از اعماق درد فریاد کردیم
خدا را ،
که ستیز ، خشم و غلبه را به پایان آرید .
اربابان در راهند ، تازیانه و دشنه در دست ،
برخطا بودیم
اربابان در جا بودند
در خانه ما
دژخیم غرید ، همه مراست
گلو و تبر و گردن و طناب ، همه مراست
همه ، ما راست
و عجوزگان نابینا کف زدند
گردنها و سرهای اهل خانه و همسایه ، آنها را بس نبود
و نه جغرافیا و نه تاریخ کفایت نکرد
دژخیم و اربابان سیاهش
هر زمان و مکان را ، طلب میکردند
پس گذشته را به آینده دوختند
با گردنها و طناب و تبر
کنون ما را ، خاطرات غل و زنجیر و تبر و طناب
خوشتر از آنچه رویاروست
گاهی که دژخیم با گردنها و طناب و تبر خوش بود
و نرمی گردن و شکنندگیِ کودکان یکساله را طلب نکرده بود
و دور بودیم از کودکان زنده در گور
که مظلومانه نظاره کنند حفر قبرهای کوچک را
به تقدیر اربابان ثروت و قدرت
دژخیمان فقر و ناتوانی
حماسه مان فدا بود و تنها به آتش میرفتیم
که ما پیشاپیش ، صف به صف به مسلخ میرفتیم
با کودکانی در افق
و کنون در صف ،
در زمانی آینده
و در جای جای این سرزمین بزرگ و جاودانی
صف کارونها ، سیفها و لیثها ، بدون فرصتی و دفاعی
وه چه صف بی پایانی .
حامد : 25/1/1393