آن بزرگواری که مصرع “از دل برود هر آنچه از دیده برفت” را سرود، یحتمل ژن خوبی نداشته که نامش مهجور مانده وگرنه امروزه پدر علم جامعه شناسی ایران میبود. خوب میدانسته که واکنشهای اجتماعی ما به صورت چهره به چهره و فیزیکی است.
از زیر پوست جامعه گرفته تا مایع مغزی نخاعی آن، پر است از فقر ، تجاوز به حقوق کودکان و زنان و سایر بی عدالتیها. اما تا وقتی موردی رسانهای نشده و دل ما را کباب نکرده،توجهها را به خود جلب نمیکند.
در شبکههای مجازی شخصی که به خاطر عدم توانایی پرداخت دیه محکوم به اعدام است معرفی می شود. ناگهان احساسات بشردوستانه قلنبه می شود. صدها نفر دعوت به کمک را لبیک می گویند. ولی همینکه سوژه به گذر زمان خورد و پشم و پیلش فرو ریخت، تمامی محورهای مواصلاتی به جادهی کمک به زندانیانِ مشابه که بیش و پیش از شخص فوق الذکر اند، مانند محور شمشک به دیزین در اکثر روزهای سال بسته می شود.
سوژه خاصی از حیوان آزاری، احساسات عام را تهییج میکند و به ناگه همه مدافع حقوق حیوانات میشوند. ولی بعد که سوژه از دهان افتاد، بعضا حتی از ریختن باقی مانده غذای خود برای آنها هم خودداری میکنند. دیر آمده زود میرود. اینجاست که باید گفت: گلم، تشریف داشته باشید چایی دوم در خدمت باشیم!
زنده یاد میرزاخانی، مدال می گیرد به ناگه ولولهای میشود ولی همین که با گذر زمان و آمدن سوژههای جدید، ویترین به هم خورد، حتی نمیفهمیم ایشان کی ازدواج کرد،کی بچه دار شد یا کارش چه بود!وقتی موضوع از جلوی چشم رفت، از دل هم میرود. ایشان به محض اینکه دور شد و گور شد، با مرگش به خاطر بازگشت به داخل ویترین دوباره عزیز شد.
فرهنگ و نقاط ضعفش هم از آن مقولاتی است که با آن هرگز چهره به چهره نشده، بنابراین توجه هم نمیکنیم. در قضایای اخیر، اکثریت، نقدِ علت(نقص فرهنگی) را که با ما چشم در چشم نمیشود را رها و به نقد معلولها پرداختند. معلول هایی که با ما در فرهنگی مشترک بار آمدهاند. فرهنگی که هیچکداممان را علیه السلام بار نیاورده فلذا هرکداممان بالقوه استعداد آن را داریم که آزاده نامداری یا نماینده های سلفی بگیر از آب دربیاییم. فقط موقعیتش مهیا نیست.