3. پیامد سوّم جمع شدن قدرت در دست شاه و یا ولی مطلقه فقیه تشدید و به آخرین حدّ ممکن رسیدن نابرابریها در جامعه ایران است:
همانگونه که در نوشته پیشین آمد، با تمرکز و تراکم قدرتهای کشوری و لشکری در دست شاه و یا ولی مطلقه فقیه، اولاً دولت و قانون در ایران شکل کاریکاتور و ابزار فریب را پیدا کردند و میکنند، ثانیاً روش اداره کشور در هر دو دوره شاهی و ولایت فقیهی مافیایی گشت و هست، و بالاخره حاصل این دو از خود بیگانگی در اداره امور کشور ایران این شد که جنون خود بزرگ بینی سران و گماشتههای این دو نظام، همه مرزهای ممکن و ناممکن را پشت سر گذاشت.
پیامد سوّم این جنون، تشدید و به آخرین حدّ رسیدن نابرابریهای اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی در وطن ما ایران، هم در دوره شاهی و هم دوران کنونی تحت حاکمیت ولایت مطلقه فقیه، گشت. حاصل پیامد سوّم این شد که نابرابریها در درون جامعه ایران شدتی فوق تصور بخود گرفتند و میگیرند. تشدید نابرابریها در جامعه ایران از این امر ناشی میشود که هر فرد و یا جمعی که به این دو شخص، شاه و یا ولی مطلقه فقیه، نزدیکتر باشد، صاحب ثروت و مکنت و نفوذی غیره قابل تصور، در تمامی سازمانهای مالی و غیره مالی دولتی میشود.
از جنبه جامعه شناسی سیاسی هرکس در سلسله مراتب قدرت که استبداد بوسیله کودتا و اعمال خشونتی دائمی ایجاد میکند، به رأس هرم و کانون قدرت، شاه و یا ولی فقیه، نزدیکتر باشد، از نفوذ و قدرت خود کامه بیشتری در همه زمینهها برخوردار میگردد.
در عمل افراد و سازمانهای دولتی با تکیه بر قدرت شاه و یا ولی مطلقه فقیه، نسبت به مقدار نفوذ و قدرتی که دارند، از نظر اقتصادی اموال و ثروتهای مردم ایران را غارت میکنند، از نظر اجتماعی با تشکیل گروه بندیهای مسلط در جامعه ایران و وصل آنها به قدرتهای مسلط در خارج از ایران، مدار بسته سلطه گر و زیر سلطه را بوجود میآورند. از جنبه فرهنگی با ایجاد سانسورهای شدید و همه جانبه فضای فرهنگی و فکری و نقد در جامعه ایران را مسدود و عقیم میکنند. و بالاخره در روابط سیاسی با ایجاد ترور و خشونت از بالا، به فرمان شاه و ولی مطلقه فقیه، موقعیت سیاسی و اجتماعی خویش را در هرم قدرت حفظ میکنند. مجموعه اینکارها سبب میشوند که نابرابریها در درون جامعه ایران بطور روز افزون تشدید یابند. چرا که اکثریت بزرگی از مردم ایران محروم از هر گونه حقوق انسانی، شهروندی و ملی میگردند.
در واقع امور بالا سبب میگردند که ساز و کار گروه بندیهای مافیایی حاکم بر ایران بشدت فساد انگیز گردد. چرا که به آمران و عاملان این دو نظام استبدادی در بُعد اقتصادی، مجوّز تجاوز همه جانبه به داراییها و ثروت کشور و مردم ایران را میدهد. در بعد اجتماعی، کار حاکمان محدود و بریده بریده کردن تمامی روابط سالم اجتماعی مابین مردم میشود. این بند از بند گسستگیهای اجتماعی تجاوزی است که مستبدین به سلامت جامعه، همبستگی، انسجام و سلیم بودن حیات ملی ما ایرانیان میکنند. از همه بدتر و ویرانگرتر هجوم و تجاوز روزمره به فرهنگ غنی و کهنسال مردم ایران است. برای مثال در هر دو دوره شاه و ولایت فقیه، بیش از همه به دین، اعتقادات و مرامهای مردم ایران تجاوز و تعدی کردند و میکنند. هدف مستبدین از تجاوز به عقاید و مرامهای مردم این است که هر گونه عقیده و مرام مردمی را نازا و عقیم گردانند. با این خیال واهی که تا ابد ملت ایران را تحت حاکمیت خویش نگاه داشته و هر گونه اعتراض و استقامت در برابر زورگوئیهای خویش را از پایه سست و بی ثمر کنند. و بالاخره تجاوز به جان و ناموس مردم ایران که پیشه دائمی حاکمان مستبد است.
