درخیل عشق ورزان
در سوک عشقبازان تاکی توان نشستن
برخیز و آتشی کن، تاکی زخود گسستن
ما بی دلان عشقیم، دل در گرو نهاده
مستیم و می پرستیم، بردارجام باده
مستیم ما اسیران، بردل نهاده آتش
ترسم جهان بسوزد زین شعله های سرکش
زین شعله ی شب افروز دلها بسی بسوزد
وانگه جهان بسوزد چون شعله ها فروزد
برذخیز و آتش دل در رهروان فزون کن
تا عشق زنده ماند دلها تو غرق خون کن
رفتی و عشق ماناست تا مردمی است برپا
گیرم که رفت حلاج، دنیاست پر زغوغا
تا اخگری بسوزد، بس شعله برفروزد
آتش به جای ماند، چون عالمی بسوزد
در خیل عشق ورزان دیگر نخواهی آمد
تا مشعل تو بر جاست، نام تو زنده ماند
علی رضا جباری (آذرنگ) 19/12/92 (2014/ 4/ 10)