سالگرد تولّد دکترمحمّدمصدّق «زندگینامۀ دکترمحمّد مصدّق» (90)
« مخفی نماند که عصر روز چهارشنبه چهارم اردیبهشت ماه 1330 جناب آقای خسرو قشقائی نمایندۀ محترم دورۀ 16 تقنینیه این جانب را از تشکیل دولتی به نفع سیاست بیگانه متسحضر نمودند و روز بعد این جانب در جلسۀ مجلس شورای ملّی اعلام خطر نموده و تصمیم گرفتم نه مادۀ پیشنهادی خود راجع به اجرای قانون ملّی شدن صنعت نفت هر چه زودتر تصویب شود. گذشته از اینکه ایشان عضو کمیسیون نفت مجلس شورای ملّی بودند و رأی موافق دادند، در تصویب آن نیز با این جانب کمک بسیار نمودند وهمان روز از تصویب کمیسیون گذشت – اطّلاعاتی که داده بودند به وقوع پیوست و روز ششم دولت استعفا کرد و روز شنبۀ هفتم مجلس شورای ملّی به پیروی ازافکار عمومی به این جانب اظهار تمایل نمود و از آن به بعد نیز برادران محترم قشقائی یعنی جناب آقای سناتور ناصر و آقایان محمّد حسین و خسرو نمایندگان مجلس شورای ملّی استحصاب نموده از هرگونه کمک با دولت این جانب خودداری ننمودند . لذا بدین وسیله تشکّر و تبریکات خود را به این خاندان که وطن دوستی را از پدر بزرگوار خود به ارث برده اند تقدیم می کنم و از خداوند مسئلت دارم که کماکان به خدمت وطن عزیز موفّق و کامیاب گردند.» (1)
نهم مرداد 1331 – دکتر محمّد مصدّق
« من بنا به دولت متبوعۀ خود برای جنگ با اجنبی های متعدّدی آمده ام . علّت هم این بوده است که آنها قدم به سرزمین ایران گذاشته اند و فارس را تحت نفوذ رسمی خود در آورده اند قشون تشکیل داده اند و به وطن من تجاوز و به هموطنانم توهین کرده اند .
وقتی منتصر الملک می گوید فعلاً مبلغ یکصد هزار تومان و امنیت راه اصفهان تا بوشهر و دو هزار قبضه تفنگ و 4 عرّاده توپ به شما می دهند قبول بفرمایید .
صولت الدوله” سردار عشایر قشقایی ” جواب می دهند :
از قول من به حضرت والا عرض کنید بنده حاضر هستم از ریاست ” ایل قشقایی” که همه به منزلۀ فرزندان من هستند صرفنظر کنم بعلاوه مبلغ دویست هزار تومان هم تقدیم کنم مشروط بر اینکه انگلیسیها به کلّی از ایران خارج شوند و اگر به زودی پلیس جنوب را منحل نکنند و از فارس خارج نشوند , مجبورم با آنها بجنگم و تا جان در بدن دارم دست از ستیز بر نکشم .»
«از سخنان اسماعیل خان صولت الدوله (سردار عشایر قشقایی)»
« هیچ وقت نمی شود به این قشقاییهای لعنتی اعتماد کرد. در جنگ جهانی اوّل و دوّم آنها پدر ما را درآوردند.شما خیلی عاقلانه رفتار کردید که از رفتن شاه به شیراز جلوگیری کردید.»
چرچیل نیز در ملاقات با روزولت در باره قشقایی ها
« .. {شاه}، دوستان شما خانهای قشقایی، شما در بارۀ آنها درست می گفتید. شنیدم به تهران آمده وشما را تهدید کرده بودند. آنها نمی توانند در مملکت بمانند.آنها باید تبعید شوند. من{روزولت}با موافقت کامل وقاطعانه اشاره کردم ، بهتر است مواظب آنها باشید که مبادا دوباره یواشکی برگردند.آنها دشمنانی هستند که باید جدّیشان گرفت.»
قسمتی از مذاکرات شاه و کرملیت روزولت
◀ اسماعیل خان صولت الدوله قشقایی
اسماعیل قشقایی معروف به صولت الدوله و « سردار عشایر » در 1252 در فیروزآباد متولّد شد . پدرش داراب خان رئیس ایل قشقائی و مردی رشید و وطن پرست بود. تربیت اوّلیۀ اسمعیل در ایل انجام گرفت و پس از آموختن تحصیلات متعارف و به علّت رشادت و دلیری اسمعیل در تیراندازی و جنگهای پارتیزانی ، در اواخر سلطنت مظفّرالدین شاه به وی لقب صولت الدوله داده شد.
او از طرف پدر مأمور ادارۀ ایل بزرگ و جنگجوی قشقائی شد. همین ایل بود که امنیت جنوب ایران را از هر جهت حفظ کرد.
پس از مرگ پدر، صولت الدوله در سال ۱۳۲۴ قمری رسماً به ریاست ایل قشقائی رسید و تقریباً تمام ایلات جنوب ایران از او تمکین می کردند. در جنگ بین المللی اوّل بر خلاف اعلام بی طرفی ، قوای نظامی انگلیس ، روسیه ، عثمانی و آلمان خاک ایران را مورد تاخت و تاز قرار دادند، از جمله جنوب ایران توسّط قوای نظامی انگلیس اشغال گردید و سازمانی به نام پلیس جنوب در آنجا تشکیل شد که فرماندهی آن با افسران انگلیسی و هندی بود و افسران جزء سربازان از میان ایرانیان انتخاب می شدند. پلیس جنوب در اجرای خواسته های خود دست به یک سلسله اقدامات حادّ زد و از جمله مخالفین خود را دستگیر واعدام نمود. صولت الدوله که به غایت وطن پرست بود، در مقام اعتراض به انگلیس ها بر آمد و با همکاری سایر ایلات با انگلیس ها به جنگ پرداخت.
روحانیون وسایرطبقات نیز با او همکاری نموده اعلامیۀ جهاد دادند و جنگ بین قوای عشایر ایران و انگلیس ها در گرفت و شیراز و مواضع حسّاس فارس از قبضۀ قوای بیگانه خارج گردید . انگلیسیها در تهران دولت مرکزی را تحت فشار قرار دادند ودولت نیز برای سرکوبی ایالات از در مخالفت با عشایر برآمد و طبعاً صولت الدوله نتوانست عملیات استقلال طلبانۀ خود را ادامه دهد.
او از بدو امر طرفدار مشروطه خواهان بوده و همواره با نفوذ بیگانگان در فارس مخالف بودهاست. پس از صدور حکم جهاد توسّط شیخ عبدالحسین مجتهد لاری علیه انگلیسیان و تعرّض پلیس جنوب به قسمتی از ایل قشقایی تصمیم به جهاد گرفت و تا عزل فرمانفرما از ریاست فارس و ورود دکتر مصدّق السلطنه به فارس یعنی آخر سال ۱۳۳۸ قمری میجنگید. پس از ورود دکتر مصدّقالسلطنه به شیراز آمد و مورد محبّت واقع شد و چون سردار سپه ظهور کرد و اوضاع ایران تغییر یافت او نیز مانند قوامالملک و دیگر رؤسا در تهران ساکن شد و از طرف ایل قشقایی، وکالت مجلس شورای ملّی را یافت پس از تشکیل پلیس جنوب توسّط انگلیس)ها در مناطق جنوب ایران و اقدامات حادّ آنان در دستگیری و اعدام مخالفین خود، صولت الدوله، که به غایت وطن پرست بود به انگلیسیها اعتراض کرد و با همکاری سایر ایالات با انگلیسیها به جنگ پرداخت.
