با سپهبد زاهدی تلفنی تماس گرفتم و شدیدا اعتراض کردم و گفتم با این حرکات وحشیانه مامورین انتظامی شما من دیگر نمی‌توانم اداره‌ی امور دانشگاه را عهده‌دار باشم. گفت (یعنی زاهدی گفت) متاسف خواهم بود. دولت راسا از اداره‌ی امور آنجا عاجز نخواهد بود”. (گزارش یک زندگی، ص دویست و سی هفت)
 
روشن‌تر از این نمی‌شد بیان کرد که گماشتن یک قلدر از طرف کودتاچیان در راس دانشگاه قدم بعدی است.
 
دکتر سیاسی نیز به همین نکته اشاره می‌کند که در “جلسه‌ی روسای دانشکده‌ها روز هفده آذر ” اول به این فکر می‌افتند که “دسته‌جمعی استعفا” بدهند ولی “بعد از دو ساعت بحث” به این نتیجه می‌رسند که در این صورت “دولت، یک نظامی یا غیرنظامی قلدر را به ریاست دانشگاه خواهد گذاشت”. (همان، ص دویست و سی و هفت) 
 
البته آن‌ها در شورای دانشگاه بیشتر نگران استقلال دانشگاه بودند که به این ترتیب از میان خواهد رفت. 
 
همان‌طور که پیشتر هم اشاره شد در مقطع ١۶ آذر، اصلی‌ترین دلایل تظاهرات اعتراضی‌ی دانشجویان که در حقیقت از ١۴ اذر اغاز شده بود، تجدید رابطه با دولت انگلیس، گشایش مجدد سفارت آن در تهران، شتاب در فیصله دادن به کار نفت و سفر نیکسون به تهران برای مذاکره در این زمینه بود. 
 
هم غارتگران برای برگشتن شتاب داشتند و هم کودتاچیان برای دوباره سپردن سر رشته‌ی کار نفت به آن‌ها (خدمتگذاری) معجل بودند. مردم در محاورات خویش غارتگران را ارباب می‌دیدند و کودتاچیان را نوکر.
 
بیرون کشیدن نفت از دست غارتگران انگلیسی و اخراج آن‌ها (‌یعنی بستن کنسولگری‌ها و سفارت انگلیس) از مهم‌ترین دستاوردهای مبارزاتی مردم در جنبش ملی شدن نفت (نهضت ملی) محسوب می‌شد. دستاوردهایی که اکنون حکومت کودتا بی‌محابا و با شتاب هرچه بیشتر بر باد می‌داد. 
 
دانشجویان نمی‌توانستند این همه را ببینند و ساکت بمانند. نمی‌توانستند دست روی دست بگذارند واعتراض نکنند. اعتراضی که هر فریادش تبلوری ازخشم و اعتزاض خاموش مردم بود. کودتاچیان به این حقیقت آگاهی داشتند و همین امر آن‌ها را برای سرکوب خونین دانشجویان جری‌تر می‌کرد. 
 
در مورد سفر نیکسون لازم به یادآوری است که در آن مقطع (یعنی دو ماه پس از کودتا) هنوز ابعاد توطئه‌های مشترک انگلیس و امریکا و همکاری سازمان‌های جاسوسی آن‌ها در اجرای کودتا، مانند امروز از پرده بیرون نیفتاده بود. هیچ‌یک از دانسته‌های کنونی در دست نبود. باید زمان می‌گذشت تا دسیسه‌ها افشا شود، و مردم در پرتو مستندات غیرقابل انکار به آگاهی‌های کنونی دست پیدا کنند. 
 
ولی همان روزها هم، در باور مردم، شواهد و قرائنی بود که به همکاری و همدستی‌ها‌ی این دو در کودتا دلالت می‌کرد. نامه‌های مشترک چرچیل و آیزنهاور در مورد نفت که دولت مصدق آن را رد کرده بود، این معنای را می‌داد که در دعوای نفت، امریکا به پشتیبانی انگلیس‌ها آمده و به اصطلاح طرف آن‌ها را گرفته است. 
 
