محمدرضا تاجیک، ایده وفاق را ناکارآمد میداند و منطق این ناکارآمدی را شرح میدهد. درباره ریزش حامیان پزشکیان هشدار میدهد و کانون نگرانی را مینمایاند، از ایده تغییرات رادیکال سرسختانه دفاع میکند و منطقش را شرح میدهد. دلایلش برای ستایش سهمخواهی را میگوید و نشان میدهد چگونه روسای جمهوری با خاستگاههای متفاوت و گاه متضاد، تقریبا مشابه هم عمل کردهاند و در نهایت هم سرنوشتی مشابه داشتهاند.
میگوید اگر نسلی بیاموزد که تحول و تغییر فقط از پی مقاومتش حاصل میشود، شکاف دولت ملت قابلیت ترمیم خود را از دست میدهد و… آنچه میگوید تلخ است اما میتواند راهگشا هم باشد.
شما معتقدید مردم باید ببینند که تغییری در گفتمان مسلط حکمرانی ایجاد شده تا به این باور برسند که تغییری حاصل شده است و آن شعارها، تاکتیکی برای جلب مشارکتشان در انتخابات نبوده است. این تغییر در چه سطح و عمقی باید رخ دهد تا چنین درکی را ایجاد کند؟
شما دقت کنید، در آستانه انتخابات چه اصولگرایان و چه اصلاحطلبان مسائلی را مطرح میکنند که با زندگی روزمره مردم سروکار دارد؛ مساله اینترنت مطرح میشود، قومیتها، زنان و جوانان مورد توجه قرار میگیرند، فضای بازتر سیاسی و اجتماعی را شاهدیم، از زندگی بهتر و تنشزدایی در سیاست خارجی حرف زده میشود و… ببینید! اگر مردم احساس کنند آنانی که این زبان و بیان را به کار گرفتهاند، همانها هستند که وقتی به عرصه قدرت رسیدهاند آن کردهاند که نقدش میکردند و در ساحت اندیشهای و گفتمانیشان هیچ تغییری ایجاد نشده است، همه این حرفها را یک تاکتیک برای جلب مردم فرض میکنند. جامعه متوجه است که همه این حرفها برای پیروزی در یک تسابق بزرگ زده میشود و در فردای پیروزی، همان اتفاقی میافتد که قبلا میافتاد. این جامعه بارها این را تجربه کرده است.
بارها گفتهام که کنشگران ما دو دنیا دارند؛ دنیای قبل از پیروزی و دنیای بعد از پیروزی. قبل از پیروزی، همه آدمهای زیرخاکی و خاکی هستند که معطوف به زندگی روزمره مردم حرف میزنند. ادبیات دموکراتیک و نرمی دارند و به شدت در مردم مستحیل شدهاند اما از فردای پیروزی، حکایت دیگری است. بر سریر قدرت که قرار میگیرد، همان میکند که قبلا نقدش میکرد. توالی همان است.
برای همین میبینیم که هر کس میآید، ادامه هستیشناسی، ادامه معرفتشناسی و ادامه روششناسی همان فرد قبلی است. این تکرار و توالی مردم را خسته و دلزده کرده است و تا در این توالی گسست رادیکال ایجاد نشود، فردای بهتری نخواهیم داشت و فردایمان ادامه گذشتهمان به بیان و زبان دیگر است.
از منظر پزشکیان یا پزشکیاننامی به صحنه نگاه کنیم؛ خزانه خالی است، مردم دلزدهاند، منطقه در تنش میسوزد، رقیب جرار است و… در این شرایط برای اینکه ذرهای جلو برویم، میگوید برای دعوا نیامدهام، برای وفاق آمدهام. همزبانی همه عناصر شریک در قدرت را میخواهد برای اینکه به سمت توسعه برویم. از دل عدالت و انصافی که پزشکیان میگوید، گسست رادیکال بیرون نمیآید، ضمن اینکه تجربه دوره اصلاحات را هم پیش چشم دارد و دیده که خیلی از اصلاحطلبها، متهم به تندروی شدند و گفته شد با تندروی مانع از به نتیجهرسیدن آن حرکت بطئی شدند.
کاری که آقای پزشکیان میکند، بیشتر در قالب عدالت فایدهگرایانه میگنجد تا مکتب عدالت به مثابه انصاف رالز. یعنی چه؟ یعنی انسانها منفعت را در چیزی میبینند و دور آن جمع میشوند، یگانه میشوند. به محض اینکه به آن نفع و منفعت تعرضی شود، تبدیل به دگر درون میشوند و به تعبیر زیمل، دگر درون همواره رادیکالتر است. یعنی ضربهای که وارد میکند به مراتب از دگر بیرون، سختتر و دردناکتر است.
بنابراین یا آقایان بافت و تافت قدرت و منطق آن در این جامعه را میشناختند و وارد این عرصه شدند یا نمیدانستند. اگر نمیدانستند، نباید به کنشگری سیاسی دست میزدند. اگر میدانستند باید مد نظر داشته باشند که نمیتوانید منافع جناحها و گروههای مختلف را به اشکال گوناگون حفظ کنی اما تولید شقاق نکنی. چون به محض رفتن به تامین منفعت یک گروه، آن دسته و گروهی که در سردوگرم روزگار کنارت بودند و پشتت ایستاده بودند، در ستادت فعالیت کردند و با مشارکت خود کمک کردند به قدرت برسی، شروع به ریزش میکنند. همان چیزی که امروز میبینیم؛ یعنی تجربه انضمامی ماست.
این نوع وفاق، شقاق خودش را هم دارد. شقاق را درون نزدیکترین لایههای خودی ایجاد میکند. بعد هم باید همواره هش بداری و هراسناک باشی که مبادا احساس محرومیت یا احساس عدم منفعت در بین کسانی که وارد فضای قدرت کردهای ایجاد شود. چون به خصم درون تبدیل میشود.
یعنی نزدیکترین دوستانت به دشمنانت تبدیل میشوند
بله، وفاق یک فرهنگ است؛ وفاق باید در عادتوارههای ما نشسته باشد. نمیشود وفاق را تزریقی و دفعتا ایجاد کرد. انسانها باید به بلوغی برسند که با همه کثرتشان، با دیگران همزیستی مسالمتآمیز داشته باشند و بپذیرند برخی قواعد بازی را تحت هر شرایطی باید محترم بشمارند و رعایت کنند.
وقتی وفاق تبدیل به سهمخواهی از فضای قدرت شود، اینکه سهم نصیببرده در شأن من و ما هست یا نیست و کم یا زیاد است، قافیه را باختهاید چون هرگز نخواهید توانست تعادل را برقرار و حفظ کنید. شما قدرت را میان کسانی تقسیم کردهاید که دنبال گفتمان دیگری بودهاند. آلترناتیو دیگری را مدنظر داشتهاند. این وفاق میشود اسم رمز تسخیر قدرت، اسم رمز تسخیر دولت. تا وقتی دولتی که در به قدرت رسیدن و هژمونیکشدنش نقشی نداشتهایم، سهم ما را از قدرت داد، آن هم سهمی که ما طلب میکنیم سهمی که ما انشاء میکنیم، در حریم وفاق میایستیم و از آن دفاع میکنیم. اما اگر این سهم به هر دلیل تحدید شود، ما خصم وفاقیم و از حریم آن خارج میشویم. من به عینه این را میبینم چون وفاق تبدیل به فرهنگ نشده است. ما از گروههایی حرف میزنیم که صرفا بر حسب شرایط و منفعت کنار هم قرار گرفتهاند. در پس و پشت، خصم همدیگرند و همکاریشان صرفا تاکتیکی است.
به نظرتان این گسل بین یاران سابق و حلقه قدرت کی باز میشود؟
بستگی دارد و باید ببینیم اقلیتها یا حامیان و مدافعان جریانی که به قدرت رسیده است، تا کی میتوانند تحمل کنند که به چشم خود شاهد تقسیم ناعادلانه قدرت باشند. به همین دلیل هم من مطلبی نوشتم با عنوان «در ستایش سهمخواهی» و آنجا مطرح کردهام که آیا عادلانه و اخلاقی است کسانی که در به قدرترسیدن جریانی سهیم و شریک بودهاند، فردای پیروزی هم در قدرت برآمده و به دست آمده سهیم و شریک باشند یا اینجا اخلاق دیگری مطرح میشود و میگوییم سهمخواهی نکنید؟ اینکه جریان رقیب و کسانی که تفاوت گفتمانی با شمای به قدرت رسیده را بر سر مناصب مهم بگمارید و یاران و همراهان خود را بینصیب بگذارید، عین بیاخلاقی و بیعدالتی و بیانصافی است. این وفاق عین شقاق است.
همینجا هم هشدار میدهم که باید برای این مساله فکری شود وگرنه دور نمیبینم که دگر درون رادیکالیزه شود. بنابراین یاران غار به خاران راه تبدیل میشوند چون انتظاراتی دارند که برآورده نشده است. تا دیروز و قبل از پیروزی، در صدر مینشستند و امروز اصلا دیده نمیشوند، رویتناپذیر شدهاند. دفعتا از گردونه بیصدایان و از گردونه کارشناسان خارج شدهاند. کسی اینها را نه میبیند و نه میشناسد. این نمیتواند مطابق انصاف باشد.
در فقدان ساختارهای حزبی و در شرایطی که علوم انسانی نه فقط مهجور مانده و به سمت اضمحلال رفته، اگر قرار بود قدرت برآمده از نصف مردم به سمت عدالت و انصاف حرکت کند باید در چه مختصاتی عمل میکرد؟ چه روش و منشی داشت، شما میگفتید این دولت در مسیر عدالت و انصاف است؟
مشکلی که در جامعه ما بروز کرده، این است که هرجا از سیاست به عنوان یک دانش و هنر و حرفه کم میآوریم، به سمت حرفدرمانی سوق پیدا میکنیم و سعی میکنیم با حرف و وعده افکار عمومی را رام و آرام کنیم.
من باور دارم به مرحلهای رسیدهایم که نیازمند حکومت شجاع هستیم؛ حکومتی که شجاعت شوریدن بر خود را داشته باشد و بتواند از خود مرسوم و سنتیاش عبور کند. حکومتی که بتواند خودش را محاسبه نفس کند، خودش را نقد کند و بتواند از خود عبور کند. فوکو میگوید نقد یعنی هنر کمتر حکومت شدن! حکومت ما باید بیاموزد توسط خودش کمتر حکومت شود. توسط فضای اندیشگی که پیرامون خود تنیده کمتر حکومت شود، توسط دیگری بزرگ کمتر حکومت شود. سعی کند از این بندها و حصارهایی که دور خودش کشیده، بیرون بیاید.
حکومت ما باید از غار خودش بیرون بیاید. باید بتواند این فرض را کنار بگذارد که نقشهایی که بر دیواره غار کشیده، واقعی است. باید بداند بیرون این غار دنیایی است، مردمانی هستند، تمدنها و فرهنگهایی است. ما نیازمندیم که از این غار، غاری که دیریست در آن ماندهایم و همه نقشهایش را هم واقعی و همه واقعیت فرض کردهایم، بیرون بیایم و تا این اتفاق رقم نخورد، اتفاق خاصی هم در جامعه ما نمیافتد.
.
انصاف نیوز