آیینه ِ قلب ِ توام ، جان شو ، هویدا کن مرا
هستم ، اگر در آتشم ، شرم از تبارت می کشم
از کورُش و از آرشم ، آزاد و بر پا کن مرا
از آن چه بر من کرد اثر ، سی سال و اندی بی خبر
خشکیده کوه و دشت و بَر ، وقت است احیا کن مرا
رفتی درفش انداختی ، خورشید و شیرش باختی
مضمون تازی ساختی ، تا هست ، حاشاکن مرا
جنگل سراسر خانه شد ، سهم ِ دو صد دُردانه شد
انگارها شاهانه شد ، ای کور ، بینا کن مرا
هر مذهبی نقشی ز دل ، ایمان مردم را بِهل
فارغ ز رنگ و آب و گِل ، با مهر پویا کن مرا
یا دَ م ز آزادی نزن ، یا مرد ِ میدان شو به فَن
غول ِ ستم را بَر فکن ، من را بکُش ما کن مرا
از این قبای ِ غم درآ ، این وعده هایند آشنا
اینک که ما هستی بیا ، ایران ِ فردا کن مرا
داریوش لعل ریاحی
18 مهر 1393