نیست راهی دیگر جز کشتن یا کشته شدن،
پیش روهاتان،
این لعبتکان دست جهانخواران،
جوی خون جاری کردید،
از کران تا به کران،
و نصیب خودتان نیز،
بجز غرقه شدن در خون،
هیچ نشد.
گر به امید فردای قیامت دل خوش می دارید،
و اگر باشد در پیش چنین فردایی،
سهمتان ازآن جز آه و اشک،
خشم و نفرین و لعنت جانباختکان
و عزیزان ماتم زده ی آنان نیست.
جان انسانها را در این روزان جهل آمیز
وجنایت آکند
وخشونت آگین، آیا
هیچ بهایی نیست؟
بس کنید این موج جهل و جور و جنایت را،
و اگر،
جان آدمها را،
به هدر می پندارید،
دست کم بر تن خود رحم آرید
این همه خشم وجنون،
وین همه آتش و خون را چه هدف،
وین همه دشمنی انسان با انسان،
زیر فرمان خدایان تا چند.
هان شما ای همه دستان به خون آلوده!
رمز آقایی انسان بر انسان،
این برآن، چیست؟
مگر این نیست که آدم تنها, عریان می آید؟
پس چه سان این همه غوغای تبار،
مال و دین، مذهب و باور،
برما آدمها غالب شده است؟
شاید این تنهایی, عریان بودن،
رمز یکتایی انسان باشد –
که شما دیرزمانی،
شاید میلیونها سال است
که ازآن روبرتافته اید
و سراشیب دشوار توحش را می پیمایید
باز گردید سوی گوهرانسانی خویش،
این توحش و ستم برهم تاکی؟
این جدایی، دوری، ناهمسویی تاچند؟
علی رضاجباری (آذرنگ)
26/3/96(2017/6/16)