پس از خاتمۀ جنگ جهانی اوّل و تخلیۀ ایران از قوای بیگانه، به میان ایل برگشت و مجدّداً ریاست ایل قشقایی را بر عهده گرفت در انتخابات دورۀ پنجم مجلس شورای ملّی از جهرم به وکالت انتخاب شد.
از اواسط 1307 که خلع سلاح عشایر در فارس شروع شد و تندرویهای امیر لشکر محمودآقا آیروم و بعضی از افسران لشکر ، عشایر را به شورش و قیام علیه حکومت مرکزی وادار نمود .
همین مسئله موجب ناامنی در فارس شد و عشایر خواستههای خود را عنوان نمودند، از جمله خواستار لغو نظام وظیفه در مورد عشایر شدند.
امیر لشکر جنوب ، تحریکات جنوب ایران را نتیجۀ اقدامات صولت الدوله دانسته و از مرکز تقاضای دستگیری او را نمود و مرکز نیز با آن موافقت نمود و صولت الدوله دستگیر و به تهران انتقال یافت و زندانی شد.
دستگیری صولت الدوله شتاب شورش عشایر را بیشتر کرد. جنوب ایران و منطقۀ فارس وضع بحرانی به خود گرفت . حبیب الله خان شیبانی با درجۀ امیر لشکری فرماندهی قوای جنوب را بر عهده گرفته و عازم شیراز شد و یکی از مهمترین پیشنهادهای شورشیان آزادی صولت الدوله بود.
صولت الدوله از زندان آزاد شد و به شیراز بازگشت و سرانجام با کمک و مساعدت او،شورش عشایر تا حدّی فرونشست.
در دورۀ هشتم مجلس شورای ملّی، صولت الدوله از جهرم به نمایندگی مردم در مجلس انتخاب شد. ناصرخان پسرش نیز در همان دوره از آباده به وکالت مجلس شورای ملّی رسید .
رضاشاه اصولاً با رؤسای ایالات میانهای نداشت و درصدد بود به هر نحوی که ممکن شود آنها را از میان ببرد.
صولت الدوله با مستوفی المماک دوستی و نزدیکی زیادی داشت و وجود مستوفی موجبات حفظ جان او را فراهم میکرد در 1311 مستوفی در گذشت پس از انجام مراسم تدفین و تشییع او همه چیز تغییر نمود .
بلافاصله ، صولتالدوله و پسرش ناصرخان در حالیکه هر دو وکیل مجلس بودند و مصونیت داشتند توسّط پلیس سیاسی دستگیر و به زندان افتادند و چند روز بعد علی منصورالملک وزیر داخله تقاضای سلب مصونیت آنها را به مجلس برد و مجلس [ رضا خانی ] نیز بدون چون و چرا آن را تصویب کرد صولت الدوله قریب شش ماه در زندان قصر در شرایط نامساعدی به سر برد .
او سرانجام در اثر یک بیماری عفونی که در زندان عارض شده بود در 16 مهر 1311 در زندان درگذشت. (2)
«ناصرخان قشقایی علّت مرگ صولت الدوله را هم معلول این می دانند که پزشک احمدی دژخیم زندان که در شغل خود تجربیاتی نداشت میزان سمّی که به وسیلۀ انژکسیون استعمال نمود خیلی شدید بود ، به طوری که این اوّلین قربانی یعنی صولت الدوله قشقایی در حال نماز خواندن سکته کرد و( رضا خان) را از نگرانی بیرون آورد . امّا دکتر کردستانی که پس از معاینۀ جسد صولت الدوله قشقایی گفته بود که مرگ او ناشی از تزریق آمپول سم بوده او را متّهم به جنون و هذیان گویی کردند.»
محمدناصر صولت قشقایی،فرزند اسماعیل خان صولت الدوله، فرزند داراب خان ایل بیگی،فرزند مصطفی قلی خان ،فرزند جانی خان ، فرزند اسماعیل خان ، فرزند جانی آقا قشقایی است.
ناصر در سال 1278 شمسی به دنیا آمد. از کودکی در کنار پدر به امور ایلاتی پرداخت. در جریان جنگ جهانی اوّل وابتدای مقابلۀ قشقایی ها با بریتانیا به نمایندگی از طرف پدر به مذاکره با دشمنان پرداخت.پس از شکست در جنگ نیز چنان که ذکر شد، از جانب صولت با انگلستان قرارداد صلح امضا نمود. در دورۀ هشتم نیز به همراه پدرش به نمایندگی مجلس انتخاب شد وبا وی نیز دستگیر گردید. وی مدّتی پس از مرگ صولت الدوله،از زندان آزاد گردید. پس از آزادی ، ابتدا به خراسان رفت. سپس دوباره به تهران بازگشت ودر آدران شهریار به کشاورزی مشغول گردید. وبه دنبال حوادث شهریور 1320 شمسی خودسرانه به فارس ومیان ایل بازگشت.
هرچند وقایع شهریور 1320 موجب آزادی نسبی در ایران گردیده بود ولی، ایل قشقایی کماکان تحت مراقبت بود ومکرّراً در بارۀ اعمال وحرکات آنان گزارشهای مختلفی به مرکز ارسال می شد.وزیر کشور وقت(سرلشکر جهانبانی) طیّ تلگراف رمزی به تاریخ 27/8/1320 به استاندار فارس می نویسد: « برای جلب ناصر قشقایی چه اقدامی در نظر دارند؟ آیا صلاح می دانید از طرف دولت به وی خدمتی مراجعه شود؟ واگر خود اینجانب به آن حدود بیایم برای رفع سوء تفاهمات که پیش آمده است، ممکن است که با اینجانب به طهران آمده وبا دستور ومأموریت دولتی به آن حدود مراجعت نماید؟ وزیر کشور.»
جواب شمس ملک آرا استاندار فارس به نامۀ سرلشکر امان الله جهانبانی بسیار خواندنی وحاوی نکاتی مهم است: « ناصر قشقایی اگر مجبور نشود ، شیراز یا تهران نخواهد آمد. موضوع جنبۀ سیاسی دارد.از انگلیسها بیم دارد وبه آلمان امیدوار . برادرش ملک منصور در برلن اطمینانهایی گرفته ووعده هایی داده ، مأموریت دادن به ناصر بر فرض تمکین ظاهراً ممکن است خودآرایی کند ومنتظر فرصت شود.از طرف دیگر انگلیسیها برای حمل مهمّات مشغول راه سازی شده اند ودر مقابل کنتراتچی ها تعهّد امنیت کرده اند وممکن است برای رفع بی نظمی دخالت کنند.متأسّفانه اغتشاش رو به تزاید است. راه انتظام فارس به نظر بنده آن است که خود تیمسار وزیر کشور یا یک افسر ارشد لایق با قوّۀ کافی غیر محلّی تشریف یباورند وقوای محلّی را از این منطقه دور کنند.شمس ملک آرا.» ظاهراً امیدواری وارتباط ناصرخان با آلمانها صحّت داشته است.این موضوع به صراحت در خاطرات سِر ریدر بولارد آمده است.حبیب الله نوبخت نمایندۀ مجلس ،فردی که متّهم به همکاری مستقیم با آلمانها علیه متّفقین بوده، مدّتها با پسرش نزد ناصرخان مخفی گردیده بود. دکتر شولتس جاسوس ودیپلمات آلمانی در جنگ جهانی دوّم در خاطرات خود به رفتن خود به میان ایل قشقایی به تشویق نوبخت اشاره می کند ومی نویسد:« ناصرخان روی این مسئله که می خواهد با دولت آلمان همکاری کند تکیه می نمود و من هم به او قول دادم که جریان را به اطّلاع مقامات دولت آلمان برسانم.» مدّتی بعد جاسوسان انگلیسی از حضور شولتس در میان ایل قشقایی با خبر شدند. انگلیسیها به ناصر پیشنهاد پنج میلیون تومان پول کردند تا در ازای آن شولتس به آنان تحویل داده شود ولی ناصر از وجود وی در میان ایل اظهار بی اطّلاعی کرد. شولتس ناصرخان را ترغیب به خرید سلاح جهت مقابله با متّفقین نمود. حتّی ناصر خان دستور داده بود در فرّاشبند وفیروز آباد دو فرودگاه جهت فرود آمدن هواپیماهای آلمانی ساخته شود. ساختمان این فرودگاهها تحت نظر یک نفر آلمانی به نام کنستانتین ژاکوب انجام می شد.
ژنرال زاهدی که از طرفداران فعّال آلمان هیتلری بود ودر آن هنگام فرمانده لشکر اصفهان بود، پس از مدّتی که تحت نظر بود در منطقۀ اصفهان دستگیر گردید.به دنبال دستگیری زاهدی توسّط انگلیسیها ، سرلشکر شاه بختی به جانشینی وی منصوب شد ومدّتی بعد هیئتی از طرف او جهت مذاکره با ناصرخان به ارتفاعات فرّاشبند آمد.در این ملاقات بر خلاف نظر خان قشقایی هیچ صحبتی از خودمختاری ایل قشقایی نشد، بلکه شاه بختی مطرح نمود که در برابر بیست میلیون تومان پول نقد،ناصر خان اسلحه ،مهمات ومیسیون نظامی آلمان را به دولت تسلیم نماید. ناصرخان گفته بود: « به شاه بختی بگویید شما به آن پستی ورذالتی که در تهران رفتار می کنید با عشایر میهن پرست نمی توانید معامله کنید. شما نمی توانید غرور وآزادگی عشایر را به طلای نفرت آور خود بخرید.»
شولتس در این باره نکتۀ مهمّی را مطرح می سازد: «فهمیدم چون هیئت، اصولاً مسئلۀخودمختاری را مورد توجّه قرار نداده وآن« را از برنامۀ مذاکرات حذف کرده است،ناصرخان هم عصبانی شده وپیشنهادات هیئت را غیر قبول دانسته است،زیرا خوب می دانستم که هدف ناصرخان از کلّیۀ اقداماتی که می کند فقط به دست آوردن استقلال داخلی برای منطقۀ قشقایی می باشد.»
پس از این ملاقات ناصرخان از شولتس می خواهد تا قوایش را به فنون جنگهای جدید آشنا کند. پس از شروع حملۀ قوای دولتی، نیروهای خسروخان قشقایی در سمیرم شکست سختی به قوای دولتی وارد آوردند وتلفات سنگینی به آنان وارد ساختند.
چند روز پس از فتح قشقاییها، شاه بختی از طرف دولت آماده مذاکرۀ صلح با ناصرخان گردید. مهمترین شرط ناصرخان برای شروع مذاکرات صلح عبارت بود از: به رسمیت شناختن استقلال وخودمختاری منطقۀ قشقایی واین شرطی بود که یکایک افراد قشقایی با آن موافق بودند واصولاً برای به دست آوردن آن جنگ ومبارزه می کردند.
ناصر خان با حیله گری سیاستمدارانۀ خود هنگامی که فهمید وجود شولتس وهمراهانش مخلّ مذاکرات صلح با دولت مرکزی است، با حیله آنان را میان ایل بویراحمدی وسپس به زندان متّفقین فرستاد.
در حقیقت شورش سمیرم اوّل به نفع قشقایی ها تمام شد وبعد به سود دولت مرکزی وانگلستان. چرا که هم قشقایها به مقداری از خواسته هایشان رسیده بودند وهم دولت مرکزی تا مدّتی طولانی از خطری بالقوّه رهانیده شده بود وهم انگلستان موفّق به قطع ایادی رایش سوّم در منطقۀ فارس گردید. مضاف بر این که این شورش، خوانین را به استانداری ،فرمانداری و وکالت نیز رسانید.
به هنگام نخست وزیری قوام در سال 1325 ومدّتی پس از بروز حادثۀ فرقۀ دمکرات در آذربایجان واعلان خودمختاری آن خطّه، در فارس نیز شورشی به راه افتاد.
سران ایل قشقایی طیّ تلگرافی به دولت وقت خواسته های خویش را بدین شرح اعلان کردند:
1- اخراج وزیران توده ای از کابینه وتغییر رؤسای ناصالح در ارتش
2- واگذاری کارهای ادارات فارس از لشکری وکشوری به خود اهالی فارس که تحت نظر مردم اداره می شد.
3- تشکیل انجمن های ایالتی و ولایتی در فارس
4- ازدیاد نمایندگان مجلس به تناسب جمعیت
5- اختصاص مبلغ کافی جهت عمران ،فرهنگ وبهداشت محلّی
6- تجدید نظر در قوانین مضرّی که منافی قانون اساسی است.
7- اتّصال راه آهن مرکزی به شیراز وبوشهر وآسفالت جادّه ها
امضاء کنندگان: محمّدناصر قشقایی–ملک منصور قشقایی–خسرو قشقایی –محمّدحسن قشقایی.
از جانب نخست وزیر ،هیئتی مرکّب از اعزاز نیک پی معاون نخست وزیر سردار فاخر حکمت استاندار فارس، علی هیئت دادستان دیوان کشور،سرپاس صفاری رئیس کلّ شهربانی وامیر همایون بوشهری عازم شیراز شدند. پیش از این هیئت نیز سرلشکر زاهدی عازم منطقه گردیده بود . نکتۀ جالبی که در بافت این هیئت وجود داشت این بود که همگی اعضای آن از دوستان صمیمی خود ناصر خان بوده اند. در این مدّت عشایر فارس پس از تصرّف بوشهر و کازرون ، خود را برای تصرّف شیراز آماده می کردند.سرلشکر زاهدی در پاسخ به درخواست نمایندگان فارس مبنی بر مقابله با عشایر گفت: این کار مربوط به من نیست،ما قصد برادر کشی نداریم ومی خواهیم قضایا را با مسالمت حل کنیم.»
در این حادثه که به سرعت خاتمه پیدا کرد،تعداد زیادی از افسران وعشایر به قتل رسیدند وچندین مرتبه مقرّ ایل نیز توسّط نیروی هوایی بمباران شد. در شیراز دو نفر از خلبانان به جرم حملۀ هوایی به چادر ناصرخان واقع در آق چشمه توبیخ شدند.
پس از مدّت کمی مذاکره، هیئت صلح به اتّفاق ناصر بر اصول زیر توافق نمودند وغائله خاتمه پیدا کرد:
1- اجرای کامل قانون اساسی
2- تشکیل انجمنهای ایالتی فارس
3- ازدیاد تعداد وکلای فارس
4- اتّصال راه آهنهای کشور به فارس
5- اسفالت جادّه های فارس
6- تعمیم وتوسعۀ امور بهداشت وفرهنگ فارس
7- اصلاح امور اقتصادی
8- اصلاح قوانین مربوط به فارس
9- انتخاب مأمورین انتخابات از میان اهالی فارس
10- اعلان عفو عمومی در فارس
11- ابقاء وبرقراری وتداوم نهضت ملّی فارس بر اساس وطن پرستی وحفظ استقلال تمامیت کشور ایران وبه اتّکاء شخص جناب اشرف آقای قوام السلطنه.
چنان که درآخرهمین اعلامیه آمده است نهضت فارس به رهبری شخص قوام السلطنه برپا گردید وانگیزۀ عمدۀ آن ایجاد تسهیلات جهت حلّ مشکل آذربایجان واخراج وزرای توده ای (فریدون کشاورز،ایرج اسکندری، مرتضی یزدی) از کابینه بود.هرچند وزرای توده ای ودیگر صاحب منصبان این حزب(از قبیل عباس اسکندری شهردارتهران)خود استعفا دادند ولی در حقیقت ،شرایط خاصّ جامعه آنان را وادار به کناره گیری نمود. ضمناً خود قشقاییها نیز بار دیگر به بعضی از خواسته هایشان رسیده بودند.
ذکر این نکته ضروری است که ناصر قشقایی از قدیم الایّام رابطۀ خوبی با قوام داشت وحتّی هنگام انتخاب مجدّد وی به نخست وزیری برای اوّلین بار در طول حیاتش به وی تبریک گفت. این تلگراف دو هفته قبل از شروع ماجرای فارس مخابره شده است:
«حضور مبارک حضرت اشرف آقای قوام السلطنه نخست وزیر محبوب دامّت عظمته.از رادیو شنیده شد مجلس با اکثریت تمام رأی اعتماد به ابقای مقام شامخ نخست وزیری حضرت اشرف داده، با نهایت شعف ومسرّت تبریکات صمیمانه تقدیم ومخصوصاً این شادباش موفّقیت را نه تنها به حضرت اشرف بلکه به خود وعموم ملّت ایران می گویم.نیز باید عموم از مجلس امیدوار بود که در این موقع خطیر وبحران مملکت تشخیص داده اند تنها کسی که می تواند این مشکلات را مرتفع نماید، حضرت اشرف می باشد.امیدوارم خود بنده هم قریباً به مرکز آمده از زیارت وجود مبارک بهره مند گردد. اوامرمطاعه را پیوسته تا زمان شرفیابی منتظرم.» محمّدناصر قشقایی
در ادامۀ همین ماجرا پس از مدّت کمی شاه فرمان عفو عمومی صادر کرد وماجرا عملاً پایان یافته تلقّی شد:
« نظر به این که از سال 1320 در استان فارس حوادثی رخ داده ودر اثر آن عدّه ای از افراد ایلات وشهرنشینان آن استان اقداماتی نمودند که از مراتب میهن پرستی آنان انتظار نمی رفت واز این جهت بیم آن را دارند که مورد بی مرحمتی ما واقع گردند، چون همواره احساسات میهن پرستانۀ آنها منظور نظر بوده وخاطر خطیر ملوکانۀ ما نیز جز تأمین رفاه وآسایش افراد اهالی کشور هدف دیگری نداشته وهمه وقت معطوف به بسط عدالت وتشویق مردم به کوشش واطاعت قوانین مملکت می باشد، لذا مقرّر می داریم جناب اشرف نخست وزیر ، شمول مراحم ملوکانۀ ما را به عموم اهالی فارس اعم از شهری وایلی وغیره ابلاغ کرده وآنها را مطمئن سازد مادام که در آتیه عملی مخالف قوانین کشور ویا منافی امنیت وآسایش عموم مرتکب نگردند، مورد عواطف ملوکانه بوده واز هر قِسم تعرّض مصون ومحفوظ خواهند بود.»
محمدرضا پهلوی
وبالاخره خود ناصر خان ، غرض اصلی نهضت را این گونه بازگو کرد:
«چون حکومت دموکرات آذربایجان به استقلال ایران آسیب بزرگی می رساند وکار به جایی رسید که مرکز نیز داشت به وسیلۀ احزاب وفِرَق چپ وتندرو اداره می شد، با وجود احتمال هرگونه عیب جویی ، دست به این نهضت زده شد وبا این که همه می دانستند که نهضت جنوب پایۀ علمی وفرهنگی ندارد وقابل بقاء و دوام نیست، به عنوان یک مانور سیاسی وحسّاس بر له کشور از آن استفاده شد….عدّه ای ماجراجو وغارتگر از این هیجان عمومی سوء استفاده کرده ،باعث نا امنی وغارتگریهایی در برخی از نقاط فارس شدند… ودر نقاطی ماجراجویان توانستند به مردم بی گناه وبی خانمان آزارهایی برسانند…از نظر بین المللی حادثۀ فارس به نفع عدّه ای از دُول خارجی بود..»
محمّدناصر قشقایی وبرادرانش از شروع نهضت ملّی شدن صنعت نفت ایران،به طور همه جانبه به یاری دکتر محمّد مصدّق شتافتند. آنان حتّی تا بعد از کودتای 1332 از مصدّق و راهش علیه انگلیس حمایت کردند. در اینجا به ذکر دو نقل قول از شاه وچرچیل در بارۀقشقایی ها از کتاب ضدّ کودتا کرملیت روزولت طرّاح اصلی کودتا اکتفا می شود.
قسمتی از مذاکرات شاه و روزولت چنین است:
« …دوستان شما خانهای قشقایی، شما در بارۀ آنها درست می گفتید. شنیدم به تهران آمده وشما را تهدید کرده بودند. آنها نمی توانند در مملکت بمانند.آنها باید تبعید شوند. من{روزولت}با موافقت کامل وقاطعانه اشاره کردم ، بهتر است مواظب آنها باشید که مبادا دوباره یواشکی برگردند.آنها دشمنانی هستند که باید جدّیشان گرفت.»
چرچیل نیز در ملاقات با روزولت در باره قشقایی ها چنین می گوید:
« هیچ وقت نمی شود به این قشقاییهای لعنتی اعتماد کرد. در جنگ جهانی اوّل و دوّم آنها پدر ما را درآوردند.شما خیلی عاقلانه رفتار کردید که از رفتن شاه به شیراز جلوگیری کردید.»(3)
ناصر خان قشقایی پس از انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۸ شمسی، به ایران بازگشت. در این زمان با مشارکت در تشکیل اردو به همراه گروههایی از قشقاییها، به مخالفت با دولت برخاست. پس از مدّتی به دلیل مقابلۀ نیروهای دولتی، اردوی قشقاییها متلاشی شد و او ناچار به ترک وطن شد. وی در سال ۱۳۶۲ شمسی در ایالات متّحدۀ آمریکا درگذشت.
