6. پیامد ششم جمع شدن قدرت در دست شاه و یا ولی مطلقه فقیه، ایجاد ترس و عدم امنیت دائمی در روح و روان مردم ایران است.
در نوشته پیشین به روانشناسی رابطه جنون خود بزرگ بینی با اعمال ترور و خشونت از بالا به قصد ایجاد ترس و عدم امنیت دائمی در روح و روان مردم ایران پرداختم. در نوشته کنونی در نظر دارم، روانشناسی منشأ و مبدأ ایجاد ترس و مکانیسم ترسیدن و ترساندن را در روانشناسی افراد مستبد شناسائی کنم. بخصوص این امر اهمیت دارد که رابطه جنون خود بزرگ بینی مستبدین با ترس و ناامنی که آنان در روح و روان مردم ایران ایجاد میکنند، مورد شناسائی قرار گیرد.
برای شناخت این رابطه و فعل و انفعال روانی و اجتماعی بهتر دیدم که با آوردن یک مثال واقعی از سیر تحول روان درمانی فردی که مرتکب قتل گشته و در زندان، روان او مورد درمان قرارگرفتهاست، مطلب فوق را روشن و واضح تشریح کنم.
اووه کاتسن مالر، Uwe Kazenmaler رئیس بخش درمانهای اجتماعی زندان تگل Tegel در شهر برلین، پایتخت آلمان است. او روانشناس و روان درمانگر زندانیانی با جرائم سنگین از جمله قتل و جنایت و سرقتهای مسلحانه است. کاتسن مالر گزارشی مفصل در مورد یک فرد زندانی که مرتکب قتل شده است را انتشار داده است. (1)
من در ذیل ترجمه بخشهایی از این گزارش را میآورم. چرا که محتوی این گزارش روان درمانی برای شناختن روانشناسی ایجاد ترس هم در خود فرد مستبد و هم در رابطه با ترس و وحشتی که او در درون دیگر انسانها بوجود میآورد، حائز اهمیت است. بخصوص این امر با اهمیت است که بدانیم مستبدین جنون خود بزرگ بینی خویش را از طریق ایجاد ترس و ناامنی در دیگران، تغذیه، تقویت و پایدار نگاه میدارند. تیتر گزارش این است: ” آیا شما از من میترسید؟ “
اووه کاتسن مالر در ابتدای گزارش خویش در مورد وظیفه و شیوه کار تخصصی خودش اینطور مینویسد: ” من 25 سال است با انسانهایی سر و کار دارم که بخاطر جرائم بسیار سنگین محکوم به حبسهای طولانی شده اند. خیلی بیشتر از دیگر انسانهایی که من در زندگی خودم با آنان سر و کار دارم و میشناسم، وقتم را با این زندانیان سپری میکنم. تماس و رابطه من با زندانیان غالباً سالها طول میکشد. چرا که من نه تنها اشتغال به روان درمان گری دارم، بلکه رفتار و کردار، و پندار و گفتار فرد زندانی را در طول روند درمان روانی او در زندان، ارزیابی میکنم.
پیشگویی رفتارهای بزهکاری زندانی و انتظار ممکن درباره بهبود و یا عدم بهبود او در آینده نیز جز کارهای تخصصی من است. بهمین خاطر نیز من همیشه قبل از آنکه بکار روان درمانی فرد مجرم بپردازم، مدارک مربوط به پیشینه او، احکام صادر شده جهت محکومیتهای او، و روند رفتارش در طول مدت حبس را بعلاوه اظهار نظرهای کارشناسان دیگر در مورد شخصیت او، مطالعه میکنم. با این کارها من سعی میکنم، در ابتدا برداشتی اولیه از خصلتهای روانی و رفتاری فرد مجرم زندانی را در ذهن خودم داشته باشم.”
کاتسن مالر در ادامه به تشریح صفات شخصیتی و رفتاری یک زندانی که مرتکب قتل شده است و او فرد مزبور را روان درمانی میکند، میپردازد. کاتسن مالر این فرد را ” آقای ب ” مینامد. او اینطور به گزارش خود ادامه میدهد.
” آقای ب در سن 31 سالگی خود یک قاچاقچی مواد مخدر را که به او آمفتامین Amphetamin میفروخته به قتل میرساند.( آمفتامین ماده مخدر شیمیایی است که در اثر مصرف آن شادی و شعف، کمبود اشتها و فعالیت مصنوعی بیش از حدّی را در فرد مصرف کننده بوجود میآورد. مترجم) آقای ب معتاد به این ماده مخدر بود. او روزی چون پول کافی برای خرید این ماده مخدر نداشت، از قاچاقچی خود تقاضای خرید به نسیه را میکند تا پول مواد مخدر او را بعداً بپردازد. ولی قاچاقچی حاضر به فروختن به نسیه نمیشود. چرا که آقای ب از قبل نیز بدهکار بوده و هنوز بدهی قبلی خود را نپرداخته بود. آقای ب به دلیل اعتیاد شدید خود به این ماده مخدر و برای آنکه هر چه زودتر آمفتامین بدست آورد تا بتواند رفع خماری کند، قاچاقچی مواد مخدر را در جا خفه میکند و میکشد.”
در این قسمت روان درمان گر به شرح صفات شخصیتی آقای ب میپردازد و خصلتهای فردی او را اینطور توصیف میکند:
” آقای ب بطور متوسط صاحب استعداد خوبی است. او توانائیهای نسبتاً زیادی دارد. در آزمون روانشناختی شخصیت او، او را فردی تشخیص داده اند: « بشدت تک رو، خود رأی و خودکامه و دارای اعتماد به نفس قوی است. طوریکه با خود محوری و خودکامگی های خود، حتماً باید نظر و حرف خود را به کرسی قبول بنشاند. او فرد خود گردانی است که بشدت توقع سلطه بر دیگران و مطیع خویش کردن دیگر انسانها را دارد. « ( برجسته کردن کلمات و جمله ها همه جا از من است.)
کارشناس تشخیص دهنده شخصیت روانی – اجتماعی آقای ب او را فردی توصیف کرده است: « مبتلا به خود شیفتگی ( نارسیسم ) شدید، همراه با تمایلی قوی به ضد اجتماعی بودن و ضد ضوابط جامعه انسانی عمل کردن ( در روانشناسی این بیماری روانی و اجتماعی را Dissozial و یا Anti Sozial مینامند.) دارد. او اعتیاد شدیدی نیز به مصرف آمفیتامین دارد.« ولی از زمانی که در زندان بسر میبرد و تحت حفاظت است، اعتیاد خود را ترک کرده است. این امر هر از چندی بطور مرتب در او آزمایش میشود.”
در ادامه کاتسن مالر به روابط خانوادگی و منشأ اجتماعی آقای ب پرداخته و گزارشی از محیط زیست اجتماعی او به شرح ذیل میدهد:
” آقای ب در یک محل ویلایی در شهر هامبورگ آلمان با شرایط زندگی نسبتاً مرفه و قابل تأمین و اعتماد بزرگ شده است. محیط خانواده گی او محیطی بوده که در آن توقع رشد و ترقی و به درجات بالای اجتماعی رسیدن، بیش از اندازه حاکم بوده است. او به احتمال قوی تا حدود زیادی نیزعزیز دوردانه و لوس پرورش یافته است. پدر او معلم و مادرش مهندس معمار ساختمان هستند. آقای ب از دوران نوجوانی و جوانی خویش ورزش بوکس بازی و کارا ته را با موفقیت آموخته و هنوز نیز به این دو ورزش ادامه میدهد. او قبل از آنکه مرتکب قتل شود و به زندان افتد، دانشجو بوده و در دانشگاه درس می خوانده است. آقای ب نزدیک به پایان تحصیلات خویش بوده است. البته اتمام تحصیلات خود را مدام به عقب میانداخته است. شاید بخاطر اعتیاد شدید خویش به مواد مخدر. آقای ب در کنار تحصیلات خود در عشرتکده ها نیز کار میکرده و در کافهها به فروش مشروبات الکلی اشتغال داشته است. او غالب اوقات خویش را در فاحشه خانهها و اماکنی که فاحشه خانهها در آنها واقعند، سپری میکرده است. ”
در ادامه کاتسن مالر به محتوی گفت و گوهای خویش در ابتدای ساعات روان درمانی با آقای ب میپردازد. کاتسن مالر جریان اولین جلسه روان درمانی با آقای ب را اینطور شرح میدهد:
” اقای ب سر وقت به جلسه اوّل روان درمانی آمد. او مردی است بلند قد، صاحب عضلات قوی و هیکلی تنومند و ورزشکار که چهره و قیافه زیبایی هم دارد. روی بازوها و گردن او بیشمار خالکوبی های وحشت انگیز نمایان است. در ذهن من بلافاصله این فکر تجلی میکند که او بطور حتم در سلسله مراتب معمول در زندانها، کاملاً در رأس هرم قدرت مابین زندانیان قرار دارد. من به او سلام کردم و از او خواستم در مقابل من روی صندلی بنشیند. او نشست، قیافه مرا برانداز کرد، لبخندی زد و گفتگو با من را آغاز کرد. آقای ب در حالیکه در چشمهای من نگاه میکرد، با این سئوال از من آغاز گفتگو کرد: « آیا شما از من میترسید؟»
کاتسن مالر در این قسمت این توضیح مهم را به خوانندۀ گزارش خویش میدهد:
” در هر روان درمانی اولین جلسه و آغاز گفتگو با بیمار بسیار با اهمیت است. چرا که گفتگوهایی که در ادامه مابین روان درمان گر و درمان شونده جریان می یابند، تعیین کننده سمت و سو و روال گفتگوهای روان درمانی هستند. من در جواب به او گفتم: « مطلب را کوتاه و خلاصه کنم. اگر ما بخواهیم با هم کشتی بگیریم و زور آزمایی بدنی کنیم، این امری است کاملاً طبیعی که من حتماً در این نبرد شکست خواهم خورد. »
جواب من آقای ب را کمی گیج و مبهوت کرد. لبخندی که در ابتدا بر لبان او جاری بود، یکباره خشک شد و از میان رفت. در جواب حرف من این سئوال را از من کرد: « برای شما بعنوان یک مرد شرم آور نیست، یک چنین جوابی به من دهید؟ « من در جواب او گفتم: « البته اگر من در دنیای جنون آمیز شما میبایستی زندگی میکردم. طبیعتاً این امر برای من شرم آور و یک مسئله بود. ولی خدا را شکر من نباید در دنیای دیوانه شما زندگی کنم. در دنیایی که من در آن زندگی میکنم، این امر نه شرم آور است و نه برای من مشکل تلقی میشود.»
بنظر آمد که آقای ب پس از شنیدن جواب من از گفتگو با من خوشش آمد. نگاه او به من دیگر نگاهی تمسخره آمیز نبود، بلکه بیشتر در نگاه او کنجکاوی ایجاد شده بود. سپس من به حرفم اینطور ادامه دادم: « من به شما یک پیشنهاد میکنم. اگر من روزی مشکلی پیدا کردم که برای حلّ آن نیاز به درگیری بدنی و کتک کاری داشتم، بطور حتم با شما مشورت و تقاضای کمک میکنم. چرا که شما در اینکار واقعاً ماهر و خوب هستید. در عوض، اگر شما روزی خواستید بدانید چگونه میتوانید با صلح و صفا زندگی کرد، بدون آنکه هر از چندی با دادستانی و دستگاه قضایی مشکل و درگیری پیدا کنید و به زندان افتید، آنگاه از من سئوال کنید. من این شیوه از زندگی کردن را خیلی بهتر از شما میشناسم.
آقای ب شروع کرد به خندیدن و گفت: « شما آدم جالبی هستید. باشد، ما میتوانیم با هم آغاز به کار کنیم.« از نظر من جوّ گفتگوهای درمان روانی مناسب شد. طوریکه گویی در امتحانی که او از من کرد، من قبول شدم و بدینوسیله اعتماد دو طرفه مابین ما بوجود آمد. “
کاتسن مالر دراین بخش از گزارش خویش با تیتر درشت اینطور مینویسد:
« آقای ب سرخوردگی های گذشته خود در روابط حاکم بر خانواده خود در دوران کودکی و نوجوانی خویش را باز سازی میکند».
روان درمان گر در ادامه مینویسد: ” ما در باره سرگذشت و زندگینامه او گفتگوهای خود را آغاز کردیم. او بلافاصله از دوران کودکی و نو جوانی خویش صحبت به میان آورد. آقای ب اینطور تعریف کرد که او همیشه از جوانان بزرگتر از خودش ترس و وحشتی شدید میداشت. بخصوص وقتیکه آنها او را عصبانی و یا بیشتر از آن، او را آزار و اذیت میکردند.”
کاتسن مالر در این قسمت به این نکته مهم اشاره میکند: ” بار دیگر در مباحث ما بطور مستقیم موضوع ترس پیش آمد و ما در باره ترس گفتگو کردیم: در این قسمت از گفتگوهای روان درمانی نقش پدر او در زندگیاش نمایان گشت. او پدر خود را اینطور توصیف کرد: او پدری بشدت زور گو و سلطه گر داشته که تمام حواسش فقط به سوی ترقی و پیشرفت و رسیدن به جاه و مقام در جامعه سمت گیری شده بوده است. این پدر انتظاراتی بیش از حدّ و اندازه از فرزند خود داشته و هیچ زمان نیز از پسر خود (آقای ب ) راضی و خشنود نبوده است.
آقای ب رفتار پدر خود در خانه و نزد خانواده خویش را اینگونه توصیف میکند: « وقتی پدرم پا به خانه میگذاشت، تمامی جوّ خانه خشک و بی روح میشد. او آدمی بود که رفتارش در خانه و نزد خانواده خود پُر از خشم و عصبانیت، و به معنای واقعی کلمه، پدری جبّار، و بی رحم و شفقت بود. ولی در بیرون از خانه و خانواده، او فردی فوق العاده ترسو و زبون و خوار بود. »
کاتسن مالر در ادامه اینطور مینویسد: «آقای ب به کمک و پشتیبانی مادر خویش و خواسته عمیق خودش، بوکس بازی و ورزش کاراته را آغاز میکند و با حرص و ولعی پایان ناپذیر تا به امروز به این دو ورزش ادامه میدهد. آقای ب با تمرین مداوم این دو ورزش بسیار فربه و تنومند میشود. طوریکه خیلی زود ورق زندگی او عوض شده و اینبار همه از او میترسیدند. »
کاتسن مالر در گزارش خویش این نکته را با تأکید تمام بازگو میکند که: « در روند گفتگوهای روان درمانی مابین ما بتدریج این امر برای من روشن گشت که در روانشناسی آقای ب همه چیز و همه کس تنها دور یک محور چرخ میزنند: این محور تشکیل شده از ترس، خود نمایی و خود خواهی، و بیش از هر چیز دیگر، داشتن قدرت که برای او اهمیتی فوق العاده دارد»0
کاتسن مالر اینطور ادامه میدهد: ” در گفتگوی بعدی آقای ب طور دیگری سخن خویش را آغاز کرد. او گفت: « من اطلاع یافتم که شما تنها روان درمان گر توانا و با صلاحیت در این زندان هستید». سپس او جان کلام خویش را اینگونه بیان کرد: « میدانید چرا وقتی من شب در جنگل تنها راه میروم و قدم میزنم، از هیچکس و هیچ چیز نمی ترسم؟ » من در جواب او گفتم، نه نمیدانم به من بگویید، چرا؟ او اینطور گفت: « زیرا من خطرناکترین موجود در جنگل هستم.»
کاتسن مالر در ادامه جوّ حاکم بر گفتگوهای روان درمانی با آقای ب را اینطور توصیف میکند:
«آقای ب بشکل مبارزه طلبانهای به من نگاه میکند و لبخند قهرمانانهای بر لبانش نقش میبندد. بلافاصله این امر برای من روشن میشود که آنچه را آقای ب بیان میکند، موضوع محوری در روانشناسی او محسوب میشود. در ذهن او جهان پُر است از تهدیدهای حیاتی و او بطور بسیار هوشیار تمامی حواس خود را جمع این تهدید ها کرده و بشدت مراقب آنها است.»
کاتسن مالر در ادامه مینویسد: « گفتگوهای بعدی مابین من و آقای ب شدت و حدت خاصی بخود گرفتند. آقای ب از روان درمانگر خود اقتداری ثابت و محکم، استقلال درونی، هوشیاری و متمرکز کردن تمامی حواس بر شخص خود را طلب میکند. او با صراحت و بی پرده گی زیادی، همراه با بی شرمی و بی آزرمی عجیبی در باره خود و تخیلات خشونت آمیز خویش با من گفتگو میکند. بعضی مواقع در بیانات او حالتی لخت و عریان از مبارزه طلبی و سلطه بر من، بطور شوک انگیز جلوه گر میشود. او در گفتگو با من بعضی مواقع خشونت زبانی تحقیر آمیز بکار میبرد و بطور مستقیم به من توهین میکند. چند لحظه بعد مرا برای خود ایده آل و آرمانی، و الگو میکند.
در این قسمت کاتسن مالر روان درمانگر در باره وضعیت درونی خودش بهنگام و پس از گفتگو با آقای ب مینویسد و حالات درونی خویش را اینگونه توصیف میکند:
” اینها لحظات بسیار مهمی برای من هستند. این سئوالها در ذهن من نمایان میشوند: آیا من قادر هستم او را تحمّل کنم، بهتر نیست خود را از اینکار عقب بکشم، و یا آنکه طاقت آورم و با صبر و شکیبایی تا آخر تلاش کنم تا جایی که میتوانم او را درمان کنم؟ آیا برای من رابطه با او قابل تحمّل است، یا نه، کار کردن با او را بایستی رها کنم؟ آیا حاضرم او را همینطور که هست، بپذیرم و به او علاقه داشته باشم؟ علاقه داشتن به آدمی قاتل و جنایتکار که مرتکب قتل همنوع خود شده است، کار آسانی نیست. در دید من، او انسانی است که در زندگی خود شکست خورده است. در حال حاضر نیز از نظر روحی درمانده و بیچاره است. البته برای روان بیمار خود بزرگ بین او، قبول این درمانده گی ها غیره قابل تصور است.”
مدار بسته ترس، قدرت و جنون خود بزرگ بینی:
سپس کاتسن مالر در مورد نظر آقای ب نسبت به خودش اینطور مینویسد: « نیاز و علاقه آقای ب به رابطه داشتن با من و ادامه روان درمانی نزد من، کاملاً قابل مشاهده است. ولی در عین حال او با نیش و کنایه زدن به من، و مرا وادار به واکنش کردن، تلاش میکند، سرخوردگی های گذشته خود در دوران کودکی و نوجوانی خویش را باز سازی کند. آقای ب از جنبه روانشناسی در مدار بستهای از ترس و قدرت و خود بزرگ بینی، زندانی شده است. شکل و محتوی این مدار بسته اینگونه است:
وقتی من در دید او ضعیف بنظر آیم، او نمیتواند برای من ارزش قائل شود و به من احترام گذارد. زیرا که من دیگر برای او الگو و نماد قدرت و اقتدار نیستم. در اینصورت چون من نقش نماد قدرت را برای او ایفا نمیکنم، نمیتوانم به او هیچگونه امنیت و امن و امانی دهم. ولی اگر قوی و صاحب اقتدار باشم، برای او مایه ترس و تهدید میشوم. در این حالت ترس و تهدید اضطرار آمیز، او خود را در دستهای من زبون و بیچاره، و بشدت ضعیف و ناتوان احساس میکند. »
کاتسن مالر در ادامه روند درمان روانی آقای ب را اینطور تشریح میکند: ” حمله های زبانی او نسبت به من در طول چندین ماه بتدریج کم و کمتر شدند و آمادگی او جهت نمایان کردن درون خویش بیشتر شد. در رفتار روزمرۀ خود در زندان او سعی میکرد، کردار خویش را با قواعد و قوانین موجود در زندان انطباق دهد. او بتدریج ساخت رفتار روزمره خود را سالم و صلح آمیز کرد. طوریکه سر پرست های او در اداره زندان از کار و رفتار او روز به روز بیشتر رضایتمند میشدند. آقای ب قادر گشت، به استثنای تنها یکبار، ترک اعتیاد کند. “
کاتسن مالر در پایان گزارش روان درمان گری خویش، در مورد تجربه خود با آقای ب اینگونه جمع بندی میکند:
” در روان درمانیِ آقای ب مهمترین موضوعها از اینقرار بودند: داشتن صبر و شکیبایی در درک و فهم روانشناسی شخصیت این جوان، احترام گذاردن به او و قدر شناسی از رشد تدریجی روان و رفتار او، و بیش از هر چیز دیگر، جدا کردن کاملاً روشن شخصیت انسانی او، از جرمی که او مرتکب آن شده است. همراه با رد و ملامت رفتار جنایت آمیز او.”
کاتسن مالر در پایان گزارش روان درمانی خویش در مورد پیش بینی آینده آقای ب اینطور مینویسد:
” در این اثنا آقای ب از زندان آزاد شده است. ولی متأسفانه هنوز معلوم نیست که او آینده خویش را چگونه سازمان و سامان خواهد داد. او در طی دوره روان درمانی خویش در زندان، خود خویش را بهتر شناخت و بخود نزدیکتر شد. با این وجود، هویت او به عنوان بزهکاری که مرتکب قتل انسان دیگری شده است، برای همیشه در او و با او باقی خواهد ماند
اگر چه آقای ب آرزو دارد، شهروندی سالم و بی خطا گردد. اما شیوه زندگی او در گذشته، زندگی کردن در (ضد) فرهنگی در حاشیه جامعه Subkultur بوده است. او در این ضد فرهنگ مخرب و ویرانگر احساس خود بزرگ بینی و خود شیفتگی (نارسیستی) زیادی را تجربه کرده است. در حالیکه هنوز برای او زندگی کردن بمثابه شهروندی سالم و آبرومند، کار بشدت سخت و دشواری است. اینکه آیا او قادر است، جنون خود بزرگ بینی و خود شیفتگی بیمار گونه خویش را رها کند و شهروند سالمی دارای احساس جمعی و اجتماعی گرم گردد؟ به این سئوال در حال حاضر نمیتوان جواب داد…. ”
در نوشته بعدی به تجزیه و تحلیل روانشناختی گزارش فوق در دو نظام شاه و ولی مطلقه فقیه خواهم پرداخت. هدف نوشته بعدی اینست که روند روانی و اجتماعی پوشیده و پنهان در پشت پرده جنون خود بزرگ بینی نزد مستبدین شناسائی گردد. روند روان درمانی و شخصیت آقای ب بقلم اووه کاتسن مالر، نمونه نوعی از فعل و انفعالاتی درونی فردی مستبد است.
(1) Uwe Kazenmaler
Psychologie Heute, Oktober 2018