خسروانی با حمایت شاه و دربار، باشگاه تاجش ( استقلال فعلی) به بلای جان مردم تبدیل شده بود. او راه می افتاد و ھر جا که زمین شھری مرغوبی می دید به مالک آن مراجعه می کرد، اگر طرف حاضرمی شد زمین را به او واگذار کند که فبھا، وگرنه یک جوخه ژاندارم می رفت و یک پرچم سلطنتی را در وسط زمین فرومی کرد و خسروانی صاحب زمین را تھدید می کرد که زمین برای شاھنشاه است! طرف مسلماً تسلیم می شد و زمین را واگذار می کرد و سند به نام خسروانی، زن یا دو دخترش صادرمی شد .
وی توسط مسؤلین باشگاه تاج آبادان، با وعده و وعیدھایی که به سه نفر از اعضای باشگاه البرز آبادان داده بود، تیم فوتبال البرز را که درپرورش بازیکنانی نظیر حمید برمکی، حمید جاسمیان ،رضا علمداری، منوچھر سالیا، حسن علم، برادران گشوئی ، شاعری، بھرام زنگوئی، منوچھر محرک ،حسین سامی مقام، جھان آل صفر و… تأثیر بسزائی داشت را از ھم پاشاند. من درآنموقع نوجوان ۷ و۸ ساله ای بیش نبودم وناظرآخرین نشست اعضاء باشگاه البرز در زیر نخل ھای »دیری فارم« بودم که تمامی بازیکنان تیم فوتبال ازجمله برادرھایم و پسرعموھایم به جم پیوستند که باشگاه شاھین آبادان اینگونه تشکیل گردید .
درآن زمان درآبادان و خوزستان ورزش حرفه ای به عنوان یک ویژگی دیده نمی شد. علاوه براین ،منافع تجاری اشخاص ثالث قدرتمند (مانند شرکت ھای بزرگ به عنوان حامیان) که امیدوار به انتقال تصویر از ورزش یا ورزشکاران به شرکت خود ھستند رنگی و جایگاھی نداشت.
بخوبی بیاد دارم در اوایل سال ۱۳۳۵ پرویزخان با دوستان ھمبازیش درزمین خاکی پشت تربیت بدنی که بعدھا استخر و سالن ورزشی شده بود، تمرین فوتبال می کرد. من نگاھم لحظاتی متوجه پیراھن شماره ۹ تیم ملی فوتبال ایران بود که پرویزخان پوشیده بود. او مشغول گفتگو با ھمبازیھایش بود ومن احساس غروز و شعف کردم ازاینکه یک آبادانی درتیم ملی فوتبال ایران بازی می کند. دراین تمرین، حمید جاسمیان، حمید برمکی، رضاعلمداری، بھرام عابدیان، مجید فخروئیان، گارنیک ،خوشنام، سلحشور، منوچھر سالیا، عباس گشوئی، رضا جلال زاده، شاعری، نصرت ﷲ فتحی، محمد باقرترابی، جھان آل صفر، موذون و.. نیز بودند .
ازھمان نوجوانی، پرویزخان برای من یکی ازالگوھای اخلاقی، آزاد یخواھی، استقلال طلبی، انسان دوستی و مردمی بود وھمچنین به باشگاه شاھین آبادان بعنوان یک نھاد اجتماعی و مدنی مستقل با ۲
ارزش ھای پایه ای که با قدرت و زور این ھمانی نمی داد و شخص پرویز خان مشخصه آن بود، علاقه عمیق و ژرف داشتم و اینک نیز نزدیک به شصت وھشت سال از آن زمان می گذرد به ارزشھا و فضیلت ھا و خلقیات انسانی و سازنده، حقوقمدار وشھروندی آن وفا دار، متعھد و پایبندم.
زنده یاد پرویز دھداری به دو صفت مشھوربود: »توجه شدید به دیسیپلین و نظم و رعایت اخلاق .مشھور است که دائما به شاگردانش توصیه می کرد که رقبا را تحقیر نکنند.
او حتی درسال ۱۳۶۶ در بازی ھای مقدماتی جام ملت ھای آسیا که ایران در کاتماندو پایتخت کشور فقیرنپال به مصاف این تیم می رود و مرتضی کرمانی مقدم در یکی از صحنه ھای بازی، بازیکن حریف را چند بار دریبل می زند، پرویز دھداری با دیدن این صحنه به دستیارش می گوید کرمانی مقدم را از زمین بیرون بکشد. این در حالی است که ایران ھر ۳ تعویض را انجام داده و با این کار، تیم ملی ۱۰ نفره می شود. اصرار رضا وطن خواه بی فایده است؛ دھداری فریاد می زند: “مرتضی را از زمین بیرون بکش!”
بعد ازبازی، وطن خواه، مرتضی کرمانی مقدم را می خواھد ومی گوید پرویزخان با شما کاردارد. به اتاقش برو. دھداری عملکرد فنی کرمانی مقدم را تحسین می کند. مرتضی از او می پرسد: خیلی عذر می خواھم پرویزخان! چرا وسط بازی من را کشیدید بیرون؟ حتی کارت زرد ھم نداشتم.
دھداری می گوید: توآن بازیکن حریف را دریبل یکسره ودو سره زدی و بعد توپ را از میان پاھایش عبور دادی و دوباره توپ را گرفتی و منتظر ماندی تا تقلا کند و دوباره دریبلش کنی؟ فکر نکردی که آن بازیکن ھم، مثل تو، بازیکن تیم ملی یک سرزمین است. ملتی منتظر دیدن درخشش و شایستگی او ھستند. از آن گذشته، او پدر دارد، مادر دارد، احتمالاً زن دارد، بچه دارد، خویشاوند دارد، آنھا دارند بازی را می بینند، منتظرند ببینند فرزندشان، ھمسرشان یا پدرشان در مصاف با حریف چه می کند. تو او را نزد خانواده اش، بچه محل ھایش، دوستانش و ملتش تحقیر کردی، خوار و خفیف کردی.
مرتضی جان! ما قبل از اینکھ فوتبالیست باشیم، انسانیم. چه کسی به ما حق داده است انسان دیگری را کوچک کنیم؟ نصیحت به یادماندنی سرمربی تیم ملی فوتبال ایران؛ »مرتضی جان! قبل از اینکه فوتبالیست باشیم انسانیم.«
شیدا بانو دھداری تنھا دخترپرویز دھداری است او» خاطراتش را با یکی از مردان بزرگ و تاثیرگذار فوتبال ایران مرورمی کند: “پرویزدھداری واقعیتی است که در فوتبال ما شبیه افسانه شده است. راھی که ایشان دنبالش بود برای کسانی که فوتبال بازی کرده و در این رشته کار می کنند، توجھشان به استعداد و محرومیت ھا شبیه افسانه ای است که شاید درک و باورش امکان پذیر نباشد. او در مدت حضورش در تیم ملی ایران ھرگز ریالی دریافت نکرد و برای خدمات و مربیگری اش از خود و خانواده خودش ھزینه می کرد”.
»او ثروتی نداشت، یک زندگی معمولی و حقوق ماھیانه شرکت نفت که ماھیانه تقسیم می شد. داستان ھای خیلی زیادی وجود دارد. در سال ھای ۸۵ -۹۵ ما در خانه ای دو طبقه در خیابان سھروردی زندگی می کردیم و مستاجری داشتیم. یک روز مستاجر ما به خانه مان آمد و به پدرم گفت: پرویز خان من این ماه اصلا کار نکرده ام و با تاخیر اجاره را می دھم. پدرم آن روز حقوق گرفته بود و فکر می
کنم حقوقش حدود ۳ ھزار تومان بود؛ یادم ھست پول حقوقش را روی میز گذاشت و گفت به اجاره فکرنکن، این یک ماه را با ھم با این حقوق سرمی کنیم. «
»یک نمونه کوچک از مھربانی ھای پدر این بود که چون می دانست فلان بازیکن، سھمیه غذا کافی اش نیست، سھم غذای خود را برای او می گذاشت. ھمچنین یک روز من و مادرم به ھمراه پدر برای خرید وسیله ای به بازار رفته بودیم که پدردرمسیر، یکی از شاگردان خود را دید وازاوعلت حضورنامنظم دراردوی تیم ملی را پرسید که در ھمین گفت وگو متوجه وضعیت مادر بیمارآن فوتبالیست و مشکل مالی اش شد. پدرم پس از شنیدن این شرایط، آن ۳۰۰ و خورده ای پول را که قرار بود با آن خرید کنیم، در اختیار آن بازیکن گذاشت و ما نیز به خانه برگشتیم. پدر بسیار بخشنده بود و شاید این تعریف ھا و داستان شبیه افسانه است و بگویند مگر می شود؟ مگر ھست؟«
»نمی خواھم اسم بیاورم اما حتما این آقا که از شاگردان و ھمبازیان پدرم بود یادش ھست. روزی خیامی رئیس وقت ایران خودرو که از علاقمندان به پدرم بود در سال ۲۴۱۳ به ایشان می گوید: تو که بھترین بازیکن ایران شدی چه اتومبیلی داری؟ پدرم یک بلیت اتوبوس از جیبش در می آورد و می گوید این اتومبیل من است. خیامی از این موضوع تعجب می کند و می گوید تو کاپیتان شاھین و بازیکن تیم ملی ھستی و بھترین بازیکن ایران شده ای؟! خیامی طاقت نمی آورد و به پدرم چکی را به اندازه مبلغ یک پیکان در آن زمان می دھد اما ایشان به خیامی می گوید اگر کاری می خواھی برای من بکنی برای فلان کس انجام بده که ھمبازی ما است و پدرش تازه فوت کرده است. این چک باعث شد تا این فرد خانه بخرد. «
مسعود دھداری فرزند زنده یاد دیدار برادر پرویز خان واپسین روز زندگی پرویز خان را اینگونه شرح می دھد :» ساعت ۱۱ شب درحال مسواک زدن درمنزل بود که سکته می کند. فاصله دومتری دستشویی تا مبل راحتی منزل را طی کرده تا روی مبل حمله دوم به وی دست دھد.
وی ادامه داد: بلافاصله با اورژانس تماس گرفته و او را به بیمارستان منتقل کرده که در مسیر بیمارستان سکته سوم به سراغ عمو آمد. صبح ھمان روز من به اصفھان رفتم تا به بھانه ای پدر را به تھران بیاورم. در مقابل بیمارستان دی، واقع در خیابان ولیعصر ازدحام وحشتناک بود. پدرم بالای سر پرویز رفت، حال وی را که دید از پزشکان خواست که کلیه دومش را ھم به برادر ھدیه کند تا مرحوم دیدار با دیالیز زندگی کند و پرویز اما سرحال شود. دکترھا پیشنھاد پدرم را پذیرفتند غافل از اینکه کار از کار گذشته بود!
اکثریت ایرانیان، خدمتگزاران به جامعه را به ھر دلیل و بھانه ای تنھا می گذارند و یا برخی از آنھا با عده ای زورپرست درتخریب آنھا شرکت می کنند. ابراھیم افشار روزنامه نگار ورزشی از اخلاقیات دوگانه برخی از ایرانیان درھنگامی کھ پرویز خان دھداری معلم و الگوی اخلاق فوتبال ایران پرواز آسمانی بھ ابدیت کرده بود می نویسد: موقعی که »به جنازه اش برخوردم و وقتی از مسجد ختمش بیرون آمدم، آنقدر خشمگین بودم کھ مطلب »نه، نمی توان فرشته ساخت « را در کیھان ورزشی نوشتم و جامعه بی وفای فوتبال را تقریبا به نجاست کشیدم. خشم مقدسم از این بابت بود که تمام آنھایی که تا دیروز در پروسه دشمنی با او و پرتاب گلوله ھای برف به سمتش اصرار داشتند و به من توصیه می کردند که مدافعش نباشم، دم در مسجد با چشمانی خیس ایستاده بودند و اشک ھای بوقلمونی می ریختند. عجیب اینکه بعدھا یکی از گزارشگران معروف تلویزیون در خانه من اعتراف کرد که او
نیز در میان پرتاب کنندگان گلوله ھای برف به طرف دھداری بوده و دو برادر ورزشی نویس اصلاح طلب بعدی نیز در کنار او درآن پروسه برف اندازی شریکش بودند.«
بدیگربیان، زنده یاد پرویزخان دھداری بازیکن و مربی نامدار تاریخ فوتبال ایران، که سلوک اخلاقی و پایبندی اش به اخلاقیات و فضیلتھای انسانی» درفوتبال ما شبیه افسانه شده است .« ، اما »آرمان ھایش پررنگ تراز گذشته است و آنچه امروز در ورزش و به ویژه در فوتبال ایران و جھان گمشده و بی رنگ است«، از خودگذشتگی و اخلاق، نظم که او به آن پایبند بود که برانگیخته نفس مطمعنه خود ،درخرد تجربه انتقادی خود، در »پندارنیک، رفتارنیک و کردار نیک« نمایانگر آن است که درداشتن ھا انسانی، خود باخته بود. نگرش او به ھستی بازتابی از فرھنگ و تمدن دیرپای ایران بود. بدینرو ،او به نماد اخلاق، نظم و کرامت و منزلت انسانی در این کشور تبدیل گردید.
یادش گرامی باد
پاینده ایران
جمال صفری ( آل صفر)
۳ آذر ۰۳۴۱ برابر با ۲۳ نوامبر ۴۲۰۲