سردارِ لشن ! با توام ای خیبرِ خون ریز سه قاسم، تو کجایی ؟
از خونِ عراقی که بنوشی، چه عجب ؟ یکسره چون پیکرِ خونی،
از خونِ دو پستانِ انیرانِ ازل زاده ی ایران، به درون جام، که مستی،
از شومی این شب، که رسد شیر به شمشیر، عجب ! باز تو هستی ؟،
سردارِ میان خیبر این جهل و جنون های دقایق تو چه پوشی ؟،
با چفیه به سر، باز تو مردارخور ِخبره ی این جام پر از خون که بنوشی،
بی چفیه به سر، با کُله خُودِ خشونت به دلت، وای سپاهی که بکوشی،
فارغ شود این خاکِ برون مرز از این قدس، از این زلزله ی شوم، الهی !
فارغ شود این خاکِ برون مرز از این کِشت پر از نطفه ی پُرمرگ، الهی !
سردار پلیدی و ستم ! خاور این مادرِ ما، بهره تو را چیست ؟
عارف که شدی، وای چه بسطامی و عطار و دو صد شمس که خندید،
آن جعفری ابله بیمار، مرا باش سخن نیست، که در کارگه پُرحشم اش گفت،
چنین گفت: ” در منطقه از داعش ما لطف بسی رست” !
زن های یزدی همه جان های دریده شده، خالی شده از روح، بسی کُشت،
سردار تعفن زده از خشم و پلیدی ! تو اگر لطف کنی بار ببندی،
از منطقه، از هاله ی خون دور وطن، کاش گریزی، بروی، وای چه لطفی،
شیطان دو قدم آن طرف از تو است، دو زانو بنشسته است به خنده،
ای کاش که عهدی بنویسید میان دو طرف، بار عزیمت که به خنده !
2 ژانویه 2019 –فرانسه
پانوشت شعر:
——————————————————————-
چند صباحی است که از قاسم سلیمانی، سردار سپاه قدس، پاسداران حقیقی خشونت و ترور و خون و جنگ در منطقه ی خاورمیانه در رسانه ها به عنوان سردار عارف یاد می شود، اما وقتی آدمی به فعالیتی های عملکردی ایشان در منطقه خاورمیانه و شرکت متعدد در جنگ های منطقه و ترورها نگاهی هر چند کوتاه هم می کند تنها چیزی که نمی تواند از آن ردی پیدا کند عرفان است ! آخر گره زدن مفهوم عرفان با ایشان و فعالیت هایشان کاملا نامربوط است !
همچنین دست کم عرفان باید در وجنات و چهره ی یک فرد هم نمود پیدا کند، باری نگارنده این سطور وقتی به همین عکس “جناب کلنکل قدوسی سرخ روی و سردار مقدس شده ی جمهوری اسلامی“ نگاه می کند، به راستی چیزی جز نفرت و فوران خون و جویبار پلیدی چیزی را مشاهده نمی کند. آیا افکار عمومی و مردم با نگاه کردن به همین عکس، دقایقی ترس و وحشت را حس نمی کنند ؟
اما ماجرای عارف خطاب کردن ایشان در رسانه های برون مرزی از سوی آنانی که سالهاست ناسلامتی در حوزه ی ادبیات و روزنامه نگار و فرهنگ قلم زده اند، شگفتی دیگری است ! برای مثال با چشم خود دیده ام که مسعود بهنود در رسانه ی بی بی سی چندین بار به دفعات قاسم سلیمانی را سردار عارف خطاب کرده است. آیا جناب بهنود که بیش از چهل سال است در ادبیات معاصر قلم زده است و سر و ته ادبیات و مفاهیم ادبی را می داند از روی تاریخ شرم نمی کند ؟
معلوم نیست که این سقوط واژه های ادبیات و ادب عرفانی و وارونه کردن مفاهیم سنتی عرفان در جمهوری اسلامی تا کجا قرار است ادامه پیدا کند ؟ به راستی این عارفان زمانه ی ما کجا هستند تا سخنی در این باب بگویند ؟