back to top
خانهنویسندگانجمال صفری :فساد و غارت در دوران پهلوی اول (2...

جمال صفری :فساد و غارت در دوران پهلوی اول (2 ) -2

js mosadegh 2014071026 خرداد، بمناسبت صد و سیُ دومین
سالگرد تولّد دکترمحمّد مصدّق «زندگینامۀ دکترمحمّد مصدّق» (103 )

 

٭ مقتول گمنام

«این مقاله قسمتی از سلسله مقالاتی است که از چندی پیش تحت عنوان ( محکومیت رژیم با قضاوت تاریخ دورۀ پهلوی ) در روزنامۀ رعد امروز به قلم آقای پور رضا[وکیل پایه یکم دادگستری و در دوره 14 سمت نمایندگی مجلس را نیز داشته است.] چاپ و منتشر می‌شود. مقتول گمنام کسی است که نویسند دانشمند در مقدمه این یادداشت ها اثر خود را به روح وی اهدا می‌‌کند».

« این مقتول گمنام که می‌خواهم راجع باو صحبت نمایم در تمام این مدت کسی پیدا نشد که بر مرگش گریان و متأثر شده و نسبت به قتل این بی‌گناه از قاتلین او بازخواست و تظلمی نماید.
بالاتر ازهمه، کسی حاضر نشد که خبرمرگ این جوان مظلوم را به زن و دونفراولاد و مادر پیرش که هنوزبعداز 5 سال بانتظار مراجعت او می‌باشد، اطلاع دهد. موقعیکه در دیوان کیفرکارمندان دولت مشغول مطالعۀ پرونده متهمین شهربانی بودم، اعترافات و گواهی یک نفر دکتر با شهامت شریفی جلب توجه مرا نمود که اینک برای خوانندگان محترم جریان آن‌را بیان می‌نمایم:
دکتر برهان معاون فعلی ادارۀ بهداری شهرداری که در سال 1317 طبیب زندان شهربانی بود بعد از حوادث شهریور ماه 1320 و بر طرف شدن کابوس وحشت و ترور شخصاً در نزد آقای دادستان دیوان کیفر کارمندان دولت حاضر شده و چنین اعتراف می نماید:
دراوایل سال 1317 بعنوان یک نفر طبیب در بهداری شهربانی استخدام شده و حوزۀ مأموریتم بعد از ظهرها در مریضخانه زندان قصر بود. وظایفم مداوا و معالجۀ مرضای زندانی بود و معمولاً هم هر روز قبل از غروب آفتاب با اتومبیل سرویس زندان به شهر مراجعت می‌نمودم.
در اواخرسال 1317 که شاید اسفند ماه آن سال بود، شبی دیرتر از معمول به منزل مراجعت نمودم معلوم شد که درغیبت من دوسه مرتبه از طرف رئیس زندان به منزلم مراجعه نموده‌اند. بامر رئیس زندان برای انجام امر فوری باید فوراً بزندان قصر مراجعت نمایم.
هنوز مشغول صحبت و مذاکره بودم که مجدداً خبردادند که شوفر رئیس زندان پیغام دارد و می‌گوید که رئیس زندان قصر منتظراست و باید فوراً با اتومبیل ایشان بزندان بروم.
این رویه موجب حیرت و تعجب می‌شد. زیرا صرف نظر ازاینکه هیچوقت سابقه و معمول نبود که من شبها بزندان بروم و بعلاوه طرز کار را طوری مرتب نموده بودند که اگر تصادفاً حادثه غیر مترقبه‌ای هم در شب پیش‌آمد نماید، معاون پزشک حضور داشت و می‌توانست موقتاً وظایف طبیب را انجام دهد. پس، حضور من در شب آن‌هم در نیمۀ دوم شب خیلی غریب بود و حق داشتم که متفکر و بیمناک گردم.
بالاخره، چون امر بود فوراً با اتومبیل رئیس زندان بزندان قصر حرکت نموده و پس از ورود به زندان، بعوض اینکه بطرف دفترکار خودم بروم مرا به دفتر افسر کشیک هدایت نموده وچقدر حیرت زده و متعجب شدم وقتیکه رئیس زندان را مشاهده ننموده افسرکشیک شفاهاً بمن ابلاغ نمود که چون صبح زود یک نفر زندانی عصبانی را باید به شهرمنتقل نمایند وجود یک نفر طبیب لازم است که در معیت او اعزام گردد. بنابراین حسب الامررئیس زندان باید شب را در زندان گذارانده تا بتوانید صبح زود این مأموریت را انجام داده وموجبات تأخیر فراهم نشود. برای اینکه ریاست زندان شفاهاً دستورداده‌اند که علاوه بر اهمیت مأموریت تسریع و فوریت آن نیز کاملاً باید رعایت گردد . بیانات افسرکشیک فوق العاده سخیف و نحوۀ مأموریت نیز خیلی ابلهانه بود. برای اینکه ممکن بود صبح زود این مأموریت بوسیله یکی ازاطباء روز انجام شود ولی چون امربود و بعلاوه در صورت استنکاف از انجام ناچار بودم که به شهر مراجعت نمایم و در آن‌موقع شب وسیله مراجعت نبود، لذا ناچار به این مأموریت تن در داده و شب را در اطاق افسر کشیک گذراندم. ساعت 5 بعد از نصف شب بود که مرا بیدار و اظهارداشتند که زندانی حاضر و باید با او حرکت نمایم.
در باغ بزرگ زندان قصر یک دستگاه اتومبیل سرویس زندان حاضر بود و منتظر بود که زندانی را از حیاط زندان آورده و در معیت یکدیگرحرکت نمائیم. چند دقیقه گذشت. سپس جوانی دهاتی به سن بیست الی بیست دو سال که هنوزآثار صباوت و کودکی از وجناتش ظاهربود در معیت دو نفرپاسبان آورده شد. وچون هوا هنوز تاریک بود من در وهلۀ اول نتوانستم صورت و قیافۀ این جوان دهاتی را تشخیص دهم. ولی از حرکات و بیاناتی که می‌‌نمود و نسبت بمن که برای اولین دفعه ملاقاتم می‌‌نمود اظهار محبت وعلاقه می‌‌نمود معلوم می‌شد که به این جوان دهاتی مژده خوبی داده شده است. معلوم شد که باو مژده آزادی و استخلاص داده شده و باو گفته اند که السلاعه برای ملاقات زن و اولاد خود او را اغزام می‌دارند.
خواننده گرامی وقتیکه این سطور را خوانده و دارای زن و فرزند باشید و تصادفاً حوادثی شما را از عائله و فرزندان خود دور نموده باشد، تشخیص خواهید داد که آن ساعات و دقایقی که زندکی به ملاقات شده و دوره فراق سپری می‌گردد چه انقلاب روحی که توأم با مسرت و خوشی است در شما ایجاد می‌گردد. همین وضعیت را بلکه چندین درجه بالا تراین جوان دهاتی درخود احساس می‌‌نمود.
بالاخره، بهرنحو وترتیبی بود من و جوان دهاتی درمعیت دو نفرپاسبان سواراتومبیل شده و در روشنائی شفق صبح که تازه هویدا شده بود درب زندان قصر را ترک گفته وارد جاده معروف به جاده قصر شدیم.
تعجب وحیرت من زیاد شد وقتیکه مشاهده نمودم اتومبیل ازجاده قصر وارد جادۀ شمیرانات شده و مطابق معهود بعوض اینکه بطرف دست چپ خود پیچیده و بطرف شهرسرازیرگردد بالعکس بطرف دست راست پیچیده وبسوی قلهک وشمیرانات سر بالا حرکت نمود .
جوان دهاتی که تا این دقیقه با افکاری خوش مشغول صحبت های شیرین بود مانند اینکه به او بوسیلۀ قوای ماوراء طبیعت الهام شده باشد، مضطرب و نگران شده و حالات روحی او خبر از یک طوفان درونی می‌داد با یک التهاب مخصوصی. اما چاره ای جز سکوت و خاموشی نداشت.
بعد از دقایقی اتومبیل ما از جاده قلهک منحرف شده و بطرف جادۀ سلطنت آباد سرازیر شد و نزدیک عمارت سلطنت آباد در کنار جوی آبی در مقابل یک افسر ارشد نظامی که دورادور او گروهی نظامی مسلح به حالت انتظار ایستاده بودند توقف نمود.
مسافرین اتومبیل یکایک پیاده شده و یکی از پاسبان‌ها که سمت او ارشد ازدیگران بود پاکتی لاک و مهر شده بدست افسر ارشد نظامی داده و با دست خود نیز جوان دهاتی را ارائه داد وسپس با حالت خبردار و ادب قدمی دورتر از افسر ارشد ایستاد.
افسر نظامی پاکت را باز نموده و محتویات آن‌را خوانده و سپس با یک لحن آرام و ملایمی رو را بطرف جوان دهاتی نموده اظهار داشت که بموجب این امریه باید اعدام شود وهرگونه وصیت و تقاضائی دارد بنماید که در حدود امکان انجام شود. برای اینکه تا پنج دقیقه دیگر باید امریه اجرا شود.
بیان این مطلب از طرف افسر ارشد نظامی مانند یک جرقۀ الکتریکی سرتاپای جوان دهاتی را تکان داده و پس از این که چند کلمه با حالت یأس و نومیدی تمجمج نمود اظهارداشت که ممکن است در شخصیت او اشتباه شده باشد.
منهم که درکنارجوی آب با حالت حیرت و تعجب ایستاده و از مقدرات خود نالان وشاکی بودم که چرا یک چنین مأموریتی و نظاره و مشاهده این جنایت بمن مراجعه شده با خود فکر می‌‌نمودم واز خود می‌پرسیدم که مبادا درشخصیت این جوان دهاتی اشتباه شده باشد . برای اینکه وضعیت ظاهری او حکایت می‌‌نمود که نه در جزو رجال بارز و برجسته بوده ونه جزو زمامداران وقت بود که ازکنه سیاست شاه مطلع و آگاه باشد واز بین بردن اوسیاست مخصوصی داشته باشد و نه اینکه از کسانی است که وجود اوبرای شاه سابق خطرناک تشخیص شده باشد. چند دقیقه دراین افکارمتشتت بودم و از طرفی الحاح و اصرار جوان دهاتی هم منتج نتیجه نشد.
پس از اینکه جوان دهاتی مأیوس شد تقاضا نمود دو رکعت نماز صبح بخواند و پس از انجام دو رکعت فریضه صبح دست در جیب خود نموده و مبلغ پنج ریال دارائی خو را بیرون آورده و بیکی از پاسبانها داده وصیت نمود که این مبلغ را خرما خریده و برای آمرزش روح اوبین فقرا تقسیم نمایند.
مشاهده این اوضاع رقت بار، قوای جسمانی مرا تحلیل برده و دیگر قادر بایستادن بروی پاهای خود نبوده و گوئی که این جریانات برای خود من و سرنوشت من می‌باشد . دراین موقع هوا کم کم روشن و صبح صادق برخلاف اعمال بشری که تمامش کاذب و دوروئی است طلوع نمود. یکمرتبه صدای شلیک سربازان که بر روی جوان دهاتی خالی نمودند مرا از خود بیخود نمود و وقتی چشم گشودم مجدداً خود را در اطاق افسر کشیک زندان دیدم که عده ای دور و بر من جمع شده و رقت قلب و احساسات رقیق مرا توبیخ و ملامت می‌‌نمودند .
بعد از یکی دو ساعت، افسر کشیک تقاضا نمود که گواهی مرگ طبیعی جوان دهاتی را امضاء نمایم. من ازامضاء امتناع نموده و همین مسئله موجب شد که مدت کوتاهی بعد برای همیشه خدمت شهربانی را ترک گویم.
این بود مجملی از بیانات دکتر با شهامت جوان ما در نزد آقای دادستان دیوان کیفر کارمندان دولت که فقط حس کنجکاوی مرا وادار نموده بود که اوراق تحقیقاتی را قرائت نمایم.
حس کاوش وتحقیقات دراطراف هویت این جوان دهاتی مرا رنجه می‌داد بالاخره پس از تحقیقات معلوم شد که این جوان دهاتی بدواً متجاوز از ده ماه محبوس و زندانی بود از اهالی مازندران بوده و در جزو هزاران مازندرانی که هر ساله از مازندران آورده و در کنج زندان جان می سپردند می‌باشد.
اواخرتابستان سال گذشته برای چند روز بمنظور تکمیل تحقیقات خود به مازندران سفری نموده ومعلوم شد که این جوان دهاتی ازاهالی و مردم اطراف بابل بوده که دارای مادر و زن ودونفراولاد می‌باشد. بعضی‌ها نام او را جواد و برخی هم علی می‌نامیدند.
در دوره شاه سابق از ظلم و جور کار پردازها و مأمورین املاک به تنگ آمده و قصد تظلم وشکایت به شاه سابق را داشت. در پی فرصت بود که عریضۀ خود را شخصاً به شاه سابق تقدیم دارد و چون می‌دانست که به اواجازه نخواهند داد که شخصاً به شاه سابق نزدیک شده تا بتواند عریضۀ تظلم و شکایت خود را تقدیم دارد، لذا زمانیکه شاه سابق به مازندران مسافرت نمود روزی مأمورین نگهبانی را اغفال نموده و از راه آب وارد کاخ سلطنتی شده و برای اینکه مأمورین متعرض او نشوند بالای یکی از درخت های کاخ پنهان می‌شود. موقعی‌که شاه سابق از کنار درخت می‌گذرد جوان دهاتی ساده لوح خود را از درخت بزمین پرتاب نمود و به منظور افتادن به قدمهای شاه سابق، به طرف او می‌رود.
نابغۀ عظیم الشأن ازاین وضعیت متوحش شد و بتصوراین‌که جوان دهاتی قصد سوئی را نسبت به او دارد صلاح و مقتضی دانست که فرار نماید. و لذا شاه سابق در حالیکه فرار می‌‌نمود، ضمناً فریاد و امر می‌داد که این شخص را توقیف و او را کاوش نمایند.
بعد از چند دقیقه بعرض شاه سابق می‌رسد که جوان دهاتی فاقد هرگونه اسلحه بوده وجز پاکت شکایت و تظلم ازمأمورین و کار پردازان چیز دیگری با خود نداشته است.
شاه سابق متقاعد نشده وبگمان اینکه برعلیه او توطئه ترتیب داده شده‌است، جوان را شخصاً احضار و در حضور خودش تحقیقات وکاوش تکرار می شود.
چون صدق عرایض متملقین و چاپلوسان بر او ثابت و مسلم شده وبی‌گناهی جوان محرز می‌گردد فقط و فقط برای جلوگیری از تکرار نظایراین حوادث و فقط برای این‌که عمل این جوان دهاتی موجب نگرانی خاطر ملوکانه شده بود دستور به زندانی کردن جوان را می‌دهد.
عاقبت او را هم اجمالا بنظرخوانندگان رسانیدم که صبح یکی از روزهای اسفند 1317درسلطنت آباد اعدام و مدفن اوهم یکی از گودالهای اطراف سلطنت آباد گشت.

٭ چگونه مردم را بیگاری می گرفتند؟

دکتر بریمانی در بارۀ به بیگاری گرفتن کارگران در صفحه 73 چنین نوشته است:
«درشهر و بیرون شهرساری، عده‌ای از روستائیان با لباس‌های پاره مشغول ساختن خانه‌های روستائی بودند. هر روز برشماره این ساختمانها افزوده می‌گشت. این ساختمانها هم تنها با دست این روستائیان که فقط بایستی در مزارع کار کنند ساخته می‌شد. آنها را مجبور می‌کردند که دست از کشت و کار بردارند و برای خاطر شاه گل و زنبه بکشند. اگر کسی ازمیان آنها امتناع می‌ورزید به فجیع‌ ترین وضعی مجازات می‌شد. آنها را با شلاق وچوب بکار وادارمی‌کردند. اتومبیلی جلوی یکی از این ساختمانها ایستاد. رئیس از آن پائین آمد. در اینحا عمارت بزرگی ساخته می‌شد. عدۀ بسیاری از روستائیها دراینجا کارمی‌کردند. اینها،هنگام حمل گل و آجر، خیلی بزحمت می‌افتادند. در این هنگام رئیس چشمش به دونفراز روستائیان افتاد که زنبه می‌کشیدند. ولی بقدری آهسته راه می‌رفتند که گوئی دو مرده باری را می‌برند. رئیس عصبانی شد و آنها را صدا کرد. این دونفر روستائی همین که او را دیدند کمی بخود فشار داده زنبه را بطرف رئیس آوردند.
رئیس رو به آنها کرد گفت: پدرسوخته‌ها ! این چه وضع کار کردن است! مگرجان ندارید؟ یکی ازآن دونفر که پیر مرد بیجانی بود پاسخ داد: جناب رئیس من مریضم.
افشارطوس با خشم زیادی گفت: بدرک وباسفل که مریضی، مریض هستی یا نیستی باید اینجا کاربکنی. برای من فرق ندارد کسیکه اینجا کار نکند پدرش را می‌سوزانم.
پیر مرد نگاه معصوم خود را به رئیس دوخته گفت: جناب رئیس الان سه روزاست که چیزی نخورده‌ام باید بمن غذا بدهید تا کارکنم… آدمیکه عملگی می‌‌کند و باید زنبه‌های سنگین را این طرف و آن طرف ببرد، باید غذا بخورد شکمش باید سیرشود. والا کاری نمی‌تواند بکند. قربان الان سه روزاست که نه بما پول می‌دهند نه غذا.
رئیس بیشترخشمکین شده گفت خفه شو مردکه احمق… دروغ گو… یاالـله برو کار کن! روستائی دوباره برئیس نگاه کرده ایستاد. زیرا دیگردرخود قدرت حرکت نمی دید.
رئیس املاک چنان عصبانی شد که جلوآمده چنان لگد محکمی بشکم پیرمرد نواخت که او را از پشت بزمین افکند…
دراین موقع مباشر ساختمان رسید. رئیس باو گفت: باید از این پدرسوخته‌ها که خود را بمردگی و بیچارگی می‌زنند کار کشید. اگر یکدفعه دیگر درکارت سستی ببینم فوری مجازاتت خواهم کرد. این پدرسوخته که خود را بمردگی زده را بردارببر با آن رفیقش آن قدرشلاق بزن تا حالشان بجا بیاید. از این دو نفز بیش از دیگران کار بکش تا آدم شوند. این دهاتیها جنساً آدمهای تنبل و بیکاره‌اند. جز خوردن و خوابیدن کاری از دستشان بر نمی‌آید.
– مباشر گفت: قربان اطاعت می‌شود.
– در اینجا چند نفر کارمی‌‌کنند؟
– قربان در حدود دویست نفر.
– روزی چند ساعت از اینها کار می‌کشی؟
– قربان روزی دوازده ساعت
افشارطوس با کمال تعجب پرسید دوازده ساعت! مگر با روزی 12ساعت این ساختمان درست می‌شود؟ پس این است که ساختمان تا بحال نیمه کاره مانده است. چند روزاست که دست بکار شدی؟
– قربان ده روز است.
– این ساختمان می‌بایستی بیست روزه تمام شود. کار را روزی چهارده ساعت تا 16 ساعت بکن! از این پدرسوخته‌ها کاربکش. این ساختمان باید در ظرف20روز تمام شود.
در این هنگام رئیس بطرف اتومبیل برکشته سوار شد و بسوی کیلا کلا حرکت کرد.

٭ فجایع دیگر:
به بادرفت سرِ شمع و همچنان می‌گفت
که فکر مردم هستی به باد داده کنید
دربارۀ فجایع وجنایاتی که درزمان رضا شاه صورت گرفته وتصرف املاک واموال مردم داستانهای زیاد شنیده‌ام که همه مردم مازندران نمونه هائی از آن را بچشم دیده و یا بتواترشنیده اند.
نویسنده درسه دوره که نماینده مجلس بود،همه ساله از29[اسفند]تا13فروردین رابه مازندران مسافرت ودر5 کیلومتری شاهی در قریه متونه کلا که خرده مالک و قسمتی از آن متعلق بورثۀ علی آبادی بود، می‌رفتم ومهمان پروفسورهادی علی آبادی وکیل پایۀ یکم دادگستری بودم وغالباً دراطراف دورۀ تصاحب املاک صحبت به میان می‌آمد. البته از وقایعی که شهرت داشت اگر جمع‌ آوری شود کتابها تدوین خواهد گردید. در یکی از زمستانها که رضا شاه به مازندران مسافرت کرده بود قرار بود که یک روز در بابل توقف نموده سپس به مسافرت ادامه دهد.
بسیاری از مردم که املاک آنها بوسیلۀ ادارۀ املاک تصرف شده بود دیگر ممرمعاشی نداشتند ناچاربه تکدی درشهر و یلان و سرگردان می‌گشتند بطوری که درهر نقطه از شهر تعدادی زیاد گدا با لباس مندرس مشغول تکدی بودند.
شهردار وحاکم شهراز نظر اینکه هنگام ورود رضا شاه به شهر مواجه با این‌همه سائل نشود دستور دادند که تمام آنها را جمع آوری ودرحمام‌های عمومی نگاهداری نمایند تا رضا شاه از شهرخارج شود. شهرداری بکمک شهربانی تمام متکدیان را جمع آوری در حمام‌های عمومی محبوس نمودند و درحمام‌ها از بیرون قفل نمودند.
قبلاً طبق برنامه تنظیمی قراربود که رضا شاه بیش از یک روز و یک شب در شهرتوقف نکند. اتفاقاً بارندگی شدید شد و شاه تصمیم گرفت تا بارندگی ادامه دارد درآنجا بماند شاه سه روزوسه شب درقصرسلطنتی توقف نمود.
پس ازرفتن شاه درهر حمامی را که باز کردند تعدادی بواسطه نرسیدن غذا ونبودن هوا ازگرسنگی مرده یا خفه شده بودند که مجموعاً تلفات به شصت هفتاد نفر رسیده بود.
رضا خان از دوران کودکی وسربازی بقدری تهیدستی و رنج وسختی کشیده بود که عقده روانی و بیماری پیدا کرده بود وهمین که بمقاماتی رسید شروع به جمع آوری ثروت کرد. بطوری مبتلا به این بیماری شده‌بود که بحد جنون کشیده شده‌بود وهیچگونه علاجی نداشت وهرچه برمکنت خود می‌افزود، حریص‌تر می‌گردید و اگر چند سال دیگرسلطنتش دوام پیدا می‌کرد دیگر برای هیچکس ملکی و تموّلی باقی نمی‌گذاشت. بعضی از دوستان او که متوجه این غریزه او شده بودند، از باب خیرخواهی باو تذکر می‌دادند و ظاهراً برای خوش آیند آنها قبول می‌کرد. ولی درباطن نه تنها کمترین اثری نداشت بلکه او را حریص‌ترمی‌کرد که به جمع‌آوری ثروت تلاش بیشترنماید. حکایت ذیل که از کتاب رضا شاه گردآوردۀ نعمت الله مهرخواه به سال 1325 در تهران به چاپ رسید بهترین معرف روحیه و عمل رضا خان سردار سپه است.

٭ سرلشکر انصاری و شاه سابق

« یک روز، در زمان ریاست وزرائی شاه سابق که سرلشکرانصاری حاکم تهران بوده است، غفلتاً وارد خانۀ شاه سابق می‌شود. در آنجا یک نفرافسراز بستگان شاه که فرمانفرمای مازندران شده بود و یک نفر از رجال کهنه و وزیران قدیم بوده و یکنفرسیدی که محرر یکی از محاضرآن دوره بوده است رئیس الوزراء را احاطه و اوراق واسنادی را به ایشان ارائه می‌دادند. ورود سرلشکرانصاری سبب می‌شود که کاغذها جمع و قضیه را از ایشان مستورمی‌نمایند. اما سید محرر که از اصل موضوع بی‌خبر و سرلشکرانصاری را یکی از محارم رئیس الوزراء می‌دانسته برای ابراز حسن خدمت اسرار را نزد ایشان فاش می‌سازد: (فدوی خدمت بزرگی را انجام می‌دهم و سه دانگ از یک ملک بسیارمهمی را که آقای … الملک برای حضرت اشرف پیدا کرده می‌خواهم قباله آن را تنظیم کنم و شرح مبسوطی راجع به اهمیت ملک و اشکالات موجوده معاملۀ آن بیان می‌نماید.)
سرلشکر انصاری که دارای یک سلسله افکار بلندی بوده که می‌خواسته است در سایه این نهضت و در پرتواقتدارآن مرد، انجام‌دهد، مبهوت شده و بخود نگارنده اظهارداشت که آن شب را تا صبح نخوابیدم وچون رئیس‌الوزراء همه روزه ساعت پنج صبح قبل ازهرکاری به وزارت جنگ می‌رود، در آن‌جا حاضرمی‌شود. رئیس الوزراء با حالت تعجب می‌پرسد چه اتفاق افتاده که به این زودی اینجا آمده‌اید؟ اتفاق بزرگی افتاده که باین زودی اینجا آمده‌ای؟ ایشان جواب می‌دهد بزرگترین اتفاقی که تا دیروزانتظارآن‌را نداشتم .
رئیس‌الوزراء با نهایت نگرانی می‌پرسد قضیه چیست؟ سرلشکر انصاری جواب می‌دهد: مگر تو چند شب قبل وزراء و رجال و رؤسای ایلات و شاهزادگان سابق رافحش نمی‌دادی و ملامت نمی‌کردی که اینان به محض رسیدن به یک حکومت یا ریاستی اول شروع به چپاول و یغمای مردم نموده و سپس ومقداری املاک خریدار و بعد با ارتکاب انواع جرائم، به تصرف علاقه وملک مجاورین خود میپردازند. مگر ماها دورهم ننشستیم و تصمیم نگرفتیم که با بدست گرفتن مقامات مؤثرمملکتی ریشۀ بیدادگری آنها را قطع وکشور را بطرف سعادت سوق دهیم؟ مگرنه اینکه تومی‌خواهی از این مقام که داری بالاتر بروی و درحقیقت صاحب این مملکت بشوی؟ می‌پرسد مگر چه شده‌است؟ جواب می‌دهد اگرتو بهمین سه دانگ ملک قناعت می‌کردی من با عدم بضاعت خویش حاضر بودم خانۀ خود را فروخته آن سه دانگ دیگرراهم خریداری و تقدیم توکنم که رئیس مملکت یک محلی برای استراحت خویش داشته باشد…
ولی … ولی می‌دانم و یقین دارم همین که این سه دانگ را برای تو خریدند فردا درصدد خرید سه دانگ دیگربرآمده بعد آن قریۀ بالا دست و سپس آن دهکده زیر دست و چندی بعد آن قصبه مجاورو بالاخره هر روزمی‌خواهی به بسط و توسعۀ املاک اختصاصی خود بپردازی (نه شما بلای جان مردم می‌شوی بلکه مملکت داری نیزازدست خواهد رفت). چون چنین است امروزآمده‌ام با تو خداحافظی کنم. سردارسپه لحظه‌ای درفکر فرو رفته وآن‌گاه سر را بلند نموده ودست انداخت صورت سرلشکر انصاری را بوسیده وبه وی می‌گوید: این مرد که الان قباله را می‌آورد که بمن بدهد توخودت مأمور هستی آن اوراق را گرفته و پاره و یا آن مردکه را از تهران بیرون کنی و باو امرنمائی که دیگرحق نداری ازمازندران به طهران مراجعت کنی و تو مرا از خواب غفلت بیدار کردی ..»
و نیز آورده‌اند: برای ساختمان یکی از قصورسلطنتی و یا هتلهای شمال رئیس اداره املاک از فخارها تعهد گرفته بود که تا فلان روز فلان تعداد آجر تحویل دهند. اتفاقاً بارندگی‌های پی درپی مانع شده بود که خشت‌ها خشک شده بتوان بکوره‌ها منتقل نمود. فقط کوره پزها توانسته بودند مقداری آجر را تحویل دهند. رئیس املاک کورپزها احضار نموده و ازآنها مؤاخذه نمود که چرا به تعهدات خود عمل نکرده وآجرتحویل نداده‌اید. درجواب گفتند که بارندگی‌های پی درپی مانع شد که بتوان تعداد تعهد شده تحول گردد. رئیس املاک درخشم شد و دستور داد که مجازات بد قولی شما این‌است که یک شب شما را در یکی ازکوره‌هائی که آجر آن تازه خالی شده محبوس نمایند.همگی را زندانی نموده درکوره را آجرچین نمودند. صبح که رفتند درکوره را باز کردند همگی سوخته بودند.
با این کیفیت قصورسلطنتی و یا هتل‌های مجلل شمال ساخته شده‌است. درکتاب «قیام عظیم اسلامی»‌ نوشته است که حاج میرزا ابوالحسن خلعتبری قاضی‌‌ بازنشسته دادگستری زندانی و به قصر قجرتهران اعزام و سپس املاک همۀ مردم شمال ازعلماء … رجال و کشاورزان و املاک مرحوم سپهسالاراعظم بطورکلی غصب وتصرف شد وعده‌ای از بزرگان مسلمان مشروطیت تنکابن از علماء مانند شیخ نورالدین و آیت‌الله ( حاج مجتهد ) مرحوم حاج میرزا یحیی مجتهد تنکابنی رئیس حوزه علمیه محال ثلاث تنکابن و مانند عباس آقای منتظم‌الملک وزیر و مرحوم عبدالله ضیغم‌الممالک و فرج‌الله ساعد الممالک وغلامحسین نصرت نظام وعنایت‌الله ناصرتاش وعباس خان نگوئی بهادر نظام خلعتبری وعده‌ای از بازرگانان مالک و کشاورز منطقۀ تنکابن و کجورو رودسر و علماء آن منطقه همه دستگیر و تبعید گشتند. مرحوم شیخ نورالدین مجتهد تنکابنی بزرگ مرد دین وسیاست رفیق مرحوم مدرس و مرحوم حکیم و فیلسوف و استاد بی‌نظیرعصر خود یعنی میرزا محمد طاهرتنکابنی وغیره هم به کاشان تبعید شدند. مرحوم میرزا طاهر تنکابنی استاد علوم حکمت و فلسفه واستاد فروغی ذکاء الملک واکثردانشمندان آن زمان بوده‌است. مؤلف کتاب هم درسال 1312شمسی با کاروان اسیران خاندان علماء اعلام تنکابن توقیف ودستگیروبه تهران وسپس به کاشان تبعید شدیم…»

٭ میرزا طاهرتنکابنی:

میرزا طاهر تنکابنی فیلسوف معروف قرن اخیرکه یک دوره‌هم دراوایل مشروطیت بنمایندگی مجلس انتخاب شده بود و مدتی هم از قضات عالی مقام دیوان عالی کشور بوده، بجرم داشتن مختصرعلاقۀ‌ ملکی درمازندران وحاضر نشدن به واگذارنمودن آن به رضا شاه، مدتها گرفتار ودربدردرنقاط مختلف بوده‌است.
استاد محیط طباطبائی محقق معروف در بارۀ میرزا طاهر تنکابنی مقاله‌ای در روز نامه اطلاعات مورخ 19 آبانماه 1320نوشته که چگونگی زندگی این یگانه فیلسوف عصر را برای مختصرعلاقه ملکی موروثی درتنکابن داشته برباد داده و تا چه حد به او ظلم فاحش وستم روا داشته‌اند. اینک عین مقاله مذکور:

٭ فراموش شدگان:
در میان این‌همه فریادهائی که برای دادخواهی و دادجوئی ازگوشه وکنار مملکت بگوش دولت وملت می‌رسد آیا کسی تا امروز بیاد میرزا طاهرتنکابنی فیلسوف نامی وطن بوده وازاین مرد بزرگ ستمدیده دردستگاه عدل و قانون نامی درمیان آمده است؟!
من وقتی در لایحۀ تصویب شده اعتبارات که بمنزلۀ آخرین نفس مجلس دوازدهم بشمار می‌آمد نام ورثه مرحوم علی اکبر داور و ورثه کیخسرو شاهرخ را دیدم که بنام هریک مبلغی ازخزانه کشور حقوق منظور شده و آن را همچون پاداشی درازای خدمات ایشان بقلم آورده‌اند، ناگهان بیاد دهها بلکه صدها خانواده‌ها افتادم که در راه خدمت به مملکت و ملت بذل جان و مال نمودند و امروز کسی نامی هم از ایشان نمی‌برد.
اکنون در صدد آن نیستم داستان فداکاری جوانمردانی که در راه مشروطیت و برقراری حریت و مطالبه حق وعدالت جان سپرده‌اند را دراینجا ذکر کنم و ازیکسو خشم معدودی و ازسوی دیگراندوه و حزن گروهی را برانگیزم واز بازماندگان ایشان کسانی را نام برم که سزاوار یاد آوری ومساعدت دولت و ملت می‌باشند.
دراینجا می‌خواهم ازاستادی نامور و دانشمندی مشهور یاد‌آوری کنم که تاچند سال پیش فضلای عصر و داوطلبان نام و کمال بشاگردی او افتخار می‌کردند. درمحضراوهنرمندان را قفل خاموشی بر لب و گوش هوش برای استفاده باز بود واکنون در گوشۀ فراموشی بیچاره بیمار و زمین گیراز خاطره‌ها محو شده است.
آری این استاد بزرگ میرزا ظاهر تنکابنی است که عمری را در خدمت حکمت وادب وحق و قانون گذارنده و همواره با شجاعت و رشادت از علم وعدالت و حکمت وانسانیت مردانه دفاع کرده است.
این شخص بزرگ بگناه تنکابنی بودن از مال و دارائی و مقام و شغل محروم گشت و چون از اظهار حق خودداری نداشت، زندان افتاد و از شهری به شهری اسیروارمنتقل گشت و در روزگار پیری، رنج غربت و آوارگی، مزاج توانای او را درهم شکست و چنان دستخوش درد پا و ناخوشی‌ها گشت که پس از رخصت بازگشت به تهران چند سال است دیگر روی تندرستی وآسایش حال را ندیده است. مصائب مادی و شدائد عادی شاید روح فیلسوف ما را به اندازه تحمل ناملایمات روحی خسته و افسرده نکرده باشد. زیرا میرزا طاهر از مستشاری دیوان عالی تمیز و دارائی آب و زمین تنکابن جبراً دست برداشت ولی این اتفاقات به اندازه کوتاه کردن دست او از تدریس و افاده علمی درحال او مأثرنیفتاد. چه پس ازآن تاریخ بازهم میرزا طاهررا درمدرسه عالی سپهسالار با زبان گویا و قلب توانا سرگرم گفتگو و افاده می‌دیدم تا آنکه کاسه‌های گرمتراز آش که روزی بنام شاگردی میرزا طاهرکسب و کار و افتخار می‌کردند این مرد بزرگ را از کارتدریس معقول برکنارساختند و به این اندازه آزردن خاطرمبارک ایشان راضی نشده بلکه از رفت و آمد میرزا طاهر به مدرسه سپهسالار ممانعت کردند ودر نتیجه این بدرفتاری‌ها روحی او را که با مصائب زندگانی همواره در نبرد بود و خستگی را احساس نمی‌کرد چنان پژمرده وافسرده کردند که در مقابل بیماریهای مختصر، دیگرمقاومت نتوانست نماید و اینک چند سال است درخانه همنشین رنج و الم وهمدم اندوه وغم است. نمی‌دانم اوضاع زندگانی فیلسوف تنکابنی که ارادتمندانش از بیم ستم پیشگان حتی جرأت اینکه نام او را بطورکامل ببرند نداشتند و ازایشان بصورت میرزا محمد طاهر طبرستانی ذکر می‌‌نمودند چه سان می‌گذرد ولی میدانم سال گذشته راضی شد عزیزترین اشیاء جهان یعنی کتابهای گرانبهای خود را به بهای مناسبی مورد بیع قرار دهند و از قرائن می‌توان فهمید که زندگی ایشان از چه قرار باید باشد!
پیری و ناتوانی، تهیدستی و بیدستانی بیماری و بی‌درآمدی معلوم است با انسان چه می‌‌کند ونتیجه آنها چیست!
دوسال است که ارادتمندان جناب را زیارت نکرده و همیشه از دوستانی که بحضورشان شرفیاب می‌شوند احوال پرسی می‌کنم و اکنون نمی‌توانم پیش‌بینی کنم تا چه اندازه این اظهارات روح بلند و دل حساس ان مرد بزرگ را آزرده خواهد ساخت.
بهرحال، من کاری به تاثیر نیک و بد سخن خود درایشان ندارم و وظیفه‌ای که درمقابل وجدان و علم برعهده‌دارم را انجام می‌دهم وامیدوارم اولیای امور و سران ملک و ملت نظرهیئت دولت را به قضایای مربوط به میرزا طاهر، پیش ازفوت وقت وفرصت جبران، بطورمؤثرجلب کنند تا قرارآسایش حال ایشان از لحاظ مادی و معنوی دراسرع اوقات داده شود.
این اقدام قلوب هزاران فردی را که در راه علم و ادب امروز بنام نویسنده و حکیم و معلم و محصل قدم می‌گذارند شاد خواهد نمود و هر یک بنوبه خود خواهند دانست تحمل زحمات در راه علم و حکمت و حق و انسانیت دیر پا زود نتیجه رضایت بخشی خواهد بخشید.
در خاتمه نظر جناب آقای وزیر فرهنگ را خصوصاً به این نکته متوجه می‌سازد که رعایت حال فیلسوف تنکابنی ازهر تألیف و ترجمه برای کشورلازم‌تراست. زیرا با از دست دادن چنین مرد بزرگی دیگر نمی‌توان نظیر او را به این زودیها بدست آورد.
نقل از شماره 6750 روزنامه ایران مورخ شنبه 15 آذر ماه 1321

٭ضایعه بزرگ عالم ادب:
طبق اطلاع که روز گذشته به اداره رسید دانشمند بی‌نظیر و فیلسوف عالی مقام حضرت عللاّمه آقای طاهرطبرسی تنکابنی که ازاجلّۀ علمای اسلام و از بزرگترین دانشمندان ایران بودند بامداد روز گذشته جهان فانی را بدرود گفته وبرحمت ایزدی پیوستند. مراسم تشییع جنازه آن مرحوم امروز ساعت 10 صبح از مدرسه عالی سپهسالار بعمل خواهد آمد.
سپس روزنامۀ ایران شرحی مفصلی در بارۀ مقام شامخ فضلی و ملکات عالیه اخلاقی مرحوم علامه تحریر ودرج نموده بود.

در بارۀ شکایات مالکینی که املاک آنها به عنف از آنها گرفته شده و اگر صاحبان آن املاک شکایت می‌کردند بزندان می‌افتادند و یا معدوم می‌شدند مفصلاً در این جلد بحث شده‌است. اینک برای تأیید مطالب مزبور، مقاله‌ای که محسن صدر (صدرالاشراف) وزیر دادگستری دورۀ رضا شاه در سالنامۀ دنیا نوشته‌است که ذیلاً نقل می‌گردد. ضمناً باید متذکر شد که مقاله مزبور در دوران محمرضا شاه نوشته شده و درآن موقع صدر مصدر کار بوده و قطعاً تمام حقایق را عریان و بی پرده ننوشته و محافظه‌کاری کرده‌است. معهذا قسمتی ازفجایع تصرف املاک مردم رابرملا ساخته است.

◀شهربانی سرلشکر آیرم و شهربانی سر پاس مختار:
« یکی از مشکلات غیر قابل حل در زمان رضا شاه پهلوی نفوذ خارق العاده رؤساء شهربانی بود . درعهد سلطنت آن پادشاه، اول سرتیپ محمد خان درگاهی بعد سرلشکر محمد حسین خان آیرم وبعد از او سرپاس مختار دارای قدرت زیادی بودند که کسی جلو دارشان نبود و رویهمرفته درمیان این سه نفر از همه زبردست‌تر و پشت هم انداز‌تر و بی‌باک‌تر سرلشکر آیرم بود. اینکه می‌گویم مشکل لاینحل برای آن‌است که دوعلت اساسی وجود داشت. یکی سوء‌ظن و جزم و احتیاط که هرپادشاه برای پایه گذاری تحکیم مبانی سلطنت خود و اعقاب خود که شاه فقید هم از این اصل کلی مستثنی نبود نسبت به جامعه داشتند با این تفاوت که بسیاری از سلاطین گذشته سوءظن آنها با قساوت و بی‌رحمی خارق العاده تأم بود که از کشتن برادر و خواهرو اولاد خود نیز مضایقه نداشتند چنانکه تاریخ نشان میدهد.
و اما رضا شاه قساوت نداشت ( ؟!) و البته در مواردی که ریاست و انتظام امور مملکتی ایجاب می‌کرد شدت عمل بخرخ می‌داد مخصوصاً در موارد جاسوسی بنفع خارجیها که به هیچوجه گذشت و اغماض نداشت.
علت دوم حب جاه و نفوذ بی‌ حد و حصر اشخاص کم ظرف و بی‌اعتنا به عواقب امور ومغرور که بریاست شهربانی منصوب می‌شدند و برای بسط قدرت ونفوذ خود شاه را درمحاصره قرارمی‌دادند به این ترتیب که هر روز بوسائلی سوء‌ظن شاه را نسبت بمردم بیشتر وجاسوسی را با تهمت و افترا باشخاصی که نسبت به آنها غرض داشتند بلکه گاهی بیغرضانه هم اشخاص را مورد تهمت وافترا قرارمی‌دادند تا حلقۀ محاصره شاه را تنگ‌ترو خود را مقرب‌ترکنند و نه تنها روساء شهربانی برای اشخاص دام می‌گستردند بلکه بعضی مأمورین دیگرهم برای جلب توجه مقامات عالیه این رویه جنایت را داشتند چنانکه یکدفعه برای خود من رویداد که آن‌را بعد می‌نویسم.
البته من وامثال من اگرشغل مهمی مانند وزارت داشتیم آن‌قدرمشغول کارخود بودیم که از هزارها وقایع یکی را مطلع نمی‌شدیم واگربیکاربودیم ازسایه خود اجتناب داشتیم تا چه رسد به ملاقات اشخاص و مذاکره وقایع. مگرگاهی بطور اتفاق مطلع می‌شدیم که از آن جمله است این جریان:
یک روزتعطیل، من با داورکه وزیردارائی بود قرارداده بودیم برای بودجه دادگستری بمنزل او بروم و درآنجا اختلافات خود را راجع به بودجه رفع کنیم. من وقتی بمنزل داوررفتم، آیرم رئیس کل شهربانی آنجا بود و از هنرهای خود این حکایت را برای ما نقل کرد:
می‌گفت: چند روزقبل اعلیحضرت همایونی مرا احضار کرده بعد از شرفیابی با حالتی فوق‌العاده گرفته، پاکتی رابدست می‌دادند. پاکت را از نظرگذارندم معلوم شد از بابل فرستاده شده بود و استامپ پستخانه بابل روی تمبر پاکت ممهور بود. پاکت را گشودم داخل پاکت نامه بود بدون امضاء که هزاران فحش و ناسزا به اعلیحضرت داده بودند.
نامه را بسرعت خواندم. رنگ صورتم تغییر کرد وازشدت نگرانی بی‌اختیار لرزه براندامم افتاد. سر را بلند کردم اعلیحضرت به صورتم خیره بودند و لحظه‌ای بعد سکوت را شکسته فرمودند: آیرم کشف عامل این نامه را که چه شخصی نوشته از تو می‌خواهم!
تعظیم کرده عرض کردم اطاعت می‌‌کنم الساعه درپی کشف صاحب نامه می‌روم وپدراو را می‌سوزانم! بلافاصله اجازه مرخصی طلبیده بیرون آمدم و از قصر همایونی یکسرعازم مازندران و شهر بابل شدم. در طول راه مندرجات نامه را مورد دقت قراردادم. اولاً به جان هر دوشما مثل اینکه به من الهام شده باشد پی بردم این نامه در بابل نوشته نشده و برای پی گم کردن به پست بابل داده‌اند. ثانیاً با دقت خط نامه حدس زدم که این نامه بدست یکنفر شاگرد مدرسه در حدود دوازده سیزده ساله نوشته شده زیرا از نپختگی خط معلوم بود نویسنده مبتدی است ازاین‌جهت وقتی به دروازه شاهی رسیدم به شوفرامرکردم بجای راه بابل راه ساری راپیش گیرد. ساعتی بعد وارد ساری شدم و یکسر بمدارس پسرانه پهلوی وسیروس رفتم. محصلین این دو مدرسه را یکی یکی خواسته کلماتی که در آن نامه بود دیکته کردم و آنها نوشتند. هرچه امتحان می‌کردم به حدس خود نا امید می‌شدم یکی، دوتا، ده تا، بیست تا ازشاگردان یکا یک نوشته و ابداً خط آنها با خط نامه تطبیق نمی‌کرد. داشتم بکلی مأیوس می‌شدم وتصمیم گرفته بودم مدرسه را ترک نمایم که فکری بخاطرم رسید. از مدیر مدرسه پرسیدم دراین شهر مدرسه متوسطه هم وجود دارد؟ جواب داده شد بله. خود را به محل مدرسه متوسطه که اتفاقاً در همان محل دبستان بود رسانیدم و همان عملی را که در دو دبستان کرده بودم در بین شاگردان متوسط تکرار کردم و یکا یک آنها را خواسته و مطالبی را دیکته به آنها کردم تا اینکه یکی از محصلین وقتی شروع بنوشتن کرد مخصوصاً وقتی جملاتی را که در آن نامه بود باو گفتم که بنویسد رنگ او تغییر کرد و اگر چه سعی کرد شیوه خط را تغییر دهد ولی کلماتی که نوشت با کلمات نامه شبیه بود! من او را بلافاصله با خود بطرف محل اداره شهربانی ساری بردم و شروع باستنطاق کردم و نامه را هم باو نشان دادم و او بدون معطلی اقرار کرد که این نامه را من بدستور عمو ودائی خود نوشتم . فوراً دستور دادم عمو ودائی او را که اتفاقاً از خوانین مازندران بودند احضار کنند. احضار کردند و با آن محصل روبرو کردم. مجال انکار برای آنان نبود و معلوم شد سه نفر دیگر هم شریک در این امر بوده‌اند. من سه نفر را دست بسته با خود به تهران آوردم و درست سه روز بعد که البته دیروز باشد جریان قضیه را بحضور اعلیحضرت عرض کردم.
سرلشکرآیرم بقدری با قیافه حق بجانب ماجرا را برای من و داور حکایت نمود که جریان مثل پرده سینما از جلوی چشمان ما می‌گذشت. ساعتی بعد، آیرم خانه داور را ترک نمود. من ازروی سادگی خود حرفهای او را باور کردم. ولی داور که بیش از من به احوال سرلشکر آیرم مطلع بود با تبسم گفت: به کسی نگوئید ولی بدانید تمام اینها ساخته‌های خود این شخص است که با چند نفربیچاره مازندرانی غرض و طمع دارد و نامه را خود او واداشته بنویسند و درصندوق پست بابل بیندازند واین تحقیقات و اقرار از آن محصل بیچاره وعمو و دائی دروغ است و فقط معلوم نیست این بیچاره‌های مازندرانی تا کی باید در حبس بمانند؟
اینکه می‌گویم آیرم زبردست‌تر ازهمردیفان خود بود از این قضیه که من گرفتار آن شدم معلوم می‌شود. آیرم رئیس شهربانی بود و سرلشکر بوذرجمهری شهردار بود و تقربی به شاه داشت. آیرم به اوحسد می‌ورزید و می‌خواست او را از میدان به در کند. یک روز بمن نامه بی‌امضاء رسید که چند هزار خروار گندم مخلوط با آشغال که شصت درصد آن گندم است شهرداری می‌خواهد آنها را بعنوان آشغال خرواری دو تومان بفروشد. من رئیس اداره تفتیش مملکتی را خواستم و نامه را باو دادم و گفتم مأمور بفرستید بروند تحقیق کنند.
رئیس تفتیش مملکتی جواب داد باید یکی دونفر مأمورتأمینات ( آگاهی و کار آگاهی) همراه باشند. من با تلفن ازسرلشکرآیرم رئیس شهربانی نقاضا کردم دونفرمأمور تأمینات لازم است بفرستید به وزارت دادگستری که برای مأموریت فوری بروند. پرسید برای چه کاری است؟ گفتم من وزیر دادگستری هستم مأمور تأمینات را که ضابطین عدلیه هستند برای انجام تحقیقات وکشف موضوعی می‌خواهم. آیرم گفت: پس دراین‌صورت شما رئیس دفتر خودتان را بفرستید نزد من و او جریان را بطور شفاهی برای من حکایت کند. من هم یک نفر از اعضای وزارت دادگستری رابه شهربانی اعزام داشتم و او مطلب را محرمانه به آیرم گفت. آیرم تلفنی باطلاع من رساند مأمورین تأمینات حاضر نیستند!
با تعجب پرسیدم: یعنی چه این چه جوابی است به من می‌دهی؟ گفت: همان است که گفتم ما مأمور نداریم. با اوقات تلخی گوشی تلفن را زمین نهاده برخاسته بطرف دربار رفتم بلافاصله حضور اعلیحضرت باریافته مطلب را عوض کردم.
رضاشاه پیشخدمت مخصوص را احضار و فرمودند تلفنی برئیس نظمیه اطلاع دهید الان بیاید. من از اطاق اعلیحضرت خارج شدم و درکریدور به سرلشکرآیرم برخوردم که می‌رفت شرفیاب شود. گفت یقین شکایت مرا به شاه عرض کردی؟ گفتم بلی! با چاپلوسی مفصل گفت این عجله لازم نبود مأمرین تأمینات حاضر می‌کردم و الان حاضرند. باری آیرم شرفیاب شد و پس از اینکه دستور گرفت مأورین را به وزارت دادگستری فرستاد. اعضای تفتیش مملکتی به اتفاق مأمورین رفتند و تصدیق کردند مطلب همانطوری‌که درنامه بی‌امضاء نوشته شده بود صحیح است. چند نفراز مأمورین انبار و اعضای شهرداری که دخالتی در این موضوع داشتند گرفتارو تعقیب شدند.
چند روزی که گذشت فهیمدم نامه بی‌امضا بدستور آیرم که مطلع از این موضوع شده بود بمن نوشته شده و استنکاف او از فرستادن مأمور تأمینات برای آن بود که مطلب را به شاه عرض کنم. بالاخره همانطوریکه آیرم می‌خواست نتیجه حاصل شد. یعنی هم شکستی برای بوذرجمهری بود وهم خاطرشاه از وضع شهرداری وخیانت کاری مطلع شد و شاید به او بی‌میل شد و تمام کارهای شمال وساختمانهای سلطنتی را ازعهده او خارج و به آیرم تفویض کرد…»
پس از شهر یور1320 صدای مردمی که املاک آنها غصب شده بود توجه عمومی را جلب نمود و چون جبراً از صاحبان املاک اسناد رسمی گرفته شده بود به قلم حقوقدانان مقالات بسیاری در تمام جراید نوشته شد. بالاخره موضوع توجه مجلس را جلب کرد که برای برگرداندن این املاک قانون خاصی ازمجلس بگذرد تا بتوان آن اسناد رسمی را کان‌ لم یکن دانسته و مالکین بتوانند در دادگاهی مخصوص طرح دعوی نموده و املاک خود را مسترد دارند.
اینک برای نمونه چند مقاله که دراین مورد از چند نفرحقوقدانان و وکلای رسمی معروف درجراید مهم پایتخت منتشرگردیده در زیر نقل می‌نمائیم.