مطالب هر روزه‌ی روزنامه‌های دولتی که به وفور از دست و دلبازی امریکایی‌ها در حمایت‌های گرم و همه جانبه از کودتاچیان می‌نوشتند قرینه‌ی دیگری محسوب می‌شد.
 
اخبارمجهز کردن ارتش به تجهیزات مدرن و اخبار کمک‌های بلاعوض و فوری چندین میلیون دلاری برای گشایش اقتصادی در کاردولت کودتایی را در هر روزنامه‌ای می‌شد دید. 
 
مهمتر از همه خود این خبر بود که نیکسون در مقام “میهمان عالیقدر” شاهنشاه (اطلاعات، هفده آذر) برای مذاکره پیرامون نفت به تهران می‌آمد.
 
همین‌ها کافی بود که کودتا کار مشترک دشمنان مردم محسوب شود، در کنار انگلیس، امریکا هم در شمار اربابان به حساب بیاید و سفر معاون رئیس جمهور آن کشور به ایران، سفر ارباب برای بازدید از عملکرد نوکران تلقی شود. غارتگران قبلی باز می‌گشتند ولی این بار تنها نبودند. غارتگران جدیدی هم سر می‌رسیدند.
 
“بنا به نوشته‌ی روزنامه‌ی اطلاعات معاون رئیس جمهور امریکا روز ١٨ آذر “برای دیدار شاهنشاه وارد تهران می‌شد”. (اطلاعات،١٧ آذر) 
 
“مدت توقف او (نیکسون) سه روز خواهد بود. در مدت توقف معاون رئیس جمهور امریکا در تهران مذاکراتی پیرامون حل مسئله نفت انجام خواهد گرفت.” (روزشمار، ص ٢۵)
 
برابر برنامه‌ی پیش‌بینی شده:
 
“در دانشگاه تهران نیز از ایشان پذیرایی به عمل می‌‌آمد”. (اطلاعات، ١٧ آذر) در این پذیرایی قرار بود طی مراسمی به او دکترای افتخاری داده شود.
 
انتشار برنامه‌ی پذیرایی در صفحات اول روزنامه‌ها به تفصیل، نشان می‌داد که کودتاچیان تا چه حد به این سفر اهمیت می‌دهند و خود را برای استقبال از آن آماده می‌کنند.
 
قصد آن‌ها این بود که در این پذیرائی‌ی شاهانه! نیکسون به چشم خود ببیند سرکوب مردم و جنبش آن‌ها کاملا به انجام رسیده و از آن تظاهرات دوران حکومت پیشین که “نگرانی دول غرب را از ثبات وضع ایران فراهم می‌کرد” (نیویورک تایمز اگوست ۵٣) دیگر خبری نیست. در ایران آرامش برقرار شده است. و در سایه‌ی این آرامش اوضاع بر وفق مراد خواهد بود. 
 
حضور یک دانشگاه معترض و هزاران دانشجوی خشمگین نه تنها کمکی به این امر نمی‌کرد که بسیار هم خطر آفرین بود. 
 
علاوه بر این همه، در آن روزها نکته‌ی دیگری هم مورد اشاره بود. برابر برنامه‌ی پذیرایی، نیکسون هنگام ورود به تهران ابتد: 
 
“برای امضای دفتر اعلیحضرت همایون شاهنشاه و علیاحضرت ملکه ثریا رهسپار کاخ مرمر می‌شد.”(اطلاعات، ١٧ آذر)
 
در تائید همین بخش از پذیرایی است که روزنامه‌ی اطلاعات روز بعد به هنگام ورود او نوشت: 
 
“نیکسون پس از اندک توقفی با خانم خود در اتومبیل سلطنتی قرار گرفت و آقای علا وزیر دربار نیز پهلوی ایشان نشست و پس از ورود به شهر مستقیما به کاخ مرمر رفتند. (اطلاعات، ١٨ آذر) 
 
مسیر عبور اتومبیل سلطنتی حامل نیکسون، هم هنگام ورود به تهران و هم هنگام بازگشت برای عزیمت از ایران از خیابان شاهرضای آن زمان یعنی از جلو دانشگاه می‌گذشت.
 
برای کودتاچیان جای تردیدی نبود که در حین عبور نیکسون از مقابل دانشگاه، دانشجویان، چگونه خشم و اعتراض خود را نشان خواهند داد. و باز جای تردید نبود که این امر چه شکست بزرگی برای آنان به بار می‌آورد و پیامدهای آن چه می‌توانست باشد.
 
بستن دانشگاه هم معضل را حل نمی‌کرد. چون خود انجام این کار، خبر از ضعف کودتاچیان در تسلط بر اوضاع می‌داد. آن‌ها دانشگاه باز، ساکت و آرام می‌خواستند و ستیزندگی دانشجویان رسیدن به این خواست را غیر ممکن می‌کرد. 
 
پس، ورود نیکسون می‌توانست همان فرصتی باشد که کودتاچیان برای سرکوب خونین دانشگاه به دنبال آن می‌گشتند. آن‌چه در روز ١۶ آذر در دانشگاه و بر دانشجویان گذشت همان توطئه‌ی سرکوب خونین از پیش تصمیم گرفته شده بود که دو روز قبل از ورود نیکسون به اجرا در می‌آمد.
 
تهیه‌ی مقدماتی که دانشجویان عصر روز ١۵ آذر به چشم خود دیده بودند، بهانه‌جویی و حمله‌های بی‌دلیل جانبازان لشگر دو زرهی به دانشکده‌ها در صبح روز ١۶ آذر، کشتار دانشجویان و بالاخره رفتار ماموران سرکوب با آن‌ها در روزهای بعد از کشتار، همه به روشنی در متن چنین توطئه‌ای قابل تبیین است.
 
در این زمینه شنیده‌هایی هم نقل می‌شد. یک دربان دانشگاه، چند روز بعد از وقوع جنایت، به رئیس دانشکده‌ی فنی گفته بود که روز ١۵ آذر هنگامی که او مامور کنترل در ورودی بوده، شنیده که افسر فرمانده قرارگاه دم در به گروهبان‌ها و سربازان خود می‌گوید اگر لازم باشد یک دانشجو را شقه می‌کنیم و جلو در دانشگاه آویزان می‌کنیم تا دانشگاه برای همیشه ساکت شود. 
 
اعلامیه‌ی کمیته‌ی نهضت مقاومت ملی دانشگاه تهران در مورد این چرایی این کشتارمی‌نویسد:
 
“حکومت کودتا از طرفی به قصد انتقام‌جویی و از طرف دیگر برای خفه کردن صدای دانشجویان و از بین بردن مقاومت آن‌ها در پی بهانه و فرصت مناسب بود. در اواسط آذر ماه که نیکسون به ایران می‌آمد دستگاه حاکمه موقعیت مناسبی به‌دست آورد که علاوه بر انجام نقشه‌های پلید خود استفاده‌های سیاسی‌ی دیگری هم ببرد و بندگی خویش را بهتر ثابت نماید”. (نشریات راه مصدق، ص ۵۶٢ به بعد)
 
در فشرده‌ترین جمع‌بندی، دانشجویان در مخالفت با کودتا، در مخالفت با بر باد دادن دستاوردهای جنبش مردم، در مخالفت با به غارت دادن دوباره‌ی نفت و بازگشتن اربابان غارتگر اعتراض می‌کردند و کودتاچیان برای آن که به اربابان خود نشان بدهند در سرکوب مردم و خاموش کردن صدای آن‌ها چقدر موفق بوده‌اند دانشگاه و دانشجویان را به گلوله می‌بستند. 
 
با این همه، روز ورود نیکسون، دو طرف خیابان‌های مسیر او به ویژه خیابان شاهرضا و جلو دانشگاه را صفوف سربازان مسلحی محافظت می‌کردند که ظاهرا برای احترامات تشریفاتی و در حقیقت برای پیشگیری از هر حادثه‌ی احتمالی گمارده شده بودند.
 
مراسم دادن دکترای افتخاری به نیکسون در دانشگاه نیز، در بیم از بازتاب‌های خشم دانشجویان و برای پرهیز از هر حرکت احتمالی، روز جمعه برگزارشد که دانشگاه تعطیل باشد و دانشجوئی در دانشگاه نباشد.
 
روزنامه‌ی اطلاعات روز بعد در این مورد نوشت: 
 
“ساعت نه و سه ربع روز جمعه (دیروز) در تالار دانشکده‌ی حقوق به آقای نیکسون نایب رئیس جمهوری امریکا درجه دکترای افتخاری داده شد. آقای دکتر سیاسی نطق جامعی نموده و لباس درجه دکترای افتخاری را که در بقچه‌ی ترمه‌ای پیچیده شده بود باز کرد و لباس و کلاه را به ایشان تقدیم کرد و نیکسون آن را پوشید و از دکتر سیاسی تشکر نمود.” (اطلاعات، ٢١ آذر)
 
تلاش جنبش دانشجویی در ١۶ آذر ٣٢، آخرین نشانه‌ی آشکار مخالفت و اعتراض مردم به کودتا ی ٢٨ مرداد بود. در آن روز یکی (جنبش دانشجویی) مفهوم همه (جنبش آزادی‌خواهی‌ی مردم) را تداعی می‌کرد. هنگامی که جنبش دانشجویی در خون می‌نشست، این جنبش آزادی‌خواهی بود که به خون کشیده می‌شد. یعنی در آن بزنگاه تاریخی، بخشی از یک پدیده، نماد کلیت آن می‌شد. این یکی از نکاتی است که در بخش دیگر بحث به آن باز خواهیم گشت.
 
پس از شانزدهم آذر، به علت در اوج ماندن مداوم سرکوب، دانشگاه به ظاهر در سکوت فرو رفت. ولی این سکوت خاکستری بود که در زیر آن آتش اعتراض ها زنده ماند و در هر فرصتی، باز زبانه کشید.
 
دیکتاتوری برآمده از کودتای ٢٨ مرداد همان سرنوشتی را یافت که هر دیکتاتوری دیگری خواهد یافت. هیچ دیکتاتوریی پایدار نمانده است و نمی‌ماند. خواه این دیکتاتوری نظامی باشد (رژیم شاه)، خواه دیکتاتوری مذهبی (جمهوری اسلامی). آن نماند. این نیز نخواهد ماند.
 
همان‌گونه که در آغاز اشاره شد بخش دوم این مطلب به گستره‌ی مفاهیمی که از عنوان “روز دانشجو” مستفاد می‌شود می‌پردازد. با توجه به خصلت‌های جنبش دانشجویی در جامعه‌های زیر سلطه ی دیکتاتوری (نگاه کنید به مقاله‌ی جنبش دانشجویی و چشم اندازها از همین قلم در شماره‌ی ٧٢ آرش) به آن نقطه‌ی عطفی که در آغاز مطلب اشاره شد باز خواهیم گشت. 
خواهیم دید که چه سان در روند تطورات بعدی‌ی این جنبش، خصلت سیاسی اعتراضی تفوق پیدا می‌کند. بازتاب‌های همین خصلت در جنبش آزادی‌خواهی، سبب می‌شود که در دهه‌های بعد، جنبش دانشجویی، در بسیاری موارد پیشتاز اعتراض‌های مردم و گاه تنها نشانه‌ی آن در واکنش به کنش‌های سرکوب گرانه‌ی دیکتاتور و دیکتاتوری باشد. تداوم این خصلت تا آنجا است که حتا چهار دهه پس از شانزدهم آذر ٣٢، در خیزش دانشجویی‌ی ١٨ تیر ١٣٧٨ دانشجویان فریاد می‌کشیدند ١٨ تیر، ١۶ آذر دیگری است.
 
حماسه‌ی شکست نه شکست حماسه:
 
جنبش مردم (ملی شدن نفت) با یک کودتای نظامی در بیست و هشت مرداد متوقف می‌شود. (شکست) شانزدهم آذر، اوج رویارویی جنبش دانشجویی است با این کودتا در ستیزی نابرابر که به خون کشیده می‌شود، اما تسلیم نمی‌شود. (حماسه). با چنین خوانشی از معنای شکست و حماسه، حماسه تلاش مردم است برای نیل به آرمان‌های آزادی وعدالت اجتماعی. این تلاش ممکن است بارها متوقف شود، فریادها به سکوت برسد و بر آذر ستیز خون و خاکستر آوار شود (شکست). اما هیچ یک از این‌ها، توان جوشش‌های آینده را از گهره‌ی آن آرمان‌ها نمی‌زداید. آن‌ها مانند توان زندگی هستند که در بطن دانه‌ی گیاه باقی می‌مانند تا در نخستین موقعیت، رویشی دیگر آغاز کنند. دوباره از سکوت به فریاد برسند و مثل آتشی نامیرا از نهان خاکستر بالا بگیرند.(حماسه)
 
شانزدهم آذر هم خوانشی از (شکست تا حماسه) است و هم خوانشی از (بی‌شکست بودن حماسه).
 
 
پی‌نوشت‌ها:
 
(١) احمد کسروی، تاریخ مشروطیت ایران 
 
(٢) گزارش دونالد ویلبر (نیویورک تایمز آوریل ٢٠٠٠). ویلبر یکی از تحلیل‌گران سازمان سیا، وابسته به دانشگاه پرینستون و از طراحان اصلی پروژه‌ی آژاکس (طرح کودتای آگوست ١٩۵٣ در ایران) است. او این گزارش تحلیلی را در ماه مارچ ١٩۵۴ یعنی ده ماه پس از انجام کودتا برای بخش آرشیو تاریخی سیا با عنوان “سرنگونی‌ی نخست‌وزیر ایران، مصدق” (گزارش شماره‌ی ٢٨٠ عملیات سری) تهیه کرده است. این گزارش نخستین بار در (آوریل ٢٠٠٠) در نیویورک تایمز زیر عنوان “تاریخچه‌ی سری یک کودتا” به چاپ رسید. سپس متن‌های مفصل‌تری از آن روی سایت این روزنامه قرار گرفت. روزنامه یادآور شده بود که این گزارش را یکی از مقامات سابق سیا در اختیار آن‌ها قرار داده است. 
 
هم زمانی‌ی انتشار این گزارش با عذرخواهی‌ی مادلین آلبرایت وزیر خارجه‌ی وقت امریکا از دخالت این کشور در انجام کودتای اگوست ١٩۵٣ (٢٨ مرداد ٣٢) در ایران، ازنظر مطبوعات و رسانه‌های خبری دور نماند و مورد بحث و تحلیل قرار گرفت. 
 
(٣) The Eagle and the Lion. The Tragedy of American- Iranian Relations, James A Bill, Yale University, ۱۹٨٨                                                                                           
 
(۴) Nationalism in Iran, Richard W Cottem, University of Pittsburgh Press ۱۹۷۹    
   
(۵) و (۶)Fred Holiday. Arabia without Sultans, Penguin Books, First Edition, ۱۹۷۴,
 
(٧) باقر عاقلی، روز شمار تاریخ ایران، از مشروطه تا انقلاب اسلامی، نشر گفتار،١٣٧٢ جلد دوم
 
(٨) احمد شاملو، هوای تازه، چاپ اول (١٣٣۶)
 
(٩) مهدی اخوان ثالث، زمستان، چاپ اول (١٣٣۴)
 
(١٠) در جریان جنبش ملی شدن نفت، بسیاری از دانش‌آموزان دبیرستان‌ها مانند دارالفنون، البرز، شرف، ادیب، مروی، ناصر خسرو، علمیه و …. شرکت فعال داشتند. پس از کودتا و باز شدن مدرسه‌ها در بعضی از آن‌ها تظاهراتی در مخالفت با کودتا صورت می‌گرفت. وزارت فرهنگ آن زمان، برای جلوگیری از ادامه‌ی این فعالیت‌ها از فرماندار نظامی کمک خواست. چند سرباز ویک گروهبان برای مدتی کوتاه به پاره‌ای از این مدارس فرستاده شدند. از جمله در دبیرستان مدرس (که خود در آن‌جا بودم)، دو سرباز و یک گروهبان چند هفته‌ای پاس می‌دادند. 
دوبار تظاهرات اعتراضی در هنگام تعطیل شدن مدرسه به دستگیری چند دانش‌آموز انجامید که یک بار آن با وساطت اولیای مدرسه دستگیرشدگان آزاد شدند و بار دیگر سه دانش‌آموز را دستگیر و به فرمانداری نظامی بردند که با کوشش‌های بستگانشان به زودی آزاد گردیدند.
 
در سالگرد شانزده آذرسال‌های بعد، با وجود آن که سربازان فرماندار نظامی در امام‌زاده عبدالله مستقر بودند، پاره‌ای از دانشجویان و یا دانش‌آموزان به آن‌جا می‌رفتند و بر سر مزار آن جان‌باختگان به سکوت می‌ایستادند. فعالیت‌های دانش‌آموزان در جریان جنبش ملی شدن نفت می‌تواند خود موضوع بحث جداگانه‌ای باشد.
 
(١١) غلامرضا نجاتی، تاریخ سیاسی بیست و پنج ساله ایران، از کودتا تا انقلاب، موسسه خدمات فرهنگی رسا، چاپ سوم ١٣٧١
 
(١٢) گزارش یک زندگی خاطرات دکتر علی اکبر سیاسی، چاپ اول در لندن (١٣۶۶) به نقل از تاریخ بیست و پنج ساله ایران و چاپ اول در ایران، ١٣٨۶
 
(١٣) کتاب “درباره‌ی ساواک”، انتشارات کنفدراسیون جهانی محصلین و دانشجویان ایرانی، (آذر ١٣۴٨، دسامبر ١٩۶٩) 
 
(١۴) نشریات راه مصدق و ضمائم آن (ارگان نهضت مقاومت ملی ایران) سال‌های ١٣٣٢-١٣٣۶. جلد دوم. این نشریه، نخست با نام “مکتب مصدق”، دو یا سه شماره، نامرتب منتشر شد و سپس جای خود را به “راه مصدق” داد. این نشریه ٢۴ شماره منتشر شد. انتشار این یکی هم نامرتب و گاه به گاه بود. نخست در فواصل نزدیک به هم و بعدها هرچند ماه یک بار منتشر شد. در چند شماره‌ی نخست چاپی بود ولی بعد‌ها به صورت پلی کپی در می‌آمد. این نشریه ضمیمه‌هایی هم داشت که اعلامیه‌ی فوق از یکی از آن‌ها نقل قول شده است. 
 
(١۵) سالنامه توده، انتشارات حزب توده‌ی ایران (١٣۴٩)
 
(١۶) پیکار نشریه‌ی حزب توده ایران برای دانشجویان شماره ٣ (مهر و آبان ١٣۵٠)
 
(١٧) آرمان ارگان سازمان جوانان و دانشجویان دمکرات ایران (آذر ماه ١٣۵۶)
 
منبع: اخبار روز
 
انقلاب اسلامی در هجرت: مرحوم داریوش فروهر بلحاظ مستقیماً دست اندر کار بودن در واقعه ١۶ آذر، به نکاتی اشاره می کنند که در این مقاله نیست: 
 
                                         

اخبار مرتبط

دیدگاه خود را بنویسید

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید