چرا و چگونه در مدار بسته خشونت استبداد بازسازی میشود؟
از اواخر قرن هیجدهم میلادی که انقلاب کبیر فرانسه واقع گردید تا هم اکنون، در هر کشوری در این جهان که مردم آن با این قصد انقلاب می کنند که در میهن خود مناسبات و تناسبات رژیم استبدادی را از میان بردارند، بار دیگر استبدادی خشن تر، خونریز تر وویرانگرتر از استبداد پیشین، البته با نام و شکلی جدید، بازسازی می شود و جای خالی استبداد قدیم را پُر میکند.
در نوشته های پیشین چگونگی هم هویت شدن با متجاوز در مدار بسته خشونت از جنبه روانشناسی بررسی شد. در نوشته کنونی کوشش اینست، چرایی و چگونگی بازسازی استبدادها در جوامع و کشورهای گوناگون جهان از منظر روانشناسی فردی و اجتماعی پژوهش و تبیین گردد.
انتقال ترامای خشونت و استبداد از نسلی به نسل دیگر
یکی از مهمترین عوامل بازسازی استبدادها از منظر روانشناختی را می توان از طریق نظریه « انتقال تراما از نسلی به نسل دیگر »transgenerational trauma شناسایی و توضیح داد. این ساز و کار از طریق هم هویت شدن با متجاوز در مدار بسته خشونت صورت می گیرد.
نظریه انتقال ترامای خشونت از نسل قبلی به نسل بعدی در روانشناسی، خاصه روانپزشکی و روان درمانگری، در چند دهه گذشته بشدت مورد توجه این علوم قرار گرفته است. چرا که عملکردی بسیار مثبت در زمینه مداوای بیماران مبتلا به ترامای خشونت از خود نشان میدهد.
بر اساس تجارب روان درمانی نویسنده این سطور نیز، چگونگی بازسازی استبدادها در جوامع گوناگون بشری، از جمله میهن خود ما ایران، از صد و پنجاه سال گذشته تا هم اکنون را تنها از طریق شناسایی دقیق و جامع انتقال ترامای خشونت استبدادی از نسل پیشین به نسل بعدی، میتوان درک و در صورت آگاهی نسبت به آن، درمان و رفع کرد.
این امر حائز اهمیت است که بدانیم، انتقال اندیشه و عمل استبدادی، چه در درون خانواده ها، خواه در دیگر ساختارهای اجتماعی، تنها با ایجاد مدار بسته خشونت امکان باز سازی پیدا می کند.
حال بنابر آنچه تا کنون در نوشته های پیشین در مورد هم هویت شدن با متجاوز شناسایی گردید، اینطور میتوان گفت:
هم هویت و هم جنس استبداد خشونتگر و متجاوز گشتن، در تمامی عمر هر فرد قربانی خشونت، بطور بالقوه تأثیر گذار باقی خواهد ماند. جز آنکه فرد قربانی خود نسبت به وجود ترامای خشونت استبدادی در درون خویش آگاه، و با کمک این آگاهی با تمرین مداوم بتدریج خود را از اندیشه و عمل خشونت آمیز استبدادی رها گرداند.
در غیر اینصورت او نیز تجارب تراماتیزه شدن خود را بار دیگر بطور ناخودآگاه و ناخواسته، بشکل مستقیم و غیر مستقیم، با ایجاد مدار بسته خشونت، از نسل خود به نسل بعدی انتقال خواهد داد.
نویسنده این سطور خود بهنگام کار روان درمانی از طریق آشنایی با سرگذشت خانواده های قربانی انواع تجاوزات تراما برانگیز، زنجیره ای از « خشونتهای درون خانگی » intra-family violence را که در طول چندین و چند نسل اعمال و تکرار شده اند را شناسایی کردم.
حتی فقدان نقش حفاظت عاطفی والدین از فرزندان خویش، در شکل رفتار سرد و خشن، کنترل و مهار خشونت آمیز، بدون ابراز مهر و محبت نسبت به فرزندان ـ که غالباً در شیوه های تربیت استبدادی معمول هستند ـ در ایجاد ترامای خشونت استبدادی نقش مهمی ایفا می کنند.
چرا که حاصل این شیوه از رفتار با یک کودک ـ و یا حتی بزرگسال ـ آنان را مجبور می کند، خود را با مستبد خشونتگر هم هویت و هم جنس گردانند. در این فعل و انفعال پیچیده روانی ـ اجتماعی اینگونه افراد بطور ناخودآگاه می آموزند، در تمامی عمر خویش از همه دیگر اشخاص صاحب قدرت مستبد، اطاعت بی چون و چرا کنند. این امر باعث می گردد که آنان نیز بطور ذهنی و احساسی در بازسازی استبداد، عمله آن گردند.
چرا که از جنبه روانشناختی از آنزمان به بعد در تمام طول عمر خویش، بهنگام رویارویی با هر مستبد متجاوز قدرتمند، بلافاصله در درون شان احساس ذلیلی و بیچارگی، همراه با ناتوانی و درماندگی بوجود آید.
حال هر مستبد متجاوز خشونتگری میتواند از قربانی خویش مسن تر و یا جوان تر، هم جنس و یا از جنس مخالف، جزء اعضاء خانواده و یا غریبه باشد. برای مثال مادری خشونتگر، و یا پدر و برادری خشن و بیرحم که حتی در درونشان گرایش به خشونت جنسی وجود دارد، و یا معلمی سادیست، سرباز و یا افسری اشغالگر که مبتلا به جنون خود بزرگ بینی در اثر تجاوز نظامی گشته، و یا شکنجه گری که جنون لذت بردن از آزار و اذیت نسبت به دیگر انسانها را دارد. اینها همگی چون از دید قربانیان خشونت نسبت به آنان « قدرت مطلقه » دارند، وادار به هم هویتی و هم جنس آنان، در نتیجه مطیع بی چون و چرای اوامر قدرت می گردند.
چرا و چگونه ترامای خشونت از نسلی به نسل دیگر انتقال می یابد؟
حال جای پرداختن به این سئوال است که چگونه ترامای خشونت از نسلی به نسل دیگر انتقال می یابد و پُر شمار عمله های استبداد را برای بازسازی استبداد فراهم میکند؟
نظریه انتقال تراما از نسل پیشین به نسل بعدی Transgenerational Transmission of Trauma ( TTT ) بیانگر انتقال تجارب خشونت آمیز اعضاء یک نسل به اعضاء نسل بعدی است. این نقل و انتقال همانگونه که در بالا آمد، غالباً بطور ناخودآگاه و ناخواسته، و بدون قصد و نظر، از نسل پیشین به نسل بعدی منتقل، آموخته و درونی آنان می گردد. طوریکه بر تمامی روابط و مناسبات گوناگون زندگی نسل بعدی تأثیری ماندگار از خود بجای میگذارد.
این امر نه تنها پُر شمار عوارض جانبی ناخوشایند را در درون و برون قربانی سبب می گردد، بلکه حتی می تواند منجر به تقویت مقاومت روحی قربانی در جهت انتقال ترامای خویش به نسل بعدی خود و دیگران گردد.
خانم آنگلا موره Angela More` که پروفسور روانشناسی اجتماعی از دانشگاه لایبنیتس در شهر هانوور و بنیانگذار « انستیتو روان تحلیلی گروهی » group analytical institute .در آلمان است، موضوع انتقال ترامای خشونت از نسلی به نسل دیگر را بمثابهربانیان جنایات سیاسی نیز مبتلا به ترامای خشونت میگردند. »
آنگلا موره با تکیه و تأکید بر واژه « میراث احساسی » از زیگموند فروید، مبتکر روان تحلیلی، انتقال ترامای خشونت از نسلی به نسل دیگر را بمثابه « خشونت موروثی » قلمداد، و بیش از چهار دهه است که این پدیده روانی ـ اجتماعی بشدت مخرب را شناسایی و تبیین میکند.
در واقع ابتدا پس از انتشار کتاب « فرزندان قربانیان ـ فرزندان جنایتکاران » chinder of the victims – chinder of perpetrators که در سال ۱۹۹۲ میلادی در آمریکا انتشار یافت، موضوع انتقال ترامای خشونت از نسل پیشین به نسل بعدی، بشدت مورد توجه و کنجکاوی محققین تراما در علوم روانشناختی و روانپزشکی گردید. طوریکه از آن زمان تا کنون تحقیقات و مطالعات متعددی در این زمینه صورت گرفته و می گیرد.
آنگلا موره بنابر نوشته ها و سخنرانیهای خویش، از همان دوران نوجوانی و جوانی خویش تا هم اکنون که ـ بیش از هفتاد سال عمر دارد، و پروفسور بازنشسته، محقق و نویسنده پُر شمار مقالات علمی در این زمینه است ـ در مورد اهمیت این پدیده روانشناختی اینگونه مینویسد:
« از همان دوران نوجوانی و جوانی این سئوال هرگز ذهن مرا رها نکرد که چگونه امکان دارد اعضاء خانواده و فرزندان نسل پیشین که خود نظام فاشیسم استبدادی خونریز و متجاوزی، ( چون نظام نازیهای آلمانی ) را تجربه کرده اند، بار دیگر به سراغ نظامهای استبدادی دیگری می روند، از آنان حمایت و پشتیبانی می کنند، و تمامی جنایات و ویرانگریهای نظام متجاوز پیشین را با بی پروایی و بی شرمی چندش آوری توجیه و یا حاشا و انکار میکنند؟ »
ایشان در نوشته ها و سخنرانیهای متعدد خویش در این زمینه سه پرسش را طرح، و پاسخ هر کدامها از آنها را از جنبه روانشناسی اجتماعی و روان تحلیلی گروهی می دهد. این سئوال و جوابها از اینقرارند:
سئوال اوّل:
« چگونه ترامای خشونت تجربه شده می تواند از نسل پیشین به نسل و یا حتی نسلهای بعدی انتقال یابد؟ » ( برجسته کردن کلمات و جمله ها همه جا از مترجم متن است. )
پاسخ به سئوال اوّل:
« ترامای خشونت در درون انسان تراماتیزه شده بطور ناخودآگاه و ناشناخته تأثیری بس ویرانگر بر برداشتهای احساسی و شیوه های بیان اینگونه احساسات از خود بجای خواهد گذارد.
در عمل اینطور میتوان گفت که بوسیله توسعه « علائم بعدی فشارهای روانی تراما » posttraumatic stress syndrome در انسان مبتلا به ترامای خشونت، هر از چندی ترس و وحشت، و التهاب شدیدی بوجود می آید. این حالات روحی ناخوشایند نشانگر بخاطر آوردن لحظات و وضعیتهای تراما برانگیز در گذشته آنان هستند. افراد مبتلا به تراما در اثر بخاطر آوردن لحظه ها و وضعیتهای زمان مبتلا گشتن خویش به تراما، بلافاصله از خود واکنش نشان می دهند. محتوی این واکنشها غالباً ترس و التهاب بزرگی است که با خشم و عصبانیتِ، گاه غیر قابل مهار و کنترل، درماندگی و بیچارگی، و یا دچار سکون و سکوت مرگبار گشتن، همراه است.
به دنبال ایجاد این واکنشها فرد مبتلا به تراما از خود رفتارهای امتناع برانگیز avoidance behavior نشان میدهد. این رفتارها از گوشه گیری و منزوی کردن خویش از جهان بیرون آغاز گشته و منجر به اختلال روانی و روان تنی psychosomatic، مثل انواع امراض جسمی که منبع و منشاء روانی دارند، کزکردگی و دپرسیون، مصرف روز افزون مشروبات الکلی و یا مواد مخدر، گاهی نیز دچار خشم و عصبانیت خشونت آمیز که غیر قابل مهار و کنترل است و … به او دست میدهند.
حال چنانچه افراد مبتلا به ترامای خشونت زمانی خود والدین، مادر و پدر شدند، معاشرتهای احساسی و اجتماعی آنان با فرزندان خویش، غالباً متأثر از اینگونه اختلالات روانی ـ رفتاری هستند. این معاشرتهای بیمارگونه نه تنها بر درون و برون فرزندان شان تأثیری هراس انگیز بوجود می آورد، بلکه آنان را مبتلا به نامطمئن بودن مزمنی در اندیشه و عمل خویش می کند. در یک کلام، سبب می گردد که اینگونه روابط روحی و اجتماعی مختل به فرزندان نیز انتقال یابد.
زیرا که هر پدر و مادری برای کودکان خویش اولین و ابتدایی ترین مرجع معاشرتهای احساسی و اجتماعی هستند، در نتیجه کودکان در سنین طفولیت خویش به رفتارهای احساسی و اجتماعی والدین خویش بطور کامل وابسته هستند. در اثر این وابستگی شدید آنان نیز در معرض انتقال تراما به درون خویش و خطر ایجاد هراس و درماندگی نسبت به همه پیام ها و برخوردهای احساسی و رفتاری اختلال آمیز والدین خویش، قرار می گیرند.
علاوه بر آن کودکان خردسال در کنار این وابستگی شدید، تلاش می کنند، احساسات و رفتارهای اجتماعی والدین خویش را درک کنند. بدینصورت که در ارتباطات خودآگاه و ناخودآگاه خود با والدین خویش، نه تنها حالات روحی و تصاویر درونی پدر و مادر را به درون خویش انتقال میدهند، بلکه از همه مهمتر، کودکان خردسال تلاش میکنند این پیامهای احساسی و رفتاری اختلال آمیز را برای خود معنی و تفهیم کنند. »
حال من با آوردن چند مثال سعی میکنم، هر آنچه در بالا به قلم خانم آنگلا موره آمد را در رابطه با ایجاد مدار بسته خشونت در درون خانواده که سبب می گردد کودکان خردسال از همان اوان طفولیت در معرض خطر قربانی ترامای خشونت استبدادی گشتن قرار گیرد و راه بازسازی استبداد را در درون و برون خویش هموار کند، روشن کنم.
برای مثال اگر مادر و یا پدری در اثر تجربه ترامای خشونت مبتلا به افسردگی، و یا اعتیاد به مصرف الکل و یا مواد مخدر، هراز چندی چنان دچار خشم و عصبانیت غیر قابل کنترل، هم نسبت به یکدیگر و هم کودکان خویش گردند، مجسم کنید، چه ترس و وحشت و التهاب شدیدی به فرزندان آنان دست خواهد داد.
در واقع در یک چنین مدار بسته ای از خشونت، معاشرتهای روحی و اجتماعی فرزندان خردسال با والدین خویش، نه تنها اثری مخرب بر شکل و محتوای رفتار و گفتار و احساس طبیعی و خود انگیخته کودک با والدین را به مرور زمان از میان می برد، بلکه هر گونه واکنش اختلال آمیز احساسی و اجتماعی والدین نسبت به کودک، برای او غیر قابل محاسبه و پیش بینی می گردد. در نتیجه این حالات روحی و روانی منجر به ایجاد ترس و نگرانی و نامطمئن شدن به فکر و عمل خویش، می شود.
بخصوص عدم اطمینان به فکر و عمل خویش نزد هر کودک و حتی بزرگسالی، اثر بخشی کارها و اعمال آنها بر جهان بیرون از خود را، بشدت ضعیف، در نتیجه اعتماد بنفس آنان را بسیار کاهش می دهد. حال وقتی کودک تلاش می کند، دلیل رفتارهای خشونت آمیز، غیر طبیعی و بیرون از انتظار خود را همانگونه که خانم موره میگوید، درک کند و آنها را برای خود ابتدا معنی و سپس تفهیم و حالی کند، این درس را می آموزد: اعمال خشونت امری است طبیعی و او سزاوار تحمل آزار و اذیت و تحقیر است.
در واقع کودک اعمال خشونت نسبت به خود را برای خودش اینگونه معنی و تفهیم کرده و از آن درس میآموزد:
« چون پدر و مادر من از من بزرگتر و قوی تر هستند، جهت تربیت من، رفتاری خشونت آمیز با من می کنند. »
در نتیجه در ذهن و احساس کودک اعمال خشونت معنای تربیت را بخود می گیرد، و کودک را به این نتیجه می رساند که اگر من نیز زمانی بزرگتر و قویتر شدم، همانند والدین خودم، نسبت به هر آدم ضعیف و ناتوانی اعمال خشونت می کنم.
در حقیقت بنابر نظر روانشناسان امور تربیتی، « اگر والدین خواستند با خشونت به فرزند خویش اخلاق بیاموزند، مطمئن باشند که فرزند آنان، صاحب اخلاق نخواهند شد، ولی حتماً خشونتگر خواهند شد. چون در ذهن و احساس فرزند اعمال خشونت، شکل اخلاق بخود میگیرد. »
بنابراین در ذهن و احساس کودک امروز و بزرگسال فردا، بقول ابوالحسن بنی صدر، « زور و قدرت و خشونت اصالت پیدا می کند و اصل می گردد. » و البته از این طریق است که استبدادها یکی پس از دیگری بازسازی می شوند، و هست و نیست خود و ملتها را هزینه « میراث احساسی » خشونتها و نادانی های والدین خویش میکنند.
در نوشته بعدی به دو سئوال و جواب های دیگر خانم موره پرداخته خواهد شد.
منابع و مأخذ ها:
Moré, A. (2007a): Gefühlserbschaften und „kulturelles Gedächtnis“. In E. Timm/E. Katschnig-Fasch (Hg.) Kulturanalyse – Psychoanalyse – Sozialforschung. Positionen, Verbindungen und Perspektiven. Wien, Österreichisches Museum für Volkskunde, S. 209-220. Zugl.: Österr. Ztschr. f. Volkskunde LXI/110, 209-220.
Moré, A. (2007b): „Bis ins dritte und vierte Glied“ – Erklärungen und Mechanismen zur transgenerationalen Übertragung. ZfPP 12:2004, Nr. 3+4, 259-280 (tatsächl. Erscheinungsjahr 2007).
Moré, A. (2007c): „Bis ins dritte und vierte Glied“ – Erklärungen und Mechanismen der transgenerationalen Übertragung. gruppenanalyse 17, H. 1, 29-50 (überarb. Fsg. von 2007b).
„Gefühlserbschaften – die stumme Sprache zwischen den Generationen“, in Kuckuck – Notizen zur Alltagskultur 21, H 1, 2006, S. 46-51
„Grenzenlosigkeit – Wut – Resignation. Reinszenierung und Abwehr bei Nachkommen von Tätern“, „Die unbewusste Weitergabe von Traumata und Schuldverstrickungen an nachfolgende Generationen“, Journal für Psychologie 21/2, 2013, 1-34