back to top
خانهنویسندگانجمال صفری: اشغال ایران توسط قوای متفقین درجنگ جهانی دوم و سقوط...

جمال صفری: اشغال ایران توسط قوای متفقین درجنگ جهانی دوم و سقوط پهلوی اول (۷)

mossadegh mohammad 3003201626 خرداد، بمناسبت صد و سیُ و سومین سالگرد تولّد دکترمحمّد مصدّق «زندگینامۀ دکترمحمّد مصدّق» (۱۱۷ ) – بخش اول

      در این فصل، از فصول پیرامون «اشغال ایران توسط قوای متفقین درجنگ جهانی دوم و سقوط  پهلوی اول»، به فروپاشی ارتش ایران، بهنگام حمله قوای اشغال‌گر روسیه شوروی و انگلیس، می‌پردازم. ارتش رضا خانی تنها کارش سرکوب مردم  ایران در خدمت استبداد داخلی و سلطۀ خارجی بود و متآسفانه یک روز هم توانایی مقاومت در برابر قوای بیگانه را نداشت. سپهبد امیر احمدی قصاب لرستان در خاطراتش آورده است:

«[ رضا شاه  فرمانده کل قوا] در نظر گرفته بود که شبانه به جانب اصفهان حرکت[ بخوانید فرارکند ] ، ولی افسران ارشد و امراء ارتش همین که بوی جنگ شنیدند، هریک از گوشه‌ای فرار کردند و رضا شاه در قصر سعد آباد در صدد  حرکت به اصفهان بود که افسران با عجلۀ تمام به فرار می‌پرداختند. وقتی من اوّل شب به باشگاه افسران رفتم، عده‌ای از افسران عالی رتبه را دیدم که آخرین چاره را فرار می‌دانستند. من گفتم:  این مردم سالها از ما نگهداری کردند و به ما احترام  گذاشتند برای چنین  روزی و اکنون اگر شما هم فرار کنید، لکۀ ننگی بر دامان تاریخ  این مملکت خواهید گذاشت.»

 در 3 شهریور، به قول سرریدربولارد، وزیر مختار انگلستان در ایران، فقط به « تصور خطر» ورود ارتش شوروی به تهران، « رضا شاه»، آن مرد به ظاهر مقتدر، به صورت فرد فوق‌العاده جبونی ظاهرگشت که نمی‌دانست چطورفرار کند.» 

    بیاد بیاوریم که انگلیس هنگام آوردن رضا خان، او را «دیکتاتورمقتدر» و شجاعی جلوه داد که منافع آنها  در درون کشور و در نقاط کلیدی نظیر حوزه‌‌های نفتی خلیج فارس و مرزهای هند و عراق حفظ می‌نمایدو….     

artesh rezashah 30032016ارتش رضا خانی، مستبد و سرکوبگر برضد  مردم  ایران زمین، پوشالی و کرنشگر در مقابل بیگانگان به قضاوت تاریخ و اسناد!!

    زنده یاد باقر کاظمی، ملقب به مهذب‌الدوله، یکی از رجال خوشنام سیاسی ایران است.  در زمان پهلوی اول، در سال ۱۳۰۶ه.ش، او به سمت کاردار ایران درکابل انتخاب شد. سپس در پایان مأموریت دو‌ساله خود به تهران بازگشت. نخست به معاونت (۱۳۰۸) و سپس وزارت طرق و شوارع منصوب شد. پس از آن در کابینه دوم فروغی به وزارت‌ امور داخله منصوب شد. پس از آن به استانداری آذربایجان رسید و  در کابینه جم به وزارت امور خارجه منصوب شد. در سال ۱۳۱۵ با عنوان سفیرکبیر به ترکیه رفت. او با رضا شاه و مسئولین آن زمان کشور بعلت مسئولیتهای دولتیش از نزدیک آشنا بود.  در بارۀ رضا شاه و اطرافیان او در اوایل 1320 اینگونه درکتاب «یادداشت‌هایی از زندگانی اش – جلد چهارم» آورده‌است:

    « سختی و گرانی ارزاق و نان و میوه و هیزم و یخ صدای مردم  را در آورده  و مردم هیچگونه خبری راجع به جریانات سیاسی و تقاضای روس‌ها و انگلیس‌ها از ایران در باب آلمان‌ها وغیر ندارند و کسی جرأت ندارد، حرفی بزند و یا چیزی بنویسد و یا چند نفری دور هم جمع شوند. از اوایل سال 1320 ش مطلعین از روی اطلاعات منتشره  در جراید  خارجی قرائن و امارات احساس می‌کردند که جریانی سری و مخفی وجود دارد که دیکتاتور را هم نگران و دستپاچه کرده‌است. ولی اگر نمی‌دانست اصل مطلب چیست و حتی چند مرتبه که با فروغی  دو به دو صحبت می‌کردیم مشارالیه اظهار نگرانی می‌کرد، اما هیچ گونه اطلاعی از حقایق امر نداشت. هیچ کس در این مسائل مهم کشوری لازم نمی‌دانست مشورتی با فروغی و امثال او بکند و دیکتاتور با غرور و نخوت و تبختری که پیدا کرده بود، به احدی اعتنا نمی‌کرد و مسلماً خود را از همه بالاتر و با علاقه‌تر به کشور تصور می‌کرد. هیئت وزراء و مجلس هم به طوری که در ممالک متمدن وجود دارند، در ایران ابداً وجود خارجی ندارند و همه نوکر شخص دیکتاتور بوده و به خود اجازه فکر کردن درامور کشور نمی‌دهند و کسانی هم مثل علی منصور وعلی سهیلی و جواد عامری اگر جاسوس و عامل خارجی‌ها نباشند، در مقابل اجانب مثل نوکرمطیع بی‌اراده هستند. هرچه دیگران بخواهند به دست و زبان این قبیل اشخاص عملی و اجرا می‌نمایند.

  از چندین ماه قبل انگلیس‌ها و آمریکایی‌ها و فرانسه آزاد از روابطی که دیکتاتور ایران با آلمان‌ها ایجاد کرده وعده زیادی مهندس و مستشار به عناوین و اسامی مختلف به ایران آورده بود،  ناراضی و با طناً نگران و ظاهراً معترض بودند. خاصه وقتی که محور برلن، رم وتوکیو تشکیل و تدریجاً عده [ای ] ازساتلیت‌های شوروی هم به آنها  پیوستند. موضوع شدت وحدت پیداکرد و من  که در آنکارا سفیر بودم حسب‌الوظیفه با تلگراف رمز مخصوص جریان را به دفتر مخصوص شاهنشاهی اطلاع می‌دادم. در یکی از تلگراف‌ها تصریح کردم که ضرورت فوری آنی دارد که دولت ایران مطالعات عمیقی در اطراف این پیشآمدها بنماید و برای جلوگیری از حوادث ناگوار از حالا اقدامات خیلی جدی و مؤثر در اتخاذ رویه که موجب بهبودی روابط سیاسی با انگلیس و آمریکا و شوروی و جلب اعتماد واطمینان آنها باشد به عمل آورد. هیچ جوابی به من ندادند و شاید یکی از علل احضار من از آنکارا هم همین مسئله بود که دیکتاتور نمی‌توانست ببیند که مأموری دارای ابتکار و نظر سیاسی باشد و غیراز اطاعت کورکورانه و اجرای اوامر رویه و نظری داشته باشد. از اول تیر1320 ش/ ژوئن 1941 م که آلمان‌ها به روسیه حمله کردند، شکل کار به کلی تغییر کرد و حدت و شدت فوق‌العاده ایجاد گردید و روسیه  شوروی هم طبعاً و اضطراراً همدرد شریک سیاست انگلیس و آمریکا شد و چرچیل با کمال سرعت و عجله به کار افتاد و از یک طرف با استالین و شوروی تماس فوری ایجاد و وعدۀ  کمک و مساعدت  مادی و اسلحه و غیره داد و ازطرف دیگر به امریکا  که هر روز  بیشتر متمایل به ضدیت با هیتلر و ورود در جنگ می‌گردید و مقدمات امر را تهیه  می‌نمود، وارد مذاکرات خیلی جدی برای کمک به روسیه شد. ملاقاتی با روزولت در روی یک کشتی جنگی در یک نقطه نامعلوم اقیانوس اطلس نمود که اساس و نقشۀ عملیات و کارهای نظامی در آنجا ریخته شد که مهمترین آنها ارسال اسلحه و کمک به شوروی بود و چون راه شمال و اقیانوس منجمد به واسطۀ شدت سرما و یخبندان اشکالات بزرگ داشت، چاره جز استفاده از راه ایران به نظر نمی‌رسید. و چون از دیکتاتور ایران ناراضی واز روابط صمیمانۀ او با هیتلر و وجود مستشاران نظامی و سیاسی آلمان در ایران نگران بودند، راهی جز استعمال زور در ایران و بردن آلمان‌ها از این کشور وتأمین خطوط آهن و بنادر ایران برای حمل اسلحه و مهمات به روسیه ندیدند. از همان اوایل مخفیانه و محرمانه در تهیۀ نقشه و لوازم امر کوشیدند. ضمناً از طرق سیاسی و به وسیله سفرای خودشان در طهران و به وسیله سفرای ایران در ممالک خودشان با دولت ایران شفاهاً و کتباً وارد گفتگو واقدام شدند و مراسلاتی نوشتند و تهدیداتی کردند، ولی از طرف ایران تمایل جز توسل به بی‌طرفی و دفاع بیمورد از آلمانی‌های متوقف در ایران و خشکی و تندی و لجاج و عناد چیزی نمی‌دیدند. با ساعد سفیر ایران در مسکو مذاکراتی کردند و هشدارهایی دادند  و تهدیداتی کردند که ساعد جرئت نمی‌کرد تلگراف کند. با محمد علی مقدم سفیرایران در لندن نیز کم وبیش مذاکراتی کردند که او هم با ترس و لرز تلگرافاتی می‌کرد. تقصیرعمده به عقیدۀ من متوجه نخست وزیر[ علی منصور] و کفیل وزارت خارجه [ جواد عامری] بود که شهامت اظهارعقیده نداشتند و بلکه برعکس مطابق میل دیکتاتور برخلاف واقع چیزهایی به او می‌گفتند و این دیکتاتور بی‌اطلاع از دنیا و حقایق سیاست را اغفال هم می‌کردند. چنانکه شنیدم هر دفعه که عامری پیش رضا شاه می‌رفت و از او راجع به حمل کارخانجات و ماشین‌ها از راه روسیه به ایران می‌پرسید برای خوش آمد او می‌گفت: «تا چند هفته دیگر روسیه سراسر به دست آلمان‌ها خواهد افتاد و آن وقت آلمان‌ها این ماشین‌ها و کارخانجات را به ایران خواهند فرستاد»  و دیکتاتور هم از این حرف‌ها خوشش  می‌آمد.

    عامری گفته بود که روزی نزد دیکتاتور رفتم و گفتم سفیر انگلیس راجع به آلمان‌های متوقف در ایران تهدید می‌کرد و تقاضای اخراج آنها را داشت و مراسله هم نوشته بود که حضوراً داد و در انتظار  جواب آن‌است. شاه از من پرسید، به اوچه گفتی. در جواب مِن مِن کردم و شاه متغیر شد و گفت حق این بود که پنجره را باز کنی و سفیر را به حیاط  پرتاب کنی. منصور هم بدتراز عامری جز تملق و چاپلوسی و بندگی و اظهار مطالبی که می‌دانست دیکتاتور از آنها خوشش می‌آید، حرفی نمی‌زد و اقدامی نمی‌کرد! این بود وضعیت ایران در چنین موقع حساس و باریکی. نه مجلسی بود که به وظیفۀ  خود عمل کند و کسی هم به آنها اعتمادی نداشت، نه هیئت وزراء و مخصوصاً وزیر خارجۀ لایقی  که متکی به ملت وطرف توجه واعتماد مردم باشند. نه هیئت سیاسی و سفرایی که وسائل کار و استخبار داشت باشند و از خود گذشتگی و شهامت در اظهار عقیده  و راهنمایی دولت داشته باشند. نه قشون منظم و مرتب و افسران وطن پرست و فهمیده که در این مورد مهم بتوانند اظهار وجودی بنمایند. نه آزادی که وطن پرستان دور هم جمع و اظهارنظری بکنند.  نه جراید و مجلاتی  که بخواهند  یا بتوانند مردم را مطلع از حقایق نموده، ارشارد و هدایت نمایند. به جای همه این عوامل فقط و فقط  دیکتاتوری تمام اختیارات مملکت را در پنجۀ استبداد و خود خواهی خود داشت که نه تحصیلکرده  و بویی از اصول آزادی و دمکراسی داشت، نه دنیایی را دیده بود که بداند دیگران چگونه  خود را اداره می‌کنند. نه سابقۀ اداری و خدمات دولتی داشت که اطلاعاتی از کنه امور و حوادث جهان داشته باشد. نه تاریخی خوانده بود که بداند در دنیا چه وقایعی روی داده و مسئولین امورچه فداکاری‌ها در مقام انجام وظایف خود نموده‌اند و نه کسی را اجازه می‌داد به او نصیحتی و ارشادی و راهنمایی بکند. غرور و جهل او به قدری بود که خود را برتر و بالاتر از همه می‌پنداشت و نه اطرافیانش اشخاص فداکار وطن پرست و مطلع از امور عالم بودند که به او حقایق را بگویند و نه حرص و  طمع بی پایان او به ضبط املاک مردم به او مجال رسیدگی به امور مملکتی می‌داد و  نه سلامت مزاج  کامل داشت و غالباً از دل درد و کسالت‌های دیگر مضطرب و بدحال و عصبانی  بود که همۀ  نزدیکانش می ترسیدند با او مواجه شوند و نه مراقبت و سرکشی  به امور سرباز خانه‌ها  و مسائل  نظامی او عمیق و صحیح و مفید بود و بیشتر حالت عادت جاری روزانه بود که صبح سحر به اینجا و آنجا بدود و یکی را فحش بدهد و دیگری را کتک بزند و رئیس  را معزول و بدتر از اویی را به جایش بگذارد  و حرکات قزاق منش و قلدری و تظاهرات عوام  فریبانه بکند، بدون اینکه از افسران خاطی و غافل و نادرست جلوگیری کند؛ یا انتاندانس قشون را مرتب نماید و یا ارکان حرب مدرن امروزی داشته باشد که بتواند وظائف خود را عمل نماید. نتیجه این شد که ارکان حرب قشون در مقابل درخواست رئیس قشون اردبیل که تلگراف فوری کرده و گفته بود، فقط  چهار گلوله توپ دارد و تکلیف خواسته بود، به او جواب داده بود  که به عرض رسید چیزی نفرمودند. در اواسط  شهریور که یک عده سرباز را به کرج فرستاده بودند، یک روز تمام گرسنه و تشنه مانده بودند و کسی نبود فکر کند، به این بدبختان در مرکزی مثل ساوجبلاغ و دهات آن لااقل نان و انگوری برساند، یا آبی به آنها بدهد و افسران نالایق و فاسدی همان ایام پیت‌های نفت و بنزین قشون را در راه قم به فراریان تهران به قیمت گزاف بفروشند و در کنار رود کارون، افسران دیگری به افراد قشون که فرار می‌کردند و از تشنگی و گرما می مردند، هریک گیلاس آب را یک تومان می‌فروحتند و هزاران مورد دیگر که از نوشتن آنها غرق  در عرق خجالت می‌شوم. آیا از چنین تشکیلات فاسد پوشالی و از چنین دیکتاتور نادان مغرور و از چنین مردم محروم از آزادی و از کینه‌هایی [ که] در سال‌های متمادی در قلوب مردم جمع شده و منتظر فرصتی برای انفجار آنها بودند، چه نتیجه‌ای جز آنکه شد و در تمام تاریخ طولانی ایران جز دو سه مورد نمی‌توان نظیری در رسوایی و افتضاح و ننگ و تحقیر وشکستگی با آن پیدا کرد، ممکن بود انتظار  داشت!

    آیا از قشونی که فقط  برای نوکری شخصی و قلدری و زور و ظلم  به مردم ایجاد شده و اسمی از وطن و کشور و مذهب و نگاهداری حدود و ثغور مملکت و کمک  به بیچارگان در آن نیست و از افسران  بی‌سواد و بی‌لیاقتی که جز خدمت به دیکتاتور و ضبط اموال و املاک مردم برای او  و زورگویی  به مردم  و جلب  مال مکنت  برای خودشان  فکری  نداشتند، چه  انتظاری متصور بود(  البته در بین این همه افسر، چند افسر وطن پرست درست بودند، وی با آنها معامله‌ای می‌شد، نظیر معامله‌ای که با سرلشکر حبیب‌الله خان شیبانی و چند نفر دیگر شد و همه  می‌دانند) وطن پرستان واقعی وعلاقه مندان به کشور از اینکه گفته می‌شد، انتظاماتی در قشون برقرار شده و ظاهراً در ایام  تظاهرات و سوم اسفند و روز تولد دیکتاتور  زرق و برقی در خیابان‌ها داشتنند  دلخوش بودند که اگر اجحافاتی به مردم می‌شود و مفاسدی وجود دارد  و لااقل قشونی درست شده که در روز مبادا  به درد مملکت بخورد. اما مطلعین می‌دانستند که هیچکدام از این تظاهرات حقیقت ندارد، چنانکه شبی در محضر فروغی بودم و چند نفر دیگر از محارم  و وطن پرستان هم بودند و همه معتقد  شدیم  که تمام این تظاهرات دروغ است و به قول فروغی مثل فانوسی که بک باره تا شود، تمام این تشکیلات دروغی و تظاهرات از بین خواهد رفت و تازه مردم خواهند فهمید که این دلخوشی وطن پرستان هم مأخذی نداشته است. صحت این نظریات درچهارم شهریور ظاهر شد که سربازهای دو سربازخانه را مرخص کردند و این بدبختان لخت ( چون لباس نظامی را از آنها  گرفته بودند) و گرسنه و تشنه و بی پول توی شهر طهران ریخته و برای یک لقمه نان با یک بالاپوش گدایی می‌کردند و بعد هم گفتند، این مرخصی آنها بی‌اجازه و بی‌مطالعه بوده و دیکتاتور می‌خواست احمد نخجوان وزیر جنگ و سرتیپ علی ریاضی معاون او را به دست خود بکشد و ششلول خود را خواسته بود که خبر فوری ازحرکت قشون روس ازکرج رسید و دیکتاتور دیگر از ترس و وحشت آن منظره را با آن حال گذاشته و به سرعت هرچه تمامتر از آنجا رفته بود!

    بعد هم تدریجاً مردم مطلع می‌شدند که در تبریز که فلان سرلشکر بی‌همه چیز لباس زنانه پوشیده  و قشون ابواب جمعی و مردم بی‌پناه را گذاشته و از محل مأموریت خود فرار کرده و یک سرلشکر متکبر مغرور دیگر تمام اسباب و لوازم شخصی خود را در مشهد در کامیون‌های قشونی ریخته و حتی کرسی و ذغال خودش را هم در ملاء عام روی آنها  گذاشته و به طرف صحرا و کرمان فرار کرده است و عاقبت هم دیکتاتوراعظم و بنیانگذارارتش به این خوبی و«نابغۀ عظیم‌الشأن» کشور که متملقان او را نظیر ناپلئون و ژول سزار می‌گفتند به جای اینکه مثل همۀ سرداران عادی شخصاً درس وطن پرستی و وظیفه شناسی به افراد قشون و ملت بدهد و با صفوف منظم  قشون به استقبال دشمن برود فرار را بر قرار ترجیح  و به عجله هرچه تمام‌تر  به محض  شنیدن خبر تلفنی حرکت  قشون روس از کرج به طرف طهران، از سعد آباد به شهر آمده و ریش فروغی را( که  شش سال  بود، به او ناسزا می‌گفت و آزارش میداد) بوسیده، دست پسرش را در دست او گذاشته و چند سطری را که فروغی با شتاب روی تیکۀ کاغذی نوشته بود امضاء و از سلطنت استعفاء و به سرعت فوق العاده عازم اصفهان شد و در هیچ  جا توقف نکرده ، خود را به اصفهان رسانید!0»(1)

« سازماندهی ارتش جدید ایران» و شکست و فروپاشی آن در شهریور1320:

    زنده یاد سرهنگ غلامرضا نجاتی مورخ تاریخ معاصر و نهضت ملی ایران در بارۀ « سازماندهی ارتش جدید ایران» و شکست و فروپاشی آن در شهریور1320 بطور اجمال اینگونه به قلم آورده‌است: فکر ایجاد ارتش منظم و سازماندهی آن به سبک جدید،  پس از کودتای اسفند 1299 قوت گرفت. رضا خان سردار سپه  که دستیابی  به قدرت و حفظ آن‌ را،  منوط  به وجود نیروهای مسلح تحت فرمان خود می‌دانست، در تاریخ 14 جدی 1300 ( حدود ده ماه  پس از کودتا) فرمان تشکیل قشون جدید را صادر کرد.

    پس از سازماندهی ارتش جدید ایران، نخست خلع سلاح و جابه جایی عشایروایلات و سرکوب  گردن‌کشانی که سالیان دراز، بخصوص در اواخر دوره قاجاریه ، از دولتها فرمان نمی‌بردند شروع شد.

    جنگهایی در آذربایجان و کردستان و لرستان به وقوع  پیوست و ارتش، با ایجاد امنیت، اعتبار خاصی  بدست آورد و، در عین حال، به عنوان عامل اجرای مقاصد سردار سپه، راه را برای پادشاهی او هموار ساخت.

    بیشتر نظامیانی که در شبیخون سوم اسفند1299 و حمله  به تهران، رضا خان میرپنج را یاری کردند و سپس مجری اوامر او در دوران وزارت جنگ و نخست وزیری و پادشاهی او بودند، در شمار نخبگان کشور درآمدند،  گروهی از اهرمهای سلطنت استبدادی وی بودند، وعده‌ای نیز در هموار  ساختن رژیم  خودکامه پسرش، محمد رضا شاه، نقش اساسی داشتند.

    بروز جنگ جهانی دوم و لزوم کمک متفقین به اتحاد جماهیر شوروی موجب گردید که نیروهای  مسلح شوروی و بریتانیا، در سوم  شهریور1320 ( 15  اوت 1921)، مرزهای شمال، مغرب و جنوب ایران را مورد حمله و تجاوز قراردهند و بی‌آنکه با مقاومت پایدار نیروهای مسلح ایران مواجه  شوند،  طی سه روز، بخشهای وسیعی از خاک کشور را به  اشغال خود درآورند. روز 25 شهریور، رضا شاه مجبور به کنارگیری از سلطنت شد. وی با شتاب پایتخت را ترک کرد و  از بندرعباس با یک فروند کشتی انگلیسی، نخست به جزیره موریس و سپس به آفریقای جنوبی (ژوهانسبورگ)  برده شد و در سال 1323در آن شهردرگذشت.

     شکست و فروپاشی سریع نیروهای ارتش ایران، پیامد بی‌ثباتی رژیم استبدای رضا شاه و پوشالی  بودن سازمانی  بود که طی بیست سال، بخش عمده درآمدهای مملکت، صرف  توسعه  و تقویت آن شده بود. این ارتش ساختار مردمی نداشت و مأموریت اصلی آن « حفظ  تاج و تخت سلطنت» بود،  که هر صبحگاه  و شامگاه، طی مراسمی، با دعای افسران  و سربازان در پادگانها تکرارمی‌شد تا شاه  دوستی  و فردپرستی،  در روح  و اندیشه آنها رسوخ  کند.  بی‌دلیل  نبود که بیشتر واحدهای ارتش شاهنشاهی پیش از برخورد با مهاجمین روسی و انگلیس در مرزهای کشور، پراکنده  و متلاشی شدند. حتی برخی از فرماندهان  لشکرها،  به محض شنیدن خبر حمله  دشمن، یگانهای خود را رها  کرده  و گریختند!

    هرچند، با رفتن رضا شاه، شالوده و نظام مملکت در هم فروریخت، ولی اساس و بنیاد استبداد رضا شاهی، ریشه کن نشد. جز نطقهای پرسر و صدای نمایندگان دوره  سیزدهم  مجلس شورای ملی، مردان سر به راه و متملق دیروز، که ناگهان مدافع آزادی و دموکراسی شدند، و رژیمی را که منتخب آن بودند، به باد حمله و انتقاد گرفتند، هیچ‌ گونه  تغییری صورت نگرفت. حتی برای رسیدگی به علل  فرو پاشی ارتش، و حیف و میل صدها میلیون تومان جنگ افزار و وسایل، یک کمیسیون ساده هم تشکیل نشد. فرماندهانی که واحدهای خود را رها کرده و گریخته بودند، نه تنها بازخواست نشدند، بلکه  مشاغل کلیدی را هم قبضه کردند.

    طی ماههای بعد از شهریور1320، دولت ایران، برای حفظ  امنیت داخلی کشور، با موافقت مقامات اشغالگر( شوری و بریتانیا) در صدد نوسازی ارتش و نیروهای انتظامی برآمد. پس از مدتی تلاش، یگانهای پراکنده  نیروی زمینی، جمع  آوری شدند. در ساختار جدید، ارتش ایران مأموریت دفاع از مرزهای کشور اشغال شده را به عهده نداشت، بلکه وظیفه اساسی نیروهای مسلح حفظ  امنیت داخلی  بود.

    حضور نیروهای مسلح  شوروی و بریتانیا – و چندی بعد ایالات متحده آمریکا –  و مداخله در امور  داخلی ایران،  به اقتدار  دولت مرکزی آسیب  شدید وارد ساخت. سران آزاد  شده عشایر و قبایل  که از ستمهای دوره  رضا شاهی شکایت داشتند، و صدها  تن کسانی  که املاکشان را رضا شاه گرفته بود،  خواستار استرداد اموال خود شدند. دراین میان، مالکان بزرگ، نخبگان و محافظه کاران، حفظ  موقعیت خود را در پشتیبانی از رژیم  سلطنت و پادشاهی محمد رضا شاه  بیست و دو ساله، که با موافقت  لندن –  مسکو، به جانشینی پدرش انتخاب  شده  بود، می‌دانستند.

    هیئت حاکمه جدید ایران، از لحاظ ترکیب، تفاوت چندانی با گذشته نداشت. دولت و مجلس نماینده طبقه دیوانی و رژیم پیشین بود. هرچند وزیران و نمایندگان تظاهر به هواخواهی از آزادی، دموکراسی و اصلاحات اجتماعی می‌کردند، ولی از وضع جدید راضی نبودند و از وجود آزادیهای محدود، بخصوص آزادی مطبوعات احساس نگرانی می‌کردند  و بر نوسازی ارتش و نیروهای انتظامی، به  عنوان  پشتوانه اقتدار دولت، تأکید داشتند.

     به رغم تغییرات ناشی از رفتن رضا شاه و انتقاد مطبوعات از رژیم  گذشته و نابسامانیهای موجود،  برنامه نوسازی ارتش و سازماندهی آن، با همان شیوه پیشین، همراه با دسته بندی و بی‌نظمی صورت گرفت. فرماندهان  و رؤسای نهادهای ارتش  و نیروهای انتظامی، غالباً از افسران  دوره  رضا شاهی  و یا از قماش آنها بودند. بااین تفاوت، که اگر در گذشته به علت ترس از رضا شاه، با احتیاط سوء استفاده می‌کردند، اکنون با بهره گیری از هرج و مرج ناشی از اشغال کشور و ضعف دولت، آزادی عمل کافی داشتند.

* گرایشهای  سیاسی نظامیان

    در میان آشفتگیهای ناشی از اشغال کشور، افسران جوان ارتش و نیروهای انتظامی، با مطالعه  روزنامه‌هایی که از قید سانسور دوره گذشته، آزاد شده بودند، از رویدادهای جهان در حال جنگ و اوضاع  نابسامان کشورشان آگاه می‌شدند و در تحلیل علل فروپاشی ارتشی که شاخص‌ترین ره‌آورد ایران دوره رضا شاهی بود، احساس حقارت می‌کردند و در صدد یافتن راهی برای اعادۀ حیثیت خود بودند.  گروهی که شور و شوق بیشتری برای خدمت به کشور داشتند و امید هر نوع  اصلاحاتی را در ارتش به وسیله افسران و فرماندهانی که خود عامل فساد و تباهی بودند، ناممکن می‌دانستند، به سوی

 احزاب و سازمان‌های سیاسی   روی آوردند. (2)  

معتضد «  سقوط رضا شاه و پس از  سقوط »:

    سخنان رضا شاه در روز29 مردا ددر پادگان اقدسیه، مصاحبه های مکرر محمد شایسته وزیر مختار ایران در واشنگتن با مقامات وزارت خارجه امریکا و تأکید بر تصمیم راسخ دولت ایران به مقاومت در برابر هر تهاجم و من حیث‌المجموع تظاهرات همه جانبه به بسیج نظامی کشور ایجاب می‌کرد که به ارتش فرمان داده شود در برابر مهاجمین اقدام به دفاع  کند.

    در ساعات بحرانی بامداد سوم شهریوردستورتشکیل ستاد جنگ صادرشد. سپس متعاقب یافتن  نمایندگان سیاسی بریتانیا و شوروی و بردن آنها نزد شاه و مذاکرات بی‌نتیجه‌ای که به عمل آمد به دولت دستور داده شد جلسه فوق‌العادۀ  مجلس  شورای ملی را تشکیل دهد و نمایندگان مجلس  را تا که  آن روز هرگز به حساب  نمی‌آمدند از رویداد  حمله  متفقین  به ایران آگاه  سازد.

    پرواز سریع  تعدادی از هواپیما‌های یک باله ارتش انگلستان و شوروی بر فراز شهر تهران و پخش مقادیر زیادی اعلامیه  مردم  را متوحش و متعجب نموده  با نگرانی  زیادی اوراق اعلامیه‌ها  را به دست آورده و مطالعه می‌کردند. این پرواز در ساعت دوبعد ازظهر انجام شد. هواپیماها از شرق  تهران گذشته به طرف مغرب روان شدند و تعداد زیادی اعلامیه  فرو ریختند. چند فروند هواپیما  نیز از کرج  به طرف تهران آمده  با ریختن اعلامیه  به راه  خود ادامه  دادند.

    جلسه مجلس شورای ملی که  قرار بود روز یکشنبه نهم شهریور تشکیل شود بنا به درخواست  منصور نخست وزیر  و بر اساس تلفن  او به حسن اسفندیاری رئیس مجلس در ساعت  سه و نیم بعد از ظهر تشکیل شد و منصور به استحضار نمایندگان رسانید که خاک  ایران مورد  تجاوز کشورهای  شوروی و انگلستان  قرار گرفته است:

    … به طوری که از ابتداى وقوع جنگ کنونى بنا به فرمان ملوکانه مقرر گردید، دولت شاهنشاه بى‌طرفى ایران را اعلام نموده با تمام وسایل و قواى خود دقیقاً این نیات را پیروى و آنها را به موقع اجرا گذاشته و با یک رویه صریح و روشنى در حفظ کشور از خطر سرایت وقایع جنگ و در صیانت حقوق مشروع تمام دول که به ایران روابط دارند به ویژه دول همسایه کوشیده چنان که تا حال به هیچ وجه خطرى در ایران از هیچ طرف به هیچ یک از آنها متوجه نگردیده (عموم نمایندگان- صحیح است) با این حال دولت انگلیس و بعد از اتفاق آن دولت با دولت شوروى هر دو متفقاً اظهاراتى مبنى بر نگرانى از وجوه یک عده آلمانى در ایران نموده و دو نوبت در تاریخ ۲۸ تیر ماه و ۲۵ مرداد ماه بر طبق اظهارات مزبور به وسیله نمایندگان خود تذکاریه تسلیم داشته که اخراج قسمت عمده از آلمانی‌هاى مقیم ایران را درخواست مى‌کردند. درپاسخ این اظهارات چه ضمن مذاکرات عدیده شفاهى و چه طى تذکاریه‌هاى تاریخ ۷ مرداد تا تاریخ ۳۰ مرداد کتباً اطمینان‌هاى کافى در مراقبت‌هاى دولت ایران نسبت به رفتار کلیه اتباع بیگانه و عدم امکان بروز مخاطراتى از عده محدودى آلمانى که در ایران مشغول کارهاى معینى هستند داده شد و براى مزید اطمینان، دولت اقدامات متقضى براى کاستن عده معتنابهى از شمار آلمان‌ها به عمل آورده و مراتب مکرر چه در طهران و چه در مسکو و لندن به مقامات مربوطه دولت انگلستان و شوروى خاطر نشان و آنچه ممکن بود براى حصول اطمینان و روشن ساختن نظرآنها کوشش شد. متأسفانه با تمام این مجاهدات که دولت ایران به منظور حفظ امنیت و آسایش کشور و رفع نگرانى دو دولت همسایه خود نمود، در عوض حسن تفاهم و کوشش برای حل مسالمت‌آمیز قضیه، نتیجه این شد که نمایندگان شوروى و انگلیس ساعت ۴ صبح امروز به منزل نخست وزیر رفته و هر کدام یادداشتى مبنى بر تکرار مطالب گذشته که جواب آنها با اقدامات اطمینان بخش داده شده بود، تسلیم نموده در این یادداشت‌ها توسل خود را به نیروی نظامى اخطار کرده‌اند و مطابق گزارش‌هایى که رسیده معلوم شد نیروى نظامى آنها در همان ساعت که نمایندگان مزبور در منزل نخست وزیر مشغول مذاکره بودند از مرزهاى ایران تجاوز نموده نیروى هوایى شوروى در آذربایجان به بمباران شهرهاى باز و بى‌دفاع پرداخته و قواى زیاد از جلفا به سمت تبریز اعزام شده‌اند. در خوزستان قواى انگلیس به بندر شاهپور و خر‌مشهر حمله برده کشتى ما را غافلگیر نموده صدمه زده‌اند و نیروى هوایى آن دولت به اهواز بمب ریخته از طرف قصر شیرین به سمت کرمانشاه در حرکت می‌باشند.

    همزمان با اقدامات فوق، ستاد ارتش شروع  به مخابره  تلگرافهایی به لشگرها  نموده  فرمان اعزام  واحد به مرزها و مناطق  حساس و گلوگاهها و مواضع  قابل دفاع  را صادر کرد.  متن تلگرامهای  مخابره شده به قرارگاه لشکرها بسیار مبهم  و مغشوش و کلی بود  فرماندهان را دچار تشتت  فکری  و سرگردانی  می‌کرد.

    در نیمروز سوم شهریور عامری کفیل  وزیر امور خارجه  طی تلگرامهایی به وزیر مختار ایران در لندن و سفیر کبیر ایران در مسکو از آن‌ها خواست نسبت به پیشروی قوای متجاوز روس و انگلیس  به ویژه بمباران تمام شهرهای آذربایجان تا بندر پهلوی و غازیان« که  همه باز و بی‌دفاع هستند»  به وزارت خارجه مراجعه و علت این اقدامات را توضیح خواسته، تقاضا شود هرچه زودتر دستور جلوگیری از آن را بدهند.

    مقدم وزیر مختار ایران در لندن  پس از دیدار با ایدن که بنا به در خواست نماینده  سیاسی ایران انجام  شد متوجه گردید که او دفع‌الوقت می‌کند واظهار می‌دارد چون وزیر مختار انگلیس در ایران  سرگرم  مذاکره است  مشکل خواهد بود که  در لندن نیز در این مورد مذاکره  شود.

    در حالی که وزارت کشور طی بخشنامه‌ای به کلیه ادارات کشوری از تمام افسران احتیاط  و ذخیره  در خواست می‌کرد  که با کتابچه خدمت و لباس افسری به لشکرهایی که دوره خدمت وظیفه خود را در آن طی کرده‌اند  ملحق شوند، فکر متارکه جنگ ساعت به  ساعت بیشتر در ذهن  رضا شاه  قوت می گرفت.

    شاه دستور داد تلگرامی به عنوان پرزیدنت فرانکلین.د. روزولت رئیس جمهوری ایالات متحده امریکا  تهیه شود و از او در خواست  شود در این ماجرا مداخله کند و مانع از ادامه تجاوز متفقین گردد.  متن این نامه به وسیلۀ نصرالله انتظام نوشته  و به انگلیسی ترجمه و تاپ شد:

حضرت  فرانکلین. د. روزولت       سوم شهریور 1320

رئیس  جمهوری  ایالات  متحدۀ  آمریکا – واشنگتن

     البته ازحوادث اخیرایران که قوای انگلیس و روس بدون اخطار قبلی غفلتاً از مرزهای این کشور عبور و به تصرف نقاط و بمباران عدۀ زیادی از شهرهای باز و بی‌دفاع  ایران مبادرت ورزیده‌اند خاطرآن حضرت  آگاه گردیده‌است. عنوان سابق روس و انگلیس،  نگرانی از وجود عده‌ای آلمانی در ایران بود که اطمینان داده شد به زودی از این کشور می‌روند. در این صورت هیچ‌ جای نگرانی  برای آنها باقی نمانده و به هیچ وجه بر من معلوم نیست به چه علت به این اقدامات تجاوزکارانه  متشبث شده و بدون ملاحظه شهرهای  ما را بمباران  می‌کنند.

     در این موقع  لازم می دانم به استناد اعلامیۀ آن حضرت مبنی بر مساعدت و تقویت اصول عدالت بین‌المللی و حفظ حقوق آزادی ملل، از شما تقاضا نمایم که به این قضیه که برای ایران پیش آمده  و یک کشور بی‌طرف و صلح جو را که هیچ منظوری جز حفظ آسایش و اصلاح امور داخلی خود ندارد  دچار مصائب جنگ می‌سازد توجه  نموده با اقدامات مؤثر نوع پرورانۀ خود در رفع این تجاوزات  مساعی لازم  مبذول  فرمایند.

    با متنان از توجهات خیر خواهانه  آن حضرت احساسات صمیمانه خود را تقدیم  می‌نمایم.

رضا پهلوی  

     علاوه براقدامات دیپلماسی، دولت ایران دست به اقداماتی زد که ظاهراً حکایت از تصمیم رضا شاه  به پایداری در برابر مهاجمین  می‌کرد.

    هنگامی که پیش از ظهر روز سوم شهریور سرلشکر ضرغامی به حضور شاه رسید از او فرمان گرفت که ستاد جنگ را برای اداره آنچه عملیات پایداری ارتش در قبال نیروهای بیگانه  خوانده  می‌شد  تشکیل دهد.

    اقدام ستادعالی جنگ بررسی گزارشهای رسیده و تهیه یک اعلامیه جنگی بود که روز چهارم  شهریور در روزنامه‌های تهران به چاپ رسید. سرهنگ بیگلری فرمانده هنگ نادری  تهران  در سوم شهریور، در خاطرات  خود  می‌نویسد:

    پنج سال بود فرماندهی هنگ نادری را عهده دار بودم. سوم شهریور سال 1320 خورشیدی فرا رسید . کشور بی‌طرف ما بر خلاف اصول بین‌المللی و مبادی اخلاقی غفلتاً مورد تجاوز قرار گرفته براثر  بمباران‌های هوایی تلفات زیادی به مردم غیر نظامی  وارد گردید.

    ستاد جنگ به ریاست سرلشکر ضرغامی در باشگاه افسران منعقد گردید و به فوریت گزارشات رسیده را مورد  بررسی قرارداده و در صدد گرفتن  تصمیم  و پیدا  نمودن  چاره برمی‌آیند.

    ستاد جنگ نخستین اعلامیه خود را در تمام روزنامه‌ها منتشر و جریان اولیه را به اطلاع مردم رسانید ولی چون متوجه شد که ذکر حقایق اوضاع و چگونگی مقاومت لشکرهای خارج  بر وخامت اوضاع افزوده و مردم را بیشتراز آنچه باید متوحش می‌کند تصمیم گرفته شد اطلاعات  واصله فقط  در مرکز ارتش مورد بررسی قرار گیرد.

    درمورد دفاع از تهران واستانهای کشور رضا شاه دچار سر در گمی‌شده بود. بنا به نوشتۀ مؤید امینی:

    مقارن ساعت چهار بعد از ظهر سرلشکر ضرغامی رئیس ستاد ارتش برای دومین بار در کاخ ییلاقی سعد آباد به حضور شاه رسید و پس از تقدیم گزارشهای رسیده از شهرستانها و آخرین خبر مربوط  به عملیات جنگی، انتظار داشت از فرمانده عالی ارتش دستورات لازم و صریح  و روشنی در یافت دارد. ولی شاه که در نتیجه این پیش آمد سخت عصبانی وآشفته  شده بود به رئیس ستاد ارتش دستور داد که فوراً فرمانی صادر کند تا لشکرهای پادگان مرکز از سرباز خانه‌ها خارج و در بیرون شهرموضع بگیرند. در ضمن از نظر حفظ ظاهر یک ستاد جنگی بزرگ ارتشتاران ایجاد گردد و کارمندی آن به عهده عده‌ای از افسران ارشد و با معلومات سپرده شود ولی در باره تکلیف و وظیفه  لشکرهای  خارج  هیچ‌گونه  دستوری نمی‌دهد.

     درآن تاریخ سربازان دو لشکر یکم و دوم درپادگانهای اطراف شهر تهران مستقر بودند و  سربازخانه‌های محل استقرار آن دو لشکر هنوز به دلیل  گسترش تهران در داخل  محلات  پایتخت  قرار نگرفته بود.

    تعداد ناچیز آتشبارهایی که مأموریت دفاع از تهران از جهت غرب و شمال و شرق و جنوب پایتخت بدانها و خدمه شان واگذار شده بود نشان می‌دهد که  فرماندهان ارتش رضا شاه اطلاعات ناچیزی از جنگهای جدید دارند و به طور کلی از وضعیت تجیهزات ارتش شوروی و تعداد تانکهای و زره  پوشهایی که به سرعت به سوی تهران پیشروی می‌کردند بی‌خبرند. بنا  به نوشته خلیلی عراقی تنها  شش آتشبار مأموریت دفاع از خط  مقدم  جبهه را در غرب تهران عهده دار بودند.

  در تهران وظیفۀ دفاع از قسمتی از جاده کرج – تهران به ستوان دوم  وظیفۀ  یوسف مازندی تحویل  شده بود که قرار بود با چهار زره پوش جلوی پبیشروی تانکها و زره پوشهای ارتش شوروی را بگیرد. خاطرات او تلخ  و گزنده  و گویای واقعیات است.  مازندی می‌نویسد:

    پس از پایان دوره یک ساله آموزشی، به عنوان افسر وظیفه، به رسته اسواران  زره پوش در لشکر  یک باغشاه معرفی شدم. در دوران خدمت یکساله‌ام در آن رسته بود که تظاهر و پرده پوشی را در ارکان ارتش آن زمان آشکارا مشاهده می‌کردم. رسته ما می‌بایست با زرهپوش مجهز به توپ و مسلسل تمرین کند. اما تا آخرین روزهای خدمتم که مأموریت « جنگ با قوای نظامی شوروی» را یافتم، موفق نشده بودم حتی یک تیرتوپ شلیک کنم. ادوات جنگی  را در کاغذهای بسته بندی پیچیده  بودند ودر انبار نگاهداری می‌کردند. هر زمان که رضا شاه برای بازدیده  پادگان می‌آمد، با حرارت  و به سرعت کاغذها  را می گشودند و این اسلحه‌ها را برای بازدید آماده می‌نمودند و همزمان با آن، دروغین‌ترین گزارشها را به رضا شاه می‌دادند که: « تحت توجهات اعلیحضرت شاهنشاه، رسته  اسواران زره‌پوش با تمرین آماده  اقدام  در هر نوع  واقعه‌ای است.» چندی بعد،« حضور خیالی دشمن » به وافعیت پیوست. قوای انگلیس و شوروی به خاک ایران حمله کردند. ارتش ایران می‌بایست به دفاع برخیزد. رسته اسواران زرهپوش، برای «اقدام در آن نوع واقعه » مأموریت  یافت.

     یکی از روزهای آخر خدمتم در ارتش ، فرمانده یکان زرهی، سرهنگ شریف به من دستور داد که : ستوان مازندی! لشکر شوروی وقوای مسلح آن با 40 زره‌پوش و80  تانک به طرف تهران در حرکت هستند. شما مأموریت دارید مقابل  پل کرج جلوی آنها  را بگیرید.»

    دسته من فقط چهار زره‌پوش داشت که توپ‌‌های سه زره‌پوش کار نمی‌کرد و نواقص  دیگری  نیز در چهارمی‌بود…

… از اول صبح تا ساعت 6 بعد از ظهر اثری از دشمن نبود. اما مشکل حساس ما در آن موقع ، صرفنظر از واقع بودن در حالت جنگ، نداشتن آب و غذا بود. متأسفانه تشکیلات ارتش، با ظاهر  وسیع  و زرورقی خود، هیچ وسیله‌ای برای رساندن غذا و آب برای ما پیش بینی نکرده بود. می‌دیدم  که به جای دشمن، گرسنگی و تشنگی به ما حمله کرده، ناگزیر دستور دادم  همانطورکه لوله توپها، (که در اصل کار نمی‌کرد و فقط  برای نمایش بود) به طرف آن سمت پل نشانه گیری شده بود، به  جز چند سرباز مأمورمحافظت، بقه افراد از زره پوشها  پیاده شوند و برویم به دکان بقالی پایین  دره  و غذا تهیه کنیم.

    ما جمعاً 17 نفر بودیم . وقتی جلوی بقالی ته دره رسیدیم ، بقال  بیچاره به گمان اینکه قصد آزار و تاراج مغازه اش را داریم فوراً دکان را بست و فرار کرد. به زحمت او را متوقف کردیم. به او گفتیم «ما سربازان ایرانی هستیم، گرسنه و تشنه‌ایم، باید به ما  غذا و آب  برسانی . بقال با ترس و لرز برای ما مقداری نان و ماست تهیه کرد. پس از 12 ساعت گرسنگی و تشنگی، درآن گرمای اوایل شهریور ماه، غذای ساده روستائی برای ما بسیار لذت بخش بود. چون مرد فروشنده هنوز در هراس بود، 5  تومان که در آن موقع نسبتاً مبلغ زیادی بود به او دادم.

    پس از صرف غذا به زره‌پوشها باز گشتیم و آب وغذایی نیز برای آن چند نگهبان آوردیم. از روسها  هنوز خبری نبود، هوا نسبتاً تاریک شده بود که موتور سوار ارتشی از شهر آمد و گفت مخاصمات  به پایان رسید و دستوری را به امضاء سرهنگ مهین، رئیس ستاد لشکر به من داد، که تمام واحدها به مرکز باز گردند.

     سربازها از اینکه مأموریت به خیر گذشت خوشحال بودند اما من با آگاهی که به عنوان یک افسر  داشتم واقعاً متأثر شدم. چون حدس می‌زدم که ایران  تسلیم  شده‌است.  دسته ما  در این جنگ آغاز  نشده ، هیچ  تلفاتی  نداشت.

… در آن روزها، من نیز مانند اغلب هم دوره هایم  روحیه  بسیار غمگینی داشتم. اشغال مملکت از سوی قوای بیگانه برای ما، که در دانشکده افسری درس « دفاع از مام وطن» را با حرارت  شنیده بودیم ، دردناک بود.

    از دیگر تصمیماتی که در روز سوم شهریور ستاد عالی جنگ اتخاذ کرد ، عبارت  بود از ستانش  یعنی اخذ و مصادره موقت کلیه اتومبیلها و کامیونهای  باربری  موجود در تهران و شهرستانها  برای حمل و نقل نیروهای ارتش، خریداری سه دستگاه موتور سیکلت برای تأمین ارتباط  بین نیروی هوایی و توپخانه ضد هوایی و خریده ده تن باروت سیاه  برای تخریب پلهایی که در سر راه  پایتخت قرار دارد.

 

    یکی از نویسندگان در باره عمل « ستایش » می‌نویسد:

    20 سال تمام قسمت عمدۀ بودجۀ کشورخرج تسلیحات و تهیه مهمات شده بود ولی روز سوم شهریور ماه ستاد جنگ خود را مجبور می‌دید از کامیونها و بارکشهای مردم استفاده کند. البته این کار اگربطور ساده و به منظور انجام خدمت مفیدی صورت می‌گرفت خیلی خوب  بود ولی  بدبختانه در انجام این امر سوء استفاده عجیب و غریبی شد و در مدت کمتر از 7 و 8  روز که اوضاع  آشفته  در مرکز وجود داشت عده  زیادی از مأمورین به نوائی رسیده و جیبهای خود را پر کردند…

    در همان روز تهیه و خریداری موتور سیکلت برای تأمین ارتباط  بین هوایی و توپحانه  ضد هوایی پیگیری شد.

   عصر سوم شهریور نامه‌ای به شماره 52252 / 11871  از وزارت  جنگ  به شهربانی نوشته شد که سه دستگاه موتور سیکلت خریداری یا کرایه نموده تا ارتباط  بین نیروی هوایی و توپخانه  ضد  هوایی را تأنمین  نماید.

   نامه دیگر به همین مضمون به شماره 10689 / 3/ 20 از اداره بارکشی تند ارتش [ باربری  موتوری ] نوشته شد که تقاضای تأمین موتور  سیکلت  برای منظور  مذکوره در فوق  را می‌نماید. نیتجه  این تقاضاها فقط آن شد  که موتور سیکلت غلامحسین امینی  فرزند خانم  فخرالدوله  توقیف  و بعد هم مسترد و جنگ تمام شد.

    اگر سخنان سرهنگ امین را قبول داشته باشیم تازه درهمان روز اندیشه تخریب پلهای منتهی به شهر تهران مورد توجه  فرماندهان ارتش  قرار گرفت:

    روز سوم شهریور با آقای مرعشی فشنگ فروش مقیم خیابان  فردوسی پیمانی منعقد [ شد] تا ده تن باروت سیاه برای تخریب پلها موقع عقب نشینی تهیه [ کند] که ایشان قرار شد بعد از گرفتن بیعانه به کوههای ساوه رفته تا شوره و سایر مواد اولیه را تهیه و باروت را ساخته تحویل ارتش بدهد  در صورتی که هزار تا باطری تخریب ساخت آلمان در ذخایر ارتش ما موجود بود.

اخبار مرتبط

دیدگاه خود را بنویسید

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید