اعتراضات در مراسم تشییع، و یک جمع بندی
خمینی زمانی گفته بود تا نهضت (اسلامی) ادامه دارد هاشمی زنده است. و برهمین اساس می توان گفت تا زمانی که فرانکشتاینی که او در خلق آن نقش فعال داشت پا برجاست و مشرف بر زندگی مردم، هاشمی زنده است! هیولائی که کنترلش از دست او خارج شد و برعکس کنترل “خالق”خود را بدست گرفت و او را وادارساخت تا پایان عمر مجیزگویش باشد. چنانکه تا دم آخر می گفت که ” برای رهبری، بهتر از آقای خامنه ای نداریم”.
تقسیم حیات سیاسی رفسنجانی به دو دوره متقدم و متأخر با عملکردی کاملا متفاوت، جز یک تردستی سیاسی و تحریف خشن واقعیت های تاریخی برای پوشاندن چهره حقیقت و وارونه نشان دادن عملکرداو در طی نزدیک به چهاردهه نیست. برطبق این ادعاها گویا در دوره اخیر او به گذشته خود پشت کرده و به مردم پیوسته یا نزدیک شده بود. آن چه که به عنوان دلیل به آن استناد می شود چیزی جز مانورهای سیاسی معطوف به قدرت بین جناح های رژیم و ایفای نقش سنگ موازنه با هدف ایجادتعادل درونی و بهم ریخته نظام، دورکردن خطر از آن و یا در بهترین حالت مراجعه به “رأی” مردم برای تثبیت موقعیت بخطرافتاه خود در ساختارقدرت نبوده است. بهمین دلیل هم نقش او در تعادل بخشی نظام به گاه بحران ها همواره برجسته بوده است. عموما نقش سرکوبگر و مخرب رفسنجانی دوره اول برای بسیاری انکارناکردنی است* و لو به شکل جویده جویده ناگزیرند به آن اعتراف کنند. اما آن چه که عامدا پشت این داستان سرائی ها پنهان می ماند، تحریف کارکردواقعی رفسنجانی متأخر و خدمتش به نظام- و ولی فقیه هم چون قلب طپنده آن- در این دوره است و حال آن که، به آن خواهیم پرداخت، در همین دوره متأخرهم با وجودآنکه زیرفشارجناح حاکم قرار داشت، دست از خدمت به نظام و رهبرآن برنداشت. از میان خدمات ریز و درشت او می توان به دو خدمت تعیین کننده در نجات و برون رفت نظام از گرداب بحران هائی که گرفتارش شده بود اشاره کرد:
اول، دو خدمت تعیین کننده رفسنجانی متأخیر به نظام
نخست آن که، وقتی جناح حاکم در پی 8 سال یکه تازی دوره احمدی نژاد (رئیس جمهوربرگزیده آقا) با کشوری نیمه ویران، محاصره سنگین اقتصادی و بانکی و فساد فلج کننده، قرارگرفتن در ذیل فصل هفتم منشورسازمان ملل (بدلیل جاه طلبی هسته ای) قرارداشت، و مملکت از هرحیث به آستانه نیمه ورشکستگی و افلاس و تورم 40% رسید؛ جناح حاکم هراسان از آن چه که در این مدت بالاآورده بود، باردیگرشانس درب خانه رفسنجانی را به صدا درآورد و از جانب هسته مرکزی قدرت به تیم نزدیک به رفسنجانی (و اگر دقیق تر گفته باشیم، مشی رفسنجانی بدون خودرفسنجانی) چراغ سبزداده شد تا نظام و رژیم را از این مهلکه بزرگ بیرون بیاورد. دومین خدمت بزرگ او بسط باصطلاح هژمونی اش بر اپوزیسیون داخلی نظام اعم از اصلاح طلبان و سبزها و اصول گرایان میانه رو بود تا همه آن ها به زیرچترمشی اعتدال (و اقتصادی- سیاسی آن ) بخزند. این نوع دوقطبی سازی که با به حاشیه بردن اصلاح طلبان و سبزها، که با حمایت بی قید و شرط از رفسنجانی و تیم او و تقلیل سطح مطالبات و پذیرش گفتمان رفسنجانی همراه بود، بهترین خدمت را برای بیرون کشیدن چاشنی مطالبات “ساختارشکنانه” سبزها به عمل آورد که با تضعیف وزن باصطلاح افراطی های این طرف، عملا موقعیت خامنه ای را تقویت کرد. بزرگترین موفقیت یک سیستم مسلط از درون تهی کردن و هویت زدائی از یک جریان مخالف خوداست. چنان که اکنون بیشترین خواست سبزها و اصلاح طلبان آزادی رهبران سبززندانی و شعارآشتی ملی و تقویت وحدت نظام است. با در نظرگرفتن این که سودای یک دست سازی حاکمیت ناممکن است و حتی شکست هم خورده است، انتقال ثقل آرایش و منازعات درونی حاکمیت بویژه در سطوح بالای هرم قدرت به اعتدال گرایان (و محافظه کاران میانه رو و در حاشیه آن ها گرایش راست اصلاح طلبان) و طیف اصول گرایان افراطی پیرامون هسته اصلی قدرت؛ محتوای تضادهای درونی حاکمیت را تشکیل می دهد که بیش از هرزمانی از پیرایه های اصلاح طبی خالی شده است. اکنون گفتمان اعتدال است، با یا بدون رفسنجانی، قشون اصلاح طلبان و سبزها را در پشت سرخود جمع کرده است. قشونی که وظیفه دارد تمامی نفوذخود را برای کنترل جامعه انباشته از نارضایتی و دستگاه ولایت و اصول گرایان بشدت منزوی، و جلوگیری از شکل گیری قطب سوم و مستقل از حاکمیت بکارگیرد .
اما نباید فراموش کرد که راهبردسیاسی فوق سویه دیگری هم داشته است که بدون آن کل آن چه که صورت گرفته و می گیرد نامفهوم می ماند: خامنه ای برای حفظ اقتدار و موقعیت خود و جناح حاکم، و دورکردن خطرفرادستی و تثبیت و نهادی شدن قدرت حریف در ساختارقدرت، فشارممتدی را به رفسنجانی و تیم او اعمال کرده است.
نیازی به گفتن ندارد که ایفای نقش فوق توسط رفسنجانی، بدون طرح پاره ای انتقادهای سطحی و دارای زاویه با سیاست های خامنه ای و جناح حاکم نا ممکن بود. هم چنین باید اضافه کرد که توسل به چنین راهبردی توسط خامنه ای، البته بی تاوان نبوده و نیست: سرکوب و تصفیه های مداوم نیروهای خودی، خوی ویرانگری و خود خوارگی نظام را باوج رسانده و در کل موجب تحلیل رفتن هرچه بیشتر پایگاه اجتماعی رژیم می گردد. چنانکه اکثررؤسای جمهوری قبلی و نخست وزیر”امام” و بسیاری دیگر مغضوب دستگاه ولایت شده اند. و چه بسا آن ها که امروز تحمل می شوند مغضوبان فردا باشند.
دیالتیک بقاء و زوال رژیم با هم گره خورده اند و آن چه موجب بقائش می شود زوالش را نیز رقم می زند. وارونه کردن معادله فوق و قرارگرفتن هرم برپایه واقعی اش، شکل گیری یک جنبش مستقل و غیروابسته به مکانیزم های سوخت و سازدرونی حاکمیت هیولاوش، موجب می شود که پایگاه احتماعی اصلاح طلبان هم به خشکد. اگر هرآینه آن ها نیز به همان اندازه اصول گرایان افراطی منزوی شوند، و با خشکیدن پایگاه جتماعی کلیت رژیم، نظام جهنمی کنونی بشدت نزار و شکننده شده و اقتدار و توان سرکوبش بشدت کاهش می یابد، و جنبش ضداستبدادی، آزادی و برابری می تواند با وادارکردن رژیم به عقب نشینی به دست آوردهای مهمی نائل شود و چه بسا دستگاه ولایت در سراشیبی فروپاشی قرارگیرد. کانونی کردن مبارزه علیه هسته اصلی قدرت، مستلزم آن است که حامیان و تقویت کننده گان آن نیز منزوی گردند.
آن ها که امروزه برای مظلومیت رفسنجانی اشک می افشانند و با خرده فرمایشات خود، امثال ناطق نوری ها، روحانی ها و بسیاری دیگر، از این حقیقت غافلند که اگر خامنه ای چنین نمی کرد، او دیگر فرانکشتاین و صاحب اقتدارمطلقه ای نبود، که این حضرات هر لحظه در برابرفرامین و منویاتش سرتعظیم فرودآورند!. آن ها بهتراست اندکی هم برای “مظلومیت خود” اشک افشانی بکنند!
دوم، مصادره رفسنجانی
رفسنجانی علیرغم همه تضیقات و حضورنه چندان پررنگ در ساختارقدرت، بدلیل سوابق و نقشش در تأسیس نظام و گذر از بحران ها و نزدیکی اش به خمینی و برکشیدن خامنه ای و صدها خدمات دیگر و نیز بخاطرپایگاه اجتماعی اش در درون و بیرون حاکمیت و در میان روحانیت و نیزشناخته شدگی اش در جهان، و علیرغم فشارها و بایکوتش توسط صدا و سیما، خود شخصا یک برند و رسانه بود و بهمین دلیل می توانست صدائی بلند تر از دیگررقبای جناح حاکم داشته باشد. بنابراین هیچ کس نمی توانست نسبت به مرگ او بی تفاوت باشد و تلاشی برای منتسب کردن او به خود به عمل نیاورد:
جناح حاکم از خامنه ای گرفته ( از پیام و نمازگزاری) تا امام جمعه ها و صدا و سیما و تا کیهان شریعمتداری و دیگررسانه ها که تا قبل از مرگ، او را بی بصیرت و حامی فتنه و کسی که نگاهش به دشمنان نظام است به شمار می آوردند، یک شبه رنگ عوض کرده و او را هم چون خادم بزرگ نظام و یاروفاداررهبری دوباره کشف کردند. و در این میان صدا و سیما که سال ها پخش تصاویر و سخنان او را بایکوت کرده بود، پیرامون سجایا و جایگاه رفسنجانی برنامه های متعددی را به اجرا در آورد. اگر رفسنجانی حتی در ایام فترت سیاسی آن همه خدمت کرده بود، چگونه جناح حاکم می توانست اجازه دهد که رقیب به آسانی آن را جزء مایملک خود به شمارآورد؟ بهمین دلیل از همان لحظه مرگش فرمان آمد که مرده را نباید چوب زد!
سوم -واکنش شرکت کننده گان به مصادره مراسم تدفین
جمع کثیری از شرکت کنندگان بخصوص جوانان، مراسم تدفین را به یک کمپین اعتراضی علیه جناح حاکم تبدیل کرده و در پاسخ به شعارهای رسمی حکومتی به سردادن شعارهائی علیه حصر و صدا و سیما (ننگ ما ننگ ما…) و امثال آن پرداختند و باین ترتیب سیاست مصادره جناح حاکم را با چالش مواجه ساختند و اجازه ندادند آن گونه که آن ها می خواستند ادعا کنند که” این همه لشکر آمده به عشق رهبرآمده” حضورشان در مراسم را به حساب خود واریزنمایند. بطوری که صدا و سیما ناگزیرشد این گونه شعارها را سانسورکرده و بجای آن ها از شعارها و تصاویردیگری بهره بگیرد. شرکت کنندگان ناراضی از فرصتی که یک راه پیمائی گسترده بوجود آورده بود بهره جسته و ابرازانزجار و نارضایتی خود را از جناح حاکم و خامنه ای به نمایش گذاشتند. نمایشی که می تواند در تقویت روحیه و اعتمادبه نفس آن ها در تحولات بعدی تأثیرگذارباشد. بخصوص در شرایطی که خامنه ای و جناح حاکم برای آزادی سران جنبش سبز زیرفشارقرار دارند در تدارک فشارهای تازه به جناح مقابل در دوره دوم ریاست جمهوری است. ناگفته نماند که این اعتراض ها از پائین به شکل خودجوش صورت گرفت، و گرنه شعار و سیاست اصلاح طلبان و میانه روها (اعتدالی ها) وحدت، عدم تفرقه و آشتی ملی آن بود.
دیگر آن که این اعتراضات با همه محدودیت هائی که با خود حمل می کرد نشان داد که سرکوب های چندسال اخیر با همه ملاحظاتی که مردم نسبت به لحاظ شرایط حساس منطقه و جهان دارند و مشخصا کشتار و عدم امنیت و شعله های آتش جنگ هائی که در اطراف ایران و منطقه در حال زبانه کشیدن است، نتوانسته گلبوته های اعتراضی نهفته در جامعه را خاکسترکند. و چنان که معلوم است اگر مردم چه شرکت کنندگان معترض به سیستم از ِقبل یک جناح (جناحی که اصلا قادربه برآوردن نیازها و مطالبات آن ها نیست) و چه آن هائی که در این گونه مراسم شرکت نمی کنند و چه بسا از هر دوجناح فراتررفته اند؛ به محص آن که فرصتی و بهانه ای برای تجمع گسترده پیداکنند، دست به اعتراض و طرح مطالبات و شعارهای رادیکال تری خواهندزد. شعارهای اولیه در این گونه مراسم همانظور که در سال 88 شاهدش بودیم در صورت تداوم، می تواند به سرعت رادیکالیزه شده از اصلاح طلبان و سبزها و اعتدالی ها عبورکرده و با دادن شعارمرگ براستبداد و سرنگونی، کلیت سیستم را هدف گیرد. این واقعیت دارد که اعتراضات خزنده و پتانسیل آن ها را نباید نه معادل ظرفیت دشرکت کنندگان در یک لحظه معین و نه بطریق اولی معادل پتانسیل مردم تهران دانست. چرا که بخش مهمی از مردم با امتناع از بازی در بساط رژیم و خزیدن زیرسپراین یا آن جناح و امتناع از شرکت در “انتخابات” رژیم دارای مطالبات رادیکال تری هستند. اما مجموعه این طیف هاست که تهران را اساسا به قول برخی از دولتمردان رژیم، به یک شهر”ضدانقلابی و خطرناک” و دارای پتانسیل اعتراضی بالا تبدیل کرده است. شهری که به نوعی نشانگرنبض سراسرایران هم بشمارمی رود. یک طنز جالب دراین میان ممنوع کردن شرکت محمدخاتمی در یک مراسم عمومی بود. تا بحال نشنیده بودیم که رژیمی از حضوریکی از مخالفان خود در یک مراسم عمومی بخصوص اگر این فرد قبلا هم رئیس جمهورهمین نظام بوده باشد، و لاجرم غیبتش محسوس، ممانعت به عمل آورده باشد! بی گمان این یکی از مضحک ترین اقدامات و از نشانه های حماقت و نزدیک بینی یک دیکتاتور است. البته در آن سو هم تمکین به چنین فرمان مضحکی، نشان از بزدلی عظیمی دارد که رهبراصلاح طلبان با خود حمل می کند! با این وجود در حماقت بزرگ دیکتاتور، ظاهرا حکمت کوچکی هم نهفته بود: ارسال این این پیام که فرصت پرکردن خلأرفسنجانی به خاتمی و امثال او داده نخواهد شد!
چهارم،ماهیت متناقض و سترون اعتراض های خزنده و پوششی!.
بطورکلی این بخش و لایه های ناراضی از جامعه یکدست نیستند و آن ها را باید به لحاظ منافع طبقاتی و یا آگاهی سیاسی اقشاربینابینی دانست که ایندو علیرغم هم پوشانی های موقتی الزاما برهم مطبق نیستند. بخشا منافع طبقاتی اشان با حفظ نظام ارتباط پیدامی کند و بخشا هم از سرناگزیری و فقدان امید و افق است که به حلقه بد در برابر بدترمی آویزند. آن ها در برابرجناح حاکم و سرکوب سنگین با توسل به امثال رفسنجانی ها به عنوان سپربلا به عنوان چترپیشروی و علم کردن یک رقیب هم طراز در برابرکانون اصلی قدرت سود می جویند. اما بناگزیر به خاطرحرکت در چهارچوب، محدودیت های مهمی را هم برخود اعمال می کنند (رقیق کردن مطالبات و از دست دادن استقلال از مهم ترین آن هاست). آن ها دوست دارند که در شرایط بی افقی با “خواست رقیق تر و هزینه کمتری” حرکت کنند و با تکیه برشکاف های درونی رژیم به شکل خزنده پیش بروند (غافل از آن که خود و جامعه نهایتا مجبورند هزینه های به مراتب بیشتری به پردازند). آن ها از تکانه های بزرگ، هم به لحاظ تجربه منفی انقلاب بهمن (برآمدهیولای نظام اسلامی از بطن آن)، و هم با وقوف به بیرحمی و ابعادخشونت رژیم (که پرتاب شدن از پل ها و تجاوز و کهریزکی شدن از زمره آن هاست)، هم به لحاظ فضای دراماتیک حاکم بر منطقه و فقدان امنیت، و البته عدم حضوریک اپوزیسیون واقعا دموکراتیک و فعال می هراسند. اما همین ها بالقوه این ظرفیت را دارند که در حین حرکت فراتررفته و تحت شرایط معینی هزینه های سنگینی به پردازند و در عمل به همه پیش فرض های فوق خط بطلان بکشند. هم پوشانی بخش بزرگی از این لایه ها حتی با اصلاح طلبان و سبزها هم موقتی و گذراست و بنابراین نمی توان ادعای دلبستگی آن ها به اصلاح طلبان را پذیرفت. آن ها در یک تناقض آشکار از یکطرف علیه بخشی از حاکمیت و مراکزقدرت مبارزه می کنند و در همانحال عملا با تقویت بخش دیگری به بازتولیدنظم مستقر می پردازند. بهمین دلیل خود و جامعه را در یک دورباطلی قرارمی دهند که خروجی آن تقویت رژیم و تضعیف جنبش دموکراتیک است. آماج گرفتن کانون اصلی قدرت فی نفسه نادرست نیست؛ اما مشکل اصلی این است که آن را زیرچتراصلاح طلبان و مخالفان جناح حاکم به پیش می برند و لاجرم فاقداستقلال بوده و در کل صفوف جنبش دموکراتیک و ضداستبدادی را متشتت می کنند.
در برخوردبا این لایه های میانی، هم لازم است که از یکسو توهمات و تناقضات آن ها در مبارزه علیه استبداد و برای دموکراسی وعدالت را با تکیه به تجربه خودشان و دیگرتجارب موردنقد و انتقادمداوم قرارداد و هم درعین حال با گشودن افق تازه ای، آن ها را به جدائی کامل از رژیم و همه جناح هایش ترغیب کرد. هم باید واقعیت عینی حرکت خزنده و اعتراضی این بخش از مردم را دید و هم تناقضات ومحدودیت های شدیدآن را. خوشبختانه بخش مهمی از این لایه های میانی و ناراضی را هم به لحاظ منافع عینی و هم به لحاظ تجربه سال 88 نمی توان حامی و پایگاه اجتماعی رژیم به حساب آورد و گرنه رژیم با داشتن چنین پایگاه اجتماعی بسی نیرومندتر و با ثبات تر از آن چه واقعا هست، می بود.
پنجم، خلاء رفسنجانی و تلاش برای پرکردن آن
خامنه ای و جناح حاکم برای تداوم کنترل خود بر جامعه ناآرام و ناراضی و هم چنین کنترل تنش ها و منازعات درونی سیستم، در راستای راهبردقطبی کردن جامعه و درون نظام بین خود و راست ترین و وفادارترین بخش مخالفان که پیشترین پیوند را با نظام دارند، در پی مرگ رفسنجانی برای پرکردن خلأ بسرعت دست بکارمی شود. البته پرکردن خلأ توسط فردی همطرازرفسنجانی که بشکل طبیعی آن نقش را به عهده داشت و به شکل دستوری یا مکانیکی کاری آسان نیست و الزامی هم ندارد که صرفا توسط یک فرد پرشود. از همین منظر است که در رسانه ها از کسانی چون ناطق نوری و علی لاریجانی وعلی اکبرولایتی ( که رفسنجانی را بالاتر از امیرکبیرخوانده است) نام برده می شوند. مثلا ناطق نوری که حتی جرئت یک انتقادصریح را نداشت و تنها ژست گلایه گی و عدم حضورفعال در صحنه را به خود می گرفت، در صدا و سیما ظاهرمی شود و نسبت به برخوردنادرست با رفسنجانی و مرده پرست خواندن و … انتقادهائی به عمل می آورد….
ششم، وارنه کردن هرم
همانطور که اشاره شد وجود تضادهای درونی همواره همزادرژیم اسلامی بوده است و جمهوری اسلامی با توجه به عدم تحمل و سرکوب جامعه مستقل از خود و انزوای گسترده ای که دچارآن شده است، اکنون تنها به وساطت اصلاح طلبان و اعتدالی ها و امثال خاتمی ها و رفسنجانی ها که خود را بخش لاینفکی از نظام به حساب آورند، قادر به حکومت کردن است. آن چه که مهم است نه انکاراین تضادها در عین پیوستگی اشان، بلکه معکوس کردن رابطه آن با جامعه است. حامیان و آوازه گران اصلاح طلب با تمام قوا می کوشند که این کشاکش ها را بازنمائی تضادهای واقعی جامعه – از جمله تضادبین دموکراسی و استبداد- وانمودسازند و با ایجادنوعی همذات پنداری آن با بخش هائی از حاکمیت، در مقابل ایستادن جنبش ضداستبدادی و آزادی و برابری بر روی پای خود سنگ اندازی کنند
.
در مخدوش کردن مرز صف دموکراسی و صف دشمنان دموکراسی و صف مردم و رژیم، شاهدیم که نه فقط رسانه های داخل از رفسنجانی به مثابه یک شخصیت تاریخی و مردمی و حتی یک اسطوره ستایش می کنند، بلکه آواره گران خارج کشورهم با قرق کردن مهم ترین رسانه های فارسی زبان خارج کشور در آشوبناک و گل الودکردن مرزهای دموکراسی و دشمنان دموکراسی سنگ تمام می گذارند. چنانکه یکی فیلسوف مأبانه ادعا می کند (امین بزرگیان در بی بی سی) که گویا “دموکراسی” رفسنجانی را از اردوی ضددموکراسی دزدید ه است! از قرارمعلوم رفسنجانی غنیمت اردوی دموکراسی در شبیخوان به اردوی ضددموکراسی بوده است و نه شبیخون حاکمیت به دموکراسی و گروگان گرفته شدن آن!. دیگری مدعی است که “عالیجناب سرخ پوش” مدت هاست که به “عالیجناب سبزپوش” تبدیل شده است (اکبرگنجی)! غافل از آن که این سبزها و از جمله خودایشان هستند که به زیرچترهژمونی و مشی “عالیجناب سرخ پوش” خزیده اند نه این که رفسنجانی بی احتیاطی کرده و به زیرقبای سیزایشان خزیده باشد! تقلیل رفسنجانی به مثابه یک برند و یک مشی، و داشتن ما بازاء اقتصادی سیاسی و پایگاه اجتماعی معین، به یک شخص، کلیداین گونه دخل و تصرف خودسرانه در مفاهیم و مسخ کامل آن هاست. تقی رحمانی (در رادیوفردا) با منجمدکردن فرایندمبارزات پیچیده و تعلیق روابط علی و متقابل نهفته در آن، با منجمدکردن آن در یک نقطه دراماتیکی چون لحظه سقوط اتومبیل به پرتگاه نابودی و ضرورت توسل جستن به ترمز، می کوشد تا دخیل بستن جامعه به رفسنجانی و امثال این گونه “شاگردان زرنگ انقلاب را” که در واقعیت امر جز گزینه های نظام نیستند، برای ذهن جامعه و اردوی دمکراسی موجه و منطقی جلوه دهد. البته می دانیم که وجودچنین نقاط دراماتیکی (گزین بد در برابربدتر) در مشی این آوازه گران معطوف به هیولای قدرت نه استثنا که قاعده است!
2017-01-16