در اسفند ماه هر سال، دکتر محمد مصدق موازنهٌ منفی و جنبش ملی شدن نفت، موضوع مقالات و سخنرانیهای فراوان میگردند. ۲۹ اسفند ۱۳۲۹ برابر با ۲۰ مارچ ۱۹۵۱، روز ملی شدن صنعت نفت ایران و نیز سالروز مرگ مصدق در ۱۴ اسفند ۱۳۴۵ برابر با ۵ مارچ ۱۹۶۷
ترجیح میدهم به جای اینکه بگویم از مرگ مصدق پنجاه و یک سال میگذرد، بگویم از تولد وی یکصد و سی و پنج سال میگذرد. چرا که مصدق را نه تنها مرده نمیخوانم، که او را زنده و حی و حاضر میدانم، و نه تنها او را پیرمرد ۱۳۵ ساله نمیدانم، بلکه او را جوان و زنده و شاداب میبینم.
نمیخواهم مرگ مصدق را عزا بگیرم و با گریه بر سر و سینهٌ خود بکوبم، میخواهم زندگی مصدق را جشن بگیرم و با افتخار با هموطنی با انسانی ایستاده بر استقلال و آزادی به عنوان هدف و نیز به عنوان روش، با خنده بر زمین پای بکوبم.
مصدق مانده است و زنده و جوان است.
جوان این تعریف را مییابد که حیات در آینده دارد، در آینده زندگی میکند.
با این تعریف، هر کدام از ما هم میتوانیم، در هر سنی که هستیم، زنده و جوان باشیم و زنده و جوان بمانیم.
اگر با سازندگی (و نه تخریب و خود تخریبی)، از گذشته (با شادی و نشاط و امید، و نه با افسردگی و انفعال و درماندگی) درس بگیریم، در زمان حال به مثابه انسانهایی فعال و نسبی، عمل کنیم (ابتکار و خلق کنیم، بسازیم)، و صرف نظر از اینکه که در چه سن و سال کرونولژیکی هستیم، در آینده (به مثابه انسانهایی نسبی و فعال) زندگی کنیم، به همان نسبت میتوانیم آینده و جوانی و زندگی را به بینهایت سوق دهیم، و در پیری، جوان بمانیم، و بعد از مرگ زندگی کنیم، و پیوسته زنده–تر بمانیم!
مصطفی را وعده کرد الطاف حق——گر بمیری تو نمیرد این سبق
مصدق که وی را شخصیتی میخوانند «خواب راحت را از چشم استعمارگران جهان ربود» از دید غیرایرانیان، باز بخوانیم. نقل قول ذیل در این ماه اسفند، بیمناسبت نیست:
«ما از هیتلر و ارتش آریایی اش شکست نخوردیم ولی یک آریایی کچل فقط بایک خودنویس ما را شکست داد و از سرزمینش بیرون کرد»
این نقل قول از کسی است که گفته شد در هفت جنگ در چهار قاره دنیا جنگید و به پنج پادشاه انگلستان خدمت کرد، در هشت کودتا (از جمله کودتای ۲۸ امرداد ۱۳۳۲ ایران) نقش مستقیم داشت، سی عنوان کتاب نوشت، ۶۵ سال نماینده مجلس عوام بود، ۲۵ سال وزیر، و نزدیک به ۸ سال نخست وزیر. مردم بریتانیا در رأیگیری نوامبر ۲۰۰۲ بیبیسی، او را به عنوان «بزرگترین بریتانیایی تمام تاریخ» انتخاب کردند: «سِر» وینستون چرچیل. این الغاب پرطمطراق و زیاده کرّ و فرّ، از موضع سلطهگر به چرچیل داده شده است حاکی از روش و منش موازنهٌ مثبت و پنداری قدرتمکان دارد. ولی دلیلی برای درستی گفتار و کردار نمیگردد. درست به این میماند که به بازجوی ساواک جایزه و عناوینی آنچنانی که میدادند بدهند، و آقای لاجوردی شکنجه را تقبیح کند ولی وقتی خودش در موضع سلطهگر در زندان اوین گماشته شد، بدتر از آن شکنجهها را انجام دهد و به او هم جایزه و عناوینی آنچنانی که میدادند بدهند. هر دو، با پنداری قدرتمکان، با روش و منش موازنهٌ مثبت، کردارشان تجاوز به حقوق بود، و نتیجهٌ انفعال و سکوت ما مردم در مقابل این تجاوزها، بد و بدتر و بدتر و بدتر کردن سرنوشتمان شده است.
وینستون چرچیل (که جنایتهای وی علیه بشریت را نباید فراموش کرد و برای درک این مسئولیت وی فقط کافی است به نقش وی به عنوان کلیدیترین مقامها در امپراطوری انگلیس، به چند سطر فوق مراجعه نمود) نخست وزیر وقت انگلستان در۳۰ می ۱۹۵۲ در پارلمان این کشور گفته بود: «ما اینک در برابر دو مخالف (مبارز) قرار داریم ـ مصدق و مائو….. مائو برای حمله به نیروهای غرب در کره بیش از یک میلیون داوطلب به مرز فرستاده و مصدق به هلند رفته است تا با نطق و مصاحبه حملات تازه ای به ما کند. زیان عمومی این مبارزه لفظی کمتر از حمله سیل آسای قریبالوقوع داوطلبان مائو نیست….»
اگر مصدق خوب است، اگر مصدق الگویی برای مردم ایران و مردم منطقه و مردم دنیا است، که هست، چرا هر کدام از ما نخواهیم به نوبه و به سهم خود یک مصدق باشیم؟
به نوبه و به سهم خود!
به نوبه و به سهم خود، در ساختن سرنوشتی خوب و خوبتر، نقشآفرین باشیم. حتی اگر آن نقش در ظاهر به نظر بسیار کوچک بیاید.
هر ایرانی، یک مصدق!
هر ایرانی، یک مصدق! به نوبه و به سهم خود!
برای مصدق بودن، و یا حتی برای مصدقی بودن، حتما نباید وکیل مجلس و نخست وزیر و رئیس بود. باید دید که مصدق قبل و بعد از نخست وزیر شدن چگونه آدمی بوده است و در روزهای معمولی زندگی خود را چگونه میگذرانده که وقتی به آن مقام رسیده، توانسته است آن کند که وی کرد و به علت آن پندار و کردار و گفتار، وقتی در زمان مناست در موقعیت و مکان مناسب قرار گرفت، طوری عمل کرد که الگوی استقلال و آزادی و وطنپرستی و انساندوستی گردید.
در هر تصمیم روزانه، باید از خودمان بپرسیم که اگر مصدق جای من بود چه تصمیمی میگرفت؟
هر تصمیمی که میگیریم برای اینکه چه بکنیم و چه بگوییم، یعنی کردار و گفتار ما، از پندار ما سرچشمه میگیرد.
برای پندار، دو مکان بیشتر متصور نمیتوان بود:
مکان اول: زور و قدرت، و بناچار خشونتگستری.
مکان دوم: حق و حقوق، و بناچار خشونتزدایــی.
در صورت اول، کردار انسان لاجرم به سمت قدرتها تمایل پیدا میکند، و گفتار به صورت یک مونولوگ است، با زورمداران فرمانبرداری و با مردم فرماندهی!
در صورت دوم، انسان به سمت مردم تمایل پیدا میکند و گفتار او با مردم و یا از درون مردم، به صورت یک دیالوگ است، و نه امر و نهی.
در صورت دومی، جامعه پیوسته رو به بازتر شدن میرود. هرچه تعداد بیشتری از مردم، با پندار ی در جایگاه حق و حقوق، در میدان ساختن سرنوشت خود بمانند، به همان نسبت این بازتر شدن، شتابگیرتر و دامنهٌ آن وسیعتر میگردد و میزان تخریب و خشونت به کمتر و کمتر شدن میل میکند. عرفان به حقوق خود و دیگران، و سعی در عمل به حقوق و تلاش برای احقاق هرچه بیشتر حقوق خود و دیگران، عملی برخودافزا و تلاشی شتابگیر میشود و به هرچه حقوقمندتر شدن افراد و هرچه مردمسالارتر شدن جامعه منجر میگردد.
جامعهٌ سیاسی به طرف مردم میرود، یا بهتر بگوییم جامعهٌ سیاسی خود را مجبور میبیند که به طرف مردم برود و میداند که در غیر اینصورت منزوی و مطرود و حذف خواهد شد. فرهنگ مردمسالاری به این شکل در کشور نهادینه میگردد و نه بواسطهٌ مراجعهٌ به قدرتها و قشونکشیهایی از نوع افغانستان و عراق و سوریه.
باطل میرود و میمیرد. مراجعهکنندگان به قدرتها، کودتاگران، شاه و شاهیها رفتند و مردند و نیستند، هرچقدر هم زورمداران، حتی زورمداران در جبهههای به ظاهر مخالف یکدیگر، بخواهند او را به ضرب پول و زور دوباره مطرح کنند و زنده نگاه دارند. در درون جامعه و در تظاهرات خیابانی، شعارهای موافق ولایت مطلقهٌ شاه، از معدودی مردم خسته و عصبانی از ولایت مطلقهٌ فقیه، فراتر نمیرود. سایر مراجعه کنندگان به قدرتها هم در غالب مردگان بزک شدهٌ توسط آن قدرتها و فرقههایی منزوی، به زور زر و تزویر، ادای زندهها را در میآورند ولی پر واضح است که جایگاه مردمی ندارند و بدون پشتوانهٌ قدرتها، هیچ هم نیستند.
حق میآید و میماند. مصدق و مصدقیها، آمدند و زندهاند و هستند، هرچقدر هم زورمداران، حتی زورمداران در جبهههای به ظاهر مخالف یکدیگر، بخواهند آنها را به ضرب پول و زور دوباره تخریب و سانسور کنند و با تحمیل خودسانسوری به مردم، وجود حی و حاضر و جوان و فعال و شاد و شاداب آنها را نفی و انکار کنند. کینهتوزی زورمداران داخلی و خارجی، در شرق و غرب، با خط و ربط استقلال و آزادی تمامی ندارد! https://alisedarat.com/1396/12/28/3859/
خمینی با گفتن «مصدق از اسلام سیلی خورد» باطن خود را بر مردم هویدا نمود و بعد هم اسناد طرفداری وی از زورمداران در کودتای ۱۳۳۲ فاش گردید. در روزهایی که به کودتای ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ منجر شدند، لباس شخصیهای مزدور رژیم، همچون ارازلی چون شعبون بیمخهای کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، در خیابانهای اطراف محل سکونت ریاست جمهوری، راهپیمایی میکردند و بر علیه بنیصدر شعار میدادند و میگفتند: «حالا که رهبرت مصدق شده، رای ما رو پس بده»
ترس زورمداران از خط و ربط استقلال و آزادی و روش و منش مصدق، ترسی پایان ناپذیر است، چرا که خوب میدانند که آنچه منجر به گذاری خشونتزدا از استبداد، به مردمسالاری میشود، «آپوزیسیون» قدرتپرست و زورمدار با سیاست موازنهٌ مثبت نیست که همیشه خود و دیگران را در زندان «انتخاب» بین بد و بدتر محبوس و منفعل نگاه دارند، بلکه مردمی هستند که با باور به موازنهٌ منفی، تدبیر و خلاقیت و ابتکارهاشان برای ساختن سرنوشتی خو و خوبتر، پیوسته شکوفاتر میگردد. در بحث آزادی که در کالیفرنیا به عنوان موافق تحریم «انتخابات» اردیبهشت ۱۳۹۶ریاست جمهوری با شخصی داشتم، وی تمام تلاش خود را برای پیشبرد شعار «حفظ نظام از اوجب واجبات است» انجام داد و در استمرارطلبی، سخنان نابجا فراوان گفت، به طوری که بدون مقدمه به خط استقلال و آزادی در زمان حاضر، با دروغزنی حملهور شد و حتی بر خود واجب دید که در مقابله سخن یکی از حضار مبنی بر اینکه رئیسی و روحانی از یک قماشند، بگوید که مصدق با زورمدارانی که نقطهٌ مقابل او بودند، سر و ته یک کرباس هستند! که با اعتراض حاصرین مواجه شد و مجبور شد کلامش را درز بگیرد.
قاعدهٌ آمدن و ماندن حق و رفتن و نابود شدن باطل است. منتها نباید انتظار اینطور باشد که مردم منتظر و منفعل بمانند تا که یک ناجی سوار بر اسب سفید بالداری بیاید تا وضع عوض شود! کشاورزان اصفهان که به علت کمبود آب زراعتی به علت بیکفایتی متصدیان امور، به اعتراض برخواستهاند، با حضور معترضانهٌ خود در یکی از نماز جمعههای اخیر، نماز استسقاء نخوانند! بلکه با کنشی خشونتزدا، به خطیب پشت و به مردم روی کردند. مصدقی عمل کردند. محل پندارشان در این کنش، نه در قدرت و زور، که حق و حقوق و خشونتزدایی بود، و در نتیجه کردارشان (پشت کردن به نماد قدرت) و گفتارشان (شعارهایی که در اعتراض سر دادند: «پشت به دشمن، رو به میهن») در جهت تغییر کردن و تغییر دادن و در راه هرچه مردمسالارتر شدن بود.
اگر هرچه تعداد بیشتری از مردم، مکان پندار خود را به سمت حق و حقوق متمایل کنند، حضور لایق و توانای بدیل، بر ناباوران هویدا میگردد و دروغ «اگر آخوندها بروند، چه کسی بیاید؟» رسوا میشود، و ترس و یاس «اگر اینها بروند، ایران سوریه میشود»، به شجاعت و امید بدل میشود، و در نتیجه باطل زودتر میرود و حق زودتر میآید.
برای پندار، دو مکان بیشتر متصور نمیتوان بود:
مکان اول: زور و قدرت، و بناچار خشونتگستری.
مکان دوم: حق و حقوق، و بناچار خشونتزدایی.
و با وجود پندار در مکان دوم است که مصدقی بودن، به آویختن قاب عکس وی به دیوار و حتی به مقالهها و سخنرانیهای عریض و طویل، خلاصه و محدود نمیشود، کردار و گفتار حاکی از آن پندار، فرد را به سمت حق و حقوق، سوق میدهد و در این صورت است که پیشنهاد «هر ایرانی، یک مصدق» دور از ذهن نمینماید، موازنهٌ منفی به عنوان هدف اتخاذ و به عنوان روش هرروز تمرین میشود، اعتماد به نفس فردی و اعتماد به نفس ملی بیشتر میشود و ناباوری به خود و سایر ایرانیان کمتر میشود و مراجعه به قدرتها بازهم گناه بزرگتری میگردد، و جامعه پیوسته به سوی هرچه بازتر شدن میرود و فرهنگ مردمسالاری در میهن، نهادینه میگردد.
باطل همیشه در اقلیت بوده و هست:
این اقلیت بودن منحصر به اعتراف آقای روحانی که در این روزها اعلام کرد ۷۵٪ مردم مخالف نظام هستند (نقل به مضمون) نمیشود و در نامهٌ آقای بهشتی به آقای خمینی در تاریخ دو سال و یک ماه بعد از انقلاب ۱۳۵۷، اعتراف شده است:
https://alisedarat.com/1394/11/02/3020/
پندار مصدق در حق و حقوق و با وطن و هموطن بود، وی با باور به سیاست «موازنهٌ منفی»، در مجلس در جواب تودهایها که گفته بودند در ازای امتیاز نفت جنوب، امتیاز نفت شمال را هم باید به روسها داد، گفت: «…..سخن شما به این میماند که یک دست آدمی را ببرند و برای ایجاد تعادل دست دیگر او را هم ببرند. ما دست خود را حفظ میکنیم و دست بریده را هم پس میگیریم……»
درست برعکس مصدق، اساس کار حزب توده، سیاست «موازنه مثبت» بود، و در عمل اینطور معنی پیدا میکرد که ایران به ازای هر امتیازی که به دولتهای غربی میدهد، باید امتیازی هم به شوروی بدهد! آقای احسان طبری در این باره در («مردم برای روشنفکران»، ش ۱۲،۱۹آبان ۱۳۲۳) مینویسد:
«…..عقیده دسته ای که من شخصاً در آن دسته قرار دارم این است که دولت به فوریت برای واگذاری امتیاز نفت شمال به شوروی و نفت جنوب به کمپانیهای آمریکایی و انگلیسی وارد مذاکره بشود… خودداری از اعطای امتیاز به خواستاران، حرکت غلط و یک طرفهای است که مقصد آن یا تابعیّت از نقشههای مضرّ است یا تسلیم به حماقت. به همان ترتیب که ما برای انگلستان در ایران منافعی قائلیم و برعلیه آن صحبتی نمیکنیم (!!!!!) باید معترف باشیم که دولت شوروی هم از لحاظ امنیّت خود در ایران منافع جدّی دارد……
……سیاست «موازنه مثبت» سیاستی است که هر وطنپرستی (!!!!) باید از آن پیروی کند…..
نواحی شمال در حکم حریم امنیّت شوروی است……»
پندار آقای طبری در زور و قدرت است، و در آن نتیجه نمیتواند جز گفتار فوق را از زبان جاری کند و نمیتواند جز پشت کردن به ایران و ایرانی و خیانت را کردار، پیشه نکند. و هیهات که صاحب چنین پنداری، ممکن است خود را وطنپرست هم بداند!!
مصدّق مانده است…. طبریها رفتهاند!
مقایسه محل پندار سیّد جعفر پیشهوری با محل پندار مصدّق، و سرنوشتی که این دو نفر پیدا کردند، عبرتانگیز است. از پندار قدرتمکان پیشهوری این گفتار تراوش کرد:
«…..شما از آزادی ملّت می ترسید. شما از دوستی اتّحاد جماهیر شوروی بیمناک می باشید. شما اگر واقعاً ملت پرست هستید و واقعاً میخواهید فداکاری کنید بفرمایید، این گوی و این میدان، امتیاز دارسی را لغو کنید. شما این قدر ساده هستید که خیال می کنید خواهند گذاشت شما با سرمایه داخلی نفت استخراج کنید. خودتان هم میدانید این شدنی نیست……» (روزنامه «آژیر»، ۱۴آذر ۱۳۲۳).
پندار حقوقمکان مصدّق این جواب را به پیشهوری، در جلسه ۱۸آذر ۱۳۲۳ مجلس شورای ملّی، جاری میکند که به انترناسیونالیسم نوع استالینی پیشهوری اشاره میکند و میگوید:
« …..آقای پیشه وری، اگر دنیا وطن همگی است، پس این جنگها و آدمکشیها برای چیست؟ و اگر هر ملتی برای خود وطنی دارد، پس چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است…… نمیخواهم کارگر به نفع سرمایه دار بیچاره و زبون شود. ایراد من به شما این است که مرام را از سیاست تفکیک کنید. ما چرا استخراج نفت خود را به ملل دیگر واگذار کنیم و به دنیا ثابت نماییم که ایرانی لیاقت استخراج نفت خود را ندارد.» (مذاکرات مجلس شورای ملّی، ۱۸آذر ۱۳۲۳).
مصدّق مانده است…. پیشهوریها هم مانند طبریها رفتهاند!
کسی را که خوابیده را میشود بیدار کرد، ولی کسی که خودش را به خواب زده نمیتوان بیدار کرد!!! خمینی نتوانست بیدار شود تا بعد از اینکه دیگر دیر شده بود
از بیان انقلاب (https://alisedarat.com/1396/11/17/3788/) رسید به : باید زبانها را میبریدیم قلمها میشکستیم…. (https://www.youtube.com/watch?v=T6mUvqEoTZY&t=2s)
آقای بنیصدر در مورد انزوای کسانی که پندار در قدرت و زور و خشونت داشتند و سیاست موازنهٌ مثبت پیش گرفته بودند، به آقای محمد یزدی گفت اینهایی که شما میگویید فقط ۵٪ جامعه هستند…. او پاسخ داد ما میخواهیم همین ۵٪ بر مردم حکومت کنند.
آقای خمینی، به قول خودش «تا آخر رفت» و بالاخره، واضح و صریح در مقابل مردم قرار گرفت و در خرداد ۱۳۶۰، ثابت کرد که مکان پندارش در میان مردم و حقوق نیست و بلکه درست در نقطهٌ مقابل و در قدرت و زور است و در آن خرداد ماه، سه بار این واقعیت را اعلام کرد:
در ۶ خرداد: ملت موافقت کند، من مخالفت میکنم!
در ۲۵ خرداد: ۳۵ میلیون نفر بگوید آری من میگویم نه!
و در ۳۱ خرداد، بهنگام امضای حکم عزل اولین منتخب تاریخ ایران گفته بود: اگر 36 میلیون مرگ بر خمینی بگویند من این حکم را امضاء می کنم! (لازم به یادآوری است که ۷۶٪ این ۳۶ میلیون به بنیصدر رای داده بودند، و به ضرس قاطع میتوان گفت که در آن تاریخ، بسیار بیشتر از مردم ایران مخالف خمینی بودند که خودش میدانست که در دلها «مرگ بر خمینی» جاری است)
مصدّق مانده است…. خمینی هم مانند پیشهوریها و طبریها رفتهاند! خامنهای هم رفته است، مرده است!
متاسفانه در عصر حاضر هم عدهای (که مثل آقای خمینی که میگفت «مصدق از اسلام سیلی خورد») که یا ضد مصدقی هستند، و پنداری قدرتمکان دارند، و یا به عمد در مخدوش کردن سیاست موازنه منفی و برای تخریب مصدق و مصدقیها، و یا غیرعمد و به علت بیاطلاعی و یا با دید یک معتاد به قدرت و یک باورمند به اصالت قدرت، موازنه منفی را برعکس معنی میکنند و به خورد مردم میدهند:
صفحه ۱۷۷ از کتاب سیاست، کاخ و زندان، جلد اول. مقاله موازنه منفی یا موازنه مثبت، در نوروز، از آقای مصطفی تاجزاده به تاریخ ۱/۵/۱۳۸۱
«….۳– انتخاب سوم جناحهای سیاسی ملتزم به قانون اساسی، برقراری «موازنه منفی» در عرصه سیاست است، یعنی نادیده گرفتن اشتراکات، تاکید حداکثری بر اختلافها و تلاش برای تضعیف یا تخریب رقیب در اذهان عمومی و کارشکنی در انجام طرحها و برنامههای وی…..»
گرچه برای آقایان پهلوی و پیشهوری و طبری و کیانوری و خمینی و لاجوردی و خلخالی و….. دیر شده است، چرا که مردهاند و رفتهاند؛ و احتمالا برای آقای خامنهای هم دیر شده، چرا که گرچه هنوز زنده است ولی به علت میزان تفرعن و آلودگیاش به قدرت، او هم در این زمان مرده است و رفته است؛ ولی برای کسانی که همان منش و روشی را که حزب توده در دوران مصدق و در دوران مرجع انقلاب ۱۳۵۷ اتخاذ کرد را، با خشونت و تخریب و با سیاست موازنه مثبت، ظرف چهار دههٌ گذشته ادامه دادهاند، دیر نشده است که پندار خویش را به سمت حقوق و به سوی مردم سوق دهند و با تمرین نفی قدرت و زور، با تعریف صحیحی از سیاست موازنهٌ منفی، و اتخاذ آن سیاست به عنوان روش و هدف، در میان مردم برای ساختن سرنوشت خوب و خوبتر تلاش نمایند. وگرنه، همان قضاوتی را که وژدان تاریخی ایرانیان در مورد پهلویها و خمینی و خامنهای و حزب توده و مجاهدین خلق و….. کرده است، برای افراد و گروههایی هم که برای استمرار این رژیم تلاش میکنند، خواهد کرد. باز سی سال بعد، که شاید عمر مجالش را فراهم نکند که بار دیگر با شجاعتِ بازگشت به مردم، در یک مصاحبه تلوزیونی دوساعتهٌ دیگری بگویند که ما باز هم در روشمان برای ترساندن مردم از رفتن این رژیم، و در هدفمان برای استمرار این رژیم، اشتباه کردیم.
مصدّق ایستادگی بر سیاست موازنه منفی تا پایان دوران حکومت خود و در زندگی سیاسیاش ادامه داد. وی در جلسه سوم آذر ۱۳۳۰ مجلس شورای ملی، در جواب جمال امامی که گفته بود:
«آمریکا وقتی به ما حاضر به کمک می شود که ایران وارد ممالکی شود که با کمونیسم مبارزه می کنند و حزب توده مورد آزار قرار گیرد»
گفت:
«این که فرمودید وقتی که آمریکاییها با ما همراهی بکنند باید از مرام ملّی و استقلال خودمان صرفنظر کنیم ، بنده هیچ وقت زیر بار این مطلب نمی روم. من آدمی هستم که با این حال کسالت و با تمام ناتوانی خودم تا نفس دارم برای آزادی و استقلال این مملکت مبارزه می کنم و از این کار صرفنظر نمی کنم. آن ملتی را که نوکر و بنده یک کمپانی بشود، یک ملت جلورفته نمی گویند، ملت عقب رفته می گویند» (نطقها و مکتوبات دکتر مصدّق در دوره شانزدهم مجلس، انتشارات مصدّق، ج۲، ص۱۰۳).
مردمسالاری یک شیئ نیست که آمریکاییان به عراقیها بدهند؛ یک کالا نیست که «اتحاد» دولتهای خارجی با امریکا، به افغانستان وارد کنند؛ یک متاع نیست که گروههای مختلف خشونتپرست در سوریه، با دست به دامان قدرتهای خارجی متعدد شدن، انحصار واردات آنرا به سوریه، از آن خود کنند. شهروندان عراق و افغانستان و سوریه، هر یک به نوبه خود، با انفعال و یا کمکاری و یا عدم اعتراض و عصیان به تجاوزها به حقوق، و یا مراجعه به قدرتها و یا خشونتگستری و یا…. در سرنوشتی که امروز پیدا کردهاند، نقشآفرین هستند. اگر در آن روزها، پیشگیری از این سرنوشت بسیار عملی و راحت و قابل دسترسی بود (که بود!)، ولی آیا امروز و با ادامهٌ همان روشها، آیا آزادی و استقلال در افق قابل رویتی در این کشورها میتوانم متصور بود؟
مردمسالاری یک فرهنگ است. فرهنگ یک فرد است، فرهنگ من نویسنده و شمای خوانندهٌ این سطور است. فرهنگ جامعه را، فرهنگ افراد آن جامعه میسازد. فرهنگ ملی را من، و شما و سایر شهروندان ایران میسازند. اگر خواهان برپایی و پویایی و پیشبرد مردمسالاری در میهن هستیم، چارهای به جز مشارکت در ساختن و پرداختن فرهنگ ملی مردمسالاری نداریم. برای ساختن فرهنگ مردمسالاری ملی، چارهای به جز پرداختن به فرهنگ مردمسالاری فردی نداریم. برای تغییر از فرهنگ بیشتر زورسالارانهٌ امروز به فرهنگ بیشتر مردمسالارانه، برای تغییر سرنوشت فعلی به سرنوشتی پیوسته خوب و خوبتر، چارهای به جز تغییر خودمان نداریم. باید بپذیریم که هرکدام از ما و همهٌ ما ناچاریم که تلاش کنیم که پیوسته مردمسالارتر و حقوقمدارتر شویم. بایسته است که مکان پندار را هرچه بیشتر به حقوق و مردم نزدیک و هرچه بیشتر از زور و قدرت دور کنیم. شایسته است که در رابطه با دیگران و در رابطه با محیط زیست و در رابطه با خود، وارد توازن قوا نشویم، موازنهای هرچه منفیتر داشته باشیم.
کیش شخصیت و بتسازی و بتپرستی، کردار و گفتاری است که منشاء از مکان پندار، در زور و قدرت دارد. اگر از موازنه منفی مصدق به نیکی یاد میکنیم، خوب است از خود بپرسیم چگونه میتوانم مصدقی شوم؟ چگونه میتوانم با تمرینی دائمی، موازنهام را پیوسته منفیتر کنم؟ چگونه میتوانم مصدق شوم؟
برای پندار، دو مکان بیشتر متصور نمیتوان بود:
مکان اول: زور و قدرت، و بناچار پشت به مردم، و روی به قدرتها و لاجرم، خشونتگستری.
مکان دوم: حق و حقوق، و بناچار پشت به قدرتها، و روی به مردم، و طبیعتا خشونتزدایی.
بایسته است که از خود بپرسیم پندار، در کدامیک از دو مکان ممکن داریم؟
از خود بپرسیم، با این پنداری که من امروز دارم، اگر در زمان و مکان خمینی بودم و اگر در جلد خمینی بودم و در مقام ولایت مطلقهٌ فقیه، بر جان و مال و ناموس مردم ولایت داشتم، چگونه گفتار و کرداری از من سر میزد؟
از خود بپرسیم که با این پنداری که من امروز دارم، اگر در زمان و مکان مصدق بودم و اگر در جلد مصدق بودم، چگونه گفتار و کرداری از من سر میزد؟
از خود بپرسیم که اگر خمینی بجای من بود، در امور روزانهٌ من، چگونه تصمیم میگرفت؟
لازمهٌ عوض شدن سرنوشت ملی ما و استقرار و استمرار مردمسالاری، عوض شدن پندار ما و مردمسالارتر شدن یکایک ما است.
برای ساختن سرنوشت خوب و خوبتر و رساندن مردمسالاری به نقطهای پویا و غیرقابل بازگشت، بایسته است که هرکدام از ما تصمیم بگیریم که به حق و حقوق خود آشنا باشیم و پندار خود را، هرچه بیشتر، از مکان زور و قدرت دور کنیم و به محل حق و حقوق نزدیک کنیم، و با پنداری حقوقمکان، به نوبه و به سهم خود، گفتار و کرداری را بروز دهیم که همیشه در احقاق حقوق خود و دیگران، کوشا باشیم. امور روزانهٌ خود را بر اساس سیاست موازنهٌ منفی مصدقی، تدبیر کنیم، و هر کدام از ما و همهٌ ما، وظیفهٌ خود بدانیم که به نوبه خود و به سهم خود، در ساختن سرنوشتی خوب و خوبتر، نقشآفرین باشیم، حتی اگر آن نقش در ظاهر به نظر بسیار کوچک بیاید.
از خود بپرسیم که چگونه میتوانم مصدق بشوم؟ اگر مصدق بجای من بود، برای ساختن سرنوشتی خوب و خوبتر، با سیاست موازنهٌ منفی چگونه تصمیم میگرفت و چگونه گفتار و کرداری از او سر میزد؟
هر ایرانی، یک مصدق!
هر ایرانی، یک مصدق! هرکدام از ما به نوبه خود!
هر ایرانی، یک مصدق! همگی ما و هرکدام به نوبه خود و به سهم خود!
علی صدارت
۲۹ اسفند ۱۳۹۶
❊❊❊❊❊❊
در این باره، از جمله میتوانید به یکی از کارهای آقای جمال صفری رجوع فرمایید:
خصوصیات اخلاقی و فضیلت های انسانی دکتر محمّد مصدّق
https://alisedarat.com/wp-content/plugins/ak/pdf/web/viewer.php?file=https://alisedarat.com/wp-content/uploads/Files/e-book/002-ois-iran-7380-Khososiyat_Akhlaghi_dr_Mossadegh.pdf
سایر کارهای آقای جمال صفری در کتابخانه مجازی برای دانلود/پیاده کردن مجانی و انتشار و هدیه به سایر هموطنان:
کتابخانه مجازی:
https://alisedarat.com/e-book/