٭ تجاوز بحق در قوانین: راجع به املاک واگذاری:
به قلم ابوالفضل لسانی رئیس دیوان جنائی سابق تهران و وکیل پایۀ یک دادگستری( به نقل از شماره 14 و 15 روزنامه داد مورخ چهارشنبه و پنج شنبه 6 و7 آبان ماه 1321):
هیجده سال تمام یک نفر دراستیلاء و قدرتی که با پول این کشور و افراد این ملت پیدا کرده‌ بود اصل مالکیت را که یکی از اصول مسلمه حکومت‌های دموکراسی است از بین برده و درهرشهرستان و استانی که مورد نظر او قرار می گرفت دیگر کسی حق نداشت حتی یک وجب ملک مزروعی داشته باشد.
درسنه 1301و 1302 که این بنده افتخار روزنامه نویسی داشتم صریحاً می‌نوشتم: آقای سردارسپه قشون برای حفظ امنیت کشور و اعتلای بیرق شیر و خورشید است نه برای بکار بردن جهت استفاده های شخصی.
می گفتم: آقای وزیر جنگ! سربازان این کشور از بودجه این مملکت که زارعین و کارگران بدبخت تأمین می‌‌کنند حقوق می گیرند. افراد آن نیزفرزندان این آب و خاک هستند که نگاهداری این کشوراز نسل‌های گذشته بدست این افراد بودیعت سپرده شده و شما حق ندارید مثل یک فئودال قرون وسطی برای تأمین آمال واغراض شخصی آنها را مورداستفاده قراردهید و اگر چنین شود دیگر وای برکشور وای برمردم.
این حرفها را گفتم و نوشتم ولی افسوس مشتی مردم استفاده جو وعناصر بی‌حیثیت و بی‌علاقه به شئون ملی و اجتماعی دورش را گرفته و نقطه ضعف این شخص را که علاقه به تمول وخود پسندی باشد، بزودی، پیدا کرده واو را تشویق و ترغیب به تهیه دهات و شهرستانها و استانها نمودند.
او مشغول شد اطرافیان نیزتأسی کردند برای اینکه بی‌مانع و رادع موفق به انجام مقاصد سوء خود شوند هر نغمه مخالفی را ازبین برده وهر زبان گویائی را قطع کردند.
درهرحال، گذشته‌ها گذشت ومن فعلاً دراین مقاله قصد ندارم مسببین بدبختی، مسئولین حکومت دیکتاتوری گذشته را، معرفی کرده پرده جنت مکانی را از صورت عده‌ای که فعلاً خود را غمخوار ملت ومخالف با حکومت سابق معرفی می‌‌کنند بردارم فقط می‌خواهم بگویم بچه وسیله ممکن است مظالم گذشته جبران گردد و راه جبران آن چیست؟
البته تردید نیست که قسمت مهم ازمظالم گذشته به هیچ وجه قابل جبران نیست. جوانانی که درسیاه چالهای زندان بدست دژخیمان حکومت وقت جان سپرده‌اند زنده نخواهند شد. افرادی که درگورهای قصرقاجار نور بصرخود را ازدست داده اند بینا نمی‌گردند. حیثیت‌های ازدست رفته اعاده نخواهد شد و بالنتیجه هیچیک از ضایعات جسمی ومعنوی افراد این کشورقابل تدارک نیست.
ونسبت به این قبیل بیدادگری‌ها، خواه ناخواه، اشک‌های گرم و ناله‌های جان‌گذار مادران و خواهران داغ دیده روزی مانند صاعقه سهمگین بر سرمسببین وعمال حکومت سابق فرود خواهد آمد.
فقط آن‌روزاست که می‌توان گفت فرشته عدالت قلم را دردست گرفته واز این نوع مظالم و بیدادگریها انتقام خواهد کشید.
پس چه مظالمی باوضع فعلی قابل جبران است؟ فرد روشن وبرجسته آن، رد کردن املاک مغصوبه مشتی مردم بدبخت وپس دادن وجوهی که یا از مردم به شکنجه و فشارگرفته شده ویا ازبودجه شهرداریها و مخصوصاً شهرداری تهران استفاده شده‌است.
ممکن است گفته قانون راجع به دعاوی اشخاص نسبت به املاک واگذاری در خرداد 1321 یعنی شش ماه قبل وضع شده وچند ماه است دادگاههای مربوطه تشکیل گشته وقهراً تاکنون قسمت مهم از املاک مردم به آنها رد شده‌است. متأسفانه مجبورم عرض کنم که تا این تاریخ، خارج از مرکز، حتی یک محاکمه از نظر طولانی بودن تشریفات مقرره در قانون به جریان نیفتاده ودردادگاه نخستین هیئت دادرسی تهران هم یک وجب ملک مورد حکم قطعی واقع نشده. یعنی قانون را طوری وضع کرده‌اند که بالاخره داد مردم بیچاره بجائی نرسیده دراثرطولانی بودن تشریفات خسته شده و پی کاربروند. کیست که نمی‌داند کلیه معاملات شاه سابق فقط و فقط دراثراعمال شکنجه و فشار وتهدید جانی بوده است؟
اگردولت سابق که قانون راجع به دعاوی املاک را پیشنهاد کرده و بتصویب رساند، آیا دولت آقای احمد قوام منکراعمال فشارمی‌باشد؟ دفاتر زندان شهربانی تهران و سایرزندانهای کشور وآرشیو اداره شهربانی و دفتراملاک اختصاصی بهترین دلیل و مدرک ناطق برای اثبات این موضوع می‌باشند.
اگرمن صدماتی را که فقط برسر خانواده فقیه ( مرحوم میرزا طاهرتنکابنی) آورده‌اند بنویسم، قطع دارم قسی‌ترین قلب متأثر و بی‌اختیار اشک می‌ریزد.خوانندگان محترم تعجب خواهند کرد وخواهند گفت هیچکس منکراین مطلب نیست چرا دراین موضوع بحث و استدلال می‌شود؟
من قبول دارم که همه مردم وحتی دولت سابق ودولت فعلی بخوبی می‌دانند که تمام معاملات شاه سابق به کره و اجبارو تهدید جانی وشرفی بوده‌است و آقای آهی وزیردادگستری سابق که این لایحه را تنظیم وبه اصرارهرچه تمامتربرای قبول اصلاحات پیشنهاد کرده‌است. ازآن طرف، عده‌ای از نمایندگان‌ مجلس خودشان چندین ماه برای خاتمه و معامله آنها در زندان بسربرده‌اند.
پس اشکال کاراز کجاست؟ اشکال کار در قانونی است که وضع شده برای اینکه مطلب روشن تر شود ناچارم پنج ماده از قانون مدنی را عیناً نقل کنم.
ماده 190- برای صحت هرمعامله شرایط ذیل اساسی است: 1- قصد طرفین و رضای آنها 2 – امنیت طرفین 3 – موضوع معین که مورد معامله باشد 4 – مشروعیت جهت معامله.
ماده 199 – رضای حاصل در نتیجه اشتباه یا اکراه موجب نفوذ معامله نیست.
ماده 202 – اکراه باعمالی حاصل می‌شود که مؤثر درهر شخص با شعوری بوده و او را نسبت بجان یا مال یا آبروی خود تهدید کند بنحویکه عادتاً قابل تحمل نباشد. در مورد اعمال اکراه آمیزسن و شخصیت واخلاق و مرد وزن بودن شخص باید در نظرگرفته شود.
ماده 203 – اکراه موجب عدم نفوذ معامله است اگر چه از طرف شخص خارجی غیر از متعاملین واقع شود.
ماده204 – تهدید طرف معامله در نفس یا جان یا آبروی اقوام نزدیک او از قبیل زوج و زوجه وآباء و اولاد موجب اکراه است.
با مراجعه اجمالی به هریک از مواد ذکر شده در بالا و در نظر‌آوردن یک پرده از رفتار مأمورین املاک هرشخص غیرآشنا بقوانین قضائی حکم می‌‌کند که کلیۀ معاملات شاه سابق طبق مواد نامبرده قانون مدنی باطل و بلااثر است. حال ببینم که قانون راجع بدعاوی املاک واگذاری این معاملات را باطل دانسته یا خیر. برای اینکه معلوم شود دولت سابق نظری به حفظ وحمایت قانون مدنی و بالنتیجه اهمیت جانی و مالی نداشته در شماره بعد بحث خواهد شد.
آیا دولت سابق درقانون پیشنهادی بطلان این معاملات را اعلام کرده‌است یا خیر؟ برای فهم مطلب کافی است که فقط چند سطر زیر قرائت شوئد.
بند ج ازماده 14: چنانچه بهای معامله ملک مورد شکایت بیش از ده هزار ریال باشد و تفاوت مبلغ خریداری با بهای حقیقی تاریخ معامله از یک پنجم کمترنباشد و درملک هم احداث ساختمان مهم و یا تغییرات اساسی دیگر داده شده باشد، حکم به رد تفاوت بهاء ملک مطابق وضعیت روزانتقال صادر خواهد‌شد و ملک به ملکیت دولت باقی خواهد ماند واگر تغییراساسی و ساختمان مهمی درملک نشده باشد در صورت احرازتفاوت مذکور دربالا بنا برتقاضای شاکی ملک پس ازدریافت بهای پرداخته شده مسترد می‌گردد و یا حکم به پرداخت تفاوت بهاء داده می‌شود.
با قرائت سطوربالا، نظر دولت وقت معلومی‌شود که بعد ازهزاراما و اگر اثبات تفاوت قیمت واقعی روز معامله را با بهای پرداخته شده، بعهده مدعی قرارداده، آیا مواد قانون مدنی برای بطلان معاملات شاه سابق کافی نبود؟ آیا فقط احترام قانون وحکومت قانون نسبت به طبقه سوم این کشوراست. دولت وقت برای چه این معاملات غیر نافذ را صحیح دانسته و رد املاک را روی قاعده غبن برده‌است و اگرهم منظورآن بوده که تفاوت قیمت را ملاک کرده و اجبار قراردهد آیا هیئت دولت نمی‌دانستند که تفاوت قیمت خریداری با بهاء واقعی تفاوت عجیب و فاحش غیر قابل تصوربوده که اثبات تفاوت قیمت را بعهده مدعی قرار داده و دادگاه را نیز مکلف دانسته است، پس از احراز، بصدور حکم مبادرت نماید؟
اگرتردیدی می‌داشتند بهترنبود به پرونده‌های فروش خالصجات دولتی یعنی همان پرونده‌هائی‌که حاکی از تقدیم کردن دارائی این کشوربه شاه سابق فقط و فقط برای حفظ مسند وزارت چند روزه بوده مراجعه می‌کردند اینک بنده فقط یک معامله وزارت دارائی را به شاه سابق می نویسم:
دولت، در شهرستان گرگان، یکصد و بیست و پنج پارچه قریه و قصبه مهم که اغلب آن قراء ششدانگی بوده داشته. وزیر دارائی وقت مثل اینکه از کیسۀ فتوت خود بخشش می‌‌کند تمام این 125 پارچه خالصه دولت را فقط و فقط در مقابل هفتاد و پنجهزار تومان به شاه سابق انتقال داده که تنها سه دانگ قصبه مهم گرد کوی و مزارع تابعه آن که از جمله 125 پارچه مورد انتقال بوده بیش از دو میلیون ونیم ریال یعنی سه برابر وجهی که برای تمام صد و بیست و پنج پارچه داده شده‌است ارزش داشته و فعلاً دو برابر بهاء ذکر شده قیمت آنست. آیا با این کیفیت بازهم دولت تردید در وجود تفاوت فاحش قیمت حقیقی روز معامله با بهاء پرداخته شده داشته که اثبات و احراز آن‌را بعهده مدعی قرارداده ».

٭ آزادی و قانون :
به قلم مرتضی کشوری وکیل پایه یک دادگستری ( نقل از روزنامه ایران مورخ یکشنبه 6 مهرماه 1320 ):
ساکنین ایران درهر نقطه و هر جا فهمیدند که دوره بندگی پایان یافته و آزادی واقعی که اصول حکومت دموکراسی آن را تعریف نموده بدست آمده خوشوقت شدند.
برنامه دولت ونطق‌های بعضی از نمایندگان و مقالاتی که درجرائد انتشار پیداکرده بمردم می‌فهماند که این آزادی و این بیان مثل سابق بازی نیست که فقط روزنامه ومجلس را برای اجرای مقاصد خود وسیله قرار دهند.
دیروز بود که در تمام روزنامه‌ها و یا نمایندگان در مجلس برای شروع بهرکار مقداری وقت خود را صرف دعا به ذات شاهانه می‌‌نمودند و جرائد جملات را با قلم درشت نوشته و در اطراف آن هفته ها قلمفرسائی می‌کردند ومردم را بیک ایران نوی امیدوار و آبادی وعمران را درسایۀ توجهات پادشاه سابق گوشزد عالمیان می‌کردند ولی آیا حقیقت هم چنین بود و آیا حقیقتاً تشکیل دیوان کیفربرای رسیدگی به شکایت شاکیان بوجود آمد و آیا قانون عمران برای آبادی و رفاه و آسایش عموم بود و آیا خیال می‌کنید الغاء مالیات ارضی و وجود قانون مالیات صدی سه برای رفاه و آسایش دهاقین و بزرگران بود؟ شما چه خیال می کنید ؟ آیا تصور می کنید که از 1304 به این‌طرف، این‌همه قوانین که از مجلس گذشت وبرای هریک از آنها متملقین و چاپلوسان و همان اشخاصی که خندان و شاداب درگوشه اتومبیل‌ها لوکس خود نشسته و بناله‌های زندانیان که دراثر تقاضاهای غیر قانونی وعدم انجام آن به بیغوله‌های زندان انداخته شده بودند می‌خندیدند و اشک یتیمان بی پدر را دیده و دست تضرع آنها را از دامن خود رد می‌کردند فراموش شده‌است ؟ نه.
با پنج دقیقه تفکر یک حقیقت برای ما روشن می‌شود و آن این است که ببینیم آیا این نغمه‌ها مثل نغمه های سابق بی‌حقیقت است یا بخلاف سابق حقیقت دارد. اگر حقیقت دارد باید آنچه را که ملت انتظار دارد باو داده شود. این ملت نجیب و این مردم شریف چیزی جز حقوق خود نمی‌خواهند بلکه از حقوق حقه خود هم تا میزانی بذل و بخشش می‌‌کنند. پس یک چنین جامعه‌ای که بردبار است، شکیبائی را از دست نمی‌دهد شریف وآرام است زهی بی‌انصافی وبی‌عدالتی که او را مورد سوءاستفاده قراردهیم و برخلاف اصل آزادی وسایر حقوق مسلمه حکومت دموکراسی آنها را ازهر چیز محروم کنیم.
همه می‌گوئیم دوره بدبختی سپری شد. حتی پادشاه فعلی در نطق متین خود بمردم اعلام نمود که تجاوزات و تعدیات سابق را جبران کند. واگذاری املاک مردم که درید پادشاه سابق غصب بود، به مجلس یعنی بملت درد را درمان نمی‌نماید. صاحبان این املاک حقوق مغصوبه خود را که درید غاصب بوده بحکم حقوق مدنی خواستارند. حقوق مدنی اگرمورد نظر قرار گیرد راه را برای ذوی‌الحقوق بازکرده و، بدون هیچ منتی، صاحب حق را بحق خود می‌رساند. این قسمت از حقوق مدنی باید با قوت اجرا شود.
حال ببینیم که قانون مدنی چه حقی برای این ادعاها باز گذاشته است: غصب درقانون مدنی عنوان خاصی دارد. تسلط و تصرف درمال غیر را بدون اجازه واقعی صاحب مال غصب گویند وغصب با عدوان، غصب خاص است که بدون اجازه و رضایت صاحب مال با تسلط جابرانه از ید مالک انتزاع می‌شود. در این صورت املاکی که پادشاه سابق ازمردم گرفته به مالکیت واقعی او مستقرنشده تا از نظر قضائی هبه تحقق واقعی پیدا کند و مجلس می‌داند که چگونه این املاک گرفته شده و بشکل املاک اختصاصی درآمده و چون تمام اینها روی علم و اطلاع به غصب است، بعقیده نگارنده هیچیک ازآنها قانونی نیست زیرا اگر کسی، با علم بمال غیر بودن ملک، تملک مالی نمایدغاصب شناخته شده و همچین اگر کسی قبول مالی را از غاصب نماید و اطلاع به غصب داشته باشد او نیز غاصب است.
ایرادی که ممکن است هیئت قانون‌گذاری کند این است که بگویند اوراق مالکیت بنام پادشاه سابق صادرشده و قانون او را مالک شناخته است. ما فعلاً وارد این مبحث نمی‌شویم که آنچه قوانین دراین مدت وضع شده بیشتر برای رفع احتیاج یک نفر بوده وهرساعت وهردقیقه که به مانع برمی‌خوردند رفع مانع را با قانون می‌کردند. حال چه مانعی دارد ماده واحده‌ای اختصاصاً برای املاک شاه سابق تهیه شود و بصاحبان املاک اجازه قانونی بدهند که مطابق مقررات واقعی حقوقی ادعای آنها دادرسی شود در صورتی که حکم برای صاحب حق صادرشد بموقع اجرا گذارند اگر چنین شد جامعه بحق رسیده والا باید از آزادی و حق سخنی نراند و آنها را در کتب موجوده در کتابخانه‌ها نگاه داشت! حال فرض می‌‌کنیم مجلس تصویب کرد وماده واحده وضع نمود که هرکس دعوی دارد برود شکایت کند وطرف را دولت قراردهد؟ آیا با قانون دیوان محکمات دارائی، کسی می‌تواند حق خود را بگیرد؟نه! اصولاً تشکیل دیوان دارائی که مرجع رسیدگی به دعاوی مردم بردولت است قانون غیر پسندیده ایست وبر خلاف اصول ونوامیس حقوقی تدوین شد، زیرا طرف وزارت دارائی وقاضی هم وزارت دارائی است، و قضیه به این ترتیب همیشه یک طرفه است، و این خلاف منطق قضائی دنیا می‌باشد. ازاین جمله «استثنای قانون » نباید سوء استفاده کرد زیرا استثناء درمواردی است که دادگستری ذاتاً نمی‌تواند به آن نوع محاکمات رسیدگی نماید. مثلاً محاکماتی که مربوط به جهات ارتشی باشد و یا درموقع جنگ احتیاج به محاکمات لشکری گردد. مسلم‌است‌ مقنن این نوع محاکمات را مستثنی دانسته‌است. چیزعجیبی است که دیوان دارائی رسیدگی می‌کرد اگرمی‌دید صاحب حق را نمی‌تواند محکوم کند، پرونده پرواز می‌کرد، دردادگاه نبود، درمیز وزارت نبود. کجا است؟ درجریان است! صاحب حق باید برود فشار بیاورد. بعد از اینکه پرونده برمی‌گشت و راه برای داگاه به هیچ قسم موجود نبود، حکم پر و بال شکسته صادر می‌کرد پس از آن تازه وزارتخانه اجرا نمی‌کرد زیرا اجرای احکام دیان دارائی منوط بر امر آقای وزیر است: این کدام قانون است و این مطابق کدام اصل حقوقی است که انسان نزد مدعی برود و قضاوت او را بخواهد و بعد هم قابل اجرا نباشد. باید قوانین کیف مایشاء ملغی گردد. بجای تملق و چاپلوسی و تعریف و تمجید حقیقتاً قوانینی تصویب شود که احتیاجات جامعه را بر طرف کند.
یکی دیگر قانونی است که مجلس تصویب کرد که دعاوی مردم بر افراد نظام باید به دیوان ارتش رود. زن بواسطه ندادن نفقه و پیدا شدن ضرب و آزار به دادسرا شکایت می‌کرد. دادسرا شوهر را می‌خواست همین که می‌دید نظامی است، قرارعدم صلاحیت صادرمی‌کرد. این زن بیچاره باید سالهای متمادی به دیوان محاکمات ارتش برود و هستی خود را از هرحیث و هرجهت فدای امیال مردمانی که ابداً با قضاوت سرو کاری نداشتند بکند و تازه پرونده راکد و افسر و نظامی مورد نظر واقع می‌گردید. راست است که ارتش دارای دیوان دادرسی است ولی نه دیوانی که به اموراختصاصی افراد مداخله کند بلکه دیوان مزبورصلاحیت دارد به محاکمات جنگی رسیدگی کند و لاغیر.
وجود این قوانین برای خفه کردن مردم و گرفتاری آنان و رواج دادن بازار زور وتعدی بوده‌است این همه قوانین که زائیده دورۀ درخشان است باید الغاء شود و قوانین طبق احتیاجات عموم وضع گردد و محاکماتی که در کوچه‌ها و خیابان‌ها و محلات دوردست بنام دادگاه شهرداری – دادگاه ارتش – دیوان دارائی و غیره است از میان بردارند و مردم را به عدالت واقعی نزدیک کنند.
روزی که مالیات ارضی الغاء شد، وزیر دارائی وقت در مجلس حمایت از رنجبران نمود و گفت مقصود این است که دهقان با مأمورین مالی تماس پیدا نکند و مرغ سعادت پروبال خود را بقراء و دهاقین بگستراند آیا حقیقت این بود؟نه. این برای املاک اختصاصی بود که به هیچوجه مالیاتی نداشته باشد واگر روزی ملت آزادی پیدا کرد و خواست مطالبه حقوق حقۀ خود را بنماید مالیات گذشته را نتواند مطالبه کند.
مالیات ارضی الغاء ومالیات صدی سه شروع شد. ازهمین‌جا بدبختی دهقان شروع گردید و شگفت اینکه همان قانون را خوب اجرا ننمودند. کوزه ماست که از ده به شهر وارد می‌شد مالیات مخصوص داشت. اگر دهقانی مرغی را برای فروش به شهر می‌آورد باید مالیات دهد. خلاصه ازهر چیزبه عنوان صدی سه مالیات گرفته می‌شد ولی البته اینها مربوط به املاک اختصاصی نبود. کسی قدرت نداشت به آنها نگاه کند ازهمه شگفت‌تر آن‌که شهرداری به خیال تعدیل نرخ اجناس افتاد. نه مردم طبق نرخ معینه چیزی خریدند و نه کاسب از دست اول به قیمت خریداری نمود. جنس به بازار نیامد اگرآمد فاسد و کثیف بود. یک دفعه آگهی بلند بالائی داده شد و آگهی نرخ اجناس الغاء گردید برای چه؟ شهرداری برخورد به اینکه محصول فرح آباد هم مشمول این مقررات است. درد زیاد است باید درمان پیدا کرد بهر کجا که روی آسمان همین رنگ است.
فرهنگ اسم بی‌مسمائی است زیرا در سال که 12ماه بیشترنبود سه ماه تعطیل اول مهرسال تحصیلی شروع می‌شد که باید مقدمات پیش آهنگی شروع وهمه روزه تمرینات کافی بعمل آید ازآن روز گذشته باید پیشاهنگان درمیدان جلالیه کارهای سوم اسفند را تمام کنند که مبادا آقای وزیر فرهنگ مورد بی‌ مرحمتی واقع شوند. باید شاگرد مدرسه خوب پابزند، خوب سلام پیش‌آهنگی دهد وخوب سرود بخواند و خوب بپرد. ولی ازدرس خبری نبود. برای این‌که از اول مهر تا سوم اسفند خود را آماده سان می‌کردند از سوم اسفند تا اول خرداد هم مقدمات امتخان شروع می‌شد. این وضع فرهنگ. این‌است وضع دارائی مودی مالیات فریاد می‌کرد، فغان می‌‌نمود، ناله آن در محیط ادارات مربوطه به مالیات بردرآمد طنین اندازبود که آقا مالیات بر درآمد از روی عوائد است. من سودی نبرده‌ام، من زیان دیده‌ام ادله رسمی دارم. دفاتر پلمب شده دارم من مشمول مالیات نیستم. البته آنچه بجائی نمی‌رسید فریاد بود. فقط پاسخ مأمورین این بود که ما مأموریم این مبلغ را دریافت کنیم و مأمورما روی قرائن و امارات این‌طور تشخیص داده‌است. قرائن و امارات وقتی است که دلیل نباشد با بودن دلیل که تشخیص مأمور ملاک نمی‌شود. افسوس که اینها همه نقش برآب بود.
اما بیچاره دیگر قادر بتأدیه نبود و از دیدن قیافه زرد فرزندان خود بواسطه نداشتن دارائی ورفتن آنها از بین عصبانی می‌شد و صدا می‌کرد فوری اورا بعنوان اهانت به مأموردولت تعقیب و به چندین ماه حبس محکوم می‌‌نمودند. اثراین عمل این بود که مرد بیچاره مال او رفته، ازهستی ساقط ، خود درزندان، زن و فرزنداش با فساد اخلاق باید اعاشه کنند. اگربخواهیم راجع به سایر وزارتخانه‌ها و عملیات آنها که صرفاً مطیع امر بودند صحبت کنیم خوانندگان را به اندوه دیگری مبتلا خواهیم نمود این است که قلم را کنار گذاشته و رشته سخن را کوتاه نمودیم تا ببینیم در آینده با ما چه معامله میشود.

 

 

اخبار مرتبط

دیدگاه خود را بنویسید

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید