عدم استقبال کافی از مقالات و مباحث بنده پیرامون قرآن و جهان بینی باعث شده که اخیراً کمتر بنگارم و حتی بیندیشم، هر چند که برآنم تاکنون به لطف و مدد الهی، کاری بس سترگ و شاید بی نظیر در فهم قرآن انجام دادهام که میتواند بسیار در تعالی اندیشه دینی مؤثر باشد. البته سانسورها و محدودیتهای پیرامونی نیز در این عدم توفیق کم اثر نبودهاند. این درد دل را علنی کردم که بگویم هرآن کس که این مدعای مرا در صدق و راستی دریابد و همتی نکند و یاری نرساند که این روش فهم نیز در میان صاحبنظران و فعالان و علاقمندان این عرصه حداقل به قدر شناخت مطرح شود، بنوبه خود در پیشگاه الهی مسؤول است.
حال علیرغم سطور فوق، بخش دوازدهم این سری گردآوریها از کوتاه نگاریهایم را که مدتی است به تأخیر افتاده و از همین روی هم مطول است، در دسترس مخاطبان گرامی قرار میدهم. ابتدا آنچه را که به مناسبت نوروز نگاشتم، و متعاقب آن به پرسشی در خصوص نوروز پاسخ میدهم. بعد از آن؛ نوبت پرسش و پاسخهایی در خصوص حدیثی درباره حکومت و مدیریت زنان میشود، و پس از آن پیامد ارائه توضیحی پیرامون معنای «انه بسم الله الرحمن الرحیم» مربوط به نامه سلیمان به ملکه سبا (منتشر شده در مقاله «حروف مقطعه؛ کدهای تدوینی») به پرسشهایی پاسخ میگویم، سپس به معنا و مفهوم صلوات بر پیامبر مکرم اسلام میپردازم و متعاقب آن پرسشی را درباره صلواتهای صحیفه سجادیه پاسخ میگویم. نوبت بعدی؛ نقدی است به نوشتاری از جناب محمد موسوی عقیقی درباره ازدواجهای پیامبر اسلام، و پس از آن به پرسشی درباره نظر علامه طباطبایی درباره آزادی عقیده در اسلام پاسخ میگویم. پرسش و پاسخ بعدی درباره سحر و جادو میباشد، و ما بعد آن؛ درباره عدم وجوب روزهداری بر فقراء، سپس درباره معنا و مفهوم «سوره» در قرآن توضیح میدهم، و بعد درباره مصداق منافقان، و نیز شاهدی دیگر در وجود اشتباه در شماره گذاری آیات قرآن. در پایان هم به به پرسشی درباره نظر اخیر جناب دکتر سروش نسبت به آقای خمینی پاسخ میگویم.
1ـ سالهاست در فهم صحیح قرآن و دفاع عقلانی از دین میکوشم و در این میان با واکنشهای گوناگونی مواجه گردیدهام که برخی خوشایند و بیشتر ناخوشایند بوده است و البته بیشتری ناخوشایندی امری طبیعی بوده چرا که بازنگری و تغییر در آراء و عقاید دیرینه که گویای در بیراهه بودن و بیهودگی عمر پیشین است ذاتاً امری ناخوشایند میباشد. حال در آستانه نوروز که فلسفه وجودی آن طلب بهروزی است و بهروزی هم حاصل نیاید مگر به بهبود منش و روش و کنش، دوستان و صاحبنظران ارجمند را و به طور کلی مخاطبانی را که دغدغه دینداری دارند دعوت مینمایم نظری بر مقالات و مباحث بنده بیفکنند و ضمن اینکه مرا از نقدها و نظرات خود بهرهمند میسازند در راستای کشف و نشر حقیقت در تبلیغ آنچه مفید درمییابند بکوشند. امید به بهروزی که حاصل نیاید مگر در پناهش.
2ـ پرسش: در کشور ما هر سال درباره نوروز دو طیف از مردم یکی طبقه روحانی دوم طبقه روشنفکران در جدال هستند تعدادی از روحانیون به این عقیده هستند که تجلیل کردن از نوروز بدعت است و ناروا و هیچ دلیل مبنی بر روا بودنش در متون مقدس نیست، روشنفکران هم به این باورند که تجلیل کردن از نوروز اشکال ندارد، نظر شما را میخواستم؟
پاسخ: قرآن تبیان لکل شیء است یعنی اصول جهان بینی که معیار و محک سنجش و داوری هستند را تبیین نموده است. از اصولی که قرآن تبیین مینماید یکی گزار و هجرت از اخلاق رذیله به اخلاق حسنه است و حال آنکه اگر نوروز بستر یا حتی بهانهای برای این تغییر و تحول باشد امری نیکو و الهی خواهد بود. نوروز بمثابه از نو آغاز کردن هم خود ممد حیات است و مفرح ذات، پس ناروایی در آن راه ندارد مگر آلوده به اسراف و تبذیر و خرافه و انحراف شود. بنابراین اگر نوروز نوروز باشد یعنی آدمی خود را از نو و در مراتبی بهتر بزاید قطعاً مایه برکت است و خشنودی خدای تعالی را در پی دارد. از اتفاق دکانداری دین بدعت در دین است و امری مذموم! محرمات الهی همگی تبیین گشتهاند و اگر در باب موردی دین ساکت است اصل بر روایی آن است نه اصل بر ناروایی آن. حیطه انذار محدود است و حیطه تبشیر بینهایت، پس اگر به امری در دین انذار داده نشده اصل بر روایی آن است چرا که دین الهی ملزم نبوده و حتی مقدور نبوده که همه بشارتها را مژده دهد.
3ـ پرسش: نظرتان را در مورد این حدیث میخواستم؛ پیامبر مکرم اسلام فرمود: «لَنْ یُفْلِحَ قَوْمٌ وَلَّوْا أَمْرَهُمُ امْرَأَهً»، «هرگز به رستگاری (مادی و معنوی، دنیوی و اخروی) نمیرسد قومی که امور ملک و سرنوشتشان را به دست زن واگذار نمایند.»
