back to top
خانهنویسندگانجمال صفری -بمناسبت شصتمین سالگرد شهادت دکتر حسین فاطمی- دادگاه فاطمی:...

جمال صفری -بمناسبت شصتمین سالگرد شهادت دکتر حسین فاطمی- دادگاه فاطمی: شیر را هر چند در زنجیر نگهدارید، ممکن نیست گربه شود!

 

Fatemivadaskhatemossadegh19 آبان 1393  بخش اول مقاله

اعدام دکترحسین فاطمی خواست انگلیس، آمریکا و شاه بود

«امروز بجزدستۀ فاسدی  که بر روی استخوانهای خرد شدۀ [ ملت و مملکت] دارند جنگ و نزاع می کنند در دعوی وزارت و وکالت برسرو مغز یکدیگرمی کوبند ایرانی مالک چیزی دیگر نیست ….!

نه ما هرگز نمی میریم، زیرا ما زنده عشقیم، ما با دنیا و با تاریخ یک روز بوجود آمده ایم. قرن ها ‏در اوقاتیکه جهان در بی عدالتی ها غوطه ور بود ما موجد نظام اجتماعی بودیم، ما شعر یعنی سیلابه ‏روح و جوهر فکر بلند و عصاره عظمت قریحه و استعداد را داریم …‏

ملت ایران مردنی نیست، این تازیانه ها، این دلقک بازی ها و این خفقان افکار او را بیشتر بیدار می ‏کند، روی اعصابش اثر باقی می گذارد و این آثار یک روز تاثیر عجیب خواهد کرد، تاثیری که ‏جبران غفلت های دیروز را در بر خواهد داشت …! اینطور نیست؟ ما به پیمودن یکی از دو راه ‏ناچاریم یا مرگ یا زندگی ولی با شرافت و افتخار …!‏

ما صاحب این خانه هستیم ما باید آن توانایی و شخصیت ذاتی خود را بروز دهیم که هر نالایق پست ‏و هر کوچه گرد بی فکر و کم شعور نتواند حاکم بر مقدرات این مملکت بشود.‏

برای اجرای این نقشه آماده شوید. وزیر و وکیل نوکرهای زرخرید ایرانی هستند، زیرا قدرت و ‏ثروت آن ها از ملت ایران است، هروقت آن ها برخلاف میل و اراده ما قدم بردارند یا بخواهند افکار ‏پوچ و بی معنی خود را بر ما تحمیل کنند آن وقت است که ما باید مرد و مردانه بدون بیم از زور و ‏استبداد با یک حرکت سریع موجودیت خویش را عیان سازیم و آن ها را ازبساط حکومت برانیم »

«دکتر حسین فاطمی »(1 )

19 آبان  1393 شصتمین سالگرد شهادت دکترحسین فاطمی آخرین وزیر خارجه حکومت ملی دکتر مصدق است. شما خوانندگان ارجمند بویژه نسل دهه 1330 بیاد می آورید که در روزهای 25 تا 27 مرداد، دکتر فاطمی با یک سخنرانی (میدان بهارستان و سه سرمقاله  در باختر امروز:

 1- این دربار شاهنشاهی روی دربار ملک فاروق را سفید کرد.

 2- خائنی که میخواست وطن را بخاک و خون بکشد فرارکرد.

 3 – شرکت سابق و روزنامه های محافظه کار لندن دیروز عزادار بودند،

یکی از موارد اتهام و « اساس پروندۀ او را در دادرسی ارتش» تشکیل داد و «بدلیل مقالات و نوشته هایش بر علیه سلطه خارجی و بالاخص انگلستان و پیشنهاد ملی کردن صنعت نفت ایران و بستنن دربِ سفارت انگلستان و قطع رابطه با انگلیس در 30 مهر 1331 و پس از آن انحلال کنسولگری های انگلیس در ایران که فاطمی در سرمقاله ی خود ( باختر امروز 29 دی 1331)؛  انحلال کنسولگری های انگلیس را خیلی مهم و اساسی تر از خلع ید دانست، زیرا پایگاههای استعماری ومداخلات روزافزون انگلیسی ها در تمام شئون ایران، زاد و ولد فعالیت کنسولگری هاست. »(2)

دادگاه نظامی رژیم کودتای دست نشاندۀ انگلیس – آمریکا، سری و بر خلاف اصول و قوانین بین المللی و ایران و اصول حقوق بشر بوده است. فاطمی از پیش محکوم به اعدام بود. وی با صراحت  این را در دفاع شجاعانه خود در محکمۀ دست ساخته و مطیع رژیم کودتا می گوید: «[من] دستگیر و مثل پست ترین بردگان و غلامان به گوشه ای افکنده شدم. بعد هم که باز بقول خودتان کاره ای نبوده ام و نیستم در خور یک همچو رفتار عادلانه هستم. پس شما که تا این حدّ نیز حفظ ظاهر را مقتضی نمی دانید، چرا دیگر یک سلسله تشریفات زائد را فراهم می سازید و زحمت بیهوده می کشید که صورت قانونی بکار بدهید.» (3)

دخالت شاه دست نشانده در ضرورت تسریع «برای بازجویی از دکتر فاطمی» و تشکیل هر چه سریعتر دادگاه نظامی برای صدور حکم اعدام فاطمی علی رغم اینکه او در آن زمان سخت بیمار و مریض بود، نشانگر وحشت رژیم کودتا از دکتر فاطمی است:  

«دکتر سعید حکمت رئیس پزشکی قانونی و نماینده مجلس در آن زمان درگزارشی که در روز  پنجشنبه دهم  تیر ماه 1333، به مجلس شورای ملی داد، صریحاً اعلام کرد که در معاینه ای که در لشکر2 زرهی از دکتر فاطمی به عمل آورده، برخلاف اظهار نظرهائی که شده، دکتر فاطمی تمارض نکرده بلکه، کسالت ایشان محرز و مسلم بوده است و به همین جهت در گزارشی که به عرض مجلس  شورای ملی و همچنین مقامات صلاحیتدار، از طرف پزشکی قانونی فرستاده شده، شرح حال ایشان به طور مفصل نوشته شده است…. در این گزارش، دکترحکمت تصریح کرده که دکتر فاطمی، الآن مریض است و بیماریش مرتفع نشده است.» (4) 

«بیمارستان: دکترفاطمی قبل از بهبود کامل، از بیمارستان شماره 1 ارتش مرخص و به زندان سربازخانۀ لشکر 2 زرهی زندان سیاسی فرمانداری نظامی واقع در خیابان قدیم شمیران (منطقه قصر قاجار) منتقل شد. دکترسعید حکمت پزشک قانونی و سرتیپ دکتر نجف زاده پزشک معالج بر اثر اقدامات سلطنت خانم فاطمی در زندان از او معاینه به عمل آوردند و محتاطانه ضرورت انتقال دکتر فاطمی را به یکی از بیمارستانهای ارتش گوشزد نمودند، 2 تیر.

 – حضور دکتر فاطمی در بیمارستان شماره 2 ارتش کریم. هدایت، برای انجام تحقیقات و بازپرسی مشکل ایجاد می کرد، لذا پزشک مخصوص شاه، دکترایادی، او را معاینه و علی رغم وضع وخیم بیمار، اعلام داشت« وضع مزاجی نامبرده مانع تحقیقات بازپرسی نظامی نیست». 9 تیر .

 * بر همین اساس طبق مکاتبه ذیل، شاه دستور تحقیقات از دکترفاطمی را شخصاً صادر کرد:

«کشف تلگراف: سرتیپ ارفع، اسم کشف کننده… نشان شیر و خورشید و تاج، وزارت دفاع ملّی، ستاد ارتش.

از قطار مخصوص، تاریخ وصول

شماره وارده 9455، تاریخ کشف 19 / 4 / 1333  

تیمسار ریاست ستاد ارتش عین ابلاغ تیمسار سپهبد یزدان پناه معروض می گردد.

                                                                                         سرتیپ ارفع     

[متن ابلاغیه]:

تیمسار سرلشگر هدایت وزیر دفاع ملّی،

اعلیحضرت همایون شاهنشاهی مقرّر فرمودند برای بازجویی از دکتر فاطمی در بیمارستان هیچ گونه مانع قانونی نمی باشد. بنابر این دستور فرمایید اقدام به بازجویی نامبرده در همان بیمارستان به عمل آید.

ساعت 14، 19 / 4 / 1333 ، [ سپهبد] یزدان پناه

[در حاشیه] عیناً به دادستانی ارتش رجوع بشود. 22 / 3 / 33  ، تعقیب عرایض تلفنی عیناً از دید   

 مقام وزارت می رساند. 20 / 4 / [1333] امضاء»(24) ، 19 تیر»  (5) 

به بیان دیگر سرنوشت دکتر فاطمی در همان روزهای نخست پس از کودتا، از طرف امریکا ،انگلیس و شاه معین شده بود  زیرا :

1 – در گزارش 21 اوت 53  هندرسن، سفیر وقت امریکا درایران به وزارت امور خارجه تاکید میکند که: «عامل دیگرکمک کننده به اظطراب و ناراحتی، آن است که خطرناکترین رهبران ملی هنوز آزادند. مصدق، فاطمی، شایگان، حسیبی و دیگران، به آسانی ممکن است با رهبران حزب توده در صدد طرح توطئه باشند. این حقیقت که فاطمی هنوز زنده است، علی رغم شایعات روز 19 اوت  در باره مرگ وی، بویژه دلسرد کننده است، زیرا که وی حیله گرترین و بدون ملاحظه ترین فرد از اطرافیان مصدق محسوب می شود. این باور وجود داشت که وی با روحیه انتقام جویی تردید در کمک به پیوند اتحاد و همکاری  میان ملیون و توده ای ها، علیه غرب  را به خود راه نمی دهد.»(6 )

2 – کرمیت روزولت، فرمانده عملیات، در اول شهریور پس از کودتا به ایران می رود و می گوید:« پس از برگزاری تشریفات، شاه به من اشاره کرد و اولین عبارتی که با لحن رسمی ادا کرد این بود: « من تختم را مدیون خدا و ملتم و ارتشم و شما هستم » … و “روزولت ”  موضوع  سرنوشت مصدق و دیگر رهبران جبهه ی  ملی را عنوان میکند و از محمد رضا شاه می پرسد: « میل دارم بدانم در مورد مصدق، ریاحی و دیگران، که علیه شما توطئه کرده اند، چه فکری کرده اید؟»

شاه می گوید: « در این مورد زیاد فکر کرده ام. مصدق محاکمه می شود.( در این موقع لبهای شاه می لرزید) و به سه سال محکوم خواهد گشت … ریاحی نیز مجازات مشابهی دارد. ولی یک استثنا وجود دارد و آن، حسین فاطمی است. او هنوز دستگیر نشده ولی به زودی او را پیدا می کنند. فاطمی، بیش ازهمه ناسزاگویی کرد. هم او بود که توده ایها را واداشت مجسمه های من و پدرم را سرنگون و خرد کنند. او، پس از دستگیری، اعدام خواهد شد.(7)   

3 – دستور اعدام فاطمی، از لندن صادر شده بود. در سند 104584 /371/ FO به تاریخ 30 سپتامبر  1953 سفارت بریتانیا در بیروت- که در آن زمان ستاد مشترک عملیات ایتنلیجنت سرویس بود – به وزارت امور خارجه انگلیس، چنین گفته شده است:

« تا آنجا که از مطالب روزنامه ها استنباط  کرده ام، اوضاع آن قدرها هم بد پیش نمی رود… مصدق مشکل ایجاد خواهد کرد، با توجه به اینکه در حمام خون کشته نشد، به نظرمن، بهترین راه حل برای او تبعید است… اما در مورد فاطمی، اگردستگیرشود بهترین راه حل اعدام است…»(8)  

 گرامی یاد غلامرضا نجاتی مورخ تاریخ معاصر ایران می نویسد: «دکتر فاطمی در میان رجال سیاسی نیم قرن اخیر، نمونه تقوا، ایمان و مقاومت بود و تا آخرین نفس به آرمان های خود وفادار ماند و تسلیم نشد. عمری زود گذر داشت، اما مردانه زیست و مردانه مرد و شهادتش بسی آموزنده بود. او آموخت که آزادی گرفتنی است و خونبهای آن بسیارگران است. او آموخت که زنده ماندن و زندگی  کردن بهرشرط و قیمت، شایسته یک مرد آزاده و یک رهبر نیست و آنهائی که بهنگام خطر، وظیفه و مسئولیت خود را به بهانه «مصلحت اندیشی» زیر پا می گذراند، درآینده نیز از هیچ چیز دفاع نخواهند کرد.

اخلاص و ایثارگری این آزاده شهید را درمتن نامه هائی که چند روز پیش از شهادتش برای آیت الله حاج سید رضا زنجانی [تولد ۱۲۸۱، درگذشت ۱۵ دی 1362]، مجتهد روشنفکر و وطن دوست زمان، که با کوشش خستگی ناپذیر برای نجات او تلاش می کرد، فرستاده می توان یافت. دکتر فاطمی در یکی از این نامه چنین نوشته است.(9)

FatemiDastkhat

 «..مخصوصاً این نکته را بنده با کمال صداقت و آرزوی خلوص عرض می کنم که به هیچ وجه در ‏تعیین این خط مشی منافع شخصی ما را در نظر نگیرید که بنده مریضم، چاقو خورده ام، زن و بچه ‏و خواهر و برادرم چه می گویند. بلکه آن چیزی را در نظر بگیرید که ما به خاطر حفظ و حمایت آن ‏جهاد کرده و به این روز افتاده ایم. مصلحت مملکت و ملّت را که می خواهد حیات نهضت خود را ‏نجات دهد و آرمان و آرزوی هزارها و صدها هزار هموطن خود را بیشتر رعایت کنند. ‏»

…درست است که من رنج فراوان در این مدت‏ مرض و قبل از آن کشیده ام ولی آرزو دارم که نفس ‏های آخر زندگی ام نیز در راه نهضت و سعادت هموطنانم صرف شود. به هر حال در دادگاه، ما می ‏توانیم بسیاری از حقایق را فاش کنیم

بر فرض که هیچکس هم نفهمد و صدای ما را خفه کنند در تاریخ و در پرونده باقی خواهد ماند. و ‏فردای روشن ممکن است مورد استفادۀ نسلهای آینده و هم چنین نسل معاصر قرار بگیرد و راه دیگر ‏هم این است که معتدل و ملایم حرف بزنیم و بگذریم. یا مثل (ریاحی) طلب عفو و بخشش کنیم و ‏چند سال زندان برای ما حسب الامر تعیین بکنند. 2

 زیر بار شقّ آخری هرگز بنده نخواهم رفت، ‏حتّی اگر آنچه را دلشان بخواهد دادگاه رأی بدهد.‏ »(10)

 

دفاعیات و محاکمه دکتر حسین فاطمی به قلم خودش

« پس از آنکه دکتر  فاطمی به زندان منتقل شد او را در بیدادگاه فرمایشی در حالی که مریض بود حاضر کردند: شرح اولین جلسه هفتم مهرماه 1333 – لشکر2 زرهی .

دکترفاطمی در حالی که روی تختخواب دستی (برانکار)  و ریش نسبتاً زیادی صورتش را پوشانده بود، به سالن دادگاه منتقل کردند. درست ساعت 11 صبح  بود که اعضای دادگاه هم بسالن مزبورآمده  و پس از لحظه ای خبرنگاران و عکاسان به سالن دادگاه راهنمایی شدند در این موقع دکتر فاطمی هنوز به محل مورد نظر در دادگاه منتقل نشده بود. پس از آنکه  عکاسان از محل دادگاه عکس گرفتند  بیرون رفته سپس دکتر فاطمی را که چند سرباز او را  بروی برانکارد حمل می کردند به محل « متهمین »  قرار دادند. دکتر  فاطمی در این موقع  چشمهایش را روی هم بر نهاده  و از درد  بخود می پیچید.. بعد ازآنکه  جای تختخواب دکتر فاطمی تعیین  گردید،  رئیس دادگاه با نواختن زنگ رسمیت جلسه  را اعلام کرد و در این موقع  منشی دادگاه  صورتجلسه را قرائت نمود.

رئیس – خطاب به دکتر فاطمی

دکتر فاطمی – اسمم حسین فاطمی، اسم پدرم سّید علی محمّد، شغلم سیاست، سن 37 سال، 26 مذهب شیعه اثنی عشری، پیشینۀ کیفری ندارم، عیال و اولاد دارم، محل اقامت پادگان لشکر2 زرهی.

در دومین جلسه محاکمه دکتر فاطمی مطالبی در بارۀ وضع مزاجی خود بیان کرد و گفت من بیمارم و باید این موضوع را دادگاه درنظر بگیرد، اما سرتیپ قطبی اظهار داشت حضور شما طبق «گواهی !» اطبّا می باشد که عیناً در دادگاه قرائت می شود. منشی دادگاه صورت جلسه پزشکی در مورد حال مزاجی دکتر فاطمی به شرح زیر قرائت کرد:

صورت جلسۀ پزشکی:

 بفرمودۀ تیمسار ریاست ادارۀ بهداری ارتش کمیسیونی مرکب از پزشگان امضاء کنندۀ زیر در ساعت 12 روز ششم شهریور ماه 1333 در پادگان بی سیم لشکر 2 زرهی برای معاینه غیر نظامی دکتر حسین فاطمی تشکیل گردید و بنظر اعضای کمیسیون حالت مزاجی و روحی زندانی نامبرده رضایت بخش می باشد و حضورش در دادگاه برای دفاع ازخود هیچ گونه مانعی ندارد ولی چون ماههای متوالی از حرکت خودداری نموده و ممکن است هنوز به راه رفتن عادت نکرده باشد، لذا حمل مشارالیه به دادگاه به وسیله آمبولانس ترجیح خواهد داشت [!]. سرلشکر دکترخوشنوسیان، سرلشکر دکترایادی، سرتیپ دکترمقبل، سرهنگ تدّین» ،«به این ترتیب پزشک ویژۀ شاهنشاه سرلشکر دکتر ایادی در معیت اطبّاء مرعوب ارتشی کلاه شرعی برای تجاوز به حق دفاع متهم و حقوق بشر فراهم کرد

در رد «ادعا نامه»

زنده یاد دکتر فاطمی در دفاعیه خود با تمام شجاعت و صداقت از حقوق ملت و حکومت ملی و نهضت ملی ایران برهبری دکتر مصدق دفاع کرد و در ایراد و رد «ادعا نامه» دادستان نظامی که بطور فشرده و مختصر فراز هائی از دفاعیه او را در زیرمی آورم گفت:

»…از ادّعانامۀ تقدیمی تیمسار دادستان هما نطوری که عرض کردم بنده سه هفته بعد از اینکه در مطبوعات انتشار پیدا کرد مستحضر شدم و چون پس از ختم بازپرسیها هم از خواندن کتاب و جراید محروم بودم وملاقات هم بالطّبع نداشتم می توان عرض کرد که همۀ مردم از ماجرا خبرداشتند ولی خود من که باید در صدد تهیۀ وکیل و حاضر کردن لایحۀ دفاعی برآیم، همچنان بی اطلاع نگهداشته شده بودم. …

اگر در ایراد به صلاحیّت، مطالبی خوانده و گفته شده نه تصوّر فرمایید که نتیجۀ کار را آشکار نمی دیدیم و سرانجام گفتگوها و مباحثات را نمی دانستیم. بلکه برعکس تا حدّ زیاد و شاید تمام صحنه را ما پی شبینی می کردیم و روشن بود که آن مقدمات چندین ماهه و شاید چند ساله بدون بهره برداری نخواهد ماند و هرگز به خاطر حفظ قوانین و اصول از میانه راه ما را رها نخواهند کرد و به دادگاه صلاحیّتدار نخواهند فرستاد. ممکن است کسانی بگویند اگر چنین حدس می زدید چه لزومی داشت چانۀ خویش و سر دیگران را به درد آورید و با این رنجوری و کسالت زحمت تهیه جواب و دفاع را بر خود هموار سازید. به آنهایی که این ایراد را می گیرند باید عرض کرد که اگر در مقام جواب و ایراد دلایل ردّ صلاحیّت برنمی آمدم، ممکن بود تصوّر کنند که مطلب صورت قهر و تعرّض به خود گرفته یا آن قدر در دادن جواب درمانده و عاجز شده ام که ترجیح داده ام ساکت بمانم. هم چنین اگر به انتخاب وکیل مبادرت نمی کردیم معاندین می گفتند و می نوشتند که احدی برای قبول وکالت این پرونده حاضر نشد و دادگاه به ناچار و برای اجرای قانون وکیل تسخیری معین کرد. قسمتی از آن چه را که باید واقع شود من قبلاً به وکلای محترم خود که با کمال لطف و جوانمردی با قبول وکالت من در مقام دفاع از حق و عدالت برآمدند و بدون کمترین و کوچکترین توّقع مادّی تمام سعی و کوشش خود را در انجام وظیفۀ مقدس خویش بکار بستند، عرض کرده بودم تا بعدها از آن چه به ظهور می رسد دلسرد و مأیوس نشوند. و نیز متوجّه باشند که موکّلشان بعد از تجاربی که حوادث روزگار به او عنایت کرده دیگر آن قدرها ساده لوح و زود باور نیست که از آن چه در جلو صحنه بازی می شود پی به قضایای پشت پرده نبرد و نداند که گفتار معروف لافونتن « دلیل قویتر همیشه مقبولتر است » در همه جا و به خصوص در دادگاههای نظامی که برمبنای قدرت و قوّت بیشتراز قانون استوارند کاملاً صدق می کند. به هر صورت دادگاه رأی داده است که صلاحیّت رسیدگی به اتهامات منتسبه را دارد و برای شنیدن ادّعانامۀ دادستان و جواب های متهم آماده است. آن مرحله ای را که گذشت فعلاً فراموش می کنیم و خاطرۀ تلخ و ناگواری را که آن رأی غیرعادلانه باقی گذاشته سعی می کنیم از یاد ببریم.

پس فعلاً تجزیه و تحلیل ادّعانامه و ردّ مطالبی که در آن به عنوان دلیل ذکر شده است مورد نظر است. باید قبلاً عرض کنم که در این جا هم مثل ایراد به صلاحیت آنچه را خودم عرض می کنم مطالبی است که تهیّه آنها از نظر جریانات و حوادثی که روی داده است از عهدۀ آقایان وکلای محترم مدافع ساخته نبود و ناچار شدم با همۀ ضعف و ناتوانی و خرابی حافظه و مشکلات دیگری که داشته است یادداشت کنم و به عرض برسانم.

از جنبۀ قضائی و قوانین دادرسی و سایر مطالب حقوقی آن چه را مقتضی است که به استحضار دادگاه برسد تیمسار سرتیپ قلعه بیگی و جناب سرهنگ … انجام خواهند داد پس بنده با ناتوانی که داشته و دارم سعی کرده ام مطالب را چه از نظر نداشتن وقت کافی و چه از نظر کسالت به اختصار بیان نمایم. چنان چه در بعضی قسمتها توضیحات را به جزئیات کشانیده ام چون ضرورت ایجاب می کرده است مرا معذور خواهند داشت.

از ادّعانامۀ تقدیمی تیمسار دادستان همان طوری که عرض کردم بنده سه هفته بعد از این که در مطبوعات انتشار پیدا کرد مستحضر شدم و چون پس از ختم بازپرسیها هم از خواندن کتاب و جراید محروم بودم و ملاقات هم بالطّبع نداشتم می توان عرض کرد که همۀ مردم از ماجرا خبر داشتند ولی خود من که باید در صدد تهیۀ وکیل و حاضر کردن لایحۀ دفاعی برآیم، هم چنان بی اطلاع نگهداشته شده بودم.

البته ایشان با این همه لطف و عنایتی که به من دارند و نمونه آن را از لحن ادّعانامه می توانید حدس بزنید، هرگز غرض خاصی از بی خبر گذاشتن من نداشته اند امّا گمان می کنم اگر پس از خاتمه بازپرسی و شنیدن آخرین دفاع محدودیّت هایی را که به عنوان بیم از تبانی برای من فراهم آورده بودند برمی داشتند و اجازه می فرمودند که از آن چه مربوط به این پرونده و ادّعانامه دادگاه آنست مستحضر شوم حدس می زدم به مقررات همین داده های خودتان هم نزدیک تر بود و بدبین ها مجال پیدا نمی کردند که بگویند فشار خلاف قانون و محدودیّت برخلاف مقرّرات به متهم وارد آورده اند.

چرا ایشان تا این مقدار ارفاق قانونی را هم در حق یکی از متهمین این ادّعانامه روا نداشتند مصلحتی بوده است که تشخیص علّت آن از عهده من خارج است. بالاخره دادگاه اطلاع داد که چنین ادّعانامه ای صادر شده است و من طبق قانون دادرسی و کیفر ارتش باید از میان نظامیان و همردیفان آنها وکیلی انتخاب کنم….»

« باید عرض کنم که تهیّه هر صفحۀ این یادداشت ها موجب مزید کسالت و افزایش درد و رنجوری من گردید. و در روزهای اول به طوری به زحمت افتادم که تا دو سه روز دیگر دست به قلم نبردم و کفّاره تجدید فعالیّت را به قیمت تب مدام با ضعف بی حساب پرداختم. غرضم این است که اگر تا این حدود مساعدت و ارفاق می شد دیگر این اوراق اسباب دردسر تازه ای برای من نمی شدند و به این تن رنجور و بدن خسته و نحیف که در ماه هفتم بستریست فشار مافوق طاقت وارد نمی آمد.

روزهایی که مرا سؤال پیچ می کردند و عجله داشتند که پرونده را ببندند و تأخیر دراین مهم را حتی برای چند روز هم جایز نمی شمردند و تا نیمه شب مریض را به بازپرسی و گفت و شنود وامی داشتند، روی قاعده باید ایام استراحت من می بود، و از همۀ ماجراها گوشم و فکر و روحم فارغ میماند. زیرا من به پای خود از پله های فرمانداری بالا رفتم و جنازه ام را از زیر سقف شهربانی جمع کرده به پادگان بردند. انصاف و مروّت اقتضا می کرد رفتاری را که با یک اسیر یا روشی را که با یک زندانی مریض دارند با من هم در پیش گیرند. و اقلاً اجازه می دادند آثار آن ضربات از بین برود و مزاج از دست رفته اندکی سلامت خود را باز یابد، آنگاه به آ نچه مقتضی می دانند عمل کنند. اسیر و زندانی و مریض وقتی حمایت قانون را هم از او بردارند و ماهها در را به روی او ببندند تا صدای نالۀ او را هم کسی نشنود، دیگر جز تسلیم محض و اطاعت مطلق چه چاره ای می تواند بیندیشد؟ در تمام این احوال که احدی از من خبر نمی توانست داشته باشد اخبار صحّت عافیّت مرا مقامات دادستانی گاهی نمی دانم از باب چه مصلحتی به جراید می دادند. ولی در همان حال صبح و شب طشت خون از اطاق من بیرون می رفت و هیچ نمی دانستم که آیا روشنی روز بعد را هم چشم من خواهد دید یا برای همیشه در ظلمت و سکوت بسته خواهد بود؟ درست است که آن اندازه از خطر اکنون وجود ندارد ولی از شما آقایان می پرسم که این حالت و وضعیّت من برای محاکمه و دادگاه مناسب است؟ در جاهای دیگر هم که دعوی آزادی و دموکراسی دارند و رژیم خود را رژیم پارلمانی می نمایند، با یک نفر جانی قاتل آدم کش و هر چه دیگر اسمش را می خواهید بگذارید اینطور معامله می کنند؟ آقایان، خدای ناکرده ما متهم سیاسی هستیم؟ بلای سیاست، مشرق زمین استعمار زده ما را به این روز انداخته است. از قانون بگذرید، از اصول بین الملّلی چشم بپوشید، مقررات همین دادگاههای خودتان را هم ندیده بگیرید، ولی چطور ممکن است تمام احساسات و عواطف بشری را فراموش کرد، اسیر دست بسته ای را برده اند به ضربات چاقو سپرده اند. به قول مقامات دولتی از جیب تماشاچیان چاقوی ضامن دار بیرون آمده و بر پشت و پهلو و شکم او فرود آمده است. غیر از این که چیزی نیست آیا نباید او را درست معالجه کرد؟ عوارض آن را از میان برد متهم را صحیح و سالم به دادگاه آورد؟ من حوصلۀ ماهها تخت خواب بیمارستان و زندان را داشته ام، تحمّل مشقّات و محرومیّت های محبس نظامی را کرده ام، چطور بازپرس نظامی یا دادستان طاقت نداشته اند که مجال ختم معالجه متهم را بدهند؟ این پرونده را باز کنید ببینید چند بار استشهاد تهیه شده که من کاملاً سالم هستم. باز چند روز بعد به بیمارستان کشانیده شده ام. چند دفعه در بیمارستان اجتماع کرده و گفته اند حالش رو به بهبودیست و دو روز بعد دستور عکس برداری و جراحی صادر کرده اند. اگر تمام آن جریانات را بخواهم حکایت کنم، خودش داستان خند ه آور و درعین حال رقّتبار است که ما را از بحث اصلی باز خواهد داشت. اشاره به این قضایا از این جهت بود که تعقیب و دستگیری و مجروح نمودن به قصد قتل و بازپرسی تا صدور ادّعانامه و تا همین شرفیابی فعلی، هیچ یک از این مراحل از روی قانون و موازین عدل و مروّت نبود، سهل است در اغلب موارد با جوانمردی و رفتاری که غالب و مغلوب، فاتح و اسیر در جدال با اجنبی هم رعایت می کنند تطبیق نداشته است. و عجب این است که طرز عمل و این نحوۀ رفتار را در موقعی هم که خواسته اند رنگ و روغنی از قانون به انتقامجویی ها و خشونتهای چهارده ماه اخیر بزنند، ترک نگفته اند…»

 « … شما اگر ادّعانامه هایی که در طول جنگ و بعد از آن، کشورهای فاتح برای اسرائی که متهم به خیانت و قتل نفوس بی گناه بودند تهیه دیده و آنها را به دادگاههای نظامی فرستاده بودند، بردارید و بخوانید اطمینان میدهم که هرگز یک کلمۀ «راهزن» ، « عیار» و « دون صفت» در آن اوراق نخواهید یافت ولی در « قیام» 28 مرداد شما!، چیزی از قواعد و نظامات بشری در حق ما و کسان ما رعایت نشد. مقرّرات اسیر اجنبی را هم به ما روا نداشتند. مال و جان و حیثیت و شرف ما از آن وقت تا همین امروز هم که در صندلی اتهام نشسته ام در پناه قانون مصون نماند و چنان با ما رفتار کرده و آنطور سخن گفته و بدا نگونه ادّعانامه نوشته اند که گویی در سیاه ترین ادوار تاریخ، غلامانی در پای مولای خود به زانو افتاده و در عوض رحم و عطوفت جز تازیانه و شلاق، به زبان دیگری نمی توان با آن سیاهان نگون بخت حرف زد. مگر غیر از اینست؟ لحن ادّعانامه شما به آن می ماند که لشکری فاتح و مغرور جماعتی را که هیچ موقعیت و عنوانی در میان انسانهای زنده نداشته و ندارند و خارج از تمام مصونیت های قانونی هستند به اسارت گرفته اید و حالا به تقلید از « گلادیاتور»های رم قدیم آنها را برای غذای درندگانی گرسنه و خونخوار حاضر و آماده ساخته اید. پس از معرفی هویت متهمین، ادّعانامه این طور آغاز شده:

با این اعتقاد که حوادث و وقایع در کشور و پایتخت در روزهای 25، 26، 27، 28 مرداد ماه 1332 – نفهمیدیم چرا 28 مرداد را هم به این حساب گذاشتند –  به وقوع پیوسته از لحاظ حیثیت عمومی واجد اهمیت مخصوصی است که نه تنها تأمین نظام کشور و آسایش عامّه وابسته به رسیدگی به آن وقایع می باشد، بلکه تحقیق و تأمل در اعمال ارتکابیه از طرف متهمین نامبرده در این کیفر خواست و به کیفر رسانیدن آنان بستگی به تأمین تمامیت و استقلال کشور دارد و با این توجه که نتیجۀ رسیدگی به کردار و اعمال متهمین نامبرده تأثیر سوئی در روحیۀ ملّت وطن پرست و شاه دوست و نجیب ایران دارد، نسبت به موضوع اتهام، تحقیقات عمیق و دقیقی از یکایک متهمین به عمل آمده که متهمین در برابر مدارک و دلائل بزه منتسبه گریزی جز تأیید و تقبل آن نداشته و در مقام  دفاع چاره ای جز اظهاراتی پوچ و سخنان یاوه نداشته اند..».

 او ادامه می دهد: « ملاحظه میفرمایید که ما را برای تأمین نظام کشور و آسایش عامّه به دست دادگاه کشانده اند و حال که ما بدین جا آمده ایم و تشریفات دادرسی آغاز و انجام خواهد یافت دیگر نظام کشور و آسایش عامّه تأمین خواهد گردید؟ آیا واقعاً این جمله خبر از حماسه سرایی یک جوّ واجد حقیقت است؟ که میفرمایید اگر منِ بیمار را از روی تختخوابی که هفت ماه است بر روی آن رنج و درد می کشم سربازها روی برانکار انداختند و آوردند به  این اطاق « آسایش عاّمّه » تأمین خواهد گردید؟

باید پرسید ما به آسایش عامّه چه صدمه ای وارد آورد ه ایم؟ به جان چه کسی را سوءقصد نموده ایم؟ مال چه کسی را به غارت برده ایم؟ و به چه وسیله « آسایش عامّه» را مختل ساخته ایم؟ از این بگذریم به کیفر رسانیدن ما چه ارتباطی با تأمین تمامیت واستقلال کشور دارد؟ مگر آ نکه از نوع دلائل معروف دیوان بلخ را در نظر بیاوریم و همین طور مطلب را دست به دست بگردانیم تا به «تمامیت و استقلال کشور » برسیم .

نمایندۀ محترم دادستان! ما اگر به تمامیت و استقلال کشور خیانت کرده و با یکی از اجانب به ضرر وطن خود سازش داشته ایم یا منابع زرخیز وطن را در اختیار بیگان های گذاشته ایم صریح و روشن بفرمایید در کدام مورد بوده است؟ آن بیگانه کیست و آن سازش چگونه به عمل آمده است. چه عملی کرده ایم که با تمامیت و استقلال کشور منافات داشته و چگونه ممکن است به کسانی که از جان بی ارزش خویش در راه منافع میهن خود گذشته و از هستی در طّی این راه ساقط شده اند، یک چنین نسبتهای دور از حقیقت را روا داشت…»

«…توجّه فرمایید که مبالغه گویی تا چه اندازه بر روح نویسنده ادّعانامه غلبه داشته و تا چه پایه بدیهی ترین و روشن ترین حقایق را وارونه جلوه داده است. من که تا ساعت 5 صبح همان روز 25 مرداد در توقیف بوده ام من که سر و پای برهنه در منزل خود دستگیر شده ام، من که شب را تا صبح در پاسدارخانۀ سعدآباد بسر برده ام، من که با دو کامیون مستحفظ به شهر و تا جلو ستاد آورده شده ام، قصد کودتا را داشته ام؟ ولی افسرانی که دو وزیر را به زندان انداخته بودند و مقابل خانه رئیس ستاد وقت دستور تیراندازی داده اند و تمام قوانین و اساس دعاوی کشوری را زیر چکمه خود افکنده اند، آن قدر معصوم و پاک و بی گناه بوده اند که نباید حتّی از آنها پرسید که چرا مرتکب این همه خلاف قانون شده اید؟ سهل است تمام » آنها به درجات بالاتری نائل شد ه اند.»«… سیاست خارجی حکومت جناب آقای دکترمصدّق در آن روز روشن بوده، گمان می کنم احتیاج به توضیح زیاد نداشته باشد و شاید مناسب نباشد که آن مورد مطالب اینجا عرض شود. فقط با کمال صراحت می گویم نه آن روز نه امروز، هر گونه سازش با اجنبی برای حفظ قدرت دولت و نگاهداری مقام و موقعیت، هدف ما نبوده است. و با همه انتقامجویی ها و خشونتها و فشاری که با من به خصوص رفتار شده هزار مرتبه آن زجرها و عقوبت ها را بر مهر و لبخند هر بیگانه ترجیح می دهم وسیلی از دست هموطن خود را بهتر از نوازش و عطوفت دیگری می پذیرم. این روش همیشگی زندگی سیاسی خود را حتّی یک لحظه ترک نگفته ام و خود دستگاه بعد از 28 مرداد خوب میداند که در آن چه گفته ام صددرصد صمیمی و صادق و معتقد بوده و هستم.» پس کجا بود آن قوائی که به مدد آنها میخواسته ام اساس حکومت و ترتیب وراثت تاج و تخت را به هم زده و مردم را بر ضدّ قدرت سلطنت مسلّح نمایم؟ با چه کسی دربارۀ بهم زدن ترتیب وراثت تاج و تخت وارد توطئه بود ه ایم و در کجا نامی از مسلّح شدن مردم بر ضد قدرت سلطنت به میان آمده است؟ با همۀ مبالغه و غلّو، که در بزرگ نشان دادن اتهام بکار رفته و با تمام مهارتی که در لفاظی و جمله پردازی به عمل آمده، خوشبختانه نویسندگان ادّعانامه کمترین توفیقی در تطبیق اتهام با ماده استنادی پیدا نکرد ه اند و آن قدر موضوع اتهام با ماده 317 ارتباط دارد که این مصرع شعر: .« چناری می برید اندر نهاوند، که از بوی دلاویز تو مستم »

«… قسمت اعظم مراحلی را که در این سیستم نو باید پیمود من پیموده ام و تنظیم کیفرخواست با این لحن و بیان مطلب بدین صورت و گفتگو با متهم با این نزاکت، گمان نمی کنم در هیچ کشوری آ نهم در قرنی که بشر امروز زندگی می کند سابقه داشته باشد. غیر از این نیست که می گویید من مرتکب جرمی شده ام این متّهم که نباید در هزار جا قصاص ببیند. نباید از لحظۀ اوّل تعقیب، تمام کسان و دوستان و نزدیکانش در رنج و عذاب دائم باشند و هر روز و شب اسیر پلیس و قوای دیگر انتظامی بوده هر کدام مدتی را در زندان بگذرانند. بعد از دستگیری دستۀ هفت تیر را به مغزش آشنا کنند و در اتاق شهربانی گلوله به سمت او رها سازند. چون بر اثر موانعی به هدف نرسید، زیر سقف شهربانی عوض برخوردار بودن از حمایت قانون دشنه و چاقو به پشت و پهلوی او ببارد.** تازه وقتی جان سختی نشان داد از ادامۀ معالجۀ او جلوگیری نمایند و بدان صورت که حتماً شنیده اید به زندان نظامیش بسپارند. در اطاق با متد جدید بازپرسی و فحش و ناسزا آشنایش سازند. وقتی که آن ماجراهای بازپرسی به پایان رسید آن وقت کیفرخواستی مملو از دشنام های پیش پا افتاده جلو رویش بگذارند.…»

«…روزی که من به قول خودتان وزیر بوده ام شبانه سر و پای برهنه دستگیر و مثل پست ترین بردگان و غلامان به گوشه ای افکنده شدم. بعد هم که باز بقول خودتان کاره ای نبوده ام و نیستم در خور یک همچو رفتار عادلانه هستم. پس شما که تا این حدّ نیز حفظ ظاهر را مقتضی نمی دانید، چرا دیگر یک سلسله تشریفات زائد را فراهم می سازید و زحمت بیهوده می کشید که صورت قانونی بکار بدهید. آنهایی که یک همچو صحنه سازیها را متحمّل باشند باطن و ظاهر کارشان کم و بیش متفاوت است. من که در زیر سقف شهربانی از تماشاچی به قول شما و از چاقوکش های بنام بنابر آن چه که تمام یک پایتخت ناظر و شاهد بود، ضربات بی حساب دشنه خورده ام و از ادّعانامه ای هم که به دادگاه آمده ده ها و صدها فحش دریافت داشته ام آیا می توانم یک لحظه اشتباه کنم که باز هم قانون و رسیدگی در کار است؟ حالا اگر شما اصرار دارید که من خود را به بلاهت بزنم و سال نیکو را از بهارش نشناسم حرفی ندارم که این نمایش کمدی  تراژدی را تا آخرین پرده دنبال نمایم…»

«… سال ها بود که هر وقت مردم می خواستند استعانت و کمکی برای حفظ قانون بجویند و صدائی اعترا ض آمیز برضد قانون شکنی ها بلند کنند اولین نامی که یادشان می آمد و نخستین اسمی که به حافظه شان می آوردند اسم دکترمصدّق بوده است. این اعتقاد، بی دلیل و کورکورانه پیدا نشده بود. این مرد بزرگ پنجاه سال امتحان تقوی سیاسی وشرف و مردانگی را داده بود.شجاعت و شهامت او را در دیگری ندیده بودند و مهمتر از همه از خصوصیات دکترمصدّق که باید هنوز مانند سیاستمداران قرن نوزدهم ایران فکر کند و جهاتی چند، از این نوع تفکررا علی الاصول باید به او تحمیل می کرد [کذا]. این است که همیشه یک دو قرن آینده را  می بیند و در عین مآل اندیشی و واقع بینی، فردا را از مترقی ترین جوانها بهتر در نظر دارد. برای راهنمایی و پیشوایی نهضت، آزادی انتخابات، از تهران و ولایات به سراغ او رفتند»(11)   

« شیر را هر چند در زنجیر نگهدارید، ممکن نیست گربه شود »

در آخرین  نامه ای که از زندان  به  آیت الله حاج آقا زنجانی  می نویسد:

با تقدیم صمیمانه ترین مراتب اخلاص و ارادت. از اظهار مراحم و ابراز الطاف پدرانه حضرتعالی به قدری شرمسارم که اگر بخواهم واقعاً تشکر کنم هیچ جمله و عبارتی را که بتواند مکنونات قلبیم را تعبیر نماید نمی توانم بجویم. از جریان بنده که گمان می کنم کم و بیش با اطلاع هستید. این پرده رسوایی آخر برای تکمیل صحنۀ چاقو زدن جلو نظمیه لازم بود و به نظرم خواست خدا اینست که روز به روز رسواترشان کند. به هر حال وضعیت با هر جان کندنی هست (البته از نظر مزاج) می گذرانم ولی به جدّ بزرگوارمان قسم که اگر خیال کنید به قدر سر سوزن این لوطی بازیها در اراده و روحیۀ مخلصتان تأثیر داشته باشد اگر حمل بر خودستایی نشود عرض می کنم (شیر را هر چند در زنجیر نگهدارید ممکن نیست گربه شود) از این حیث خیالتان راحت باشد هر حکمی می خواهند بدهند. آن هم بی اثر است.

تا زورشان برسد همین آش است و همین کاسه. روزی هم که زورشان شکست یک ثانیه هم نمی توانند ما را در بند نگهدارند. ولو اینکه صد سال حبس حکم صادر کرده باشند.

تمنّی دارم همین معنی را به کسان من که حضورتان شرفیاب می شوند ابلاغ فرمایید که بیهوده ناراحت نباشند. دربارۀ ارجاع عرایضم به حضور شریف یقین بدانید که از همه کس حضرتعالی را به خود نزدیکتر می دانم و کوچکترین ابائی در اینکه جسارتی و زحمتی باشد عرض کنم ندارم و فراموش شدنی نیست که همین بذل عطوفت و توجّهات معنوی و دعای خیر و مؤثر جنابعالی گذشته از زحمات دیگر چقدر در بهبود حال و تقویت روحی و مزاجی ارادتمند مؤثر بوده است. حقیقتاً هما نطور که تشخیص داد ه اید این قلعه بیگی یک پارچه شرف و مردانگی است و چطور من می توانم نعمت هایی را که در این زندان که آن قدر همه از دستش می نالند فراموش کنم. افتخار معرفی حضوری به جنابعالی و آشنایی با همین تیمسار عزیز که شاید در نوع خودش کم نظیر است. ابلاغ سلام گرم و آتشین بنده حضور دوستان مخصوصاً آقایان د. ع. [دکترعبدالله معظّمی]و ا.ع. و ص.ا. ، بسته به عنایت و توجّه آن سرور ارجمند است. به خواهرم بفرمایید ابداً متأثر نباشد برعکس افتخار کند که برادرش واسطه و دلال فروش وطنش نشد و به احساسات و عقاید جامعه سر تعظیم و تکریم فرود آورد. تمام مردم این کشور که شرف دارند، برادر او امروز بشمار می آیند ولی در غیر اینصورت یک برادری داشت که از خجلت، هیچ جا نمی توانست خود را معرفی کند. قربانت.(12)

شهادت حماسه ای  

ساعت چهار و هفت دقیقه بامداد صبح روز چهارشنبه نوزدهم آبان ماه 1333، تیمور بختیار فرماندار نظامی و سرتیپ آزموده دادستان ارتش و عدۀ دیگر به زندان رفتند، و حکم اعدام دکتر حسین فاطمی را در لشکر 2 زرهی به وی ابلاغ کردند.

آزموده گفت اگر وصیتی دارید بفرمایید شما که مکرّر می گفتید : من از مرگ ابئی ندارم و مرگ جق است».  دکتر فاطمی نگذاشت حرفش تمام شود و پاسخ داد .«  آری  آقای آزموده  مرگ حق است  و من  از مرگ  ابائی  ندارم،  آن هم  چنین  مرگ پر افتخاری ، من میرم  که نسل  جوان  ایران از  مرگ من عبرتی  گرفته و  با خون  خود از وطنش  دفاع کرده  و نگذارد  جاسوسان  اجنبی  بر این کشور حکومت نمایند»  من درهای سفارت انگلیس را هنگامی را بستم غافل از آ نکه تا دربار هست انگلستان سفارت لازم ندارد» . هنگامی  که او را  برای اعدام  می بردندآزموده از وی خواست اگر خواسته ای  دارد بگوید، دکتر  فاطمی  گفت  خواسته های من، دیدن  خانواده، ملاقات  دکتر  مصدّق  و صحبتی  با افسران  می باشد  آزموده  می گوید : « هنوز هم  دست  از این  مرد بر نمی داری؟»

قبل از اجرای حکم دکتر فاطمی به آزموده می گوید:

«آقای آزموده! مرگ بر دو قسم است، مرگی در رختخواب ناز… مرگی در راه شرف و افتخار، و من خدای را شکر می کنم که در راه مبارزه با فساد شهید می شوم، خدای را شکر می کنم که با شهادتم در این راه دین خود را به ملّت ستمدیده و استعمار زدۀ ایران ادا  کرده ام و امیدوارم سربازان مجاهد نهضت هم چنان مبارزه را ادامه دهند.»

مقامات نظامی در مورد روحیه وی به خبرنگاران گفتند:

«… در ان موقع  روحیه اش  بقدری  قوی بود که اگر کسی  وارد اطاق  می شد  و از جریان اوضاع اطلاع نداشت، هرگز باور نمی کرد این شخص کسی است که چند دقیقه دیگر باید تیرباران شود و وصیتنامه اش را هم نوشته است.

وقتی او را سوار آمبولانس کردند، سیگار خواست و آن را با وضعی خاص گوشۀ لب نهاد و ثابت کرد که از مرگ واقعاً نمی هراسد و ابائی ندارد… هنگام اجرای حکم، در حالی که هوا به شدّت سرد بود روی همان پیراهنی که بر تن داشت یک پیژامۀ پشمی پوشیده و با همان پیراهن و پیژامه و کفش سرپایی که پارچۀ روی آن مخمل قهوه ای بود آماده ایستاد…»

… هشت گلوله تیر از دهانۀ لولۀ تفنگهای چهار مأمور، دو نفر ایستاده، دو نفر نشسته شلیک شد دو تیر درست بروی هم به قلب و شش تیر دیگر به سینه …« زنده باد مصدّق » و « جاوید باد ایران» آخرین کلامش  بود. (13)

اخبار مرتبط

دیدگاه خود را بنویسید

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید