back to top
خانهدیدگاه هامحمد جعفری: دروغ مصلحت‌آمیز- قسمت هفتم

محمد جعفری: دروغ مصلحت‌آمیز- قسمت هفتم

Jafari Marbini-Mohamed-1

دروغگویان بیچاره ترین بیچارگان هستند

     دو فصل، یکی در باره نهی قرآن از دروغ و دیگری در باب احادیث و روایات ساخته برای توجیه دروغ، نباید جا برای تردید باقی گذاشته باشد که دروغ فاسد کننده اخلاق و ریشه فسادها و عامل تخریب جامعه و سبب تدنی اخلاقی و چرکین شدن وجدان اخلاقی و بی‌مانع شدن انواع زورگوئی‌ها و آسیب‌های اجتماعی می‌شود. بیشترین زیانش، بی‌ایمانی و رواج تبهکاری است. کلمه راست از رست بمعنای رستگاری و دروغ از ریشهٌ دروج بمعنای دو رنگی و دو رویی است. بنابر این، کلمه می‌گوید رویه کشیدن بر حق و پوشاندن آن، راست یعنی رستگاری از دست می‌رود. بدین‌ترتیب، اگر ریشه دروغ از جامعه برکنده شود، جامعه راست‌گویان جامعه‌ای می‌شود که هر کس حقوق خویش را می‌شناسد و به آنها عمل می‌کند. جامعه رشید چنین جامعه‌است. اما جامعه ای که دروغ در آن عجین شد، به جامعه ای که قدرت در آن حاکم می گردد، تبدیل می شود و دروغگویی و دروغ گویان که بیچاره ترین بیچارگان هستند، عامل اصلی آن به شمار می آیند و چه نیک و به درستی حکیم ابوالقاسم فردوسی سروده‌است:

 

اگر جفت گردد زبان با دروغ           نگیرد ز بخت سپهری فروغ

سخن گفتن کج ز بیچارگیست           به بیچارگان بر بباید   گریست  

 

     حق این‌است که دروغگویان بیچاره‌ترین بیچارگانند. زیرا با دروغ خود آب به آسیاب قدرتمداران و ستمگران می‌ریزند و دین و دنیای خود را تباه می‌کنند.

     آموزش فصول گذشته در باره پرهیز از دروغ ساختن و گفتن، زمانی بکاربردنی می‌شود که اخلاق صاحب نقش باشد و وجدان اخلاقی بیدار، در جدا کردن سره از ناسره قاطع باشد. هم جامعه و هم هر شهروند وجدانی اخلاقی بیدار داشته باشند که کارش بازداشتن از زورگفتن و زورپذیرفتن باشد. کارش برانگیختن همگان به عمل به حقوق خود باشد. والا اگر بسان کارگزاران «نظام ولایت فقیه»، قدرت را بر حق مقدم و حاکم بشناسیم و وجدان اخلاقی ما چرکین شده باشد و تسلیم اوامر و نواهی قدرت را تجویز کند و یا ما، بخاطر زورمداری، بر انتقاد وجدان اخلاقی گوش ببندیم و بطور مداوم برای حفظ قدرت، دروغ بسازیم و به دین و شرع اسلام، قرآن، نسبت دهیم، سرنوشتی جز همین که یافته‌ایم، نمی‌یابیم. اگر قدرت را محور بگردانیم، دروغ زبان رسمی می‌شود و بنابر این که دروغ ریشه است، هر عمل جنایتکارانه‌ای که در تصور گنجد، حلال و واجب می‌شود.

     بیاد می‌آورم که در آبان سال 59 که من با دوستان دیگر به جبهه‌های جنگ رفته بودیم در بازگشت، در پادگان دزفول، – در آن تاریخ، بنی‌صدر، رئیس جمهوری و فرمانده کل قوا در آنجا مقر داشت- گزارشی از جبهه‌هائی که بازدید کرده بودیم، به ایشان دادم. بعد از آن، در مورد مسائل مختلف کشورو شرایطی که در آن قرارداشتیم با ایشان به گفتگو پرداختم. بحث‌های مختلفی با ایشان به میان آمد. از جمله در حین بحث و گفتگو به آقای بنی صدر گفتم حواستان جمع باشد و بدانید که: روحانیون برای حفظ و نگهداری قدرت و حکومت، هر عملی را مجاز می‌شمرند و حاضرند که دست به هر عملی بزنند. چون دروغ را مباح کرده‌اند، پس اگر لازم باشد، تن فروشی که هیچ، بدتر از آن ‌را هم حلال می‌کنند و انجام می‌دهند. برایشان این‌طور کارها ساده و عملی است. زیرا با فقهی که ساخته شده و در دست دارند، در هر وضعیت و شرایطی، هرچه را لازم بینند، حلال و یا حرام می‌کنند. مثلاً اگر روزی لازم باشد که از گناهان بعضی درگذرند، احادیث رحمت را رو می‌کنند و اگر لازم باشد عده‌ای را به دیار نیستی بفرستند، روایات کشت و کشتار را از انبان بیرون می‌آورند. اگر نخواهند کسی را سنگسارکنند، می‌گویند در قرآن سنگسار نیامده‌ ست و اگر بخواهند کسی را سنگسارکنند، می‌گویند سنت پیامبر است و باید اجرا شود. همینطور است در مورد سایر امور. باید از روحانیون و کسانی که کلید بهشت و جهنم را در دست دارند و دین می‌فروشند ترسید. این راه و روش را روحانیان قدرتمدارِ تمامی دینها و فرقه‌ها دارند. روحانیون قدرتمدار، به مانند هر تاجری که کارش فروش کالا است، کالایشان را که دین از خود بیگانه و بیان قدرت کرده را به مردم می‌فروشند.

   به همین علت باید جوامع کوشش کنند اداره کشور از دین مردم جدا باشد. به عبارت دیگر دین که برای شناختن حقوق و عمل کردن به آنها است، سر جای خودش قرار بگیرد و دولت هم که باید حقوق‌مدار باشد، سرجای خودش. اگر این دو یکی شدند و دولت و کشورداری و دین در دست فقها قرار گرفت و یا دولت دین را وسیله کار خود کرد، هم دین فاسد می‌شود و هم دولت. این واقعیت تجربه به جامعه‌ها آموخته‌است. در دوران‌های گذشته و در این دوران، در طول تاریخ، هر زمان دین و دولت یکی شدند هردو فاسد شدند. بویژه دین به فساد گرائیده و از اصل خود جدا و بیان قدرت گشته و وسیله کار قدرتمداری گشته‌ است. کسانی که نخواهند از تجربه تاریخ درس بگیرند، دچار وضعیتی می‌شوند که ما ایرانیان گرفتارش هستیم.

   در طول تاریخ، دولتهای دین ستیز، دین را که بیان آزادی است، جهت تحکیم و مشروعیت بخشیدن به خودکامگی خویش، با کمک متولّیان دین فروش، به بیان قدرت تبدیل کرده‌ و بکار برده‌اند. یا اینکه متولّیان قدرت پرستِ دین، خود، «به نمایندگی از خدا و با ادعای دین‌مداری و اجرای احکام دین»، با خودکامگی بر مردم حکومت رانده‌ و می‌رانند. از خود بیگانه کردن دین چنان استمرار پیدا کرده و دین از خود بیگانه، در ذهنیت نسلها که از پی هم آمده‌اند، چنان رسوب کرده‌است که تنظیم رابطه با قدرت، امری بدیهی و دین فرموده باور شده‌ است. بقول معروف، دامنۀ شرع اقدس چنان وسیع شده‌است که می‌توان برای هر جرم و جنایتی، مشروعیت و توجیهی دینی تراشید و می‌تراشند. بنابر این، تا زمانی که این مشکل حل نشود یعنی دین طبیعت خویش را که بیان حقوق و استقلال و آزادی انسان و حقوق طبیعت و جانداران است را پیدا نکند، بشر به جای دستیابی به آزادی و استقلال و حاکم شدن بر سرنوشت خویش، ‌همچنان در بندگی قدرت می ماند. بی‌تردید تا زمانی که قدرت محور است و دین را از خود بیگانه می‌کند، ادیان از دست متولیان قدرت پرست خارج نمی‌شود و به فطرت خود که بیان آزادی و حقوق ذاتی انسان است بازنمی‌گردد. راست پنداری و راست گفتاری و راست کرداری می‌تواند رابطه‌ها را، رابطه‌های صاحبان حقوق با یکدیگر بگرداند و قدرت و نمادهای مختلف آن از جوامع رخت بربندند و انسان‌ها آزادی و استقلال، به معنای درست کلمه، بازجویند.

   در طول تاریخ، چه در جامعه‌های مسیحی و چه درجامعه‌های مسلمان، متولیان دین که مشروعیت به استبداد امپراطوران و شاهان خودکامه بخشیده و یا خود ولایت مطلقه‌ای را بنیاد نهاده‌اند، دین را از طبیعت خویش بیگانه و نقش آن را که بکاررفتن بمثابه روش رشد از راه عمل به حقوق است، با نقشی جایگزین کرده‌اند که جز توجیه کردن قدرت و مشروعیت بخشیدن به آن نیست. یا به جبارگری جباران مشروعیت بخشیده‌اند و یا خود ولایت مطلقه برقرارکرده و دین را وسیله توجیه آن کرده‌اند.

     علی تنها حاکمی از خلفای راشدین و بعد از آن‌ها است که، به هنگام بیعت مردم با خود، به صراحت گفته‌است: « ای مردم،‌ این امر، امر شماست . هیچ کس به جز کسی که شما او را امیر خود گردانید، حق امارت بر شما را ندارد». در تمام دوران خلافت پنج‌سالهِ آن حضرت، حتی یک مورد را نمی‌توان سراغ کرد که آن حضرت مدعی شده باشند که امارت را خداوند به من ارزانی داشته‌اند. نمونه‌ها فراوان می‌گویند این واقعیت که همسری و همدمی دین و دولت، سبب فساد دین و دولت، بخصوص دین می‌شود، یک امر واقع مستمر است. حقیقت این‌ است که ما نخواستیم از گذشته تجربه بیاموزیم. و الّا، از ولایت مطلقه پاپ و بنی امیه و بنی عباس تا دولت صفویه و خلافت عثمانی و نازیسم و استالینیسم و ولایت مطلقه فقیه، امر واقع مستمری را تشکیل می‌دهند که به هرکس که بخواهد بیاموزد، می‌آموزد که همدمی و همسری دین و دولت سبب فساد هردو و تباه شدن روزگار مردم می‌گردد. قرار گرفتن دین سر جای خود و استقلال آن از دولت، نه تنها دین را حذف نمی کند، آن را بی‌قدر هم نمی‌ گرداند، بر قدر آن هم می افزاید، بلکه نقشی را که دارد و باید داشته باشد را باز می‌یابد: راهبر انسان در عمل کردن به حقوق و گشاینده افق معنویت به روی انسان، و برخوردار شدن انسان از استقلال و آزاد خویش به کمال می شود.

     کسانی که فکر می‌کنند با حذف دین از جوامع، آزادی انسانها متحقق می‌گردد، یا از قدرت از خود بیگانه ساز غافلند و یا بنده آنند. اگر نه، در شناخت دین و هم انسان به کجراهه نمی‌رفتند. اینان اگر ازتجربه می‌آموختند و امر واقعی را شناسائی می‌کردند که فسادپذیری زوج دین و دولت توسط قدرت است، در پی حذف قدرت می‌شدند. درک می‌کردند که دین در ترکیب علم و فن و زر و زور که در رابطه قوا بکار می‌رود، نه حضور دارد و نه نقش. زیرا در این ترکیب بکاربردنی نیست. در توجیه رابطه قوا و بکار بردن آن ترکیب در این رابطه، بکاربردنی است. پس نقد دین برای این‌که بیان قدرت نگردد و بیان آزادی بماند، کاری است که باید کرد. تجربه حذف دین که مدعیان آن را ممکن می‌انگاشتند، مسلم کرد که کاری ناشدنی است. زیرا چه رابطه حق با حق و چه رابطه قوا، نیاز به توجیه و مشروعیت دارد. اگر دین روش رابطه حق با حق برقرارکردن، نباشد، یا از خود بیگانه شده‌است و رابطه قوا را توجیه می‌کند و یا ایدئولوژی جای دین را گرفته و دین گشته و رابطه قوا را توجیه می‌کند. وضعیت امروز جهان بخاطر غفلت از این واقعیت است که اگر قرار باشد علم و فن و نیرو و سرمایه و… نه با زور که با حق ترکیب شوند و در رابطه حق با حق کاربرد پیداکنند، نیاز با بیان استقلال و آزادی است.

     تاریخ می‌گوید: هر زمان خواسته‌ اند دین را حذف کنند، ضایعه بر ضایعه‌ها افزوده‌ است. چراکه علم چون در ترکیبی شرکت می‌کند که در رابطه‌ها بکار می‌رود، نمی‌تواند به رابطه‌ها و بکاررفتن ترکیبی که خود در آن شرکت دارد، مشروعیت ببخشد. نیاز به فکر راهنما است. با حذف دین، فکر راهنمائی که جانشین آن می‌شود، جز بیان قدرتی که در تخریب و ضایعه‌سازیهای بزرگ، بکاربردنی است، نمی‌تواند باشد.

   بنابراین هر چه کوشش شود دین طبیعت خویش را باز یابد که بیان آزادی است و بکار زیستن آزاد و مستقل و منطبق بر فطرت انسان، می‌آید، باز هم کم است. بدون شک در جوامع آزاد و مستقل است که پرستش قدرت و نمادهای مختلف آن به سمت از بین رفتن میل می‌کند. انبیا از غفلت به در آمدن و همواره بر آزادی، استقلال و حقوق خویش، وجدان داشتن و عمل به این حقوق، از رهگذر رابطه آنها با خداوند را آموزش داده‌اند. هیچ پیامبری راه و روش سلطه بر مردم و ولایت مطلقه جستن بر آنها را تبلیغ و ترویج نمی‌کند. زیرا می‌داند جز زورباوران به او نمی‌گروند. مرام او، مرام یک اقلیت می‌شود و با تغییر رابطه قوا، هم سلطه آن اقلیت و هم مرام از میان بر می‌خیزند. تجربه آلمان و ایتالیا و روسیه و اسپانیا و ایران نیز حاکی از این واقعیت است که اولا، مرام‌هائی که پیش از تصرف قدرت تبلیغ می‌شدند نیز غیر از آن شدند. در جریان برقراری استبداد مطلقه، از خود بیگانه شدند. و ثانیا، با پایان پذیرفتن عمر دولت استبدادیان، عمر مرامشان هم تمام شد.

     بدین‌قرار، سلطنت و ولایت مطلقه فقیه و پاپ هیچکدام ودیعه الهی نبوده‌اند و هیچکس را نشاید که به نام خدا و دین او بر مردم ولایت و آنهم مطلقه بطلبد و باید دانسته شود که تنها با دروغ، ساختنِ قدرت بنام خدا و دین ممکن می‌شود. شاید برای خواننده این سئوال مطرح شود که اگر هدف انبیاء ارائه مرام با هدف سلطنت و سلطه بر مردم نبوده‌است، از چه رو، در دورانهای گذشته، استبداد فراگیر پاپ و سلسله‌های بنی‌امیه، بنی‌عباس، صفویه، عثمانی و… برپا و جباران بر مردم سلطنت یافته‌اند؟ پاسخ این‌است: رابطه‌ها رابطه‌های قوا گشته و ترکیب علم و فن و زر و زور کاربرد یافته‌است. قدرت نیاز به توجیه و مشروعیت پیدا کرده و این نیاز، به دروغ کاربرد داده‌است. دروغ هم که جز پوشاندن حق و حقیقت نیست. بدین‌خاطر است که تاریخ دین‌ها و ایدئولوژی‌ها تاریخ از خود بیگانه شدن آنها یا پوشاندن آنها با پوشش دروغ است. بدین علت است که می‌گویم اگر دروغ از جوامع رخت بر بندد، بهشت موعود در همین دنیا ساخته خواهد شد.

   بدین‌قرار، تنها زعمای دین اما قدرتمدار نیستند که منشاء ساخت و گسترش دروغ در جامعه هستند، بلکه هر قدرتمداری در هر سلسله مراتبِ قدرت که باشد – حتی در جمع کوچک خانواده – به دروغ نیاز پیدا می‌کند. مقصر اصلی قدرت، لذا، دروغگویان در خدمت قدرتند. روحانیان قدرتمدار، روشفکران در خدمت قدرت و مردم دروغ‌ پذیر مقصران هستند. بسا روحانیان قدرتمدار از همه بیشتر مقصر هستند، زیرا اگر دین، دین حق باشد، حقوق ملاط جامعه می‌شوند و حقوق محتوای وجدان اخلاقی مردم می‌شود. و اگر دین بیان قدرت بگردد، رابطه قوا، رشته‌های پیوستگی را می‌گسلد و جامعه را به فردهای اسیر قدرت بدل می‌کند.

   حاکمان و قدرتمداران در همه دروان‌ها، در قدرت، به دروغ نیاز مبرم داشته‌اند و دارند. روحانیان قدرتمدار، در هر مرام، مسلک و دینی که هستند تولید کننده و رواج دهنده دروغ هستند. اینان دروغ ساختن و گفتن دورغ را نیاز جایز می‌کنند. به این علت حاکمان و روحانیان لازم و ملزوم یکدیگرند. در بخشی از جوامع امروز هم که ظاهراً روحانیون به کنار هستند، متأسفانه دستگاههای روابط عمومی نقش روحانیون را در مشروعیت بخشی و گسترش دروغ برای قدرت های حاکمه بازی می‌کنند.

   حال برای اینکه این گفته برای خواننده ملموس‌تر بگردد، فهرست و یا جدول کوتاهی از دو وضعیتی ترتیب داده می‌شود که فقها در آن قرار می گیرند:

 

 

زمان نداشتن نیاز به دروغ

زمان نیاز داشتن به دروغ

قاعده اصلی دروغ حرام و از گناهان کبیره

اما در شرایطی جایز و حتی واجب  

دروغ ولو به ضرر شما باشد     جایز نیست          

ولی دروغ مصلحت آمیز واجب است

خدا   دروغگو را                   لعنت کرده          

اما برای دفع افسد به فاسد جایز و واجب

دروغگو دشمن     خدا و         رسول است

دروغ برای حفظ حکومت اسلام واجب

به هیچ کسی نمی شود                 دروغ گفت

دروغ به زن و فرزند برای حفظ   خانواده جایز

دروغ گفتن حرام و دروغگو مغضوب خداوند            

مصلح با دروغ را خدا دوست دارد

دروغ گفتن به هیچ کس مجاز نیست

دروغ به کفار ایرادی ندارد و جایز

 

 

     آیا جدول فوق، نشان نمی‌دهد چسان حرام، بنابر نیاز قدرت، حلال و بلکه واجب می‌شود؟ تأمل در تمامی مواردی که دروغ جایز و یا واجب شده‌است، بر ما معلوم می‌کند که این موارد، جز تنظیم رابطه با قدرت نیستند:

● شرائطی که، در آن، دروغ جایز و حتی واجب می‌شود، فقط و فقط، شرائطی است که قدرت پدید می‌آورد. اگر بنابر عمل به حقوق باشد، هرگز چنین شرائطی پدید نمی‌آید؛

● وقتی پای مصلحت بمیان می‌آید که بنابر عمل بر حق و گفتن حقیقت نباشد. بنابراین، حق را انسان دارد و مصلحت را، همواره و بدون استثناء، قدرت می‌سنجد. لذا، تقدم و تسلط مصلحت بر حق و حقیقت، تقدم و تسلط قدرت بر حق می‌شود. بدین جهت است که دروغ مصلحت‌آمیز، زیانبارترین دروغها است؛

● فاسد و افسد یا بد و بدتر مدار بسته‌ای است که قدرت ایجاد می‌کند. با گرفتار شدن در این مدار، افسد به فاسد دفع نمی‌شود، بلکه تسلیم شونده به فاسد از بیم افسد، سلطه قدرت بر خود را تصدیق می‌کند و بدین تصدیق، قدرت بزرگ و متمرکز و میزان تخریب خود را بیشتر می‌‌کند؛

● دین اگر در بردارنده حقوق و روش عمل به آنها باشد، دروغ بدین خاطر که پوشاندن حق است، برای دین زیان‌بخش می‌شود. پس وقتی دروغ می‌تواند بسود دین باشد که دروغ دین را پوشانده و به توجیه‌گر قدرت تبدیلش کرده باشد؛

● دولت دینی خود یک دروغ است. مشاهده کردیم که قدرت تا دین را از خود بیگانه نکند، نمی‌تواند بکارش برد. پس دروغ برای حفظ و استحکام دولت دینی جایز است، یعنی دروغ بخاطر دروغ (حکومت دینی) جایزاست. در حقیقت، بمحض همسر شدن دین و دولت، دولت دینی شروع نشده به دین دولتی بدل می‌شود. همانطور که دولت ولایت فقیه شد؛

● دروغ به زن و فرزند که خانواده را از پایه اساسی که اعتماد است محروم می‌کند، جز وقتی رابطه‌ دوستی و علاقه با رابطه قوا جانشین می‌شود، نه به ذهن در می‌آید و نه بر زبان جاری می‌شود. این نوع دروغ نیز ویران‌گرترین انواع دروغها است. زیرا عشق و دوستی را از قلمرو خویش می‌راند و این قلمرو را به تصرف قدرت در می‌آورد. و بهمین دلیل،

● نه تنها موجب استحکام خانواده نمی‌شود، بلکه تا بخواهی آن را سست می‌کند.

     با وجود مبرهن بودن این واقعیت که تا قدرت را بر حق مسلط نشناسیم، دروغ به ذهن نیز خطور نمی‌کند، لذا، طبق قاعده اصلی دروغ حرام و از گناهان کبیره است، ولی با تسلیم شدن به تنظیم رابطه با قدرت، جایز بلکه واجب می‌شود؟ اگر فقهای برآورنده نیاز قدرت به دروغ، این اصل را وارونه می‌کردند و می‌گفتند: اصل بر دروغ گفتن است ولی در موارد فوق حرام و از گناهان کبیره است، چون این موارد را قدرت ایجاد می‌کند، قطعاً جامعه و مردم کمتر به دروغگویی معتاد می شدند.

   فقهی که تحریف شده و اساس آن بر قدرت استوار است و در حقیقت به جای بیان آزادی بیان قدرت گشته‌است، چنان بلائی بر سر قرآن و دین آورده‌است که مپرس. دین را از پایه و مایه خود که حق است، جدا و قدرت را پایه و مایه آن ساخته‌است. جدول مقایسه کوتاه زیر، ما را از شدت بلائی آگاه می‌کند که بر سر دین آورده‌اند:

 

قرآن

فقه قدرتمدار

در پذیرش دین اجبار و اکراه نیست

به زور باید همه را مسلمان کرد

خروج از دین سزایش با خداوند است

سزای مرتد اعدام است

همۀ انسانها از زن و مرد و… برابرند

زن ها دون مردان هستند

سزای مرد و زن زنکار صد تازیانه است  

مرد و زن زناکار باید سنگسار شود

پیامبرسلطان و یا حاکم مردم نیست

فقیه حاکم و راهبر مردم است    

رسول وکیلِ، هادی و نگهبانِ مردم نیست  

فقیه وکیل و هدایت کننده مردم است  

امر مردم با خود مردم است            

امر(=حکومت) را خدا و رسول به فقیه داده

بهشت و جهنم با اختیار و دست مردم      

ما باید همه را به بهشت ببریم

پیامبر مبشر، منذر و بلاغ المبین است  

مردم صغارند و فقیه همه کاره آنها

 

 

   تمامی قدرتی که در جدول فوق در فقیه و یا سلطان جمع شده است، از ناحیه دروغ بستن بر خدا و رسول و امام و بیگانه شدن با قرآن ممکن گشته ‌است. و الا بر اساس قرآن، هیچ‌یک از موارد بالا برای پیامبرروا نیست. چون او مبلغ و مروج حق است. فقیه و یا سلطانی که به خود اختیار می‌دهند، با او بیگانه و با قدرت یگانه می‌شوند.

   با توجه به دو جدول فوق که البته کامل نیستند، خوانندگان با من هم نظر می‌شوند که اگر دروغ از جوامع رخت بر بندد، بهشت موعود در همین دنیا ساختنی می‌شود.

 

   قبلاً یادآور شدم که اگر جامعه‌ای بخواهد به اخلاق پایبند و از زندگی سالمی برخوردار باشد، باید حتی‌المقدور ریشه دروغ بر کنده شود و جامعه گلستان راستی بگردد. و اگر چون نظام ولایت مطلقه فقه اخلاق را که رهائی از قید است، قید گمان بریم و بزدائیم و یا فقط حرفش را بزنیم و برای حفظ قدرت، تحت نام دین، شرع اسلام، قرآن، دروغ بسازیم و رابطه با یکدیگر را با آن تنظیم کنیم، دورغ پایه و مایه تولید انواع جرائم و جنایت‌ها و خیانت‌ها و فسادها می‌شود و جامعه شوره‌ زاری می‌گردد که، پوشیده از آسیب‌های اجتماعی و نابسامانی اجتماعی.

 

نیاز به اخلاق

   در این رساله، هدف این نبود که، به لحاظ فلسفی و یا دینی، به اثبات نیاز جامعه به اخلاق بپردازم. نیاز جامعه به اخلاق امری بدیهی است. بنابراین که انسان بدون فکر راهنما وجود ندارد، همه کس، از هر دین و مرام، جامعه را ‌نیازمند اخلاق می‌دانند. زیرا سنجیدن هر فکر و سخن و عملی به حق، کار وجدان اخلاقی است. باز هم هدف این نیست که استدلال و اثبات شود که اخلاق بایستی بر پایه دین و خدا استوار باشد و یا مستقل از دین که در هر دو مورد استدلال و نظریه ها ارائه شده‌اند و به قدر کافی کتاب و نوشته در دست است و هر کس حتی بدون مراجعه به استدلاهای طرفین، اگر به ضمیر و باطن انسانی و یا اصل خود مراجعه کند، به پایه ای که اخلاق باید بر آن استوار باشد خواهد رسید و اگر هم یقین برایش حاصل نشد، برای جامعه مشکل ایجاد نخواهد کرد. همان اندازه که همگان، در زندگی فردی و جمعی به اخلاق نقش بدهند، برای سلامت و رشد جامعه کفایت می‌کند.

   باز هم در صدد نیستم به تعاریف مختلفی که از اخلاق شده و یا می‌شود بپردازم. اما این نکته مسلم است که اخلاق عمل به حق است. گرچه حکما و علما اخلاق را به حکمت نظری و حکمت عملی تقسیم کرده‌اند، اما کار اخلاق سنجیدن عمل به حق است. اخلاقی که جامعه بدان نیاز دارد، این اخلاق است. عمل است که می‌گوید شخصی، جمعیتی، دسته‌ای، دولتی و… اخلاقمند است و یا در بند قدرت ضد اخلاق است. به لحاظ نظر دینی، نظری که نقش پوشش را دارد، اگر «ولی فقیه» یک گناه مرتکب شود، ساقط می‌شود. اما بنابر نظری که بیان قدرت و ملاک عمل است، ولی‌امر که از ولایت مطلقه برخورداراست، بنابر مصلحت، می‌تواند خلاف حق بگوید و بکند. تجربه ولایت فقیه ما را بر این حقیقت واقف کرده‌است، که نظر راهنمائی که بکار وجدان اخلاقی می‌آید، نظری است که واجد حقوق باشد. زیرا به حق است که عمل قابل سنجیدن می‌شود. اگرنه، تنها به قدرت است که عمل را می‌توان سنجید. بنابراین، دو وزنه، یکی حق و دیگری قدرت، بکار سنجیدن می‌آیند. اگر وزنه ای که وجدان اخلاقی بکار می‌برد، حق پوشیده (دروغ) باشد، جواز ارتکاب عمل قدرت فرموده و ضد حق را می‌دهد. چنین وجدانی را معتاد به اطاعت از اوامر و نواهی قدرت گوئیم.

     بدین‌قرار، به علت اینکه دروغ زبان رسمی دولت ولایت فقیه است و برای استمرار و نگهداری دولت، هر لحظه و هر ساعت نیازمند دروغ است، به ضرس قاطع در زمرۀ بد اخلاق ترین دولت‌ها قرار دارد. هدف این رساله این‌است که معلوم کند ریشه فساد و تخریب جامعه و اخلاق دروغ است. دروغ به هر نوع و شکل و یا تحت هر عنوانی که باشد باطل و از گناهان کبیره است. و دروغگو ستمکار و ستم پیشه است. و به قول حکیم فردوسی:

 

بهر کار فرمان مکن جز بِداد         که از داد باشد روان   تو شاد

زبان را مگردان بگرد دروغ         چو خواهی که تخت از تو گیرد فروغ

 

     و باز مایلم این نکته را یادآور شودم « که روح عالم هستی بر راستی که حق و هستی شمول است، استوار می‌باشد و نه دروغ و یا دروغ مصلحت آمیز که دروغ با کلاه شرعی است. بنابر نظر و تجربه‌ام، اگر انسانها هر کاری خواستند بکنند ولی دروغ نگویند و دروغ و انواع آن از جهان رخت بربندد، دنیا گلستان خواهد شد و بهشت موعود با راستی در همین دنیا ساخته خواهد شد.»

   و اگر توانسته باشم این ریشه فساد و سلطه بر مردم را آشکار در معرض دید همگان قرارداده باشم، خود را موفق می‌دانم. توفیق همه از اوست. در این فصل که آخرین فصل این رساله است، به اخلاق ایرانیان که بر راستی و درستی استوار بوده‌ است و فقهای قدرتمدار آن‌را گرفتار بلا کرده‌اند، محض عبرت آموختن حاکمان فقیه و مردم، می‌پردازم:

 

اخلاق ایرانیان بر راستی و درستی استوار بوده است:

   ایران صاحب پرشمارترین پند نامه‌ها و کتاب‌های اخلاق در جهان است. بنا بر متون تاریخی نیز ننگین‌ترین کار نزد ایرانیان دروغ گفتن بوده‌است. آنها هرگز دروغ نمی‌گفته اند ولو با علم به این‌که بر اثر راستگوئی جان خود و فرزندانشان تباه به خطر خواهد افتاد. دروغ گفتن و وامدار بودن ننگین‌ترین کار محسوب می‌شده است. شاهنامه حکیم ابواقاسم فردوسی هم شاهدی است بر اینکه اخلاق ایرانیان بر راستی و درستی استوار بوده‌است. توجه کنیم:

 

     یونانیان گزارش می‌کنند که ایرانیان راستگو و درست کردار بوده و راستگوئی و درست کرداری از ویژگی‌های اخلاقی ایرانیان بوده‌است: «به هنگام حمله خشایارشا به یونان در جنگ در دره ترموپیل آگاتون لئونیداس خبر داد که از سپاه ایران نماینده‌ای آمده‌است و می‌خواهد با تو صحبت کند. لئونیداس برای دیدار با نمایندگان ارتش ایران لباسهای خود را تجدید کرد و از آگاتون پرسید که نماینده ارتش ایران کجاست؟ آگاتون گفت، یکی از سرداران بنام هیدارنس و 9 نفر از سربازان گارد جاویدان در خارج از گردنه توقف کرده‌اند و منتظر می‌باشند که تو بروی آگاتون گفت تنها نرو. صبر کن تا من چند تن از سربازان را با تو بفرستم که مستحفظ تو باشند. لئونیداس پرسید برای چه می‌خواهی چند نفر از سربازان را با من بفرستی؟ آگاتون گفت، برای اینکه تو یک نفر هستی و آنها ده نفر و 9 نفر آنان از سربازان گارد جاویدان هستند و می‌توانند ترا به قتل برسانند یا دستگیر کنند. لئونیداس گفت، من احتیاج به مستحفظ ندارم زیرا برای مذاکره با یک سردار ایران می‌روم و می‌دانم که ایرانیان راستگو و درست کردار هستد و خدعه و خیانت نمی‌کنند. بعد از این گفته لئونیداس به تنهائی به راه افتاد» (1)

     باز بنا به گزارش ملل آتن و اسپارت ایرانیان هرگز دروغ نمی‌گفتند ولو می‌دانستند که بر اثر راستگوئی جان خود و فرزندانشان تباه خواهد شد: به هنگام لشکر کشی خشایارشا به یونان مردی یونانی، از کشور (تب) بنام «افیالس»، پیش شاه آمده بود که در ازاء دستمزد راه فرعی را برای دور زدن گردنه ترموپیل به او نشان دهد. پادشاه ایران گفت، اگر تو بتوانی قشون مرا از این کوه عبور دهی، آن‌قدر زر به تو خواهم بخشید که قادر به حمل آن نباشی. افیالس گفت اول طلاها را به من بده، چون بعد از آن ممکن است به قول خود عمل نکنی و من نمی‌توانم کاری بکنم” خشایارشا پرسید « آیا از ملل (آتن) و اسپارت هم چیزی راجع به صفات ملت ایران نشنیده‌ای؟ جوان یونانی گفت: نه ای پادشاه ایران. خشایارشا گفت، اگر تو با ملل آتن و اسپارت آمیزش می‌کردی از آنها می‌شنیدی که ایرانیان دارای ویژگی‌هائی هستند و یکی از آنها این‌است که هرگز دروغ نمی‌گویند ولو بدانند که بر اثر راستگوئی جان خود و فرزندانشان تباه خواهد شد. انواع دروغ گفتن مثل فریب دادن و دیگران را بوعده‌های بی‌اساس دلگرم کردن و خلف وعده نمودن نزد ایرانیان از گناهان غیر قابل بخشش است و از این حیث تمام افراد ملت ایران متساوی هستند و قول کوچکترین افراد ملت من باندازه قول پادشاه آنها که من هستم دارای ارزش است.» (2)

     هرودوتوس هم این خاصه ایرانیان که ننگین ترین کار نزدشان دروغ گفتن است را گزارش کرده‌است: «و آنچه کردن آن برایشان حرام است، گفتن آن نیز حرام است. ننگین‌ترین کار در نظر ایشان دروغ گفتن است و پس از آن وامدار بودن » (3)

     و این ویژگی‌های سازنده هویت ایرانیان، این‌که ننگین‌ترین کار نزدشان دروغ گفتن است و دروغ نمی‌گویند ولو بدانند که بر اثر راستگوئی جان خود و فرزندانشان تباه خواهد گشت و این واقعیت که بنابر قرآن، یکی از چهاردسته‌ای که بخشوده نمی‌شوند، کذابان هستند چه نسبتی با دروغ مصلحت‌آمیز دارد؟ آیا فقهای قدرتمداربا جواز ساختن برای دروغ مصلحت آمیز، دروغ را در جامعه ایرانی نهادینه نکرده‌اند و ویژگی پایه هویت را ویران نکرده‌اند؟ آیا از خود و از خدا و پیامبر که بنام و مجوز آنها دروغ را نهادینه کرده‌اند، شرمسار نیستند؟ آیا دروغ بزرگترین ستمی نیست که به جامعه وارد می‌شود و پایمال کننده حقوق آنها نیست؟

     دروغگوئی صفت پایه و بارز هر دیکتاتوری است. ستمکاران دروغگویانند که در جامعه ظلم و ستم پیشه می‌کنند. و چون ظلم و ستم به دیگران بیماری است، دروغگویان انسانهای بیماری هستند که نخست به خود ظلم می‌کنند و انسانیت خود را با دروغ و ستم به خود و دیگران تباه می‌کنند. اینان جامعه را هم به درغگوئی معتاد می‌کنند و در نتیجه و با این حربه بر آنها به ناروا حکومت می‌کنند.

   حاکمان فقیه که از مردمی با چنین خوی و خصلت راستگوئی که هر گز به دروغ متوسل نمی‌شوند ولو بدانند که بر اثر راستگوئی جان خود و فرزندانشان تباه خواهد شد. بعد از قریب به چهار دهه حکومت و کشورداری، آنچه رواج داده‌اند، دروغ و آنچه ساخته و پرداخته‌اند، بر دروغ استوار است. دروغ، در انواع خود، همۀ شئون زندگی را فراگرفته‌است. این فساد ریشه پدید نمی‌آمد اگراز حاکمان، رأس تا ذیل، به مردم دروغ نمی‌گفتند و دروغ گفتن را آموزش نمی‌دادند. همانگونه که حاکمان فقیه برای استمرار و نگهداری دولت خود شبانه روز به مردم دروغ می گویند، مردم هم می پندارند نجاتشان در گرو دروغگویی است. از قیدم گفته‌اند: الناس علی دین ملوکهم.    

     از حاکمان فقیه می‌پرسم اگر همۀ مردم این مرز و بوم از دینی که شما معرفی کرده و به عمل خود، شناسانده‌اید، روی برگردانند، چه گناهی برعمل آنان مترتب است؟ اگرهم آنان بر آن نشوند که دین حق را بیابند و بدان عمل کنند، آیا مقصر گناه مترتب بر آن، جز شما کس دیگری است؟ قطعاً خیر.

   اصولیون و فقهای مخطئه می گویند، هر واقعه‌ای دارای حکم معینی است که فقط یک نفر به آن حکم دست می‌یابد و مابقی خطاکارند. ولی گناه‌کار نیستند. برعکس شمار بزرگی از فقها می گویند صاحب رأی مکلف نیست که به دلیل پیچیدگی و مشکل بودن موضوع، حکم آن‌را استناباط کند. چنانچه به حکم صحیح دست یابد دو اجر و اگر خطا کند دارای یک اجر است. ان للمصیب اجران و للمخطئی اجراً واحد. می‌بینیم فقهای شیعه و سنی دست خود ر ا باز گذاشته‌اند برای آن که در باب هر مسئله‌ای فتوا بدهند و نگران خطا بودن فتوای خود هم نباشند. تازه اگر هم خطا بکنند، باز طلب‌کار یک اجر هستند! پس، چه باک از این که، فارغ از نتیجه و خسارتی که یک فتوای غلط ببار می‌آورد، در تمامی بُعدهای زندگی فتوا بدهند.

بر من روشن است که تا بر کشور ما فقه و فقاهت تکلیف مدار و بریده از حقوق و اصول راهنمائی حاکم است که قرآن می‌شناساند، همین آش است و همین کاسه. منتهی هر زمان بر روحانیون قدرتمدار، بخاطر امری از امور، فشار زیاد وارد آید، آنها موقتاً عقب نشینی می‌کنند و منتظر فرصت می‌مانند تا دوباره به همان خط ومسلک قدرتمداری بازگردند. لذا، در دام دولت ولایت مطلقه فقیه افتادن که مثلاً برای اینکه جلیلی انتخاب نشود زید را انتخاب کنیم و یا برای اینکه خامنه‌ای را بزنیم سعی کنیم حسن خمینی و یا هاشمی بیاید و یا…دردی را دوا نمی‌کند .درد ماندن در زندان بد بدتر را بیشتر نیز می‌کند. البته برای حل معضل و نجات از دست ولایت فقیه چه راهکاری بایستی انتخاب شود، بهترین شعار و بهترین کار چه می تواند باشد نیازبه بحث جدی دارد که از حوصله این رساله خارج است.

این رساله را با پیشنهادی به آن دسته از علمای اسلام چه شیعه و چه سنی، که دین را بیان آزادی و اختیار می دانند، به پایان می‌ برم:

 

پیشنهاد:

 

   چگونه می‌توان از بند معضل اسفناکی که دامنگیر جهان اسلام و خودِ اسلام شده‌ است، رهائی یافت؟ آیا برای پیدا کردن راه حل نباید به الف: حدیث فوق‌العاده مشهور و معتبری عمل کنیم که از پیامبر نقل شده‌است و این‌است:

   « آنگاه که انواع بلا و شدت مانند پاره‌های شب تاریک در هم آمیخت و شما را فرو پوشید، بقرآن بچسبید و به آن پناه برید [که]قرآن راهنماست و، به بهترین راه، دلالت و هدایت می‌کند» (4)

   و امام علی می‌گوید: وقتی دچار فتنه‌ها شدید به قرآن مراجعه کنید زیرا « قرآن کتاب خدا، کتابی است که راه حل اختلافات و کشمش‌های شما در آن است. کتابی است که می‌تواند حق و باطل را به آسانی از هم جدا و روشن سازد…» (5)

     و باز فرمود: «و قرآن روشنائی است که قندیلهای آن خاموش نمی‌شوند و جدا کننده است [میان حق و باطل] و بنائی است که پایه‌های آن ویران نمی‌شود… پس قرآن کان ایمان و مرکز آن، و چشمه‌های علم دریاهای آن و سنگهای بنای اسلام پایه های آن» (6)

   و باز بنا بفرموده پیامبر که مورد اتفاق است: « هرگاه حدیثی از من به شما برسد آن‌را بر کتاب خدا عرضه کنید پس آنچه با کتاب خدا موافق است بپذیرید و آنچه با آن مخالف است آن‌را بر سینۀ دیوار زنید» (7) هر حدیثی ولو از شخص پیامبر نقل شود باید آن را بر قرآن عرضه کرد و اگر موافق قرآن بود آن را پذیرفت و گرنه مردودش شمرد و به دیوارش زد. رهنمودهای قرآن از این قرارند: از ظن و گمان باید پرهیز کرد، زیرا با ظن و گمان انسان به حقیقت رهنمون نمی‌شود: « ظن و گمان انسان را از حق بی‌نیاز نمی‌کند.»(8) و کسانی که «جز از ظن پیروی نمی‌کنندو جز تخمین نمی‌زنند»(9)

   و با رهنمود قرآن کسی که در بارۀ چیزی علم ندارد نباید مجادله و بحث کند:«چرا در آنچه که بدان علم ندارید، مجادله می‌کنید.»(10) قرآن مردم را از پیروی کردن از آنچه بدان علم ندارند، منع می‌کند. «از آنچه نسبت بدان علم نداری پیروی مکن.»(11) بنابر این، انسان از آنچه بدان علم دارد باید پیروی کند و از ظن، گمان، تخمین، حدس و قیاس دوری جوید زیرا اینها مخالف علم و حق هستند و انسان را به حقیقت رهنمون نمی‌شوند. بلکه انسان را درپیروی از خواهش‌های نفسانی، خودکامه‌تر می‌کنند. به همین دلیل، پیامبر(ص) فرمود: «از گمان بپرهیزید زیرا گمان دروغ‌ترین دروغها است»(12) و یا امام صادق(ع) به مفضل فرمود:« کسی که شک کند یا گمان برد، آنگاه یکی از آن دو را مبنای کارش قرار دهد، حتماً عمل او ساقط و بیهوده است، همانا حجت و برهان الهی، حجتی واضح و روشن است»(13)

     بر این پایه، از خبر واحد علم حاصل نمی‌شود. هرگاه محتوای خبر واحد و یا غیر واحد، حق نباشد، به ضرورت قدرت و ناقض قرآن می‌شود. بنابر این، به آن دسته از علمای اسلام چه شیعه و چه سنی، که دین را بیان آزادی و اختیار می‌دانند و نه بیان قدرت، پیشنهاد می‌شود که برای رها کردن دین از شر قدرت، که از طریق گروه‌هائی نظیر داعش، القاعده، بوکوحراو و از این قبیل، آتش به هستی دین و مردم مسلمان می‌زند و برای رها شدن از برادر کشی و خود کشی، از احادیث و روایات درگذرند و به قرآن که کتاب راهنمای دین و روش دین‌داری از راه عمل به حق است، بازپردازند. هرگاه چنین کنند، به یقین، هیچ از دست نمی‌دهند و حقوق را باز می‌یابند. بر وفق حق، مسائل مبتلا به، بی نیاز به قدرت و زور، راه‌ حل می‌جویند. مسلمانان از بندگی قدرت رها می‌شوند و با روش کردن زدودن خشونت، جهانیان را از اندیشه ‌راهنمائی که بیان استقلال و آزادی است، برخوردار می‌کنند.

   و اگر هم نمی‌توانند از احادیث بگذرند، حد‌اقل از وجود حق در آن‌ها، با مراجعه به قرآن، مطمئن شوند. خبر واحد توجیه‌گر قدرت را نپذیرند. 4-5 هزار خبر متواتری که نزد شیعه و سنی مقبول را نیز به قرآن بسنجند. در این صورت است که از خلیفه‌گری و فقیه‌گری که هر دو بازسازی بنیاد شاهنشاهی هستند، رها خواهند شد و حق به حقدار خواهد رسید. بویژه شیعه‌ها و علی‌الخصوص ایرانیان اگر نخواهد نسل یعد نسل از جامعه دین زدائی بشود، امری که هم اکنون قابل مشاهده‌است و اگر بخواهند دین بمثابه بیان استقلال و آزادی اندیشه راهنمای آنها بگردد، باید بدون اتلاف وقت، این پیشنهاد را عملی سازند. تا حد اقل، به لحاظ نظری، نسل جوان از این فقه قدرتمدار و دیکتاتور پرور رهائی یابد.

 

نمایه و یادداشت:

 

1- شاه جنگ ایرانیان در چالدران و یونان، نویسندگان: “اشتن متز” آلمانی – “جون بارک” آمریکائی، مترجم: ذبیح الله منصوری، انتشارات خواندنیها، ص 550-549.

2- همان سند، ص 574-573.

3- یونانیان و بربرها اثر: امیر مهدی بدیع، جلد 1 و 2، چاپ دوم 1364 نشر پرواز، ص213. پاورقی به نقل از: ، کتاب 1،138.

4- پرتوی از قرآن جلد اول سید محمود طالقانی، چاپ سوم ص 10 از مقدمه؛ فاذا التبست علیکم الفتن کقطع اللیل مظلم فعلیکم بالقرآن و هو الدلیل یدل علی خیر‌السبیل.

5- بیان در علوم و مسائل قرآنی، حاج سید ابوالقاسم خوئی، ترجمه: محمد صادق نجمی، هاشم هاشم زاده هریسی، چاپ سوم،ص 34 .  

6- نهج‌البلاغه خطبه 189، فیض الاسلام؛ نوراً الّا تطفَاُ مصابیحه، .. و فرقاناً لّا یَخمدُ بُرهانُهُ، و تبیاناً لّا تُهدَمُ أرکانُهُ،… فهمد معدن الایمانِ و بُحَبوحَتُهُ، … و أثافیُّ الإسلامِ و بُنیانُهُ

7- پرتوی از قرآن جلد اول سید محمود طالقانی، چاپ سوم ص 10 از مقدمه؛ اذا جائکم عنی حدیث فاعرضوا علی کتاب الله فما واقف کتاب الله فاقبلوه و ما خالفه فاضربوه به علی الحائط.

8- قرآن، یونس آیه36 ونجم 28؛ إِنَّ الظنَّ لا یُغْنی مِنَ الحْقّ‏ شیْئاً ؛ إِن یَتَّبِعُونَ إِلا الظنَّ وَ إِنَّ الظنَّ لا یُغْنی مِنَ الحْقّ‏ شیْئاً

9- إِن تَتَّبِعُونَ إِلا الظنَّ وَ إِنْ أَنتُمْ إِلا تخْرُصونَ‏؛ انعام 148و116.

10- آل عمران 66؛ فَلِمَ تُحَاجُّونَ فِیمَا لَیْس لَکُم بِهِ عِلْمٌ.

11- اسری 36؛ وَ لا تَقْف مَا لَیْس لَک بِهِ عِلْمٌ.

12- پیرامون ظن فقیه و کاربرد آن در فقه، سید محمد جواد موسوی غروی، ترجمه دکتر سید علی اصغر غروی، چاپ اول 1378،ص10؛ ایاکم و الظن فان الظن اکذب الحدیث.

13-همان سند؛ من شک او ظن فاقام علی احدهما فقد حبط عمله، ان حجه الله هی حجه‌الواضحه، به نقل از روضه کافی

اخبار مرتبط

دیدگاه خود را بنویسید

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید