هنوز صرفا یک سال واندی از پیروزی انقلاب اسلامی سپری نشده بود که دکتر علی اصغرحاج سیدجوادی با جسارت خاص و صراحت مقاله ای را تحت عنوان ” جمهوری اسلامی یا جمهوری چماق ؟ ” منتشر نمود ، درآن مقطع البته چنین قضاوتی را حتی بسیاری از روشنفکران پیشداورانه می دانستند و طبعا معلوم بود که متولیان انقلاب اصلا این نظر را بر نمی تابیدند ، ایشان متعاقبا در بهمن 59 در دومین سالگرد پبروزی انقلاب به آقای خمینی نامه ای نوشتند و در آن با شفافیت تمام به وی برای عواقب استیلای یک دیکتاتوری دینی تمام عیارهشدار دادند درآنجا که می آورند :
” سخنان شما را دیشب از تلویزیون شنیدم؛ با لحنی عصبی از مسئولین مملکت می خواستید که اختلافات را کنار بگذارند و از روزنامه ها طلب می کردید که مطالب تفرقه انگیز ننویسند و سرانجام مسئولان کشور را تهدید کردید که نکنند کاری را که شما مجبور شوید آنچه را که به آنها داده اید از آنها پس بگیرید.
مشکل کار مملکت ما در همین است که مسئولان کشور منتخب مردم نیستند و در برابر مردم احساس مسئولیت نمی کنند ؛ روزی که شما در تقریرات خود در نجف در زمینه ولایت فقیه گفتید که « قیم ملت با قیم صغار از لحاظ وظیفه و موقعیت هیچ فرقی ندارد»، سنگ بنای این دورنمای تاریک و خوفناک در سرنوشت انقلاب ایران گذاشته شد.
با تکیه به همین تلقی است که امروز مسئولین اصلی امور کشور که همه از منصوبین و منتخبین شما و مورد حمایت شما هستند مردم را صغاری می دانند که باید بدون اراده از قیم های خود اطاعت کنند. اگر فراموش نکرده باشید پس از تصویب قانون اساسی جمهوری اسلامی شخص شما بودید که با انتخاب مستقیم رییس دیوان کشور و دادستان دیوان کشور بدون مشورت با شورای عالی قضایی نخستین گام را از راه عدول از قانون اساسی جمهوری اسلامی برداشتید ؛ اگر به خاطرتان باشد در هنگامی که مساله ولایت فقیه و شورای نگهبان در مجلس مطرح شد من نوشتم که در قانون اساسی سلطنتی هم قدرت و حاکمیت شاه هرگز مافوق قانون و فراتر از حاکمیت مردم و ملت نبود ؛ در حالی که در قانون اساسی جمهوری قدرت فقیه و شورای نگهبان قدرتی مافوق قانون و غیر مسئول در برابر حاکمیت مردم شناخته شده است؛ من به صراحت نوشتم وضع نظامی که به قدرت مطلقه مشروعیت و حقانیت قانونی بخشیده است، در آینده انقلاب و جامعه ما را به کجا خواهد برد؟
آقای خمینی البته طبق معمول و براساس روال خود عمل می کند یعنی اصولا اهمیتی برای این گونه اعتراضات قائل نبود ، برعکس همواره در صدد بود تا چنین قلم هایی و البته بعدا قدم هایی که اعتراض می کردند در هر مقامی که باشند شکسته شوند از این رو فضای چماق تکفیرو چوبه دار مهیا شد . حال با این مقدمه می پردازیم به عوامل و زمینه های کشتار 67 .
قتل عام 67 یا شبه هولوکاست ایرانی و عاملان آن
اگرچه در نگاه اول واژه هولوکاست که برای اولین بار توسط آقای رضا علیجانی سه سال پیش و اخیرا در حاشیه فایل صوتی آقای منتظری به کارگرفته شد مبالغه آمیز می نماید اما صرف نظر از بحث کمی که مورد هولوکاست تاریخی ، کشتاری میلیونی و نسل کشی دهشت باری توسط هیتلر بود از آنجایی که رهبر نازیسم آلمان مجهزبه ایدئولوژی دینی نبود و برخلاف ولی فقیه به نام اسلام دستش به کشتاروسیع و بی مهابانه آلوده نبود شاید بتوان شدت قساوت را دراین دو آدم کشی با هم قابل قیاس دانست ، اگرچه جمهوری اسلامی مجهز به کوره های آدم کشی نبود اما تجربه تفکر ولایت مطلقه فقیه در نزدیک 4 دهه سپری شده از انقلاب نشان می دهد که چه بسا اگرچنین نیازی می دیدند به کوره های آدم سوزی هم در یاره کسانی که آنان را محارب یا مفسد فی الارض می خواندند متوسل می شدند وانگهی تجربه تلخ و دردناک خانواده های بسیاری که مزاری برای فرزندان قربانی خود به ویژه در کشتارجمعی 67 نمی یافتند تا دست کم در آن زار و نزار کنند و خاطره گورستان کفار خاوران برای جنایت آدم کشی جمهوری اسلامی که مسبب اصلی آن خمینی بوده قضاوتی برای مقایسه آن با نسل کشی هیتلری را موجه می نماید .
اما عاملان اصلی زمینه ساز اعدام های پس از انقلاب در مورد مجاهدین خلق و چریک های فدایی چه کسانی بودند ؟ بدیهی است که مسئولیت اصلی با خمینی به واسطه تفکر ایدئولوژیک مسلح به تحجر تز ولایت فقیه اش بود و هم چنین شخصیت لج بازانه و یکدندگی او که به واسطه این ویژگی ها اصولا انکیزه و دلیلی برای شنیدن انتقاد ها از طرف کسانی که او را از دیکتاتوری و خفقان برحذر می داشتند نمی دید .
مرحوم طالقانی در مورد مسئله شورا ، حجاب و مجاهدین چه رنج هایی را متحمل شد و قاعدتا اگر اجل به او فرصتی می بخشید که شاهد دهه 60 باشد خوش بینانه ترین حالت دچار شدن به وضعیتی می بود که مرحوم منتظری به واسطه اعتراضات خویش بدان گرفتار شد .
بدیهی است که خشک مغزی و قدرت طلبی رجوی و سایر سران مجاهدین خلق نیز یکی از عواملی بود که سمپات هایی آن گونه را پرورش می داد که سرانجامی راهی جز قربانی شدن در کشتاری چون 67 نداشته باشند ، متاسفانه تجربه تلخی به ما نشان داد که میان دو دشمن قسم خورده یعنی خمینی و رجوی نقطه اشتراکی دهشت بار وجود داشت و آن مسلح بودن به مغزی ماکیاولیستی بود آنگونه که نیل به هدف گزینش هر وسیله ای را قابل توجیه می داند ، خمینی معتقد بود که حفظ نظام واجب ترین هاست و رجوی کشتن ملا ها را هدف اصلی می دانست برای هردو قیمت و چگونگی مهم نبود چون فقط هدف حذف حائز اهمیت بود از این رو کشتار و جنایت 67 به همان آسانی برای خمینی قابل هضم بود که در خدمت قرارگرفتن دیکتاتوری چون صدام از سوی رجوی .
صرف نظر از دو عامل یعنی شخصیت رجوی و خمینی که نقش حیاتی اما پارادوکسیالی در زمینه سازی کشتاردهه 60 داشته اند می توان به جریان سومی نیز اشاره نمود که لزوما وبه طور مشخص وابسته به این دو طیف نبودند اما قدرت طلبی یا منافع شخصی و یا ترس باعث می شد که سکوت کنند و یا روش نادیده انگاشتن را برگزینند . به طور واضح تر باید گفت که درهر دو جناح نزدیک به روحانیت و علمای دینی و مراجع از سوئی و در بین روشنفکرانی که اهداف انقلابی اما برای نیل به جامعه ای دموکراتیک را دنبال می کردند کسانی یافت می شدند که با سکوت خود زمینه هایی را فراهم سازند که از مجاهدین و جوانان طرفدار سازمان مجاهدین خلق صرفا به عنوان انسان هایی که یک ایدلوژی انقلابی را که البته توام با تضادهایی نیز بود دنبال می نمودند میلیشیا و مسلح بسازند به عبارت دیگر یک عقیده به اسلحه و انتقام جویی تبدیل شود .
می شد به مجاهدین فرصتی بخشید که در فردای پیروزی انقلاب درمسئولیت هایی قراربگیرند از نمایندگی مجلس تا مناصبی دیگر تا توانایی و قابلیت های خود را به نمایش بگذارند تا شاید رجوی رهبر ایدئولوژیک سازمان به خیانت کاری مبدل نشود که برای جنگ با خمینی در رکاب و خدمت صدام قرار گیرد و چه بسا کشتار 67 به بهانه مرصاد یا فروغ جاویدان حادث نمی شد چراکه جمهوری اسلامی بهانه ای نمی یافت تا درمقابله با حوادثی چون انفجارحزب جمهوری یا دفتر نخست وزیری یا همکاری سران سازمان مجاهدین با صدام به انتقام جویی تمام عیار از زندانیان سیاسی در بند بپردازد .
اگرچه شخصیت هایی اندکی بعد از درگذشت آیت الله طالقانی بودند که به مقابله با خشونت های نظام ولی فقیه برعلیه مجاهدین برخاستند اما بنا به شرایط سیاسی فرصت آنان نیز بسیار محدود بود مسئولینی چون مهندس بازرگان ، دکتر سحابی و دکتربنی صدر هرگز با نوع برخوردی که جمهوری اسلامی با مجاهدین می نمودند سر سازگاری نداشتند اما توان اعتراضی آنان در برابر خمینی بسیار اندک بود .
ازسوئی دیگر درهمان دوره بود که به همت عده ای چون مصطفی تاج زاده سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی در برابر سازمان مجاهدین خلق تشکیل می شود اگرچه نطفه اصلی این این سازمان همان گروه فلق بود که در آمریکا به دست تاج زاده هدایت می شد و بعد از انقلاب به همراه پنج سازمان دیگر به مجاهدین انقلاب اسلامی تبدیل می شوداما طبعا یکی از اهداف اصلی این سازمان مقابله تمام عیارایدئولوزیک با سازمان مجاهدین و به انزوا کشاندن آن بود .
کسانی چون تاج زاده در آن سازمان و نشریه خویش که شباهت های زیادی به نشریه مجاهدین خلق داشت متاسفانه به جای برخورد انتقادی و تحلیلی با مجاهدین به همان روش نادرست متوسل شدند که رجوی داشت و خمینی دنبال میکرد یعنی چماق و تکفیر . شاید یکی از دلایلی که امروز آقای تاج زاده به نوبه خود برای کشتار 67 از مردم و خانواده های قربانیان پوزش می طلبد همین موضعگیری های تاریخی امثال ایشان در سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی باشد ؟!
از طرفی پر واضح است که تاج زاده با سمت معاون اموربین الملل وزارت ارشاد دولت میرحسین موسوی نمی تواند چون موسوی و یا خامنه ای مدعی شود که از قتل عام 67 بی خبر بوده یا به طوری که خامنه ای یا موسوی ادعا کرده اند وقتی متوجه آن جریان در زندان ها می شوند که دیگر خیلی دیر شده بود ! البته ضمن اینکه سخنان اخیر تاج زاده و عذرخواهی ایشان درباره کشتارتابستان 67 درجای خود قابل تقدیر است اما نمی توان سکوت دست اندرکاران وقت در دهه 67 چون ایشان را در مقابل کشتار مجاهدین توجیه نمود و چه بسا دلیل دیگرحلالیت طلبی وی از خانواده های اعدام شدگان همین نهیب وجدان ایشان به ان سکوت تاریخی باشد ؟
منتظری و آثار ایستادگی و اعتراض وی
آیت الله منتظری به عنوان یکی از چهره های درخشان انقلاب ایران جاودانه می شود ، اگرچه او نتوانست و شاید نخواسته بود نقشی را که آیت الله طالقانی در قبال مجاهدین داشت به عهده گیرد و چه بسا اگرچنین می نمود کشتار67 بوجود نمی آمد ؟ احتمالا عامل اصلی در عدم اتخاذ چنین موضعی در اوایل انقلاب آن گونه که طالقانی عهده دارشد و در واقع به عنوان مامن مجاهدین عمل کرد ، تفاوت در نوع نگاه آن دو بود به عبارت دیگر طالقانی آزاده ای بود که شخصیت وسیاست اش با آموزه های آیت الله نائینی و مبارزات در کنار ملیون شکل گرفته بود اما منتظری صرف نظر از برخورداری از صداقت ، صراحت کلام وشجاعت سیاسی آلوده نظامی فکری ای بود که تحجر موجود در آن چیزی جز دیکتاتوری دینی خلق نمی کرد ، در حالیکه طالقانی در مسیر آموزه های نائینی سرسازگاری با ولایت فقیه نداشت متاسفانه منتظری خود به تعبیری درراستای تئوری سال 50 ولایت فقیه خمینی بعدها مشوق اجرای آن نظام شد تا به هسته ای حکومتی تبدیل شود ، اما متعاقبا منتظری نیز قربانی همین نظام ارتجاعی ولی فقیه می شود و وقتی اعتراض به آن را آغاز می نماید که اتفاقا در کوران اعدام های تابستان 67 ولی مطلقه فیقه متولد می شود ، زمانی که علاجی بر نسخه مشترک ولایت فقیه خمینی و منتظری وجود نداشت .
یکی از گام های تاریخی و بسیار درخشان منتظری انتشار اثرمهم و تکان دهنده ایشان یعنی خاطرات وی است ، در آن جاست که برای اولین بار و به طور رسمی از جنایات جمهوری اسلامی در زیر سایه و سلطه ولایت فقیه پرده بر می دارد . مجموعه نظرات و تجربیات ایشان در این کتاب که 1600 صفحه را در بر می گرفت در واقع افشاگری وسیعی ای بود که در سال 79 در واقع 11 سال پس از درگذشت خمنی منتشر می شد ، در همان خاطرات است که به تفصیل جنایت جمهوری اسلامی در کشتارجمعی مخالفان از سوی منتظری تبیین می شود .
عده ای چه در اپوزیسیون و چه در حکومت اسلامی از زمان انتشار خاطرات منتظری مدعی می شوند که از آنجائی که مخالفت خمینی با ایشان اوج می گیرد ووی از نیابت خمینی عزل می شود و هم چنین به واسطه اختلافاتی که بین حاکمیت و آقای منتظری پس از دستگیری وابسته فامیلی ایشان هاشمی و مسئله مجموعه ای از قتل ها ی منتسب به آنان پیش می آید ، منتظری هم بنا را به ناسازگاری می گذارد و به طور تمام عیار در مقابل خمینی می ایستد ، اگرچه نمی توان این احتمالات را در مورد انگیزه شدت و مقطع زمانی ای که منتظری به میدان مخالفت عریان با خمینی می آید به کلی رد نمود چراکه منتظری هم با تمام محاسن خویش انسانی بود چون بسیاری از آدمیان ، اما دور از انصاف است که هم آوازنشدن اوبا جمهوری اسلامی و نفس نقش منتظری را در افشای جنایات خمینی و هم دستان او در نظام جانی قضایی نادیده گرفت ، به خصوص اگر به این شبهه سازی حکومت اسلامی توجه داشته باشیم که از قول خمینی ، منتظری را آدمی ساده لوح دانسته که ازسوی دشمنان نظام اغوا شده بود !
البته با انتشار فایل صوتی سخنان منتطری که در مرداد 67 در جمع 4 جلاد هیات مرگ صورت گرفته بود این شبهه آفرینی و سناریوی دیرینه جمهوری اسلامی که خاطرات منتشرشده منتظری را منتسب به او یا جعلی می دانست نقش برآب شد و اتفاقا این خود دلیلی بر موضعگیری شتابزده و احمقانه وزارت اطلاعات دولت تدبیر و امید در تهدید خانواده آیت الله منتظری برای برداشتن این فایل از سایت ایشان بوده ، اگرچه این سانسور با تکنولوژی امروزو سرعت عمل و حساسیت مردم چون آب درهاون ساییدن است .
یکی از هشدارهای عیان منتظری در این سخنان علاوه بر جنایتکار خواندن حاکم شرع وقت نیری ، دادستان اشراقی ، معاونت دادستانی رئیسی و نماینده وزارت اطلاعات در اوین پورمحمدی این است که 50 سال دیگر از خمینی به عنوان سفاک یاد خواهد شد و اتفاقا این سخن به آن معنی بود که منتظری درهمان زمان ایراد این نظرات خطاب به مهره های جلاد این هیات درواقع خمینی را سفاک و تلویحا جنایتکار اصلی معرفی می نماید گرچه آن پیش گوئی نهیب دهنده منتظری ازنگاه بسیاری از مردم نه پس از50 سال که صرفا یک دهه از درگذشت خمینی تحقق یافت یعنی قضاوت جامعه در باره سفاک و خون ریز بودن خمینی به تعبیر منتظری .
یادآوری نکته ای نیز شاید لازم باشد اگرچه اعتراضات منتظری در باره اعدام ها با تاخیرصورت گرفته بود اما چه بسا ایستادگی اوباعث شد تا سرسپردگانی چون موسوی اردبیلی و شورای عالی قضایی که فرمانبرداران خمینی بودند اندکی به خود آیند و سرعت ماشین آدم کشی را کند نمایند و شاید به همین دلیل است که در دیدار با 4 جنایتکار در آن جلسه به کرات با تعب و نهیب از لاجوردی جلاد و موسوی اردبیلی و شورای بی کفایت عالی قضایی نام می برد به عبارت دیگر اگر دو نامه ای که منتطری به خمینی نوشته بود و این هشدارها در مرداد 67 وجود نداشت امکان افزایش اعدام ها به بهانه هایی دیگر پیدا می شد . بهرحال وقتی فردی در مقام منتظری خشونت آن هیات قضایی را بزرگترین جنایت در جمهوری اسلامی می دانست این کلام خود می توانست نهیب و عاملی بازدارنده نسبی برای آنان باشد .
چه بسا که اگر از همان زمان که خمینی اعلام می کند ” اگر ما ازابتدا قلم ها را می شکستیم و چوبه های دار برقرار می کردیم شاید چنین نمی شد . ” منتظری سال 67 که وی را سفاک فردا پیش بینی می کند بسان بعضی ها به اعتراض بر می خواست شاید کشتار تابستان 67 و برخی جنایات دیگرحادث نمی شد چراکه ممکن بود مجاهدین منتقد که با برخورد رژیم به جوانانی لجباز ومسلح مبدل شده بودند به وجود نمی آمدند ؟ اگرچه این تاخیر تاریخی از سوی آیت الله منتظری خللی بر ارزش افشاگری و ایستادگی ایشان ایجاد نمی نماید .
بازماندگان قربانیان 67 وعفو یا انتقام ؟!
پس از انتشار فایل صوتی غوغا آفرین آیت الله منتظری واکنش هایی از جمله در باره چگونگی برخورد بازماندگان کشته شدگان 67 با عوامل و مسببین آن جنایت صورت می گیرد که خود قابل بحث و نقادی است ، صرفنظر از حاتم بخشی هایی که عده ای از دست اندرکاران یا صاحبنظران از جانب بازماندگان قربانیان آن جنایت هولناک نموده اند در روزی که امیدواریم فرصت آن فراهم شود بیش و پیش از همه باید به نظرات خانواده هایی که عزیزان خویش را در آن جنایات از دست داده اند گوش جان سپرد سپس مدلی ماندلا شدن را دنبال نمود .
واکنش بیت خمینی از زبان سید حسن خمینی یا سید علی و یا انصاری اصلا جایگاهی در این بحث ندارد چراکه درحالی که بت خمینی که امروزحتی ازنظربخشی از اصول گرایان که ترجیح می دهند درآبشخور خامنه ای باشند دیگرشکسته است ، ناباوری خانواده خمینی که نمی خواهد درمقابل این اصل که صفت جنائی برای امام راحلش دیگرنازیبنده نیست اهمیتی ندارد اگرچه آنان هم چنان صرفا مجاهدین را منافق و خائن بدانند وبرخورد امام شان را تنها واکنشی اجتناب ناپذیر دربرابر آنها .
درسوی دیگر دو واکنش از طرف جناح اصلاح طلب یا نزدیک به آن درخور تامل است ، مصطفی تاجزاده می گوید : ” نقش و سهم سازمان مجاهدین خلق را در سوق دادن جمهوری اسلامی به کاربرد خشونت استراتژیک می دانم . ”
با این نظر نمی شود چندان ناسازگاربود البته اگر ایشان نقش اولیه و تاریخی سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی و نشریه مربوطه ایشان را درکنارنقش کلیدی خمینی ومجاهدین در راستای خلق خشونت استراژیک هم سنگ بداند ، اگرچه شاید در نگرشی منصفانه تر بتوان گفت نقش سازمانی که ایشان مسئولیت اساسی در آن داشت و در مقابل مجاهدین خلق می ایستاد اگرراهبردی نیوده دست کم کاربردی بوده باشد به عبارت دیگر بشود این استنتاج را رو دانست که جنایت 67 محصول مشترک استراتژی خمینی در استقرارخشونت ولی فقیه و ادعا یا واکنش استراتژیک رجوی به مبارزه با آن و تاکتیک سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی برای پایان دادن به مخاصمه خمینی_- رجوی یعنی با جایگزینی مجاهدین انقلاب اسلامی در مقابل مجاهدین خلق باشد ؟
چه بسا از این منظر پوزش خواهی داوطلبانه تاجزاده ازبازماندگان قربانیان 67 قابل درک باشد ؟
آقای تاجزاده فقط به این موضوع اکتفا نمی کند ومسئولین جمهوری اسلامی را به عذرخواهی از بازماندگان کشتار67 دعوت نموده در مقابل از خانواده های کشته شدگان انتظارآن را دارد که ماندلا وار نسبت به رژیم انعطاف نشان داده جمهوری اسلامی را برای آن جنایت ببخشند .
اگرچه این نظر تاجزاده درخورستایش جدی می باشد که ازحکومت می خواهد تا ازبازماندگان عذرخواهی نمایند اما توقع واکنش بخشش گونه و عدم انتقام از از سوی خانواده های آن کشتارعظیم حتی اگر تلویحا و ناخواسته پاک نکردن صورت مسئله ای نباشد راه کاری درست در این مقطع نمی باشد .
درحالیکه بدنه اصلی اصلاح طلبان یا سران آن تاکنون ترجیح داده اند که در مقابل سخنان منتظری در باب کشتار 67 سکوت نمایند متاسفانه افرادی چون موسوی بجنوردی و موسوی تبریزی که به جناح اصلاح طلب نزدیک می باشند اصولا به انکاراصل موضوع که جنایت بزرگی بود پرداختند ، بجنوردی به این داستان سرایی مندرس متوسل می شود که : ” سخنان آیت الله منتظری ناشی از اطلاعات غلطی بوده که مغرضانه به ایشان منتقل شده بود . “
البته با درنظرگرفتن جایگاهی که موسوی بجنوردی در آن زمان داشته می توان بخوبی درک نمود که چرا وی متوسل به حیل مختلف می شود تا آن ظلم بزرگ را توجیه نماید ، وی به دستور خمینی در سال 57 دادگاه عالی قضات را تشکیل می دهد و در سال 60 به حکم ولی فقیه عضو شورای عالی قضائی می شود یعنی همان نهادی که از نظر منتظری متولی اصلی مظالم به محکومین بوده است . او تا سال 68 یعنی درگذشت خمینی در آن شورا نقش آفرین بوده است .
از سوئی سخنان صادق زیبا کلام نیزبه حد کافی شگفتی آفرینید وقتی وی بطورمستقیم و محتملا برای توجیه رفتاردوستانی چون هاشمی رفسنجانی درنقش تلویحی یا دست کم سکوت او در جریان کشتار 67 به این اظهارنظرروی می آورد که :
بدیهی است که این اعدام ها توجیهی ندارد و بسیار وحشتناک بوده اما نباید فراموش کنیم که این اعدام ها در ایرانی اتفاق افتاده که از عمر انقلاب آن تنها 10 سال می گذشت و در آن سال ها جامعه ای بوده که ده ها سال از طریق پهلوی با توسل بر استبداد و دیکتاتوری اداره می شده است، پس طبیعی است که در چنین جامعه ای توسعه سیاسی به هیچ وجه رخ نداده و خشونت و از بین بردن مخالفین و زندانی کردن منتقدین امری رایح بوده است.
شاید اگر مرحوم مهندس بازرگان یا آیت الله طالقانی و مرحوم آیت الله منتظری را استثنا کنیم هیچ کسی و هیچ گروهی نظیر سازمان مجاهدین، چریک های فدائی خلق، حزب جمهوری اسلامی، سازمان مجاهدین انقلاب یا دفتر تحکیم وحدت برای دموکراسی ارزشی قائل نبودند.
وی افزود: بدیهی است که در چنین جامعه ای که همه با زبان رادیکالیسم و خشونت با هم صحبت کنند خیلی اتفاق عجیبی نیست که این اعدام ها به وقوع بپیوندد.
سوالی که می توان در باره این واکنش دکترزیباکلام مطرح کرد این است که چرا حاکمیت ودر راس آن خمینی به توصیه های همان کسانی که ایشان آنان را استثنائات آزاداندیشی خوانده و نظام را از کشتار و اعدام برحذرمی داشت هیچ اهمیتی نداد و صرفا به ادامه قلع و قمع می پرازد وانگهی آیا نوع و شدت خشونت جمهوری اسلامی واقعا در همان حدی بود که مجاهدین یا چریک ها به کار می گرفتند ؟ ومهم تر از همه چه کسی ابتدا زبان خشونت را ابداع نمود حاکمیتی که با اعدام امثال هویداها بدون هیچ محکمه و محاکمه ای ماشین خشونت را به حرکت در آورد یا گروهای مخالف ؟ اگر واقعا مقصر اصلی رفتارهای خشن و دیکتاتورمابانه حکومت نبود چرا اقای منتظری در همان سخنان خویش می گوید که شماها با رفتارهایتان و برخورد نادرست با منطقی که غلط بود مسبب لج بازی مجاهدین شدید ؟
و اما این توجیه کسانی که می گویند همکاری مجاهدین با صدام و جنگ آنها با رزمندگان سر مرزها باعث شد تا رژیم به اعدام گروهی متوسل شود نیز محلی از اعراب ندارد چراکه منتظری مکررا اعلام کرده بود که احمد خمینی و وزارت اطلاعات از چند سال پیش به دنبال این قتل عام بوده اند ازطرفی بسیاری از همان قربانیان درآن مقطع چریک های فدائی بودند و اصولا ارتباطی با گروه رجوی یا جنایت های جنگی و خیانت او در عراق نداشتند .
در این میان شاید سخنان علی مطهری اصولگرای معتدل در جایکاه نایب رئیس مجلس در خور تامل باشد که پیش ازهرتوجیهی در باره کشتار 67 می گوید :
” آقایان رئیسی ، نیری و پورمحمدی که در متن قضیه بوده اند توضیح بدهند وموضوع را برای مردم روشن کنند والبته اگرهم قصوری در نحوه اجرای حکم بوده است عذرخواهی شود . “
با جمع بندی همه واکنش ها از جناح های مختلف اما نمی توان به این نتیجه گیری رسید که پس از عذرخواهی حاکمیت و مسئولین اعدام ها مردم یعنی بازماندگان قربانبان کوتاه بیایند به دلایلی که ذیلا آورده می شود :
اولا جمهوری اسلامی هم چنان به روال گذشته خود ادامه می دهد اگر امروز از نظر آماری خشونت اعمال شده از سوی حکومت محدود شده و قابل مقایسه با دهه 60 نیست شاید دلیل اصلی آن عدم حضور مخالفانی چون آن سال ها و تغییر زبان خشونت از سوی منتقدان باشد و گرنه شواهدی چون 20 اعدامی اخیر زندان گوهردشت و مرگ ناگهانی شهرام امیری به بهانه جاسوسی نشانگر ان است که روند جنائی جمهوری اسلامی یعنی معدوم کردن بی محکمه صالحه و محاکمه علنی یا حداقل قانونی هم چنان ادامه دارد و خواهد داشت .
ثانیا تا زمانی که هیاتی حقیقت یاب مستقل تشکیل نشود که شکل و دلیل اعدام های سال 67 را کشف نماید و مسببین آن را به میزمحاکمه بکشاند توقع عذرخواهی حتی نمایشی از حاکمیت داشتن واهی و به ویژه انتظار عفو از بازماندگان ان قربانبان داشتن خواسته ای مضحک و ناممکن است .
از سوئی وقتی دیده می شود که هنوز درهمین نظام شخصی چون پورمحمدی که دستش به جنایت آلوده بوده در جایگاه حساس قضایی وزیر دادگستری دولت روحانی است . یا نیری هم چنان مسئولیت قضائی دارد و یا رئیسی در خراسان عهده دارتولیت است درحالیکه این سه از اعضای همان هیئت مرگی بودند که آیت الله منتظری صراحتا انها را جنایتکار خوانده بود چگونه می شود انتظارعفو از داغ دیدگان داشت ؟
ثالثا بهتر است که عده ای در نقش اپوزیسیون مغلطه ماندلا را بکارنگیرند ، بدیهی است که کسی نمی خواهد خانواده های کشته شدگان یا داغداران را به انتقام جویی تشویق نماید اما سخن از بخشش تنها ان زمانی معنا خواهد یافت که عاملین جنایات معرفی شوند و ضمن برکنارنمودن آنان از مسئولیت های قضایی و حتی سلب مصونیت قضایی از انان درجایگاه یک شهروند عادی قرارگرفته محاکمه ای علنی و آزاد و بدور از هرگونه سانسور در مورد آنان برگزارشود ، نتیجه این دادخواهی از سوی مردم هرچه باشد بازخود آنان یعنی بازماندگان کشتارها خواهند بود که خواهند دانست که چگونه باید با کسانی که به جنایت آلوده بودند برخورد نمود . اگرچه تحقق چنین مهمی تا زمانی که درحکومت اسلامی در برهمان پاشنه گذشته می چرخد بیش از خیالی واهی نمی نماید .
تا یک حکومت ایدئولوژیک چون نظام فعلی پذیرای آن نباشد که میزان صرفا رای مردم است نه ولایت یک فقیه بررعایایی بی اختیار چیزی به طوراساسی تغییر نخواهد کرد به عبارت دیگرچنین رژیمی اصولا قابل اصلاح نخواهد بود که اصلاح طلبان بدان خوش بین هستند و به همین دلیل این حکومت به امثال تاجزاده در جایگاه یک اصلاح طلب آن گونه که احمد منتظری کنایه واراعلام کرده جایزه صلح اهدا نخواهد کرد پس ازآنکه وی پیشنهاد نمود که مسئولین جمهوری اسلامی ازخانواده بازماندگان قربانیان پوزش خواهی کنند تا آنها هم بتوانند مسببین جنایت کشتارها را ببخشند چراکه حکومت ولایت فقیه به ناچارصرفا نام جمهوری را برخود نهاده اما مرامش همان خشونت است و کشتن یا به بند کشیدن منتقدان یعنی جمهورمردم از این روست که رفتارهای این رژیم را باید جمهوری جنایت خواند .
جمهوری جنایت ; علی ایزدی
اخبار مرتبط