بیشک دادخواهی جنایتهای سیاسی نیازمند کوششی جمعی و پیگیر است که نمیتواند در برپایی سالگردها خلاصه شود، اما میتوان از بار عاطفی و نمادین چنین مناسبتهایی مدد جست تا با صیقل حافظه و وجدان جمعی و یادآوری مسئولیت مدنی و اخلاقی در برابر سرکوب دگراندیشان به همبستگیِ اجتماعی لازم برای پیشبرد دادخواهی نزدیکتر شد.
در شرایط کنونی که همچنان بستر جمعی لازم برای پیشبرد دادخواهی موجود نیست، تلاش ما که به حقانیت دادخواهی باور داریم، به یادآوری فاجعه و تکرار خواستههای رویدستمانده و پافشاری بر حقهای بهدستنیامده محدود میماند. این دور تکرار اگرچه گاه فرساینده و نفسگیر میشود اما بازگویی را به ابزاری ممکن بر علیه فراموشی و بیتفاوتی بدل میکند، روایت رسمی قدرت را از تاریخ به چالش میکشد و استقامت را تداوم میبخشد.
سالها پیش متنی نوشتم با عنوان «گزارش به ملت» که روایت تلاش ما بازماندگان قربانیان قتلهای سیاسی آذر ۷۷ در جریان دادرسی قضایی این جنایتهاست. این متن را برای یادآوری پیوست میکنم به این امید که بیشتر خوانده شود، نمایانگر حقانیت ما در این راه دشوار باشد، و انگیزهها را برای همراهی با این دادخواهی ناتمام بیش از پیش تقویت کند.
به زودی عازم تهران هستم تا یکم آذرماه در سالگرد قتل پدر و مادرم، یاد آن دو را در خانه و قتلگاهشان گرامی بدارم و بر حق بزرگداشت و دادخواهی قربانیان سرکوب سیاسی پافشاری کنم. مانند هر سال نیز به همراهیها و همدلیهای کسانی که به حقانیت این راه باور دارند امید بسیار میبندم.
در رابطه با ممنوعیتی که سالهاست بر این بزرگداشت تحمیل میشود چند ماه پیش از طریق وکیلم شکایتی به کمیسیون اصل نود مجلس کردم. پیگیریهای او هنوز به نتیجه نرسیده است. در سفر پیش رو این شکایت را نیز دنبال خواهم کرد.
پیگیری قضایی دستبرد و تخریب خانه پدر و مادرم، که مکانِ یادآوریِ مبارزه و قتل سیاسی آنهاست، با وجود تلاشهای وکیلانم و ارائهی شواهد روشنگر به دادگاه، و با وجود نقصهای بدیهی در تحقیقات و تناقضهای آشکار در بازجوییهای ثبت شده در پرونده، به صدور یک رأی بیپایه و پوشالی از سوی دادگاه انجامید که به معنای بنبست دادرسی خواهد بود. اگر راهی برای پیگیری باشد، این پرونده را نیز پی خواهم گرفت. اگر نه آن را نیز بار دیگر مصداق این برداشت میگیرم که بنا نیست دستگاه قضایی جمهوری اسلامی دادرس پایمال شدن حقوق ما باشد.
آن پرونده قضایی که در پی شکایت وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی از من در سال گذشته ساخته و پرداخته شد، اما بر وفق مراد «شاکی» به شعبه ۲۸ دادگاه انقلاب ارجاع شده تا مرا به «اتهام» «تبلیغ علیه نظام» و «توهین به مقدسات» محاکمه کند. نشست این دادگاه نیز سه روز پس از سالگرد قتل پدر و مادرم خواهد بود.
برایم واضح است که این پروندهسازی تاوانیست که برای پافشاری بر یادآوری و دادخواهی به من تحمیل میشود و نمونهایست از موارد مشابه افزایش فشار بر مادران و خواهران و بستگان جانباختگان جنایتهای سیاسی که دادخواه و یادآور سرگذشت عزیزانشان بودهاند.
انگار شرایط موجود مصداق تلهای شده است که سرنوشت ما در آن رقم میخورد. از خود میپرسم ما بازماندگان قربانیان جنایتهای سیاسی چه حقوق و جایگاهی در جامعهی خود داریم؟ امکان چه واکنشی جز سکوت و تحمل ظلمی که بر ما رفته است برایمان مانده، آنجا که دادخواهی معنای «تبلیغ علیه نظام» و … یافته و جرم محسوب میشود؟ و آیا مسئولان حکومتی در برابر دادخواهی ما هیچ پاسخی جز مغلطه و تهدید و سرکوب میشناسند؟
و با اینهمه همچنان باور دارم که تنها در تداوم ایستادگی و پافشاری بر دادخواهی میتوانیم به شکستن این تله امید بندیم، و سهم خود را در ساختن زندگی به تحمیلهای حاکمان و ترسها و ضعفهای خود وا ندهیم. دادخواهی مسئولیتیست جمعی و مدنی؛ اما وقتی بار این مسئولیت بر زمین میماند، ضرورت برداشتن آن هم بزرگتر است.
پرستو فروهر
آبانماه ۱۳۹۶
گزارش به ملت (در آستانهی چهارمین سالگرد قتلهای سیاسی آذر ۷۷)
غروب یکشنبه یکم آذرماه ۱۳۷۷ از خبرنگار یکی از رادیوهای فارسیزبان خبر حمله به پدرومادرم را دریافت کردم. چند دقیقه بعد، از زبان یکی از دوستان آنان و لابلای هقهق گریهاش شنیدم که پدرومادرم در حریم خانهشان به شیوهی وحشیانهای به قتل رسیدهاند. خشونت نمایان در این جنایتها چنان تکاندهنده بود که از همان ابتدا سیلی از توصیفهای جانخراش در بیان چگونگی دو قتل در رسانهها و نیز زبان به زبان پخش شد.
در آن غروب فرزندانم بیتاب زاری میکردند، برادرم مشت و سر بر دیوار میکوفت و هر صدایی که به گوشمان میرسید با گریه و دشنام همراه بود. شانههایمان همگی زیر آوار این فاجعهی انسانی میشکست.
غروب سهشنبه سوم آذرماه هنگام ورود به تهران در فرودگاه مهرآباد، در صف کنترل گذرنامه، غریبه ای با چشمانی به اشک نشسته آرام به من نزدیک شد و نجوا کرد: «مطمئن باشید که کار خودشان است»
در تهران ما روند عادی شکایت قضایی را پیش گرفتیم. ابتدا در اداره آگاهی بارها و بارها تکرار کردیم که شایعاتی که از برخی مطبوعات پخش میشود و قاضی پرونده نیز تکرار میکرد، خلاف واقعیت اند. به تکرار گفتیم داریوش و پروانه فروهر دشمنان شخصی نداشتند، آنها مال و اموالی نداشتند که طمع کسی را برانگیزد، کردها دشمنان آنان نبودند بلکه عزیرترین دوستانشان بودند، که از میان یاران قدیمی آنها در حزب ملت ایران کسی از سر رقابت گروهی آنها را نکشته است. و جملگی به اصرار گفتیم که زندگی داریوش و پروانه فروهر تحت کنترل دائمی دستگاه اطلاعاتی بوده است و سر طناب ضخیم این جنایتها درون این دستگاه حکومتی بسته است.
روز چهارشنبه برای تحویلگیری پیکر بیجان پدرومادرم به پزشک قانونی تهران رفتم. هیچیک از دوستان آنان را که همراه من آمده بودند به درون راه ندادند. مرا به انتهای راهرویی بردند که به حیاط پشتی این اداره ختم میشد و آنجا آمبولانسی با در باز منتظر ایستاده بود. سپس پیکر پدرومادرم را روی دو برانکارد آوردند که در چند پتوی کهنه پیچیده شده بودند. پتوها را از روی گوشهای از صورتشان کنار زدند تا من پای ورقهای را امضا کنم. به اصرار ایستادم که تا زخمهایشان را نبینم تحویل نخواهم گرفت. پس از مدتی جدل بالاخره تنها لحظهای پتوها را کنار زدند تا بدنهای مثلهی پدرومادری را به فرزندی نشان دهند. حتی مهلت اشکی یا بوسهای بر زخمی به من ارزانی نشد. برانکاردها را از زیر دستهایم کشیدند و با عجله به سوی آمبولانس هل دادند و مرا از محوطه بیرون راندند.
در گزارش کتبی پزشک قانونی نوشته شده بود که بر سینه پدرم حداقل یازده ضربهی چاقو و بر سینه مادرم حداقل بیستوچهار ضربه چاقو زدهاند. دوستان پدرم که به هنگام شستن پیکر بیجان او حاضر بودند میگفتند که دست راستش شکسته بود، ضربهها به پهلویش نیز خورده بود و روی بدنش خونمردگیهایی داشت، که هیچیک در گزارش پزشک قانونی ذکر نشده بود.
هفت روز بعد خانه پدرومادرم را که از روز کشف جنایت به بهانهی انگشتنگاری و ردیابی قاتلان اشغال کرده بودند، به ما تحویل دادند. ردپای کینه بر این خانه نیز داغ زده بود. انگار همهچیز در گرداب وحشیگری چرخیده و بلعیده شده بود. مأموران کلانتری که مسئول تحویل خانه به ما بودند در مقابل سؤالهای ما که چرا این خانه اینگونه بههم ریخته و غارت شده است، جوابی نداشتند و با شرمساری تکرار میکردند که فقط مسئول تحویلاند. قاضی پرونده نیز تنها به قبول شکایت رسمی ما از وضعیت خانه اکتفا کرد و هیچ توضیحی نداد.
این تصویر پایان زندگی داریوش و پروانه فروهر است. جسم سالخوردهشان مثله شد و تاریخ و هویت زندگیشان به غارت رفت … اما آنچه از خود بر جای نهادند پژواک فریاد آزاده شان بود که میهن محبوبشان را لرزاند، و خون دامنگیرشان که داغ ننگ ابدی بر ستمکاران زد.
در روزهای بعد، گرداب حریص فاجعه قربانیان دیگر گرفت. پیکر بیجان مجید شریف، محمد مختاری و محمد جعفر پوینده در جادههای دورافتاده پیدا شدند و بازماندگانشان برای تحویل گیری جسدها به پزشک قانونی خوانده شدند. خبر قتل حمید حاجیزاده و پسرکش کارون در کرمان پخش شد. نگرانی از سرنوشت پیروز دوانی، که هفتهها بود ناپدید شده بود، اوج گرفت.
در این مدت هرازگاهی قاضی پرونده قتل پدرومادرم برای تحقیق از همسایگان و بررسی محل میآمد تا در یکی از واپسین روزهای اقامت من در تهران که با صدای پرواهمهای به من گفت که اطمینان یافته است قتل پدرومادرم سیاسی بوده است. روز بعد در تماس تلفنی خبر داد که پرونده برای رسیدگی به مرجع دیگری فرستاده خواهد شد.
در طی آن روزها و هفتههای نخستین در یکایک مراسمی که در سوگ قربانیان برگزار شد هزاران هزار ایرانی گرد آمدند و فریاد اعتراض سر دادند. در روز خاکسپاری پدرومادرم وقتی که تابوتهای آنان، پیچیده در پرچم سه رنگ، بر زمین میدان بهارستان نهاده شد تا شادروان دکتر سحابی بر پیکر آنان نماز بخواند، جمعیت همچون دریایی از خشم و عزا پشت سر او موج میزد. در این روز پس از سالها دوباره فریاد مرگ بر استبداد در تهران پیچید.
آذر ۷۷ را میتوان بیشک نقطهی عطفی در واکنش مردمی در دفاع از حقوق دگراندیشان در ایران دانست. در این روزهای تلخ علیرغم موج ترس، وجدان زخمخورده ی ملت بانگ فریاد برآورد و شرمسار از ستمی که بر دگراندیشان در ایران رفته بود پرچم دادخواهی برافراشت.
فاجعه آذر ۷۷ ابعاد اعتراض را شکست و از اعلامیهها، مصاحبهها و یا کردارهای اعتراضی بیرون از کشور به درون تودهی مردم در خیابانهای ایران کشاند. این تلاش مردمی در ایران، از همان نخستین لحظههای پخش خبر قتل فروهرها با موج خشم و اعتراض در سطح جهانی، چه از سوی ایرانیان مقیم خارج و چه از سوی افکار عمومی دیگر کشورها، سیاستمداران و سازمانهای مدافع حقوق بشر همراه شد و سبب گشت که در واکنش به این اعتراض فراگیر برای اولین بار در اطلاعیهای رسمی از سوی حکومت اعلام شود که در اجرای این جنایتها مأموران وزارت اطلاعات و امنیت جمهوری اسلامی مسئول بودهاند. و این صحهای بود بر داوری عمومی که از همان ابتدا انگشت اتهام به سوی اهرمهای قدرت نشانه کرده بود و برای نخستین بار در ایران از تریبون مسجد فخر در مراسم چهلم داریوش و پروانه فروهر از سوی یکی از اعضای حزب ملت ایران آشکارا عنوان شد و فریاد تأیید جمعیت حاضر را به همراه داشت.
این اعتراف رسمی، که یک ماه و نیم پس از نخستین قتلها منتشر شد، در ابتدا موجی از امید و خوشبینی در میان ایرانیان و بویژه محافل بینالمللی دامن زد که با افشای کامل حقایق در مورد این جنایتها، بافت خشونت تنیده در نهادهای حکومتی در ایران رسوا و قطع خواهد شد. اگرچه از همان اطلاعیه شان پیدا بود که درصدد هستند مجرمان این جنایتها را به «چند مأمور خودسر» و «برداشتهای نادرست» آنان محدود جلوه دهند.
اما جامعهی ایرانی تسلیم این توضیح نشد و از تلاش برای آشکار شدن ابعاد اصلی این جنایتها باز نایستاد. تلاشهای پیگیرانهی مطبوعات در ایران که آزادیهای نسبی به دست آورده بودند و معترضان، چه در داخل و چه در خارج از ایران، که از هر امکانی برای گسترش موج اعتراض بهره جستند، در این راستا بود که ابعاد و نیز خط و ربط فکری و سازمانی این جنایتها را بشکافند و سؤالهای فروخوردهی مردم را به زبان آورند و طلب پاسخ از مسئولان کنند.
اما مسئولان قضایی پرونده قتلهای سیاسی پاییز ۷۷ از همان ابتدا، روند تحقیقات را زیر پوشش دفاع از امنیت ملی از افکار عمومی و حتی از ما بازماندگان قربانیان و وکلایمان مخفی داشتند و یا به ضدونقیضگوییهایی پرداختند که تنها هدفش خاموش کردن عطش حقیقتجویی و دادخواهی در افکار عمومی بود. تناقض برخورد مرجع رسیدگیکننده با این پرونده از همینجا نمایان بود که از یک سو گسترهی جنایتکاران و بستر فکری و سازمانی این جنایتها را به عدهای خودسر و عملیات محفلی آنان محدود جلوه میدادند و از سوی دیگر از پاسخگویی به پرسش های مطرح در جامعه به بهانهی دفاع از امنیت ملی طفره می رفتند.
پس از اعلام ارجاع پرونده به دادسرای نظامی اعتراضات حقوقی به این روند غیرقانونی ثمری نداشت و مسئولان قضایی دلیل این ارجاع را موارد مشابه و مدارک کشف شده در تحقیقات عنوان کردند، بدون آنکه هیچ توضیحی در این باره بدهند. تمامی پرسشهای ما و وکلای ما دربارهی تحقیقات نیز علیرغم حق قانونیمان در آگاهی از روند تحقیقات با سد سکوت آنان روبرو شد.
در تابستان ۷۸ پس از اعلام مرگ سعید امامی (او سال ها معاون وزیر اطلاعات و به هنگام وقوع قتل ها مشاور وزیر بود) یکی از متهمان پرونده در زندان، به ایران آمدم تا شاید از مسئولان پرونده برای انبوه سؤالهای خود پاسخی دریافت کنم. اما در مراجعه های پیاپی به دادستانی نظامی تنها پاسخی که شنیدم این بود که تحقیقات ادامه دارد و دستگاه قضایی در پی کشف حقایق است. در این تابستان دادستانی نظامی در اطلاعیهای مبهم و طولانی پرونده را ملی اعلام کرد، پیدا شدن ردپای جاسوسان خارجی در این جنایت ها مطرح شد و سخن از توطئه ای بر ضد سران نظام رفت! اما جواب سوالهای ساده ما حتی در مورد چگونگی انجام قتل ها داده نشد.
در یک دیدار با دادستان نظامی چند روز پس از انتشار آن اطلاعیه، خانم عبادی وکیل خانوادهی ما چگونگی مرگ سعید امامی را با ذکر دلایل زیر سؤال برد. (اعلام شده بود که مرگ او در پی خوردن داروی نظافت بوده است.) دادستان در پاسخ گفت که از سعید امامی اعترافات طولانی در پرونده موجود است و با مرگ او تحقیقات دچار ابهام نشده است. وی همچنین گفت گزارش بالینی مفصلی از چگونگی مرگ او ضمیمهی پرونده است. ولی با درخواست وکیل ما برای دیدن این مدارک موافقت نکرد و باز هم آن را موکول به پایان تحقیقات کرد، که هیچگاه عملی نشد. در دیدار بعدی قول داد تا بخشهایی از پرونده را برای مطالعه در اختیار وکلا قرار دهد که این قول نیز عملی نشد. او در پاسخ به پرسش من که آیا در تأیید ارتباط متهمان پرونده با سازمانهای جاسوسی بیگانه به دلیل و مدرک عینی دست یافتهاند، گفت: خیر این یک تحلیل است ولی قطعیت دارد! اما حاضر به توضیح بیشتر نشد.
در پاییز ۷۸ دوباره به ایران آمدم تا در مراسم سالگرد قتل پدرومادرم شرکت کنم. حضور گسترهی مردم این بار نیز با فریادهای مرگ بر استبداد و دادخواهی همراه بود. در این سفر نیز مراجعههای پیاپی من به دادستانی نظامی مانند پیگیری دائمی وکلای مان هیچ ثمری به همراه نداشت.
بهار ۷۹ دوباره به ایران آمدم زیرا شایعهی گم شدن پرونده در مطبوعات پخش شده بود و مراجعههای وکلای پرونده برای تماس با مرجع رسیدگی کننده بی نتیجه مانده بود. بارها و بارها به دادستانی نظامی و قوه قضاییه مراجعه کردم و هربار از ادارهای به اداره ی دیگر فرستاده شدم تا در نامهای به ریاست قوه قضاییه با توضیح این روند غیر انسانی از وی تقاضای معرفی مسئول رسیدگی به پرونده قتل پدرومادرم را کردم. سرانجام در وقت ملاقاتی با مسئول جدید این پرونده به تکرار سوالها و اعتراضهایمان پرداختم. وی نیز تنها به تکرار گفتههای مسئول قبلی اکتفا کرد و گفت که پافشاری دستگاه قضایی در کشف حقایق از ما بیشتر است! او نیز به بهانهی حفظ امنیت ملی هیچ پاسخی به من نداد ولی گفت که پایان تحقیقات و تشکیل دادگاه نزدیک است. در مورد سندها و نوشتارهایی که از خانهی پدرومادرم غارت شده بود دوباره شکایتنامهی کتبی به او نوشتم که نتیجهی این پیگیری نیز هیچگاه به ما اعلام نشد.
سرانجام پس از نزدیک به دو سال زمینهچینی های پشتپرده و موضعگیری های ضدونقیض از سوی مسئولان، اعلام پایان تحقیقات و تشکیل دادگاه در شرایطی انجام شد که اندک آزادیهای مطبوعات در ایران بیش از پیش محدود شده بود و با یورشهای پیاپی به معترضان جو ترس و سرخوردگی از بیان سؤالها و تردیدها بیش از پیش مسلط گشته بود. این شرایط زمینهی آمادهای بود تا با تحمیل برداشتی تحریفآمیز و محدودکننده از گستره و عمق این جنایتها، نمایشی زیر نام دادرسی به صحنه آورند.
ابتدا با اعلام پایان تحقیقات مهلت ده روزه و غیرقابل تمدیدی برای وکلای ما مشخص شد تا پرونده را بخوانند. من دوباره به ایران آمدم تا با خواندن این پرونده شاید سرانجام پاسخی به انبوه پرسشهای جانکاه خود بیابم. در نخستین جلسه، قاضی ویژه این پرونده به من گفت: « در مورد قاتلان پدر و مادر شما دو حکم قصاص صادر خواهد شد که البته اگر قصد اجرای حکم قصاص در مورد قاتل مادرتان را داشته باشید موظف به پرداخت نصف دیه ی متهم به خانواده اش هستید.» این جمله که مانند زهری بر زخمهای من پاشیده شد آشکارکنندهی شیوه ی برخورد وی با این پرونده ی ملی بود.
در طول مهلت ده روزه، من نیز به همراه وکلایمان هر روز در دادستانی نظامی به خواندن برگ برگ این پرونده نشستم. پروندهای که علیرغم تمامی نواقص به وضوح نمایانگر شیوههای مخوف و غیرانسانی حاکم در برخورد با دگراندیشان بود.
اما نقایص پرونده:
• ارجاع پرونده به دادسرای نظامی برخلاف ادعای مسئولان تنها در پی دستور کتبی رئیس قوه قضاییه انجام گرفته بود و هیچ مدرکی دال بر پایهی قانونی این ارجاع در پرونده نبود.
• بسیاری از صفحه های بازجوییها و دیگر مدارک از پرونده خارج شده بود. از جمله بازجوییهای سعید امامی، فردی که زمانی از سوی دادستان نظامی تهران متهم اصلی این جنایت ها معرفی شده بود. گزارش بالینی در مورد چگونگی مرگ او نیز در پرونده نبود.
• در اعترافات دیگر متهمان نقش سعید امامی در این جنایتها بسیار مبهم باقیمانده بود. هیچ سؤالی که روشنکنندهی این نقش باشد از سوی بازجویان مطرح نشده بود.
• تمامی بازجوییهای مصطفی کاظمی و مهرداد عالیخانی از متهمان اصلی پرونده، مربوط به پیش از سال ۷۹ از پرونده خارج شده بود.
• بازجویی دیگر متهمان پرونده از سال ۷۷ نیز خلاصه به چند جمله در اعتراف به قتلها بود که همگی به قید کفالت آزاد شده بودند.
• مصطفی کاظمی و مهرداد عالیخانی با ذکر دلایل و شواهد گوناگون مدعی بودند که دستور قتل ها را از وزیر اطلاعات وقت گرفتهاند. آنها همچنین برای اثبات سازمانی بودن این جنایتها و نقش فرمانبر خویش از موردهای مشابه دیگری از جنایت بر ضد دگراندیشان نام برده بودند. از جمله توطئه ی اتوبوس ارمنستان. در این موارد تحقیقات لازم انجام نشده بود.
• عدهای متهمان پرونده مدعی بودند که «حذف فیزیکی» دگراندیشان جزء وظایف شغلی آنان بوده و قبل از پاییز ۷۷ نیز به چنین عملیاتی دست زدهاند. اینان برای تأیید گفتههایشان هریک شواهدی ذکر کردهاند. مسئولان پرونده چنین اعترافهای هولناکی را نادیده گرفته و حتی یک سؤال در این موارد در پرونده موجود نبود.
• برداشت حاکم بر مجموعهی متهمان حاکی از آن بود که برای آنان قتل راهی قانونی و مشروع برای خاموش کردن مخالفتهای سیاسی دگراندیشان بوده است. چنین برداشتی پرورش فکری و سازمانی خاصی را طلب می کند. اما مسئولان پرونده از کنار این مسأله کلیدی بدون هرگونه تحقیقی در جهت ریشهیابی گذشته اند. حتی یکی از متهمان عنوان کرده که از نظر او قتلی اتفاق نیافتاده و فقط « حذف دو عنصر خائن و کثیف انجام گرفته که طبق دستور انجام شده.» منظور او پدرومادرم بوده است. این متهم به دلیل نبود شواهد کافی در مورد حضور مؤثر در صحنهی قتل تبرعه شد. (او از کسانی بوده که در شب قتل در بیرون خانهی ما کشیک داده است.)
• متهمان پرونده در برگههای بازجویی، خود را با نام های متفاوت و مشخصات پرسنلی گوناگون معرفی کردهاند. عدهای از آنان مدعی بودند که مخفی کردن هویت اصلی خود را با صلاحدید دادستان نظامی انجام دادهاند، که این خود نشانهی بارز تبانی متهم و بازجو برای مخدوش کردن حقایق است.
• بازجویی های موجود در پرونده به شیوهی تکنویسی های طولانی در جواب سؤال های بسیار کلی انجام شده. در برابر ضدونقیضگوییهای مکرر متهمان حتی سؤالی که افشاگر این تنافضهای بارز باشد از سوی بازجو مطرح نشده. این نیز نشانهی دیگری از تبانی متهم و بازجو ست.
• در گزارشی از دادستان نظامی مربوط به زمستان ۷۷ او از دو نشست چند ساعته با وزیر اطلاعات نام برده و توضیح داده که گزارش کتبی و نوار این گفتگوها ضمیمهی پرونده است. این مدارک مهم از پرونده خارج شده بود.
• توضیحاتی که دادستان نظامی در مورد نحوهی ورود متهمان به خانه و قتل پدرومادرم در مصاحبه مطبوعاتی خود در ۳۰ دی ۷۷ گفته بود در هیچیک از بازجوییهای متهمان عنوان نشده و معلوم نیست که دادستان به استناد کدام اعتراف این مطالب را بیان کرده. همچنین در مورد انگیزهی این قتلها که در اطلاعیههای دادستانی نظامی در ارتباط با سازمانهای جاسوسی بیگانه و یا توطئه بر ضد سران نظام بیان شده بود، در هیچیک از اعترافات متهمان عنوان نشده است. این نکته نشانگر جوسازیهای هدفدار از سوی مسئولان پرونده برای مخدوش کردن حقایق است.
• در مورد شیوهی قتل پدرومادرم مدارک و شواهد موجود در تناقض آشکار با اعترافات متهمان است.
پس از پایان مهلت پروندهخوانی وکلای ما هریک فهرست طولانی از موارد نقص پرونده اعلام و تقاضای تکمیل تحقیقات کردند. من در نامههایی به رئیس قوه قضاییه مهمترین نقصها را برشمردم با امید آنکه در این روند ناعادلانه تغییری ایجاد شود. اما علیرغم آنکه حتی قاضی پرونده نیز بر چند مورد از این نقصها صحه گذاشته بود، هیچیک از موارد نقص برطرف نشد.
قاضی پرونده در مورد بازجویی های سعید امامی که حذف آنها از پرونده از موارد نقص مورد تأیید خود او بود، به من گفت که این بازجویی ها را خوانده است و هیچ ارتباطی با موضوع پرونده ندارند و از نظر او لزومی برای آنکه ما این اعترافات را بخوانیم وجود ندارد! در مورد ارجاع غیرقانونی پرونده به دادسرای نظامی به اصل ولایت فقیه استناد کرد و هیچ پرسشی را مجاز ندانست. در مورد مدارک تصویری از صحنهی جنایت در خانه ی پدرومادرم شامل بیش از صد عکس و دو نوار ویدیو که از پرونده حذف شده بودند، گفت: گم شده! در بقیه موارد نیز با تأکید بر اینکه ربطی به جرم مطرح در پرونده نداشته و یا در محدودهی کیفرخواست نمیگنجد نقایص پرونده را نادیده گرفت.
این پرونده در کلیت خود ساختگی و پرتناقض است و تحقیقات آن همراه با خلافکاریهای غیرقانونی انجام شده. اما مهمترین نقص آن محدود کردن حوزهی جرم است. جرم مطرح در این پرونده نه قتل عادی که توطئه ای سازمانیافته بر علیه آزادی و جنایت سازمانیافتهای بر علیه دگراندیشان است.
سرانجام نیز تمامی اعتراضهای وکلای ما و خودمان و همچنین ناباوری عمومی به این صحنهسازیها، مسئولان پرونده را از برپایی نمایش دادگاه بازنداشت.
ما بازماندگان قربانیان قتلهای سیاسی آذر ۷۷ از مهر تأیید شدن بر این فریب سر باز زدیم و اعلام کردیم که صلاحیتی برای این دادرسی نمیشناسیم و در این دادگاه فرمایشی شرکت نمیکنیم.
همزمان شکایتی از سوی خانوادههای فروهر، مختاری و پوینده به کمیسیون اصل نود مجلس نوشتیم و در نشست های حضوری در دفتر این کمیسیون با استناد به رونوشت هایی که از پرونده داشتیم موارد اعتراض خویش را توضیح دادیم و نمایندگان حاضر هربار تعهد کردند که در چارچوب امکاناتشان ما را در دادخواهی مان یاری دهند. در این راستا اگرچه هر از گاهی اعتراضاتی از آنان در مطبوعات انعکاس یافت اما نتیجهی پیگیری آنان تغییری در شیوه ی برخورد دستگاه قضایی با این پرونده ی ملی به همراه نداشت.
مسئولان قضایی پرونده از پیشبرد هدفشان که بستن این پرونده بود باز نایستادند. دادگاه پشت درهای بسته رأی به محکومیت مأموران اجرای قتلها داد و از بررسی ریشهای این جنایتها سر باز زد، و این چه تعبیری میتواند داشته باشد جز آنکه عدهای مأمور فدا شدند تا دستوردهندگان این جنایتها از دستهای عدالت و چشمهای عدالتخواه مردم دور بمانند. اما به عبث پنداشتند زیرا که این روند هیچگونه پذیرشی در میان مردم نیافت و هرچه تلاش کردند رسوایی این نمایش در نزد افکار عمومی بیشتر شد.
این دادگاه با محکوم کردن سه تن از مأموران اجرای قتل به مجازات قصاص و واگذاری مسئولیت اجرای این احکام به بازماندگان مقتولان، حوزهی مجازات در این پروندهی ملی را به انتقامجویی شخصی بدل کرد و اینگونه بریدگی خویش از انسانیت و اخلاق را به وضوح آشکار کرد.
این دادگاه و احکام آن بیحرمتی نابخشودنی ست بر کشتهشدگان ما که جان خویش در راه آزادی باختند. زندگی و مرگ آنان متعلق به مردم است، متعلق به تاریخ مبارزات آزادیخواهانهی ملت ایران و نه وسیلهی انتقامجویی بستگانشان. این دادگاه و احکام آن ظلم مظاعفی ست بر ما بازماندگان قربانیان. تلاش ما در پیگیری این جنایتها هیچگاه برای گرفتن اجازهی کشتن متهمان این پروندهی ساختگی از دستگاه قضایی نبوده است. مسئولیت رأی دادگاهی که ما صلاحیت آن و درستی تحقیقاتش را به رسمیت نشناختیم بر شانههای ما تحمیل کردند و این فضیحت را دادرسی نامیدند.
این روند، این دادگاه فرمایشی و احکام آن در واقع مجازات جمعی یکایک ما ست به جرم دادخواهی آزادگانمان. ما خواستار مجازات اعدام برای هیچکس نیستیم، ما خواستار دادرسی واقعی این جنایتهای ضدبشری هستیم. ما خواستار افشای حقایق هستیم.
در واکنش به رأی دادگاه، مادربزرگم، برادرم و من در نامهای رسمی به دیوان عالی کشور اعلام کردیم که تقاضای مجازات اعدام برای دو متهمی که محکوم به قصاص شدهاند، نداریم. تا مبادا این بار با توطئهای برگشتناپذیر از سوی مسئولان پرونده روبرو شویم، تا مبادا کسانی را بکشند و بگویند برای احقاق حق ما چنین کردهاند. مخالفت ما با حکم اعدام اما دستاویز دستگاه قضایی شد تا در دادگاه تجدیدنظر، که ما حتی از تشکیل آن مطلع نشدیم، با لغو حکم قصاص مجازات دیگر متهمان پرونده را نیز چنان کاهش دهد که حتی به آزادی برخی از آنان بیانجامد.
برای خاموش کردن صدای اعتراض، ناصر زرافشان وکیل این پرونده را به محاکمه کشیدند و به زندان انداختند. زهرخند بر سرانجام این روند رسوا باید زد که مجازات وکیل مدافع حقوق قربانیان را سنگینتر از مجازات برخی از متهمان به قتل در این پروندهی ملی رقم زد. نشریههایی که تلاش پیگیری در راه افشای ابعاد و بستر فکری و سازمانی این جنایتها کردند توقیف شدند، روزنامه نگارانشان به زندان و یا خاموشی کشیده شدند تا ناباوری و خشم عمومی به اعتراض نیانجامد اما آمران قتل های سیاسی به پای میز محاکمه نرسیدند. وکیل ما به جرم دادخواهی به زندان و شلاق محکوم شد و وزیری که زیردستانش را به مأموریت قتل فرستاده بود رأی برائت گرفت.
پرونده قتلهای سیاسی آذر ۷۷ دادرسی نشده و تا زمانیکه در یک دادگاه صالحه، با نظارت افکار عمومی رسیدگی نشود و تمامی کسانی که در شکلگیری این جنایتها دست داشتهاند به پای میز محاکمه کشیده نشوند، باز خواهد بود.
قتل سیاسی به گونهی یکی از کثیفترین جنایت های ضدبشری زخمهای عمیقی بر جامعهی ما نشانده است. درمان این زخم ها تنها در اصراری صادقانه و بهدور از هرگونه سازش بر سر حقایق است. و این تلاش انسانی آبستن پالایش جامعه از دور بستهی خشک اندیشی و خشونت خواهد بود.
یاد آنان زنده باد که در راه آزادی ایران جان باختند.
پرستو فروهر
پاییز ۱۳۸۱