پاسخ: علم ما به امور یا استدلالی است یا تجربی، بنابراین مدعایی برای ما میتواند حجیت داشته باشد که یا چرایی صحتش بیان شده باشد یا حقانیت آن را به تجربه دریافته باشیم. و حال آنکه در خصوص سخن مذکور منسوب به پیامبر مکرم اسلام نه چرایی را مییابیم نه در طول تاریخ بشری حد کفایت تجربی را. مضافاً اگر هم مصادیق مدعایی، مکرر اتفاق افتاده باشد باز هم باید علل موجده آن را شناسایی و وزن دهی کنیم که کدام علتها نقش بیشتری در آن نابسامانیها داشتهاند. مثلاً اگر ملک داری زنان دچار ضعف بوده است آیا به علت زن بودن آنها بوده یا به علت ناآگاهیهای اجتماعی سیاسی آنها؟ آیا آنها ذاتاً مناسب نبودهاند یا عَرَضاً؟
اما تذکری در خصوص احادیث و روایات؛ اولاً ناشی از علم و تجربه و بینش بشری هستند و بنابراین حتماً باید به اصول جهانشمول سنجیده شوند حتی اگر سخن پیامبر باشد. ثانیاً در صورت صحت انتساب باید فضای اجتماعی سیاسی فرهنگی عصر آن حدیث یا روایت را نیز در نظر گرفت و بعد داوری نمود که صدور آن سخن صحیح بوده است یا سقیم. و اگر هم صحیح بوده باشد باز هم تعمیم صحت آن به عصر حاضر محل بحث است چرا که جز قرآن که دلالتش همه زمانی و همه مکانی صادق است، دیگر سخنها اصالت الهی ندارند بلکه نهایتاً واجد وجاهت الهی ـ انسانی میباشند.
پرسش: اگر سخن پیامبر اصالت الهی ندارد آیه «وَما یَنطِقُ عَنِ الْهَوَى إنْ هُوَ إلَّا وَحْىٌ یُوحَى» را چگونه تفسیر مینمایید؟ نکته دوم درباره دین در هیچ عصری تغییر نمیکند، مگر تشکیلات حکومت سازی را پیامبر با عناوین تشریعی تشریح نکرد؟
پاسخ: آیات ابتداء سوره نجم منحصراً در شأن آیات قرآن است که وحی منزل میباشند و نه هر سخنی که پیامبر بگوید. اما در خصوص نکته دوم؛ پیامبر از باب رسالت الهی حکومت تشکیل نداد بلکه از وجه اقبال و اراده مردمی که هم او را و هم دعوتش را پذیرا گشته بودند با سرلوحه قرار دادن هدایت الهی اقدام به اداره جامعه آن روز مؤمنان نمود وگرنه مأمور به حکومت از جانب خدای تعالی نگشته بود مگر در صورت اقبال مردم، و آن هم رسالت عام است چرا که انجام امور مفیده واجب کفایی میباشند، یعنی چه پیامبر چه هر فردی که شایستگیهای لازم را داشته باشد در صورت اقبال و اراده مردمی بر او واجب کفایی است که نسبت به اداره و مدیریت جامعه خود اقدام نماید.
در ادامه پرسش و پاسخهای فوق آن دوست گرامی اضافه نمودند: نکته دیگر اینکه فرعون به خوبی درک کرده بود که زن تهدید به حکومتش نخواهد بود فلهذا زنان را کشتار نکرد وآنان را زنده نگاه کرد و برخلاف مردان را یکسره ذبح نمود. نکته دوم: داستان هدهد و بلقیس و سلیمان علیه السلام نخستین ابتکار از هدهد بود و در خاتمه تمام قدرت بلقیس نابود وعقیدهاش دیگرگون شد وتبعیت از سلیمان علیه السلام نمود.
پاسخ: سلام و درود. اولاً باید توجه داشت که مبالغه در سخن امری جاری و عادی است و از این رو وقتی میگوید همه را کشت لزوماً مراد همه به معنای اینکه هیچ کس نماند که کشته نشود نیست بلکه ممکن است مراد اکثریت باشد. ثانیاً قدرت امری نسبی است و بنا به موقعیتهای گوناگون وضعیتهای متفاوت مییابد. در زمانه فرعون زنها در موقعیتی نبودند که قدرت اجتماعی داشته باشند و از این رو بی خطر بودند و اما مورد سوء استفاده، اما آیا میتوان گفت که امروزه نیز زنان در معادلات سیاسی اجتماعی بی اثرند؟ قطعاٌ نه. بنابراین باید مواظب و مراقب بود که اندیشه آدمی دچار منطق صوری نشود، یعنی حکم و نتیجه پدیدهای را به پدیده دیگر که دارای تفاوت ماهوی با پدیده اول است تسری ندهد. داستان سلیمان و ملکه سبا و هدهد هم بماند برای مجالی دیگر که حضرت حق نظر کند.
4ـ پرسش: درباره بسمله سوره نمل؛ آیا باتوجه بنظرتان تکذیب این آیه شریفه پیش نمیآید: «وَجَدتُّهَا وَقَوْمَهَا یَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِن دُونِ اللهِ وَزَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ أَعْمالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِیلِ فَهُمْ لا یَهْتَدُونَ» (نمل 24) زیرا شما بسمله مقول ملکه سبا میدانید؟
پاسخ: سلام و درود. تناقض و تعارضی به نظر بنده نیست چرا که دو حالت برای ملکه سبا که میگوید «انه بسم الله الرحمن الرحیم» متصور است؛ یا بطن و عمق هدایتی که بدان دعوت شده را فهمیده یا فقط مدعای سلیمان را بازگو کرده است که در هر صورت در فهم معنای بسم الله تفاوتی ایجاد نمیکند چرا که منطقی نیست که نامه سلیمان دو سه عبارت کوتاه بوده باشد یکی بسم الله و دیگری «أَلَّا تَعْلُوا عَلَیَّ وَأْتُونِی مُسْلِمِینَ» بلکه این دو عبارت چکیده و مضمون اصلی و محوری نامه بوده است. توجه به این نکته لازم است که میان «تفهیم» و «تفاهم» فاصله است و هر تفهیمی ممکن است به تفاهم نینجامد. نکته دوم اینکه «فهم» ذاتاً امری نسبی است و میان فهم سلیمان از آنچه نوشته با فهم ملکه سبا از آنچه خوانده؛ وجود تفاوت امری غیر طبیعی نیست. فهم بنده با توجه به شواهد و قرائن مندرج در آیات مربوطه این است که ملکه مراتبی از فحوای دعوت سلیمان را درک کرده و تا حدودی هم پذیرای آن گردیده اما به جهت عادت به خوی قدرتمداری در ابتدا پاسخ درخوری به دعوت سلیمان نمیدهد بلکه رویهای عرفی را اتخاذ میکند و با ارسال هدایای مادی سعی در جلب نظر سلیمان مینماید. این داستان جای سخن بسیار دارد که امیدوارم بتوانم به ظرایف و دقایق آن در ایام آتی بپردازم.
پرسش: با تشکر از محضر آن قرآن پژوه ارجمند که در ساحت مبارک قرآن کریم با تحقیق از برکات قرآنی خود را مکرم میگرداند. در پاسخ حقیر از فهم و تفاهم سخن راندهاید که حتما دقیق و قابل دقت است لکن خواهشمند است یکبار به این فقرات نورانی سوره نمل تاملی داشته باشید که از آیه 29 جناب بلقیس در مقام گزارش به اعیان واشراف دربایان خود عنوان میکند (إنِّی اُلْقِیَ إلَیَّ کِتابٌ کَریمٌ) بعد در آیه 30 میفرماید (إنَّهُ مِن سُلَیْمانَ) فرستنده آن نامه را معرفی میکند که حضرت سلیمان علیه السلام میباشند آنگاه محتوی نامه را به افراد قرائت میکند (وَإنَّهُ بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحیمِ ألَّا تَعْلُوا عَلَیَّ وَاْتُونِی مُسْلِمینَ) ولی اگر بنا به برداشت حضرتعالی بخواهیم ارائه مطلب کنیم میبایست چینش کلمات اینگونه میشد (إنَّهُ بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحیمِ وإنَّهُ مِن سُلَیْمانَ ألَّا تَعْلُوا عَلَیَّ وَاْتُونِی مُسْلِمینَ) البته این نوع نگاه مخدوش است زیرا: الف: بلقیس و بلقیسان عابد شمس بودند ظاهرا الله را بمعنای ادیان ابراهیمی علیه السلام نمیشناختند. ب: همه آئین مندان در زمانهای پیشین با بسمله قرانی آشنا نبودند البته منظور از بسمله قرانی نه عربی بودن آنست بلکه در السنه غیر عربی هم این بسمله که اندیشه و کنش همه افراد بشر را در پرتو آموزش راهنمایان آئینی داشته نبود. که شواهد بر صدق گویاست. ج: ذهن جوال حضرتعالی بر این نکته متمرکز شده است؛ کوتاهی نامه لفظا و محتوی شایسته انتساب به حضرت سلیمان علیه السلام نیست، ولی استبعاد از جنابعالی بعید است زیرا کلام موجز گاهی از مطول مفیدتر و از بن مایه هنری برخودار می باشد…
پاسخ: مواردی را توضیحاً عرض مینمایم: 1) آیه 29 میفرماید: «قَالَتْ یا أیُّهَا المَلَأُ إنِّی اُلْقِیَ إلَیَّ کِتابٌ کَریمٌ»، اگر ملکه صاحب تشخیص نبوده و با محتویات نامه سر ستیز داشته، چرا صفت «کریم» را برای آن نامه بکار برده است؟ پس او صاحب تشخیص بوده و فحوای کلام را در مراتبی درک میکرده و گواهی بر حقانیت آن میداده که آن را «کریم» خطاب کرده است. 2) همانطور که در پاسخ پیشین عرض نمودم «دو حالت برای ملکه سبا که میگوید «انه بسم الله الرحمن الرحیم» متصور است؛ یا بطن و عمق هدایتی که بدان دعوت شده را فهمیده یا فقط مدعای سلیمان را بازگو کرده است…» بنابراین بنده یک حالت را این در نظر گرفته بودم که «بسم الله» از سیاهه نامه بوده باشد. 3) مفاهیم نامه سلیمان برای مخاطبان قرآن که با کلیات مضامین آیات آن و اصول هدایتی که تبیین میکند مفاهیمی آشنا و روشن است، از این رو قرآن به ذکر چکیده نامه سلیمان اکتفا میکند و کلام را به درازا نمیکشاند چرا که مخلص کلام گویایی کافی دارد. 4) با توضیحات فوق؛ صحت نظر بنده به هیچ روی نیازمند چینش دیگری در عبارات نیست. بلکه این نحوه چیدمان عبارات که اول تشخیص کریم بودن نامه باشد، بعد اینکه آن نامه کریم از جانب چه کسی برای ملکه فرستاده شده و سپس اینکه حرف حساب آن نامه چه بوده و این هر سه از قول خود ملکه باشد، و مضافاً اینکه در پایان ملکه از مسلمین شود این نظر را تقویت مینماید که ملکه از ادراک نسبتاً خوبی نسبت به دعوت سلیمان برخوردار بوده، اما در مقام چاره جویی به خطاء رفته است که متعاقباً به خبط خود آگاه میشود و اذعان میدارد که بر نفس خود ظالم بوده است. او وقتی که عرشش را برایش میآورند میگوید: «قالَتْ کَأَنَّهُ هُوَ وَاُوتینَا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِها وَکُنّا مُسْلِمینَ» و این ناظر است بر اینکه او پیشتر از علم الهی نصیبی داشته و از مسلمین بوده و بعد بر نفس خود ستم رانده و حال در مقام توبه و بازگشت است. به معنا و مفهوم «عرش» در این گروه آیات، امید که متعاقباً بتوانم بپردازم.
5 ـ سالهاست از تبیین کلیدی و راهگشای استاد عبدالعلی بازرگان از آیه 56 سوره احزاب درباره معنای صلوات بر پیامبر اسلام آموخته ام و حال می خواهم به مناسبت سالروز مبعث آن پیامبر عظیم الشأن این آموخته خود را به روش برداشت آزاد تبیین نمایم:
ذکر رایج صلوات در میان شیعیان «اللهم صل علی محمد و آلهم میباشد که نسبت آن با آیه 56 احزاب نسبت بدفهمی و کج فهمی است. آیه میفرماید: «إنَّ اللهَ وَ مَلاَئِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَی النَّبِیِّ یَا أیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلیمَاً» بدین معنا که خدا و فرشتگان همواره روی میکنند به پیامبر و او را از هدایت الهی باخبر میسازند پس ای ایمان آورندگان شما هم روی کنید بر او و از هدایت الهی باخبر شوید و از روی سلم از او تبعیت کنید. بنابراین آیه مذکور بیانگر این است که پیامبر واسطه فیض خدای تعالی است و رهنمون الهی را میگیرد و مردم را راه مینماید، نه اینکه خدا و فرشتگان لفظاً بر پیامبر درود بفرستند و از ایمان آورندگان هم خواسته شود که بر او لفظاً درود بفرستند! آیه میفرماید خدا و فرشتگان همواره در حال رویکرد به پیامبرند، و این خود خبری الهی است، با این اوصاف؛ اگر ما بگوییم خدایا بر او درود فرست در حالی که خودش میگوید همواره درود میفرستم، این دعاء و درخواست ما متضمن بدفهمی و کج فهمی نیست؟! «صلوا علیه» یعنی به او روی کنید، توجه کنید، به دعوت او بگروید، و این معنای «صلات» است که اقامه آن ستون دین است.
6 ـ پرسش: با تفسیری که شما که از مفهوم صلوات ارائه دادید میخواستم بدانم تحلیل شما از صحیفه سجادیه که منتسب به امام سجاد هست چیست؟ همان طور که میدانید تقریبا تمام دعاها در صحیفه سجادیه با صلوات شروع و خاتمه مییابند. آیا شما صحیفه سجادیه را معتبر میدانید و دعاهای آن را تایید میکنید و اگر تایید میکنید این صلواتهای پرتعداد را چگونه تحلیل میکنید؟ مثلا در مورد مفاتیح الجنان میدانیم که بسیاری از ادعیه وارد شده در آن توحیدی نیستند و متضمن شرک آشکار هستند اما بنده در صحیفه سجادیه شاهد چنین چیزی نیستم ولی در مورد صلواتهای پرتعداد آن دچار سؤال شدهام… و همین طور بفرمایید شما در نماز چه ذکری را جایگزین صلوات کردهاید؟ و آیا میدانید که پیامبر خود چه ذکری میخواند؟ و همین طور ترجمه و تفسیر شما از آیه ۱۵۷ سوره بقره چیست و این آیه چه نسبتی با آیه ۵۶ سوره احزاب دارد؟
پاسخ: در پاسخ به شما مواردی را عرض مینمایم: 1) دعاء ماهیتاً تمرینی ذهنی است برای انجام درست کارهای درست، نه اینکه آدمی لفظاً چیزی را بخواهد و خدا هم بدو به صرف لفظی خواستن بدهد، بلکه دعاء ذکر آن چیزی است که آدمی میخواهد با تمسک به صفات و اسماء الهی بدان برسد. لازم به توجه است که قوانین و نظام علّی معلولی هستی برآمده از صفات و اسماء الهی میباشند و از این رو دعاء باید معرفت آدمی را به نظم و نظام هستی افزون کند، نه برعکس؛ از آن غافل کند و دلش را در گروه ناممکنات نهد. 2) صحیفه سجادیه از هر کس باشد، کتابی بشری است و نه شکل گرفته از وحی منزل، و در نتیجه دقیق و بدون خطاء. بنده نمیدانم اما شاید بدعت صلواتهای رایج از صاحب صحیفه باشد! اصل بر این است که ما حقانیت اقوال منسوب به دین را با آیات قرآن بسنجیم و نه بعکس! فهم قرآن باید متکی به خودش باشد و امور مستمر واقع، نه اینکه برای فهم قرآن متمسک به قولی بشری شویم که در این صورت قرآن را از جامعیت و کمال هدایتگری ساقط دانستهایم. 3) صلوات رایج نیازی به ذکر جایگزین در نماز ندارد و ترک آن کافی است. 4) آیه 157 بقره که در وصف کسانی که وقتی به آنها مصیبتی رسید گفتند ما از خداییم و به سوی او بازگشت کنندهایم، میفرماید: «اُولَئِکَ عَلَیْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَرَحْمَهٌ وَاُولَئِکَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ» دقیقاً ناظر برمعنایی است که صلوات الهی؛ رویکردن و عنایت الهی به بندگانی است که بندگی میکنند، مانند آیه 56 احزاب که دلالت آن بر رویکردن خدا به پیامبر و متعالی نمودن او میباشد و توصیه به اهل ایمان به روی نمودن به پیامبر به عنوان واسطه فیض الهی، یعنی اهل ایمان به واسطه رویکردن به پیامبر و پذیرای دعوت هادیانه او شدن مستحق رویکردن الهی و متعالی شدن میشوند.
7ـ جناب آقای موسوی عقیقی درباره ازدواجهای پیامبر اسلام مطلبی منتشر نمودهاند که در این مجال بر آنم مواردی انتقادی عرض کنم: 1) ایشان فرمودهاند «تفسیر ما از پیام آور اسلام نباید با تاریخ زیستن او ناسازگار باشد. محمد (ص) مانند هر انسانی، که زندگانیاش باید در «منطق فهم تاریخی» تفسیر شود و اینگونه نیست که زیست پیامبرانهاش با دیگران فرقِ فارقی داشته باشد.» بنده کاملا موافقم که «تفسیر ما از پیام آور اسلام نباید با تاریخ زیستن او ناسازگار باشد» اما اینکه «پیامبری» او در تشخیص ناسازگاری اصل است یا «روایتهای تاریخی» محل بحث است، به عبارت دیگر؛ باید ببینیم عامل ناسازگاری کدام است؛ پیامبری یا روایتهای تاریخی. از نظر بنده جناب موسوی عقیقی در داوری خود در این خصوص دچار ثنویت تک محوری شدهاند، بدین معنا که روایتهای تاریخی را محور فعال و پیامبری پیامبر اسلام را محور فعل پذیر پنداشتهاند. حال آنکه استناد به روایتهای تاریخی مستلزم بررسی صحت آنهاست! در این اعتبارسنجی اصالت با چیست وقتی روایتهای تاریخی متشتت و ضد و نقیضند؟ اگر ما به استناد همان روایتهای تاریخی محمد بن عبدالله را «پیامبر» میدانیم یعنی میپذیریم که به او از جانب «الله» وحی میشده است، پس دیگر ماحصل وحی که «قرآن» است و متواترترین روایت تاریخی اسلام است اصل الاساس میشود. ما نباید و نشاید محکمترین بخش روایت تاریخی اسلام را که قرآن است مغلوبه سایر بخشها گردانیم. مضافاً اگر اصالت «پیامبری» محمد بن عبدالله را میپذیریم طبیعتاً زیست پیامبرانه او با دیگران حتماً از نظر وجوهی فرق فارقی داشته است چرا که موقعیت اجتماعی سیاسی او متفاوت بوده است. حتی زنان پیامبر نیز به اقتضاء موقعیت اجتماعی سیاسی دارای تفاوت نسبت به دیگران بودهاند و آیات قرآن ناظر بر مدعاء است. 2) ایشان مینویسند: «اما آنچنان که تاریخ نگاران نگاشتهاند، تنها زنی که پیام آور اسلام به هدف های سیاسی از آنِ خود کرد، امّ حبیبه بنت ابوسفیان است. مابقی همسران محمد (ص) از سرِ خواستِ قلبی پیام آور زنِ او شدند و مهم ترین مسألهای که برای محمد (ص) در انتخاب زنان قابل توجه بود، زیبایی منحصر به فرد زنانِ انتخاب شده بود.» آیا خدیجه مصداق این مدعیات است؟! حتی عایشه هم مصداق این مدعیات نیست چرا که تمایل و کشش او در ازدواجش از عوامل اصلی بوده است. اگر روایت ابن سعد را بپذیریم که «جبرئیل در خواب، تنِ عائشه بنت ابی بکر را نشان محمد (ص) داده و توصیه کرده که به او بنگرد.» دیگر اصالت قرآن و اینکه محدوده وحی منحصر در قرآن است محلی از اعراب ندارد! 3) جناب موسوی عقیقی ادامه میدهند: «توجه و اقبالِ محمد (ص) به زنان زیبا رو مورد تذکر قرآن قرار گفته است. در آیه ۵۲ سوره احزاب خدای محمد (ص) به او حکم میکند که دیگر برای او همسرگزینی یا تبدیل آنها جایز نیست حتی اگر زیبایی آنها پیام آور را متعجب و خوشایند کند. اگر قرآن برای مسلمانان به واسطه پیام آور اسلام بازخوانی می شد، جمله «وَلَوْ أَعْجَبَکَ حُسْنُهُنَّ» نشان از آن دارد که توجه محمد (ص) به زنان زیبا رو مسألهای قابل انکار نبوده و همه از آن مطلع بودهاند.» بنده در مقاله «مِن بعد ازدواج نکن؛ نسخ یا بدفهمی؟» به آیات 50 و 52 احزاب پرداختهام و در اینجا بدان ورود نمیکنم و ارجاع میدهم. حال تنها خاطر نشان میکنم که اعجاب از زیبایی موضوع آیه 221 بقره هم میباشد و آن آیه خطاب به مؤمنین است. ما به هیچ روی نباید و نشاید که از «وَلَوْ أَعْجَبَکَ حُسْنُهُنَّ» استنباط کنیم که پیامبر اسلام همواره دل به زیبارویان میباخته و این دلباختگی امر مستمر زیست او بوده! بنده منکر این نمیشوم که او در مورد یا مواردی دل در گرو زیبارویی نداشته، اما این امر مستمر واقع زیستن ایشان نبوده است. قرآن انذارهای بسیاری به شخص پیامبر داده است؛ آیا این انذارها حاکی از این بودهاند که پیامبر همواره دچار موضوع آن انذارها بوده؟ بدیهی است که نه! بلکه در مورد یا مواردی آن انذارها درباره پیامبر مصداق یافته یا محتمل الصدق بوده است. 4) در پایان نوشتار جناب موسوی عقیقی آمده: «در متون تاریخی علت عمده طلاق دادن زنان توسط محمد (ص) نارضایتی زنان به همبستری با پیام آور اسلام ذکر شده است که این نارضایتیها با تشویق زنان دیگر محمد (ص) صورت میگرفت.» روایتهای تاریخی اسلام فی ذاته فاقد حجیت کافی برای داوریند وای بحال وقتی که مبهم هم باشند! «نارضایتی زنان به همبستری با پیام آور اسلام» از چه رو بوده است؟! آیا او فاقد توان جنسی بوده؟ آیا او در همبستری خشونت مینموده؟ آیا او …؟ بعد آیا زنان جدایی میجستهاند یا پیامبر آنها را طلاق میداده؟ به همین موارد اکتفا مینمایم و از دوست گرانقدرم، جناب موسوی عقیقی که پژوهشگری زبردستند خواهش مینمایم ابهام از نوشته خود بزدایند و موارد فوق را پاسخ دهند.
8 ـ پرسش: سلام جناب حق پور، وقت تان بخیر باشد. مرحوم طباطبایی در کتاب المیزان جلد چهارم صفحه ۱۱۷ پیرامون آزادی عقیده می فرمایند: «عجیب است که برخی از صاحب نظران و مفسران خواسته اند به سختی با استناد به آیه «لااکراه فی الدین» و آیات مشابه آن، آزادی عقیده در اسلام را اثبات کنند! آنچه که در اینجا می توان گفت این است که توحید پایه و اساس اسلام است و با این وجود، چگونه می توان قائل به آزادی عقیده شد؟ آیا این چیزی جز یک تناقض آشکار است؟! قائل شدن به آزادی عقیده درست مانند این است که گفته شود در قوانین مدنی و موضوعه دنیا، آزادی از حاکمیت قانون وجود دارد (در حالی که هیچ یک از قوانین دنیا آزادی نقض قانون را روا نمی دانند). به عبارت دیگر، درست است که عقیده به معنای حصول ادراک تصدیقی که در ذهن انسان به وجود می آید، یک عمل اختیاری انسان نیست تا قابل منع یا تجویز و یا قابل آزادی یا بردگی باشد، اما آنچه که قابل منع و یا اباحه می باشد عبارت است از التزام به لوازم و پیامدهای عملی عقیده، مانند دعوت و اقناع مردم نسبت به عقیده ای خاص و یا نوشتن و انتشار یک عقیده و فاسد کردن عقاید مردم و امثال آن، که قابل منع و یا تجویز می باشد و آشکار است که در قوانین کشورها اگر چنین عقیده ای با مواد قانون جاری جامعه مخالف باشد و یا با یک اصلی که مبنای قانون قرار گرفته است مخالفت داشته باشد، به ناچار قانون اظهار چنین عقیده ای را ممنوع خواهد کرد.» دیدگاه حضرتعالی پیرامون این گفته مرحوم چیست؟
پاسخ: با سلام و درود. عقیده مقید شدنی نیست چرا که امری درونی است و عوامل بیرونی هرچند هم سلطهگر باشند بازهم نمیتوانند آدمی را در ساحت عقیده به بند بکشند مگر او خود انقیاد را بر خویشتن خویش روا دارد. بنابراین آزادی عقیده فی نفسه و مستقلانه برقرار است. اما آزادی بیان و تبلیغ است که همواره در معرض تحدید میباشد و باید درباره روایی و ناروایی آن داوری نمود. اگر آدمی عقیدهای را آزادانه میپذیرد، حفظ عقیدهمندی وی نیز در گرو استمرار آزادی اوست چرا که علت مبقیه هر پدیدهای هم جنس و هم سنخ علت موجده آن میباشد و آزادی پذیرش هر عقیدهای در زمره علل موجده آن میباشد که اگر نبود ممکن نبود آدمی بدان عقیدهمند شود چرا که نسبت عقیده و جبر نسبت تضاد است و عقیده آدمی زمانی میتواند با هستی توحید جوید که پای زور در میان نباشد و گرنه زور نافی توحید است. حال چون حفظ عقیدهمندی در گرو استمرار آزادی آدمی است پس راه تغییر عقیده وی همواره میباید باز باشد و اقتضای این گشودگی معبر، آزادی بیان و تبلیغ دیگر عقیدههاست که اگر برقرار نباشد علت مبقیه هم سنخ علت موجده نبوده عقیده حاضر دچار از خودبیگانگی و تغییر ماهوی می شود و از اصالت میافتد. با این توضیحات، آزادی عقیده و آزادی بیان و تبلیغ در زمره حقوق ذاتی آدمیان میباشند و ویژگیهای حق بر آنها مترتب است بنابراین جدایی ناپذیرند و یکدیگر را ایجاب میکنند، یعنی اساساً و ذاتاً حفظ یک عقیده در گرو آزادی بیان و تبلیغ دیگر عقیدهها میباشد. در ضمن در قوانین موضوعه میتوان مکانیسم تغییر قانون جاری را وضع کرد و بدین ترتیب؛ آزادی از حاکمیت قانون را نیز تضمین نمود.
9ـ یک سوال خیلی مهم داشتم که مربوط به مسائلی خانوادگی بنده میشود. بنده سه خواهر دارم که سن ازدواج آنها دیگر دارد دیر میشود. مادر بنده به شدت از این موضوع رنج میبرد. آنها معتقدند که کسی بخت دختران را بسته و سحر و جادو کرده است. در خانواده و آشنایان نیز اختلافاتی داریم که همین اختلافات موجب شده مادر بنده بیشتر بر این موضوع تاکید کند و مرتب به این فال گیرها و رمالها و دعانویسها مراجعه کند و آنها هم به طرز عجیبی همه یک جور سخن میگویند و از سحر و جادو و بسته شدن بخت میگویند و این ظن خانواده را قویتر میکند و پولهای هنگفت برای گشایش بخت میدهند و نتیجهای نمیگیرند… بنده شخصا اعتقادی به سحر و جادو ندارم ولی برای بنده شک و شبهه است خواهش میکنم بفرمایید: آیا سحر و جادو و بستن بخت حقیقت و واقعیت دارد؟ و اگر حقیقت و واقعیت دارد چگونه باید آن را باطل کرد؟
پاسخ: هرچند هستی از منظر آدمیان هرآینه مواجهه با امور غریبه و غیبیه است اما اصل حاکم بر آن «توحید» میباشد و سحر و جادو سنخیتی با توحید ندارد. وجود اعتقادات خرافی خود از عوامل اصلی نگون بختی است چرا که جوامع بشری را بسوی بیگانگی با هستی می برد و راهها را بن بست میگرداند. امروز اگر سن ازدواج بالا رفته و میرود، ریشه آن را باید در عوامل اجتماعی فرهنگی سیاسی و حتی رفتاری خودِ خانوادهها جست نه در سحر و جادو که بخت را خود بستهایم! انسان موحد بخت را یار نیک بینی و نیک اندیشی و نیک رفتاری درمییابد و لاغیر که شرک و کفر است. اما یک توضیح دیگر را در اینجا ضروری میدانم و آن اینکه؛ برخی افراد بنا به عواملی که بنده چیستی و چگونگی آن را نمیدانم دارای تواناییهای خاصی میشوند و مثلاً میتوانند ذهن خوانی کنند، برخی امور آینده را با دقت خوبی پیش بینی کنند، حالات مادی معنایی شگفت انگیزی احراز کنند و امثالهم… اینها حاکی از نقض توحید نیست، بلکه گویای برقراری آن است چرا که اگر توحید اصل الاساس هستی نبود هیچ آیندهای قابل پیش بینی نبود، هیچ ذهنیتی قابل خواندن نبود و هیچ هم افزایی مادی معنایی هم ممکن نبود. حال اگر کسی این توانایی را دارد که از برخی امور آینده شما را خبر دهد، یا ذهن شما را بخواند یا امثالهم، این دلیل بر این نمیشود که راهکاری هم که میدهد صحیح باشد و عاقبت ساز، مگر اینکه مبتنی بر توحید باشد. بنابراین شرط موحد زیستن این است که هر راهکاری را به توحید بسنجیم یعنی ببینیم با نظم و نظام هستی خوانایی دارد یا نه، میتواند برآمده از صفات و اسماء الهی باشد یا نه، در صورت انجام؛ امور مفیده را ایجاب مینماید یا نه سالب آنها میشود و حقی را پایمال مینماید. با این اوصاف اگر توحیدی در نیافتیمش باید و شاید که مجالی بدان ندهیم که میفرماید «وَلَا تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ» (اسراء 36). مضافاً رجوع به مقالات زیر از نگارنده میتواند مفید باشد: 1) توحید، روابط قوا، ثنویتها و موازنهها، 2) ویژگیهای قدرت، ویژگیهای حق، 3) آزادی و نسبت آن با تعقل، 4) تعقل قدرتمدار، تعقل حقمدار.
10ـ پرسش: یک عالم دینی دیروز در مصر فتوا داد که روزه بر فقیران و گرسنگان فرض نیست. نظر شما را میخواستم. «مصطفی راشد» مفتی مصری و رئیس «اتحادیه جهانی علمای اسلام برای اسلام» که به صدور فتواهای جنجالی معروف است، محاسباتی را درباره زندگی شهروندان مصری انجام داده و به این نتیجه رسیده است که روزه بر هر شهروند مصری که حقوق ماهیانهاش کمتر از 500 دلار باشد، واجب نیست! راشد معتقد است که براساس حدیث نبوی (ص)، فقیر به کسی گفته میشود که قادر به تامین غذا برای خود و خانوادهاش برای یک ماه نیست و خانه ندارد و مرکب…
پاسخ: روزه هیچ ربطی به فقر ندارد هرچند که روزه داران و به طور کلی مؤمنان میباید در اطعام فقراء بکوشند اما فقراء هم حتی المقدور باید روزه بگیرند. آنکه در تأمین ضروریات معاش و مسکن ناتوان است فقیر است و در نتیجه نهایتاً از زکات و کمک به دیگر فقراء معاف میشود، نه از روزه داری، مگر اینکه در اثر فقر غذائی دچار بیرمقی و ضعف شدید جسمانی باشد که در این صورت بیمار تلقی شده روزه در آن حال بر او واجب نیست.
11ـ «سوره» در معنای عام قرآنی؛ گویای گروه آیاتی است که نسبت به گروه آیاتهای دیگر در حصن و حصار باشد، یعنی دلالت بر موضوعی محوری داشته و از لحاظ معنا از دیگر گروه آیاتها متمایز باشد. و در معنای خاص که البته متأخر است به یکی از 114 بخش قرآن اطلاق میشود. تاریخ قرآن حاکی از آن است که این کتاب الهی؛ گروه آیه گروه آیه بر پیامبر نازل میگردیده و نه سوره سوره به معنای متأخر واژه «سوره»، و هنگامی که خدای تعالی در مقام تحدی به صاحبان رَیب و افتراء به الوهیت قرآن، آنها را به آوردن سوره یا سورههایی فرا میخواند؛ مراد آوردن سورهای بسیار بلند مانند بقره یا بسیار کوتاه مانند توحید نیست بلکه آوردن گروه آیاتی است که مندرجات و مدعیات آن در انسجام مفهومی تام و تمام با هم باشند و یکدیگر را از وجوه گوناگون ایجاب نمایند بنحوی که در دلالت منحصر به معنای واحد شوند که شواهد و قرائن بطلان غیر آن معنای واحد نیز در همان گروه آیه یافت شود. در این صورت گروه آیاتها با نشانههای آفاقی و انفسی ما به ازاء خود نیز انطباق مییابند و از این رو الوهیت آنها مبرز و مشخص میشود که همگی از یک منشأ برآمده و آن ذات خدای یکتاست که واجد صفات و اسماء حسنی میباشد.
12ـ آیات 64 تا 69 سوره توبه حاکی از این است که منافقان گروهی هستند که پیشتر ایمان داشته دل بدان بسته بودند، اما تدریجاً دلباختگی به دنیا را به دین الهی ترجیح داده و در جامعه مؤمنان دورویی میکنند که همچنان مؤمن هستند و حال آنکه در دل یا پنهان از عموم یا در لوای شوخی و تفریح؛ اصول و ضوابط و الزامات هدایت الهی را به سخره گرفته از کارآمدی میاندازند تا جامعه مؤمنان تغییر ماهوی کرده مناسبات آن دگرگون شود تا دنیاخواهی در آن مذموم نباشد.
13ـ علاوه بر آیات 3 و 4 سوره آل عمران و آیات 3 و 4 سوره روم که پیشتر شاهد آوردم، گواهی دیگر بر عدم الهی بودن تفکیک آیات در قرآن گردآوری شده، آیات 54 و 55 سوره هود است که «من دونه» به اشتباه از «إنِّی اُشْهِدُ اللهَ وَاشْهَدُوا أنِّی بَریءٌ مِمّا تُشْرِکُونَ» با شماره گذاری آیه جدا شده است، در حالی که «أنِّی بَریءٌ مِمّا تُشْرِکُونَ مِن دونه» یک عبارت میباشد و باید یکپارچگی آن حفظ شود.
14ـ پرسش: سلام با عرض و ادب احترام. ابتدا از ایمیل شما و دعوت جنابعالی برای شرکت در مباحث قرآنی از بنده تشکر میکنم. بنده سعی میکنم در حد فهم و سواد خویش دعوت شما را اجابت کنم. اما در مورد آراء دکتر سروش میخواستم با شما مشورت کنم، نمیدانم سخنان اخیر دکتر سروش را گوش کردید یا نه، میخواستم بدانم نظر شما درباره داوری دکتر سروش در باب مقایسه شاه و خمینی حتی فارغ از کارنامه و تعبیرات ایشان در مورد باسواد بودن خمینی را چگونه ارزیابی میکنید؟ و در مجموع تحلیل و تفسیر خود درباره نظریات و تحلیلهای ایشان در باب دین و دیگر مسائل چیست؟ راستش با شنیدن تحلیل ایشان گویی چیزی در وجود بنده فرو ریخت، و تعبیرات ایشان در باب آقای خمینی به هیچ روی قابل هضم برای بنده نیست و توضیحات ایشان نیز بیش از بیش بنده را دچار سردرگمی کرده است. بنده از آقای سروش بسیار یاد گرفتهام اما دچار تردید بزرگی شدهام. بنده به نسبی بودن افراد واقفم، کسی را هم الهه خویش نکردهام اما بگذارید با شما درد دل کنم این روزها نمیدانم برای کسب دانش و معرفت به کدامین سو رو کنم. نمیدانم چه راهی پیش بگیرم. میخواستم بدانم تحلیل شما چیست؟
پاسخ: با سلام و درود. ابتدا متن پرسشی شما را در چند محور و موضوع دسته بندی مینمایم: 1) مقایسه دکتر سروش درباره شاه و آقای خمینی 2) نظریات و تحلیلهای دکتر سروش در باب دین 3) سردرگمی و تردید شما بعد از استماع سخنان اخیر دکتر سروش که بسیار از ایشان آموختهاید. 4) برای کسب دانش و معرفت به کدام سو باید رو کرد؟ اما توضیحات بنده در خصوص این چهار مورد: 1) جناب دکتر سروش مانند بسیاری دیگر از رجال مؤثر در تاریخ ایران معاصر دارای چند وجه شخصیتی بودهاند که بنده از دو وجه شخصیت سیاسی و شخصیت معرفتی ایشان تحلیل خود را میگویم. شخصیت سیاسی ایشان را حداقل به چهار دوران میتوان تقسیم کرد؛ اول دوران قبل از انقلاب. دوم دوران ابتدا انقلاب و عضویت در شورای انقلاب فرهنگی، سوم دوران پس از کنارهگیری از شورای انقلاب فرهنگی تا دهه هفتاد و هشتاد، و دوران چهارم از آن ببعد تا اکنون. با دوران اول کاری ندارم چون اطلاعی هم ندارم. اما دوران دوم دوران همسویی یا حداقل همکاری با تفکر و رویکرد انحصارطلبانه آقای خمینی است. دوران سوم دوران کنارهگیری توأم با احترام نسبت به آقای خمینی است و دوران چهارم دورانی بود که به نظر میرسید دوران پشیمانی باشد که با سخنان اخیر گویی همان دوران سوم است. از نظر بنده جناب دکتر سروش در سخنان اخیرش نسبت به مخالفتها و مزاحمتهای سلطنت طلبان و اپوزیسیون، برخوردی واکنشی داشته است و سخن بر غضب گفته و عمیقاً داوریش آن نبوده که بر زبان رانده. مشکل آنجاست که این بزرگان جرأت نمیکنند گذشته خود را که بر شانههای آن قامت گرفتند و ریشه دوانیدند و در میانه شهرت جا باز کردند نقادی کنند و بگویند این بنایی که در نظر مردمان برایشان ساخته شده شالودهاش اشتباه بوده و اصالت نداشته، مانند متولی امامزادهای که دیگر امامزاده بازی را قبول ندارد اما جرأت نمیکند که تبری بجوید چرا که بسیاری مدعی او خواهند شد که چرا ما را به بیراهه بردی و عمرمان را تباه کردی! 2) شخصیت معرفت دینی دکتر سروش هم چند دورانی است، دورانی ایشان عضو انجمن حجتیه است، دورانی بیشتر روشنفکری میکند و در دوران اخیر بیشتر نواندیشی (رجوع کنید به مقاله «در نسبت روشنفکری با نواندیشی دینی» از نگارنده) 3) یادگیری نمیتواند وابسته به شخص یاد دهنده باشد که اگر باشد در واقع یادگیری محقق نشده است چرا که اگر آدمی حقها را آموخته باشد حتی اگر آموزاننده از نظر پیشین خود برگردد او برنمیگردد چون حقانیت کلام و اندیشه را در خود اندیشه یا ما به ازاء بیرونی آن در عالم واقع دریافته است. پس شما اگر مردد شدهاید و سردرگم باید حقانیت آموختههای خود را به محک ویژگیهای حق بگذارید. (رجوع کنید به مقاله «ویژگیهای قدرت، ویژگیهای حق» از نگارنده) 4) با این توضیحات برای کسب دانش و معرفت ابتدا باید روش فهم خود را تصحیح و مسلح نمایید تا بتوانید حقانیت پدیدههایی که با آن مواجه میشوید را ارزیابی کنید تا بتوانید صراط مستقیم را بیابید. (رجوع کنید به توضیحات نگارنده در خصوص معنای صراط مستقیم). امید که این توضیحات راهگشا باشد.
نیما حق پور ـ 6 خرداد 98
www.instagram.com/nima_haghpoor
www.t.me/FPGhoran