حاصل مجموعه این تجاوزها این شده و میشود که از یک طرف فقر و درماندگی اکثریت مردم ایران روز به روز بیشتر شود و از جانب دیگر، اقلیت حاکم بر جامعه از ثروت و نفوذ غیره قابل تصوری برخوردار گردد. امرواقعی در هر دوره استبدادی شاه و ولی مطلقه فقیه در ایران، در ابعاد وسیعی کاملاً مشهود و قابل مشاهده بود و است.
در حقیقت بنا بر نظر کاملاً درست ابوالحسن بنی صدر در کتاب “انقلاب”:
” … در نظامهای قدرت محور (ساخت اجتماعی) هرمی شکل میشود. هر اندازه قاعده (این هرم) بزرگتر و رأس کوچکتر، نابرابری بیشتر. در حقیقت پویایی نابرابری، بنوبه خود، قاعده هرم ( اکثریت مردم ایران) را بزرگتر و رأس هرم ( گروه بندیهای مافیایی) را کوچکتر میکند. ”
از کتاب ” انقلاب ” نوشته ابوالحسن بنی صدر، صفحه 21. ( کلمات در پرانتزها همه ازمن هستند. )
اولین ناهنجاری شدید روانی و اجتماعی این نابرابریها رشد و نمو، و زمینه سازی جهت پرورش جنون خود بزرگ بینی در روانشناسی مستبدین بیمار و حامیان آنان میگردد. بهمین خاطر نیز شعار آنان این است: ” هر کجا قدرت و قویتر وجود دارد، ثروت بیشتری نیز وجود دارد. در نتیجه بایستی همه جا و همیشه جانب صاحبان قدرت و ثروت را گرفت و با آنان همراهی و همکاری کرد.”
با این باور و تصور بشدت ناهنجار و بیمار نه تنها نابرابریها در جامعه تشدید میابند، بلکه تثبیت و دائمی نیز میگردند. در حقیقت حاصل روانشناختی این باور بیمار گونه ایناست که بتدریج این باور غلط عمومیت پیدا کند که نابرابریها فردی و جمعی نه محصول روابط قدرت استبدادی و جنون مستبدین حاکم بر کشور و جامعه، بلکه امری ذاتی، مادرزادی و غیره قابل تغییر در جامعه، باور شود.
بطور کوتاه و جمع بندی میتوان گفت که در هر دو نظام استبدادی شاه و ولایت فقیه، بیماری جنون خود بزرگ بینی مستبدین از “شخص اوّل مملکت”، شاه و یا ولی مطلقه فقیه، شروع میشود و در سلسله مراتب هرم اجتماعی قدرت که مستبدین ساخته و بازسازی میکنند، هر کس نسبت به مقام و رتبه خویش، هم از قدرت و ثروت بیشتری برخوردار میگردد،هم به جنون خود بزرگ بینی حادتری مبتلا میشود و هم سبب میشود که نابرابریها در جامعه ایران تشدید یابند.
در حقیقت، بنابر نظر ایتن، نویسنده کتاب ” جنون خود بزرگ بینی، علتها و پیامدهای غلو در شخصیت خود “، افراد نسبت به ضعف و یا شدت جنون خود بزرگ بینی شان، از دیدن واقعیتها و حقایق جامعه خویش، ناتوان تر میگردند.
4. پیامد چهارم جمع شدن قدرت در دست شاه و یا ولی مطلقه فقیه، تبلیغ و تشویق خرافات، یعنی غیره عقلانی اندیشیدن و عمل کردن است:
چه در استبداد دست ساخت دوران پهلوی و خواه در استبداد حاکم در دوره ولایت مطلقه فقیه کار رسانه های گروهی تحت حاکمیت استبداد، تبلیغ و تشویق ضد فرهنگ خرافات در جامعه ایران بود و هست. یکی از عناصر بسیار مهم این خرافات، نسبت دادن توانائیهای ” ماوراء طبیعه ” به شخص شاه و یا ولی مطلقه فقیه است.
از جنبه روانشناسی یکی از دلائل بسیار مهم رواج خرافات چه در دوران پهلویها، رضا شاه و محمد رضا شاه و خواه در دوره خمینی و خامنهای نیاز شدید جنون خود بزرگ بینی این “رهبران سیاسی” به گریز از حقایق و واقعیتهای موجود در جامعه ایران است.
در ادبیات زبان فارسی خرافه را حدیث باطل، سخن بیهوده و یاوه تعریف کرده اند. در حقیقت گریز از عقل و دانش و بیاعتبار کردن عقلانیت در فعالیتها در قلمروهای سیاسی و اجتماعی و بخصوص اعتقادی مردم ایران است. روانشناسی کیش شخصیت و غلو در شخصیت هر فرد مستبدی به سمت و سوی جنون خود بزرگ بینی نیازی مبرم به خرافات و غیره عقلانی اندیشیدن و عمل کردن دارد. در واقع، پناه بردن به خرافهها و غیر عقلانیها، گریز از واقعیتها، حتی مشاهده آنها است. به سخن دقیق، از منظر قدرت دیدن واقعیتها و حقایق زندگی اجتماعی مردم ایران، یعنی آنها را جز آن که هستند دیدن است.
در تحقیق و مطالعه تاریخی روند افزایش جنون خود بزرگ بینی چه نزد آن دو شاه در دوره پهلوی و خواه پیش خمینی و خامنه ای ما شاهد شدت یافتن تدریجی جنون خود بزرگ بینی تا جایی هستیم که مبلغین و پیروان این ” رهبران کبیر “، آنان را به دروغ صاحب ” فرهمندی ” (کاریسما) میگردانند. یکی از علائم بسیار بارز و برجسته روانشناسی تبلیغ غیره عقلانی و خرافاتی شدن این است که نزدیکان و مبلغین شاه و ولی مطلقه فقیه، برای آنان بی پرده صفات و خصائل ” ماوراء طبیعه ” قائل میگردند.
این امر سبب میگردد که گرایش به خرافات و غیره عقلانی اندیشیدن و عمل کردن، رسمیت دولتی پیدا کند. طوریکه در هر دو نظام استبدادی شاه و ولایت فقیه، ضد فرهنگ غیره عقلانی و خرافاتی کردن جامعه شکل و اشکال تبلیغات رسمی دولتی را پیدا کردند. در حقیقت در تمامی نظامهای استبدادی، از جمله در دو نظام شاه و ولایت فقیه، تبلیغ و تلقین خرافات، رفتار رسمی رسانههای گروهی دولتی میگردد. از جنبه روانشناختی این امر باعث میگردد که در روانشناسی بعضی از افراد جامعه در ایران، احساسات منفی و مخرب، هم چون غم و غصه خوردن و نا امیدی، بر عقل و شعور و دانش آنان چیره گردد.
علاوه بر این در اذهان عمومی، شناخت از راه دانش و عقل با خرافات غیره عقلانی مخلوط میشود و سبب ایجاد اغتشاش فکری نزد افراد و بخصوص جوانان میگردد. دلیل اصلی این امر اینست که مبلغین نظامهای استبدادی چون نیازی روز افزون به فرار از واقعیتها را پیدا میکنند، تلاش میکنند، نیروهای غیره عقلانی و خرافاتی را در روانشناسی پیروان خویش، و البته بعضی از مردم جامعه، تهیج و بسیج کنند. با اینکار نه تنها سطح دانش و عقل و خرد در جامعه بشدت نازل میگردد، بلکه با سانسور خود خویش، یعنی بستن فضای فرهنگی جامعه بر روی خود و عقل خویش، مانع از جریان آزاد اندیشهها، علمها، هنرها، و فنون و ابتکارها در فضای اندیشه و عمل خود گردند.
وقتی در جامعهای جنون خود بزرگ بینی از طریق مستبدین رسمیت پیدا کند به بعضی از افراد جامعه نیز سرایت میکند. در نتیجه ما مشاهده میکنیم که بعضی از درس خوانده ها و تحصیلکرده های جامعه ایران نیز کم و بیش به این جنون متبلا میشوند. طوریکه در این جامعه، بنا بر نظر ابوالحسن بنی صدر در کتاب ” کیش شخصیت “، ” ارزش اول یا ارزش مادر تمایز و تشخص اجتماعی میگردد، و متشخص ترین مقام اجتماعی بنمایندگی قدرت، خدای خدایان میشود. ” همانطور که شاه و ولی مطلقه فقیه در ایران دیروز و امروز شدند.
امر فوق سبب میگردد که شاهها و یا ولی مطلقههای کوچکتری نیز در همه جای جامعه ایران بوجود آیند. برای مثال آنچه در روابط سیاسی و حتی مبارزه با استبداد در ایران سخت چشمگیر است، این امر است که بعضی از گروههای سیاسی مخالف شاه و یا ولی مطلقه فقیه نیز از همان مدل و الگوی ساخت استبدادی، یعنی ایجاد سلسله مراتب در شکل ” مافوق و مادون ” بطور کورکورانه در سازماندهیهای خویش تقلید میکنند. و این شکل از سازماندهی را در سازمانهای سیاسی خویش، با هدف مبارزه با شاه و یا ولی مطلقه فقیه، مستقر میگردانند.
در نتیجه در اینگونه سازمانها و یا گروههای سیاسی مخالف رژیم استبدادی، شاهها و یا ولی مطلقه های کوچکتری نیز بوجود می آیند. و دقیقاً شبیه به سازماندهی دولت استبدادی در درون گروه، سازمان و یا حزب خویش، بعضی از اعضاء در ” رهبری سازمان ” صاحب قدرت مطلقه و خودکامه میشوند. اینان نیز از اعضاء گروه خویش اطاعت بیچون و چرا و پیروی کورکورانه را توقع دارند. البته نام آنرا تغییر میدهند و آنرا نه ” امر ملوکانه ” شاه و یا “حکم حکومتی رهبر عظیم الشأن “، بلکه ” دستور سازمانی ” میگذارند.
5. پیامد پنجم جمع شدن قدرت در دست شاه و یا ولی مطلقه فقیه، اعمال ترور و خشونت از بالا، یعنی از طریق رأس دولت به فرمان شاه و ولی مطلقه فقیه، به تمامی جامعه ایران است:
من در نوشتهها، سخنرانیها و مصاحبههای گوناگون خودم در گذشته به روانشناسی خشونت و رواج شگفتی آور و روزافزون آن در نظامهای استبدادی پرداختهام. ولی در این نوشته در نظر دارم به روانشناسی نیاز جنون خود بزرگ بینی سران و گماشته های استبداد به خشونت و اعمال ترور از طریق رأس دولت، یعنی به فرمان شاه و ولی مطلقه فقیه، بقصد فراگیر کردن ترس و عدم امنیت در روح و روان آحاد مردم ایران، بپردازم.
سئوال اصلی که از دید روانشناسی فردی و اجتماعی طرح است، اینست: چرا جنون خود بزرگ بینی شاه و ولی مطلقه فقیه در هر دو نظام استبدادی شاه و ولایت فقیه به اعمال خشونت و ترور از بالا نیاز داشت و دارد؟
در نوشتههای پیشین آمد که هم رضا شاه، هم محمّد رضا شاه و هم خمینی و خامنهای همگی از طریق کودتا، یعنی اعمال خشونت یک گروه نظامی و شبه نظامی استقرار یافتند و تمامی دولت را در ایران تسخیر و تصاحب کردند. اینان با اینکار حاکم بر هست و نیست مردم ایران گشتند.
حال هر گونه کودتایی که مستبدین در هر کشوری انجام میدهند، این کودتا تنها یکبار در آن کشور واقع نمیگیرد، بلکه کودتا در هر نظام استبدادی امری مستمر میشود. برای مثال تا زمانی که استبداد در میهن ما ایران مستقر است، نیازی دائمی به ترور و خشونت از طریق گروههای نظامی و شبه نظامی خود از بالا به دستور شاه و ولی مطلقه فقیه را دارد. کودتا یا کودتاها بایستی بطور پیوسته و دائمی بر یک روش پی در پی تکرار شوند و ادامه یابند. در حقیقت زور و خشونتی که در رأس دولت استبدادی بسیج، سازماندهی و به اجرا در میآیند، باید بطور مداوم و پیوسته تکرار شوند. اگر در این دو نظام استبدادی استمرار کودتا، بمعنای اعمال ترور و خشونت از بالا متوقف شود، شاه و ولی مطلقه فقیه بلافاصله قدرت از دست میدهند و رﮊیمشان سقوط میکند.
به همین دلیل هم هست که در وطن ما ایران، در هر دو نظام شاه و ولایت فقیه، خشونت و ترور شکل و شیوه روزمره گی بخود میگیرد. معنای روانشناختی روزمره شدن ترور و خشونت اینست که ایجاد ترس و عدم امنیت در روح و روان تمامی مردم ایران بایستی حالت همیشگی و همه جایی به خود گیرند تا استبداد حاکم قوام و دوام یابد.
حال اگر ما به انواع گوناگون توجیهها که برای وجود و حضور دائمی ترور و خشونت و اعمال آن از بالا، به فرمان شاه و یا ولی مطلقه فقیه، خوب دقت کنیم، رابطه مستقیمی مابین ترور و خشونت با جنون خود بزرگ بینی سران و گماشتههای استبداد را مشاهده توانیم کرد.
مشاهده میکنیم زیرا میدانیم اعمال خشونت در هر نوع رابطه انسانی نیاز به توجیه دارد. در مورد سیاست و حکومت بیش از موارد دیگر، حاکمان مستبد نیاز به توجیه ترور و خشونتی که بکار میبرند، دارند. این توجیه را در تاریخ نوین ملتهای جهان، از اوائل تا اواخر قرن بیستم ایدهئولوژهای راست و چپ برای مستبدین میکردند. از آغاز انقلاب مردم ایران در دو دهه پیش از پایان قرن بیستم تا هم اکنون، اِعمال ترور و خشونت از طریق دین در کشورهایی و نئولیبرالیسم در کشورهای دیگری و کمونیسم (در چین و کره و کوبا) و مرامهای راست افراطی در شماری از کشورها توجیه میشود.
از جنبه روانشناختی، اِعمال هر گونه خشونتی، برای خشونتگر از خود بیگانه، با احساس بزرگ، با اهمیت و توانا بودن خویش همراه است. بطور ساده، چون من قوی هستم و قدرت دارم، میتوانم به این و آن فرد زور بگویم و اعمال خشونت کنم. و چون خشونت من در دیگران ترس و وحشت بوجود میآورد، دیگران از من میترسند. چون دیگران از من میترسند، پس، من فردی بزرگ، با اهمیت و توانا و قوی هستم. حقیقت ایناست که زورگو، حقارت خویش را با زورگویی میپوشاند و جبران میکند.
خشونتگر از خود بیگانه به خود میگوید: اعمال خشونت برای من بزرگی میآورد، اما نفرت از من را نیز ایجاد میکند. پس، بایستی برای فریب افکار عمومی، نه شخص خودم، بلکه خشونت را تجلیل و تقدیس و ضرورت ” عمل بخاطر خلق و خدا ” جلوه دهم. تا از این طریق بتوانم خشونت گریهای خودم را عملی بزرگ و قهرمانانه به نمایش گذارم. با اینکار من خودم را آدم قهرمان و بزرگی جلوه میدهم که در راه ” خلق و خدا ” دست به خشونت میزند.
برای مثال اگر ما در روانشناسی تجلیل و تقدیس خشونت و انواع توجیهها که برای اعمال آن میتراشند، تأمل کنیم، محتوی این توجیهها همگی بیانگر جنون خود بزرگ بینی خشونتگران هستند.
به تعدادی از این توجیهها توجه کنیم:
- 1.خشونت و ترور از طریق دستگاههای تبلیغاتی که تماماً در دست دولت استبدادی قرار دارند، بمثابه اصل و اساس و بهترین شیوه برای اداره جامعه و کشور بطور مداوم هم تجلیل و هم تقدیس میگردد.
- 2.این دستگاههای تبلیغاتی خشونت و ترور حاکمان را بهترین و اصلاً تنها ابزار قابل استفاده جهت ” حلّ ” تمامی مشکلات و مسائل کشور، از هر نوعی که باشند، سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و یا فرهنگی، قلمداد کرده و این روش را به پیروان خویش نیز تلقین میکنند.
- 3.در هر دو نظام شاه و ولایت فقیه خشونت تنها و بهترین وسیله قابل استفاده برای ” حلّ ” اختلافات مابین مردم، از هر نوعی که باشند، سیاسی، قومی، مذهبی و بخصوص اختلاف در عقاید و نظرها، تبلیغ و توصیه میشوند.
- 4.خشونت و تروردر هر دو این نظامها نه تنها در حالات و وضعیتهای خطرناک و اضطراری، مثل جنگ و هجوم بیگانگان به وطن، بعنوان بهترین و تنها ابزار قابل استفاده برای دفاع از خود و سرزمین خویش از تقدم خاصی برخوردار است، بلکه تنها و بهترین ابزار جهت ایجاد صلح و امنیت، هم در درون جامعه و هم در بیرون از کشور ایران، تبلیغ و تلقین میشود.
- 5.خشونت و ترور تنها و بهترین وسیله جهت مقابله با ” دشمنان “، چه مرئی و خواه نا مرئی بحساب میآیند. چرا که در روانشناسی مستبدین دشمن همیشه و همه جا در کمین نشسته است، باید کاملاً مراقب بود.
- 6.خشونت و ترور جهت ایجاد ترس از قانون، خاصه قوانین وضع شده بوسیله حاکمان مستبد که خود نیز بنا بر میل و نیاز قدرت خویش در قوانین دخل و تصرف میکنند، در زندگی روزمره مردم حضوری دائمی دارد و به مثابه ضرورت تلقی میگردد.
- 7.خشونت و ترور بهترین و تنها ابزار استراتژیک دولت استبدادی است. البته این استراتژیها در رأس دولت بوسیله تدابیر “ملوکانه شاه ” و رهبر ” فرزانه ” ولی مطلقه فقیه تعیین میشوند.
- 8.خشونت و ترور بهترین و تنها ابزار قابل استفاده جهت اقدامات امنیتی و دفاع در مقابله با دشمنان نظام چه در درون و خواه در بیرون جامعه ایران بشمار میآیند.
حال اگر خوانندگان گرامی با دقت تمام این هشت توجیه خشونت را از جنبه روانشناسی معتقدان به آن مورد کاوش و تجزیه و تحلیل قرار دهند، مشاهده خواهند کرد:
شاه و ولی مطلقه فقیه و گماشته هایشان در ایران بدون اعمال ترور و خشونت هرگز قادر نمیشوند همه کاره، فعال مایشاء، تصمیم گیرنده و قیم تمامی مردم ایران گردند و مرکب جنون خود بزرگ بینی خویش در پهنای زندگی مردم به جولان درآورند.
مستبدین از طریق اعمال ترور و خشونت سازماندهی شده در دولت، مردم ایران را در وطن خودشان هیچ کاره، صغیر و کار پذیر، و به عنوان موجوداتی بشدت ترسو، ضعیف، بیچاره و درمانده که تنها در سایه ” اقدامات امنیتی ” (بخوانید ترور و خشونت) شاه و ولی مطلقه فقیه و عملههایشان، قادر به زندگی کردن و ادامه حیات در این دنیای ” وحشتناک ” که پُر از دشمن است، توصیف میکنند.
دنیایی که مستبدین برای مردم ترسیم میکنند، دنیایی است پُر از خطر و تهدید دائمی. در این دنیای پُر از نا امنی و عدم امنیت مستبدین به خود نقش ناجی مردم ایران را میدهند و با اینکار جنون خود بزرگ بینی خویش را هم تغذیه و هم توجیه میکنند.
در حقیقت همه هشت توجیه بالا به فریاد میگویند که ترور و خشونت جهت ایجاد ترس و وحشت و نا امنی در روح و روان مردم ایران بکار میآید و تنها ضامن و ابزار پیدایش و پایدار ماندن جنون خود بزرگ بینی مستبدین حاکم در ایران، هم در گذشته و هم در حال حاضر، بوده و هست.
در نوشته بعدی به روانشناسی فردی و اجتماعی مستبدین میپردازم. در آن نوشت سعی من یافتن منشأ و مبدأ ایجاد رابطه ترس با مردم ایران از طریق ترور و خشونت از بالا، و شناسایی ربط روانشناسی ایجاد ترس در مردم با جنون خود بزرگ بینی مستبدین است