back to top
خانهدیدگاه هاراه حل های موجود برای برون رفت از دیکتاتوری، نویسنده محمد جعفری...

راه حل های موجود برای برون رفت از دیکتاتوری، نویسنده محمد جعفری (١)

«رژیم به جمع بر افروخته در درون جنبش القا می کند: وقتی رژیم با خشونت ما را قلع و قم می کند، پس چرا ما متقابلاً دست به خشونت نزنیم»

مشغول تکمیل کردن سلسله مقاله های غارت و غارتگری در جمهوری ولایت مطلقه غارتگر بودم که در پی کشته‌ شدن مهسا (ژینا) امینی در بازداشتگاه گشت ارشاد، اولین تجمع مسالمت آمیز اعتراضی در مقابل بیمارستان محل درگذشت مهسا در تهران در ۲۶ شهریور ۱۴۰۱، استارت زده شد و در روز خاکسپاری این دختر کردستان ایران در همین تاریخ در آرامگاهش در سقز شعار «زن زندگی آزادی» سر داده شد و این شعار به مانند سنگی رها شده در اقیانوس پر آتش و متلاطم ملت ستمدیده ایران از پی هم، موج ها آفرید، و در کمتر از چند ساعت در خیابان‌ ها و صحن دانشگاه‌ های ایران طنین انداز شد. و به سرعت به علامت رمز جنبش و یا انقلاب «زن زندگی آزادی»، آزادی و استقلال خواهی، حق طلبی و داشتن حق اختیار سرنوشت تبدیل شد. و دامنه موج ها استان های کشور را در بر گرفت. این جنبش و یا انقلاب در ایران شاهد گسترده‌ ترین و طولانی‌ ترین تظاهرات علیه جمهوری اسلامی بود که از حمایت وسیع ایرانیان خارج از کشور و همبستگی شخصیت‌ های برجسته سیاسی، اجتماعی، علمی و هنری ایران و سراسر جهان برخوردار شد.

ولایت فقیه غارتگر ضحاک منش با سبعیت تمام به سرکوب خونین اعتراضات مسالمت آمیز سراسری که به قتل صدها مرد و زن و کودک معترض انجامید، دست به یک جنایت گسترده برنامه‌ ریزی‌ شده زد. آمارهای منتشر شده سازمان های حقوق بشر در طول یکسال بیش از ۵۵۰ معترض از کودک و زن و مرد پیر وجوان را که کشته شده و حتی عده ای را هم با گلوله های ساچمه ای از چشم نابینا کرده است، با اسم و رسم نشان می دهد. از این عده کشته شده، ۶۸ کودک، و ۴۹ نفر از آنها زن هستند. افزون بر این، خیل عظیمی از مردم، به زندان های کوتاه و طویل المدت گسیل شدند. در طول این مدت، ۲۲ مرگ مشکوک هم ثبت شدند که باید به آمار فوق افزوده شوند. همیشه جامعه در حال غلیان و جوشش به علت مطلق سازی این و یا آن شخص و یا سازمان و یا مثلاً نسل دهه هشتادی ها و از این قبیل، کمتر گوش شنوائی برای کمبودها خواهد داشت. با وجودی که جنبش «زن زندگی آزادی» دستاورهای مهم برگشت ناپذیری بر جای گذاشته است، اما حال که در ظاهر به نوعی این جنبش فروکش کرده و مجالی برای اندیشیدن برای همه و بویژه نسل جوان شرکت کننده در جنبش بوجود آمده است، بهتر می شود به جبران کمبود های جنبش برای موفقیت جنبش بعدی که دیر یا زود در راه است، پرداخت.

اجمالاً اینکه، هر حرکت و یا جنبش مسالمت آمیز مردمی که به راه می افتد، همیشه بدون استثنا رژیم های خودکامه سعی می کند که آن را از راه های مختلف به انحراف بکشاند و زمینه سرکوب آن ها را فراهم آورد. رژیم خودکامه، افراد نفوذی خود را به درون جمعیت می فرستد تا دست به تخریب بزنند، آن را به گردن نهضت بیندازد، و با سر دادن شعارهای انحرافی، هدف اصلی جنبش را به انحراف بکشاند. افزون بر اینکه رژیم به جمع بر افروخته در درون جنبش القا می کند: وقتی رژیم با خشونت ما را قلع و قم می کند، پس چرا ما متقابلاً دست به خشونت نزنیم و افراد ساده و نادان هم اغفال شده، که بله خشونت را باید با خشونت پاسخ داد. و بدین طریق، رژیم های خودکامه، کاربرد خشونت را به جنبش تحمیل می کنند تا مشروعیت را از نهضت بزدایند و زمینه سرکوب تمام عیار جنبش را با قوه قهریه فراهم آورند.

بدین علت است که سازمان دهندگان جنبش باید با بکارگیری روش خشونت زدایی و عدم خشونت، مواظب باشند و اجازه ندهند که رژیم و فرصت طلبان با شعارهای خشونت زا، خشونت را به آنها تحمیل کنند. از تجربه بیاموزیم که خشونت، خشونت زاست و بر خود می افزاید، در هر دوره و هر نسلی که می خواهد باشد. در همین جنبش «زن، زندگی، آزادی»، مشاهده شد که رژیم هم از شعارهای انحرافی بهره برد و هم با افرادی نفوذی خود سعی کرد، بکارگیری خشونت را به جنبش تحمیل و بدین طریق کشت و کشتار خود را توجیه کند. اینجاست که باید حساس و گوش به زنگ بود و اجازه نداد که خشونت به جنبش تحمیل شود، که اگر تحمیل شود، قشر خاکستری جامعه، و حتی بخشی از سیاسیون، روشنفکران و دانشگاهیان، اعم از استادان و دانشجویان که تغذیه کننده فکری جامعه اند را ترس فرا می گیرد و با خود زمزمه می کنند: جنبشی که هنوز به موفقیت نرسیده، به خشونت روی آورده، اگر به قدرت و نتیجه برسد چه اتفاق خواهد افتاد؟ و در نتیجه، قشر خاکستری جامعه به جنبش نمی پیوندند و یا به دلایل مختلف از آن کنده می شوند و بدینسان جنبش از ادامه تداوم باز خواهد ایستاد و حداقل تا مرحله ای و جرقه مناسب دیگری، در ظاهر به خاموشی می گراید.

حرکت و مقاومت همیشه با شدت و ضعف در بین ستم دیدگان و توده هایی که حقوقشان توسط حکومت های خونخوار و انحصار گر نظیر ولایت مطلقه غارتگر غصب شده و به غارت رفته اند، وجود دارد. اما گاهی این جنبش در پوسته زیر خاکستر جامعه پنهان می ماند، و در زمانی مناسب با جرقه ای به بیرون فوران می کند و جامعه کم و زیاد به خود می آید. اولین خیزش از این نوع علیه ظلم و ستم در رژیم مطلقه غارتگر فقیه، خیزش دانشجویان در سال ۷۸ و بعد جنبش سبز ۸۸ و سپس جنبش سال های ۹۶ و ۹۸، و جنبش«زن، زندگی، آزادی» در ۱۴۰۱ است که هر کدام از آنها در نگرش و جهت حرکت و شعارها به نوعی مکمل یکدیگر بوده اند، زیرا هر حادثه‏ اى که اتفاق بیفتد و هر حرکتى که ایجاد شود، از بین رفتنى نیست و ما چه بخواهیم و چه نخواهیم، اثر خود را در جامعه برجاى خواهد گذاشت و از نتیجه آن در جنبش بعدی بهره برداری می شود. حرکت ها و بارش هاى اجتماع نظیر حرکت ها و بارش های طبیعی عمل می کنند. اما در مقیاس جامعه کشور و زمان، اعمال کوچک در دید کوتاه بین ما قابل رؤیت نیست. وقتی جرقه ای در زمان و مکان مناسب زده شده، جنبش موجود در زیر پوست جامعه به بیرون فوران می کند و به یک خیزش و یا جنبش همگانی خود جوش منجر می شود. اما مسئله اصلی و مهم چگونه بیرون رفتن از حکومت های استبدادی است. در حکومت های استبدادی نظیر سلطنتی، جمهوری استبدادی و یا ولایت مطلقه غارتگر، چه راه حل هایی برای برون رفت از دیکتاتوری و رسیدن نسبی به دموکراسی متصور است:

۱- تغییر حکومت از طریق نوعی از کودتا،
۲- تغییر حکومت از طریق نوعی از روشهای خشونت آمیز،
۳- تغییر حکومت از طریق شرکت در یک جنبش خود جوش همگانی و ضد خشونت. (۱)

۱- تغییر حکومت از طریق نوعی از کودتا. تجربه نشان داده است که تغییر حکومت از طریق نوعی از کودتا بعید است که به دموکراسی بینجامد، و وضعیت کشور و مردم هم بستگی به رهبری کودتا دارد. اما مردم در کودتا نقشی ندارند و چیزی در اختیار مردم نیست و در جاهائی هم که کودتا به هر نوعی که واقع شده باشد، به دست بخشی از نیروهای مسلح انجام پذیرفته است. ولی در هر حال این روش مطلوب نیست و عوارض خطرناکی در پی خواهد داشت. اما تا به امروز، من کشوری را سراغ ندارم که از طریق کودتای نظامی قدرت را در دست گرفته و به دموکراسی پایداری منجر شده باشد.

۲- تغییر حکومت از طریق نوعی روش های خشونت آمیز. باز تجربه نشان داده است که این نوع از تغییر اولاً کمتر ممکن است به نتیجه برسد، و اگر هم نتایجی ببار آورد، عوارض جبران ناپذیری به همراه خواهد داشت و ثانیاً سازمان هائی که توانسته اند که از طریق مسلحانه و مبارزه خشونت آمیز به قدرت برسند و جانشین حکومت موجود شوند، خود در دام دیکتاتوری گرفتار می آیند که اغلب خطرناک تر از رژیم قبلی می شوند. بنابر این، این نوع تغییر هم مطلوب نیست. در هر دو نوع تغییر فوق اگر به تغییر رژیم موجود و جانشینی رژیم جدید منجر شده، ممکن است که به لحاظ اقتصادی وضعیت خوبی پیدا کرده باشد(۲) آن هم نه برای عموم مردم آن جامعه، بلکه برای قشری خاص، همه چیز را به همراه آورده باشد. اما به دموکراسی، آزادی و عدالت منجر نشده است. وقتی آن دو نوع تغییر مطلوب نیست و به نتیجه مطلوبی هم نخواهد رسید.پس تنها راه حل از دید من می ماند:

۳- تغییر حکومت از طریق شرکت در یک جنبش خود جوش همگانی و ضد خشونت.

این نوع از انقلاب برای تغییر رژیم هم در درون خود به دو نوع مهم تقسیم می شود. ۱- انقلاب هایى که در پروسه تحولات خود از یک تشکیلات و سازمان دموکراتیک در درون نسبت به اعضاء خود و جامعه برخوردار بود و یا برخوردار می شود و از نظر جامعه خود و جهان نیز، آن سازمان داراى مشروعیت حقوقى، اجتماعى و سیاسى نسبى بوده و یا در طول پروسه خود، این مشروعیت را پیدا کرده است و ٢- انقلاب هایى که قبل از پیروزى و در طول تحول اساسى خویش فاقد چنین تشکیلات رهبرى کننده است. بعد از پیروزى انقلاب، جهت هایی را که این دو نوع انقلاب به خود مى ‏گیرند و مسیرى را که طى مى ‏کنند، کاملاً از یکدیگر متمایز و قابل تشخیص هستند. براى نوع اول، انقلاب هند به رهبرى گاندى و یا انقلاب آفریقاى جنوبى به رهبرى نلسون ماندلا را مى ‏توان نام برد.

در انقلاب هند با وجودیکه گاندى رهبر منحصر بفرد و در واقع مرکز ثقل بود و توده هند را با کمک حزب کنگره بسیج و پشت سر خود داشت، اما به لحاظ اینکه در طول دهه ‏هاى مختلف حزب کنگره، تشکیلاتى بود که در درون هند موجودیتش تثبیت شده بود و از مشروعیت نسبى در داخل و خارج هند برخوردار بود و در درون حزب نیز همه اعضاء آن از حقوق برابر برخوردار بودند و سالیان فعالیت هاى سیاسى را در هند سازمان داده بود و گاندى نیز هنگامى که خود وارد سازمان کنگره شد به آن روحى تازه بخشید.

گاندى در تمام دوران فعالیت به سازمان کنگره به عنوان یک منبع نیرو و رهبرى کننده کشور نگاه مى‏کرد و در نظر مردم هند نیز حزب کنگره یک سازمان و تشکیلات پر و پا قرص و مشروع به حساب مى ‏آمد (۲) و نه یک سازمان امری. نظیر شورای انقلاب که بنا به خاطرات آقای دکتر یزدی، برنامه راه بردی آن را و از جمله شورای انقلاب امری را به آقای خمینی بیرون از دید جامعه ارئه داد و او نیز آن را پایه ریزی کرد.

در آفریقاى جنوبى نیز حزب کنگره خلق آفریقا که سالیان طولانى علیه نژادپرستى مبارزه کرده بود، هم موجودیتش را در داخل و خارح به اثبات رسانده و هم از موقعیت و مشروعیت سیاسى و اجتماعى در داخل و خارج آفریقاى جنوبى برخوردار بود. هنگامى که ماندلا بعد از ۲۷ سال از زندان آزاد شد و حزب کنگره، او را بعنوان رهبر خود پذیرفت، در واقع، او رهبرى بود که از درون یک سازمان سیاسى که به دموکراسى معتقد شده بود، بطور طبیعى بالا آمده بود و کادر رهبرى سازمان هم پشتوانه او و فعالیت هایش بود. لاجرم اگر هم خود او تمایل به قدرت‏ طلبى مى‏ داشت، سازمان رهبرى کننده که در جامعه مشروعیت حقوقى و اجتماعى یافته بود، مانع چنین روندى مى‏ شد. این نکته در خور توجه است که ماندلا خود اول بنیان گذار سازمان مبازه مسلحانه در درون حزب خلق گنگره است و به همین علت هم به زندان افتاد، ولی در درون زندان تحولی در اندیشه و نظریاتش پیدا شد و از راه و روش مسلحانه و خشونت آمیز به روش مبارزه عدم خشونت روی آورد.

انقلاب هایى که پیروز مى‏ شوند، از یک چنین تشکیلات رهبرى که رهبران آن دموکرات منش باشند و یا در پروسه عمل به آن سمت تحول پیدا کرده باشند، برخوردار هستند، بعد از پیروزى نیز در جهت دموکراسى نسبى پیش مى‏ روند و کمتر به دیکتاتورى و توتالیتاریسم در غلطیده مى‏ شوند. در این نوع انقلاب ها اشخاصى هم که به دلایل و شرایط ویژه، وضعیت استثنایى پیدا مى‏ کنند و سازمان، آن فرد را به رهبرى خود انتخاب مى‏ کند و یا بطور طبیعى در درون سازمان به صورت رهبر آن تشکیلات در مى‏ آید، از قدرت مطلق برخوردار نیست و همه استعدادها و امکانات بپاى او ذبح نشده اند و اهرم هاى قدرت تنها در دست او نیستند و لذا اگر هم بخواهد، قادر نخواهد بود که سلطه خود را بر همه غلبه دهد و یک دیکتاتورى فردى و یا جمعى بوجود آورد. خود سازمان و وجود آن نیز یک سازمان فرمایشى نبود که بنا به فرمان بوجود آمده باشد، و بنا به فرمان نیز از بین برود.

برخی از انقلاب ها هم هستند که قبل از پیروزى داراى تشکیلات و یا حزب رهبرى کننده هستند، اما ساختار تشکیلات و یا حزب به نحوى است که به سادگى، رهبرى آن تشکیلات و یا حزب در دست یک شخص متمرکز مى‏ گردد و مجموعه سازمان و تشکیلات رهبرى مطیع و تحت امر “مرکز ثقل” و یا آن “ستاره” قرار می گیرد. در این رابطه، انقلاب شوروى و چین مثال خوبى هستند. ساختار احزاب پرولتاریاى دو کشور اخیر به صورتى هستند که قدرت در دست یک فرد قرار مى‏ گیرد و با وجودیکه در دستگاه رهبرى آن افراد زیادى عضویت دارند، ولى قدرت در دست یک فرد شاخص که من آنرا “مرکز ثقل” و یا “ستاره” نامیده ‏ام متمرکز مى‏ گردد و دستگاه عریض و طویل رهبرى چیزى جز آلتى در دست این “ستاره” و یا “مرکز ثقل” نیست و اگر یک چنین تشکیلاتى بخواهد در مقابل آن “مرکز ثقل” اظهار وجود و یا جلو خواست و اوامر او ایستادگى کند، به سادگى خاصیت وجودى خود را از دست مى‏ دهد. درون یک چنین احزاب و تشکیلاتى انباشته از توطئه است و اغلب با توطئه‏ هاى گوناگون افراد ناراضى درون خود را از بین مى‏ برند و کسانى هم که مخالف خواسته ‏هاى رهبر باشند و یا فهمیده باشند که رهبر در مسیر نادرستى حرکت مى‏ کند، یکى از دو راه بیشتر در پیش پا ندارند: مخالفت مى‏ کنند و لاجرم از صحنه خارج و نابود مى ‏شوند، و یا سکوت اختیار مى‏ کنند و منتظر مى‏ مانند تا شاید زمان، فرصت در اختیار آنان قرار دهد و سرانجام کار به سود آنها تمام شود. انقلاب اسلامی ۵۷، هم در همین چهارچوب می گنجد، زیرا داراى رهبرى فردى بود و انقلاب در طول تحول خویش و بویژه در هنگام اوج‏گیرى، آن فرد شاخص یعنی خمینی بصورت “مرکز ثقل” و یا “ستاره” انقلاب در ‏آمد و رهبرى انقلاب در ید قدرت او قرار گرفت. (۳)

گفته شد که مناسبترین راه برای رهائی از انواع حکومت های استبدادی، شرکت در یک جنبش خود جوش همگانی و ضد خشونت است.

حال سئوال اساسی و مهم این است که چه باید کرد که جنبش همگانی خود جوش منجر به پیروزی شود و نه اینکه زخم های دیگری بر زخم های گذشته در جامعه بر جای بگذارد؟ این سئوال برای هر کسی و بویژه کسانی در جنبش های خود جوش همگانی شرکت می کنند مطرح است و باید پاسخ درخوری برایش پیدا شود که چرا مبارزه را که ملت ما حداقل بیش از یکصد سال پیش شروع کرد و سه نهضت و یا انقلاب مشروطه، نفت و انقلاب سال ۵۷ را پیش برده و از سر گذرانده، پیروز هم شده بود، بعد به شکست انجامید و به نتیجه مطلوب نرسیده بود: اگر ما سه انقلاب مشروطیت، نفت و انقلاب اسلامی را مورد بررسی قرار دهیم و بپرسیم چرا هر سۀ آنها بعد از پیروزی، از اهداف خود منحرف شده و به شکست انجامیده اند، قطعاً به کمبود و نارسائی هایی خواهیم رسید. به نظر و اطلاع من در هر سه انقلاب یاد شده (مشروطه، ملی شدن نفت، و انقلاب اسلامی)، انگیزه و خودجوشی متناسب آن زمان وجود داشته اند. اما با کم بوده هایی هم مواجه بوده اند که به نتیجه و هدف مطلوب خود بعد از پیروزی نرسیدند. و از قضا هر سه جنبش و یا انقلاب یاد شده، تا پیروزی خشونت پرهیز بوده اند، اگر چه در مراحلی بعد از پیروزی دچار خشونت شده اند و در بین هر سه ی آنها، انقلاب اسلامی ۵۷ که در نام به حکومت جمهوری اسلامی منجر شد، ولی در کشتار و خشونت و جنایت و غارت کردن در همه زمینه ها، گوی سبقت را از هر سه ربوده است و به این علت من از چند سال پیش به این طرف، آن را حکومت جمهوری مطلقه غارتگر نامیده ام.

نا روشن بودن و فقدان کمبود ها، به عبارت دیگر مشخص نبودن نکات مثبت و منفی تجربه های گذشته برای جامعه و کسانی که بخواهند از تجربه های تاریخی گذشته برای ساختن آینده درس بگیرند، در مقابل خود با فضاهای خالی مواجه می شوند. تاریخ آن طور که بعضی ها فکر می کنند، تنها به معنای وقایع گذشته نیست، تاریخ بیان امور مستمری است که با زمان حال و آینده ربط محکمی دارد. اگر به اعمال حتی روزانه خود توجه کنیم، درخواهیم یافت که هر عمل و یا تصمیمی که گرفته شود، گذشته را در خود دارد. به عبارت دیگر در هر فضای سیاسی و عمومی که قرار گرفته باشیم، در خود و با خود، گذشته را در برداریم و همزمان هم حامل آینده ایم. و هیچ آینده ای بدون توجه به تجربه گذشته متصور نیست. . بنابراین، کسانی که می گویند گذشته را رها کنید و بر گذشته ها صلوات، برای اغفال توده مردم می گویند و اغلب هم قلم به مزد هستند، و گفته ی آنها در رابطه با تحلیل تاریخی، حرف بیهوده ای است.

با توجه به تجربه های اندوخته شده تاریخی، نیروهای ملی، آزادیخواه، استقلال طلب، حقوق مدار و عدالت خواه، مبارز حاضر در صحنه، در هر سه جنبش و یا انقلاب، باکمبود و نارسائی هایی مواجه شده بودند که جنبش و یا انقلاب، با وجود پیروزی، منجر به شکست و بازگشت به استبداد شده و به نتیجه مورد نظر نرسیده بود. موفق نشدن جنبش ها و انقلاب ها در اهداف خود و یا شکست آنها بعد از پیروزی، خود بیانگر وجود کمبودها و نارسائی هایی است. ممکن است در بین اشخاص در بیان این و یا آن کمبود، اختلاف نظر وجود داشته باشد، اما گمان نمی کنم که کسی در اصل وجود نارسائی ها و کمبودها شکی داشته باشد. و بنابر این تا جای ممکن ضروری است که کمبود ها و نارسائی ها به حیطه شناسائی در آیند. البته پژوهشگرانی به این امر پرداخته اند، اما هر چه بیشتر و دقیق تر به آن پرداخته شود، برای کارهای بعدی مفید خواهد بود. فواید بسیار مفیدی در شناسائی کمبود و نارسائی مترتب است که از جمله می شود گفت:

اولاً، خود کمبودها و نارسائی ها مانع شده اند که جامعه بتواند از دست آوردهای خود نگاهداری کند و لذا بعد از پیروزی، منجر به برگشت هر سه جنبش و یا انقلاب ها، به استبداد شده است.

ثانیاً هر جنبش دیگری هم که حداقل کمبودها و نارسائی مشخص شده را جبران نکند، جنبش بعدی هم باز منجر به شکست خواهد شد. نظیر آنچه در جنبش و یا انقلاب «زن، زندگی، آزادی» اتفاق افتاد، زیرا یک جنبش هر اندازه وسیع و بزرگ باشد، یک شبه، چند روزه، چند ماهه و یا چند ساله ممکن است موفق نشود و لذا نیاز به تداوم دارد و تداوم هم زمانی میسر است که آن کمبودها و نارسائی ها جبران شوند. اگرچه هر کدام از جنبش ها تجربه های مفیدی هم در برداشته اند که می توانند درس ها و تجربه هایی برای موفقیت های بعدی باشند، و بویژه جنبش «زن، زندگی، آزادی» دستاورهای مهمِ برگشت ناپذیری هم در جامعه بر جای گذاشت که آثار آن از بین رفتنی نیستند و می توانند برای رسیدن به هدف نهایی بکار گرفته شوند.

و ثالثاً برای تجربه گرفتن از تاریخ جهت موفقیت هر چه بیشتر جنبش بعدی، لازم است توجه شود که جامعه ی در حال جنبش، با فضاهای خالی ای مواجه می شود که این ها خود در بعضی مواقع، موجب ایستائی جنبش از حرکت می شوند.

ایستادگی و مقاومت در خط صحیح و مردمی لازم است که در طول زمان ادامه پیدا بکند تا در بین جامعه و مردم، شرایط خود جوشی و جنبش نسبتاً همگانی بوجود آید و مردم بیدار شوند و به وجود خود جوشی در خود پی برند و به جنبش بپیوندند. و همه این مراحل نیز به سازمان و تشکیلات مناسب، سیستم و دستگاه رهبری مناسب، اندیشه و فکر راهنمای مناسب، هدف مشخص، و دوری از مطلق گرایی و یا غلطیدن در دام مطلق خواستن، در زمان و مکان نیاز دارد. هیچ دیکتاتور و قدرتمداری قادر نخواهد بود که بر جنبش همگانی خودجوشِ عدالت خواهی و حق طلبی مردم، اگر ساز و کار های لازم در جامعه وجود داشته باشد، برای همیشه پیروز شود.

اینجانب با توجه به وسع ناچیز اطلاعاتی و استعداد پژوهشی و تجربه تاریخی خود، سعی می کنم که کمبودهای و نارسائی های مهم را از منظر دید خودم، در قالب مقاله هایی، برای علاقه مندان توضیح بدهم.

محمد جعفری،
۲۵ آبان ۱۴۰۲
mbarzavand@ yahoo.com

نمایه و یادداشت:

١- کسانی که رژیم چین را مثال می زنند، که به لحاظ اقتصادی چنین و چنان شده است، به نظر می رسد که بینش راهنمایشان قدرت است و نه دموکراسی و آزادی. فرق اساسی است بین شکوفائی اقتصادی برای قشری خاص و رسیدن به آزادی و حقومداری و دموکراسی برای همه. از دید من حتی اگر کس و یا کسانی، سازمان و یا احزابی، برای آدمی بهشت بسازند که در آن آزادی و حق تعیین سرنوشت به دست خود نباشد، آن بهشت، جهنمی بیش نیست.

٢- برای اطلاع بیشتر به «کتاب پاربیس و تحول انقلاب…» چاپ دوم، فصل دهم صص ۴۴۸-۴۲۳

https://mohammadjafarim.com/wp-content/uploads/2021/10/Ketab-Paris300921.pdf

٣- به همان سند و به همان فصل، دیکتاتور شدن رهبر انقلاب و تحولات فکری رهبران انقلاب بعد از پیروزی، مراجعه کنید.

اخبار مرتبط

دیدگاه خود را بنویسید

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید