سالگرد تولّد دکترمحمّد مصدّق «زندگینامۀ دکترمحمّد مصدّق» (101 )
حال به تکامل پروندۀ خود از بدو آنچه حقیقت بود تا این ادعانامه و بیان آن توجه می نمائیم. قبلاً دو قانون منطق جدید را توضیح میدهم. قانون اول : هر مفهوم …، در جزء دستگاه خود حال خاص دارد که اگر از آن دستگاه خارج شود آن خاصیت را از دست میدهد. ثانیاً هر قضیه را درحال تکامل بایستی مورد دقت قرار داد. بنابراین دو قانون ، ما هیچوقت اجزای پرونده ها را جداگانه و درحالت جمود در نظر نگرفته به حالت عمومی و مصداق خارجی توجه مخصوص خواهیم نمود.
در گزارش ادارۀ سیاسی ابتدا انکار قید شده است که غرض تکذیب است. پس ازآنکه در جریان چند روز عدم آشنائی من با شورشیان درچند جلسه واضح میشود درتاریخ21 / 2 / 1316طرف مغرب، یعنی پس از تألیف شدن رسالۀ سابق الذکر کامبخش، با عواملی که شدیدترین آنها تهدید حبس کردن اجزاء خانواده بوده مندرجات پروندۀ کامبخش را خوانده مرا مجبور به تحریر نمودند . روز بعد اطلاعات دیگری که جعل دیگران بود بدست آورده ، روز 24 مراسلات را بازجوئی نموده اضافه کردن موضوعات مربوط به اروپا را خواستند. از تمام این تحریرات جدّیت شد جرمی بیجهت به خود و دیگران نسبت نداده، ولی طوری انشاء نمائیم که از آن وضع خلاص شوم. طرزکلی آن تحریرات واضح مینماید که نویسنده میخواهد ازاستعمال کلمات تحمیلی خودداری کند. قبول نکردن این پرونده ها فقط از نظر عدم اجرای تشریفات قضائی است و گرنه اثبات جرم برای اینجانب نمیکند.
خلاصۀ آن پرونده به شرح ذیل است: در برلن محملی [را] به نام مرتضی علوی می شناختم که صحبت اشتراکی میکرد – اعلامیۀ فرقۀ کومونیست را خواندم – 305 تا 307 جمعیت محصلین ایرانی در برلن موجود بود که اعضای آن، به استثنای دو نفرکه اشتراکی بودند ، بورژوا بودن – 1310درایران کتاب می خواندم – درایران درآن موقع ( بنا به اظهار ادارۀ سیاسی) فرقۀ مخفی وجود داشت و من نمی شناختم حسابی را ملاقات کردم – نراقی به صحبت های سیاسی توجه نداشت – حسابی به اسم مجتبائی آمد[ که ] آیا دکتر یزدی پیغامی برای او دارد، نداشت- در کتاب پیسکو لوژی و فیزیک و غیره افکار اشتراکی نوشتم – مجله را نشر دادم ، علوی و اسکندری مساعدت کردند – مجله دارای مطالب فلسفی بود که کسی متوجه نبود – با اکبر افشار راجع به تأسیس صندوق مذاکره کردم – عده ای از محصلین پس از انتشار مجله به من گرویدند – چهارنفر به افکار مادّی پی بردند – راجع به کومونیسم و ضد کومونیسم کسب اطلاع مینمودند – کامران توسط صغری خانم چند مرتبه در خیابان مرا ملاقات کرد – معلوم میشود امیری اسم فرقوی او بوده است – درج مقالات سیاسی را به خواهش او در مجلۀ دنیا قبول نکردم – 15 تومان ازمن پول گرفت – آدرس دکتر بهرامی را از من خواست – در مسافرت مازندران همراه ماشد – به توصیۀ کامران، کامبخش پیش من آمد – من کار را با کامبخش تقسیم کردم: کار محصلین با او و کار جوانان بامن شد که بهم اطلاع میدادیم – از کار کارگران اطلاعی نداشتم – در سفر گرگان دکتر بهرامی با کامران آشنائی میکرد ( بنا به فشار نوشته ام شاید از جهت فرقوی، چنانکه اقرار به تقسیم کار هم از همین قبیل بوده زیرا اصولاً کاری وجود نداشته است ) – دانشجویان کتب ترجمه میکردند – اسم کامران را کامبخش به من گفت – در مسکو او را ملاقات کردم – پیغام ها و پول او را به کامبخش رساندم که بر من مفهوم نبود – تصمیم گنگرۀ هفتم دائر براینکه صددرصد باید ملّی و طرفدار عملیات مترقی بود یکی از پیغام ها بود – اسکندری، علوی و ملکی را غیاباً به کامبخش معرفی کردم – با دکتر بهرامی آشنا بود – اعتصاب دانشکدۀ فنی را به من خبر داد – با منورالفکرها صحبت از ملیت بدون نتیجۀ عملی بود – اشخاص را به خواندن کتب متضاد تشویق میکردم – در کلوب جوانان دخالت داشتم و کناره کردم – با لاله، قاسمی و دکتر رادمنش ملاقات معمولی کردهام – دکتر های حقوق پس از مذاکره با من احساس کردند که دست راست هستم ، تعجب کردند – مانیفست و الفباء را به کامبخش دادم – دکتر یزدی از طرف علوی مراسلهای که حاوی رمز بین من وعلوی بود در1310 آورد- با جوانان و محصلین ابداً صحبت سیاسی نکردم – صحبت آنها با من فقط علمی بوده ، ابداً جنبۀ سیاسی نداشته – افکار مادی به کومونیسم مربوط نیست – بیانهای را که عنوان آنرا گفتید( پائیز 1314) به کامبخش دادم – من اسم جعلی نداشتهام، احمد را نمی شناسم. جزء فرقه وتشکیلاتی نبوده ام . اشخاصی که اسمی بیچارگان را به شهربانی داده هر کس را میشناسند لکۀ سرخی با انگشت روی آنها می گذارند و با مقدرات آنها بازی میکنند بوالهوسند – من کومونیست نیستم.
اینست خلاصۀ آنچه که من با وجود فشارهای زیاد در پروند های ادارۀ سیاسی نوشته ، برائت خود را ازعضو بودند و یا اطلاع داشتن ازتشکیلاتی صریحاً توضیح داده ؛ دور بودن جوانان و دانشجویان را از قبیل جریان سیاسی توضیح داده، حتی با کمال عصبیت بر اشخاصی که عدهای را بدبخت میکنند لعنت کردهام، و حتی به خود ادارۀ سیاسی کتبا ً تاخته ، وخامت عصبانی کردن ملت را تذکردادهام . آنچه که از قلم من به عنوان قرینه خارج شده صرفاً بواسطۀ وجود آن کتاب تألیفی (منظورگزارش کامبخش است) بوده که معذلک قدرت من توانسته است از تهمت زدن ونسبت های جعلی جلوگیری نماید . با توجه به اینکه این پرونده مطابق مشروحات سابق ارزش ندارد اثبات جرمی هم نمیکند.
V
حال به ردّ ادعانامۀ مدعی العموم میپردازم. مدعی العموم با کلماتی که مخالف با مادۀ تذکری رئیس دادگاه بود شعله برقلبهای مجروح جوانان بیگناه این ملت زده، اعصاب عریان شده و حساس آنها را درهم فشرد، دیوانگان از دارالمجانین فرار کرده بودند، دیوانهای برای گرفتن آنها از عقب میدوید. حال قانونی که خود مُقدم علیه مشروطیت است و پروندهای که مخالف با کلیۀ اصول قضائی و انسانیت و انصاف تهیه شدهاست چطور میتواند مثبت جنایتی باشد ؟ تاریخ ایران این تهمت را فراموش نخواهد کرد .
ادعا نامه، مطابق متامورفوز سابق الذکر، با جعل و تحریف و تعبیرات غلط و اظهارنظرهای جاهلانه بدون نظم قضائی، یعنی بدون اینکه ارکان جرم را تعیین کرده، وقوع جرم را ثابت نموده، قانون را با آن تطبیق کند با عبارات شاعرانه شبیه به یک رمان مبتنی بر حدسیات غلط تنظیم شده است.
فعلاً موقتاً آنرا ثابت فرض نموده، تاریخ شروع جرم را که ادعا نامه اول 1314 تعیین کرده است ثابت فرض کرده به اتفاقات قبل از وقوع جرم بپردازیم. یک نظر اجمالی به زندگی من قبلاً لازم است. درمدت تحصیل در دارالفنون،که منزل من بازار چه شیخ هادی بود، همسایۀ خود عبدالحسین حسابی را میشناختم. میتوان همسایه بودن ما را در سال 1310 تحقیق نمود. در برلن جز محصلین زیاد مرتضی علوی میشناختم . در سال 1310 دهزاد و حسابی را دیده ام. در سالهای 14 – 1310 مجلۀ دنیا و کتب دیگری را انتشار داده ام. اگر وقوع جرم در سال 1314 مسلم باشد قاعدتاً راجع به مطالب قبلی نبایستی صحبت کرد ولی از نظر فهم مطالب لازم است. چون من تصریح کردهام که در مراجعت از آلمان افکار اشتراکی نداشتم پس از تبلیغ شدن من از طرف مرتضی علوی کذب است. از وجود فرقه در ایران مطلع نبودهام، پس مراسلۀ علوی به من که حامل آن دکتر یزدی بود، صرف نظراز اینکه قبل از خرداد 1310، یعنی تصویب قانون اتفاق افتاده نمیتواند محتوی مطالب فرقوی باشد ونبودهاست. استفاده کردن از آن برعلیه هرکس که باشد باطل است. ملاقات با دانشجویان بین سالهای 1310 و 1314 قطعاً یک عمل قرقوی، بنابراین ادعا، نمیتواند باشد علیالخصوص که این موضوع از طرف من و جوانان کاملاً تشریح شده، اقرار صریح نمودهاند که بحث سیاسی در حضور من نمیشده است. مجلۀ دنیا نمیتواند یک مجلۀ فرقوی و یا سیاسی باشد زیرا مقالات سیاسی نداشته ، قبل از تاریخ جرم ادعائی نشرشده است. خلاصه عملیاتی که برای قبل از 1314 ذکر شده، صرف نظراز اینکه صریحاً در پرونده و بر حسب نوع عمل سیاسی نبودن آنها تصریح شدهاست ، مربوط به جرم ادعائی نمیتواند باشد .
حال به مندرجات ادعا نامه توجه کنیم:« فرقه با دستور مبدأ و منشأ …» . ادعا نامه با این عبارت شروع میشود . اولاً کلمۀ فرقه مفهوم معینی است که در عرف یک جمع متشکل را گویند که اقلاً دارای شرایط ذیل باید باشد: اولاً مرام فرقه ، ثانیاً نظامنامۀ کار، ثالثاً هیئت مدیره شامل رئیس، صندوقدار، منشی که صورت حساب وجوه و صورت جلسات و تصمیمات آن بطور منظم ثبت شود. رابعاً اعضائی که مرام فرقه را قبول کرده مطابق نظامات معینه در نظامنامه وارد فرقه شوند. شرط عضویت مراسم ورود و اطلاع هیئت رئیسه از مواد ضروری آن نظامنامه است. اگر هریک از این چهارجزء ناقص بود فرقه مصداق خارجی پیدا نمیکند. حال پس از این همه تحقیق ان اجزاء چهار گانۀ ضروری این فرقه کدامند؟ در ادعا نامه ابداً ذکر نشد و حتی یک جزء از اجزای مزبورهم مصداق خارجی ندارد. بنابراین موضوع اساساً از بین میرود . اگر مثلاً سه نفر از ما را هیئت رئیسه فرض کنیم خواهیم دید من اغلب این اعضا را نمی شناسم، تصمیمات آن هیئت و زمان و مکان تشکیل آن معلوم نیست . دیگر اینکه مطابق مشروحات سابق اصلاً منشأ کل در جماهیر شوروی نمیتواند باشد زیر جلسۀ ششم بینالملل در 1928 و جلسۀ هفتم آن در1935 (تابستان 1314 ) ، یعنی قبل و بعد از این تأسیس تشکیل شده است. « بوسیلۀ کامران شروع به کار کرد ». این نسبت حدس و مطابق شرح قبل نمیتواند عملی باشد. « بوسیلۀ 5 نفر سر دستۀ تشکیلات داده …» . این سر دستهها چطور یکدیگر را نمیشناختهاند، مخصوصاً بر من ، که لیدرخیالی هستم ، هویت شورشیان و کامبخش مجهول بوده ، یکدفعه با هم دور هم جمع نشده، با دکتر بهرامی حتی یک مرتبه هم در این موضوع صحبت نکردهایم. « طبق مرکز دو بدو…. ». این دستور کجا بوده، در چه تاریخ صورت گرفتهاست؟ « اشخاص به شهرستانها اعزام …» من چه کسی را به کدام شهرستان اعزام کردهام؟ چه کسی را به جماهیر شوروی اعزام داشته یا باعث ورود اشخاص از آنجا شدهام و یا ازاین عملیات اطلاع داشته ام ؟ « اعتصاب دانشجویان را …». شرح حاضر نشدن شاگردان در دانشکدۀ فنی چه ارتباطی به من داشتهاست ؟ درسفر مازندران، با قید سوگند شرافت، اطمینان داده میشود که از اسم کامران و از قصد مسافرت او، هم من وهم دکتر بهرامی، بیاطلاع بودهایم . « بیانیههای مضر…» که نسبت داده میشود کدامند که کامران و ارانی نشر کردهباشد؟ « امورمالی فرقه توسط دکتر بهرامی و دکتر ارانی …» مطابق دفاعیۀ دکتر بهرامی ثابت شد که وجوه از یک شخص به شخص دیگر فرستاده میشده و من اساساً ازاین عمل دکتر بهرامی وموضوع کامبخش مطابق محتویات پروندهها بکلی بیاطلاع بودهام و کسی چنین نسبتی نداده ، حتی [ از] وجهی که خود من به کامبخش دادهام و عبور اتفاقی من باعث این انتقال وجه بوده، بکلی بیاطلاع بودهام و شورشیان که این وجوه را دریافت کرده برمن موجود مجهولی بودهاست. « بدستور دکتر ارانی وجوه تقسیم میشده است…» کوچکترین اثری راجع به این موضوع که من وجهی تقسیم کرده و یا از تقسیم وجهی اطلاع داشتهام درتمام پروندهها نشان دهید. و این ادعا نامۀ مفتضخ نمیدانم چرا اینقدر در موارد حساستر دروغ بزرگتری جعل میکند. « تبلیغ شدن توسط علوی » از کجای پروندهها استباط شده و« روابط مسلکی با حسابی » را چطور نتیجه گرفتهاند. آشنا شدن با کامران خیلی بیاهمیت و یک امرعادی بوده. ملاقات درخیابان، آن هم برای دفعات محدود ، این موضوع را ثابت میکند. شوم ترین عبارات این ادعا نامه ، که جنبۀ قضائی نداشته فقط یک شاهکار پولیسی است اینکه « کشف واقعه تا حدی از اقاریر دکتر ارانی بوده» در صورتیکه مطابق دفاتر زندان اغلب اشخاص تاغروب روز 21 / 2/ 16 از روی رسالۀ سابق الذکر دستگیر شده، ازآن به بعد هم تحریرات اینجانب جز برای اثبات برائت متهمین مربوط ازجرم انتسابی چیز دیگر نبوده، مراجعه به پروندهها امر را واضح مینماید و بر محکمه این امرِ مطابقت دادن تاریخ ها امری بس آسان است. ذکر شده است « دیگران نوشتجات دکتر ارانی را تأیید کردهاند». همین تأیید این اظهار برائت جز تأکید برائت چیز دیگر نیست.
بطورعموم دلائل مدعی عموم عبارتند از اقرار صریح ، اقرار تلویحی، اظهارات دیگران، قرائن .
درهر یا هیچ پروندهای چنین اقراری« من فرقۀ اشتراکی تأسیس کردم و آن مرکب است از …» وجود ندارد یعنی نه فقط اصولاً ارکان جرم وجود ندارد اقراری هم از ناحیۀ من دیده نمیشود. نیزچنین اقراری « من عضو فرقۀ اشتراکی بودهام » وجود ندارد. عبارتی که شبیه اینها هم باشد دیده نمیشود. اقرار تلویحی سنگری است که مدعی عموم درجمیع موارد فقدان سلاح منطقی، یعنی جمیع موارد پروندهها، پشت آن خود را مخفی کرده است. اما اظهارات دیگران، آنچه مربوط به اظهارت نسبت به دانشجویان واظهارات آنها نسبت به من است ( باستثنای اظهارات کامبخش بدلائل سابق الذکر) تمام مفید است و علامت بیگناهی ماست. درادعا نامه از گفتههای دکتر مرتضی سجادی، اسکندری و شورشیان برعلیه من استفاده شدهاست. تقاضا دارم پروندههای آنها را مطالعه کرده برائت مرا تصدیق کنید. لاله گفته است فکر تأسیس کلوب از دکترارانی نبود . اسکندری مذاکرات خود را با من فقط فلسفی تعیین کرده . دکتر بهرامی و دکتریزدی مطابق اظهار خود آنها با من صحبت سیاسی نکردهاند. تمام دانشجویان، جز در دو مورد که تحت فشار رسالۀ تألیفی کامبخش تهیه شده ، تماماً اقرار صریح دارند که من با آنها صحبت سیاسی نکردهام، رجوع کنید مثلاً به پروندۀ جهانشاهلو ، حبیبی، دانشور وغیره. اظهارات کامبخش جز تهیه شریک جرم خیالی او، که از طرف ادارۀ سیاسی استقبال شده است، دلیل دیگری ندارد .
امّا اظهارات بنده جز اینکه با اصرار زیاد کشف حقیقت را تقاضا کرده چیز دیگر نیست . مراودۀ با اسکندری و رادمنش را فقط مذاکرات مربوط به تمدن ( کولتور)، با دانشجویان مذاکرات مربوط به مذاکرات علمیدانسته، رجوع کامبخش را با توصیۀ کامران برای برآوردن تقاضاهای او (مساعدت ها) ذکر کردهاست. راجع به اخلاق عارفانۀ ملکی و مذهبی بودن حبیبی و دانشور تذکرات جدی دادهام . اما قرائن را در پرونده اسم برده ولی قرا ئن جز آشنائیهای ساده ذکر نکردهاند در صورتیکه من قرائنی قوی بر برائت خود دارم که بعضی را ذکرمی کنم. درایّام دارالفنون اشعاری به فارسی خالص راجع به خرابه های تخت جمشید با یک احساسات وطن پرستی سرودهام که درادارۀ سیاسی ضبط بوده و اکنون به آن چمدان که هنوز دست نخورده مراجعه نمائید. دربرلن در« آزادی شرق » قصیدهای درمولود حضرت رسول(ع) و در« ایرانشهر» مقالهای راجع به زبان فارسی با گراور استاد خود آقای میرزا عبدالعظیم خان نوشتهام. درمجلۀ« فرنگستان » مقالهای راجع به آذربایجان، در جواب رسالۀ روشنی بیگ نام نوشتم که از نظر سیاسی اهمیت پیدا کرد که احساسات ملی مرا نشان میدهد. در احیای کتب علمی و ادبی ایران خدماتی کردهام که هر یک به نوبۀ خود قرینۀ بزرگی برای احساسات من است.
حال به ردّ هریک ازجرائم انتسابی میپردازم . صرف نظر از اینکه یک جرم بعنوان چند جرم جلوه گرشده، جرم اول انتسابی تأسیس وعضویت است. مطابق اصول قضائی اول بایستی نیّت تأسیس، ثانیاً عملی با این نیّت وجود داشته باشد. دلیلی بر وجود چنین نیّت درمن موجود نیست. فرقه با شرائط متشکل سابق الذکر خارج صورت واقعی ندارد، یعنی اگر از آقای مدعی بخواهیم که آن فرقه را با این افراد تأسیس کند و عین روابط را مطابق ادعا دو بدو به جهت استتار جرم ایجاد کند خود تصدیق مینماید که نخواهد توانست زیرا این دسته تودۀ بیارتباطی هستند که اغلب هم را نمیشناسند ومن رهبر هم، جز بعضی دانشجویان، آنها را نمیشناسم. چون ارگان جرم ناقص است وقوع آن محال است. برای اثبات جرم نه اقرارصریح وجود دارد و نه اگرانصافی باشد اقرار تلویحی وجود دارد مگراینکه مدعی عموم فقط تحصیل فلسفه یا تألیف فیزیک را اقرار تلویحی به داند . احدی هم چنین نسبتی نداده، شاهدی هم موجود نیست. اما قرائن موجود تمام دلیل بطلان این ادعاست. کسی که مطابق اقرار صریح در جواب سئوال مربوط به امضاء احمد صریحاً مینویسد من جزء هیچ تشکیلات نیستم پس چنین نسبتی را نمیتوان به او داد. کسی که در1310 مجرم و دارای این مرام نبوده و تا سال 14 با احدی در این زمینه مذاکره نکرده چگونه میتواند ناگهان رهبر باشد. قرینۀ دیگر بربطلان این ادعا آنکه علامت اشتراکیون داس و چکش است، یعنی این فرقه مربوط به کارگر و دهقان است و در موارد استثنائی به کسبه واصناف اطمینان موقتی مینمایند ولی با اشراف و تجار و روحانیون اختلاف به قدری شدید است که متهمین حاضرنه فقط خودشان بلکه اولادشان هم درهیچ فرقۀ اشتراکی پذیرفته نمیشوند. در شوروی فقط دو میلیون فرقوی در مقابل دویست میلیون نفوس موجود است چگونه میتوان به این سهولت این بورژواها را که درست هدف اشترکیون هستند یک فرقه دانست. آمدن کامران هم مطابق قرائن موجود راجع به تشکیلات اشتراکی نمیتواند جنبۀ فرقوی داشته باشد زیرا بایستی در این صورت اولاً پس از تابستان 1314 این امر را انجام دهد، ثانیاً خود در محل باشد والاً وجود یک شخص در خارج ارتباطی نمیتواند با فرقۀ خیالی داشته باشد . بوالهوسی او وعمل شورشیان و بیچارگی کامبخش چنین موضوعی را جلوه داده است واکنون فرقههای کومونیست بعنوان اینکه بورژواها به جان هم افتادهاند از این نسبت اشتراکی که به ما داده میشود میخندند . اگر من مؤسس باشم چرا از اسرار فرقۀ خیالی بیاطلاعم ؟ چرا اسم کامران را نمیدانستم ؟ چرا اسم این اشخاص را نمیدانستم چرا به جای اینکه برای تشکیلات خیالی ، کامران پولی همراه آورده باشد از من تکدّی میکرد. چطور میتوان باور کرد که فرقهای وجود داشته و پول از اجنبی میگرفته و این مبلغ درمدت دو سال فقط 500 تومان بوده که آن هم فقط به شورشیان توسط کامبخش رسده و هیچ کس از سردستههای خیالی از آن اطلاع نداشتهاند. علی کامکار در پروندههای ادارۀ سیاسی اقرار ماورأ الحقیقه کرده که کامران به او گفت برو تشکیلات بده، آن خود علامت فقدان تشکیلات است ؛ او هم انجام نداده است . پس تشکیلاتی وجود ندارد والاّ چنین دستوری داده نمیشود. این اقدام آن جنجال طلب هم خود سری و بدون ارتباط به یک اساس اصلی بوده است. اگر کامبخش هم گول خورده حرفهای ملت پرستانۀ او را قبول کرده باشد، باید تصدیق کرد که کامبخش آلت شدهاست. من بقدری از جریان خیالی دور بودهام که حتی کامبخش نیّت اصلی (؟) خود را هم که جنبۀ تشکیلات داشته باشد به من نگفته ، صحبتهای او با من فقط چند خواهش مخصوص بوده و او فقط درجریان سال 1314 چند بار مرا ملاقات کردهاست. بنابراین مشروحات، اولاً وقوع این جرم محال ، ثانیاً آثار جرمی که دلالت بر وقوع جرمیکند غیر موجود ، ثالثاً قرائن قوی برعدم ارتکاب جرم موجود است. از حیث اثبات جرم نه اقرارصریح ، نه تلویحی ، نه قرینه و نه شهادت حتی در پروندههای غیر قانونی شهربانی هم وجود ندارد.
جرم دیگرانتساب یک بیانیه است. بیانیهای در پروندۀ اکبر افشار موجود است که در پرونده گفتهاست از ضیاءالموتی گرفته، درمحضردادگاه گفتهاست آن را با پست دریافت نموده وانتساب به ضیاءالموتی از راه خصومت بودهاست. راجع به این بیانیه در صفحۀ 34 گزارش ادارۀ سیاسی که قسمت مربوط به کامبخش است نوشته شده از نشریهها بیانیه به امضاء احمد، مانیفست و الفباء از دکترارانی … ازاینجا واضح میشود بیانیه به امضاء احمد، که گویا مترجم آن احمد بوده و مربوط به تاریخچۀ اول ماه مه بودهاست، کامبخش تحت شرایط سابق الذکر، هر رساله را، بعنوان اقرار ماوراء الحقیقه، نشریه مینامیده قلمداد کردهاست. چنین تاریخچهای در پائیز 1314 جزء مانیفست از طرف من به کامبخش داده شده است وچنین چیزی در پروندۀ من هم منعکس است ، و اگرمن تاریخ آنرا 1315 گفته باشم( که نظرم نیست) قطعاً درنتیجۀ تلقین ادارۀ سیاسی بوده که تاریخ آن بیانیۀ غیر مربوط رابه این تاریخچه که من 1314 دادهام انطباق داده. خلاصه آنکه در پائیز1314 تاریخچه ای را جع به اول ماه مه ازطرف من به کامبخش داده شده و محتویات آن ابداً اشتراکی نبوده مطابق گزارش از پروندۀ کامبخش درآخر آن امضاء احمد بوده . حال بیانیۀ مکشوف درخانۀ افشار را با آن تطبیق نموده اند و من بطلان این تطبیق را ثابت مینمایم. اولاً آنچه من دادهام چون درپائیز 1314 پس ازمراجعت از اروپا بوده و بهمین جهت در ادعا نامه به کامران دستور نشریه ها را نسبت داده اند، پس نمیتواند راجع به اول ماه مه 1315 باشد . ثانیاً موقعی که این بیانیۀ خانۀ افشار را به ادارۀ سیاسی آوردند تقاضا نمودم آن را قرائت نمایند، نکردند، فقط عنوان ماه مه را گفتند و من به خیال آن تاریخچه افتادم . اگر حتم از ناحیۀ من بود برای من قرائت نموده از من و کامبخش برای یک چنین سند مهم امضاء روی ورقه میگرفتند. ثالثاً چون اسم این را بیانیه می نامند معقول نیست که دارای امضاء باشد . اگر واقعاً بدون امضاء باشد عدم ارتباط آن به من واضح خواهد شد و اگرامضاء احمد داشته باشد بایستی موضوع از کامبخش تحقیق شود. در هرحال این بیانیه با ان تاریخچه ماه مه که در1314 به کامبخش داده شده بکلی فرق دارد و من از وجود آن بیاطلاعم . رابعاً چون اظهارمیشود که اهانتی درآن نوشته شده قطعاً از من نیست چون قلم من به عفت معروف است و به احدی توهین نکرده است و نمیکند. انتشارات من قرینه برای این مدعاست. خامساً قرینۀ قوی موجود است که این موضوع نمیتواند از ناحیۀ من باشد زیرا با دلائل سابق فقدان یک فرقه و یا اطلاع من از وجود یک فرقه واضح شد پس چطور درآخرآن بیانیه رئیس فرقه احمد قرائت کردند (مدعی عموم قرائت کرد )، وانگهی از کلمۀ رئیس معلوم میشد که بیانیه از ناحیۀ اشخاص غیر سیاسی و بیاطلاع است والاّ فرقه رئیس ندارد. خامساً ، قرینۀ مهم دیگر آنکه در ماه مه 14 کامران تهران بود، اگر تشکیلاتی بود آن موقع هم بیانیهای نشر میشد و ماه مه 1316 هنوز آزاد بودیم بازهم بیانیهای نشر میشد و کشف میگردید . پس چطور فقط سال 1315 نشر شدهاست . این نسبت جزمخلوط کردن دو موضوع شبیه برای اثبات یک جرم جنائی چیزی بیش نیست و گرنه چگونه میتوان از یک سال قبل بیانیۀ سال بعد را نشر کرد. سادساً چرا این بیانیه به دست افراد دیگراین جمع نرسیده و در حقایق ماورء الحقیقه انتشار آن بین اعضاء این جمع ثابت نشدهاست. تحقیق فرمائید از 53 نفر عضو فرقۀ خیالی چند نفر این بیانیه را دیدهاند، اگرغیر ازتاریخچهای که من دادهام بیانیۀ دیگری در کار بوده که مثل سایر اسرار من بیخبر بودهام و در ضمن تحمیلات از شباهت عنوان از موقعیت سوء استفاده کردهاند.
اما برای اینکه ذهن دادگاه روشن شود اطلاع میدهم که در سال 1314، مطابق اطلاعات حاصله در زندان ، بیانیهای از طرف چند نفر بدون تشکیلات فرقوی خود سرانه نشر شده و ناشرین دستگیر به یک سال حبس محکوم شدهاند که ابداً با من و حتماً با سایرین ارتباطی ندارند. چه استبعادی دارد که این هم از چنین ناحیۀ مخصوصی نشرشده باشد . دیگر اینکه به عنوان قرینه نشریه کاغذی در زندان به من نسبت میدهند. اولاّ من تصدیق نکردهام این کاغذ از من باشد . ثانثاً اهل خبره خط آنرا به من نسبت نداده . ثالثاً نسبت آن به من اصولاً از روی مدرک نیست زیرا آنرا دریک محل عممومی پیدا کردهاند که میگویند روی آن در مریضخانه اسم ارانی نوشته شده. البته تهیۀ یک چنین کاغذی برای جاعل آسان بوده است. رابعاً محتویات آن خود این نسبت را باطل میکند زیرا در آن موقعی که نشان دادند دیدم نوشته است « پدرت کجاست؟» از این عبارت واضح میشود این کاغذ ، اگر جعل نباشد، خطاب به شحص معینی است. مطابق تحقیقات در آن تاریخ در آن دالان که من بودم از همجرمان من کسی نبود که این کاغذ خطاب به او باشد و تحقیق فرمائید آیا من با پدر یکی از حاضرین اصولاً ارتباطی دارم یا نه. این کاغذ یا عمداً ازطرف عدهای برای اثبات [ جرم ] برعلیه من جعل شده یا اینکه از طرف شخص دیگر به دیگری خطاب بوده و به ما مربوط نیست و دلیل هم بر اثبات آن بر من وجود ندارد . با مراجعه به جعلهای نظیر (مانند جعل معروف که حشمتالله بختیاری بر علیه بلوچ نموده، کاغذی از طرف شخص اخیر به سفارت خانهای نوشته در چمدان او قرار داد زیاد است. پروندۀ این امر در زندان موقت موجو د است).
اتهام دیگرکه آقای مدعیالعموم برعلیه من اقامۀ دعوی کرده تبلیغ است. در اینجا نظر مخصوص آقای دادستان بیشتر به دانشجویان است . اولاً این امر را خیلی بزرگ جلوه کرده و حال آنکه جمعاً ده نفردانشجو موجود است که 5 نفر از آنها را من اصلاً نمیشناختهام . پنج نفر دیگر هم که به منزل من آمده اند مطابق اقاریر خودشان جز صحبتهای علمی با من مذاکرۀ دیگری نکردهاند . در اینصورت که اقرار وجود نداشته تبلیغ شدهای هم در کار نیست. پس این نسبت وارد نیست و احدی از حاضرین نمیتواند اقرار کند و بجز دو نفر در ادارۀ سیاسی کسی هم چنین نسبتی به من نداده و این نسبت آنها تحت تأثیر اوضاع موجود بوده ولی از ناحیۀ من اقراری وجود ندارد. از طرف دیگر قرائتی وجود دارد که بطلان این ادعا را واضح میکند. من عدۀ زیادی شاگرد دارم که مطابق دفاتر وزرات صناعت برای آنها خرج تحصیل به تصویب رساندهام ، و آنها را عموماً بازجوئی کردهاند. اگرچنین نظری داشتم در بارۀ آنها اِعمال میکردم. دیگر اینکه درب خانۀ من هر هفته یک شب معین باز بوده و هر کس حتی مأمور آگاهی هم میتوانسته است بدانجا مراجعه کند. در چنین مجلس چطورمیتوان عقلاً باور کرد که تبلیغ میشده است. در پروندۀ دانشجوئی ذکرمیشود که او راجع به اشتراک اموال ازمن سئوال میکند ومن انتقاد مینمایم. راجع به عملیات با دانشجویان، به اعتصاب دانشکده توجه مخصوص باید کرد. در اروپا اعتصاب جوانان موضوع عادی است. ابداً به موضوعات سیاسی و اشتراکی کاری ندارد . در تمام دانشکدههای تهران از قدیم تاکنون اعتصاب دیده میشود، حتی یکی از هنرستان ها بعنوان اینکه دانشنامۀ آنها باید ارزش دبیرستان داشته باشد تا افسر وظیفه شوند برعلیه خود من اعتصاب کرده بودند. اینها جز محملهای بیمورد چیزدیگری نیست. درصورتیکه بطور وضوح در پروندۀ من نوشته شده است: به من موضوع اعتصاب را گفتند و من آنها را به متانت تشویق کردم ( یعنی توصیه کردم از راه ملایم وارد شوند بهتر است.)
بالاخره با ذکر بعضی خصوصیات زندگی خودم دفاع را تمام میکنم . صرفنظر از مذاکرۀ مجهول بین کامبخش و شورشیان با کامران مجهولالهویه ، دیگران اصولاً قدم برای مرام اشتراکی بر نداشتهاند. اگر یکی دو نفر خیال کردهاند چنین عملی میکنند تصور پیش خود بوده. جوانان دانشجو به اختصاص ازهر شائبۀ سیاسی مبّرا هستند. این پیش آمد جز به ضرر ملت فایده دیگری نداشته ، ولی جبران ناپذیراست. من تصدیق میکنم پس از اینهمه جنجال برای یک دادگاه تبرئه اکثریت اتّم و یا تقریباً همه مشکل میآید ولی اگر به نظرتان قانون اجازه میدهد با نهایت شجاعت این امر را انجام دهید. زیرا با این عدالت به اسم مشروطیت ایران و به ملت ایران و به نام خودتان بزرگی خواهید کرد.
من شخصاً داخل جریان فرقۀ اشتراکی نبوده ، چنین فرقهای تأسیس نکردهام و به عقیدۀ من چنین فرقه ای اصلاً وجود نداشتهاست، بنابراین تبرئۀ خودم را می خواهم.
من در دورۀ متوسطۀ دارالفنون، با وجود داشتن پدر بالنسبه متمول و اعیان با فقر درغربت ( به واسطۀ لاابالی بودن پدر) زندگی کرده، در تمام مدت تحصیل متوسطه موفق به خرید یک کتاب هم نشدهام و آنها را امانت گرفتهام ولی درعین حال هم در دروس فکری و هم حافظهای جالب بودهام. دانشنامهام را با نمرۀ اول تمام کردهام. درآلمان، تولسی ( ؟) ( استاد معروف ) به یک روزنامه نویس ایرانی گفت ما خوشحالیم دکترارانی را برای ایران ارمغان میفرستیم. حال اگر دادستان نمیپسندد اختیار دارد . دردانشگاه برلن کرسی تدریس داشتم، نُسخ خطی مهم مانند « وجه دین » [ ناصر خسرو] «شرح ما اشکل » خیام ، رباعیات خیام با تعیین بحور بوسیلۀ من انتشاریافت. [ مخارج] تحصیلات را با مزد کارخود تهیه میکردم . از ساعت 8 تا 5 در لابراتوار و از 5 تا 9 در مطبعه بودم. در ایران کتب علمی زیاد تألیف، بخرج خود انتشار داده به محصلین بیبضاعت تقسیم کردهام . انتظام اداری من معروف است که خشونت من ازگفتۀ اشتری معلوم میشود. در امتحانات و غیره و عملیات واضح شد که من عفیف بودهام. در افتضاح امتحانات، که تقلباتی موقع امتحانات مسابقه پیش آمد صحت عمل من واضح شد که سئوالات تمام شعب را بعضی قبلاً تحصیل کرده بودند بجزشعبۀ من، و آن موقعیت، که مطابق اظهارات این مجلس در معارف برای من بود ازهمین نظریات تحصیل شده بود. وطن پرستی من طوری است که تمام جوانان را به معاونت مدیران خارجی نصب کرده ، نقشهای تعیین کرده بودم که درعرض دو سال در قسمت اداری من دیگر مستخدم خارجی نباشد، من مادرم را جزء این جمعیت نمیبینم. خبر شنیدهام که اطاق کار مرا بسته و تمام آثار مرا درآن جمع کرده و بیحرکت و مستأصل و بدبخت شدهاست. موقع ملاقات ، وقتی که با خواهرانم صحبت میکنم بلاجواب، گریان به من نگاه میکنند مثل اینکه عارضۀ جنونی پیدا کرده باشند. لابد به واسطۀ اتهام خیانت به کشور و انتشار آن ادعانامه که آنهم نسبت دروغ و مخصوصاً اقرار کذب نسبت داده اینها خود را درجامعه مخذول میدانند. تنها تأثیر مهم من همین وضعیت مادی و اجتماعی آنهاست. من پاکم، مرا تبرئه کنید. اسم مرا از این تهمت پاک کنید. حاضرم با نیکنامی معدوم شوم ولی با این بدنامی زنده نباشم. وقتی که مرا گرفتند چند ماه بود پدرم فوت کرده بود، و این خانمان بیسرپرست چون برادر و قوم مرد دیگرندارم. امیدشان به شماست. به آنها پدری کنید چون پدراجتماع هستید. 2/ 8/ 17
* « خلاصۀ لایحۀ دفاعیۀ دکتر ارانی » در42 صفحه و روی اوراق « ادارۀ زندان » نوشته شدهاست. این لایحه بخط خود دکتر ارانی است.» (10)
◀ یوسف افتخاری یکی از زندانیان در زمان ارانی و یکی از رهبران سندیکای کارگران ایران بین سالهای ۱۲۹۹ تا ۱۳۲۹ مینویسد :
در سال ۱۳۱۵ هم عدهای را گرفتند که به گروه «دکتر ارانی» و یا پنجاه و سه نفر مشهورند. «دکتر ارانی» در آلمان تحصیل کردهبود و ضمنا تمایلی به «حزب کمونیست آلمان» داشتهاست و از طریق شوروی به ایران میآید.در «مسکو» [ برخی از اعضای حزب کمونیست ایران] حسابی با او صحبت میکنند و میگویند که در ایران تشکیلات ما را گرفته اند و ما نیاز داریم که کسی باشد و مجددا اقدام بکنیم. «دکتر ارانی» قول میدهد که اینکار را بر عهده گیرد. در ایران میآید ولی هیچ اقدامی نمیکند. شخصی به نام «کامران» که اهل «قزوین» و از محصلین دانشگاه «کوتو» بود مامور میشود که به ایران آمده و با «دکتر ارانی» صحبت کند و سازمان بدهد. «کامران» میآید و «دکتر ارانی» موافقت میکند. بعد پشت سرش یک نفر را به نام «شورشیان» از «روسیه» میفرستند. بعد «کامبخش» و «الموتیها» را به «ارانی» معرفی میکند که سوابقی داشتند. آنها مجلهای به نام «دنیا» منتشر میکردند، ولی پلیس متوجه اصل ماجرا نبود. اغلب قضات بیسواد بودند و پلیس هم متوجه نمیشده و تشکیلاتشان را توسعه میدهند و خوب هم پیشرفت میکردند. اکثرشان هم روشنفکر، تحصیل کرده و یا محصل بودند. چند نفری هم بیسواد در میان خود داشتند. گرفتاری آنها هم به این طریق پیش میآید که «شورشیان» به «خوزستان» میرود. چون شنیده بود که در آنجا تشکیلاتی و سازمانی است و سندیکای جهانی اهمیت میدهد . به آنجا رفته و یک جفت چکمه میپوشد و ریشش را به طور عجیب و غریبی که در ایران معمول نبود بلند میکند و آگهی میدهد که من آرتیست هستم و میخواهم نمایش بدهم. از طرف شهربانی به سراغش رفته میگویند مثل اینکه تو جاسوسی. میگوید من جاسوس نیستم من مافوق جاسوسم. می پرسند« مافوق جاسوس» چیست؟ جواب میدهد: به شما نمیگویم به رئیس شهربانی میگویم. به رئیس کل شهربانی تلگراف میکنند که یک شخص را گرفتهایم اینطور جانوری است و میگوید قضیه را فقط به خود رئیس شهربانی میگویم. او را به «تهران» میآورند و نام رفقایشان را میخواهند .میگوید یک شرط دارد. پرسیدند: شرطت چیست؟ گفته بود مرا به مرز ببرید و وقتی رد شدم میگویم. رئیس شهربانی بلند میشود سه تا کشیده میزند که فلان فلان شده این حرفها چیست و خلاصه کل ماجرا را تعریف میکند.
«دکتر ارانی» تعریف میکرد که در منزل نشسته بودم از پنجرهی کوچک دیدم که «شورشیان» با دو نفر میآید. به خدمتکار گفتم در را باز کن رفقا میآیند. فکر کردم که «شورشیان» با رفقایش میآید. وارد شدند. «شورشیان» گفت آمدهایم شما را بگیریم. «ارانی» میگفت خیال کردم اینها شوخی میکنند، گفتم عیبی ندارد حالا بنشینید، یک چای بخورید بعد میگیرید. آن مامور گفت: آقا کار از کار گذشته رفقایت اقرار کردهاند بنشینید یعنی چه؟ میگفت آنوقت فهمیدم که «شورشیان» ما را گیر دادهاست. «شورشیان»، «کامبخش» را میشناخته و گیر میدهد و چند نفر دیگر را هم که میدانست گیر میدهد. «کامبخش» هم که سابقه دار بود و پروندهی جاسوسی داشته از ترس همه چیز را اقرار میکند. اینها را گرفتند و آوردند «قصر»، بعد که تحقیقاتشان تمام شد ما خواستیم از آنها یک اطلاعاتی به دست بیاوریم. «کامبخش» گفت: «دکتر ارانی» ما را لو داده و قرار شد که «دکتر ارانی» را بایکوت کنند و با او حرف نزنند و حرف هم نمیزدند. یک نفر یهودی آلمانی بود که به اتهام اختلاس و دزدی گرفته بودند. «ارانی» بیچاره در کریدورش کسی نبود ناچار با او حرف میزد و صحبت میکرد. بعد درآوردند که یهودی مزبور جاسوس است و «ارانی» هم جاسوسی میکند، «دکتر ارانی» را جاسوس هم کرده بودند! یک شب ساعت ٧ یا ٨ بود که افسر کشیک آمد و گفت آقایان بیایند زیر هشت پرونده خوانی هست. تا آن روز سابقه نداشت که پروندهی کسی را بیاورند و در زیر هشت برایش بخوانند. البته من خودم نرفتم. بعضی از رفقا رفته بودند و پرونده را میخوانند معلوم میشود که «دکتر ارانی» هیچ چیزی نگفته، تمام اینها را «شورشیان» و «کامبخش» گیر دادهاند. بعدا همه یکدیگر را لو دادهاند. دیگر هیچ یکی مقاومت نکرده بود و براحتی همدیگر را گیر داده بودند و اذیت و آزاری هم ندیده بودند. آمدند زندان و در زندان هم با هم بر سر ریاست رقابت داشتند. «کامبخش»، «یزدی»، «بهرامی» و «اسکندری» هر کدام میخواستند رئیس بشوند. هر یک مقامی را دوست داشتند که در راس آن بنشینند. با هم رقابت داشتند و خیلی سخت به هم تهمت میزدند. گاهی هم اعمالی انجام میدادند که خیلی زننده بود مثلا «طبری» که برای خودش جوانی بود با «جهانشاهلو» نوهی «جهانشاه خان امیر افشار» دوست بود و باهم مینشستند و صحبت میکردند. باقی حضرات ناراحت بودند که چرا با او حرف میزند. بعدا که میانه ی آنها به همخورده بود «طبری» با «پیشه وری» راه میرفت و دربارهی ادبیات و این چیزها صحبت میکردند، راه که میرفتند ما میشنیدیم که صحبتشان مربوط به ادبیات فارسی و غلطهای مصطلح فارسی و از این حرفها بود. خلاصه آنکه رفتارشان خوب نبود و به این حد خودشان را پایین آورده بودند. دیگر کم کم آن احترامی که زندانیان سیاسی و ماها داشتیم از بین رفته بود. علت شلاق خوردن «دکتر ارانی» و دیگران هم همین پایین آوردن احترامات بود. دیگر احترامی نداشتیم. اول که اینها آمدند، آوردند به یک کریدور بزرگی، کریدور ٩ میگفتندکه اتاقهای بزرگی داشت. میگفتند«دکتر یزدی» و دوستانش یک گوشهای درست کردهاند به اسم «لبس ایکه» (گوشه محبت) گویا در زبان المانی « گوشه محبت» معنا دارد. آنجا با بچهها سر و کله میزدند و بازی در میآوردند. این طوری احترام زندانیان سیاسی را پایین آوردند و ارزششان را کم کردند. پهلوی شهربانی یک زندان موقت بود و هنگامی که ما را مجرد [ انفرادی] میکردند به آنجا می آوردند.
یک روز« دکتر ارانی» را آوردند پهلوی اتاق من. صدای همدیگر را میشنیدیم و با هم صحبت میکردیم. پرسیدم شما را برای چه اینجا آوردند؟ گفت یک صاحب منصب به «خلیل ملکی» کشیدهای زده بود، من دستور اعتصاب غذا دادم. غذا نخوردیم و ما را در حیاط شلاق زدند. «خلیل ملکی» را شلاق نزدند ولی بقیهی ما را شلاق زدند و مرا به اینجا آوردند. گفت شما هم غذا نخورید. گفتم آقای دکتر این صحیح نیست چون ما در زندان سوابق زیادی داریم (درآن موقع حدود هفت سال بود که در زندان بودیم. اینها را تازه آورده بودند) و وضع زندان را بهتر میدانیم! اینجا اروپا نیست اینجا کسی نمیتواند غذا نخورد. حتی یک دفعه ما سیزده روز غذا نخوردیم و این کار اشتباه بود. گفت نه شما مدتی است که زندانی هستید از بیرون اطلاعی ندارید و اگر شما اعتصاب غذا نکنید، رفقایتان هم در بالا اعتصاب نمیکنند و ما شکست میخوریم و شکست ما از شماست. گفتم اعتصاب نمیتوانم بکنم ولی حالا که شکست و اشتباهتان را میخواهید بیندازید گردن ما، من هم نمیخورم. غذا آوردند نخوردم. رفتند خبر کردند، افسر کشیک آمد که چرا غذا نمیخوری ؟ گفتم به این علت که شما به یک دکتر عالی مقام توهین کردید، من هم غذا نمیخورم. گفت: بزنید. چهار نفر بودند، یک گروهبان و دو نفر پاسبان و خود افسر کشیک. تا گفتند بزنید من یک کشیده به خودش زدم. دیگر نفهمیدم که چه شد. مثل اینکه به سرم زده بودند و بیهوش شدم . دیگر نفهمیدم وقتی حال آمدم دیدم عرق کردهام. در صورتی که زمستان بود. فکر کردم چرا عرق کردهام. یادم آمد که یک چنین اتفاقی افتاده، بعد پا شدم و دیدم که تمام بدنم کبود است. معلوم شد بعد از این که بیهوش شدم هم مرا زده بودند. نمیگذاشتند که پزشک بیاید و معاینه کند. بعد به مرور معلوم شد که خیال جنایت هم دارند. ماجرا از این قرار بود که عدهای تیفوسی به بند آورده بودند که ماها را از بین ببرند. من بودم «عبدالقدیر آزاد» که روزنامه «آزاد» را مینوشت و «دکتر ارانی» در آن جا بودیم. «عبدالقدیر آزاد» خوب متوجه شد و دوستی در بیرون داشت ( گویا میرزا هاشم افسر که خودش شاعر و ادیب و وکیل مجلس و رفیق تیمور تاش هم بود) و توسط او اقدام کردند و «عبدالقدیر آزاد» را از زندان موقت به زندان بالا بردند. من و «دکتر ارانی» همان جا ماندیم.«عبدالقدیر» آزاد اطلاع میدهد که اگر به داد آنها نرسید جانشان در خطر است. ما در زندان موقت پهلوی شهربانی بودیم. «سردار رشید» یکی از رؤسای کردها که میانهاش با من خیلی خوب بود، بلند میشود و میرود پیش رئیس زندان و میگوید یا «افتخاری» را بیاورید و یا الان دستور میدهم همه کردها شورش کنند.
این سبب شد که من را هم آوردند و از خطر جستم. به رفقای «ارانی» گفتم شما اشتباه کردید اعتصاب غذا کردید، در این موقعی که دنیا آتش گرفته بود من هم ناچار شدم اینکار را بکنم و کتک خوردم. ولی حالا باید اعتصاب غذا بکنید بگویید «دکتر ارانی» را میخواهیم. «دکتر یزدی» گفت داغ و درفش است ما این کار را نمیکنیم. گفتم آخر آقای «دکتر ارانی» شما برای یک عقیده و ایمانی زندانی شدهاید. گفت والله به خدا به مذهب به دین و به هر چه که معتقدی اصلا ما عقیده نداشتیم، گرفتار شدیم! خلاصه این سبب شد که «دکترارانی» همانجا بماند و بیمار شود. و تیفوسی که با مقداری گنه گنه معالجه میشد، دوا ندادند و «دکتر ارانی» هم به این طریق از بین رفت. البته رفقای ما حاضر بودند که به خاطر «ارانی» اعتصاب کنند ولی از آن پنجاه و سه نفر که اصل کار بودند، تمایلی به این کار دیده نشد.( 11 )
وزارت کشور
اداره کل شهربانی
تاریخ 15/11/18
شماره 7858
موضوع دکتر تقی ارانی زندانی شماره 740 مرده
گزارش
محترما به عرض میرساند ساعت 30/13 روز 14 ماه جاری دکتر تقی ارانی فرزند ابوالفتح زندانی شماره 740 که ار طرف اداره سیاسی زندانی و در بهداشت تحت معالجه بوده طبق گواهی پزشک به مرض تب عفونی مرده ساعت 30/17 روز مزبور پس از تشریفات قانونی جنازه به متوفیات حمل گردید اینک عین یک برگ صورت مجلس به پیوست تقدیم و مراتب را استحضاراٌ معروض میدارد.
امضاء: 18
◄ « متین دفتری در خاطرات خود در محاکمه 53 نفر چنین میگوید: «… به دلایل عدیده شاه را مجاب کردم که فرستادن پرونده به ارتش به صلاح و مصلحت نیست هم از لحاظ اعتبار وزارت دادگستری هم از نظر سیاست خارجی. اصلح این است که پرونده در وزارت دادگستری مورد رسیدگی قرار گیرد زیرا یقین داشتم که اگر به دیوان حرب ارجاع میشد همه متهمان به اعدام محکوم میشدند، شاه اجازه داد که محاکمه متهمان در سال 1317 در دادگستری انجام شد…»( 12 )
ادامه دارد.
◄ جهانشاهلو علت واگذاری پنجاه و سه نفر به دادگستری را اینگونه بیان میکند:
«تلاش خانوادهها به ویژه مادرمن و مادر ایرج اسکندری که به نمایندگی از سوی همه خانوادهها آسایش را از دولتیان و مجلسیان سلب کردهبودند و آنها سرانجام آقای شکوهالملک کروری، رئیس دفتر ویژه رضاشاه را وادار به رساندن واقعیت موضوع به رضاشاه کردند و سپس چون ذهن رضاشاه آماده شد آقای حاج محتشمالسلطنه اسفندیاری در دیدار با رضاشاه از او استدعا کرد که کار گروهها را به دادگستری ارجاع کنند رضاشاه خواست او را پذیرفت»(13)
◀ سیف پورفاطمی در گفتگوئی که با علی اصغر حکمت وزیرفرهنگ وقت داشته است مینویسد:
حکمت میگفت « روزی مختاری رئیس شهربانی در دفتر او در وزارت فرهنگ حضور یافته و سئوالاتی راجع به دکتر ارانی و دکتر رادمنش میکند. تا قبل از توقیف، دکتر رادمنش در وزارت فرهنگ و دکتر ارانی در وزارت صناعت مشغول کار بودند. حکمت میگوید دکتر رادمنش در دبیرستانها تدریس میکرد ویکی ازمعلمین خوب وزارت معارف وکارهایش از هرجهت رضایتبخش است وهیچ گونه عملی بر خلاف مصالح کشور از او دیده نشده است ولی چون ارانی در وزارت صناعت مشغول کاربوده بنابراین حکمت اطلاع زیادی راجع به کار او ندارد ولی آنچه از خارج اطلاع دارد دکترارانی به نیکنامی معروف است. مختاری میگوید این افراد دارای عقاید مارکسیستی و وابسته به سفارت روس هستند. اکنون همۀ آنها در زندان هستند و به زودی محاکمه خواهند شد. حکمت از این ملاقات و از این که شهربانی پای وزارت معارف را در میان کشیده و چند نفر از معلمین برجسته دبیرستانهای تهران را متهم و دستگیر کردهبود بسیار افسرده میشود و در ضمن برای خودش هم بیمناک بود که مبادا شهربانی این موضوع را هم مانند قضیه وزارت پست و تلکراف پیراهن عثمان کرده و او را هم دچار سرنوشت صوراسرافیل بنماید.
درضمن محاکمه و تحقیق معلوم شد که جز چندین نفر از این گروه که یا دارای مرام مارکسیستی یا مراوده با سفارت بودهاند مابقی بیگناه و تقصیرشان آشنایی با دکتر ارانی یا خواندن مجله دنیا که صاحب امتیاز و مدیر آن ارانی بود میباشند. قضات و مدعیالعموم دادگاه نسبت به جرم و بزه بسیاری از متهمین مشکوک بودند ولی مختاری به آنها میگوید که امر شاه است که آنها را محکوم کنید و مدت حبس هر یک را قبلاً تهیه کرده و به فضات میدهد.
چندی بعد از پایان محاکمه، حکمت در جلسهای با مختاری روبرو شده از او میپرسد که چطور وجدانتان اجازه داد که این افراد بیگناه که بهترین معلم و طبیب و مستخدم دولت در این کشور بودند وجودشان را عاطل و باطل ساخته وبه زندان بفرستید. مختاری در جواب میگوید اگر از جان خودتان و من میترسید دیگراز این مقوله سخنی بر زبان نیاورید. عملی به خطا یا صواب انجام گرفته بحث و شک و تجسس در این زمینه برخلاف مصالح کشور و توهین به مقام شامخ سلطنت است.( 14 )