در نوشته پیشین توضیح داده شد که ایجاد مدار بسته خشونت، گستردن دام و تله ای روانشناختی است با این مقصود که مابین ملتها، اقوام و گروههای سیاسی و عقیدتی، دشمنی، نفرت و حس انتقامجویی برانگیخته شود. اینگونه احساسات بشدت منفی غالباً زمینه ساز جنگ و ویرانگری میگردند. معماران اصلی گستردن تله روانشناختی مدار بسته خشونت، روابط سلطه گر ـ زیر سلطه و نظامهای استبدادی حامی این روابط قوا هستند.
حال هدف اصلی که حامیان روابط قوا تعقیب میکنند، جایگزین کردن روانشناسی کینه و دشمنی و جنگ، بجای صلح و رشد و رفاه، در مدار بسته خشونت است. بدینصورت که در بدو امر هر دو سر مدار بسته خشونت نیاز به دادن نقش قربانی بخود دارند. در حقیقت ایجاد حس انتقامجویی و پدید آوردن انگیزه دشمنی و جنگ، از این امر ناشی میشود که متجاوز بایستی بخود نقش قربانی دهد.
در نوشته کنونی روانشناختی دادن نقش قربانی بخود، ابتدا از جنبه روانشناسی فردی و سپس روانشناسی ملتها، اقوام، گروههای سیاسی و اجتماعی، و بخصوص دولتهای استبدادی متجاوز به حقوق انسان، بررسی و شناسائی میشوند.
روانشناسی نقش قربانی دادن بخود چه پیامدهایی دارد؟
چه در روانشناسی و خواه در روان درمانگری شناخت بخود نقش و جایگاه قربانی دادن، اهمیت بسیار زیادی دارد. چرا که پیامدهای بسیار بدخیم این بیماری روانی ـ اجتماعی عملاً سبب میشوند که روان پریشی افراد مبتلا به آن، هرگز مداوا نیابد. آنطور که تا زمانیکه آنان نقش قربانی دادن به خویش را رها نکنند، در وضعیت روحی و زندگی واقعی آنان هیچگونه بهبودی حاصل نمی گردد.
در علائم روانشناختی ذیل دلایل این عدم بهبود قابل مشاهده هستند:
الف. فردی که بخود نقش قربانی میدهد، بطور مدام در این آرزو بسر میبرد که همه چیز و همه کس در محیط زندگی سیاسی و اجتماعی او تغییر کنند. ولی او خود، هرگز حاضر نیست، در اندیشه و رفتار خویش هیچگونه دگرگونی پدید آورد، و خود را تغییر دهد.
ب . این عدم قبول تغییر سبب می گردد که فرد مزبور بطور ناخودآگاه راه هرگونه بهبود روانی ـ اجتماعی را در روانشناسی و روش زندگی خویش بلوکه و مسدود کند.
حال سئوال اولی که پیش میآید، اینست:
چرا فردی که بخود نقش قربانی میدهد، هیچ تمایلی ندارد، خود را تغییر دهد تا در وضعیت زندگی روحی و اجتماعی او بهبود حاصل گردد؟
دلایل متعددی را که محققان روانشناختی و روان درمانی در مورد نقش قربانی دادن بخود، در اختیار ما میگذارند، از این قرار است که ماندن در نقش قربانی و عدم قبول تغییر خود، سه کار آسان را برای اینگونه افراد مهیا میکند. این سه کار آسان عبارتند از:
کار آسان اوّل اینکه، آنها بطور مداوم از وضعیت بد خویش گله و ناله و شکایت می کنند. در واقع با اینکار دیگران را سرزنش و آنان را مقصر سیه روزی خویش قلمداد می کنند.
از جنبه روانشناختی با این پندار و کردار و گفتار برای ناتوانیهای خویش توجیه می تراشند. چون حاضر نیستند ناتوانیهای خودشان را با انتقاد از اندیشه و اعمال خود تغییر دهند و در هر زمینه ای با کار و کوشش خود، ناتوانیهای خویش را به توانایی تبدیل کنند.
کار آسان دوم اینکه، آنچه بیش از همه نزد اینگونه افراد بچشم میخورد، اینست که آنان مسئولیت زندگی خویش را خود به عهده نمی گیرند، بلکه آنرا به گردن دیگران ( همسر، فرزندان، دوستان، وضعیت بد سیاسی و اقتصادی و … ) می اندازند. در اینصورت نه تنها از خود خویش هیچ گله و شکایتی ندارند، بلکه از دیگران و وضعیت بد بیرون از خود، خیلی بیشتر شاکی و گله مند هستند.
کار آسان سوم اینکه، هرگز قبول نمی کنند که همه پیش آمدهای بد و ناگوار زندگی آنان، حاصل اندیشه و اعمال غلط خود آنها است. بلکه بیشتر بجای آن، اوضاع سیاسی و اجتماعی بیرون از خویش را مقصر میدانند. با اینکار تقصیر را نه به گردن خود، بلکه بر دوش دیگران می گذارند و آنان را مقصر اصلی بوجود آمدن مشکلات زندگی سیاسی و اجتماعی خویش قلمداد می کنند.
حال مجموعه هر سه کار آسان بالا سبب میگردد، در روانشناسی افرادی که بخود نقش قربانی می دهند، علائم ذیل نمایان گردند:
الف. از دیگران انتظار بیش از حد و اندازه داشتن:
انسانهایی که نه خود خویش، بلکه دیگران را مقصر احوال و روزگار بد خویش می دانند، غالباً همه چیز را در رابطه با شخص خود برآورد و ارزیابی می کنند. داشتن خلق و خوی خود را قربانی دانستن، سبب می شود، از دیگران انتظارات و توقعات بیش از حد و اندازه و غیر واقعی داشته باشند. طوریکه هر گاه دیگران توقعات آنها را بجا نیاورند، آنان را ضد شخص خود و دوستی با خویش تلقی میکنند. بنابراین دوستی با اینگونه افراد عمری بسیار کوتاه و بی دوام دارد.
ب. نیافتن راه حلی مناسب جهت رفع مشکلات زندگی خویش:
انسانهایی که بطور مداوم خود را قربانی تلقی میکنند، اعتقادی راسخ به این امر دارند که دنیا جای آدمهای خبیث و شرور است. بنابراین چون غالب آدمها پر از بدخواهی و شرارت هستند، آنان را مانع بزرگی بر سر راه یافتن راه حلی مناسب برای زندگی خویش میدانند.
این برداشت غلط از انسانهای دیگر، این تفکر را در آنها تقویت میکند که چون خواه ناخواه همه ی دیگر انسانها بد و خبیث هستند، چرا اصلاً آنها برای تغییر خود و وضعیت زندگی خویش تلاش و کوشش کنند. زیرا که بهر حال انسانهای خبیث به زندگی و سرنوشت آنان جهتی بدخیم را تحمیل خواهند کرد.
امر روانشناختی بدخیم در این دید اینست که، افرادی که خود را قربانی میدانند و بخود نقش قربانی می دهند، بطور ناخودآگاه مدار بسته ای از خشم و غیظ را در درون خویش ایجاد و با اینکار، علیه خود خویش دست به تخریب و ویرانگری می زنند. این اندیشه و عمل غالباً ناخودآگاه سبب می گردد که آنان، خود و زندگی خویش را مجبور و محتوم به شکست کنند.
بهمین دلیل نیز کسانی که بخود نقش قربانی می دهند، بدنبال یافتن راه حلی مناسب برای رفع مشکلات زندگی اجتماعی و سیاسی خویش نمی روند. چرا که از پیش معتقدند، سرنوشت آنان محتوم به شکست است و هرگز رخدادی خوب و مناسب در زندگی، نصیب آنان نخواهد شد.
ج. پایه و اساس احساسات فردی که بخود نقش قربانی می دهد، پُر از خشم و غیظ است:
یکی دیگر از علائم روانشناختی بسیار بارز افرادی که خود را در جایگاه قربانی قرار می دهند، اینستکه بطور ناخودآگاه احساساتی پُر از آزردگی و رنج، در نتیجه خشم و غیظ دارند.
زیرا همیشه از این نقطه حرکت میکنند که تمامی کائنات و همه انسانها، نظری بد و خصومت آمیز نسبت به آنان دارند. این اندیشه و احساس باعث می گردد، مدام آزرده خاطر و به گونه ای غمزده و غمگین باشند. بهمین دلیل نیز کوچکترین مشکل و یا ناکامی که در زندگی آنان پیش آید، موجی از عصبانیت و خشم را در درون آنان بر می انگیزد.
در حقیقت اینطور می توان گفت که اینگونه افراد مدار بسته ای از خشونت را در درون خویش ایجاد می کنند. مدار بسته ای روانی ـ اجتماعی که سبب میگردد، آنان بطور مداوم در ترس و نگرانی از آینده بسر برند.
حال سئوال دومی که پیش می آید اینست:
دادن نقش قربانی بخود، چه فواید و مزایای روانی ـ اجتماعی برای اینگونه افراد با خود به ارمغان می آورد و در بر دارد؟
روانشناسان محقق در زمینه نقش قربانی دادن به خود، این فواید و مزایا را یک به یک بررسی و نتایج ذیل، حاصل پژوهشهای آنان است:
۱. صاحب هویت شدن:
هم هویت کردن خویشتن بمثابه قربانی با سرنوشتی بسیار دردناک منجر به این نتیجه و ادعای روانی ـ اجتماعی می گردد که « من آن کسی هستم که با پایداری و شکیبایی درد ها و زجر های بسیار زیادی را تحمل کرده ام. تحمل این همه مصیبت، مرا یک و یگانه و بی همتا کرده است. چرا که کشیدن اینهمه مشقات، تنها از من بر می آید. این من بودم که توان تحمل آنها را داشتم. در نتیجه این دردها و رنجها سازنده هویت من است. »
امر مبهم در این بیان اینست که: غالباً بطور مشخص و معین معلوم نیست، فردی که خود را قربانی می داند، چه دردها و زجر هایی را تحمل کرده است؟
تجربه نویسنده این سطور در پر شمار روان درمانی ها از افرادی که خود را قربانی می دانند، این تجربه را به من آموخت که هر زمان لایه به لایه این دردها شناسائی و بتدریج شروع به درمان گردد، این سئوال در ذهن بیمار روان پریش بوجود می آید که « بدون ادعای این درد ها و مشقات، پس من کی و چی هستم؟ » این اندیشه بغایت غلط سبب میگردد که آنان روند روان درمانی خویش را در نیمه راه قطع و ترک درمان روانی خویش میکنند.
۲. توجه دیگران را نسبت به خود جلب کردن:
دادن جایگاه قربانی بخود، با این اقبال همراه است که فردی که خود را قربانی می خواند، هر زمان که مایل بود، می تواند دردها و زجرهای خویش را مو به مو برای دیگران تعریف و به نمایش گذارد. با اینکار قادر می گردد، احساس همدردی و محبت، و حتی مقبولیت نزد دیگران را خیلی راحت بدست آورد. این توجه دیگران را نسبت بخود جلب کردن، میشود دکان مکاره ای جهت رسیدن به امیال خویش، بدون کشیدن زحمت، همانند آدمی که به دروغ خویشتن را علیل به نمایش گذارد، جهت جلب توجه دیگران و گدایی کردن از آنان.
۳. شعله ور کردن حس یاری و کمک رسانی دیگران نسبت بخود:
افرادی که هویت قربانی را نزد خویش نگاه می دارند، در عمل تلاش می کنند، نظر دیگر انسانها را همانطور که در بالا آمد نسبت بخود و قربانی بودن خویش جلب کنند. در حقیقت مایلند دیگران به آنان یاری و کمک رسانند. طوریکه دیگران در روابط خود با آنان، خودشان را مسئول سرنوشت آنان تلقی و احساس کنند.
در واقع کم نیستند اشخاصی که حس کمک رسانی و مسئولیت زندگی افراد قربانی را به عهده می گیرند و در این اندیشه غلط بسر می برند که قادرند، همه مشکلات آنان را برایشان حل کنند. این امر سبب میگردد، فردی که نقش قربانی را ایفا میکند، هیچ زمان خود جهت رفع مشکلات خویش فعال و خلاق نشود.
۴. حق خود دانستن اعمال قدرت و سلطه گری بر دیگران:
فردی که بخود نقش قربانی می دهد، نه تنها مدام از دست دیگران گله مند و شاکی است، بلکه با ادعای جریحه دار شدن زندگی و احساسات خویش، تلاش می کند دیگران، خاصه مخالفین ادعای خود را، شرمگین و خجالت زده کند.
حال اگر مخالفین او ادعای قربانی بودن او را قبول نکردند، سعی میکند، بیشتر از جنبه اخلاقی، آنان را نزد دیگران رسوا و بدنام کند. اگر او در اینکار خویش موفق گشت، قادر میگردد نسبت به هر کس که دلش خواست، اعمال قدرت و سلطه گری کند.
امر بالا بیش از همه در سیاست و روابط سلطه گری کاربرد قوی دارد. در نوشته بعدی بطور مفصل به موضوع نقش قربانی دادن بخود را بکمک دو « صنعت » فریبکاری، یکی « صنعت هولوکاست » ساخته دست صهیونیست ها، و دیگری « صنعت شهید سازی » ساخته و پرداخته اسلامیست های حاکم در کشورهای مسلمان نشین، از جمله ایران، توضیح و تشریح خواهم کرد.
۵. نسبت به دیگران برتری اخلاقی بدست آوردن:
بدست آوردن برتری اخلاقی نسبت به دیگران، از طریق بخود نقش قربانی دادن، نوعی حیله گری در اعمال قدرت و سلطه گری نسبت به دیگر انسانها است. این نوع از مکّاری بوسیله « اخلاق » دروغین توجیه می شود. از جنبه روانشناسی این حیله گری اعمال قدرتی پوشیده ای نسبت به دیگران و بشدت نیز ویرانگر است. چرا که در دیگران احساس شرم و خجالت زدگی را بر می انگیزد.
در نوشته بعدی همانطور که در بالا آمد، به موضوع نقش قربانی دادن بخود بکمک دو « صنعت » فریبکار، یکی « صنعت هولوکاست » ساخته دست صهیونیست ها، و دیگری « صنعت شهید سازی » ساخته و پرداخته اسلامیست های حاکم در کشورهای مسلمان نشین، از جمله ایران، خواهم پرداخت.
منابع و مأخذ ها:
Pascal Bruckner: Ich leide, also bin ich. Die Krankheit der Moderne. Aufbau, Berlin 1997
Dieter Hermann, Dieter Dölling: Kriminalprävention und Wertorientierungen in komplexen Gesellschaften. Analysen zum Einfluss von Werten, Lebensstilen und Milieus auf Delinquenz, Viktimisierung und Kriminalitätsfurcht. Weißer Ring; Mainz 2001
Slavoj Žižek: Liebe Dein Symptom wie Dich selbst! Jacques Lacans Psychoanalyse und die Medien. Institut für Neue Medien an der Städelschule. Frankfurt am Main 1991