back to top
خانهدیدگاه هامهرداد درویش پور: بگذار سخن بگویم! درپاسخ به ویژه نامه مهرنامه علیه...

مهرداد درویش پور: بگذار سخن بگویم! درپاسخ به ویژه نامه مهرنامه علیه تراب حق شناس و سازمان پیکار

Darvishpour-Mehrdadمهرنامه‌ شماره 46 ته است. بی خاطره و بدون تاریخ زیستن بی ریشگی و بی شناسنامه بودن را در بر دارد و در خاطره بسر بردن گذشته گرایی و واپس گرایی. از موزه ها باید دیدن کرد، اما زیستن در موزه ها همچو زیستن در عصر دایناسورها است. مشکل حتی در تجلیل از گذشته نیست، تاریخی که گاه راهنمای آدمی در مسیر پی ریزی آینده است. اما اسطوره ساختن از خاطرات و گذشته، سخت مسئله آفرین است. به یاد دارم در فیلمی، ژورنالیست یونانی بر فراز کوه های المپ و هنگام عبور از مرز یونان برای تهیه گزارش از جنگ داخلی یوگسلاوی سابق روبه سرزمین مادری اش کرد و با تلخی اگفت: ای سرزمین محتضر جز گذشته ات هیچ چیز نداری که به آن افتخار کنی! در گذشته بسر بردن حکایت ژنرال بازنشسته ارتش آمریکا در جنگ ویتنام در فیلم “آمریکا زیبا” را به خاطر می آورد که هنگام معرفی خودش به همسایه اش همچنان از ژنرال و فرمانده بودن خود سخن می گوید! بی چاره ای که گویا هیچ هویتی برای عرضه ندارد جز زندگی در گذشته و زندگی با خاطرات. رویکرد نوستالژیک یا از آن بدتر در خاطرات غرق شدن، خطر آن را در بر دارد که زمان و مکان نیز بی اعتبار شده و گذشته دورنمای حال و آینده تلقی شود! این وصف حال بخش مهمی از جامعه اپوزیسیون ایران است. اگر بنیادگرایی اسلامی در یک معنا بازگشت هزاره گرایی و احیا مردگان است، نمی توان در مصاف با آن، گذشته گرایی دیگری را به نماد خویش بدل ساخت…بی خاطره و بدون تاریخ زیستن بی ریشگی و بی شناسنامه بودن را در بر دارد و در خاطره بسر بردن گذشته گرایی و واپس گرایی. از موزه ها باید دیدن کرد، اما زیستن در موزه ها همچو زیستن در عصر دایناسورها است. مشکل حتی در تجلیل از گذشته نیست، تاریخی که گاه راهنمای آدمی در مسیر پی ریزی آینده است. اما اسطوره ساختن از خاطرات و گذشته، سخت مسئله آفرین است. به یاد دارم در فیلمی، ژورنالیست یونانی بر فراز کوه های المپ و هنگام عبور از مرز یونان برای تهیه گزارش از جنگ داخلی یوگسلاوی سابق روبه سرزمین مادری اش کرد و با تلخی اگفت: ای سرزمین محتضر جز گذشته ات هیچ چیز نداری که به آن افتخار کنی! در گذشته بسر بردن حکایت ژنرال بازنشسته ارتش آمریکا در جنگ ویتنام در فیلم “آمریکا زیبا” را به خاطر می آورد که هنگام معرفی خودش به همسایه اش همچنان از ژنرال و فرمانده بودن خود سخن می گوید! بی چاره ای که گویا هیچ هویتی برای عرضه ندارد جز زندگی در گذشته و زندگی با خاطرات. رویکرد نوستالژیک یا از آن بدتر در خاطرات غرق شدن، خطر آن را در بر دارد که زمان و مکان نیز بی اعتبار شده و گذشته دورنمای حال و آینده تلقی شود! این وصف حال بخش مهمی از جامعه اپوزیسیون ایران است. اگر بنیادگرایی اسلامی در یک معنا بازگشت هزاره گرایی و احیا مردگان است، نمی توان در مصاف با آن، گذشته گرایی دیگری را به نماد خویش بدل ساخت…
 ویژه نامه‌ ای با تم “پایان پیکار” به مناسبت مرگ تراب حق شناس منتشر کرده است. به نظر می‌ آید کمپین مهرنامه در حمله به گرایش ‌های گوناگون در چپ و اپوزیسیون ایران سر پایان ندارد و هر چند صباحی به بهانه ‌ای، با ویژه نامه‌ ها، تاریخ‌نگاری ها یا مقالات و گفتگو ها آن را به روز می‌کند. گویی وظیفه مهرنامه تمکیل تاریخ نگاری رسمی است که صاحبان قدرت در هر برهه ای خود را نیازمند آن می یابند. پیش از این تمایلی نداشتم نه در مورد مهرنامه و نه در مورد سازمان پیکار که چند سالی درآن فعالیت داشتم مطلبی در سطح عمومی منتشر کنم.

در مورد مهرنامه تا کنون حرفی نزدم زیرا پرونده سازی های آن را چندان جدی نگرفتم. علاوه برآن نه اهل پلمیک و افشاگری هستم و نه در جستجوی اثر گذاری از طریق نقد این و آن. ناخرسندی خود از کمپین مهرنامه را نیز تنها با امتناع از هرگونه گفتگو یا انتشار مقاله در آن به رغم درخواست های مکررشان ابراز کردم. آخرین بار نیز در پی روشنفکران تروریست خواندن سیاهکل و جنبش چریکی به خانم تماس گیرنده به صراحت گفتم که مایل نیستم در فضایی که “مهرنامه” با الهام از عصر مکارتیسم آفریده است، گفتگو کنم. نه از آنرو که نقد جنبش چپ ایران که خود و بسیاری دیگر سال ها به گونه ای سیستماتیک به آن پرداخته ایم را ضروری ندانیم. اما نقادی با دشمنی و کمپین های کینه توزانه عصر مکارتیسم و جنگ سرد که دوران آن نیز به سر آمده است سخت متفاوت است.

پرسش این جا است اگر چپ مرده است، چرا مهرنامه به بهانه تاریخ نگاری این چنین به جان مردگان افتاده تا جسد شان را لگدمالی کند؟ آیا قرار گرفتن ادبیات چپ در صدر پرفروش ترین کتاب های سال نگران کننده شده است؟ آیا مهرنامه نویسان نگران آنند با تقلیل اصلاح طلبی به اعتدال گرایی و فرجام آن که به حمایت از ری شهری ها منجر شد، جوانان با سرخوردگی از این تحولات به رویکردهای رادیکال تر روی آورند؟ یا برآمد دوباره تمایلات چپ در بخشی از جهان وحتی در آمریکا آنان را به داغ تر کردن تنور چپ ستیزی واداشته است؟  با این همه پرسیدنی است  اگر تواب سازی از مخالفان و نمایش مکرر تراژیک/کمیک آن یا برنامه سازی هایی نظیر “سراب” و امثال آن، بیش از همه مایه بی اعتباری خود حکومت اسلامی شد، چرا مهرنامه بی هیچ عبرتی از آن با استفاده از افرادی با سابقه همکاری سیاسی – امنیتی با هر دونظام به کمپین های کم و بیش مشابه ادامه می دهد؟ گویی گردانندگان مهرنامه نگران آن هم نیستند که این کمپین ها تنها به ضد خود بدل شود؟

یکی نمونه تصمیم من به شکستن سکوت و ورود به عرصه ای است که اصلاً خیال نداشتم وارد شوم. در مورد دلایل سکوت نسبی من و بسیاری دیگر درباره گذشته در گفتگو با سیروس ملکوتی* و در گفتگو با باران 40/41 سخن گفته ام. در مورد سازمان پیکار و گذشته خود جز به اشاره مطلبی ننوشته ام. واکاوی گذشته ای که موضوعیت خود را از دست داده و به لحاظ نظری و عملی از آن سخت فاصله گرفته ام، دغدغه ذهنی امروز من نیست. ازآن گذشته هرگز در زندگی رویکردی نوستالژیک نداشته ام و گذشته را دستمایه هویت  امروز خود نساخته ام. حتی مکتوب دو گفتگوی مفصل قدیمی با حمید احمدی در 20 سال پیش و بهروز جلیلیان در 14 سال پیش درباره خاطرات سیاسی گذشته را تا کنون منتشر نکرده ام. گرچه گفتگو با حمید احمدی در اسناد تاریخ شفاهی ایشان و نسخه گفتگو با جلیلیان در نزد خود من باقی است. گفتگوی مفصل دیگری هم با یکی از دوستان سابق پیکار در فرانسه که به تازگی صورت گرفت، برای ثبت در تاریخ تنها نزد هر دوی ما باقی است. 

با این همه در این روزها بیش از هر زمان دیگر مورد پرسش قرار گرفته ام که اگر دست اندرکاران نسل پیشین چپ ایران خود سخن نگویند، جز تحریف و تاریخ سازی وارونه آن توسط صاحبان قدرت که به مرجع بازخوانی تاریخ بدل خواهد شد، چه ارمغانی برای نسل های آینده باقی خواهد ماند؟ در گفتگوی در دست انتشاری درباره دلایل سکوت، دیر هنگامی و کم کاری بسیاری از کنشگران سیاسی ایرانی در تاریخ نگاری یا خاطره گویی توصیح داده ام.

