خیابانها و میدانها، اصلیترین تجلیگاه حضورِ زنان در ایران است، حضوری که حالا با پوشش اختیاری به نمادی از مقاومت و ایستادگی زنان تبدیل شده است. خیابانهای و میدانهای تهران، بهویژه خیابان و میدان انقلاب (شاهرضای سابق)، که نماد مبارزات ایرانیان در طول صدسال گذشته بوده، همیشه برای حکومت و معترضان جایگاه ویژهای داشته است. نخستین راهپیمایی بزرگ زنان علیه حجاب اجباری در ۱۷اسفند۱۳۵۷ (به مناسبت ۸ مارس، روز جهانی زنان) نیز در همین خیابان بود، اما از ۱۸ مرداد ۱۳۶۲حجاب رسما بهعنوان قانونی اجباری، تحمیلی و تبعیضآمیز اعلام شد.
ده سال پس از این قانون تبعیضآمیز، «هما دارابی»، پزشک و روانپزشک در اعتراض به حجاب اجباری در میدان تجریش تهران اقدام به خودسوزی کرد. اما این تنها خیابان انقلاب نیست که شاهد ایستادگی و مقاومت زنان است، تقریبا هر خیابان و میدانی از تهران را که بروید، از راهآهن تا تجریش، از جنوب تا شمال، زنان بیشماری میبینید که بدون حجاب اجباری و با پوشش اختیاری در آن قدم میزنند، بدون ترس و بیتفاوت از کنار گشتهای ارشاد که در برخی خیابانها هنوز سایه ترسناکشان حضور دارد، میگذرند و شجاعتشان را با امید به فردایی آزاد، به سراسر جامعه تکثیر میکنند. با چند دختر و زن از نسلهای مختلف در خیابانهای تهران گفتوگو کردهایم.
نسل صفر در خیابان انقلاب
خیابان انقلاب، از ابتدا تا امروز، بهعنوان یکی از مهمترین نمادهای اعتراضی، چه برای حکومت و چه مردم، بوده است. برای حکومت برای مراسم حکومتی از جمله ۲۲بهمن و برای مردم برای اعتراضات آزادیخواهانه و دموکراسیخواهانه در طول یکصد سال گذشته، بهویژه راهپیمایی بزرگ زنان علیه حجاب اجباری در سال ۱۳۵۷ همزمان با روز جهانی زنان در ۸ مارس و اعتراضات بعدی از جمله راهپیمایی میلیونی جنبش سبز در ۲۵ خرداد ۱۳۸۸، اعتراضات عاشورای ۸۸ تهران، دی ۹۶، آبان ۹۸ و مهمتر از همه اعتراضات جنبش «زن زندگی آزادی».
این روزها در این خیابان که قدم بزنی، غالب زنان و دختران بدون حجاب اجباری هستند، یعنی با پوشش اختیاری در این خیابان قدم میزنند بهویژه نسلی که از آنها بهعنوان صفر یا زد یاد میشود و از پیشروندگان اصلی جنبش «زن زندگی آزادی» بودند. سارینا، نیکا، حدیث، هستی و یلدا از کشتهشدگان این نسل در جنبش «زن زندگی آزادی» است.
حنا با پوشش اختیاری بههمراه مادرش که یک روسری نیمبندی دارد، در این خیابان در حال قدمزدن هستند. حنا ۱۷ سال دارد و مادرش به نظر چهل سال دارد. وقتی از مهمترین اتفاقی که در ماه بعد از انقلاب بهمن ۵۷ افتاد از آنها میپرسم، هیچکدام اطلاعی از راهپیمایی بزرگ زنان علیه حجاب اجباری خبر ندارند و چیزی از آن نخوانده یا نشنیدهاند. اما هر دو روی یک موضوع اتفاقنظر دارند، و آن سرنوشت تلخ و تراژیکی است که انقلاب ۵۷ برای هر دو، یکی نسل دهه شصت و دیگری نسل صفر رقم زده است. حنا میگوید: «من با پوشش خودم، مادرم با پوشش خودش. هیچکس نسبت به دیگری اعتراضی ندارد. حتی پدرم. هر یک از ما، سبک زندگی دیگری را پذیرفته است، اما هزار افسوس که این پذیرش به قیمت خون بسیاری از همنسلان من تمام شد.»
«آسمان»، «زهرا»، «نازنین» و «مریم»، چهار دختر هفده تا نوزدهساله هستند، که در هنرستان و دانشکده استاد «فرشچیان»، طلاکاری و نگارگری میخوانند. آنها از روز جهانی زن خبر داشتند، اما از از اینکه چهلوشش سال پیش در چنین روزی، بزرگترین راهپیمایی زنان علیه حجاب اجباری در خیابان انقلاب اتفاق افتاده، خبر نداشتند. این چهار دختر که بدون حجاب هستند، در ساعت بین کلاسها به خیابان انقلاب آمدهاند و درحال گفتوگو با پسرهای همکلاسیشان هستند. همهشان در حال کشیدن سیگار، با هم درباره تاریخی که از آن راهپیمایی بزرگ تا امروز بر سرشان رفته بحث میکنند.
آسمان میگوید: «با اینکه از چنین اتفاقی خوشحالم، اما باید نگاه انتقادآمیزی هم به آن نسل داشته باشم، که چرا مقاومت نکردند که این پوشش از اختیاری، به حجاب اجباری نرسد.»
نازنین هم میگوید: «با اینکه این روزها بدون حجاب در خیابان هستیم، اما وقتی وارد دانشکده میشویم، مجبوریم روسری یا مقنعه سر کنیم. بین این زندگی دوگانه، مدام در رفتوآمدیم و این اصلا چیز خوبی نیست.»
زهرا و مریم سیگارشان را خاموش میکنند و با تایید حرفهای آسمان و نازنین، میگویند: «روز جهانی زن، فرصتی شد برای ما نسلهای هفتاد و هشتاد، تا بار دیگر، تاریخ رفته بر این کشور را، بازخوانی کنیم. این بازخوانی شاید به ما کمک کند، برای اینکه بتوانیم از تکرار تراژیک تاریخ دیگری جلوگیری کنیم. واقعا دیگر داریم میبُریم… اما این امید به فردایی بهتر است که ما زنده نگه داشته است.»
طنین نام هما دارابی بر آسمان تجریش
میدان تجریش اگرچه برای قشر مذهبی یا قدیمیتر با امامزاده صالح و بازار سنتی تصویر میشود، اما این میدان قدیمی، مسیر منتهی به دربند، مجموعه کاخ نیاوران و سعدآباد نیز هست. با این حال فراتر از همه این چیزهای نوستالژیک، برای بخش بزرگی از فعالان سیاسی بهویژه مدافعان حقوق بشر و حقوق زن، با نام هما دارابی تصویر شود. هما دارابی از دانشجویان مبارز جنبش دانشجویی سال ۱۳۳۹ بود که بهعنوان یکی از سرشناسترین دانشجویان و یکی از اصلیترین مبارزان به زندان افتاد. او که خود یکی از انقلابیون ۵۷بود را، بعد از انقلاب در سال تحصیلی ۱۳۷۰–۱۳۶۹ و با افزایش سختگیریها در بحث پوشش و حجاب، بهدلیل بدحجابی و با عنوان «عدم رعایت شئونات اسلامی» از استادی برکنار کردند. بعدها مطب او نیز تعطیل شد. و درنهایت دوم اسفند ۱۳۷۳ در اعتراض به حجاب اجباری در میدان تجریش خودش را آتش زد.
این موضوع هنوز هم برای بیشتر زنان و دخترانی که گذرشان به این میدان تاریخی میافتد، غریب است. آنها هیچ چیزی درباره این اتفاق نمیدانند، با اینکه بدون حجاب اجباری در این میدان قدم میزنند. در میان نسلهای مختلف بعد از انقلاب که بیخبر از این اتفاق بودند، دو زن تقریبا ۶۰ساله، که هر دو موهای خاکستری-سفیدشان را روی شانههایشان ریخته بودند، به این رویداد اشاره کردند. آنها با بهیادآوردن آن روز، به ایرانوایر گفتند: «روز تلخی بود. با تاخیر چند روزه متوجه شدیم. آن روزها ما حجاب اجباری را ناخواسته پذیرفته بودیم، اما وقتی ماجرای خانم دارابی را شنیدیم، باز هم این شجاعت را نداشتیم که روسری را از سر برداریم. باید زمان میگذشت تا پاییز ۱۴۰۱ و نسلهای هفتاد و هشتاد، روسری از سر بردارند، روسری بسوزانند، تا آن شجاعتی که ما در انقلاب ۵۷ داشتیم و بعد در راهپیمایی روز جهانی زن آن را نشان دادیم، دوباره از خاکستر برخیزد. الان ما هم در کنار نسلهای مختلف بعد از انقلاب، روسری از سر برداشتهایم. حالا این شجاعتِ از دسترفتهمان را بازپس گرفتهایم.»
زنان و مردان دوشادوش هم در مسیر آزادی
علاوه بر زنان و دختران با پوشش اختیاری، حضور دوستدخترها و دوستپسرها، زوجها و پدر مادرها با بچههایشان با پوشش اختیاری از تصویرهای پرتکرار خیابانهای تهران است که همگی با آرزوی آن روزِ روشن، به سمت آزادی قدم میزنند. هر خیابان یا میدان، یادآور یکی از کشتهشدههای تمام این چهلوشش سال است بهویژه بیش از پانصد کشتهشده جنبش «زن زندگی آزادی».
«فرناز» و «علیرضا»، زوج جوان سیوپنج- چهل سالهای هستند که دست در دست، در حال قدمزدن در بلوار کشاورز هستند، جاییکه یادآور نام «نیکا شاکرمی» است. فرناز با بیان این نکته که «بالاخره از شرِ روسری خلاص شدیم»، به ایرانوایر میگوید: «اگر قبلترها، پدر و مادرها، مدام به ما میگفتند روسریات را سر کن، امروز خود آنها هم دیگر این باید و نبایدها را کنار گذاشتهاند، چه برای من که الان متاهل هستم و بدون حجاب با همسرم در شهر رفتوآمد میکنیم، هر کجا برویم، فرقی نمیکند، مترو، رستوران، سینما، مرکز خرید و… دیگر این سبک زندگی و پوشش را انتخاب کردهایم. فکر میکنم از زندگی زیر سایه گشت ارشاد، عبور کردهایم. این سایه ترسناک، دیگر روی سرمان نیست. همهجای شهر، جمعیت زنان و دخترانی که بدون حجاب اجباری هستند، هر روز، بیشتر و بیشتر میشود. هیچ نیرویی دیگر نمیتواند این جمعیت بزرگ را مجبور کند به قبل از کشتهشدن مهساها و نیکاها و ساریناها برگردند!»
.
ایران وایر-آوینا شکوهی، شهروندخبرنگار