تاریخ انتشار: 15 بهمن 1402 . مرکز پژوهش های حقوندی در نشست کلاب هاوس روز شنبه ۷ بهمن ماه ۱۴۰۲برابر با ۲۷ ژانویه ۲۰۲۴ از من دعوت به عمل آورد، در مورد روانشناسی خشونت در سیاست، سخنرانی کنم.
نوشته ذیل محتوی بخش اول سخنان در این نشست است:
ما میدانیم که این روزها خشونت در همه جای جهان به بالاترین حد شدت و حدت خود رسیده است. شناخت روانشناسی این خشونتها، چگونگی ایجاد و جهتی را که طی میکنند، از اهمیت بسیار زیادی برخوردار است. بخصوص برای ما ایرانیان که دستکم بیش از یک قرن است، در آتش خشونتهای سیاسی روابط سلطه گر ـ زیر سلطه و انواع استبداد های حاصل آن، میسوزیم.
در صحبتهای امروز، من ابتدا سه سئوال را در مورد روانشناسی خشونت سیاسی طرح میکنم. سپس جواب هر کدام از این سئوالها را بطور جداگانه میدهم.
این سه سئوال عبارتند از:
۱. چرا بدترین، وحشتناک ترین و ویرانگر ترین خشونتها، در سیاست اعمال میشوند و توجیه ها و توضیح های سیاسی دارند؟
۲. چرا خشونتهای سیاسی نیاز به فضا های فکری و عملی، و مکانهای روانی ـ اجتماعی اعمال خشونت دارند؟ و سئوال سوم اینکه،
۳. خشونتهای سیاسی از جنبه روانشناختی با انسانها چه میکنند؟ و مهمتر از این، انسانها خود با این خشونتها چه میکنند؟
سئوال اوّل:
چرا بدترین، وحشتناک ترین و ویرانگر ترین خشونتها، در سیاست اعمال میشوند و توجیه ها و توضیح های سیاسی دارند؟
جواب من اینست:
آنچه کاملاً مشخص است، اینست که خشونتگران سیاسی همیشه و در همه جای جهان، ابتدا تلاش میکنند، خشونتهای خویش را از جنبه اخلاقی توجیه کنند. سپس در مورد آنها مواضع سیاسی اتخاذ کنند و توضیح های سیاسی دهند.
حال این سئوال پیش میآید:
آیا توجیه های اخلاقی، مواضع و توضیح های سیاسی خشونتگران با انگیزه های واقعی آنان در دست زدن به خشونت، یکی هستند؟
تجارب تاریخی متعدد به ما میگویند، نه یکی نیستند.
بنابراین ما با سه امر روانشناختی سرو کار داریم: اول توجیه اخلاقی خشونت، دوم اتخاذ مواضع و توضیح سیاسی آن، و سوم انگیزه های واقعی خشونتگران سیاسی در دست زدن به خشونتهای خویش. از آخری شروع میکنم:
انگیزه واقعی دست زدن به خشونت سیاسی، همیشه و همه جا، در ابتدا بدست آوردن قدرت، سپس حفظ آن، جهت سلطه گری بر دیگران است. در نتیجه تمامی توجیه های اخلاقی و توضیح های سیاسی خشونتگران سیاسی، دروغ و فریب هستند.
حال ببینیم توجیه های اخلاقی، و توضیح های سیاسی مبتنی بر این توجیه ها، چگونه اعمال خشونت را مجاز، و حتی ضروری میگرداند.
از منظر روانشناسی و روان درمانگری توجیه چیست و چگونه صورت میگیرد؟
هر زمان انسانی خواست کاری ناحق، ضد خود، دیگر انسانها و طبیعت بکند، در اینجا دست به خشونت زند، بایستی ابتدا آنرا برای خود و سپس دیگران توجیه کند. یعنی آن عمل ناحق را حق جلوه دهد. سپس به خود و یا دیگران توضیح دهد، چرا دست به عمل ناحق میزند و دلایل او چیست.
در فنون روان درمانگری امر توجیه یا حق جلوه دادن عملی ناحق، مثل اعمال خشونت، بسیار با اهمیت است. زیرا روان درمانگر در ابتدا امر بایستی بدانند، برای نمونه بیمار روان پریشی که به الکل و یا مواد مخدر خود را معتاد کرده است، چگونه برای خود و دیگران مصرف الکل و یا مواد مخدر را توجیه میکند؟
نوع و محتوی این توجیه نشانگر منطق فرد معتاد در دست زدن به خشونت علیه خویش و جامعه است. بایستی روان درمانگر ابتدا این منطق را زیر سئوال برد و سپس همراه با بیمار معتاد، راه حلهای آلترناتیو برای آن پیدا کند.
حال برگردیم به توجیه خشونت در سیاست.
تا زمان کنونی جهت مشروعیت بخشیدن به خشونت سیاسی، چهار نوع توجیه اخلاقی رایج بوده و هنوز نیز هست. در ذیل این چهار توجیه را بطور کوتاه و مختصر شرح میدهم:
اولین توجیه خشونت سیاسی، توجیه دینی است:
این توجیه، قدمتی بسیار طولانی، به درازای تاریخ عمر بشریت دارد. به زبان ساده، و یا بیان قرآنی، کار توجیه دینی این است که صاحبان قدرت با قلب دین خدا و از خود بیگانه کردن دین در خشونت و سلطه گری، دم از خدایی و خدا شدن بر روی زمین می زنند.
آنها خود را صاحب اختیار همه چیز انسانها، حتی جان آنان می گردانند. تا جائیکه حتی هنوز در قرن بیست و یکم میلادی « خدا از زبان خامنه ای » به عمله های خشونتهای او، دستور اعمال خشونت « نشسته بر روی پله ها » صادر میکند.
یکی از مهمترین توجیه های دروغ برای اعمال خشونتهای سیاسی این است که ادعا می کنند، از جانب خدا مأموریت دارند، با زور و خشونت انسانها را در این و آن دنیا رستگار کنند.
البته خدایی کردن بر روی زمین نیازی مبرم به خونریزی و جنگ دارد. چرا که همه کس این ادعای مسخره را باور نمی کند و قبول ندارد. پس تصادفی نیست که « جنگ نعمت است » بر زبان خمینی جاری می شود و از آن روز تا کنون تمامی منطقه خاورمیانه، بیش از همه ایران، جولانگاه خشونتگران سیاسی « مذهبی » گشته است.
برای مثال توجیه گران اعمال خشونت بنام خدا، خشونتهای سیاسی خویش را اینگونه توجیه می کنند: « ما هر که را کشتیم، حتی اگر بیگناه بود، چون ما او را کشته ایم، به بهشت خواهد رفت. »
دومین توجیه، توجیه اسطوره رشد و ترقی است:
این توجیه خشونت دست ساخت سلطه گران غربی است که از قرن ۱۶ میلادی در تمامی جهان رایج گردید. هدف سلطه گران غربی از ساخت این توجیه، استعمار دیگر کشورها و غارت منابع و ثروتهای رو و زیر زمینی آنان با ادعای رشد و ترقی این جوامع بود.
جانبداران اسطوره رشد و ترقی ادعا می کنند، میخواهند همه جهان و مردم آن را رشد دهند و به دوران صنعتی و ماوراء صنعتی برسانند.
برای مثال انگیزه آوردن و حمایت کردن از رضا شاه و محمد رضا شاه، این دو دیکتاتور « مدرنیزاسیون » ایران، بکمک خشونتهای سیاسی، همین توجیه « رساندن ایران به دروازه های تمدن بزرگ» بود.
طوریکه هنوز نیز پیروان این دو مستبد خشونتگر و خونریز، جنایات آنها را با منطق دروغین پیشرفت و ترقی، توجیه می کنند.
سومین توجیه، توجیه نژاد پرستی است:
نژاد پرستی نیز قدمتی بسیار طولانی دارد. ولی نازی های آلمانی در نیمه اول قرن بیستم، بد ترین و خشونت آمیز ترین نوع آنرا ساختند و میلونها انسان را به هلاکت رساندند.
توجیه گران نژاد پرستی جهت اعمال خشونتهای سیاسی خویش ادعا می کنند، این قانون طبیعت است که نژاد ما برتر و سرتر و بهتر از همه دیگر ملتها، اقوام و نژادهای روی زمین است.
در اینصورت بر اساس « قانون تنازع بقا » ما حق داریم، برای بقا ادامه حیات خویش در آباد کردن جهان، جنگ و خونریزی براه اندازیم.
بنابر این توجیه قویتر ها, حق داشتن حیات دارند. آنها حتی حق دارند، حق حیات ملتها و اقوام و …. ضعیف را سلب کنند. پس حق از آن و با قویتر ها است .
در اینصورت جانبداران نژاد پرستی اعمال خشونت را حق خود می دانند. خیلی راحت و ساده می گویند: چون ما ملت و یا قوم و نژاد « برگزیده » هستیم، برای بقا خودمان، باید خشونت سیاسی، از جمله جنگ و ترور و خون ریزی کنیم.
برای مثال هیتلر می گفت: ایده ما بوسیله « آتش و خون » به زبان آلمانی Blut und Feuer تحقق می یابد. نژاد پرستان توجیه خشونتهای سیاسی خود را از طبیعت می گیرند و ادعا می کنند، این قانون طبیعت است که آنها برای بقا خود، دیگر مزاحم ها را از میان ببرند و نابود کنند.
چهارمین توجیه، توجیه دیالکتیک تاریخی است.
این توجیه خشونت را کمونیستها، خاصه استالینیست ها جهت سلطه گری بر دیگران، در واقع بر همه ی جهان ساختند. با این ادعا که بر اساس « دیالکتیک تاریخی » جهت و مسیر تاریخ بشریت بصورت جبری پیش می رود و سرانجام دوران حاکمیت مرام کمونیسم و « جامعه بی طبقه » بوجود خواهد آمد. در اینصورت جهت تلاش برای رسیدن به آن جامعه ایده آل اعمال خشونت ضرورت دارد.
پس این حق ما کمونیستها است که از همین حالا حاکم بر جهان شویم و هر کس خواست مانع کار ما شود، او را به « زباله دان تاریخ » اندازیم. واژه « زباله دان تاریخ » از خود کارل مارکس است و به زبان آلمانی Müllhaufen der Geschichte بیان میشود.
حال برویم سراغ اتخاذ مواضع و توضیح های سیاسی اعمال خشونت:
هر چهار دسته توجیه بالا جهت اعمال خشونت در سیاست، تحت واژه جادویی « دشمن » خود را نمایان می کنند. بدینصورت که:
الف. توضیح خشونت سیاسی نزد توجیه گران دینی:
در زمان کنونی اگر کسی مخالف ولی مطلقه فقیه و اطاعت مطلق از ایشان نبود، می شود، « دشمن خدا » و اندیشه و عمل او جنگ با خدا، بزبان جانبداران ولایت مطلقه فقیه « محاربه با خدا » است. در اینصورت ریختن خون او حلال است و بایستی اعدام گردد. بنابر نظر جامعه شناس سرشناس آلمانی، هاینریش پوپیتس Heinrich Popitz « عمل اعدام نزد خشونتگر سیاسی بیانگر توقع اطاعت مطلق کردن از مخالف سیاسی است. »
ب. توضیح خشونت سیاسی نزد توجیه گران اسطوره رشد و ترقی:
اگر کسی مخالف ایجاد « دروازه های بزرگ تمدن » آنهم با اعمال زور و خشونت بود، می شود، دشمن رشد و ترقی. در نتیجه بایستی او را کشت و از سر راه این پیشرفت عظیم برداشت.
در واقع همین ادعا هایی که هنوز هم جانبداران باز گرداندن پهلوی سوم به ایران می کنند. اینها هنوز مدعی اند: « اگر چند سال دیگر مردم ایران صبر کرده بودند و انقلاب نمی کردند، محمد رضا شاه، ایران را ژاپن دوم میئکرد. » واقعاً که مرغ پخته هم از این ادعا به خنده می افتد.
ج. توضیح خشونت سیاسی نزد توجیه گران نژاد پرستی:
اگر کسی مخالف نژاد پرستی، نژاد پرستان بود. یعنی قبول نکرد که آنان ملت و قوم و … برگزیده و مافوق دیگر نژادها هستند، باید او را نابود کرد. برای مثال امروزه هر کس مخالف نتانیاهو و حامیان غربی او، در کشتار فلسطینی های ساکن نوار غزه بود، می شود، دشمن طبیعت و قوانین حاکم بر آن. در اینصورت او مزاحم است و حق حیات ندارد. نژاد پرست موظف است او را از سر راه « نژاد و قوم برگزیده یهود » بردارد.
د. توضیح خشونت سیاسی نزد توجیه گران استالینیسم:
و بالاخره اگر کسی مخالف کمونیسم، خاصه مرام استالینیسم بود، می شود دشمن جریان دیالکتیک تاریخی و قوانین علمی آن. در اینصورت سد راه دیکتاتوری پرولتاریا، دشمن طبقه کارگر، عدالت اجتماعی و « پایگاه سوسیالیسم جهانی » است. در اینصورت بایستی او را کشت و همانطور که در بالا از قول کارل مارکس آمد، به « زباله دان تاریخ » انداخت.
در بخش دوم این نوشته به سئوال دوم، چرا خشونتهای سیاسی نیاز به فضا های فکری و عملی، و اماکن روانی ـ اجتماعی اعمال خشونت دارند، خواهم پرداخت.