back to top
خانهدیدگاه هامحمد جعفری: تحقیق در باب دروغ «مصلحت آمیز» - قسمت اول

محمد جعفری: تحقیق در باب دروغ «مصلحت آمیز» – قسمت اول

jafari mohammad

1- دروغ فاسد کننده اخلاق و ریشه اصلی فساد و تخریب جامعه

پیاده کردن اسلام وسوار کردن آخوند و فقیه

 

مدتهاست به شدت درگیر این پرسشم که اگر بخواهیم دست روی یکی از ریشههای اساسی نابسامانی ها و دردها و معضلات فراوان و روبه افزایش زندگی جمعی و فردی ما ایرانیان، در داخل و خارج هم فرقی نمی کند، بگذاریم، آن ریشه که، در باره آن، امکان توافق همگان، وجود دارد، کدام است. پاسخی که برای این پرسش یافتم، این‌است: آن ریشه دروغ است.

   بی تعارف عرض می‌کنم از قرار مشکل ما این است که دروغ می گوییم و زیاد هم. هم به خود و هم به دیگران دروغ می‌گوئیم. هم در سیاستمان و هم در آموزش پرورشمان، هم به دوستانمان و هم به دشمنانمان، در هر فرصت و هرجا، دروغ می‌گوئیم.

   امر واقع دیگر این که، از انقلاب ببعد، میزان دروغگویی در افزایش است. عوامل روانی ناشی از تنظیم روزمره رابطه با قدرت، بنابراین، احساس ناامنی، عمری به درازای تاریخ استبداد تا هم اکنون ادامه دارد، بی شک علت شیوع این مرض همه‌گیر را توضیح می‌دهد . ولی به نظرم تنظیم رابطه با سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی فرد و گروه با دولت استبدادی، پایه تنظیم رابطه‌های دیگر است. دراین نوشتار، پاسخ این پرسش جسته می‌آید. آیا راست گفتن و راست شنیدن راه و روش رهائی از شر تنظیم رابطه با دولت استبدادی، بنابراین، با قدرت نیست؟

 

1- ملازمه دین‌دولتی و صناعت دروغ:

 

     تأمل در امر رواج دروغ در محیط به شدت استبداد زده ایران و نیز تأمل درخودکامگی، بسیار آموزنده است. با اندکی دقت در گفتارها و کردارهای سران و رهبران جمهوری اسلامی از بالا به پایین، به نسبت بهره‌شان از خوان ولایت مطلقه، می‌توان مشاهده کرد که اگر دروغ را دروغ خود نمی کردند، حتی یکسال هم نمی‌توانستند، با چنین استبدادی، بر مردم حکومت کنند. دروغهای سران نظام ولایت مطلقۀ فقیه به احصاء نمی‌آیند زیرا از اندازه بیرونند و مثنوی هفتاد من کاغذ بسا کفاف نمی‌کند. اما راستش این بیماری سخت مصیبت بار تنها قدرتمندان و اصحاب سلطه سیاسی را گرفتار خود نکرده‌است. مروری بر زندگی روزانه مردم ایران بر مرورکننده معلوم می‌کند که ابتلای به این مرض کشنده اخلاقی، عمومی است. دروغ و دروغگوئی در جامعه ایران چنان با زندگی روزمره پیوند خورده‌است و آنچنان بین اغلب مردم پذیرفته و عادی شده که، گویی برای گذارن زندگی، هیچ کس بی‌نیاز از دروغگویی نیست.

 

   از جمله سرمشق‌ها که نظریه سازان در توجیه دروغ‌گفتن ساخته‌اند، این‌است که ما ایرانی‌ها، همواره، ناچاریم بین بد و بدتر یکی را انتخاب کنیم. این توجیه، از سوی بسیاری از اصلاح طلبان و ملی مذهبی‌ها نیز ارائه نیز می شود. آیا از اینان، که خود را مصلح دینی و اجتماعی و سیاسی معرفی می‌کنند، نباید توقع کرد که توضیح دهند چرا انسان ایرانی،  در تاریخ سیاسی خویش، هماره باید در حال «انتخاب» بین بد و بد تر باشد؟ و چرا ما نمی‌توانم خود را از آن جبر برهانیم و وارد گستره اختیار، بنابراین، انتخاب بین خوب و خوبتر بشویم؟ ما را چه شده است که از خوب و خوبتر پیوسته دورتر می شویم و هرچه بیشتر و عمومی‌تر، زندان مخوف بد و بدتر، زندانی می‌شویم؟

 

   چرا از طرح این پرسش طفره می‌رویم، زیرا آن را با مجموعه‌ای از ترسها توجیه می‌کنیم. ترسها، ما را از بیرون و درون، تسخیر کرده‌اند. از این‌رو، در وادی فراموشی فرو می‌رویم. تا جایی که تجربه‌های گذشته‌‌مان را به راحتی فراموش می کنیم. فراموش می‌کنیم که همواره از ترس بدتر به بد متوسل شده بوده‌ایم و گرفتار بد و بدتر و بدترین ختم شده‌ایم. گرفتار این سه شده‌ایم زیرا جرأت نکرده‌ایم، بدترین را که سازنده بد و بدتر و محکوم کننده ما به زندان به و بدتر است، نفی کنیم. در برابر او، راست بگوئیم. بگوئیم صاحب حق هستیم و او متجاوز به این حق است. پس، اگر پرده فراموشی را بدریم، هر یک از اما به خود راست بگوئیم، این حقیقت را خواهیم شنید که، در طول عمر خود، به تجربه دیده و مشاهده کرده‌ایم که پناه بردن به بد از ترس بدتر، نتیجه‌ای جز، در زندان بد و بدتر، گرفتار بدترین ماندن، بدست نیاورده‌ایم. در می‌بیم که توجیه ما ریشۀ در «دروغ مصلحت‌آمیز» و انواع و اقسام آن دارد.

 

   از اقسام اصلی دروغ رایج میان ایرانیان، یکی دروغ مصلحت آمیز است که خود نوعی از انواع دروغ، ولی دارای کلاه شرعی و گاه قانونی است. هرچند در طول تاریخ دروغ و دروغ سازی و شیوع آن در تمام جوامع از مهمترین و بلکه اصلی‌ترین اسباب قدرتمداری و قوام و دوام سلطه سلطه‌گران بر مردم و از بین بردن حقوق و آزادی مردم بوده‌‌است، اما رواج دروغ به عذر مصالح عالیه دینی و گاه اخلاقی، فسادانگیزترین است. دروغ برای پیشبرد مقاصد دین و رسیدن به اهداف آن است، پر رواج‌ترین دروغها، بخصوص از زمان استقرار رژیم کنونی است. من کاری با سایر جوامع اسلامی ندارم و چه بسا بسیاری از آنها با شدت کم‌تر و یا بیشتر درگیر این آسیب اجتماعی بزرگ هستند. به دروغ وقتی- به زعم توجیه‌گران – مصلحت اهم دینی ایجابش می‌کند، در جوامع تحت قیادت دین‌سالاران، شیعه و سنی، بخصوص ایران می‌پردازم.

 

   دروغ گفتن تحت هر نام و بهانه‌ای که باشد، ولو عنوان «مصلحت آمیز»، توریه (خوفی و مدارائی) و یا عنوانهائی از این قبیل بیابد، از اسباب دوام و قوامِ استبداد و ستمگری است. کسانی هم که دروغ می‌گویند و بویژه وقتی دروغ گفتن را، به این و آن عنوان، توجیه شرعی و دینی می‌کنند، آگاهانه و یا نا آگاهانه عمله و خدمه قدرت هستند و دینداری‌اشان میان تهی است. اینان با دین، به مثابه روش تمیزحق از باطل و عمل به حق کارندارند. صرفا به عنوان وسیله برای مشروعیت بخشیدن به قدرت و توجیه حق را ناحق کردن، بکارش می‌برند. یعنی دین را وسیله توجیه عمل کردن به ضد دین می‌کنند.

 

     اگر به اعمال نزدیک به چهار دهه گذشته دولت ولایت فقیه نگاه کنید، بسا شما خوانندگان هم به صحت این گفته یقین می‌یابید، یقین می‌یابید که فقیهان قدرت طلب، تحت امر قدرت خودکامه، با ترویج دروغ و قلب حقایق، بنام دین و قرآن و نیز با اعمال دروغین خود، به جامعه چنان آموزش می‌دهند که رندان و مصلحت گرایان سیاسی که جای خود دارند، حتی متدینین راستین و آنهائی هم که به خاطر عقیده و دین مبارزه می‌کردند، باور کرده‌اند و باور می‌کنند از راه مصلحت می‌توان دروغ گفت و یا حتی باید دروغ گفت. البته با مداومت در دروغ گفتن است که زور بکاربردن (دروغ شکلی از اشکال زور است)، همگان را بخود معتاد می‌کند. در نتیجه، تجاوز به حقوق انسان در جامعه، عادی می‌شود و غفلت از این حقوق همگانی می‌گردد. عمل‌کرد رژیم‌های توتالیتر حاکی است که چون مقامات عالی قضایی و سیاسی، بنام دین یا مرام و «بخاطر» دین یا مرام دروغ را جایز می‌شمرند و مصالح دین و ملت را در ساختن و بکاربردن «دروغ مصلحت آمیز» می‌بینند، به بزرگترین متجاوزان به حقوق انسان بدل می‌شوند و شکنجه گران حرفه‌ای را بخدمت می‌گیرند.

 

     این نوشتار می‌کوشد با مطالعه قرآن و نهج البلاغه و حتی احادیث منطبق با قرآن به این نکته پی ببرد که آیا، در اسلام، هرگونه دروغ ممنوع شده‌است یا نه؟ یعنی آیا می‌توان به عنوان یک مسلمان مدعی شد که در دین ما، تحت هیچ شرایطی، دروغ گفتن جایز نیست و دروغ همواره در شمار از بزرگترین گناهان است یا نه؟

 

2. افتاء برای تجویز دروغ

   به باور بسیاری از متفکران و صاحبنظران عالم، دنیای اسلام با انقلاب در ایران و رهبری روحانیان بنیادگرای شیعه بر آن وارد فاز جدید دروغ مصلحت آمیز و خشونتهای سیاسی امروزی شده‌است. اگر از ذکر مصائب بگذریم و به اصل مطلب بپردازیم، گمان نمی‌کنم که به این نتیجه نرسیم که آقای خمینی رهبر انقلاب اسلامی در ایران مبدع و مبتکر تفکر جدید دروغ مصلت آمیز و داعشیگری در دوران پس از انقلاب است. اگر ما بخواهیم ریشه و اساس این گونه رفتارها و گفتارها و تعلیماتِ دامنگیر خود را شناسائی کنیم، لازم است که به نقد تعلیمات آقای خمینی بپردازیم. نقد و نه ترتیب دادن دادگاه. چرا که اینک او در محضر دادگاه الهی است. نقد برای جدا کردن سره از ناسره و رها شدن و رهاکردن از دروغ. نقد برای شناسائی تفکر و اندیشه راهنما و عمل کرد وی و عواقب دهشتناکی که هم اینک ایرانیان و غیر ایرانیان با آنها روبرو هستند و رها شدن و رها کردن از این عواقب.

    

   در جمهوری اسلامی، آقای خمینی اولین دروغگوئی بود که در کسوت مرجع دینی و عارفی سالک، برای بنیادگزاری و استمرار استبداد دینی و «حکومت سلسله روحانیت» با دست‌آویز کردن «مقدسات» دینی و مقام روحانی امامان معصوم شیعه، به دروغ متوسل شد. وی آنچه را که در طول 118 روزی که در فرانسه بود(14 مهر تا 12 بهمن 57)، به ملت ایران در انظار جهانیان وعده داده بود، چون پایش به ایران رسید و قدرت را در دست گرفت، به آسانی آب خوردن، به طاق نسیان سپرد. وقتی مورد سئوال قرار گرفت، گفت: برای حفظ دین و حکومت می شود دروغ گفت و باید مردم نسبت به همدیگر جاسوسی کنند. آیا این وعده وعیدهائی که آقای خمینی به ملت ایران داد و بعد هم همۀ آنها را نکول کرد، حقوقی نبودند که او بدانها باور نداشت و به دروغ خود را باورمند به آنها نشان می‌داد؟ آیا آن دسته از فقها و علمائی که، به هر دلیل، دم فرو بستند و بلکه خود در این دروغگوئی‌ها شرکت کردند و آنها که هنوز هم بکار دروغ و فریب مشغولند، شریک و سهیم در جنایاتی که، بر اثر آن دروغها، بر ملت ایران روا رفته، نیستند؟ آیا «محققین» یعنی کسانی که وقتی به سر چشمه و به کسی می‌رسند که اول پایه گذار خشت کج است و به چنین دولت ستم گری مشروعیت بخشیده و آن‌را مستقرگردانده‌است می‌رسند، در همان جا متوقف می‌شوند، شریک جرم او نیستند؟ آیا آنها که گناه این همه جنایات و بی‌عدالتی را بنام دین تنها به گردن جانشینان ناخلف او می‌اندازند و از خود نمی‌پرسند که معلّم اوّل همۀ اینها و پایه گذار این خشت کج چه کسی بوده‌است، شریک جرم او نیستند؟

سّنت بد، کز شه اول بزاد               این شه دیگر، قدم در وی نهاد

هر که او بنهاد نا خوش سنتی             سوی او نفرین رود هر ساعتی

 

   این آقای خمینی بود که برای اولین بار حد‌اقل در کسوت رهبر انقلابی به بزرگی انقلاب ملت ایران، با بکارگیری دروغ به هدف حفظ حکومت و دین به همگان آموزش داد که برای حفظ حکومت نباید چندان دغدغه اخلاق داشت؛ هر حربه‌ای و هر وسیله‌ای که مقصود را محقق سازد جائز بلکه واجب است. و علناً گفت به خاطر حفظ دین هم می شود جاسوسی کرد و هم دروغ گفت. در زیر به نمونه‌هایی گفتار و کردار گویای گرایش به ماکیاولیسم آقای خمینی اشاره می‌آورم:

2.1. آقای خمینی در 1 مرداد 1361 درماده 6 از فرمان8 ماده‌ای خطاب به ملت ایران اعلام می‌کند:

   «هیچکس حق ندارد برای کشف جرم و گناه جاسوسی دیگران را بکند زیرا این خلاف مقررات اسلام است». ولی درست دو ماه بعد در1 مهر 1361 در پیام خود به دانشجویان، دانش آموزان، استادان و دبیران، در بازگشایی مدارس گفت: «دانش آموزان باید با کمال دقت اعمال و کردار دبیران و معلمین خود را زیر نظر بگیرند و اگر خدای نکرده در یکی از آنها انحرافی ببینند بلافاصله به مقامات مسئول گزارش نمایند… این کار را به صورت مخفی انجام دهند.»

   نباید پنداشت در حد جاسوس گرداندن دانش آموزان و دانشجویان متوقف شد. بر خلاف نص قرآن، او همه ایرانیان خواست جاسوس یکدیگر بگردند و به دنبال سخن او، مأمورانش از دستگاه اطلاعاتی 36 میلیونی دم زدند. می‌خواستند ایران را به سازمان اطلاعات و امنیت 36 میلیونی بدل کنند.

   اما فکر نکنید او فقط در این یک مورد چنین گفته وی در تمامی موارد برای حفظ حکومت و قدرت خود به چنین اعمالی متوسل می‌شد. مثلاً، در مورد بنی صدر در 18 آذر 1359 در سخنرانی با استاندارهای کشور گفت: “جناب آقای بنی صدر را همین مردم کوچه و بازار از پاریس آوردند اینجا و رئیس جمهور کردند، برای اینکه مردی مسلمان است، مومن است ، خدمتگزار است.” ولی در کمتر از یکسال، در 3 شهریور 60 در دیدار با افسران و درجه داران گفت: “این آدم از اول ادعا میکرد که مسلمان است و برای اسلام کار می‌کند و کذا. من هم از اول فهمیدم دروغ می‌گوید

2.2. در چرخشی اساس تر در اواخر عمر آقای خمینی این طور حکم صادر می‌کند:

   «حکومت می‌تواند قراردادهای شرعی را که خود با مردم بسته است در موقعی که آن قرارداد مخالف مصالح کشور و اسلام باشد یک جانبه لغو کند.»(1) و یا «حکومت که شعبه‌ای از ولایت رسول‌الله صل الله علیه و آله و سلم است، یکی از احکام اولیه اسلام است و مقدم بر تمام احکام فرعیه حتی نماز و روزه و حج است… حاکم می‌تواند… هر امری را چه عبادی یا غیرعبادی که جریان آن مخالف مصالح اسلام است، از آن مادامی که چنین است جلوگیری کنند.»(2)

     و یا در جایی دیگر تصریح می کند:

   «اگر یک در میلیون احتمال، یک احتمال بدهیم که حیثیت اسلام با بودن فلان آدم یا فلان قشر در خطر است، ما مأموریم که جلویش را بگیریم، تا آن قدری که می‌توانیم هر چه می‌خواهند به ما بگویند که کشور ملایان حکومت آخوندیسم و از این حرفهایی که می‌زنند، و البته این هم یک حربه‌ای است برای این‌که ما را از میدان به در کنند، ما نه، از میدان بیرون نمی‌رویم .»(3) و…

     بعد از پیروزی انقلاب، در مقام ایجاد استبداد فقیه، آقای خمینی، در لباس دین و مرجع تقلید و با سوءاستفاده احساسات مذهبی مردم، خشت کج اول را بنهاد. با فریفتاری و تحمیق و بکارگرفتن زور، دولت را تصرف کرد. زمانی که، به زعم خود، قدرت را یک کاسه کرده بود، به ملت ایران گفت:

   « …پیش از انقلاب من خیال می‌کردم وقتی انقلاب پیروز شد افراد صالحی هستند که کارها را طبق اسلام عمل کنند، لذا بارها گفتم روحانیون می‌روند کارهای خودشان را انجام می‌دهند. بعد دیدم خیر، اکثر آنها افراد ناصالحی بودند و دیدم حرفی که زده‌ام درست نبوده است، آمدم صریحاً اعلام کردم من اشتباه کرده‌ام. این برای این است که ما می‌خواهیم اسلام را پیاده کنیم. پس در این رابطه، ممکن است من دیروز حرفی زده باشم و امروز حرف دیگری و فردا حرف دیگری را، این معنا ندارد که من بگویم چون دیروز حرفی زده‌ام باید روی همان حرفی باقی بمانم. » (4)

     حقیقتی در تربیت حوزویِ قدرت محور هست که آقای خمینی با زبان مخصوص به خود به ملت ایران یادآور می‌شود وقتی می‌گوید:

   « ما می‌خواهیم اسلام را پیاده کنیم » من نباید روی حرفها و قول و قرارهایم بمانم. چون می خواهم اسلام را پیاده کنم. در حقیقت می‌گوید: می‌خواهیم اسلام را پیاده و آخوند و فقیه را سوار کنیم. این حقیقتی است که آقای خمینی با زبان مخصوص به خود به ملت ایران گفت. وی از روی قرار و قاعده و سامانه‌مند به فریب مردم پرداخت واستبداد را بر مردم مسلط کرد. برای اینکه دروغها و خلف وعده و قول و قرارهایش را توجیه کند، به قواعد شرع متوسل شد. بلایی که با حکومت روحانیون شیعه بر ایرانیان نازل شده است فکر کنم بسیاری را به این نیتجه رسانده باشد که فاسدتر و ناصالح‌تر از طبقۀ روحانیون و فقهائی که در طول بعد از پیروزی انقلاب تا به امروز بر مردم حکومت می‌رانند، در تاریخ طولانی و پرتنش ایرانیان نمونه ندارد.

 

 

3. مشروعیت بخشی به ابردروغ‌ها به عنوان مصلحت:‌

 

     نادیده نمی‌توان گرفت که وی به عنوان یک رهبر بلند پایه دینی و مذهبی توانایی خاصی برای فریب «توده‌ها» داشت. و چون به یمن ایستادگی آنها که بر حق ایستادند، دستش رو شد، زورعریان را بکارگرفت بی‌آنکه، دروغ را بازهم بیشتر بکارنبرد. در سالهای ابتدایی انقلاب بر مخیله اکثریت جامعه خطور نمی‌کرد که ایشان برای استقرار و استمرار ولایت مطلقه فقیه دروغ گفتن به مردم را رویه خواهد کرد. متاسفانه زمانی بخشی از جامعه انقلابی متوجه عمق فاجعه شد که سلطۀ خود کامه ولایت مطلقۀ فقیه مثل بختک بر سرتاسر کشور فرو افتاده بود. و صد البته هنوز جالب است که با وجود چنین بختکی که کشور را به سمت نابودی سوق داده‌است، هنوز هم بسیاری به خود جرأت نمی‌دهند آقای خمینی را پایه گذار فساد، جنایت، کشت و کشتار، چپاول و غارت اموال ملت، نهادینه شدن دروغ و دروغ مصلحت آمیز بدانند و این فسادها را به گردن آقای خامنه‌ای و یا این و یا آن رئیس جمهور می‌گذارند. بخشی از مردم هم به خاطر ترس از اینکه هستی اشان بر باد رود، جرئت نقد اعمال آقای خمینی را به خود نمی‌دهند.

   در آنچه از او به یادگار مانده همه چیز یافت می‌شود و هر دسته و گروهی به آن قسمت از گفته‌ها وی که برای اهداف خود می‌خواند، مراجعه می کنند و مابقی را به بوته فراموشی می‌سپارند.

   دسته‌ای با اشاره به اقدامات قاطعش در برهه انقلاب می‌گویند که بدون رهبری او بنیان نظام شاهنشاهی در کشور امکان ریشه کن شدن نداشت و رهبری او در این مرحله، کاری عظیم و باورنکردنی‌ بود. اما حکایت وقتی کامل می‌شود که بگوییم این هم درست است که او در کسوت روحانی و مرجع تقلید و عارف مسلمان، ظلم و جنایت و غارت و چپاول اموال مردم را تحت نام دین و اسلام و قران روا داشت. بدین رویه، حسنات اخلاقی دینداری را هم در معرض تطاول قرارداد. بدتر از همه ام‌الفساد یعنی دروغ و دروغ مصلحت آمیز را برای حاکمیت به استبداد بر مردم جایزگرداند. و امروز، دروغ زبان رسمی حاکمان بر ایران شده‌است. به جامعه نیز سرایت کرده و «نهادینه» گشته‌است. نه منطقی است و نه عقلانی که چون جنبش همگانی مردم ایران و در موضع رهبر قرارگرفتن آقای خمینی، نظام شاهنشاهی در ایران برچیده شد، از جنایات، چپاول اموال، کشت و کشتار که به فرمان، یا اشاره و یا چشم بر هم گذاشتن او بوسیلۀ دیگران انجام گرفت چشم بر هم گذاشت و آنها را نادیده گرفت و نفهمید که مسبب اصلی شالوده‌گذار این بلاها که دامن ملت و کشور را گرفته‌اند و بنیان‌گذار ولایت مطلقۀ فقیه که شرک به خداوند است و مردم را از حقوق و آزادی خویش محروم ساخته است، آقای خمینی بوده‌است. آیا کسی غیر از آقای خمینی را سراغ دارد؟

   وقتی از مرحوم مهندس بازرگان در جلسه پرسش و پاسخ، پرسیده شد که چرا شما پل شدید برای اینکه آقای خمینی سوار بر کشور شود، از جمله گفت: «من از کجا می‌دانستم که مرجع تقلید هم دروغ می‌گوید.»    

   از خطاهای انسانی در ارزیابی‌های سالهای اول انقلاب از شخصیت‌های روحانی که بگذریم، از دیدی اخلاقگرایانه خوب است در بیان قرآن در باب «ائمه» اینگونه تعلیمات ضد راستی و خشونت گستر، بنگریم. بپرسیم: به وسیلۀ چه کس و کسانی، در جامعه عصر انقلاب، دروغ سیلان پیدا کرد و جامعه ما را آلود و مرز جامعه ما را درنوردیده تا که امروزه در شکل القاعده و داعش و بوکو حرام و نظائر آن بروز و ظهور پیدا کرد و همگی ما شاهد مرگ و ویرانی‌هائی هستیم که دروغ و خشونت ببار می‌آورند؟

 

4. ریشه‌های گفتمان خشونت اسلامی کنونی

 

     در یک تقیسم بندی کلی ما دو نوع اسلام داریم: اسلام بیانگر قدرت و اسلام بیانگر آزادی. و اسلام بیانگر قدرت است که توجیه‌گر قدرت است و این قدرت است که دین و انسان را از خود بیگانه می‌کند و خمینی‌زا، داعشزا و القاعده‌ زا می‌شود. ما چه دوست داشته باشیم و چه نداشته باشیم اسلام آقای خمینی در نظر و عمل بیانگر قدرت است و در نتیجه پیوندی بنیادین با داعشی گری و القاعده‌ گری اهل سنت دارد. انتقاد از فلسفه نظری و عملی آقای خمینی از این باب است که ریشۀ درد را حد‌اقل در دوران بعد از پیروزی انقلاب بهتر درک کنیم و بی‌جهت خود را به این در و آن در نزنیم و به پای این و آن نپیچیم. نقد بی‌تعارف در باره آثار فکر و عمل شخصی نظیر آقای خمینی، به مثابه یکی از مراجع عام دینی امروزی شیعه، نه تنها ضرری به جامعه نمی‌زند بلکه فضای جامعه را برای باز یافت جامعه‌ای ارزیاب و آگاه باز خواهد کرد. در زمانه‌ای که، در ایران، اسلام فقهی به رهبری حوزویان راس تا ذیل قدرت را تصرف کرده‌اند، آیا کسانی که حیطه اختیاراتشان را مطلق می‌انگارند و مدعی می‌شوند این ولایت رسول (ص) و معصومان است که به آنها رسیده‌است، در این منطقه، جز بر خشونتگرایی و جنگ و تجزیه کشورها ببارآورده‌اند؟

 

   به لحاظ نظریه پردازی، عصارۀ کتاب حکومت اسلامی آقای خمینی عبارت است از:«حکومت اسلامی، نه حکومت سلطنتی، نه مشروطه و نه جمهوری است (5) بلکه «حکومت قانون الهی بر مردم است…شارع مقدس اسلام یگانه قدرت مقننه است» (6) و به جای مجلس قانونگذاری، « مجلس برنامه ریزی وجود دارد که برای وزارتخانه‌های مختلف در پرتو احکام اسلام برنامه ترتیب می‌دهد…»(7) فقها «به مقام حکومت و قضاوت منصوبند و این منصب برای همیشه برای آنها محفوظ است.»(8) و حکام حقیقی « همان فقها هستند و نه کسانی که به علت جهل به قانون مجبورند از فقها تبعیت کنند»(9) « «ولی امر» متصدی قوۀ مجریه هم هست» (10) و ولایت فقیه «مانند جعل قیم برای صغار، قیم ملت یا قیم صغار از لحاظ وظیفه هیچ فرق ندارد»(11) و «حکومت اسلامی «اوجب واجبات»، حتی «از نماز و روزه واجب‌تر است همین تکلیف است که ایجاب می کند خونها در انجام آن ریخته شود».(12) محتوای همین چند سطر جز حکومت، دیکتاتوری خودکامه شاهنشاهی، و نظامی داعشگونه ولی فراگیر بنام دین، چیز دیگری می‌تواند باشد؟ قطعاً خیر!

   برای اینکه تصور روشنتری از مدعای فوق داشته باشیم خوب است به یک قطعه از کلام مکتوب آقای خمینى در همان درسهاى ولایت فقیه اش قبل از انقلاب توجه کنیم تا به سطح و عمق روحیه داعشیگری‌اش حتی در برابر همقطاران خودش، پی ببریم. او خطاب به روحانیون موافق خود و حکومت اسلامی مىگوید:

   «در روایت است که از این اشخاص [یعنی روحانیون موافق شاه و مخالف حکومت اسلامی. ن.] بر دین بترسید، اینها دین شما را از بین‏ ‏مىبرند، اینها را باید رسوا کرد تا اگر آبرو دارند در بین مردم رسوا شوند،‏ ‏ساقط شوند. اگر اینها در جامعه ساقط نشوند امام زمان را ساقط می‌کنند، اسلام را ساقط می‌کنند. باید جوانهاى ما عمامه اینها را بردارند، عمامه این آخوند‏‌‏هایى که به نام فقهاى اسلام، به اسم علماى اسلام اینطور مفسده در جامعه مسلمین‏ ‏ایجاد مىکنند باید برداشته شود. من نمى‌دانم جوانهاى ما در ایران مرده‌اند؟ ‏کجا هستند؟ ما که بودیم اینطور نبود؟ ‏چراعمامه‌هاى اینها را بر نمى‌دارند؟ من نمى‌گویم بکشند، اینها قابل کشتن‏ ‏نیستند لکن عمامه از سرشان بردارند، مردم موظف هستند، جوانهاى غیور ما در‏ ‏ایران موظف هستند که نگذارند این نوع آخوند‌ها (جل جلاله گوها) معمم در جوامع‏ ‏ظاهر شوند و با عمامه در بین مردم بیایند. لازم نیست آنها را خیلى کتک بزنند‏ ‏لیکن عمامه هایشان را بردارند… » (13).

   دقیقاً در همین جاهاست که آدمی حق دارد باتعجب و حیرت بسیار از خودش بپرسد که چگونه جامعه و روشنفکران دینی و غیر دینی با شخصی دارای چنین روحیه خشنی و با داشتن چنین نظریه‌های رعب انگیزی همراهی و همگامی کرده‌اند؟ این سئوال از جهات مختلف قابل بررسی است و هنوز جای بررسیدن دوباره و دوباره دارد. اینجانب به نوبه خود در مقاله‌های مختلف به بخشهائی از آن پرداخته‌ام. از دید من به طور مختصر قصه بدین گونه پیش رفته‌است که ریشه را باید در طرز تفکر غالب اجتماعی و فرهنگی‌امان و بالاخص تفکراتی که از سوی روشنفکران دینی و غیر دینی‌امان مطرح می‌شود جستجو کنیم: یعنی در قدرت-اندیشی، باور به قدرت و اصالت را بر روابط قدرت دادن(14) و در این میان اقلی از روشنفکران دینی هم که در نظریه آزادی را اصل می‌دانستند، در عمل هیچگاه نمی‌توانستند به این حد برسند که باور کنند که یک مجتهد مرجع دینی، نایب امام زمان (ع) وعارفِ هشتاد ساله‌ای دروغگو وعهد شکن باشد و در برابر انظار جهانیان و ملت ایران در پاریس قول و قرارهائی بدهد و بعد که پایش به ایران رسید و بر اریکه قدرت سوار شد، پشت پا به تمامی آنها بزند. این مهمترین چیزی بود که ملت و روشنفکران، نتوانسته بودند به آن بیندیشند و یا اینکه نمی‌خواستند به آن فکر کنند. غافل از اینکه روحانیون و در رأس آنها آقای خمینی با در دست داشتن دروغ مصلحت آمیز، توریه، تقیه و… همه چیز را قادرند توجیه شرعی و دینی کنند .

   شاید به همین علتها بوده که علامه نائینی که هم‌صنفان خود را می‌شناخته، بیش از یک قرن پیش، به همه هشدار داده بود که استبداد دینی بدترین شعبه استبداد است. ولی چه اندک بودند کسانی که بتوانند این روز را ببینند که استبداد دینی به رژیمی تمام عیار از تبعیض، خشونت و تحقیر بدل می‌شود و در بطن خود، داعش و القاعده را می‌پرورد.  

     اگر آقای خمینی تنها به نظریه اکتفا کرده بود، نظیر غالب روحانیونی می‌شد که امروز هم اسلام را بیان قدرت می‌دانند و نه بیان آزادی. اما او کسی است وقتی قدرت به دستش افتاد و رهبریش تثبیت گشت، فتوای کشتار داد و دست به کشتار زد.

 

     ظاهرا برای اکثریت ما ایرانیان هم اینک حتی گزارش صحنه‌های قتل و غارت و برده گیری و ویرانی‌های همه جانبه داعش امروز ترسناک است. ولی آیا این بدان معناست که ما همیشه این طور به خشونت لخت کسانی که داعیه حفظ دین مردمان را دارند حساس بوده‌ایم؟ خوب است در اینجا به طور مصداقی به پاره ای از سیره ایشان در قامت رهبری عارف و حکیم مروری کنیم. خوب است اشاره کنیم که آقای خمینی، مطابق آنچه که پیشتر آوردم، فقط قبل از انقلاب فتوای کشتن و کتک زدن و بدنام کردن را نمی‌داد. اما، در وصیتنامه سیاسی- الهی خود!! هم شدیدتر از این فتوا می‌دهد، و تازه ‏رهنمود می‌دهد که مردم نباید منتظر باشند‏ ‏که مراجع رسمى از ظلم و فساد جلو گیرى کنند، هر جا این مراجع کوتاهى کردند‏ ‏مردم خود وارد عمل شوند:

‏1- ‏ « … آنچه در نظر شرع حرام و آنچه بر خلاف مسیر ملت و کشور اسلامى و مخالف‏ ‏با حیثیت جمهورى اسلامى است به طور قاطع اگر جلوگیرى نشود همه مسئول مىباشند‏ ‏و مردم و جوانان حزب‌اللهى اگر برخورد به یکى از امور مذکور نمودند به دستگاههاى‏ ‏مربوطه رجوع کنند، و اگر آنان کوتاهى نمودند خودشان مکلف به جلوگیرى هستند.»(15) طرفه اینکه این رهنمود را در زمانی می‌دهد که به قول خودشان همه نهادهاى قانونى‏ در کشور‏مستقر شده‌اند.

2- باز بنا به گزارش کتاب «واقعیتها و قضاوتها» آقای خمینی ‏ در تاریخ 25/2/1362، در سخنرانى در جمع دوستان خود مىگوید:« من معتقدم که منتظر دادگاه و یا پاسگاه نباشید که یک مشت مرده خور و لات‏ ‏را از املاک بیرون کنند، خود شما علیه اینها اقدام کنید.»

3- آیت الله مسعودی خمینی شهادت می‌دهد که آقای خمینی «در سخنرانیهایشان اشاره کردند که اگر همۀ مسلمانان هم برای حفظ اسلام کشته شوند، ارزش دارد؛ چرا که ارزش اسلام از همۀ این مسائل مادی بالاتر است» (16)

     لطیفه‌ای هم گفته‌اند: چون آقای خمینی این سخن را گفت، آقا محمد تقی قمی که حاضر بود گفت: پس چه کسی بماند که به اسلام عمل کند؟ پاسخ آقای خمینی به او این بود: خفه!

4- آقای خمینی چند ماهی پس از پیروزی انقلاب، در سخنرانی برای عده‌ای از سران رژیمش و دستیارانش، سخنانی گفت که هم اکنون بر روی یوتیوب موجود است. او افسوس و غبطه می خورد و می‌گوید:

   «اگر بنا بود که از اول مثل سایر انقلاباتی که در دنیا واقع می‌شَد، انقلابی که واقع می‌شَد، پشت سر انقلاب یک چند هزار از این فاسدها را در مراکز عام دار می‌زدند و آتش می‌زدند، تمام می‌شُد قضیه» (17) و یا « اگر ما از اول که رژیم فاسد را شکستیم و این سد بسیار فاسد را خراب کردیم بطور انقلابی عمل کرده بودیم قلم‌ها را شکسته بودیم و تمام مجلات فاسد را و مطبوعات فاسد را تعطیل کرده بودیم و رؤسای آنها را به محاکمه کشیده بودیم و حزبهای فاسد را ممنوع اعلام کرده بودیم و رؤسای آنها را به سزای خودشان رسانده بودیم و چوبهای دار را در میدانهای بزرگ برپا کرده بودیم و مفسدین و غاصبین را درو کرده بودیم این زحمتها پیش نمی‌آمد. من از پیشگاه خدای متعال و از پیشگاه ملت عزیز ایران عذر می‌خواهم خطای خودمان را عذر می خواهم. ما انقلابی نبودیم…»(18)

     البته او در سال 67 با فرمان کشتن فله‌ای چند هزار نفر زندانی، کشتار جمعی وسیعی را که قبلا آرزو کرده بود و بخاطر انجام ندادنش خود را سرزنش کرده‌بود، انجام داد. بنابراین، ملاحظه می‌شود، وقتی مستقیم فتوای ترور و قتل و کشتار و تصاحب زمین مردم بدون هیچ دادگاهی داده می‌شود، نتیجه‌اش قتلها و ترورها در دوران 34 ساله جمهوری اسلامی است. باز او جنگی را که می‌شد با پیروزی ایران در سال 60 به پایان برد و بین دو همسایه صلح بر قرار کرد، ادامه داد. در سال 61 نیز، بعد از فتح خرمشهر، مصلحین و همه جهان آقای خمینی را به صلح دعوت کردند، اما او نپذیرفت. جنگ جنگ تا پیروزی و «راه قدس از کربلا می گذرد»، شعار روز شد. او در صدد تصاحب عراق بر آمد و جنگ را به مدت هشت سال ادامه داد و چند نسل را فدا کرد و در پی شکست، با چشیدن جام زهر به آن خاتمه داد. آیا اینگونه اعمال داعش، القاعده گری را ببار نمی‌آورند؟

 

   افزون بر اینها کسی که در نظر و عمل فتواهائی می‌دهد که، بنابر آنها، می‌شود همه بشریت را کشت، آیا آموزش دهندۀ داعشیان و القاعده‌ایها و خشونت گری نیست؟

     این دین و مسلک تهمت به مسلمانان را جایز می‌شمرد و می‌گوید: «اینها مرتدند، جبهه ملی از امروز محکوم به ارتداد است» و یا « اینها که فخر می‌کنند به وجود او [یعنی مصدق] او هم مسلم نبود» (19)

     این قدرت است که دیروز یک نیاز دارد و امروز نیازی غیر و بسا ضد آن و بنده قدرت کسی است که دین و مسلک به خدمت قدرت در برآوردن نیازهایش در می‌آورد و می‌گوید: «من ممکن است دیروز حرفی زده باشم و امروز حرف دیگری و فردا حرف دیگری را، این معنا ندارد که من بگویم چون دیروز حرفی زده‌ام باید روی همان حرفی باقی بمانم. »   (20) و بدین لحاظ است که وقتی پایش به ایران رسید پشت پا به تمام قول و قرارهائی که در انظار جهانیان در پاریس به ملت ایران و جهان داده بود، زد.

   وقتی کسی با شهامت و قدرت به مردم خود درس می دهد ومی‌گوید:«اگر یک در میلیون احتمال، یک احتمال بدهیم که حیثیت اسلام با بودن فلان آدم یا فلان قشر در خطر است، ما مأموریم که جلویش را بگیریم، تا آن قدری که می‌توانیم هر چه می‌خواهند به ما بگویند که کشور ملایان حکومت آخوندیسم و از این حرفهایی که می‌زنند، و البته این هم یک حربه‌ای است برای این‌که ما را از میدان به در کنند، ما نه، از میدان بیرون نمی‌رویم.» (21) این دین و مسلک از خود بیگانه است که بکار توجیه کشتارملت و ملتها و به آتش وطن و وطن‌های آنها می‌آید.

   آیا چنین نظرات و اعمالی برای قبضه کردن قدرت به هر وسیله‌ای نیست. آیا زاینده داعش و القاعده و بوکو حرام نیست؟

 

سخن کوتاه

   آخرین نکته اینکه، سنگ بنای دیکتاتوری سیاه مذهبی، استبداد خونریز بنام خدا و دین، غارت اموال مردم، پایمال کردن حقوق و آزادی خدادادی مردم، زجر و شکنجه و داغ و درفش همه و همه در دوران زعامت آقای خمینی گذاشته شده‌است. روش و منش آقای خامنه‌ای در مقام ادامه دهنده راه و روش، همان روش و منش آقای خمینی است. با این تفاوت که آقای خامنه‌ای نه مجتهد مورد قبول مردم است و نه معلومات فقهی و اصولی خمینی را دارد و نه آن جاذبیت و کاریزمای رهبری آقای خمینی را و نه اینکه انقلابی را تا پیروزی رهبری کرده‌است. جز اینکه از طریق راه اندازی دستگاه پروپوگاندایی عظیم و سانسورهمه جانبه وخفه کردن دیگران و با توسل به توطئه‌ها، توانسته است خود را بر ملت تحمیل کند. صادقانه بگویم من بسیار متعجبم، بخصوص از کسانی که درد دین و غم انسانیت هم دارند، که گاه بیهوده کوشش می‌کنند آقای خمینی را تافته‌ای جدا بافته از آقای خامنه‌ای قلمداد کنند و او را تا حدی معذور دارند. اگر به ریشه تصوری که آقای خمینی از دین و مذهب در سر داشته است توجه کنیم و برخلاف متصدیان دفترش و تدوین کنندگان صحیفه نورش، همزمان سیاهه اعمال او را در یک دهه زمامداری‌اش بی‌هیچ سانسوری در پیش تهیه کنیم، ما مردم دقیقه‌ای تردید نخواهیم کرد که او حقیقتا امام دین را وسیله توجیه خون و خشونت کردن در عصر کنونی است. شک نیست که اگر دستش می‌رسید، آتش به هستی ملت و ملتهایی می‌‌افکند که زیر بارش نمی‌رفتند. از هیچ جنایتی و نیرنگی دریغ نمی‌کرد چنانکه در حق مردم ایران دریغ نکرد. قلیلی از کسانی که هنوز از خمینی تصویری امام گونه دارند اگر کمی به خود زحمت مطالعه بدهند و بی‌طرفی را رعایت کنند و حب و بغض هم نداشته باشند، به سرعت درخواهند یافت که آنچه تا بحال و در دوران ولی فقیه دوم انجام گرفته و می‌گیرد، به تمامه، ریشه در دوران آقای خمینی و اعمال و کردار او دارد و روشها و عملکرد دقیقاً همان روش‌ها است، منتها با ابعاد و اندازه‌های دیگر.

   بنا براین، اگر پای موازین دقیق دین حقوق و آزادی و رحمت و اخلاق در خصوص حرمت آبرو و جان و دارائی تک تک انسان‌ها (حقوق و آزادی‌های انسان) به میان آید، که می‌آید، حساب آقای خمینی با کرام الکاتبین است. اگر از تمام مواردی که آقای خمینی ضد حقوق انسان عمل کرده‌است بگذریم همین یک مورد که در سال 67، دستور قتل عام فله‌ای زندانیان را صادر کرد و در عرض چند شب، به دستوراو، بنابر روایت آقای منتظری، 2800 یا 3800 زندانی را قتل عام کردند، آن‌هم با این وجود که دین کشتن یک انسان بی‌گناه را معادل کشتن همه انسانها می‌داند تا صبح قیامت برای او کفایت می‌کند.(22)

   کارها و اوامر و نظرات خشونت بار و بس ستمگرانۀ آقای خمینی، هم در در باره ایرانیان و هم در در باره همه ملتهای مسلمان و غیرمسلمان جهان، غیر قابل دفاع است و اگر در داخل کشور بنا بر دلایلی کسانی جرأت ندارند آشکارا به نقد آنها بپردازند، چه دلیلی دارد که در خارج از کشور، چرا نباید کسانی که دم از آزادی، عدالت و حقوق بشر می‌زنند به این روشنگری دست زنند؟ حد‌اقل چرا هنوز که هنوز است دستور اعدامهای دسته جمعی از سوی وی را تقبیح نمی کنند؟!

     هر کسی هر استدلالی در مورد عدول آقای خمینی از بیان پاریس، چه آگاهانه و چه ناآگاهانه بکند، آقای خمینی را ماکیاولیست معرفی کرده که متناسب با قدرت و به مقتضای روز حرف می زند و نه مثل یک مسلمان متعهد به اصول و وفادار به عهود و وعده‌هایی که به مردم داده است. ماکیاول همین درس را به شاهزاده ایتالیائی می‌داد که :

     «روباه باید بود و دام‌ها را شناخت و شیر می‌باید بود و گرگ‌ها را رماند. آنان که تنها شیوۀ شیر را در پیش می‌گیرند، از این نکته بی خبرند. بنابراین، فرمانروای زیرک نمی‌باید پایبند پیمان خویش باشد هنگامی که به زیان اوست و دیگر دلیلی برای پایبندی به آن در میان نیست…و کدام شهریار است که عذری پسندیده برای عهد شکنی خویش در آستین نداشته باشد؟ از همین روزگار نمونه‌های بی‌شمار می‌توان آورد و نشان داد که چه بسیار پیمانها و عهد‌ها که بر اثر بد عهدی شهریاران شکسته و بی‌پایه گشته است. و آنان که روباهی پیشه کرده‌اند از همه کامیاب‌تر بر آمده اند. اما می‌باید دانست که چگونه ظاهر آرائی باید کرد و با زیرکی دست به نیرنگ و فریب زد. و مردم چنان ساده دلند و بندۀ دم که هر فریفتاری می‌تواند فریبشان دهد. همواره کسانی را توان یافت که آمادۀ فریب خوردنند.»(23)

   و بهانه‌های مغایر اخلاق نظیر «تقیۀ خوفی» یا «تقیۀ مداراتی» یا «توریه»، و یا دروغ مصلحت آمیز که همگی زاییده فقه بی‌اخلاقند، واقعیت و حقیقت راعوض نمی‌کنند. واقعیت و حقیقت همواره یکی و همانند که هستند. کار فقیهان در خدمت قدرت از کاری که ماکیاول می‌آموزد، بدتر است. زیرا ماکیاول به مردم درس دین و اخلاق نمی‌داد. بلکه پوسکنده و آشکار بنام قدرت سخن می‌راند و راه و روش قدرتمداری را می‌شناساند. ولی آقای خمینی بنام خدا، قرآن و پیامبر سخن می‌راند و عمل می‌کرد.

     اگر فرض بر این بگذاریم که آقای خمینی در انقلاب و در پاریس به ملت شفاف می‌گفت که می‌خواهد رژیم «ولایت مطلقه فقیه» برقرار کند که بر طبق آن، آنها در عِداد صغار و مجانین به حساب خواهند آمد، و زور و خشونت روش اصلی این رژیم خواهد بود و مردم فاقد حقوق و واجد تکالیف هستند و تکلیف اصلی آنها اطاعت محض است، پس باید مردم ایران دیوانه می‌بوده‌اند و بحکم جنون به دنبال چنین کسی رفته‌اند. به نظر می‌رسد مردم فکر می‌کردند به دنبال یک رهبر دینی و مرجع تقلید که با ملت یگانه است و به آنها دروغ نمی‌گوید و عادل و اعلم اتقی است می روند.

     من از تمامی کسانی که دست به توجیهاتی می‌زنند، می‌پرسم آیا چنین نمونه‌هائی را از رسول گرامی اسلام(ص) و امیر مؤمنان در طول حیاتش ودر دوران حکومت پنجساله علی (ع)، سراغ دارند؟ اگر آری لطفاً آنها را به اطلاع عموم مردم برسانند.

     از جملۀ لعنت شده گان در قران دروغ زنان و دروغگویان اند که ناتوان ترین ناتوان‌ها هستند: «الا لعنت الله علی الکاذبین» که حاصل این دروغگوئی به کام ستمگران سرازیر خواهد شد که« الا لعنت الله علی الظالمین». باید به هوش بود و از دروغ و دروغگوئی به هر شکل و عنوان و تحت هر بهانه‌ای دوری جست. عاشقان قدرت و ریاست برای حفظ و نگهداری قدرت خود به دروغ و انواع آن متوسل می‌شوند و سعی می کنند که دروغ را در جامعه نهادینه کنند. اما چرا مردم و آنهائی که دم از دفاع از حق و حقوق و حقوق بشر و آزادی انسان می‌زنند، به چنین حربۀ کثیفی متوسل می‌شوند؟ آیا نمی‌دانند که با این عمل خود آب به آسیاب قدرتمداران می‌ریزند ؟ قطعاً چنین است. پس آنها هم که از اینگونه حربه‌ها استفاده می‌کنند از جنس همان قدرت طلبان و عاشقان قدرت در اشکال مختلف آن هستتند. 

   نظر به اینکه  حکومت ولایت مطلقۀ فقیه، خود دروغی بیش نیست و در واقع جعلی می‌باشد که آقای خمینی در اسلام کرد. بنا به گفتۀ خود آقای خمینی در رساله «اجتهاد و تقلید» اش و نیز خاطرات مرحوم منتظری، ایشان به ولایت فقیه به عنوان زعامت و رهبری سیاسی تا قبل از رفتن به نجف معتقد نبوده است. او در رساله خود، می‌نویسد:(24)

   « اشکال در اصل «عدم ولایت» وجود ندارد: جای هیچ اشکالی نیست در این اصل و قاعده عدم نفوذ حکم هیچ‌کسی بر کس دیگر است، فرقی نمی کند که حکم مذکور قضائی باشد یا غیر آن، حاکم پیامبر باشد، یا وصی پیامبر یا غیر آنها. زیرا صرف نبوت و رسالت و وصایت و یا علم و فضائل نفسانی، به هر درجه باشد، موجب نمی‌شود که دارندگان این گونه کمالات نافذ‌الحکم باشند، و قضا و داوری آنان، فاصل و قاطع خصومت و تنازع شود…»

   آقای خمینی درسهای خود را تحت عنوان «ولایت فقیه» در نجف از 1 بهمن 48 شروع کرد و، در 19 بهمن همان سال، آن‌را به پایان برد و بعد کتابش به عنوان حکومت اسلامی چاپ و انتشار پیدا کرد. اما قبل از رفتن به نجف ، به اسلام به عنوان بیان قدرت می‌نگریسته و این مطلب در سایر نوشته‌های قبل از رفتن به نجف وی آشکار است. در طول مدتی که آقای خمینی، درنجف بود، تا اواخر سال 48 که ولایت فقیه را تدریس کرد، چه تحولی در وی بوجود آمد که از آقای خمینی مخالف ولایت فقیه، خمینی‌ای ساخت که برای ولایت فقیه بعنوان زعامت سیاسی و رهبری کشور تئوری قدرت را تحت عنوان ولایت فقیه به نام حکومت رسول خدا و امام زمان، سرهم بندی کرد؟ این نکته در خورِ تحقیق جدّی است. (25) و چه سبب شد که او در نوفل لوشاتو، ولایت را از آن جمهور مردم دانست و گفت میزان رأی مردم است؟

   ولی از آنجا که در کشور ما انحصارگران و قدرت طلبان، ولایت فقیه را توجیه شرعی و دینی کرده‌اند ( گرچه توجیه بردار هم نیست ولی با ضرب انواع و اقسام سانسور و داغ و درفش آن را به نام دین به خورد مرد م داده‌اند) و انواع و اقسام دروغ را برای استمرار حکومت خودکامه خود، بنام دین تحت نامهای مختلف نهادینه کرده‌اند. بر خود فرض دانستم که در حد وسع و توان ناچیز خود، برای ریشه یابی این بلای خانمانسوزبه جستجو بپردازم. برآن شدم دست آویزهای دینی آنها بررسی کنم و معلوم کنم این دست آویزها چقدر دینی هستند. آیا اینها جز ساخته‌های مغایر با دین و نسبت داده شده به دین برای حفظ و استمرار قدرت چیز دیگری می‌تواند باشد؟  برا ی یافتن و نقد این ساخته‌ها، به

الف- قرآن

ب- نهج البلاغه

ج- احادیث

مراجعه شده که در مقاله بعدی این تحقیق نتیجه آن از نظرتان خواهد گذشت.

   محمد جعفری      mbarzavand@yahoo.com

 

 

 

 

نمایه و یادداشت:

 

1- صحیفه نور ، ج 20، ص 170.

2- همان سند.

3- همان سند، ج 16 ص 211 ـ 212.

4- بیانات آقای خمینی در جمع فقها و حقوقدانان شورای نگهبان مورخ: 20/9/62؛ صحیفه نور، ج 18، ص 178.

5- حکومت اسلامی، آیت الله خمینی،1391 هجری برابر 1971 میلادی، ص 52و53.

6- همان سند، ص 53.

7- همان سند.

8- همان سند، ص 127و65.

9- همان سند، ص 60.

10- همان سند، ص 27.

11- همان سند، ص 65.

12- همان سند، ص 87

13-حکومت اسلامی، آقای خمینی،چاپ اول 1391 ه. ق 1971.، ص 202.

14-   در کتاب پاریس و تحول انقلاب ایران از آزادی به استبداد فصل سوم ص 84- 132، مشروح به این مسئله پرداخته شده است، به آنجا مراجعه کنید.

15- واقعیتها و قضاوتها،سایت دفتر آیت الله منتظری.

16- خاطرات آیت الله علی اکبر مسعودی خمینی، چاپ اول 1381، انتشارات مرکر اسناد انقلاب اسلامی، ص 44؛ در سال 1374، توسط آقای خامنه ای   به تولیت آستانه قم منصوب شده است.  

17- https://www.youtube.com/watch?v=1wLl_-qlWzE&feature=related

18- https://www.youtube.com/watch?v=7LmmJEP17uE  

19-از سخنرانی 25 خرداد 60، صحیفه نور، ج 15، ص19و15.

20- همان سند ج 18 ص 178.

21- صحیفه نور، ج 16 ، ص 212-211..

22- اگر ادعا شود فرمان آقای خمینی نبوده و بنام ایشان فرمان جعل شده است نه تنها از مسئولیت کسی که خود را “ولی مطلق” می‌نامیده است کم نمی‌کند، بلکه مسئولیت او را سنگین‌تر نی می‌کند. باید بگویند، چرا خود او به جعل قوش اعتراض نکرده‌است؟ جعل کننده چه کس و یا کسانی بوده‌اند و چرا مسئولین درجه اول قضائی، اجرائی و مقننه، چنین جعلی را بنام آقای خمینی به اجرا گذاشته‌اند؟

23- شهریار، نیکولو ماکیاولی، ترجمه: داریوش آشوری، چاپ اول 1366، ص 86 و 87.

24 ولایت فقیه، بدعت و فرعونیت بنام دین، محمد جعفری، ص 287 + حکومت ولایی، محسن کدیور، ص 240و241 به نقل از رساله فی‌الاجتهاد و التقلید، آقای خمینی، ص 100و 101 (قم 1385، ه ق). وی در ” رساله اجتهاد و تقلید” خود که قبل از انقلاب نوشته شده، تصریح می کند: « اشکال در اصل «عدم ولایت» وجود ندارد: جای هیچ اشکالی نیست در این اصل و قاعده عدم نفوذ حکم هیچکسی بر کس دیگر است، فرقی نمی کند که حکم مذکور قضائی باشد یا غیر آن، حاکم پیامبر باشد، یا وصی پیامبر یا غیر آنها. زیرا صرف نبوت و رسالت و وصایت و یا علم و فضائل نفسانی، به هر درجه باشد، موجب نمی‌شود که دارندگان این گونه کمالات نافذ‌الحکم باشند، و قضا و داوری آنان، فاصل و قاطع خصومت و تنازع شود…»

25- در کتاب ولایت فقیه، بدعت و فرعونیت بنام دین، در ص 303-297 که در سایت اینجانب قابل مراجعه کنید، نکاتی در را در این مورد یادآور شده ام.

 

 

 

اخبار مرتبط

دیدگاه خود را بنویسید

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید