در این مجال، برخی از نکاتی را که پیرامون آیاتی از قرآن تاکنون به صورت نوشتارهای کوتاه مطرح نمودهام یا در پاسخ به پرسشی نگاشتهام، جمع آوری نموده و فهم خود را از آن آیات، با مخاطبان گرامی به اشتراک میگذارم.
1ـ در طول تاریخ، بسیاری از مخاطبان قرآن در صحت مندرجات آن شک داشتهاند، پس چرا قرآن می گوید «ذلک الکتاب لاریب فیه…»(بقره 2)،این کتاب که شکی در آن نیست…؟! پاسخ این است که معنای این عبارت این نیست که مخاطبان در مندرجات قرآن شک نمی کنند، چرا که این معنا خلاف امر مستمر واقع است و همواره برخی از مخاطبان به صحت و سقم مندرجات آن شک داشته اند، بلکه به نظر می رسد که این عبارت متضمن این معنا باشد که مندرجات آیات قرآن از سر یقین خالق آن درج گردیده است و مطالب آن یقینی است چرا که از علم مطلق حضرت باری نشأت گرفته است و از این جهت است که می تواند «هُدًى لِّلْمُتَّقِینَ» باشد. بنابراین در آیات قرآن از جانب خالق آن شکی نیست، اما مخاطبان، طبیعی است که در صحت و سقم آن شک کنند.
2ـ به استناد آیه 282 بقره، شهادت دو زن را برابر شهادت یک مرد دانستهاند، حال آنکه قرآن چرایی نیاز به دو زن را در امر شهادت خود بیان میکند و آن اینکه اگر یکی از آن دو گمراه شد، دیگری به او یادآور شود. خوب گمراهی از چه و یادآوری چه؟ طبیعتاً و منطقاً کسی که برای شهادت حاضر میشود، در موضوع شهادت گمراه نمیشود و آن را فراموش نمیکند، بلکه گمراهی او در مورد اصول شهادت و احساسی نشدن است. زن دوم، در مقام شاهد نیست، بلکه در مقام پشتیبان زن شاهد است در یک محیط مردانه تا اگر او دچار اضطراب و احساسات شد، یک حامی به او دلگرمی و اعتماد بنفس بدهد. در صورتی که زنی دچار اضطراب و احساسات نشود، یادآوری زن دوم موضوعیت نخواهد داشت. در هر حال یک زن است که شهادت میدهد، و از این جهت شهادت زن با مرد برابر است.
3ـ پیرامون معنای نکاح در آیه 3 سوره نور: «الزّانی لایَنکِحُ إلّا زانیَهً أَوْ مُشْرِکَهً وَالزّانیَهُ لایَنکِحُهَا إلّا زانٍ أَوْ مُشْرِکٌ»، مرد زناکار نکاح نمیکند مگر با زن زناکار یا مشرک و زن زناکار به نکاح در نمیآید مگر توسط مرد زناکار یا مشرک، «وَحُرِّمَ ذَلِکَ عَلَى الْمُؤمِنینَ»، و حرام شده این بر مؤمنان. نکاح هم به معنای «پیمان زناشویی» است و هم «آمیزش جنسی». در این آیه نکاح نمیتواند به معنای پیمان زناشویی باشد چرا که افعال مضارعند و بنابراین آیه در مقام بیان امر واقع، در حالی که چه بسیارند مردان زناکاری که زنان مؤمن را به همسری گرفته و میگیرند و بالعکس. پس اگر نکاح در این آیه به معنای «پیمان زناشویی» باشد، خلاف امر مستمر واقع سخن گفته شده است و این درست نیست، بلکه در این آیه نکاح به معنای «آمیزش جنسی» میباشد و مفهوم این است که به طور طبیعی مردان زناکار وقتی بخواهند زنا کنند به سراغ زنان زناکار میروند و زنان زناکار نیز به سراغ مردان زناکار میروند. اما چرا میگوید «أَوْ مُشْرِکَهً … أَوْ مُشْرِکٌ»؟! دلیل این است که برای زنا دو حالت متصور است یکی اینکه طرفِ زنا، عادت به زناکاری داشته باشد و همواره به آن اقدام کند، و دوم اینکه تاکنون به آن اقدام نکرده باشد یا به ندرت اقدام نماید، پس اگر عادت داشته باشد، لفظ «زانی» و «زانیه» که اسم فاعلند و حکایت از دوام و استمرار صفت دارند، مناسب است و اگر عادت نداشته باشند، تنها مشرکان هستند که میپذیرند طرفِ زنا قرار گیرند. به عبارت دیگر، آن کسانی که حاضر به زنا میشوند، در زمره مشرکان به حساب میآیند.
4ـ در آیه «وَ لا تَقْرَبُوا الزِّنی»، «تقرب» یعنی نزدیک نشدن، و بار معنایی آن با «اقدام» به زنا فاصله بسیار دارد، آیه نگفته که زنا نکنید، بلکه میگوید به زنا نزدیک نشوید، یعنی بستر زیست اجتماعی خود را به گونهای فراهم آورید که مقدمات ارتکاب به زنا برای شما فراهم نباشد.
5ـ در آیه 5 مؤمنون و 35 احزاب، حفظ فروج به معنای حفظ حیا است، چرا که در ادامه «وَالَّذِینَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حَافِظُونَ» میگوید: «إِلَّا عَلَى أَزْوَاجِهِمْ أَوْ مَا مَلَکَتْ أَیْمَانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَیْرُ مَلُومِینَ»، و حال آنکه قرآن اجازه آمیزش جنسی خارج از ازدواج را نداده و به ازدواج با ملک یمین توصیه نموده است، بنابراین مراد از حفظ فروج؛ مراعات حیا و عفت گفتاری و رفتاری و پوششی است، که در نزد همسر و در هنگام حضور خدمتکارانی که در خلوت فرد راه دارند و بعضاً حتی امور شخصی وی را تصدی میکنند، ضرورتی ندارد.
6ـ معنای آیه 59 سوره احزاب این است؛ ای پیامبر بگو به همسرانت و دخترانت و زنان مومنان که به خود فرو گیرند از جلبابهایشان، این نزدیک است به اینکه به نجابت و عدم هوسرانی شناخته شوند و در نتیجه مورد آزار قرار نگیرند. به خود فرو گرفتن یعنی از نمایان شدن اندام از زیر لباس و پوشش جلوگیری کردن و شکافهای آنرا مهار نمودن.
7ـ آیه 31 سوره نور از زنان مومن میخواهد یقه های باز پیراهنهای خود را به هم برسانند تا سینه هایشان را که به طور معمول به جهت شیردهی و نیز نوع پوشش آن زمانه آشکار بوده است بپوشانند چرا که سینه های نیز از اندامهای جنسی به حساب می آمده اند. جناب آقای امیر ترکاشوند در کتاب حجاب شرعی در عصر پیامبر به خوبی به انواع پوششهای رایج در آن زمان پرداخته اند. در آن دوره به جهت اینکه لباسهای مدرن امروزی وجود نمی داشته، یکی از لباسهای رایج بانوان پیراهن گشاد یقه بازی بوده که از سر می پوشیده اند و چون زنان آن دوره به جهت تعدد فرزندان اغلب شیرده بوده اند و هنگام شیردهی منطقا برای برهنه سازی سینه لباس از تن درنمی آورده اند بلکه بقدری یقه پیراهن را باز می گرفته اند که به راحتی بتوانند سینه های خود را از آن بدر آورند، یقه های پیراهنها معمولا باز بوده و سینه ها عریان، به همین روی قرآن دستور می دهد که یقه ها را در زمانهای غیر شیردهی به هم رسانند تا مکشوف نباشند. بنابراین، از نظر قرآن، البته به نظر بنده، حکمی مبنی بر وجوب پوشش مو وجود ندارد (در «عدم الزام قرآن به پوشیدگی موی سر زنان» اثبات نمودهام) اما انچه مورد نظر قرآن است عدم خودآرایی و خودنمایی در محیطهای اجتماعی است که منجر به روابط ناسالم جنسی می شود که می باید از آن پرهیز نمود که در این خصوص در مقاله مربوط به آیه 60 سوره نور توضیح داده ام. هر گاه موی سر آنچنان آرایش شود که زینت غیر معمول به حساب آید بنا به قرآن باید آن را در محیطهای اجتماعی پوشاند. البته همین موی پوشیده نیز خود محرکی است برای برخی که می خواهند ببینند زیر آن پوشش چه خبر است! بنابراین حکیمانه این است که بانوان بدون پوشش موی سر و بدون آرایش محرکانه موی سر در جامعه حاضر شوند و خود را به عنوان یک شی جنسی ظاهر نسازند تا بتوانند روابط عادی و سالم با دیگر آحاد جامعه برقرار نمایند.
8ـ ترجمه روان و مفهومی آیه 50 سوره احزاب: ای پیامبر، از امروز، تنها ارتباط با همسرانی که اجورشان را پرداختهای برایت حلال است و ازدواج تو با ملک یمینهایت که خدا نصیب تو کرده حلال است، و نیز ازدواج با دختران عمو، عمه، دایی و خالههایت که با تو هجرت کردهاند، و نیز ازدواج با زنانی که میخواهند خود را به پیامبر خدا هبه کنند و خود پیشنهاد ازدواج میدهند، اما ای پیامبر این پیشنهاد آنها فقط برای تو، به اعتبار پیامبر خدا بودنت میباشد، و تو حق نداری از سرِ از خود گذشتگی و لطف به دیگری، به آنها بگویی به جای من با فلان شخص مؤمن ازدواج کن و او را در محذوریت قبول پیشنهاد خود قرار دهی، چرا که آنها فقط دل در گرو ازدواج با تو دارند و نه دیگر مؤمنان، پیشنهاد آنها فقط برای همسری پیامبر است و نه دیگری، خداوند خود میداند که امور ازدواج مؤمنان را چگونه مرتفع نماید که بر تو حرجی نباشد.
9ـ به طور کلی دو بار معنایی برای «جانشین» میتوان در نظر گرفت: اول؛ جانشینی به معنای یکی جای دیگر را بگیرد، دوم یکی صفاتی از دیگری را احراز کند تا بتوانند به جای او عمل کند. حال با این تفکیک اگر به سراغ آیات برویم، خداوند فرموده: «وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ کُلَّهَا» و «الْأَسْمَاءَ کُلَّهَا» شامل اسماء حسنای الهی نیز میشود، پس اگر انسان این قابلیت را دارد که کل اسماء را بیاموزد و بکارگیرد، و نیز با توجه به اینکه انسان پدیدهای ذی اراده است، پس در طبیعت دخل و تصرف میکند و اوست که زمین را تدبیر میکند، پس میتوان نوع انسان را به تعبیری جانشین خدا بر روی زمین دانست. مراد آیه جانشینی نسلی بعد از نسلی دیگر و یا جانشینی انسان بعد از موجودی دیگر نمیتواند باشد، زیرا آیه 30 بقره «انی جاعل فی الارض خلیفه» در زمره آیاتی است که در مقام آفرینش نوع انسان نازل گردیده است و ماهیت ذات او را تشریح مینماید. این درست است که انسانها در پی هم جانشین یکدیگر میشوند و این امر واقع مستمر است اما مراد آیه نیست.
10ـ قرآن خود به صراحت می گوید که انسان عالم صغیر است و هستی عالم کبیر «لَخَلْقُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ أَکْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُون» (غافر57) بنابراین مدعای برخی از حکما و عرفا مبنی بر عالم کبیر بودن انسان بلامحل است، البته آدمی در فراخنای بی کران هستی می تواند دمادم خود را در مرتبه ای فراتر خلق کند.
11ـ آنهایی که به «أُولِی الْأَمْرِ» در عبارت «أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ» آیه 59 سوره نساء در صحت و ضرورت رابطه مرید و مرادی یا تبعیت ولایی استناد می نمایند از ادامه آیه غافل میشوند که میفرماید «فَإِنْ تَنَازَعْتُمْ فِی شَیْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُولِ»، یعنی اگر با نظر و رهنمون اولی الامرها و صاحبان تخصص در موضوعی در تنازع قرار گرفتید، مورد اختلاف را با رجوع به مبانی و اصول جهان بینی الهی و آیات قرآنی بلامحل گردانید.
12ـ پیرامون معنا و مفهوم آیه 104 سوره بقره: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَقُولُوا رَاعِنَا وَقُولُوا انْظُرْنَا وَاسْمَعُوا»، ای کسانی که ایمان آوردند (به پیامبر) نگویید مراعات کن حال ما را (و قرار نده بر ما دشواری جهاد در راه خدا) و بگویید ما را ببین (و به حساب آور و انتخاب کن برای جهاد در راه خدا) و حرف شنوی داشته باشید.
13ـ چرا خدای تعالی میفرماید «إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا»(انشراح 6)، با هر سختی آسانی است، دقت کنیم میگوید «با»، نه «بعد»، البته در آیه ای دیگر که میفرماید «سَیَجْعَلُ اللَّهُ بَعْدَ عُسْرٍ یُسْرًا»(طلاق 7)، این حقیقت روشن، که بعد از سختی آسانی است را نیز خاطرنشان میسازد که همگان مصادیقی از آن را براحتی برمیشمارند. اما معیت سختی با آسانی چه مصادیقی دارد؟ جهاد در راه خدا یکی از مصادیق آن است که هرچند سختیهای جانی و هزینه های مالی دارد، اما آرامش وجدانی و رضای خاطر و احساس شعف، آسانی همراه آن است. مثال دیگر؛ مراقبت و پرورش فرزندان است که علیرغم دشواریهای مادی و معنوی، حظهای مادی و معنوی را نیز همراه دارد. به طور کلی میتوان گفت هر رابطه عاشقانه ای مصداق معیت سختی با آسانی است.
14ـ «فَأَلهْمَهَا فجُورَهَا وَ تَقْوَاهَا»، یعنی وقتی انسان اقدام به اعمالی میکند، وجدان او وی را آگاه میکند که مرتکب فجور شده یا تقوی پیشه کرده است، چرا که الهام، وسوسه نیست بلکه خبر و آگاهی است و این خداست که دارد الهام میکند، و خدا به زشتی وسوسه نمیکند. انسان هرگاه استعدادهای خویش را درست و در راه خدا بکار نبندد مرتکب فجور میشود.
15ـ به استناد آیه 133 بقره میتوان گفت که «اب» علاوه بر معنای «پدر»، در حالت جمع، به معنای جد پدری و عمو نیز میباشد، چرا که ابراهیم پدر بزرگ یعقوب و اسماعیل عموی او بوده است و قرآن میفرماید: «قَالُوا نَعْبُدُ إِلَهَکَ وَإِلَهَ آبَائِکَ إِبْرَاهِیمَ وَإِسْمَاعِیلَ وَإِسْحَاقَ». در لغت عرب؛ «ابوین» هم به پدر و مادر اطلاق میشود. بنابراین میتوان استنباط کرد که «اب»، در حالت جمع، هم به معنای پدر است و هم جد پدری، و هم جد مادری، و هم عمو و حتی دایی. و در حالت مفرد، فقط به معنای پدر یا جد پدری یا جد مادری میباشد چرا که در حالت مفرد نمیتوان عمو و دایی را معادل «اب» در نظر گرفت که واژگان مخصوص خود را دارند. اما ابراهیم به آزر، در آیه 46 سوره مریم، وعده استغفار میدهد (سَأسْتَغْفِرُ لَکَ رَبّی) و در آیات 113 و 114 توبه خداوند دعاء او را نپذیرفته اعلام مینماید «مَا کَانَ لِلنَّبِیِّ وَالَّذِینَ آمَنُواْ أَن یَسْتَغْفِرُواْ لِلْمُشْرِکِینَ وَلَوْ کَانُواْ أُوْلِی قُرْبَى … وَمَا کَانَ اسْتِغْفَارُ إِبْرَاهِیمَ ِلأَبِیهِ إِلاَّ عَن مَّوْعِدَهٍ وَعَدَهَا إِیَّاهُ …» و نیز در آیات 4 و 5 سوره ممتحنه میگوید: «قَدْ کَانَتْ لَکُمْ أُسْوَهٌ حَسَنَهٌ فِی إِبْرَاهِیمَ… إِّلا قَوْلَ إِبْرَاهِیمَ ِلأَبِیهِ َلأَسْتَغْفِرَنَّ لَکَ». اما ابراهیم در کهنسالی برای والدینش طلب استغفار میکند و این بار خداوند سخنی از عدم استجابت آن نمیفرماید «رَبَّنَا اغْفِرْ لِی وَلِوَالِدَیَّ وَلِلْمُؤْمِنِینَ»(ابراهیم 41). در اینکه «والدین»، یعنی پدر و مادر به دنیا آورنده فرزند، هیچ شک و شبههای نیست و نیز در اینکه دیگر روا نبوده که ابراهیم برای آزر مجدداً طلب استغفار کند، چرا که در همان آیه 114 توبه آمده: «فَلَمَّا تَبَیَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ». با این توضیحات میتوان نتیجه گرفت که آزر، والد ابراهیم نبوده، بنابراین یا جد پدری او بوده، یا جد مادری. قرینه دیگری که این مدعا را تقویت میکند این است که اگر آزر والد ابراهیم بود، هیچ نیازی به ذکر نام او در قرآن نبود، و همین که میفرمود «ابیه» کفایت میکرد: «وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ لِأَبِیهِ آزَرَ»(انعام 74).
16ـ در پاسخ به «راسخون فی العم تا کجا توانایی درک و اظهار نظر دارند و آیا برای شناخت این گروه مثال امروزی هم دارید؟» عرض مینمایم که از نظر بنده رسوخ در علم الهی، امری است نسبی و نه مطلق. هر عالم به علم الهی مراتبی از این علم را تحصیل می کند و بشر را نرسد که بر آن احاطه مطلق یابد، از این رو نمی توان حدی برای توانایی درک برشمرد چرا که علم الهی بینهایت است و بشر هر چه در رسوخ آن پیش برود باز راه نرفته بسیار در پیش دارد. اما هر یابنده علمی حق اظهار نظر دارد هر چند که اندک یافته باشد و از این فراتر، جاهلان نیز، که البته جهالت هم امری نسبی است، حق اظهار نظر خویش را دارند. اما به دلیل نسبیت در تحصیل علم الهی، نمی توان و نباید و نشاید که راسخان در علم را در گروهی منحصر نماییم، اما بسیارند کسانی که هر یک در وجوهی از این علم رسوخ یافته اند و مصداقی از آیه گشته اند والبته هم اینان، شاید در پاره ای دیگر از وجوه به گمراهی رفته باشند.
نیما حق پور ـ 18 تیر 1396
Email: nima.haghpoor@gmail.com
Telegram: t.me/pazeljahanbini & t.me/nima_haghpoor & t.me/nHaghpoor