« ترس از نافرمانی و عدم اطاعت از متجاوزِ قدرتمند سبب میگردد، قربانی خشونت با متجاوز به خود هم هویت شود. طوریکه قربانی عملاً با تجاوزگر خویش متحد و هم پیمان میگردد. از منظر روانشناسی، قربانی تجاوز، تحقیر و خواری نسبت به خود را تبدیل به دوستی و محبت، حتی قدردانی از متجاوز خود میکند. اینگونه است که بدترین و شنیع ترین جنایات از جنبه اخلاقی توجیه میشوند. »
( از کتاب « خیانت به خود » بقلم آرنو گرون) ( ۱ )
پیشگفتار
ما در عصری زندگی میکنیم که عدم عقلانیت و نابخردی بر احساسات حاکم گشته است. طوریکه آمادگی جهت تفکر و تأمل پیرامون وقایع سیاسی و اجتماعی روز به روز کاهش بیشتری می یابد و جای آنرا جنون قدرت پرستی و ستودن خشونت عریان گرفته است.
برای مثال اخبار و اطلاعات غلط و دستکاری شده که غالب شبکه های رسانه های گروهی اجتماعی با قصد و غرض دامن زدن هر چه بیشتر به مدار بسته خشونت در سراسر جهان نشر میدهند، تبدیل به « حقیقت ذهنی » آلمانی subjektive Wahrheit انگلیسی subjektive truth انسانهایی میگردد که در مدار بسته خشونت زندانی و خود را با متجاوزین به حقوق انسان، هم هویت میکنند.
چرا اینگونه شده است؟ چرا بعضی از انسانها اخبار و اطلاعات دروغ، ولی دلخواه خویش را حقیقت محض تلقی میکنند؟
جواب اینست:
زیرا در مدار بسته خشونت، هم هویت و هم جنس شدن با متجاوزین به جان و مال و حیثیت و هستی انسانها، امری عادی و جاری گشته است. برای مثال عده ای از هموطنان ایرانی ما، خود را با ترامپ و نتانیاهو، و عده ای دیگر با پوتین و علی خامنه ای و « نیروهای مقاومت » در خاورمیانه، هم هویت و هم پیمان میکنند. بدون آنکه کمترین غور و تأملی در این امر کنند، که اینها همگی مسببین اصلی دوام و بقا مدار بسته خشونتی هستند که در حال حاضر گستره جهانی پیدا کرده است.
در مدار بسته خشونت » هم هویت شدن با متجاوز » identification with the aggressor بر احساسات و اذهان حاکم میگردد. بهمین دلیل در شناسایی و درمان قربانیان خشونت، نقش عمده ای ایفا میکند.
از منظر روانشناسی و روان تحلیلی، هم هویت شدن با متجاوز، نشانگر ایجاد « مکانیسم دفاع روانی »defense mechanism psychological نیرومند و پایداری است که در قربانی خشونت ظهور و بروز میکند.
دلیل اینست که قربانی خشونت بهنگام درماندگی و ضعف مطلق در برابر قدرت مطلق متجاوز به خویش، بقصد رها گشتن از ترس مهیبی که به او دست میدهد، مجبور میشود با متجاوز به خود هم هویت، تا بدینوسیله درد شدید ترامای روانی خویش را کاهش دهد.
سالها تجربه بالینی با مبتلایان به تراما، خاصه آن دسته که خود را با متجاوزین خویش هم هویت میکنند، به نویسنده این سطور آموخت که این پدیده روان پریش تنها در تیمارستان ها و درمانگاههای روان پزشکی قابل شناسایی و مشاهده نیست، بلکه در جوامع اسیر در مدار بسته خشونت نیز، هم هویت و هم جنس با متجاوز خویش گشتن، امری فراگیر و پایدار است.
یکی از علائم و نشانه های بارز عمومیت داشتن این بیماری، چه در جوامع سلطه گر و خواه زیر سلطه استبداد زده، اینستکه مبتلایان به آن، همیشه و همه جا طرفدار صاحبان قدرت هستند. در نتیجه تمامی دردها و مصیبت هایی را که در اثر تجاوز به حقوق خویش توسط همین قدرت ها به آنان روا میرود را یا توجیه، و یا کتمان و انکار میکنند.
دشواری شناخت پدیده روان پریشِ هم هویت شدن با متجاوز در مدار بسته خشونت، ناشی از این امر است که چون در درون انسانها ناخودآگاه صورت میگیرد، و ناخودآگاه نیز عمل میکند، پنهان از دید خود بیمار و دیگران است. در حالیکه پایه و اساس همه انواع از استبدادها، از درون خانواده ها گرفته تا سطح کشور و منطقه و کلّ جهان، از طریق همین هم هویت شدن با متجاوز است که بنا میگردد و پایدار باقی میماند.
بنابراین شناسایی ابعاد گوناگون روانشناختی اجتماعی و سیاسی این بیماری بس خطرناک و ویرانگر، برای ما ایرانیان و سرنوشت میهن ما ایران، اهمیت بسزایی دارد.
در این نوشته و نوشته های دیگر، ابتدا به تفصیل چگونگی ایجاد، و قوام و دوام هم هویت شدن با متجاوز در مدار بسته خشونت، از دوران کودکی و در خانواده هایی که روش تربیتی استبدادی با فرزندان خویش بکار میبرند، توضیح داده خواهد شد.
سپس در بخشهای دیگر، پیدایش و بروز هم هویتی با متجاوزین از دوران جوانی و بزرگسالی، حتی تا آخر عمر، که در رفتارهای سیاسی و اجتماعی افراد مبتلا به آن قابل شناسایی هستند، تبیین خواهد گردید.
اصل مقاله:
چه امور روانشناختی باعث میشوند، قربانیِ تجاوز، با متجاوز خویش هم هویت شود؟
در نظریه ها و تحقیقات متعددی که پیرامون هم هویت شدن با متجاوز از ابتدای قرن بیستم تا هم اکنون، صورت گرفته اند و هنوز نیز میگیرند، دو شیوه مختلف از اعمال خشونت به انسانها که سبب هم هویتی آنان با متجاوز به خود میگردند، شناسایی و نشر یافته اند.
اوّلین شیوه خشونت که بدترین نوع آن است، از دوران کودکی و نو جوانی بوسیله روشهای تربیتی زورمدار که در درون خانواده ها اعمال میگردند، شناسایی شده اند. دومین شیوه هم هویتی با متجاوز که غالباً در سنین بالاتر، در رفتارهای سخت خشونت آمیز نظامهای استبدادی با مخالفین خویش ـ بخصوص در درون زندانها و شکنجه گاههای مستبدین ـ مشاهده و مورد شناسائی روانشناختی قرار گرفته اند، این روان پریشی، بروز و آشکار میگردد.
در نوشته کنونی ابتدا به شیوه های تربیتی استبدادی که در دوران کودکی و نو جوانی قربانیان خشونت را مجبور به هم هویت شدن با متجاوزین بخود میکند، پرداخته خواهد شد.
از ابتدا این امر را خاطر نشان کنم که هم هویتی با متجاوز، چنانچه برای بیماران مبتلا به آن شناسایی و چنانچه لازم بود، روان درمانی نگردد، تا پایان عمر قربانیِ خشونت، پایدار و استوار باقی خواهد ماند.
چگونه یک کودک خود را با متجاوز خویش، هم هویت میکند؟
بطور کوتاه و خلاصه اینطور میتوان گفت که از سر گذراندن ترس و وحشت عظیمی که بهنگام اعمال خشونت به کودک قربانی قهر دست میدهد، موجب میگردد که کودک ناخودآگاه مجبور گردد، حامی و پشتیبان افراد و اشخاص خشونتگر شود. طوریکه اعمال خشونت نسبت به خود را در پندار و احساس کودکانه خویش، توجیه و یا انکار و کتمان میکند.
هدف کودک قربانی خشونت این است که ناخودآگاه تلاش میکند، با هم هویت کردن خویش با متجاوز به خود، روح و روان، و جان خویش را از این مهلکه بشدت خطرناک و وحشت انگیز نجات دهد.
در اینصورت در درون کودک بطور ناخودآگاه این پندار و احساس کودکانه بوجود میآید، که در اثر یگانگی جستن با متجاوز خویش، از طریق دوستی کردن با او، هم جان خود را نجات میدهد، و هم بعد از این با متجاوزِ بغایت قدرتمند خویش یگانگی جسته، در نتیجه با او همدست و هم پیمان میشود.
کودک قربانی خشونت در آن لحظات بشدت خطرناک نسبت به این امر واقف نیست که هم هویت شدن با متجاوز خویش، تا چه اندازه به سلامتی روح و روان و تن او، چنانچه درمان نگردد، تا پایان عمر، آسیب میرساند.
معنای روانشناختی هم هویت شدن با متجاوز اینستکه طفل قربانی تمامی خصایل شخصیتی و رفتاری متجاوز و یا متجاوزین بخود را درونی خویش، بزبان روانشناختی « درون فکنی » Introjektion و سپس ت این خصایل و رفتارها را نسبت به خود و دیگر انسانها، « برون فکنی » Projektion میکند.
شناخت این امر حائز اهمیت است که در هم هویت شدن با متجاوز دو نوع گوناگون از مکانیسم دفاع روانی، یعنی « درون فکنی » و « برون فکنی » هر دو با هم صورت میگیرند.
کودک با این پندار و رفتار ناخودآگاه خویش، همه شیوه های پنداری و رفتاری، معیارها و ضد ارزشهای اشخاص متجاوز به خود را جزء بخشی از منش و کاراکتر شخصیت خود، آنهم برای همیشه، میکند.
حال این سئوال پیش میآید که چگونه کودک بطور ناخود آگاه خود را با متجاوز به خویش، هم هویت میکند؟
جواب اینست:
اولاً شدت خشونتِ مربی یا مربیان خشونتگر که به کودک تجاوز میکنند، یعنی پدر، مادر، برادر، خواهر و یا دیگر اشخاصی که نقش مربی را برای کودک ایفا میکنند. همگی اینها از نزدیکان مورد اعتماد کودک هستند. این نزدیکی و اعتماد زیاد کودک نسبت به این خشونتگران، برای او بیش از هر چیز دیگر درد آور، و غیره قابل تحمل است.
ثانیاً مدت زمان اعمال خشونت که گاه سالها طول میکشد، روح و روان کودک را بشدت آزار میدهد و آسیبهای غالباً غیر قابل جبران به او میرساند.
ثالثاً اندازه ضعف و ناتوانی، و درماندگی کودک بهنگام تجربه اعمال خشونت نسبت به خود، بخصوص وابستگی شدید احساسی و عاطفه ای که کودک نسبت به والدین و دیگر مربیان نزدیک به خویش دارد، همگی اینها دست به دست همه میدهند و منجر به ترامای روانی psychological trauma در کودک میگردد.
از دید روانشناسی و روان درمانگری، در حقیقت این ترامای روانی است که کودک را مجبور به هم هویت شدن با متجاوزین به خویش میکند.
حال ببینیم آن زمان که کودک خود را با متجاوزین به خویش هم هویت میکند، در چه حال و وضع روحی ـ روانی قرار دارد.
علائم روانشناختی تربیت استبدادی که کودک بهنگام هم هویتی با متجاوز خود، تجربه میکند:
- عدم دیدن و احساس کردن حس دوست داشته شدن، و تجربه آشنایی با ابراز عشق و محبت از جانب والدین و دیگر مربیان و نزدیکان کودک،
- اعمال اجبار و اکراه، و گاه خشونت عریان فیزیکی و روانی نسبت به کودک با این توجیه که کودک را تربیت میکنند. چون این تنبیه ها برای اصلاح رفتارهای کودک در آینده « خوب » او، به او درس « اخلاق و ادب » میدهد. البته بدون دادن کمترین توضیح روشن و کافی در مورد اعمال این رفتارهای پر از خشونت،
- دو رفتار بالا برای کودک همراه است با داشتن ترسی دائمی، آنهم در زمانی مدید و طولانی. طوریکه در تصورات کودک هیچ پایانی جهت رهایی از ترس و دلهره نسبت به خودکامگی رفتارهای مربیان خویش، قابل مشاهده نیست،
- در واقع ماهیت اصلی همه این روشهای تربیت استبدادی بالا را زور و خشونت تشکیل میدهند. بنابراین زمینه مناسبی جهت هم هویت شدن کودک با متجاوز خویش را فراهم می آورد.
در حقیقت زمانی نزد کودک هم هویت شدن با متجاوز صورت میگیرد که او در شدیدترین حد از اضطرار و التهاب، و وحشت از نابود شدن، خیال پردازیهای کودکانه میکند. در یک چنین وضعیتی، کودک با کمک گرفتن از مکانیسم دفاع روانی خویش، هم هویت شدن با متجاوز به خویش را، بمثابه حفاظت از روح و جان خود، فعال میکند.
داشتن این حالات اضطراب و پریشانی در کودک قربانی خشونت، آنهم در مدت زمانی طولانی، سبب میگردند، در رشد شخصیت آزاد و مستقل طبیعی که کودک دارد، اختلال بوجود آید و مختل گردد. چرا که دیگر او خود نیست، بلکه مقلدی ناچیز از اوامر مربی خویش میگردد.
علاوه بر همه امور ذکر شده در بالا، وقتی خشونتگر به کودک قربانی خویش تجاوز روانی و جسمی میکند، نسبت به کودک قربانی خویش در موقعیت قدرت مطلق قرار دارد. در حالیکه کودک قربانی تجاوز، چه از جنبه جسمی و خواه روحی ـ روانی، هیچ راه گریزی جز تسلیم مطلق در برابر اراده متجاوز به خویش، ندارد.
بنابر این اینگونه میتوان گفت:
مادری خشونتگر، پدر و یا برادری خشن و بیرحم که حتی از بکار بردن آزار جنسی نسبت به قربانی خویش ابائی ندارند، یا یک معلم و آموزگار سادیست در مدرسه، بعلاوه شکنجه گری در زندانهای مستبدین، که از اعمال شکنجه خویش نسبت به انسانی دست و چشم بسته، احساس داشتن قدرت فراگیر میکند و بشدت لذت میبرد، همگی این افراد میتوانند اشخاصی باشند که کودک و نوجوان و بزرگسال امکان دارد خویشتن را با آنها هم هویت کنند.
البته امر مهم در این مکانیسم دفاع روانی، شدت و حدت خشونت، مدت زمان از سر گذراندن ترس حاصل آن، و ترامای روانی است که قربانی را گرفتار خود میکند.
در نوشته بعدی بازهم بیشتر نقش تربیت استبدادی در هم هویتی جستن با متجاوز، تبیین خواهد گشت.
منابع و مآخذ ها:
( ۱ )
Arno Gruen: Der Verrat am Selbst: Die Angst vor Autonomie bei Mann und Frau. Neuauflage. München 1992
از این نویسنده بازهم نگاه کنید به دو کتاب ذیل
Arno Gruen: Der Fremde in uns. Klett-Cotta, Stuttgart 2000
Arno Gruen: Die politischen Konsequenzen der Identifikation mit dem Aggressor. In: Behinderte in Familie, Schule und Gesellschaft, Nr. 1/2000