◀ بخشی از یادداشتهای ناصرخان قشقایی
٭ 25 مرداد 1332 – متن تلگرافاتی چند که یکی ازآنها ذیلاً درج می شود درساعت 8 صبح بیست و پنج مرداد به طهران مخابره و این تلگراف در پاسخ تلگراف خصوصی نخست وزیر رسیده است در عصر25 مرداد: فوری ، جناب آقای محمّد ناصرقشقائی؛ پس از عرض سلام، مفاد تلگراف جنابعالی به وسیله آقای وزیر پست و تلگراف باستحضار جناب آقای نخست وزیر رسانیده فرمودند ازمراحم سرکارخیلی خیلی تشکّرمی کنم، الحمد الله بخیر گذشت اگر بجائی لازم است تشریف ببرید ، ضرورت ایجاب نماید اطّلاع خواهم داد، ارادتمند جامعی . متن تلگرافی که صبح بیست و پنج [مرداد ] مخابره گردید :
جناب آقای دکترمحمّد مصدّق نخست وزیرمحبوب ، رونوشت تبلیغات تهران – استماع خبرصبح بیست و پنج مرداد که ریشۀ ملیّت واستقلال ملّت کهن سال ایران را مرتعش می سازد یک شوروهیجان زاید الوصفی درافراد ایلات قشقائی بوجود آورده و اکنون تعداد زیادی تجمّع کرده خواسته ها ومنوّیات خویش را بدینوسیله معروض میدارند: این عدّه ایکه برق وطن پرستی وحرّیت از پیشانیشان می درخشد، مایلند با کسب اجازه از پیشوای خود برای حفظ مقدّسات ملّی و آن یگانه رهبربزرگ به سوی تهران حرکت و در راه مصالح مُلک و ملّت جانبازی نمایند و نیز با کمال بی صبری طرد و مجازات نمک پرورده و مزدوران خارجی را که هر آن می خواهند درخت آزادی نهضت مقدّس ملّی را که با خون جوانمردان ایران آبیاری گردیده ، ریشه کن ساخته و مقاصد پلید خود را به مرحلۀ عمل در آورند خواهانند . وقبل از شروع انتخابات دورۀ هیجدهم مجلس مؤسّسان تشکیل شود که نمایندگان ملّت تکلیف اشخاص خائن بدون مسئولیّت و اصلاح قانون اساسی را تعیین نمایند. مگر این عدّه ، این عدّه ایکه پیوسته با کمال ناجوانمردی در صدد سرنگون ساختن نهضت ملّت ایران هستند، تا چه اندازه درخوربخشایش واغماضند وتا کی باید برخطاها وگناهان غیرقابل عفوآنها قلم بخشایش کشید؟ دیگر کاسۀصبر وشکیبائی ملّت ایران لبریز شده و بیش ازاین سهل انگاری وتسامح درمجازات خائنین به ملّت ومملکت جایز نیست. عدّۀ اخلالگران هرکس درهرمقام وهرلباسی که باشند باید بی درنگ محاکمه صحرائی و به مجازات اعمال ناشایست و ضدّ ملّی خویش برسند.
باملت بازی می کنند. آشوبگران صریحاً بدانند که با این همه لطایف الحیل و کودتاها و سایر رجاّله بازیها نه تنها به آرمان نهائی خویش و اربابان نرسیده و پیشرفت نمی کنند ، بلکه با آتش خشم و کین ملّت وطنخواه وهوشیار ایران روبرو خواهند شد. اینجانب افتخاراً بنام عموم جوانان وطن پرست جنوب وفارس و ایلات وبلوکات قشقائی وخودم بآن عدّه ایکه ازجریگۀ ایرانیّت خارجند ابلاغ می کنیم که مصدّق مظهر ارادۀ ملّت ایران است و بلاشک ارادۀ یک ملّت قهرمان و رنجدیده پیروز خواهدشد. محمّد ناصر قشقائی .
ناصر خان قشقائی در خاطراتش با اشاره به اینکه « چگونه کودتا شد؟!» می نویسد:
چند ماه بود که آمریکائی ها بنای مخالفت را گذاشته بودند و میل داشتند بهرشکلی است کار نفت به وسیلۀ دکتر مصدّق حل شود. این پیر مرد لجوج وطنخواه به هیچوجه حاضر نمی شد، تا آمریکائی ها شروع کردند به مخالفت شدید. کودتای اوّل خنثی شد و شاه فراراً رفت به اروپا و سرلشکر زاهدی را که دولت مصدّق می خواست بگیرد و حبس نماید ، محرمانه رفت به سفارت آمریکا . ( گودوین) یک نفرآمریکائی با محمّد حسینخان و خسرو خان ملاقات نمود و اظهار داشت دولت آمریکا تصمیم گرفته که مصدّق السلطنه را از کار برکنار کند. خسرو خان جواب داده ملّت پشتیبان است.
( گودوین ) جواب داده قول شرف می دهم تا دوماه طول نکشد. حال شما بیائید نقداً پنج میلیون دلار بگیرید و سرلشکر زاهدی را بردارید ببرید داخل ایل قشقائی، در آنجا فرمان نخست وزیری که شاه به زاهدی داده اعلام کنید و از آنجا زاهدی را بردارید بیائید به طرف طهران. آنوقت ما همه نوع تضمین می کنیم، دونفراز خودتان وزیر بشوید یک نفر هم سفیر کبیر ، درهر جا که مایلید. کلیۀ اختیارات فارس و جنوب هم برای شما و بعد از آن هم ماهی پنج ملیون دلار می دهم مرتباً از آن سهم بگیرید. آقایان جواب داده بودند که ما با مصدّق همکار بوده ایم و حالا نمی توانیم خیانت کنیم ولی اینکه شما پانصد ملیون دلار هم بدهید، غیر ممکن است که ما مرتکب چنین کاری شده و فامیل خودمان را ننگین و لکّه دارکنیم. دوّم اینکه ما با شاه مخالفیم. جواب داده بودند که هر تضمینی بخواهید می دهیم که [شما را] با شاه صلح بدهیم. جواب داده بودند غیر ممکن است. فردا کودتا شروع شد و ختم شد. معروف است که صاحب منصب های آمریکائی داخل تانک بوده واهالی [طهران] را با مسلسل و تانک نابود می کرده اند . این بود مختصری از وضع کودتا و شاه و نخست وزیر که از سفارت آمریکا بیرون آمده و تکیه بر کرسی صدارت زده و می زند. حقیقتاً تف به این وضع زندگی . متأسّفانه دکتر مصدّق به حرف ما گوش نداد.
یکشنبه هشتم شهریور 1332 : سه ربع ساعت بعد از ظهر آقایان هیئت و فرماندۀ لشکر آمدند و شب را هم ماندند و مذاکرات آقایان از این قرار بود: (1) چرا به آقای سرلشکر زاهدی تلگرااف تبریک نخست وزیری نکرده اید؟(2) خود من استاندار بودم ، چرا تلگراف ساده کردید و به اسم استاندار تبریک نگفتید؟( 3) آقای زاهدی با شما اینقدر خوب و مهربان است و متجاوز از سی سال است که دوست هستید چرا این قسم رفتار می نمائید؟( 4) صلاح در این است که شما بیائید الساعه سوار شده با هم برویم طهران با نخست وزیر ملاقات و ترتیب کارهارا بدهید.(5) شاه را ملاقات نمائید.( 6 ) فعلاً تلگراف تبریکی به شاه و نخست وزیر بنمایئد. جوابهای من : اولاً بنده با آقای سرلشکر زاهدی دوست بوده و حالا هم هستم و خود حضرتعالی هم همیشه محبّت های زیاد فرموده اید و مثل پدر خودم میدانم و همان اندازه احترام دارم، ولی من هواخواه مصدّق بوده وهستم وایشان را یگانه نخست وزیر ملّی میدانم و آقای سرلشکر زاهدی را به رسمیّت نمی شناسم. وقتی ایشان را برای نخست وزیری به رسمیّت نشناختم، طبعاً به جنابعالی هم نمی توانم[به نام] استاندارتلگراف نمایم. در جواب فرمودند : آقای زاهدی را شاه نخست وزیر کرده است و قانونی است. عرض کردم نخست وزیری که از سفارت آمریکا بیرون بیاید، من برسمیّت نمی شناسم . هم شاه وهم نخست وزیر شما هر دو نوکری آمریکا را قبول کرده اند. چنین اشخاصی داخل آدم نیستند. بعد می فرمائید بیایم طهران، که را ملاقات کنم؟ مردم چه خواهند گفت؟ ازآن گذشته بنده نه وزیرم نه وکیل نه ایلخانی، نه حاکم ، یک فرد عادی هستم با کسی هم کاری ندارم. خلاصه هرچه کردند که لااقل تلگرافی کنم قبول نکردم. آخرگفتم به یک شرط ممکن است که آقای دکترمصدّق وسایررفقا را که حبس کرده اند آزاد کنند، ممکن است از درصلح بیایم. آخر پس ازمذاکرات چندین ساعت قرارشد که خود آقای هیئت برود طهران و مذاکره کند.
٭ یکشنبه بیست و دوّم شهریور: آمدیم به ( تنگ یراق). ظهرآقایان ملک منصورخان وخسروخان بااتومبیل ازطرف ( بیضا) آمدند خبر مهمّی نیست جزاینکه تمام مردم حاضرند ومنتظر. در طهران هم تمام احزاب اتّحاد کرده و دولت هم فوق العاده نگران است. دکترهم که ازطهران آمده است اظهارمی دارد که مردم فوق العاده نگران وهمه به این دولت بدبین [ هستند]، نظامی ها منتهای اذیّت را می نمایند و مردم را حبس می کنند. موقع امتحانات در مدارس بالای سرهر چهارنفر محصّل یک نفر نظامی با سرنیزه ایستاده است. در شیراز هم همین قسم بوده است و کم کم صدای مردم دارد بلند می شود. امریکائی ها هم بطور خصوصی گفته بودند خوب فهمیدیم هواخواهان شاه چند فاحشه است و چند گدا و چند صاحب منصب . و از مصدّق زیاد تعریف می کرده اند ولی می گفته اند چاره ای نداشتیم ، ازترس کمونیست ها ما مجبوربه کمک به شاه شدیم وخودشان تصدیق می کرده اند که مصدّق از ( جرج واشنگتن) هم بالاتر است.(4)
خسرو خان صولت قشقایی متولّد ۱۲۹۶ خورشیدی معروف به خسروخان، چهارمین پسر اسماعیل خان صولتالدوله ایلخان ایل قشقایی، پس از محمّد ناصر خان، ملک منصورخان و محمّد حسین خان بود.
در دورهٔ حکومت رضاشاه و تلاش دولت مرکزی برای گسترش فرمانروایی و حذف عناصر پرنفوذ، اسماعیل خان صولتالدوله قشقایی که ایلخان ایل قشقایی و وکیل مجلس شورای ملّی بود با دولت دچار اختلاف شد و به زندان افتاد و جان خود را در زندان از دست داد. پس از شهریور ۱۳۲۰ خورشیدی خسرو صولت قشقایی که در تهران و تحت نظر حکومت رضاشاه بود به میان ایل قشقایی در فارس بازگشت و تا سال ۱۳۳۲ برای یک دورهٔ ۱۲ ساله به عنوان سیاستمداری پرنفوذ در صحنهٔ سیاسی ایران و فارس فعّالیت کرد.
وی در ماجرای نبرد سمیرم که در اوایل تیر ۱۳۲۲ خورشیدی بین نیروهای قشقایی و بویراحمد از یک سو و یک ستون از قوای لشکر ۹ اصفهان از سوی دیگر رخ داد نقش اصلی را بازی میکرد. پس از آن به صحنهٔ سیاسی ایران وارد شد.
در انتخابات دورۀ پانزدهم، شانزدهم و هفدهم مجلس شورای ملّی نماینده شد و به وکالت مجلس شورای ملّی رسید. در جریان نهضت ملّی شدن نفت از دکتر مصدّق حمایت کرد.
در تیرماه ۱۳۲۵ که کمیسیون خاصّ نفت به ریاست دکتر مصدّق تشکیل شد، خسروخان یکی از اعضای آن و منشی کمیسیون بود که خدمات فراوانی را در راه ملّی شدن نفت انجام داد. تلاشهای خسرو صولت قشقایی و دیگر نمایندگان جبهۀ ملّی ایران به تصویب قانون ملّی شدن نفت در ۲۹ اسفند ۱۳۲۹ و همچنین به طرح ۹ مادّهای نحوۀ اجرای ملّی کردن در کمیسیون نفت در ۵ اردیبهشت ۱۳۳۰ انجامید.
در جریان اختلافات محمّد رضا شاه و دکتر مصدّق در سال ۱۳۳۲ و پس از کودتای ۲۸ مرداد، برادران قشقایی یعنی محمّدناصرخان، ملک منصورخان، محمّدحسین خان و خسروخان قشقایی بهعنوان سران ایل قشقایی از مصدّق حمایت کردند و ایل قشقایی به تنها نیروی مسلّحی که به حمایت از محمّد مصدّق تفنگ بدست گرفت تبدیل شد. به همین دلیل پس از سرنگونی دولت مصدّق و استقرار دولت سپهبد زاهدی، املاک برادران قشقایی مصادره شده و آنها مجبور به جلای وطن و تبعید و اقامت در اروپا شدند.
خسرو خان پس از خروج از ایران راهی کشور ایتالیا شد؛ سپس در شهر مونیخ آلمان ساکن شد. تا سال ۱۳۵۷ در آنجا زندگی کرد.
دوران تبعید برادران قشقایی در اروپا به مدّت ۲۵ سال طول کشید. با پیروزی انقلاب و فروپاشی رژیم پهلوی، ناصرخان و خسروخان قشقایی در زمستان ۱۳۵۷ به ایران و محلّ قدرت خود یعنی فیروزآباد فارس برگشتند و با استقبال گستردهٔ عشایر ایل قشقایی روبرو شدند. آنها ضمن پشتیبانی از انقلاب، به منظور اعادهٔ اقتدار ایلی گذشته و نیز اعادهٔ نظم در منطقۀ قشقایی به فارس رفته و اقداماتی را آغاز کردند.
در این هنگام تنشهای سیاسی فزایندهای که در اثر آشوب و اغتشاش حاصل از فروپاشی نظام پادشاهی و شکل گیری نظام جدید فضای کشور را تحت الشعاع قرار داده بود سرانجام دامن خسرو صولت قشقایی را هم گرفت. وی که در این مدّت به رغم پشتیبانی کلّی از انقلاب و آرمانهای آن، با تأکید بر ادامۀ راه دکترمصدّق و انتقاد از پارهای گرایشهای تندرو، مخالفت طیف تندرویی از عناصر برآمده از انقلاب را برانگیخته بود، در انتخابات نخستین دورۀ مجلس شورای اسلامی شرکت کرده و در بهار ۱۳۵۹ به نمایندگی از مردم شهرستان اقلید در مجلس حضور یافت، ولی اعتبار نامهٔ وی تصویب نشد. او که هدف انتقادهای نیروها ی تندروی انقلابی قرار گرفته بود؛ هدف افشاگریها و اتّهامات دانشجویان مسلمان پیرو خطّ امام قرار گرفت که براساس پارهای از اسناد به دست آمده از سفارت آمریکا به جاسوسی متّهم شد، خسرو خان که در آن زمان در تهران بود توسّط یک گروه مسلّح ربوده و مضروب شد.
در پی انتشار این خبر انبوهی از مردم ایل قشقایی در اعلام پشتیبانی از خسروخان و اعتراض به این عمل تعدادی از جادّههای اصلی فارس را مسدود کرده و دست به اسلحه بردند و همچنین به کلانتران و کدخدایان قشقایی در سراسر فارس – که تعدادشان ۷۰ نفر بود – آماده باش داده شد و آنها مشغول گردآوری جوانان جنگجو شدند. در همین حال دستور رهایی خسرو قشقایی از بازداشت صادر شد ولی وی در تهران منتظر ننشست و بی درنگ خود را به فارس رساند.
به رغم تلاشهایی برای حل مسالمت آمیز این ماجرا، حرکتی که به این نحو آغاز شده بود به مدّت دو سال و با یک رشته زد و خوردهای پراکنده میان قشقاییها و نیروهای حکومتی ادامه یافت تا سرانجام پس از یک رویارویی نهایی در اوایل اردیبهشت ۱۳۶۱ در نزدیکی فیروزآباد، این حرکت در هم شکست. 1
«خسرو خان مدّتی در کوه مقاومت کرد بعد به شیراز آمد و در منزل یکی از قشقاییها لو رفت و بازداشت شد و از آنجا که در آن زمان در رأس ادارۀ اطلاعات شیراز افرادی همچون مصطفی کاظمی و مهرداد عالیخانی، (متّهمان پروندهٔ قتلهای زنجیرهای در سال ۱۳۷۷) بودند وی را شکنجه و بعد اعدام کردند که وی هنگام اعدام گفته است بدانید که انگلیسها دارند انتقام از ما می گیرند وانگلیسها من را کشتند و اینها عوامل انگلیس هستند.این رویداد همزمان بود با بازداشت ، محاکمه و اعدام صادق قطب زاده وزیر خارجۀ حکومت جمهوری اسلامی.صادق قطب زاده در ۲۴ شهریور اعدام شد و خسرو خان قشقایی ۹ مهر یعنی ۱۳ روز بعد. حکم اعدام ایلخان قشقایی ها در فیروز آباد فارس کانون قدرت ایل قشقایی به مورد اجرا گذاشته شد. »
کامبیز نجفی در بارۀ خسرو قشقایی و برادران قشقایی در روزهای مرداد 32 می نویسد : خسرو قشقایی وقتی که از خانۀ مصدّق خارج شد در طول مسیر چند بار با گروه های پراکنده ای مواجه شد که در غیاب و پیش چشم نظامیان، در حالی که عربده می کشیدند و به مصدّق فحاشی می کردند به دفاتر احزاب و مطبوعات از جمله توده ای ها و ملّی ها حمله می کردند و به آتش می کشیدند. رفتار و گفتار آنها از جمله ناسزاها و عبارات رکیکی که به مصدّق و ملّیون نسبت می دادند بیشتر به چاقوکش ها و قداره بندها می مانست تا مبارزانی که بعدها پهلوی ها از آنان به عنوان انقلابیون یاد می کردند.
خسرو قشقایی که نمایندۀ مجلس شورای ملّی و مشاور مصدّق در امور قبیله ای بود، عصر روز 28 مرداد (1332 شمسی) پیش از آنکه تهران را به مقصد جنوب ترک کند، با حبیب رضازاده قشقایی (سخنگوی قشقایی ها) و مردان مسلّح قشقایی خودش را از خیابان ها و میادین فتح شده به خیابان کاخ و خانۀ مصدّق رسانده بود تا نخست وزیر را متقاعد کند که جانش در خطر است و بهتر است همراه آنها به جنوب و میان ایل قشقایی برود تا آنها حفاظت و مراقبت از جان او را برعهده بگیرند. قشقایی همچنین پیشنهاد کرده بود که او می تواند از رادیو شیراز با مردم ایران سخن بگوید و در صورت اتّفاق مقاومت را از آنجا آغاز و در همه جای ایران ادامه دهند. امّا پیرمرد موافقت نکرده و گفته بود: «پسرم! برو، من نمی آیم، همین جا می مانم یا این ها از روی جنازه ام رد می شوند و یا مردم خود تصمیم می گیرند.»
مصدّق 9 سال بعد، یعنی مرداد 1341 از روستای احمدآباد و در جواب نامه خسرو قشقایی که از تبعید در آلمان نوشته و از او خواسته بود تا در بنیان جبهه ملّی در اروپا نقشی فعّال ایفا کند، به این روز اشاره کرده و نوشته بود: <قربانت گردم، از صبح روز 28 مرداد 1332 که نزد بنده تشریف آوردید و دعوتم فرمودید که به جنوب حرکت کنم، اکنون درست 9 سال می گذرد.>
الف ـ و در ادامه با گفتن اینکه به واسطۀ کبر سن دیگر از او خدمتی ساخته نیست، اضافه کرده بود از آنجا که وی در امور جبهۀ ملّی دخالتی نمی کند، چنانچه 3 ماه قبل نیز در نامه ای به اللهیار صالح عدم دخالت خود را تذکّر داده و عذر خواسته بود (با این توضیح که هم خسرو و هم ناصر قشقایی بعداز ظهر 28 مرداد را به عنوان روز این اتّفاق اعلام کرده اند امّا مصدّق در نامۀ خود که 10 سال بعداز این ماجرا نوشته؛ به صبح 29 مرداد اشاره کرده والّا خسروخان عصر 28 مرداد از تهران خارج می شود.)
اتومبیل خسرو قشقایی چندبار به خاطر ازدحام جمعیت و یا مسدود بودن خیابان ها متوقّف شده بود. علاوه بر نظامیان کودتاچی، تعدادی نیروهای شخصی نیز با آتش زدن لاستیک اتومبیل ها و شکستن درختان، خیابان و معابر را بسته بودند. از جمله سر یک چهارراه، مردی کلاه مخملی با کت و شلوار سیاه و پیراهن سفید روی سقف یک فورد آمریکایی رفته بود و انگار که مست باشد رو به اجتماع و با صدای بلند فریاد می زد، اقدس! مرگ من بگو مرگ بر مصدّق و آنها فریاد می کشیدند، مرگ بر مصدّق و بار دیگر، عصمت! این تن بمیره بگو، جاوید شاه! زن که آرایش غلیظی کرده بود در حالی که بشکن می زد گفت، زنده و جاوید باد سلطنت پهلوی.
قشقایی وقتی که از تهران دور می شد، 2 سال پیش را به یاد آورد، روزی که به مصدّق هشدار داده بود که دولت های آمریکا و انگلیس به کمک عوامل داخلی خود در حال تدارک و طرّاحی عملیاتی برای سرنگونی دولت او و روی کار آوردن دولتی غیرملّی هستند. مصدّق در نهم مرداد 1331 نوشت: «مخفی نماند که عصر روز چهارشنبه، چهارم اردیبهشت ماه 1330 جناب آقای خسرو قشقایی نمایندۀ محترم دوره 16 تقنینیه این جانب را از تشکیل دولتی به نفع سیاست بیگانه مستحضر نموده و تصمیم گرفتم نه مادّۀ پیشنهادی خود راجع به ملّی شدن صنعت نفت(29 اسفند 1329 خورشیدی) هرچه زودتر تصویب شود، گذشته از اینکه ایشان عضو کمیسیون نفت مجلس شورای ملّی بودند و رأی موافق دادند در تصویب آن نیز به این جانب کمک بسیار نمودند و همان روز از تصویب گذشت. اطّلاعاتی که داده بودند به وقوع پیوست…
پیش از کودتا ناصر قشقایی که آن روزها نمایندۀ مجلس سنا بود بوی توطئه را شنیده بود. او از مصدّق می خواهد که به وی اجازه دهد تا 500 – 400 نفر از نیروهای کارکشته و جنگجوی قشقایی ها را با هزینۀ خود به تهران آورد و در باغ انجیره که ملک شخصی وی در شمال تهران بود به حالت آماده باش نگه دارد، امّا مصدّق با گفتن اینکه، «نه آقاجان، نه آقاجان، اگر شما این کار را بکنید نظامی ها نگران می شوند» موافقت نکرده بود. ناصرخان هم در جواب گفته بود، «روزی می رسد که همین نظامی ها پدر شما را درمی آورند. شما را می گیرند، این بساط به هم می ریزد، دو، سه سال شما را حبس می کنند و بعد آزاد می شوید امّا ماها را نابود می کنند، مملکت می رود، خون ها ریخته می شود، ثروت ها مصادره می شود…» پیرمرد امّا، که لجاجت او معروف بود قبول نکرد و گفت: «آقاجان این آرزوی من است.» ناصرخان هم دیگر اصراری نکرده و بسنده کرد به این که «به زودی به آرزویتان می رسید.» شاید مصدّق هم با همه اعتماد و اعتقادی که به قشقایی ها داشت از این مساله غافل نبود که قشقایی ها، با آنکه در قرون اخیر از مؤثّرترین نیروهای جنوب ایران بوده اند امّا همیشه فقط شاهد تغییر سلسله ها و تاجگذاری شاهزاده ها بوده اند. وقتی که آقامحمّدخان از شیراز گریخت نامه ای به جانی خان قشقایی نوشت و با وعدۀ صدارت او را به همکاری دعوت کرد. امّا ایلخان قشقایی که از ملازمان نزدیک و مشاور کریم خان بود و الفتی داشته با او، در جواب آقامحمّدخان که از خیانت خواجّ قجر به خشم آمده بود فقط به نوشتن یک دو بیتی بسنده کرد تا کینۀ خود را در دل آقامحمّدخان و بر دل سلسلۀ قاجار برای همیشه بگذارد: «نه مهر و وفا که جانفشانیت کنم، نه جود و سخا که مدح عالیت کنم/ نه ریش تو را که ریشخندت سازم، نه… که … مالیت کنم.»
با این همه، بعداز حادثۀ بیست و پنجم که کودتا عقیم ماند(روز عزل مصدّق توسّط محمد رضاشاه در 25 خرداد 1332 شمسی)، ناصر قشقایی که آن روزها در ایل بود به مصدّق تلگرافی زد و نوشت: 200000 تفنگچی آماده داریم. اگر اجازه فرمایید به سوی تهران حرکت کنیم» مصدّق هم در پاسخ نوشت: «رسیده بود قضایی ولی به خیر گذشت. شما افراد را آزاد کنید به خانه هایشان بروند. نیازی به تفنگچی نیست.»2
◀خسرو سیف از سرنوشت خسرو خان و برادران قشقایی پس از انقلاب این گونه شرح می دهد:
به دنبال برخی از تغییرات. تبعیدیان گمان کردند که مملکت آزاد شده و آزادی وجود دارد همۀ آنها به ایران بازگشتند خسرو خان هم یکی از آنها بود که آمد ایشان حتّی از حوزۀ شیراز هم برای مجلس انتخاب شد امّا اعتبار نامۀ وی را تصویب نکردند!!! .کسی که تمام زندگیش را داده بود آقایان می گفتند ایشان از سازمان امنیت حقوق می گرفته! جالب هست کسانی را که شاه از ایران تبعید نموده و همه مایملک آنها را گرفته آن وقت می گویند که از سازمان امنیت وی حقوق می گرفته ! در حالی که ایشان در مونیخ آلمان فرش فروشی می کرد و همه این را می دانند جالب هست بدانید که خسرو خان می گفت خود آقای خمینی دستور داده که وقتی برادران قشقایی می آیند در اتاق من به روی آنها باز هست یعنی اگر جلسۀ محرمانه و خصوصی دارم هیچ یک مانع دیدار آقایان با من نخواهد بود به هر حال برای وی برنامه جور کردند که عامل امریکا است و گرفتنش که آقای فروهر روی این زمینه خیلی فعّالیت داشت و به هرحال آزادش کردند زده بودند دندانش را شکسته بودند. تا اینکه اقای خمینی نماینده ای داشت در شیراز به نام رباّنی شیرازی که جزو مبارزین رژیم گذ شته بود و چندین بار به زندان افتاده بود و انتقاداتش را از وضع موجود به آقای خمینی می گفت یک شب که باشادروان داریوش فروهر و تعدادی دیگر شام می خوردیم آقای ربانی شیرازی گفت: من می ترسم شیخ فضل الله زمان شوم چون چیز هایی که من می گویم این ها همه مخالفند. خمینی هم گوش می کند .من می روم شیراز باز اینها کار خودشان را می کنند. به هرحال تصادفی جور کردند و آقای ربّانی شرازی در جادۀ شیراز کشته شد و با کشته شدن وی اینها تعرّضا تشان را به قشقاییها شروع نمودند قشقایها یعنی خسرو خان و ناصر خان هم زدند به کوه ناصر خان پسری داشت که در خارج درس خوانده بود و پزشک شده بود اوهم رفته بود برای خدمت به ایل که در آنجا سکته کرده و فوت شد پس از آن ناصر خان از ایران خارج شد که در همان خارج از ایران فوت نمود. خسرو خان هم مدّتی در کوه مقاومت کرد بعد آمد شیراز در منزل یکی از خود قشقاییها که وی را لو می دهندکه اوّل گمان می کردیم خود صاحب خانه لو داده امّا یکی از قشقاییها می گفت که این اینگونه نبوده و کسانی دیگر این کار را کردند .در آن زمان در رأس ادارۀاطّلاعات شیراز افرادی همچون مصطفی کاظمی و عالی خانی که بعداً در رأس قتل های زنجیره ای نیز بودند قرار داشتند. و من گمان می کنم گرفتن و شکنجۀ خسرو خان هنگامی بوده که اینها در انجا مشغول کار بودند خیلی وی را شکنجه نمودند امّا وی حرفی نزد و حتّی هنگامی که وی را دار می زدند گفت: بدانید که انگلیسها دارند انتقام از ما می گیرند که البتّه این حرف جای بحث فراوان داد امّا با آن حال نزاری که نیمه بیهوش هم بود گفت مردم بدانید که انگلیسها من را کشتند و اینها عوامل انگلیس هستند.3( 5)