با این همه مهرنامه شماره 46 به چنان تحریفات و دروغ پردازی های بزرگی دست زده است که سکوت در برابر آن مطلقاً جایز نیست. چگونه می توان دربرابر اتهام هولناک آلوده بودن دست تراب حق شناس در قتل 11 نفر که یاوه محض است سکوت کرد؟ چگونه می توان در برابر ادعای بی پایه تئوریسین اصلاحات آقای حجاریان که نه دستگیری صدها نفر و اعدام بیش از 500 نفر از رهبران وهواداران پیکار را بلکه پشتیبانی خیالی آن سازمان از بازرگان را دلیل تلاشی آن می داند سکوت کرد و به تلاش برای تحریف تاریخ بی اعتنا ماند؟ چگونه می توان درباره انتشار سندی از اعترافات حسین روحانی در زیر بازجویی و شکنجه که پس از سی و چند سال به صورت “اختصاصی” در اختیار مهرنامه قرار گرفته و انگیزه های آن سکوت کرد؟ پس بگذار به رغم هر فاصله ای با گذشته و هر هزینه سیاسی/ اجتماعی که پرداخت به این مسئله در بر داشته باشد، برای روشنگری درباره تحریفات تاریخ نویسی رسمی هم که شده سخن بگویم و به چند نمونه آن اشاره کنم.      

1- مهرنامه 46 در وِیژه نامه خود به بازخوانی پرونده “پایان پیکار” به بهانه مرگ تراب خق شناس می پردازد. نخستین نکته که جلب توجه می کند عنوان “پژوهشگر” دادن مهرنامه به افرادی نظیر احمد رضا کریمی است که مرکز اسناد رسمی انقلاب اسلامی نیز درباره حوزه فعالیت ایشان در همکاری تنگاتنگ با دو نظام علیه اپوزیسیون نوشته است. اما این که مهرنامه نام پژوهشگر که تداعی گر “بی طرفی” در روایت تاریخ است را برای این افراد انتخاب کرده، به خودی خود گویای نحوه عمل و بضاعت گردانندگان مهرنامه برای باورمند کردن خوانندگان به نوشته هایی از این دست است.

2- درمقاله احمد رضا کریمی ادعا شده در بیانیه های دو گروه مارکسیستی و مذهبی مجاهدین که در آستانه انقلاب منتشر شد – یکی با محوریت سپاسی آشتیانی و حسین روحانی و تراب حق شناس و دیگری با محوریت مسعود رجوی – توافقی علیه “مسلمانان مبارز”  (منظور فناتیک های اسلامی است) صورت گرفته بود! چنین ادعایی آن هم در زمانی که این دو جریان در خصمانه ترین روابط طول حیات خود با یکدیگر بسر می بردند و کوچکترین تمایلی به رابطه با یکدیگر نداشتند بسیار مضحک و نشانگر ذهنیت دائی جان ناپلئونی است که تنها به قصد تخطئه هر دو جریان صورت گرفته است.

3- در مقاله دیگری از سید کاظم اکرمی بدون بی هیچ سندی ادعا شده تراب حق شناس دست هایش آلوده به قتل یازده نفر بوده است و منبع این اتهام را نقل قول شفاهی ازسحابی نقل می کند که دیگر زنده نیست که بتواند نسبت دادن این ادعا را تأیید یا تکذیب کند چه به رسد به مستند ساختن آن! حقیقت آن است که در هنگام ترور چند عضو مجاهدین (مجید شریف، صمدیه،  محمد یقینی و..) به دستور تقی شهرام، نه تراب حق شناس در تهران و در موقعیتی بود که بتواند دستش به خون هیچ یک از این افراد آلوده شود و نه هرگز عضو مرکزیت مجاهدین یا پیکار بود که نقشی در آن تصمیمات یا حتی در تصمیمات بعدی رهبری سازمان داشته باشد! عدد 11 قتل نیز گویی برگرفته از ادعای دادستان حکومت اسلامی علیه تقی شهرام است که ربطی به تراب حق شناس نمی یابد. شایعه پردازی و اتهام زنی با استناد به نقل قول های شفاهی از مردگانی که قادر به تأیید یا تکذیب آن اتهامات نیستند، بی ارزش تر از آن است که بتوان آن را جدی گرفت.

4- پرخطا ترین و مضحک ترین بخش این تاریخ سازی توسط ادعاهای بی پایه تئوریسین اصلاحات سعید حجاریان صورت می گیرد. او می نویسد: ” آن زمان طیف چپ سازمان اعلام استقلال نکرده بود و تشکل جداگانه ای تشکیل نداده بود بلکه با عنوان م -ل یعنی مارکسیت لنینیست فعالیت می کرد”. حال آن که سازمان درپی انتشار بیانیه  اعلام مواضع ایدئولوژیک سازمان مجاهدین خلق ایران در مهرماه 54 و سه سال فعالیت مستقل به عنوان جریانی مارکسیستی در مهر ماه 57 و درپی اخراج تقی شهرام از رهبری و به عنوان نشانه ی از مرزبندی با گذشته، نام خود را به بخش منشعب و مارکسیست- لنینیستی سازمان مجاهدین تغییر داد که دلایل آن را در بیانیه مهرماه 57 توضیح داده است!

5- جناب حجاریان می نویسند “پیکار با طرد شهرام در پی اعاده حیثیت از خود بود”. این ادعا ساده انگارانه تر از آن است که بتوان به جد گرفته شود. مخالفت با تقی شهرام حتی بنا بر اسنادی که در خود مهرنامه و در اعترافات حسین روحانی نیز چاپ شده است، در دوران سلطه شهرام بر سازمان نیز وجود داشت. اما نحوه برخورد سرکوبگرایانه او و زندگی مخفی و فضای فکری آن دوران اجازه چندانی به برآمد این واکنش ها نمی داد. یکبار از زنده یاد سپاسی آشتیانی پرسیدم دلیل این که اینهمه کادرهای برجسته مجاهدین م-ل به رغم باور به مشی چریکی روانه کارخانه ها بودند، چه بود؟ با توجه به آن که این گونه رویکرد بیشتر منطبق با “مشی سیاسی- توده ای” بود و نه مشی چریکی. در پاسخ خنده ای کرد و به طنز گفت آن را بیشتر مدیون سیاست تنبیه تشکیلاتی تقی شهرام بودیم که افرادی را که با او مخالفت می کردند یا “مسئله دار” تشخیص می داد، برای زدودن خصوصیات خرده بورژوایی و پرولتریزه کردن، به کارخانه ها روانه می کرد. همچنین اشاره کرد که تقی در سازمان بیش از همه از رویکردهای انتقادی و متفاوت سپاسی آشتیانی نگران بود و هم از این رو به او گفته بود: ” برای من شاخ شوی، شاخ تو را می شکنم”. حسین روحانی هم از نخستین کسانی بود که به نقد مشی چریکی در دوره سیطره شهرام بر سازمان روی آورده بود.

واقعیت این است که با خروج تقی شهرام از کشور درتیر ماه 56 و پس از مدتی پیوستن جواد قائدی به او ، جمع 12 نفره ای به نام شورای مسئولان در داخل کشور تشکیل شد که گروهی به نمایندگی از آنان برای مذاکره با تقی شهرام و طرح انتقادات و خلع رهبری به خارج می رود. این جمع  5 نفره به رهبری علیرضا سپاسی آشتیانی و حسین روحانی در مرداد 57 با حضور تقی شهرام و محمد جواد قائدی در پاریس تشکیل جلسه داد. تقی شهرام هیچ یک از انتقادات ( نقد تصفیه های داخلی، رد مشی چریکی و برخورد  سرکوبگرایانه به انتقادات را نمی پذیرد و شورای مسئولین تصمیم به اخراج او و جواد قائدی در آبان 57 می گیرد. به زبان روشن تر عدم انتقاد شهرام به جریان تصفیه خونین 54 راهی جز کنار گذاشتن او باقی نگذاشته بود. اسناد مربوط به آن نیز منتشر شده است و نیازی به نقل قول از این و آن نیست.

6- برای یک لحظه فرض کنیم ادعای ساده انگارانه حجاریان یکسره درست باشد. بازهم عجیب است که بتوان مثبت بودن نفس فاصله گیری و نقد تصفیه های خونین دوران تقی شهرام توسط پیکار را تخطئه کرد یا نادیده گرفت. پرسیدنی است چند نفر از اصلاح طلبان تا کنون حاضر شده اند به قصد “اعاده حیثیت” از خود به نقد اندیشه های خمینی و کارنامه خونین “عصر طلایی” او برآیند؟ گویی برای این افراد انتقاد از خود دیگران هیچ ملاکی برای برسمیت شناختن چرخش و دگردیسی نظری و عملی آنها نیست، اما خود توقع دارند جامعه قضاوت خود نسبت به آنان را علی رغم عدم نقد گذشته تغییر دهد؟

7 – حجاریان که گویا از وجود گروه “اتحاد مبارزه در راه آرمان طبقه کارگر” به عنوان یکی ازسه جریان برآمده از سازمان مجاهدین م- ل بی خبر است، از سازمان رزمندگان به عنوان یکی از انشعابات بخش منشعب مارکسیست لنینست مجاهدین نام می برد! یعنی براستی او آنقدر بی اطلاع است که از سابقه سیاسی رزمندگان و چگونگی شکل گرفتن آن که ربطی به مجاهدین م-ل نداشته بی خبر است؟

8- حجاریان به نادرست مدعی حمایت پیکار از بازرگان شده است. حال آن که در طول حیات این سازمان به دلیل نگاه سیاسی خود هرگز از بازرگان دفاع نکرد و حتی یک خط در اثبات چنین ادعای مضحکی نمی توان پیدا کرد!

9 از آن بدتر حجاریان حمایت پیکار از بازرگان را علت تلاشی پیکار می خواند! گویی تئوریسین اصلاحات دچار فراموشی و آلزایمر “خود خواسته” نیز شده است. یعنی براستی حجاریان نمیداند پیکار درسال 1360 در پی دستگیری و اعدام بخش مهمی از کادرهای رهبری و در مجموع اعدام بیش از 500 عضو و هوادار آن در اوج بحران متلاشی شد و نه به دلیل حمایت هرگز صورت نگرفته آن از بازرگان در دوران نخست وزیری او در 9 ماه آغاز انقلاب؟!!

10 – احتمالا منظور و اشاره حجاریان به اختلافات داخلی در پی حذف بنی صدر و انتشار بیانیه شماره پیکار 110 در 25 خرداد 1360 است که به آن جداگانه باید پرداخت. اما به اختصار بگویم استدلال بیانیه 110 این بود که حزب جمهوری اسلامی با کودتا علیه بنی صدر و لیبرال های درون حاکمیت عملا آنها را از حاکمیت حذف کرده و هم از این رو شعار “علیه لیبرال ها – علیه حزب جمهوری اسلامی…” را دیگر مناسب ندانسته وبر آن بود که تمرکز شعار و مبارزه باید علیه جریان بنیادگرای اسلامی متمرکز شود. این موضع رسمی پیکار البته با مخالفت بخش مهمی از بدنه سازمان و شکل گیری گرایش های مختلف درون پیکار روبرو می شود. اما این در پی دستگیری گسترده و ضربه سنگین به رهبری و کادرها است که پیکارعملا و بتدریج متلاشی می شود.

11- اما بهت انگیز ترین و مهیب ترین بخش این پرونده مهرنامه انتشار “پرس و جوی” منتشر نشده ای از حسین روحانی است که به طور “اختصاصی” در مهرنامه انتشار یافته است. معلوم نیست از کی تا کنون نام بازجویی در زیر شکنجه و اعترافات ناشی از آن به ” پرس و جو” تغییر کرده است؟  وانگهی چرا مهرنامه از ذکر نام طرف “پرس و جو کننده” و اعتراف گیرنده – یعنی جمع لاجوردی و همدستانش در زندان اوین – خودداری کرده است؟  و بالأخره چگونه و توسط چه ارگانی و با چه انگیزه ای بخشی از اعترافات منتشر نشده روحانی – که در اختیار مسئولان زندان و مقامات امنیتی نظام قرار داشته است- پس از سی و چند سال در اختیار “مهرنامه” قرار می گیرد تا در شماره ویژه “پایان پیکار” منتشر شود؟ آیا این این بدان معنا است که “مهرنامه” در چپ ستیزی خود و تخریب اپوزیسیون جمهوری اسلامی نه تنها از پشتیبانی برخی قلم به دستان بلکه مهمترین ارگان های امنیتی و اطلاعاتی کشور نیز برخوردار است؟ این پرسش دیر یا زود پاسخ روشن خود را خواهد یافت. اما به نقد می توان مدعی شد انتشار اختصاصی بخشی ازبازجویی های منتشر نشده حسین روحانی در مهرنامه براستی نشانگر تقلیل سطح جدال فکری از حوزه سیاسی به رویکردی پلیسی است و شاید هم از این رو است که اکثریت قریب به اتفاق روشنفکران ایران حاضر به هیچ گونه همکاری با مهرنامه نیستند. گویا اصطلاح روشنفکران امنیتی- فرهنگی که فرج سرکوهی از آن نام برده بود تنها صفت برازنده جمع باقی مانده در همکاری با مهرنامه است!

 

 

اخبار مرتبط

دیدگاه خود را بنویسید

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید