back to top
خانهنویسندگان" متعصبان دینی؟"، این واژه راهبر ما به هیچ جا نمی شود.

” متعصبان دینی؟”، این واژه راهبر ما به هیچ جا نمی شود.

ادیان بزرگ جهانی همگی مبلغان صلح و دوستی میان انسانها هستند. پس راه‌بردن  دینداری به خشونت و ویران گری، چگونه ممکن شد؟ چه چیز سبب می‌شود که معتقدان به دین، به تروریست تبدیل گردند؟ جواب رالف هود Ralph Hood پژوهشگردین و روانشناس آمریکائی اینست: ” تروریست های مذهبی معنویت Spiritualität ندارند.”

مصاحبه مجله علمی ماهانه ” روانشناسی روز ” Psychologie Heute   بتاریخ دسامبر، به زبان آلمانی با رالف هود، استاد دانشگاه تنسی Tennessee در Chattanooga.

 

ترجمه: علی شفیعی

رالف هود که استاد دانشگاه تنسی در رشته روانشناسی دین در آمریکا است، همراه با هاینس اشتریب Heinz Streib  و خانم باربارا کلر Barbara Keller، که هر دو استاد دانشگاه در شهر بیلفلد Bielefeld آلمان هستند، تحقیقی وسیع پیرامون معنویت در انسانها به عمل آورده‌اند. این تحقیق در کتابی با نام ” معنویت یعنی چه؟ ” Was bedeutet Spiritualität?  انتشار یافته‌است. کتاب مزبور به زبان آلمانی آن، در سال 2015 انتشار یافته است.

سئوال: آقای هود، چه زمان یک بنیاد گرای مذهبی تبدیل به یک جنایتکار متعصب Fanatismus می‌شود؟

جواب: من خودم در گذشته تصور می‌کردم، این دین است که به بعضی از انسانها درس کینه و نفرت  می‌آموزد. این باوری متداول و غلط است. طوری که گویی بنیاد گرایان اسلامی خواه نا خواه و جبراً به خشونت گرانی متعصب تبدیل می‌شوند. امروزه ولی من می‌دانم: این واژه متعصبان دینی “، راهبر ما به هیچ جا نمی‌شود. من معتقدم، هر کس بنیادگرایی دینی را خشونت گری معنی کند، به نا درستی و بدون اطلاع از پرسشهای تحقیق بالینی قابل تأمل در این مورد، این کار را می‌کند. پرسشی پژوهشگر این است: تحت چه شرایطی بعضی از گروهای بنیاد گرای مذهبی خشونت بکار می‌برند؟

سئوال: شما جواب این سئوال را دارید؟

جواب: بسیاری از سنتهای اعتقادی در طول تاریخ دراز خویش در دوره‌های خاصی، مبلغ و تجویز کننده خشونت بوده‌اند. در زمان کنونی، سیاست جهانی موجود، اعمال جنایت کاران سیاسی را آسان کرده‌است. بخصوص این کار را آسان کرده که از نام دین اسلام سوء استفاده کنند تا به مقاصد و منافع کاملاً مشخص خویش دسترسی پیدا کنند. چنان که، بشکل بسیار گسترده‌ای، عملیات خشونت آمیزی که همگی انگیزه سیاسی دارند، توجیه دینی می‌شوند.

سئوال: ولی سیاست جهانی نمی‌تواند تنها دلیل برای این گونه خشونت‌ها باشد. مثلاً خشونت‌هایی که نسبت به معتقدین ادیان و مرام های دیگر اعمال می‌شوند؟

جواب: در اینجا تفاوت قائل شدن میان دیندار بودن و معنویت داشتن، به ما کمک شایانی می‌کند. (برجسته کردن کلمات و جمله‌ها در متن همه جا از مترجم است.) ببینید تمامی ادیان اصول اعتقادی خاص خودشان را دارند. برای مثال برای پوشیدن لباس، خوردن و نوشیدن غذاها و نوشابه‌ها و مناسک و مراسم مذهبی، احکام خاص خویش را دارند. معتقدین به این ادیان این اصول اعتقادی را قبول دارند و طبق آنها نیز عمل می‌کنند. علاوه بر این امر، در این ادیان این گرایش نیز وجود دارد که هر دینی گروه و جماعت خاص خود را می‌سازد. تعدادی از انسانهایی که اعضای این جماعت را تشکیل می‌دهند، میان خود و معتقدین ادیان دیگر مرز می‌کشند و مرز بندی می‌کنند.

در صورتیکه عکس آن‌را ما در داشتن معنویت می‌بینیم. در معنویت مسئله مربوط به این امر می‌شود که صاحبان معنویت به  مقدار زیادی عمیقاً درون خویش را بیان می‌کنند. برای مثال اگر فردی پیرو دین اسلام و یا دین یهود باشد، گوشت خوک نمی‌خورد. حال اگر پیرو دین دیگری (و یا اصلاً آدم بی دینی) صاحب معنویت باشد، عمل نخوردن گوشت خوک نزد مسلمانان و یهودیان را امری کاملاً عادی (و حق آنان) می‌داند. در صورتیکه اگر فردی دیندار عمل خوردن گوشت خوک نزد من مسیحی را سرزنش کند، بدتر از آن، تلاش کند مرا از خوردن گوشت خوک بازدارد، این فرد معنویت ندارد.

در واقع معنویت کارش این است که در درون به من کمک می‌کند، در چهار چوب اعتقادات خودم، مرا انسانی توانا به دوست داشتن بار آورد. معنای معنویت اینست که ما انسانها همدیگر را دوست بداریم. ما نه تنها بایستی به گروه و جماعت خودمان مهر بورزیم، بلکه باید تمامی انسانهای روی کره زمین را نیز دوست بداریم. همکار من، هاینس اشتریب از دانشگاه بیلفلد آلمان و من در طرح پژوهش بالینی مشترک خودمان، پرسشنامه‌هایی را تنظیم کردیم. ما سعی کردیم بر این امور واقف گردیم: انسانهایی که خود را مذهبی و دیندار می‌دانند، چه تفاوتهایی با افرادی دارند که خود را پیرو دین نمی‌دانند، ولی اهل معنویت می‌دانند. آنچه را که ما بدست آوردیم، بطور خیلی خلاصه این‌است:

انسانهایی که مذهبی و دیندار هستند مجموعه‌ای مشخص از اصول اعتقادی و مراسم و مناسک معینی دارند که طبق آنها عمل می‌کنند. حال اگر فرد دینداری اهل معنویت نیز باشد، دین را به مثابه تجارب شخصی درونی شده خویش تلقی می‌کند.

سئوال: این تفاوت چه کمکی به ما در درک این امر می‌کند که تحت چه شرایطی فردی دیندار، مستبدی بیرحم و خشونت‌گر می‌شود؟

جواب: ما در تحقیقات خویش به این نتیجه رسیدیم که در رابطه با معنویت، بطور نظام یافته‌ای چهار دسته از انسانها را می‌توان از یکدیگر تشخیص داد:

 دسته اوّل: انسانهایی وجود دارند که هم دیندار و هم صاحب معنویت هستند. این دسته از انسانها در سنت دینداری خویش معنای عمیقی را یافته و رسم دینداری خویش کرده‌اند.

دسته دوّم: کسانی هستند که اهل معنویت هستند، ولی پیرو دین و مذهب نیستند. این دسته که در سراسر جهان تعدادشان روز به روز بیشتر می‌شود، می‌گویند: خطای بزرگ دین و دیندارها در اینست که آنها فقط به اصول اعتقادی خویش تکیه کرده و نسبت به آن پافشاری می‌کنند. ولی چون حقیقت‌های دین‌ها با هم تفاوت دارند، انسانها را از یکدیگر جدا و پراکنده می‌کنند. چرا که این ادیان انسانها را بر اساس آدمهای درست و خوب و نادرست و بد تقسیم بندی و از یکدیگر جدا می‌کنند. دقیقاً این نوع تلقی از دین ایجاد مشکل می‌کند. برای مثال، بیشترین مشکلات در رابطه با خشونت را انسانهایی بوجود آورده‌اند و می‌آورند که خویشتن را دیندار و مذهبی قلمداد می‌کنند، ولی هیچگونه معنویتی ندارند. این دسته از افراد دسته سوّم را تشکیل می‌دهند:

 دسته سوّم، دینداران فاقد معنویت هستند. اینها می‌گویند: دین ما بهترین و درست ترین دین است. بنابر این اعتقادات تو نیز باید مثل اعتقادات من باشد.

دسته سوّم اقلیت بسیار کوچکی از دیندارها را در سطح جهان تشکیل می‌دهند، اقلیتی که همانطور که آمد، دیندار هستند، ولی هیچگونه معنویتی ندارند. این دسته بیشتر از هر گروه و دسته دیگری گرایش به خشونت و ویران‌گری دارد. البته این را نیز باید گفت: که این دسته از دینداران خشونت‌گر که بنام خدا اعمال قهر می‌کنند، در تمامی ادیان وجود دارند، ولی در این سنتهای دینی اقلیت بسیار کوچکی هستند.

دسته چهارم: انسانهایی هستند که نه دیندار و مذهبی هستند و نه هیچگونه معنویتی دارند.

سئوال:  تعدادی از انسانها نیز وجود دارند که خویشتن را خردمند و روشن بین می‌دانند. این عده معتقدند که هم دیندار و مذهبی بودن و هم معنویت داشتن نوعی اختلال روانی است. آیا این نوع نگرش در روانشناسی دین، رشته تخصصی شما، جا و اعتباری دارد؟

جواب: نه. این امر بسیار مسئله بر انگیز است که ما انسانهای دیندار را بیمار روانی و یا صاحب جنون بدانیم. انسانها می‌توانند به بیشمار دلائل گوناگون مخالف شیوه رفتاری خاصی باشند. این امر را ما امروز می‌دانیم: تو ممکن است از نظر عقلی بیمار باشی. (و یا آنکه خشونت گر و جنایتکار باشی: مترجم ) ولی بیماری تو هیچگونه ربطی با اصول اعتقادی تو ندارد و این اصول را بی‌ارزش و بی‌اعتبار نمی‌کند.

سئوال: در این صورت هیچگونه تضاد اساسی میان اعتقادات دینی و معنویت خیلی شدید با سلامت روان وجود ندارد؟

جواب: کاملاً بر عکس، انسانهایی وجود دارند که بطور واقعی اعتقادات دینی عمیق و شدیدی دارند. اکثریت بزرگی از اینگونه افراد از نظر جسمی و روحی بسیار سالمتر از دیگران هستند. یکی از مهمترین دلائل این سلامتی از این امر ناشی می‌شود که اینگونه افراد از نظر فرهنگی از معیارها و اصول و ارزشهای قابل قبول و معتبری نزد اکثریت انسانها، پیروی می‌کنند. کار دین این است که انسانها را اجتماعیSozialisieren  می‌کند. یعنی روشهای رفتاری بسیار متعادل و ارزشمندی را به آنان می‌آموزد.

برای مثال مورمونها Mormonen در آمریکا: مطالعات روانشناختی نشان می‌دهند که پیروان این سنت اعتقادی در مجموع سالمتر از دیگر گروههای اجتماعی هستند. مثلاً اگر ما از نظر سلامت جسمی بررسی کنیم. مورمونها بر اساس اعتقادات مذهبی خویش هم از مصرف مشروبات الکلی و هم از سیگار کشیدن، پرهیز می‌کنند.

سئوال: آیا در زندگی روحی ما انسانها چیزی وجود دارد که نیاز به معنویت را در درون ما بیدار و هوشیار کند؟ آیا اعتقادات دینی ساز و کار، و نقشی مهم برای روان ما انسانها ایفا می‌کنند؟

جواب: بله، ما در تحقیقات متعدد بالینی علائم و نشانه‌هایی را در انسانها مشاهده می‌کنیم که اساس و پایه زیست شناسی دارند. بر اساس این عناصر زیست شناسی انسانها قادرند نسبت به چیز و یا امری بیرون از خود خویش واکنش از خود نشان دهند. ولی این امور را آنها تنها بصورت متعالی‌تر از خود خویش transzendent می‌توانند درک کنند. یعنی چیزها و اموری را که آنها بزرگتر و متعالی‌تر از خود خویش تلقی می‌کنند. این امر سبب می‌شود که وضعیت روحی و روان آنها از حالت منزوی بودن در نارسیست (خود شیفتگی)، رها شود. ادیان بزرگ همگی زمینه‌های اینگونه تجارب روحی و روانی را به پیروان خویش ارائه و آموزش می‌دهند. غالب این سنتهای اعتقادی این امر را به ما می آموزند که خدا، یعنی دوستی و محبت. و ما بندگان او بایستی (با خدا پرستی خویش) از خود گذشتگی برهیم و شفقت نسبت به همدیگر را روش زندگی خویش کنیم. ادیان همگی این نوع نگرش را برای پیروان خویش تبلیغ و تجویز می‌کنند، تا آنان خویشتن را از این تضاد و دوگانگی فلج کننده برهانند، که اعتقادات و عقاید خودشان را مهمتر و بزرگتر از عقاید دیگران بدانند و اعتقادات دیگران را نیز رد و نکوهش کنند.

سئوال: و یا آنها را بکُشند.

جواب: بله، و یا اینکار. البته این امر را نیز ما نبایستی فراموش کنیم که بسیاری از جهان بینی‌های سکولار هم خیلی بهتر از اینها نبودند و نیستند. بیاد آوریم کشور چین در دوره مائو را و یا روسیه شوری درزمان استالین را. اینها (و پیروان اینها در سراسر جهان، جزء دسته چهارم از دید این تحقیق، یعنی سکولارهای فاقد دین و معنویت بودند. و بنام ” حقیقت محض” که«ماتریالیسم تاریخی”  می‌انگاشتند، بی‌شمار جنایات در حق بشریت مرتکب شدند: مترجم) نیز الگوهای رشد و پیشرفت نبودند. هم ایدئولوژیهای سکولار و هم اید ئولوژیهای مذهبی می‌توانند بشدت و حدت تحقیر کننده انسان و تجاوزگر به او شوند و خشونتگریهای جمعی و کشتارهای توده‌های انسانی را به نام حقیقتی بزرگ و والا برانگیزند و اعمال کنند.

سئوال: آیا انگیزه هر دو اینها ( مذهبی و سکولار ) در اعمال خشونت، حاصل تأثیر اصول اعتقادی آنها بر آنها نیستند؟

جواب: بله، ولی با یک تفاوت بنیادی. این اصول اعتقادی(خشونت گر) برای خود، ادعای اعتبار مطلق داشتن می‌کنند. این امر کاملاً بر عکس آن دسته از اعتقاداتی است که بیشتر بر اساس نوع و روشی سمبولیک و یا فرا تر از خود خویش رفتن، قابل تفسیر هستند. آنچه را که هاینس اشتریب تحقیق کرد و من در چهار چوب آن پژوهش با او همکاری کردم، شناخت مراحل و پله‌های رشد اعتقادات نزد انسانها بودند. شناخت مراحل و پله های رشد اعتقادات در انسانها، ما را به ارزشها و عقاید جهان شمول universell راهبر شدند. در نیمه راه این مسیر است که نظامهای عقیدتی ( مبلغ و تجویزگر خشونت ) از پیروان خویش توقع اطاعت مطلق، یعنی اطاعت بی‌چون و چرا را می‌کنند و همین گرایش است که به جنگ و اختلاف با دیگر گروههای (عقیدتی و اجتماعی ) دامن می‌زند.

سئوال: آیا در نظریه مراحل و پله‌های عقیدتی، مسئله مربوط به رشد اعتقادات جامعه می‌شود و یا اعتقادات فرد؟

جواب: هر دو، هم جامعه و هم فرد، و تأثیر متقابل آنان بر یکدیگر. ببینید فرهنگها و افرادی که در این فرهنگها رشد می‌کنند و به رشد خویش ادامه می‌دهند، سبب می‌گردند که ادیان رادیکال یا تندرو (خشونت‌گر)، در جریان رشدی که فرد و جامعه با هم می‌کنند، توان ادامه حیات خودشان را از دست بدهند و روز به روز در جهت نیست و نابود شدن، پیش روند.

سئوال: فرضیه من بیشتر اینست که ( در زمان کنونی ) عکس این قضیه دارد اتفاق می‌افتد. بدین صورت که جوامع بشری روز به روز بیشتر از گذشته به نظامهای عقیدتی تنگ نظر و کوته بین، چه نوع دینی و خواه سیاسی آن، گرایش پیدا می‌کنند.

جواب: در جهان مدرن و گولوبال کنونی ما، همۀ ما افراد و ملتها بطور متقابل به همدیگر پیوند و گره خورده‌ایم. هر گونه نگرشی که بخواهد انسانها و ملتها را از یکدیگر جدا و پراکنده کند و میانشان مرز کشی و مرز بندی کند، محکوم به شکست و نابودی است. چرا که ما (روانشناسان) اینگونه روابط انسانی را خیلی خوب می‌شناسیم. این فشار بر دوش همه ما انسانها، روز به روز بیشتر و سنگین تر  می‌شود که همگی ما این امر را بپذیریم و قبول کنیم که ما افراد و ملتها بایستی با یکدیگر کنار بیاییم و دوستی کنیم. هم اید‌ئولوژیها و هم ادیان گوناگون بایستی تفاوتها میان اصول اعتقادی انسانها را بپذیرند ( و به آنها احترام بگذارند: مترجم ). اینها بایستی دست از این کار بیهوده و خطرناک بردارند که یک دسته و یا گروه خاصی را برتر و بالاتر از بقیه گروهها قرار دهند.

سئوال: ما این امر را در این اواخر مدام تجربه می‌کنیم که انسانها بطور روز افزون رهبران عوام فریب و عوام پسندی populistisch را در سیاست انتخاب و از حقیقت‌های بسیار ساده و ابلهانه آنها پیروی می‌کنند. آیا این امر با دین ربطی دارد؟

جواب: یکی از این استدلال‌های بسیار ساده و ابلهانه اینست که مشکلات موجود سیاسی و اجتماعی را افراد خاصی برای ما بوجود آورده‌اند و می‌آورند. این افراد از جنس خود ما نیستند،غیر خودی هستند. به همین دلیل نیز ما بایستی میان خودمان با اینها مرز کشی کنیم و بطور عملی این غیر خودی‌ها را از جوامع خویش برانیم و طرد کنیم. این بیان یک نگرش بنیادگرایانه است. ما این بیان را بطور واقعی از زبان (بعضی از مبلغان) ادیان گوناگون می‌شنویم و می‌شناسیم. اینگونه بیان‌ها بشدت پوچ و بی‌معنی هستند. بخصوص وقتی که این بیان‌ها بریده و بیرون از روابط (سیاسی و اجتماعی) و واقعیت‌های موجود در آنها قرار دارند. شما نمی‌توانید خیلی ساده تمامی اعضای یک گروه اجتماعی را تجاوزگر به عنف و ناموس مردم تلقی کنید، به آنها اهانت هایی چون دزد و قاچاقچی بکنید و افتراهای زشت و قبیح زنید.

حقیقت این است: هر اندازه زشتی و ناهنجاری را ما در افراد عضو یک گروه قومی و یا مذهبی خاصی شناسائی کنیم، به همین مقدار و میزان ناهنجاری را هم در گروههای اجتماعی دیگر پیدا خواهیم کرد. ولی متأسفانه غالباً فریاد می‌زنیم: توی  (غیر خودی) مقصر مشکلات و مسائل من هستی.

سئوال: برگردیم به این امر که چگونه یک فرد بنیاد گرای دینی تبدیل به یک تروریست می‌شود؟ در روان اینگونه افراد چه فعل و انفعالاتی صورت می‌گیرند تا که، برای مثال، حاضر به بمب گذاری می‌شوند و یا با چاقو به دیگران حمله می‌کنند؟ چگونه این تحول بزرگ در درون افراد سبب دست زدن به این اعمال می‌شود؟ و یا اینکه شاید این تحول درونی خیلی هم بزرگ نباشد؟

جواب: این امر را ما نبایستی فراموش کنیم که تا چه اندازه زیادی فرهنگهای ما مشوّق و مبلغ خشونت هستند. طعنه و تمسخر تمدنهای Zivilisationen ( ما) در اینست که ما چون می‌خواهیم خشونت را در گروه (و یا کشور: مترجم) خودمان مهار کنیم، آنرا  بطور مداوم به خارج از گروه و جامعه خودمان صادر می‌کنیم و در خارج دست به اعمال خشونت می‌زنیم. برای مثال، اگر ما خواستیم کتابی راجع به تاریخ جهانی ادیان بنویسیم و در نظر داشتیم که در این کتاب از بیان جنگ و جنگ افروزی خود داری کنیم، چیزی برای نوشتن نخواهیم داشت.

سئوال اصلی این است: چرا یک فرد مشخص و معین دست به خشونت می‌زند؟ در این مورد تحقیقات روانشناختی بسیار خوب و متعددی وجود دارند. همه این تحقیقات روانشناسی بطور بسیار کلّی عامل برون افکنیProjektion  را شناسائی کرده و آنرا با اهمیت قلمداد می‌کنند.

نظریه برون افکنی می‌گوید: خشونت‌گران بجای آنکه خود را تغییر دهند، خطاها و زشتی‌های خود را به قربانیان خویش نسبت می‌دهند و به آنان حمله و تجاوز می‌کنند. در مورد دین اسلام نیز این امر را ما بایستی بدانیم و درک کنیم که در اسلام یک جهاد بالاتر (اکبر) و یک جهاد پائینتر (اصغر) وجود دارند. در جهاد بالاتر مسئله مربوط می‌شود به اینکه فرد مسلمان به جنگ با خود خویش رود تا خود را تغییر دهد و به انسانی توانا به دوست داشتن و دوستی کردن با دیگران تبدیل کند. یعنی آن انسانی شود که شایسته داشتن صفت مسلمان باشد.

بر گردیم به جریان برون افکنی که گفتم هم مربوط به فرهنگها می‌شود و هم مربوط به افراد. در حقیقت خشونت بیانگر این امر است که ما انسانها هر آنچه را نزد خود خویش حاشا کرده و انکار می‌کنیم، به دیگران نسبت می‌دهیم و می‌خواهیم آنان را بکُشیم و نابود کنیم.

سئوال: در اینصورت مسلمانهایی که دست به خشونت می‌زنند، تمامی کمبودها و کاستی‌های خودشان را برون افکنی کرده و به دیگران نسبت می‌دهند. زیرا که به این جهاد بالاتر نرسیده‌اند؟

جواب: درست است. و آنگاه، وقتی تو دیگری را به قتل رساندی، خواهی دید که مشکل تو با انجام این جنایت، حلّ نشد. زیرا مشکل در درون خود تو است که پا برجا و باقی می‌ماند.

اما این امر را یکبار دیگر تکرار کنم:

این کاری غلط است که ما یک دین مشخص (اسلام) را طوری معرفی کنیم که گویا تنها این دین است که درش خشونت و اعمال خشونت وجود دارد. در تاریخ خیلی از ادیان و سنتهای اعتقادی بزرگ، ما اعمال خشونت را می‌بینیم. می‌بینیم که این ادیان بطور مکرّر ( در دوره‌های خاصی) خشونت را توجیه کرده‌اند. غالباً نیز اینگونه توجیهات بنام حقیقتی والا و معتبر صورت گرفته‌اند.

سئوال: شما بعنوان یک روانشناس دین که کار تحقیقی نیز می‌کند، به ما چه توصیه‌ای می‌کنید؟ ما در مورد امر دین چه پندار و کرداری بایستی داشته باشیم؟ چگونه اعتقادی را شما به ما توصیه می‌کنید؟

جواب:  همان طوریکه گفتم، بسیاری از نزاع‌ها و برخوردهایی که بطور مصنوعی تحت لوای دین صورت می‌گیرند، در واقع اصلاً ریشه‌های دینی ندارند و ادیان موجد آنها نیستند. حال بدون آنکه ما بخواهیم به این و یا آن فلسفه اقتصادی رجوع کنیم، بایستی این نابرابری شدید و وحشتناکی را که در جهان امروز میان فقرا و ثروتمندان وجود دارد، برطرف کنیم. بجای آنکه تمامی حواسمان تنها به منافع اقتصادی خودمان باشد، بایستی ما به موضوعاتی چون گرم شدن کره زمین بیشتر بپردازیم. چرا که همگی ما انسانها در همین یک جهانی که وجود دارد، زندگی می‌کنیم. ما تازه شروع کرده‌ایم این امر را بیاموزیم  که ما انسانها تا چه اندازه بهم متصل و پیوستگی (حیاتی) داریم. در  اینجا، و این نکته است که سیاست معنوی می‌شود و معنویت پیدا می‌کند. جهان بایستی یک زندگی مشترک، یک باهم زندگی کردن را پیدا کند. یعنی جهانی که در آن ملتها با یکدیگر سر جنگ و نزاع نداشته باشند. ما بایستی خود را به سمت و سوی شناخت و قبول این جهان بزرگ و گلوبال رشد دهیم. بنا بر اعتقاد من اینگونه شیوه نگرش تنها زمانی بوجود خواهد آمد و استمرار خواهد یافت که هسته اصلی دید ما نسبت به بشریت از معنویت برخوردار باشد.

سئوال: این نگرش چه محتوا و کیفیت مشخصی دارد؟

جواب: محتوای این نگرش اینست که انسانها در درون ادیان معنویتی که ارزش حفظ و نگاهداری دارد را بشناسند و قبول کنند. یعنی خیلی بیشتر از آنکه ادیان را در حقیقت‌های اصول (و احکام) اعتقادی ریخته و منجمد کنند، بایستی خویشتن خویش را بسوی آن شکل و شیوه معنویتی که رها از جبّاریت دین است، رشد دهند. این امر یعنی رشد و پیشرفت واقعی.

مصاحبه گر: ولف گانگ اشتریت بورگر Wolfgang Streitbörger

اخبار مرتبط

دیدگاه خود را بنویسید

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید