در نوشته پیشین آمد، انسانها به وقت خود انگیخته عمل کردن، فکر و احساسی مبهم و ضد و نقیض دارند. چرا که هم امید دارند، موفق شوند، و هم ترس و نگرانی که مبادا شکست خورند و آمال و آرزوهایشان نقش بر آب شوند.
از اینجاست که الگوهای تاریخی و فرهنگی در فرهنگ یادآوری مدد رسان فرد و جامعه میشوند تا انسانها ابتدا در وجود آنان، خود خویش را شناسائی کنند. سپس با ایجاد انگیزه توسط الگوهای خویش در دستیابی به هدفهای خویش توفیق یابند.
چون اگر الگوها خود در زندگی خویش انسانهای پیروز و ظفرمندی نبودند و نباشند، هرگز الگو نمی شدند و نمی شوند. بهمین دلیل نیز انسانها به الگوهای دلخواه خویش مراجعه میکنند تا از آنان چگونگی کامیاب شدن در اهداف خویش را بیاموزند و بکار برند.
براساس تحقیقات متعددی که در روانشناسی یادگیری cognitive psychology صورت گرفته است، همه انسانها از همان ابتدای کودکی الگوهای خاص خویش را دارند. چون میخواهند شبیه الگوهای خود شوند و رشد کنند. از منظر علم روانشناسی انسانها بدون داشتن الگو، قادر به رشد کردن نیستند. برای نمونه میخواهند مثل الگوهای خویش خوب و روشن صحبت کنند، مطالب دلپذیر بنویسند، خوب شعر بسرایند و تحلیل درستی از امور سیاسی و اجتماعی روز داشته باشند.
در یک کلام، الگوها مشوق رشد شخصیت انسانها هستند. چون انسانها میخواهند همانند الگوهای خویش، مستعد، فعال و خلاق شوند، تا در رسیدن به اهداف دلخواه خویش موفق و پیروز گردند.
در واقع هر الگویی بیانگر ارزشی عمومی و معتبر است. ارزشی که عموم انسانها در تکاپوی بدست آوردن، و از آن خود کردن آن، هستند. برای مثال الگوهای جهانی همچون لئوناردو داوینچی، بیانگر ارزش خلاقیت در هنر، آلبرت اینشتین بیانگر استعداد شگرف در شناسایی مسائل پیچیده و دشوار، و نلسون ماندلا، نماد استقامت در برابر بی عدالتی، هستند.
برای شبیه الگوهای خویش گشتن، انسانها راهی بس سخت و طولانی را بایستی پشت سر گذارند. در روانشناسی یادگیری به این راه دراز و دشوار « آموزشهای اجتماعی » گویند.
حال در ذیل چند وجه گوناگون از آموزشهای اجتماعی را که انسانها به یاری الگوهای خویش می آموزند، شمارش و بطور خلاصه تشریح میکنم:
الف. الگوها خودشناسی را به انسانها می آموزند:
از جنبه روانشناسی، هر آنچه ما را سر شوق و ذوق آورد، در ما وجود دارد. و هر آنچه ما در وجود خود داریم، میتوانیم رشد و ارتقاء دهیم.
برای مثال وقتی ما تلاش میکنیم الگوهای خودمان را از جنبه فکری و رفتاری شناسائی کنیم، نظرات آنان را درک، و با نظرات خودمان مقایسه کنیم، هر زمان بهتر و بیشتر از گذشته، آنان را خواهیم شناخت. در این تجربه فکری و عملی غالباً دراز مدت، دو امر مهم به مرور زمان در شناخت خودمان برای ما میسر میشوند:
امر اول: شناخت آمال و آرزوهای خودمان جهت بنای آینده است. بنابر علم روان تحلیلی که مبتکر آن زیگموند فروید بود، هر انسانی صاحب دو « من » است. اولی من معمولی و دیگری « من ایده آل » ( انگلیسی Ego ideal آلمانی Ichideal ) او است.
کار من معمولی تلاش جهت رسیدن به من ایده آل، یا من آرمانی است. طرح اولیه ساختن من آرمانی هر انسانی از دوران کودکی آغاز و تا آخر عمر ادامه می یابد. ( ۱ )
هر انسانی » من آرمانی « خود را از الگوهای خویش میگیرد، و تلاش میکند، شبیه الگوهای خویش، اثر گذار و اثر بخش شود.
امر دوّم: شناخت قابلیتهای خود است. شرط اولیه رسیدن به من ایده آل خود، خودشناسی است. بدینصورت که در مسیر راه دراز و طولانی کسب توانائیهای الگوهای خویش، به مرور زمان انسانها بر نوع و اندازه استعدادها و توانائیهای خویش، واقف میگردند.
حال این سئوال پیش میآید که از جنبه روانشناسی، چرا شناخت خود و توانائیهای خویش، از طریق و به یاری الگوها، حاصل ما میگردند؟ جواب اینست:
زیرا الگوها بمثابه آیینه ای هستند که ما در آنها، اصول، ارزشها و اهداف مهم زندگی خودمان را می بینیم و میشناسیم. در حقیقت خود شناسی، نه تنها شناخت خود و توانائیهای خویش است، بلکه زیربنا و پایه و اساس یافتن هویت، اعتماد بنفس و رشد شخصیت نیز هست.
توضیح امر بالا از جنبه روانشناسی این است:
خودشناسی که به یاری الگوها حاصل ما میشود، سبب میگردد که « برای خود مدام طراحی شده ما، تصوری جهت کسب تجارب جدید در زندگی بوجود آید. » ( ۲ )
این تصور نزد هر کدام از ما انسانها، تاریخ تکوین و رشد خاص خویش را دارد. طوریکه هر فرد و جامعه ای به اقتضای رشد فرهنگ یادآوری خویش، همراه با تجارب روزمره محیط زیست اجتماعی خود، آنرا بطور مداوم میسازد و تکامل میدهد.
برای مثال، خودشناسی بمعنای خود را موضوع شناسایی قرار دادن، از جنبه شناخت روان خویش، در آموزش روان درمانگری، بمثابه درمان مشکلات روانی انسانهای دیگر، از چنان اهمیتی برخوردار است، که شرط اخذ مجوّز رسمی برای حرفه روان درمانگری، محسوب میشود.
در مکاتب گوناگون « روان تحلیلی » psychoanlysis از ابتدای تأسیس خود، آموزنده این شیوه از روان درمانی میبایستی خود را تحت نظر روانکاوی حاذق، بمثابه الگوی کارشناس روانشناسی، جهت « آموزش روان تحلیلی » lehranalys قرار دهد.
زیرا شناسایی زندگینامه روانی خویش ( به زبان انگلیسی psychogram و آلمانی Psychogramm ) از ابتدای طفولیت تا هم اکنون، بیانگر وضعیت ها و مشکلات روانی ـ اجتماعی هر فرد در طول رشد شخصیت او، ارزیابی میشود.
آموزش شناسایی زندگینامه روانی هر انسان، در واقع داوری و قضاوت انتقادی از وضعیت روانی آموزنده روان درمانگری را فراهم می آورد. و از آنجا که هدف هر نوعی از روان درمانگری، تصحیح خودشناسی روانی خویش بیاری روان درمانگر حاذق است، در نتیجه زمینه حلّ مشکلات و ناهنجاریهای روانی فرد را امکان پذیر میکند.
ب. الگوها به زندگی انسانها انگیزه، جهت، هدف، و معنی میدهند:
هر انسانی جهت رشد شخصیت خویش، نیاز به انگیزه برای یافتن جهت و هدف زندگی خویش دارد تا بتواند به آن معنی دهد.
ابتدا انگیزه را از جنبه معنای لغوی مطالعه میکنیم تا درک دیگر امور مربوط به انگیزه، یعنی جهت و هدف و معنی دادن به زندگی، برای ما روشن و واضح شوند.
در زبان فارسی انگیزه، کشش درونی که انسان را به انجام دادن و یا ندادن کاری برانگیزاند، معنی میشود. انگیزه عامل درونی و شخصی هر انسان است. در زبان لاتین به انگیزه Motivation میگویند که از ریشه لغت « movare » به معنی « ایجاد حرکت » گرفته شده است. ایجاد حرکت نیز همیشه جهت و هدف معلوم و مشخص دارد که آنرا « دلیل حرکت » می نامند.
حال در روانشناسی، واژه انگیزه دارای مجموعه علائمی است که نشانگر چندین روند و یا پروسه هیجان انگیز است. هسته مشترک همه این علائم اینستکه: « انسان بر اساس اراده آزاد خویش، برای رسیدن به هدف و نتیجه معینی که انتظار آنرا دارد، برای رفتار خویش جهت مشخصی را انتخاب میکند و پیش میبرد. » ( ۳ )
حال همه میدانند که زندگی الگوهای تاریخی و فرهنگی سراسر سرشار از انگیزه است. این انگیزه ها سبب میشوند که شخصیت آنان دارای صفات ذیل گردند:
- جهت دار و هدفدار زندگی کردن،
- آرمانخواه بودن،
- در راه رسیدن به هدف خویش، صبر و شکیبایی را پیشه کردن،
- بیش از هر چیز، به خود و توانائیهای خویش باورمند بودن،
- اثبات این امر که هر کار مهم و دشواری امکان پذیر است،
- و هر هدف بزرگ و با اهمیت نیز قابل دستیابی،
- اشتباهات گذشته خویش را میتوان تصحیح، و بهتر و توانا تر از گذشته گشت.
الگوها آموزگار صفات بالا هستند. آنها نه تنها در درون انسانها ایجاد انگیزه میکنند، تا جهت دار و هدفدار و با معنی زندگی کنند، بلکه به آنان تصاویر و اشکال گوناگونی از زندگینامه خود را نشان میدهند. در این تصاویر و نشانه ها، خسته شدن و از پای در آمدن در برابر مشکلات عظیم، و تسلیم وضعیت موجود شدن، معنی ندارد.
ج. الگوها به انسانها امید و اطمینان میدهند:
در جهان و جوامعی که پر از بحرانهای گوناگون هستند، بسیاری از انسانها در تمنای یافتن امید و اطمینان نسبت به آینده خود، میهن خویش و جهان هستند. آنها نیاز به اندیشه ها و شیوه زندگی کردن الگو هایی را دارند، که نسبت به آینده پر از امید و اطمینان هستند.
همیشه در زمانهای سخت بحرانی انسانها نیاز درونی به قهرمان پیدا میکنند. قهرمانانی که نه تنها در گذشته و حال از مشکلات و سختی ها هراسی بدل راه ندادند، بلکه بر آنها فایق گشته و نسبت به آینده مظهر امید و اطمینان گشتند. الگوها در دوره های بحرانی مشعل های نورانی میشوند، نشان دهنده راه و چاره، و مبشّر امید و اطمینان در رسیدن به اهداف دلخواه خویش.
در نوشته بعدی به دشمنان فرهنگ یادآوری خواهم پرداخت. و روانشناسی دشمنی دست اندرکاران دو نظام استبدادی شاهی و ولایی نسبت به الگوهای آزادی و استقلال ایران را تشریح خواهم کرد.
منابع و مأخذ ها:
( ۱ )
Wolfgang Mertens: Ich-Ideal. In: Wolfgang Mertens, Bruno Waldvogel (Hrsg.) Handbuch psychoanalytischer Grundbegriffe. 3., überarbeitete Auflage. Verlag W. Kohlhammer, Stuttgart 2008, S. 318–332
( ۲ )
Sigrun-Heide Filipp (Hrsg.): Selbstkonzept-Forschung. Probleme, Befunde, Perspektiven. 3. Auflage. Klett-Cotta, Stuttgart 1993; S. 127
( ۳ )
Jutta Heckhausen; Heinz Heckhausen: Motivation und Handeln. 4. Auflage. Berlin 2010. S. 36