back to top
خانهابوالحسن بنی صدرمقالات و مصاحبه هابنی صدر: عواملی که باعث رویداد انقلاب شد

بنی صدر: عواملی که باعث رویداد انقلاب شد

ahb 20130506عصر جدید: اینروزها برخی خود را از انقلاب دلزده می دانند. چرا در 57 انقلاب رخ داد ، آیا می شد که بدون انقلاب، به استقلال و آزادی در ایران دست یافت؟

چرا برخی میگویند که در سال 57 ملت ایران از شهر و روستا بر ضد پیشرفت خودشان بیرون ریختند؟

 

 

برای شنیدن مصاحبه اینجا را کلیک کنید.

 

بنی صدر: در باب انقلاب مطالعات زیادی انجام شده است خود من هم از آنجا که در 100 سال اخیر در ایران سه جنبش عمومی – انقلاب مشروطه، ملی کردن صنعت نقت و انقلاب بهمن 57 ـ صورت گرفته در باره آنها مطالعه کرده ام. این مطالعه ها می گویند که انقلاب اینطور نیست که شخصی و یا سازمانی تصمیم بگیرد که انقلاب انجام دهند. همه در این امر اتفاق نظر دارند که تا همه شرایط متحقق نشود انقلاب صورت نمی گیرد. یک انقلاب هم وجود ندارد که فردی مردم را فرا بخواند که اتقلاب کنند وجود ندارد. برای اینکه انقلاب اتجام بگیرد باید وجدان همگانی به یک رای برسد. تا وجدان عمومی چنین حکمی صادر نکند جنبش صورت نمی گیرد. حتی اگر سازمانی بخواهد اینکار را تنهایی کند سرکوب می شود و از بین می رود. برای اینکه وجدان همگانی چنین حکمی را صادر کند باید وجدان تاریخی مردم حاصل تحول آن جامعه را در اختیار بگذارد و آن وجدان تاریخی بگوید که ادامه حیات ملی در گرو انقلاب است. بنابراین وجدان همگانی به استناد تاریخ رای می دهد و بعلاوه وجدان علمی جامعه نیز تقویت می کند و توضیح می دهد چرا باید انقلاب صورت گیرد و چه هدفهایی داشته باشد. وجدان اخلاقی نیز کارش مراقبت از این هدفهاست. هر عملی که در جهت خلاف عمل انقلاب باشد وجدان اخلاقی می گوید که خلاف اخلاق است، مذموم است زشت است. بدین ترتیب است که می بینید جنبشی رخ میدهد، مثلا در انقلاب ایران شعارهایی که مردم در آذربایجان میدادند، در مرز ایران و روس و یا در مرز ایران و ترکیه ،شما همان شعار ها را  در کرمان، در بلوچستان در سیستان از زبان مردم می شنیدید. یکسانی شعارها بدون وجدان همگانی ممکن نیست. چون شعار ها بیان کننده هدفند، یکسانی هدف ممکن نیست اگر وجدان همگانی به تحول، رای و حکم ندهد به آن ترتیبی که گفتم هدف معین نشود. حالا تنها این ها نیست، هنوز وجدان همگانی برای اینکه بر انقلاب حکم بکند، چون انقلاب همیشه بر ضد رژیم حاکم است، وقتی است که نظام اجتماعی باز نیست،بسته است یا خیلی کم باز است به ترتیبی که نیروهای محرکه نمیتوانند در آن نظام اجتماعی عمل کنند. پس فشار می آورند برای اینکه نظام اجتماعی را باز کنند تا این نیروها بتوانند فعال  بشوند. مثلا فرض کنید که جامعه جوان ایران در دوران انقلاب. هرم سنی  جامعه ایرانی جوان شد، جوانها از ساختار اجتماعی آن زمان رها شدند و نیروی محرکه انقلاب شدند چون در آن ساختار اجتماعی محل عمل پیدا نکردند. حالا ،یک رشته تغییر ها باید در رژیم بوجود بیاید،یک رشته تغییر ها باید در سطح جامعه بوجود بیاید تا انقلاب ممکن بشود. حالا ما الآن نه وقت داریم و نه اینکه سزاست که یک به یک آن عوامل را من بشمارم، برای اینکه یک دسته از این عوامل در سایت انقلاب اسلامی منتشر شده که بیست تغییر در رژیم است و بخش دیگرش هم باز در همان سایت انقلاب اسلامی در امروز و فردا انتشار پیدا خواهد کرد. ولی برای اینکه شنوندگان منتظر نمانند برای خواندن آن، چند تا از این تغییر ها را در هر کدام از این دو، جامعه و رژیم عرض می کنم.

اول در رژیم. در رژیم یکی از مهمترین عوامل این است که آن رژیم به بن بست برسد. به ترتیبی که حرفی برای  گفتن نداشته باشد. رژیم شاه دست به انقلاب سفید زد. بعد این انقلاب سفید شکست خورد. ناکام شد اقتصاد را مصرف محور و وابسته به اقتصاد مسلط غرب کرد اما کار به جایی رسید که در آمد نفت با اینکه قیمت ها بالا رفته بودند و میزان فروش هم افزایش پیدا کرده بود کفاف نمیداد. مرتب کسر بود. همین الآن هم همین طور است. اقتصاد مصرف محور مثل کرم هفت باد شاهنامه میماند یعنی می خورد و بزرگ می شود و باز گرسنه تر می شود. بیشتر باید بخورد تا وقتی که هیچ چیز برای خوردن نماند. این به اصطلاح پویایی اقتصاد مصرف محور است. آن اقتصاد  هم مصرف محور بود و همین کار را می کرد. هر چه پول نفت بود می بلعید و باز هم سیر نمیشد. این است که وقتی انقلاب رخ داد، رژیم شاه به میزان هشت میلیارد دلار قرضه های خارجی داشت. اول هم که طرح گروگانگیری را در امریکا طراحی می کردند، اولین طرحی که طراحی کرده بودند ،طرح ایران بدون دولت و تحت رژیم آنارشیست، یعنی هرج و مرج ملایان. این بوده که چون چنین است پس بانکهای امریکایی طلبکار حق دارند که پولهای ایران را ضبط کنند. ما در همان بهار انقلاب شانزده میلیارد دلار ذخیره ایجاد کردیم، که به سبب انقلاب دوم خواندن گروگانگیری توسط آقای خمینی، امریکایی ها سیزده میلیارد دلار آنرا ضبط کردند. بعد هم آقای کارتر وقتی به پیشواز گروگانهای رها شده رفت، خطاب به آنها گفت ایرانی ها را چنان نقره داغ کردم که خودم دلم برایشان سوخت. این وضعیت رسیدن به آخر خط این بود. اندیشه راهنما نداشت. دو حزب خود ساخته را رها کرد و حزب رستاخیز ایجاد کرد و گفت همه ایرانی ها باید عضو این حزب بشوند. هر کس نمیخواهد عضو حزب بشود پاسپورت بگیرد و برود. بعد هم یک جمعی را به عنوان اندیشمند جمع کرده و از آنها خواسته بود که ایدئولوژی شاهنشاهی را بر پایه دیالکتیک تهیه کنند. خوب نمیدانست که، وقتی شما این حرف را می زنید اعلام ورشکست می کنید. آخر  می گفتید ما دو هزار و پانصد سال شاهنشاهی داشتیم. البته آن تاریخ هم برای اینکه با تاریخ اسرائیلی جور در بیاید کرده بود دو هزار پانصد سال والا تاریخ ایران بیشتر است، یعنی دوره ماد را حذف فرموده بودند. آخر، این ملت دوران ماد و قبل از آن هم تاریخ داشت. پنج هزار سال پیش از این در همین کشور دموکراسی بوده. به هر حال، خوب این آقای می گوید این دو هزار پانصد سالی هم که شما می گوئید این هیچ اندیشه راهنما نداشته است این شاهنشاهی که حالا باید از سر، و آن هم بعد از شکست انقلاب سفید ،دم دم های آخر پایان این رژیم سلطنتی در ایران شما به فکر این بیافتید که بر پایه آن هم دیالکتیک ایدئولوژی شاهنشاهی بنویسد. خوب این یعنی اینکه خلاء و از اندیشه راهنما خالی شد. چیزی برای گفتن نداشت. خوب، در جریان انقلاب، قلمرو را هم به تدریج ،یکی پس از دیگری از دست داد. اعتصاب ها که شروع شدند، به تدریج همینطور از قلمرو او کاسته شد. برای اینکه بعد از بازار، نوبت به کارگران صنایع رسید و بعد هم به کارگران نفت رسید، بعد دستگاه اداری اعتصاب کرد آخر هم ارتش شد در برابر مردمی که به او گل هدیه می کردند در نتیجه، سرباز ها شروع کردند به رفتن و به قول آن سران ارتش،این گل ارتش را مثل برف آب کرد. رژیم بی قلمرو شد و از بین رفت. یعنی یکی از آن عوامل مهم این است که جامعه قلمرو رژیم حاکم را محدود می کند و آنرا مرتب می راند به طوریکه دیگر قلمرو برایش باقی نمی ماند. حال، ایرانی ها این روش را از قدیم داشته اند نه اینکه تازه بود. این است که دولت را ظلمه یعنی اهل ستم میدانستند و بسیاری از امور خویش را بیرون از قلمرو دولت و  تسط خودشان تصدی می کردند. اینکه حالا می گویند جامعه مدنی در ایران در طول تاریخ بخش مهمی از زندگی خود را خودش تصدی کرده است و اگر می خواست ان را به پای استبداد بگذارد، بارها حیات ملی ما از بین رفته بود. هم اکنون در رژیم کنونی نیز همینطور است. گیریم که این رژیم که مرام توتالیتر دارد، فراگیرتر است و میزان تخریب آن نیز بزرگتر است. این نیز یکی از عوامل.

 عامل مهمتر اینکه، رژیم پهلوی پایه های داخلی خودش را از بین برده بود: پایه ایلی، بزرگ مالکی. پایه ایلی را رضا خان و پایه بزرگ مالکی را فرزند او با تقسیم اراضی از بین بردند. پایه روحانی که پایه دوم آن بود آن هم با تکیه به بازار، هر دو نفر یعنی هم پدر و هم پسر با رویاروی با آن از پا درآوردند. بنابراین این پایه نه تنها خنثی نبود بلکه بر ضد آنها نیز عمل می کرد. آن اقتصاد مصرف محور، ساختار بازار سنتی را در هم میشکست و اقتصاد ایران را از درون متلاشی می کرد. نتیجه اینکه تبدیل به تک پایه شده بود یعنی رژیمی بود که تنها تکیه بر پول نفت از لحاظ مالی و نیروهای مسلح (ساواک) و دیوان سالاری تکیه داشت. در جریان انقلاب، دیوان سالاری نیز از قلمرو او خارج شد و ارتش هم به مانند برف آب شد. خوب این رژیم میباست که این تعادل را با نیروهای خارجی برقرار میکرد تا بر قرار بماند و همین کار را نیز کرد. مدت ها می گفت که این سیاست موازنه منفی یا عدمی مصدق، کهنه و مندرس است و نوع جدید و مدرن ان این است که ایشان میگفت: موازنه مثبت باشد و معنای آن این بود که با غرب همسوئی و اتحاد می کنیم برای مبارزه با کمونیسم بین المللی که خطر بزرگی برای ایران است چرا که ایران را به ایرانستان تبدیل خواهد کرد و تابع روسیه. این استدلال ایشان بود. حال زمانی رسید که این تعادل را دیگر نمیتوانست بر قرار کند، چراکه آن حامی خارجی که در اصل امریکائی ها بودند، بعد از جنگ ویتنام و سیاست تهاجمی، دیگر افکار عمومی جهان با آنان موافق نشد و کارتر معرف سیاست و خواست دیگری از جامعه آمریکا بود. با اینکه دیروز روزنامه گاردین یک سند جدید منتشرکرد که یکبار دیگر این دروغ پهلوی چی ها را آشکار می کند که این ها مدعی بودند که ژنرال هایزر آمده بود به ایران تا شاه را روانه کند، خیر اینطور نبوده و خود هایزر در کتاب خود میگوید که ماموریت او از کار انداختن چرخ انقلاب بوده است، حال این سند جدید نیز می گوید که او ماموریت داشته است که کودتائی ترتیب بدهد، تا انقلاب را در هم بشکند که موفق هم نشده است. بهر حال ان تعادل به هم خورد، نه میتوانست با غرب تعادل برقرار کند، چون که غرب توانائی حمایت مذکور را نداشت، علاوه بر اینکه در ابر قدرت آن زمان یعنی روسیه و امریکا، وارد مرحله انقباض شده بودند یعنی دیگر نمیتوانستند، انبساط پیدا کنند در مقیاس جهان و این از راه اتفاق نیست که انقلاب ایران بر ضد سلطه امریکا در ایران شد وجنبش مردم افغانستان بر ضد سلطه روس برآن کشور صورت گرفت. این به آن معناست که هر دو ابر قدرت وارد دوره انقباض شده بودو خوب این واقعیت را من قبل از انقلاب ارزیابی کردم و گفتم که این دو ابر قدرت، دوران انبساط خود را پایان داده اند و به سمت انقباض میروند و در عمل هم دیدیم که اینطور شد، امپراطوری روسی که از میان رفت و این ابر قدرت امریکا با اینکه تنها ابر قدرت است که بر جا مانده است اما در عمل، همانطور که میبینیم، قطب های زیادی در دنیا در حال سر بر آوردن هستند و این حاکمیت تنها ابر قدرت را محدود و محدود تر می کند. پس این تعادل بر هم خورده بود و رژیم تک پایه حضور داشت و در داخل هم آنچنان وضعی وجود داشت، پس اینچنین رژیمی نمیتوانست بر جا بماند و حال شما عامل فساد را نیز اضافه کنید که سر تا به پای رژیم را فرا گرفته بود و همچنین عامل مهم دیگری که سانسور بود. سانسوری که آن رژیم برقرار کرده بود، سرانجام به جان خود آن رژیم افتاد و  تبدیل به سلاحی شد که خود رژیم را از بین میبرد، به ترتیبی که در سلسله مراتب، آن پائین دست تا بالا دست، خود را سانسور می کرد و حقیقت را نمی گفت. آن بالا دست هم به بالا دست خود تا برسیم به شخص شاه. سولیوان میگوید که ، وقتی ایشان به ایران آمده بود و با کارشناسان خود وضعیت اقتصاد را مطالعه کرده بود، دیده بود که اقتصاد ایران از دست رفته است. وزرا و مسئولین اقتصاد را به مراسم شامی دعوت کره بود و در آنجا این مسئله را طرح کردم که اقتصاد اینچنین است و مملکت قابل اداره نیست ! سفرا به ایشان جواب میدهند که خیر اینطور نیست و وضع اقتصاد خوب است وبه اصطلاح چرب زبان بازی کردند! اما وقتی من برای بدرقه آن ها را همراهی می کردم در گوش من میگفتند که در حضور جمع نمیشود گفت! حق با شماست و اقتصاد ما از دست رفته است و تنها شما هستید که میتوانید این حقیقت را به اعلاحضرت بگویید و ما از گفتن عاجز هستیم!  به این ترتیب، شاه در سانسور کامل بسر میبرد، بطوری که وقتی انقلاب شد، تعجب میکرد که چطوره شده است و در خیال خود ایران بهشت شده بود. درحال حاضر نیز این دروغگویان مبلغ آن رژیم اینچنین هستند. ، بعضی آدمهای که در این رژیم کنونی هستند و قدرت در کله دارند و به خارج می آیند، به مانند یتیم های میشوند که میگردند تا قیمی برای خود پیدا کنند و خود را به او بسپارند! اینان نیز به مبلغین رژیم قبل تبدیل شده اند و میگویند که به به ! آن رژیم داشت پیشرفت می کرد؟! سئوال اینجاست که آیا آن ملت دیوانه بود، که از شهر و روستا به خیابان بیایند برای ضد پیشرفت خودشان؟! این عوامل و تغییرها در ان رژیم بود. حال در خود جامعه: در خود جامعه به همان مقدار که اندیشه راهنمای آن رژیم خالی میشد، در داخل این اندیشه راهنما پرمیشد. مثلا: نزاع بر سر تقدم آزادی بر استقلال و یا مقدم بودن عدالت اجتماعی و یا تقدم اسلام بر تمامی اینها و یا تقدم رشد و ترقی بر سایر چیزها. این چماق ها خصوصا از کودتای 28 مرداد تا 3 یا 4 سال قبل از انقلاب، از طرف گروهها بر ضد یکدیگر بکار میرفت، انشعاب بود که دیده میشد، در خارج همین کنفدراسیون، به 48 گروه انشعاب پیدا کرد، جریانهای اسلامی به 24 دسته انشعاب گرفتار شد. همه با هم با چماق های مختلف به جان یکدیگرافتاده بودند! این به لطف موازنه عدمی بود که این اصل های گوناگون، تعریف های دقیق پیدا کرد و معلوم شد که نه تنها لازم نیست که یکی از این اصول بر دیگری مقدم باشد بلکه این اصول یکی دیگری را ایجاب نیز می کند! بدون استقلال، آزادی نیست . بدون آزادی، استقلال وجود ندارد. بدون عدالت اجتماعی به مثابه میزان، نمیتوان برنامه استقلال و یا ازادی، اجراء کرد و بدون این ها نمیتوان به رشد رسید. این تعاریف همه تبیین شدند و آن وجدان همگانی، این اندیشه راهنما را پذیرفت.

این بیان جدید اسلام بر مبنای استقلال و آزادی و اینها دستاوردهای بزرگ این ملت است. حال اگر مردم نخواهند این دستاورد را به کار بگیرند، اندک اندک آنرا از دست می دهند. انقلاب یک تجربه است. این ملت این تجربه را انجام داده است. اینکه بگوئیم خوب یا بد بود و چه کسی بود و چرا بود، یک تعریف دارد و اگر تمام این عوامل جمع بشوند، آن انقلاب رخ می دهد. هدف باید معین بشود. تغییر مهم در جامعه که این با اندیشه راهنما ممکن است که در انقلاب ایران بود بیان “استقلال و آزادی” و هدف شد آن اصلها که مقبول همگان شد و بر آنها حقوق انسان و حقوق شهروندی را هم می شود اضافه کرد. به علاوه نیروهای محرکه سیاسی که ساختار جامعه را تغییر دادند با رفتن خود از روستا به شهر و پیوستن آنها به نیروی جوان شهری و آنها در رژیم شاهنشاهی محل عمل نداشتند و نظام هم نتوانست این نیروی محرکه بزرگ را مهار کند. بخشی از آن را در دستگاه اداری و دستگاه سرکوب به کار برد اما بخش بزرگی از آنرا نتوانست به کار گیرد و بیرون ماند و حتی آنهائی که در این دستگاه اداری به کار گرفته بود، یازده دقیقه کار مفید در روز انجام می داده اند. یعنی تعداد کارمندان خیلی بیشتر از آن مقدار لازم بود. می شد با دویست هزار کارمند خدمات لازم دولت را انجام داد و بقیه زیادی بودند. این نیروی لازم محرکه که زنها هم به آن پیوسته بودند و تا آنزمان فعال نشده بودند، زیرا فعال شدن را بد می دانستند و برای ظحور حضرت حجت منفعل شدن را شایسته می دانستند باعث سرعت یافتن جنبش مردم شد. زن ایرانی پرداختن به سیاست را حق خویش می دانست. این دو رشته تغییرها و دیگر عواملی که به آن پرداخته شد در رژیم، انقلاب را پدید آورد و انقلاب همیشه خشونت ضدائیست نه خشونت گرائی! آنچه بعد از انقلاب با کودتا بر ضد انقلاب انجام گرفته، ایرانی عزیز بر پای انقلاب ننویس! به پای خودت بنویس! خوب مراقبت باید می کردی از انقلابت! این یک تجربه است و همان زمان هم مدام من این هشدار را به مردم می دادم. هر روز در رابطه با کودتای تدریجی صحبت می شد. تجربه را باید ایستاد و به نتیجه رساند. اگر نرساندی، تجربه را از دست دادی چناچه که انقلاب مشروطه تجربه بود و آنرا رها کردی و مجبور شدی یک جنبش دیگری بکنی و آنهم در بیست و هشت مرداد کودتا شد و آنرا رها کردی و این سومی را ما ایستاده ایم و رها نکردیم و نمی کنیم. برای اینکه اگر اینرا هم شما مردم از دست بدهید و این دستاورد بزرگ را رها کنید، چیزی برای شما باقی نمی ماند. اگر آن خشونت نظام شاه نبود و فضا برای فعالیت و نیازهای مردم بود، انقلابی پدید نمی آمد. بنا بر این انقلاب خشونت نیست و این نظام استبدادیست که با خشونت برخورد می کند. همینکه شما این ملاتاریا را می بینید، این اسلام تکلیفگرا مگر از جای دیگری آمده به ایران؟ در ایران بوده است! به یمن انقلاب است که شما اینرا شناسائی کرده اید. حالا اگر شما دین بر مبنای استقلال آزادی و رشد و میزان عدالت اجتماعی را ترک نکنید، در جامعه و در خانواده و در رابطه با هم به کار بگیرید از این ماده چرکین رها می شوید و شما نه تنها حیات ملی خود را ادامه می دهید، بلکه شما الگو می شوید برای تمام جامعه جهانی تا که این جامعه جهانی که هم اکنون بر تخریب انسان و جامعه و محیط زیست می پردازد، محور عمل خود را تغییر دهد. انقلاب همیشه یک پدیده جهانیست. این از راه اتفاق رخ نمی دهد. بعد از انقلاب ایران، امپراطوری روسیه از پا در آمد، جنبش ها به شیوه انقلاب ایران در کشورهای مختلف رخ می دهند و استبدادها یکی پس از دیگری از پا در می آیند. استبداد مردنیست! استبداد ماندنی نیست. اراده و ایستادگی بر حق می خواهد و ادامه تجربه می خواهد و رفتن با قدمهای استوار به سوی هدف. این انقلاب بر شما مبارک می شود اگر چنین کنید.

 شاد و پیروز باشید.  

برگرفته از مصاحبه با رادیو عصر جدید بتاریخ 93-11-24

اخبار مرتبط

دیدگاه خود را بنویسید

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید