back to top
خانهنویسندگانانقلاب مظلوم بهمن; محمود دلخواسته

انقلاب مظلوم بهمن; محمود دلخواسته

 اینگونه بود که خمینیِ جماران، موفق به کودتا بر علیه خمینیِ پاریس شد و ولایت و حاکمیت مردم بر دولت و حکومت که در پیش نویس قانون اساسی نیز جای خود را یافته بود و موافقت خمینی را هم، جای خود را به ولایت فقیه داد و اینگونه زمینه برای باز سازی نظام سلطنتی، در شکل افراطی تر، ولی در شکل دینی آن فراهم شد، و تاج سلطنتی در زیر عمامه، پنهان شد.

 
delkhaste mahmoud انقلاب ایران یکی از نادرترین، و شاید تنها نمونه از  انقلابات، از انقلاب فرانسه به این طرف است که به علت مسئلۀ زمان و نیز خود جوش و همگانی بودن و در نتیجه سرعت انقلاب، نخبگانی که تبلور بخش روح صلح جویانه، دموکراتیک و عدالت خواهانه ای که در کوره انقلاب آبدیده شده باشند را تولید نکرد (وقفه زمانی). در نتیجه اکثریت نخبگانی که در رأس آن قرار گرفتند، بویی از انقلاب ایران که با روش چه گوارا ای و مسلحانۀ انقلاب ها، خداحافظی کرده و برای اولین بار در جهان، سرنگونی از طریق روش های غیر خشن– که به پیروزی گل بر گلوله معروف شد- را بکار گرفته و به جهان عرضه کرد، یعنی روشی که بعدها در انقلاب های اواخر سال های ۸۰ در اروپای شرقی و انقلاب های بعدی با موفقیت بکار گرفته شد، نبرده بودند؛ و پیام و اندیشۀ راهنمای آن را درک نکرده بودند. حال می دانیم که انقلابی که اندیشۀ راهنمایش استقلال و آزادی بود، رهبری آن به دست فردی افتاده بود که در کودتای ۲۸ مرداد، با بردن نامۀ آیت الله بهبهانی– از رهبران کودتا- به قم و آیت الله بروجردی، شرکت داشته و به همین علت از بیت آیت الله بروجردی اخراج شده بود. بعدها نیز این رهبری، حمایت خود از کودتای ٢٨ مرداد ٣٢ را در جریان کودتای خرداد ۶٠ که به روایتی، موجب به سرقت رفتن انقلاب ایران شد، علناً بیان کرده بودند: “این (مصدق) سیلی خواهد خورد و طولی نکشید که سیلی هم خورد”. ایشان در شروع فعالیت های علنی سیاسی خود، به کندی، رئیس جمهور آمریکا پیام داده بودند که “او با منافع آمریکا در ایران مخالفتی ندارد”، و از آنجا که بر این باور بود که “تا آمریکا نخواهد، آب از آب تکان نخواهد خورد”، در پاریس از طریق دکتر ابراهیم یزدی به جیمی کارتر پیام داده بود که “ما با مردم آمریکا دشمنی خاصی نداریم”، و خواستار حمایت کارتر از خود شده بود. 
 
به بیان دیگر، ذوب شدگان در قدرت، در سطح رهبری قرار گرفته بودند. رهبرانی که به قدرت اصالت داده و به تبع آن در برابر دارندگان آن احساس حقارت می کردند، و شیفتۀ قدرت به هر قیمت شدند، هیچ نتوانستند آن عطر اهورایی محبت و بخشش و معرفتی را که در میان مردم منتشر شده بود، استشمام کنند. بی علت نبود که بنی صدر و معدود همفکرانش، همانقدر که در میان جامعۀ ملی در اکثریت مطلق بودند، در سطح نخبگان قدرت زده، چه در داخل رژیم، و چه در خارج، و حتی در زمان حاضر، در اقلیت مطلق بوده و هستند. بدتر، بنی صدر و معدود همفکرانش، حتی جور بسیاری از کسانی که بنا بر اهداف مردم سالارانه اعلام شدۀ خود، می باید بطور طبیعی در کنار رئیس جمهوری که بر وسوسۀ قدرت غالب شده و حاضر نشده بود که برای قدرت بیشتر، دست از دفاع از آزادی ها و دیگر اهداف انقلاب بر دارد، قرار می گرفتند، کشیده و می کشند. به قول آقای محمد برقعی که سال ها بعد گفتند: “…آقای بنی صدر هم ویژگی اش این بود، واقعاً حقیقت را باید گفت، که ما در تاریخمان بی سابقه است که یک انسانی تمام قدرت ها را در دست داشته باشد، ولی بر سر اصول بایستد، در حالیکه آقای خمینی تا روز آخر سعی می کرد ایشان را نگه دارد …”. کسانی که حال جورشان با جبهه استبدادی بیشتر جور می آمد. تا جایی که در جریان کودتای خرداد ۶۰ و در مجلسی که بیش از ۸۰ درصد نمایندگان با تقلب وارد مجلس شده بودند، از اعضای نهضت آزادی، تنها آقای معین فر بود که با شجاعت ایستاد و کودتا بر علیه رئیس جمهور را افشاء کرد:
 
“در جوی هیجان‌ زده که قبل از شنیدن توضیحات مخالف و موافق و قبل از استماع دفاع رئیس جمهور و قبل از اخذ رأی نهایی، تصمیم قطعی گرفته شده و رأی ها آماده گردیده است، به نظر بی اثر و بی فایده می رسد، خصوصاً آنکه غلیان احساسات آنان که اطراف ساختمان مجلس و محوطۀ بعضی از خیابان ها را در اختیار گرفته‌ اند و کوچکترین نغمۀ مخالف را مخالفت با اسلام و ضدیت با انقلاب اسلامی می دانند، به حدی است که برای گوینده خطرات بسیاری را در بر دارد. آنان به غلط، به تصور اینکه مخالفت با طرح برکناری رئیس جمهور، مخالفت با انقلاب و امام است، آماده‌ اند هر گونه توهین و آزاری به گوینده روا دارند و حتی به سادگی خون وی را بر زمین بریزند. در چنین جوی شاید دم فرو بستن و تماشاچی بودن و در برابر تصمیم قطعی که گرفته شده است ابراز نظر نکردن، به عقل و منطق نزدیکتر باشند”
 
 و مابقی، یا سکوت کردند، و یا مانند مرحوم سحابی به وسط بازی روی آوردند: 
 
“بنی صدر عیبش این بود یا هست که حرف زیاد می زند، مرتب می گوید و پرده‌ دری می کند، خیلی جاها هم از حدود احساس مسئولیت خارج می شود، و یکی از ایرادات من همین است. از احساس مسئولیت آنجور خارج می شود که کیان و وجود جمهوری را در معرض سؤال و خطر قرار می دهد و بهانه بدست دشمنان و معاندین این انقلاب و این جمهوری می دهد…. با موضع‌ گیری هایی که اخیراً آقای بنی صدر کرده است، ایشان دیگر نمی تواند رئیس جمهور باشد” (۱). و یا بدتر، مانند خانم اعظم طالقانی، که بعنوان مدافع رئیس جمهور اسم نویسی کردند، در حمله به رئیس جمهور هیچ کم از اعضای حزب جمهوری و مجاهدین انقلاب اسلامی و هیئت موتلفه، نیاوردند: 
 
“اصلا آقای بنی صدر را نه کاندید کردیم، نه رأی دادیم، …نقاط ضعف بطور کلی از یک طرف، غرور و قُدّی و خودبینی و در نظر نگرفتن نقش اساسی امام امت که سکان دار کشتی این انقلاب است، و از طرف دیگر، و در عین حال بعضی از افراد ناهماهنگ با انقلاب اسلامی در اطراف رئیس جمهور … بنده هم که اینجا ایستاده ام، بگویم بلی، رئیس جمهور دیگر نمی تواند در این مملکت رئیس جمهور باشد“.
 
در چنین وضعیتی است که در بهترین حالت، کسانی در موقعیت رهبری قرار گرفتند که یا نخبه گرایانی مانند زنده یاد مرحوم مهندس بازرگان (بیاد داشته باشیم که همانگونه که انسان های خوب را قدر می داریم، کاری غلط خواهد بود که اگر این قدر گذاشتن سبب شود که آنها را به نقد نکشیم. عقل آزاد با فرهنگِ نقد در هم آمیخته است، و هیچکس نباید ورای نقد قرار بگیرد. نقدها باید انجام و در آخر کار این مردم خود هستند که قضاوت می کنند) بودند که بنابر باورشان، انقلاب ستیز بوده و بقول خودشان در طلب باران بودند که سیلِ انقلاب آمد؛ و اینگونه بود که ایشان خود را در مقام وکیل غیر منتخب مردم قرار داده و در پنهان به مذاکره با دولت آمریکا پرداختند و بر سر طرح پیوند چکمه و نعلین به توافق رسیدند؛ در مقام نخست وزیری نیز تحت تأثیر دکتر ابراهیم بزدی، طرح سپاه پاسداران که مانند هشت پایی بر جان وطن افتاده است، و طرح دادگاه انقلاب و امثال اینگونه اهرم هایی که استبداد بدون آنها نمی توانست باز سازی شود، را ریخته، و ایجاد کردند؛ و یا مانند آقای خمینی (که بقول همسرشان خواب انقلاب را هم ندیده بودند و تا زمان اعتصاب بازار باور نکرده بودند که انقلاب در راه است)، خود را در مقام رهبری انقلاب دیدند و از همان اول و در پنهان از طریق آقای ابراهیم یزدی پیام برای کارتر فرستادند که هوای ما را داشته باشید، چرا که وقتی بر سر کار بیاییم، بیشتر بنفع شما خواهد بود و اینگونه اصل استقلال را در کنار آزادی که در خیابان ها، نسل ما، شب و روز فریاد می زد، نقض کردند؛ و یا طرح ایجاد حزب جمهوری را ریختند تا بقول آقای بهشتی دستگاهی شود که از طریق آن “دیکتاتوری صلحاء” و “استبداد ملی” (۲)، دولت و حکومت را قیضه کند. 
 
در خارج از دستگاه دولت و حکومت هم سازمان های استالینیستیِ لنین زده بودند که بدست گیری قدرت را اصل دانسته و به همان نسبتی که قدرت طلب بودند، ساده نگر هم بودند، و در نتیجه مانند دو تیغۀ گازانبر از دو جهت مختلفِ هم، عمل کردند تا به یک نتیجه رسیدند، و آن اینکه زمینه را برای اینکه جناح استبداد مذهبی بقدرت برسد، فراهم کردند. و اینگونه اسباب حذف خونین خود را فراهم کردند، و در نهایت تأسف، حکم پر عقاب ناصر خسرو را یافتند: “گفتا زکه نالیم که از ماست که بر ماست”. چرا که قدرت شریک بردار نیست:  
 
یک تیغه، حزب توده بود و سازمان فدائیان خلق (اکثریت)، که زود متوجه شدند که جورشان با جناح استبدادی رژیم جور است، و بدین گونه ملاقات های مرتب آقای کیانوری با آقای بهشتی  شروع شد تا تجربۀ حزب توده را به حزب جمهوری بی تجربه، برای بدست گرفتن قدرت، انتقال دهد، و بقول آقای کیانوری، استاد حزب جمهوری اسلامی برای زدن رئیس جمهور، شد. علت این همکاری هم این بود که بر این باور بودند که با حذف بنی صدر و ملی ها– بقول خودشان، لیبرال ها که اصل را بر تخصص و علم برای تبدیل اقتصاد مصرف محور (صدور نفت و با ارز ناشی از فروش آن، واردات انبوه انجام دادن)، به تولید محور گذاشته اند-، و از آنجا که حزب جمهوری اسلامی کادر و نخبه برای ادارۀ کشور ندارد، مجبور خواهند بود که برای ادارۀ کشور از آنها کمک بگیرند (۳)، و آنها هم از طریق کودتای خزندۀ خود قدرت را بدست خواهند گرفت (برای مثال، یادم است که بسیاری از آنها شروع به ریش گذاشتن و مسجد رفتن هم کرده بودند. در محلۀ ما، سلسبیل، در اولین عاشورای بعد از کودتای خرداد ۶۰، چند نفر از بچه محل هامان از کوچه درختی که از اعضای این دو سازمان بودند، سر دسته تکیه محل شده بودند و با چه شور و هیجان و انرژی آن را رهبری می کردند و زنجیر می زدند). حزب جمهوری هم بیشترین کمک ها را برای حذف بنی صدر از آنها گرفت (حتی شعارهایشان بر ضد بنی صدر را حزب توده ساخته بود.  شعارهایی مانند: ای ژنرال پینوشته،​ ایران شیلی نمی شه. یا: بنی صدر، ناپلئون انقلاب ایران). 
 
تیغۀ دیگر آن سازمانِ فدائیان خلق اقلیت و کومله و حزب دموکرات کردستان ایران بودند که در مقایسه ای که بین انقلاب ایران با انقلاب روسیه بعمل آورده بودند، به این نتیجه رسیده بودند که بازرگان، الکساندر کرنسکی انقلاب ایران می باشد، و انقلاب ایران در مرحلۀ انقلاب فوریه روسیه قرار دارد، و بنابراین به انقلاب اکتبر خود، نیاز دارد. در این تحلیل، هیچ، خود و توانایی های خود را البته دست کم نگرفته بودند! و اینگونه خود را لنین های ایران تعریف کرده و بنابراین وظیفۀ خود را سرنگون کردن دولت بازرگان از طریق ایجاد جنگ داخلی، بخصوص در کردستان دیده بودند. اینگونه بود که به یاری خمینی در بنا کردن استبداد خود شتافتند. توضیح اینکه تا این زمان، جناح استبدادی رژیم، تنها قادر بود که خشونت خود را بر ضد نخبگان دستگاه سلطنتی، بکار اندازد، و هنوز اعدام کردن افراد جریان ها و نیروهایی که در انقلاب شرکت کرده بودند، حکم تابو را داشت. تابویی که آقای خمینی قادر به شکستن آن نبود. ولی در نتیجۀ شروع و تحمیل جنگ داخلی، بخصوص در کردستان و حمله به پادگان سنندج، این تابو بدست این سازمان ها، شکسته شد و در واقع، آقای خمینی، جواز اعمال خشونت بر علیه این نیروها را از دست خود این نیروها گرفت و اعلام کرد که آزادی دادیم و از آن سوء استفاده کردند، پس آن را پس گرفتیم. باز به همین بهانه بود که وقتی بعد از حملۀ عراق، سازمان کومله و حزب دموکرات کردستان با رئیس جمهور تماس گرفتند و گفتند که حاضر هستند که در مقابل عفو عمومی، اسلحه را زمین بگذارند– با وجودی که بنی صدر پیشنهاد کرد که آقای خمینی این پیشنهاد را بپذیرد-، ایشان از پذیرفتن سر باز زد و کوشش در خدعه، به معنی پذیرفتن ظاهری پیشنهاد و بعد از اسلحه به زمین گذاشتن آنها، آیت الله خلخالی را به سراغ آنها فرستادن، کرد. اینگونه بود که رئیس جمهور که خدعه در عهد را بر نمی تافت، به سران این دو سازمان و حزب پیام فرستاد که اسلحه را زمین نگذارند، چرا که جان آنها را نمی تواند ضمانت کند.
 
در چنین شرایطی بود که انقلابی که حاصل عظیم ترین کار جمعی ایرانیان در طی قرون است، در سطح رهبری، بیان و نخبگان خود را تنها در گروه کوچک همکاران مصدقیِ بنی صدر یافت، و آنها نیز در محاصرۀ نخبگان استبداد طلب و یا وسط بازان قرار گرفتند. اینگونه بود که خمینی جماران موفق به کودتا بر علیه خمینی پاریس شد، و ولایت و حاکمیت مردم بر دولت و حکومت که در پیش نویس قانون اساسی نیز جای خود را یافته، و موافقت خمینی را هم داشت، جای خود را به ولایت فقیه داده و اینگونه زمینه را برای باز سازی نظام سلطنتی، به شکل افراطی تر، ولی در شکل دینی آن فراهم شد، و تاج سلطنتی در زیر عمامه پنهان شد. در انتها، از آنجا که اولین رئیس جمهور نپذیرفت که در مقابل حفظ مقام ریاست جمهوری، چشم بر باز سازی استبداد ببندد و به خمینی پیام داد:” …عنوان ریاست جمهوری برای من شأنی نیست که بخاطر ان از ارزش ها و عقایدم بگذرم، اگر من قادر به خدمت نباشم، هیچ دلبستگی به این عناوین ندارم. اگر دنبال آلت هستید، آلت فراوان است، از من چنین انتظاری نداشته باشید، شاه سرنگون نشد تا بساطی بدتر از آن جانشینش شود” (۴)، کودتا بر علیه او واجب دانسته شد. کودتایی که نه تنها بر علیه رئیس جمهوری بود، بلکه در واقع بر علیه “جمهوریت” نظام بر خاسته از انقلاب نیز بود. اینگونه، رژیم حاصل از کودتای بر ضد اهداف دموکراتیک انقلاب– ولی در لباس انقلاب و با ریش و عمامه و تسبیح و پیشانی با مهر داغ سوخته-، دولت و حکومت را به تصرف خود در آورد.
 
در اینجاست که می بینیم برخی کسانی که در سطح رهبری انقلاب نقش بازی کردند، حال یا توبه کرده و یا از آن تبری می جویند، یا مانند آقای یزدی می گویند که انقلاب ۵۷ پیروزی جهل بود بر علیه ظلم، و یا مانند آقای سروش می گویند که مردم در زمان انقلاب می دانستند چه نمی خواهند، ولی نمی دانستند چه می خواهند. این گونه افراد در جایگاه مناسبی نیستند که اینگونه حکم صادر کنند. چرا که این افراد نه انقلابی بودند، و نه روح و عمق انقلاب را که میلیون ها مردم درک کرده و با آن زندگی کردند، درک کردند. اینان، نخبگانی قدرت گرا بودند که بعضی، بعدها تحول کردند.
 
چه باید کرد؟:
 
کوشش های جریان مصدقی استقلال و آزادی، سعی ها در رها کردن روایت انقلاب از روایت های جعلی و تحریف شده بوسیلۀ ضد انقلاب حاکم و مخالفان هم جنس رژیم خیانت، جنایت و فساد، هستند، و عرضۀ این روایت از طریق اموری که واقع شده اند. ولی وظیفۀ اصلی، بر نسل جوان است که در هر چه شنیده است، شک کرده، ولی در شک نمانده و به کوشش خود تا به یقین نزدیک شدن، ادامه دهد. در چنین کوششی می باشد که این نسل می تواند متوجه شود که وضعیت فاجعه بار حاضر، نه حاصل انقلاب، که حاصل کودتای بر علیه انقلاب بوده است. اینگونه، نسل جوان، هم می تواند به قهر بزرگ خود با انقلاب پایان دهد، و هم از راه مسئولیت پذیری کوشش کند که انقلاب را در اندیشۀ راهنمای استقلال و آزادی، و در اهداف مردم سالارانه و عدالت جویانه و رشد یاب آن، تا استقرار جمهوری شهروندان ادامه دهد.  
 
البته چنین کوششی موفق نخواهد شد، اگر متوجه این امر نشویم که انقلاب نه یک واقعه، که پروسه و جریانی می باشد که زمانِ سرنگونی استبدادی که انقلاب را ناگزیر کرد، تنها نقطۀ عطف آن است. وقتی به انقلاب فرانسه، بمثابۀ مادر انقلاب های مدرن، نگاه می کنیم، می بینیم که در آن انقلاب نیز استبدادی خونریزتر از استبدادی که بر علیه آن انقلاب کرده بودند، پدید آمده، و کشتار روبسپیر و دیکتاتوری ناپلئون و …را تجربه کرد. ولی برخلاف نا امید شدگان گذشته، از آنجا که نخبگان انقلاب دارای روانشناسی زیر سلطه نبوده و از اعتماد به نفس نسبت به خود و جامعۀ ملی فرانسه برخوردار بودند، موفق شدند که تجربۀ انقلاب را به نسل های بعدی منتقل کرده و آن نسل های بعدی نیز مسئولیت پذیری کرده و از طریق نقد اشتباهات انقلاب قبلی، آنها را به تجربه برای ادامه مبارزه تبدیل کرده، تا در نهایت، فرانسه را مهد آزادی کرده و رعیت های سرکوب شدۀ زمان بوربون/ Bourbon ها را به شهروند تبدیل کردند.  
 
نسل جوان ایران نیز نیاز دارد توجه کند که وارث ۱۲۰ سال مبارزه برای آزادی و استقلال می باشد، که در نتیجۀ این مبارزات، هیچگاه وطن اینقدر به برقراری جمهوری شهروندان نزدیک نبوده است. به یمن این مبارزات، ستون پایه های اقتصادی استبداد در شکل زمین داری بزرگ و بازار، بعنوان قلب اقتصاد کشور، فرو ریخته، ستون پایۀ سیاسی آن در شکل سلطنتی از هم فرو پاشیده، و تنها ستون پایه فرهنگی آن که “روحانیت” ارسطو زدۀ ذوب شدۀ در قدرت است نیز در آزمایش تیزاب قدرت، سخت اعتبار باخته و حال به تکانی نهایی برای سرنگونی، بند است.  ولی واقعیت امر این است که هیچ قدرتی هر قدر ضعیف و از درون از هم پاشیده، خود بخود فرو نمی ریزد و نیاز به فرو ریختن دارد. این فرو ریختن، تنها و تنها، وظیفۀ جامعۀ ملی و از طریق احساسِ مسئولیت در برابر خود و وطن کردن، و عارف به توانایی های خود شدن است که صورت می گیرد. از طریق این عارف شدن، تغییر کنیم تا تغییر کرده و اینگونه معمار سرنوشت وطن و خود شویم.
 
(۱): در زمانی که مشغول تحقیق در مورد کودتای ۳۰ خرداد ۶۰ بودم، در بخش تنظیم و کد بندیِ سخنرانی های مخالفان و موافقانِ بر کناری رئیس جمهور، بر خلاف انتظار، دیدم که آقای سحابی بر عکس آقای معین فر، نه تنها وسط بازی کرده اند، بلکه موافقِ بر کناری رئیس جمهوری شدند. از آنجایی که این موضع بر خلاف انتظارم بود، با آقای بنی صدر تماس گرفتم و اینکه آیا ایشان اطلاعی از علت مواضع آقای سحابی دارند یا نه. آقای بنی صدر علت را توضیح دادند. از آنجا که موضع از اهمیت بر خوردار بود، دوباره اخیراً با ایشان تماس گرفتم و پاسخ ایشان را ضبط کردم. در پاسخ فرمودند:
 
“آن طور که به یادم مانده، در همان روزهای آخر کودتای خزنده، آقای عزت الله سحابی نزد من آمد و گفت آقای هاشمی رفسنجانی به او گفته است شما خود را کنار نگه دار تا اگر مشکلی پیش آمد، شما تصدی کنید دولت را.  منهم به او گفتم شما را فریب داده تا خنثی بشوید و کار من را ساختند. بعد می آیند سراغ شما و بلایی سر شما بیاورند که خود هم تصورش را نمی توانید الان بکنید”.  
 
(۲): دکتر غلام علی صفاریان و مهندس معتمد دزفولی: “سقوط دولت بازرگان،” ۱۳۸۲، ص ۱۴۳
 
(۳): این تنها نظر حزب توده و اکثریتی ها نبود. برادر کوچکم، در سن ۱۶ سالگی که برای ساختن مدرسه و حمام در سال ۵۸ به کردستان رفته بود و به گروگان پیش مرگه های کومله در آمد، و حدود یکسال را تحت سخت ترین شرایط  بسر برد و شاهد اعدام، همراه با شکنجۀ ۱۴ نفر از هم بندانش بود، بعد از موافقت بر روی تعویض زندانیان و آزاد شدنش، از جمله به اینجانب گفت که در یکی از مقرها، آقای صادق کمانگر، از رهبران اصلی کومله، برای بازدید آمد و در این بازدید، برادرم از او پرسیده بود که در جنگ حزب جمهوری اسلامی و بنی صدر، پیروزی کدامیک، به نفع شماست؟ ایشان پاسخ داده بود که پیروزی حزب جمهوری اسلامی به نفع ماست، چرا که بنی صدر اقتصاد دان قابلی است و اقتصاد را خواهد ساخت و مردم راضی خواهند شد. ولی حزب جمهوری بی کفایت است و اقتصاد را ویران خواهد کرد و در نتیجه، مردم ناراضی و نارضایتی، چپ ساز است و این به نفع ماست. 
 
(۴): توضیح اینکه، این اطلاع را آقای امیر حسینی، رابط بین آقای خمینی و بنی صدر برای اولین بار در سایت بی بی سی فارسی منتشر کرد. ولی به دلایل نامعلوم، بعد از مدتی، بی بی سی لیت سند مهم را که با این آدرس منتشر کرده بود، حذف کرد:   
 
اخبار مرتبط

دیدگاه خود را بنویسید

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید