شرق 3 اسفند 92:سال 2000 سال مهمی برای جهان بود، سالی که جهان صدای تمنای جوانان بنگلادشی را شنید و سرانجام روزی بهنام «زبان مادری» بر صحیفه جهان نقش بست. از آن سال تا امروز، همهساله در سراسر جهان بهخصوص در جوامع چندزبانه، این رویداد بزرگ جهانی پاس داشته میشود و جایزه جهانی زبان مادری، به یکی از فعالان عرصه زبان مادری قومیتها و ملیتها توسط یونسکو اعطا میشود. بسیاری از متفکران و کنشگران عرصه سیاست و فرهنگ بر این عقیدهاند که چون سرزمین ایران از شانس بزرگ چندزبانگی برخوردار است، باید روز جهانی زبان مادری را به تقویم رسمی بیاوریم و افزون بر آموزش این زبانها در مدارس، به اینترتیب هم بهصورت نمادین از زبانهای غیررسمی خود، حمایت کنیم. دکتر ناصر فکوهی، انسانشناسِ برجسته ایرانی، از معدود اندیشمندانی است که مواضع دقیق، عالمانه و بهموقع اتخاذ کرده است. او در این گفتوگو، از تدریس زبان مادری در مدارس سخن میگوید و بر تقلیل زبان و فرهنگ قومیتها به فولکلور و ادبیات شفاهی، مخالف است و میگوید: «چگونه است ما زمانی که از فردوسی و مولوی و حافظ و سعدی، بهحق بهمثابه قلههای فکری اندیشه پارسی یاد میکنیم بحث فولکلور را پیش نمیکشیم؛ اما حاضر نیستیم بپذیریم که هریک از فرهنگهای قومی نیز دارای بزرگان و اندیشمندانی بودهاند که قلههای فکری برای بشریت به شمار میآیند. به همین دلیل است که من این رویکرد را درست نمیدانم.»
برخی از کنشگران مخالف آموزش زبان مادری، میگویند نیازی به آموزش اجباری زبان مادری در مدرسه نیست. همین که در منزل حرف میزند کافی است یا اگر نیاز بود، در همان منزل از طرف خانواده یاد بگیرد. آیا اساسا این حرف درباره مقوله آموزش زبان مادری درست است؟ چرا باید آموزش زبان مادری، اجباری و مدرسهای باشد؟
اولا سخنگفتن از «اجبار» در این مورد به خودی خود مناسب نیست، 35سال است که اصلی در قانون اساسی ایران تصویب شده و اجرا نشده، حال چطور میتوانیم از اجبار صحبت کنیم. اما درباره اینکه بچهها زبان مادری را در «خانه» یاد بگیرند اولا این میتواند در کشورهایی مثل اروپای غربی مطرح باشد که در مدارس آنها، چندین و گاه دهها زبان مادری وجود دارد و عملا چنین آموزشی ممکن نیست. البته حتی در همان کشورها از جمله در فرانسه و آلمان چنین آموزشی را برای بسیاری از زبانهای اصلی که گویشوران بیشتری دارند در سطوح بالاتر مثلا در دبیرستان ممکن کردهاند. ثانیا اگر چنین کاری بخواهد در منزل انجام شود، ابتدا والدین باید روشهای آموزش زبان را بدانند. آموزش زبان مادری در مدرسه این حسن را دارد که زبان بهصورت صحیح و علمی آموزش داده میشود و تبدیل به یک سرمایه بزرگ برای گویشور میشود. اتفاقا دلیل آنکه برخی از مخالفان آموزش زبان مادری خودشان دارای زبان مادری غیرفارسی هستند، این است که هرگز زبان مادری خود را به شیوه درست و علمی و از مدرسه یاد نگرفته و صرفا در خانه آموختهاند و به همین دلیل امروز هم که حتی به سطوح بالای علمی رسیدهاند، قادر نیستند به این زبان فکر کنند یا بهصورت علمی بنویسند و برای همین آن زبان را بیارزش قلمداد میکنند. خلاصه کلام اینکه، تنها در یک سیستم علمی، رسمی و درست است که زبان میتواند به کودک آموزش داده شود و سپس در او در طول سالهای بعدی تحصیلی تقویت شود. امروزه چه تعداد روشنفکر و دانشمند داریم که در همین ایران بتوانند به یکی از زبانهای قومی ما مطالب جدی بنویسند یا سخنرانیهای علمی کنند؟ بسیار کم. دلیلش هم نوعی فقر زبانی است که حاصل عدم آموزش زبان در مدرسه است.
برخیها، آموزش زبان مادری و پیگیری تحقق این حق را با مسایل کلان ملی، پیوند میدهند، آیا واقعا آموزش زبان مادری، توسط گروههای قومی در درون یک کشور، آفتزاست؟
اگر مبنای ما قرن هجدهم و نوزدهم بود، شاید این منطق میتوانست قابل بحث باشد؛ بهعنوان مثال در فرانسه از قرن شانزدهم تلاش شد سیاست زبان واحد پیش برده شود تا به انسجام ملی برسند، نتیجه این سیاست که در انقلاب فرانسه و در نزد افراطیون ژاکوبنی به اوج خود رسید با قتلعامهای گسترده مردم غیرفرانسهزبان همراه بود. سه قرن بعد اسفبار است؛ اکثریت جوانان فرانسه هنوز نمیتوانند زبان فرانسه را بهدرستی بنویسند و صحبت کنند. در حالی که زبانهای قومی سه قرن بعد از انقلاب در حال نوزایی در رسانهها و مدارس هستند و وحدت ملی فرانسه بهشدت بهدلیل عدم همسازی میان فرهنگهای مختلف زیر خطر است. اما در مورد ایران با پیشینهای سههزارساله، دقیقا ما در نقطه معکوسی قرار داریم، امنیت دولتهای مقتدر مرکزی در ایران از دوره هخامنشی تا امروز همواره از طریق بهرسمیتشناختن زبانهای غیرپارسی تامین شده است و به عبارت دیگر فرهنگهای پیرامونی چون از مرکز تهدید نمیشدهاند خود به سپری در برابر یورشهای بیرونی تبدیل میشدهاند. برعکس هر بار سیاستمدار یا دولتی ناکارا در مرکز بر سر کار میآمده کشور به سوی قومگرایی پیش میرفته است، چون فرهنگهای پیرامونی، از مرکز تهدید میشدهاند یا با یورشگران بیرونی متحد میشدهاند تا آن را از میان ببرند یا دستکم از اطاعت از آن سر باز میزدند و کشور از هم میپاشیده است.
در دوران معاصر، با توجه به گرتهبرداری مدل دولتملت از فرانسه (در دوران پهلوی) دچار سیاست یکسانسازانه بودیم. این نگاه چقدر در شرایط فعلی نیز ادامه یافته است؟
این وسواس امنیتی در چند زمان در ایران معاصر هم شکل گرفته: یکی در زمان آغاز دولت ملی در اوایل قرن بیستم که مدل برای ساختن آن انقلاب فرانسه بود بنابراین از یک باستانگرایی مرکزیتگرای پارسمحور برای ساخت مدل استفاده شد. یکبار دیگر در اواخر دوره پهلوی که بار دیگر جنون باستانگرایی و «دروازههای تمدن بزرگ» مطرح شد و برای این کار نوعی خطر از سوی اقوام احساس میشد. انقلاب اسلامی نقطه پایانی بر اینگونه نگرش بود و آن اصل قانون اساسی هم از اینجا میآید منتها در ابتدای انقلاب و سالهای نخستین جنگ که کشور در تهدید شدید نظامی بود، گروههای افراطی برای پیشبرد نظرات سیاسی خود زبان را مستمسکی کردند که جداییطلبی را تبلیغ کنند، اما چون پایگاهی در میان مردم نداشتند به موفقیت نرسیدند. امروز من با اطمینان کامل میتوانم بگویم که تقویت فرهنگی و نه سیاسی اقوام در ایران میتواند بهعنوان یکی از محورهای اصلی استراتژیک آینده ایران به حساب بیاید اگر خواسته باشیم پهنههای قدرتمند و مستقل و با وحدت ملی بالا داشته باشیم. برای نمونه معاصر و کوچک، به سیاستهای قومی کشورهایی مثل یوگسلاوی سابق و ترکیه و نتایج آن نگاه کنیم و مقایسه کنیم با سیاستهای قومی در ایران که بهدلیل سنت سیاستهای درست چندقومی و چند زبانگرایی هرگز دچار آن انحرافات نشدند.
برخی قومیت را در حد فولکلور و زبان قومیتها را در حد ادبیات شفاهی تقلیل میدهند. آنها اعتقاد دارند، نیازی به مکتوبکردن ادبیات شفاهی وجود ندارد. شما چه میگویید؟ آیا این زبانها که اتفاقا پیش از این مکتوب هم شدهاند، واقعا ارزش مکتوبشدن ندارند؟
این گروه، بازمانده سنتهای استعماری و پسااستعماری اروپایی و آمریکایی هستند. تا پیش از انقلاب مردمشناسی در ایران نماینده روشنی برای این گرایش بود. اروپاییهایی میآمدند تا درباره عشایر و روستاهای ما تحقیق کنند و مثلا بهنوعی «اصالت» برسند. خوشبختانه یکی از امتیازات انقلاب آن بود که این رویکردها از ایران جمع شدند و به خارج کوچ کردند و نسلی از انسانشناسان جدید به وجود آمد که مردم کشور خود را در همهجا، شهرها و روستا و عشایر به مثابه انسانهایی کامل مطالعه میکنند و نگاه تحقیرآمیز بیگانه -که هرگز اجازه نداد و نمیدهد که خارجیانی مثل ما روی آنها تحقیق کنیم- دستکم بهصورت مستقیم کنار گذاشته شد. هرچند امروز گروهی بار دیگر با مطرحکردن واژه «مردمشناسی» تمایل دارد آن روزگار و آن نوع نگاه را ترویج دهند.
یعنی همان سنت شرقشناسانه غربیها درباره شرق، بهنوعی در ایران درباره قومیتها توسط همین طیف، تکرار میشود؟
فولکلوریک دیدن زندگی مردم ما، البته در معنای بد این واژه (چون علم فولکلورشناسی در جهان امروز بهصورت جدید با نظریههای بسیار کارا در حال پیشرفت است و برای ما بسیار نیز قابل استفاده است) یعنی فرهنگهایی مثل کرد و ترک و عرب و بلوچ و… را در ایران در حد چند ضربالمثل و افسانه و خوراکیهای محلی و اعتقادات و باورهای مردمی و… خلاصهکردن و این قطعا کاری غیرقابلقبول است. این در حالی است که هریک از این فرهنگها، پیشینه زبانی و حتی نوشتاری چندصدساله و گاه حتی چندهزارساله دارند؛ پیشینههای تمدنی، شهری، اندیشههای عمیق دینی و معنوی، فناوریهای حیرتانگیزی که ما هنوز به پای آنها نرسیدهایم. چگونه است ما زمانی که از فردوسی و مولوی و حافظ و سعدی بهحق بهمثابه قلههای فکری اندیشه پارسی یاد میکنیم (البته بدون اشاره به ریشههای قومی متفاوت برخی از آنها و حتی آثارشان به زبانهای دیگر)، بحث فولکلور را پیش نمیکشیم؛ اما حاضر نیستیم بپذیریم که هریک از این فرهنگهای قومی نیز دارای بزرگان و اندیشمندانی بودهاند که قلههای فکری برای بشریت به شمار میآیند. به همین دلیل است که من این رویکرد را استعماری میدانم. همین امروز هم برای کشورهای غربی هر چیزی که در دو، سه زبان اصلی «علم» که درواقع دو، سه زبان اصلی «قدرت» است وجود نداشته باشد، اصلا وجود ندارد. به اینترتیب است که میبینیم، کار پایاننامه یک ایرانی که در یک دانشگاه گمنام و در سطحی بسیار نازل نوشته شده، اینجا میان ناشران ما چنین طرفداران پروپا قرصی دارد اما تا به حال به فکر یکی از آنها هم خطور نکرده که از استعدادهای بیشمار محلی که دارند کار و تحقیق میکنند و بسیار هم ارزشمند هستند، استفاده کنند. بنابراین میخواهم بگویم خودکوچکبینی و خودشیفتگی دو روی یک سکه است. همان تحقیری که برخی دوستان از سوی غربیها در طول دهها سال تحمل کردهاند، امروز میخواهد بهعنوان تهراننشین فارسزبان، نسبت به اقوام دیگر داشته باشند که طبعا تاثیری جز سقوط عمومی فرهنگ ما بهویژه در مرکز و بسیار کمتر در پیرامون ندارد.
برخی اعتقاد دارند، روز جهانی زبان مادری اساسا ربطی به کشور ما ندارد. با توجه به تنوع زبانی موجود در ایران، این ادعا چرا نادرست است؟ پارسال یکی از نمایندههای مجلس پیشنهاد کرده بود روز جهانی زبان مادری در تقویم کشورمان درج شود. نظر شما در اینباره چیست؟
به نظر من این کار مفیدی است که به روز جهانی زبان مادری بپردازیم و اگر چنین روزی در تقویم باشد حتما به این کار کمک خواهد کرد. اما اگر کسی فرهنگ ایرانی را بشناسد باید بداند که ما نباید فقط یک روز برای زبان مادری داشته باشیم، تمدن و فرهنگ ایرانی دستکم از دوران نوسنگی به اینسو (ده هزار سال پیش) مجموعه تمدنها و فرهنگها بوده که خصوصیتش در چندزبانی و چندفرهنگیبودن و سبکهای متفاوت زندگی (از لباسها گرفته تا غذاها و شیوههای زیستگاه و معیشت و غیره) بوده است. این امر از ایران حتی امروز در آغاز قرن بیستویکم یکی از استثناهای جهانی و گنجینهای را ساخته است که در جهان، کمتر نظیر دارد. زبان فارسی بهعنوان حاصل کار جمعی میلیاردهانفر که در این پهنه فرهنگی در طول چند 10هزارسال زندگی کردهاند میراثی است که همه ما باید قدرش را بدانیم و امروز یکی از 10 یا 15 زبان بزرگ دنیاست. اما ما شانس این را داریم که در میان زبانهای اصلی دنیا زبانهایی چون عربی، کردی، ترکی و غیره هم هستند که در عین حال جزو زبانهای ایرانی (نه در معنای زبانشناختی بلکه در معنای فرهنگی کلمه) به حساب میآیند که ما باید از این شانس بینظیر استفاده کنیم. به عبارت دیگر، بهنظرم این یک امر بدیهی است که ما چندزبانه و چندفرهنگی و با سنتهای بیشمار زیستگاهی، تنوع بیشمار در فرهنگها و سنتهای غذایی و غیره باشیم اما بهدلیل عدم درک مدرنیته، بریدنمان از جهان معاصر و چسبیدن به مدل فرانسوی قرن نوزدهمی؛ متاسفانه اجازه میدهیم شوینیسمها، نژادپرستیها و توهمات ملیگرایی افراطی یا قومگرایی در میان ما مطرح شود
تاکنون بارها مساله آموزش زبان مادری توسط رسانهها و نهادهای شورایی ازجمله مجلس شورای اسلامی و شورایعالی انقلاب فرهنگی مطرح شده است اما هر بار بعد از مدتی، به سرعت به فراموشی سپرده شده است. چرا هیچوقت بحث زبان مادری به فرجام نیک نمیرسد؟
به دلیل پایینبودن سطح گروهی از نخبگان و به اصطلاح متخصصان ما که خودشان را دانشگاهی و علمی میدانند اما چنان با جهان علم و مباحثی که در آن جریان دارد بیگانهاند که برخی اوقات به نظر من گاهی مردم عادی اما دارای تجربه زیستی، از آنها بهتر استدلال میکنند. اشتباه نکنید من ابدا نه پوپولیست هستم و نه طرفدار کنارگذاشتن تخصص و نخبگی به ویژه در حوزه علم، اما «اینها» که ما داریم، با حرفهایی که گاه و بیگاه میزنند و مثلا اظهار نظر علمی میکنند، بیشتر به عوامی شباهت دارند که ظاهر علمی به خود دادهاند و به همین جهت هم حضورشان و هم اظهاراتشان زیانبارتر از عوامزدگی واقعی است که چهرهاش و شیوههای بیانش روشن و شناخته شده است.