نژاد پرستی در معنای عام خویش تفاوت و تبعیض قائل شدن میان انسانها، میان شهروندان یک کشور و میان تمامی بشریت است. نژاد پرستی خود را در بیشمار اشکال گوناگون با فراوان توجیههای بی پایه و مایه نمایان میکند.
در یک کلام معنی عام نژاد پرستی این است که بخشی از انسانها را فرادست و بخش بزرگ دیگر را فرودست دانستن و خواندن. در حقیقت هر انسان، هر جمع و جامعه و تمامی بشریت نیازی شدید به یگانگی و وحدت در درون و بیرون خود، جامعه خویش و هم جهانیان دارد. تا قادر گردد بحران ها، و مشکلات و مصائب خویش را حلّ کند و از سر بگذراند.
روانشناسی اجتماعی هر جامعه ای بارها در طول تاریخ نشان داده و میدهد که حاصل فرادست و فرودست خواندن انسانها، یعنی بعضی را بر بعضی دیگر برتر و سرتر و بهتر دانستن و تبلیغ کردن، در عمل دامن زدن به ضدیت و دشمنی ویرانگر میان مردم یک جامعه و گاه تمامی بشریت است.
در زمان کنونی وقتی ما پندار و کردار و گفتار دونالد ترامپ، رئیس جمهور منتخب مردم آمریکا را با پندار و کردار و گفتار علی خامنه ای، که با جنگ و ترور، و جنایت و خیانت و فساد « ولی مطلقه فقیه » و حاکم بر ایران گشته است، مقایسه کنیم، از شباهت و یکی بودن این دو رهبر سیاسی غرق در شگفتی و تعجب میشویم. و برق آسا این سئوال در ذهن ما پدیدار میگردد:
راستی نمایش اینهمه خصومت و دشمنی این دو با یکدیگر از کجا سرچشمه میگیرد؟ این دو که در فکر و عمل و زبان یکی هستند. ترامپ سفید پوستان آمریکائی و پلیسهای میلیتاریزه شده در آمریکا را برتر و سر تر از سیاهپوستان آمریکایی میداند و آنان را به سرکوب و جنایت تشویق میکند. خامنه ای نیز بسیجی های چماقدار و پاسداران نظامی سرکوب گر را « مستضعفان واقعی از دید قرآن » مینامد و آنان را آتش به اختیار میکند. آتش بروی چه کسی؟ هموطنان خویش.
چرا که هر دوی اینها تاب تحمل شنیدن ناتوانی و فساد خود و دولتمردان حاکم بر کشور را ندارند. خامنهای به عمد جای مستضعفان جامعه که خود مسبب فرودست شدن آنان است را با نظامیان و شبه نظامیهای دست ساخت نظام جبار خویش، عوض میکند. او و ترامپ همانند پلیس نژاد پرست آمریکایی قادر نیستند درد و زجر انسانهایی را که از گرانی و فساد قدرت آنها آخرین نفس خویش را میکشند، درک و احساس کنند.
این هر دو رهبر سیاسی چون ناتوان در حلّ مشکلات و مسائل جامعه خویش هستند، با شیوع نفاق و ضدیت و خصومت دائمی در میان مردم کشور خویش تلاش میکنند نه تنها در جامعه و کشور خود، بلکه اگر توانستند، به اقصی نقاط جهان، نفاق و کینه را انتقال دهند.
با این هدف که در سطح جهان فضایی پر از ترس و دلهره همراه با کینه های کور، و بند از بند گسیختگی در همه ابعاد اجتماعی گسترش یابند. با این امید که حاکم بمانند و حکومت کنند. هزینه های مالی و جانی این حاکمیت برای هر دو اینها، هیچگونه اهمیتی ندارد.
ترامپ و خامنه ای همراه با دیگر مستبدین نادان و جانی حاکم بر بیشمار کشورهای دنیای امروز ما، همگی مظهرو بیانگر عصر کنونی ما هستند. عصری که جهان ما دچار بیشمار بحرانهای مرگ آفرین گشته است. این بحران ها حیات انسان و محیط زیست او را به آخرین نفس خود رسانده اند.
در ویدئو هشت دقیقه ای که در آن جورج فلوید، سیاه پوست فقیر و بیمار آمریکایی، بدست پلیس سفید پوستی با سوابق اثبات شده نژاد پرستی به قتل میرسد، بخوبی میتوان وضعیت جهان امروز را تماشا کرد. جورج فلوید با شفافیت خیره کنندهای جهان ما را که بدست سیاستمدارانی چون ترامپ و علی خامنه با شتاب بسوی مرگ و نیستی هدایت میشود، با آخرین نفس خویش، نشان میدهد:
در ویدئو پلیس سفید پوست نژاد پرست زانوی خود را بر روی گلوی جورج فلوید گذارده و فشار میدهد. عابران پیاده رو تلاش میکنند پلیس را سر عقل آورند تا شاید او دست از سر مرد سیاه پوست ضعیف و بیمار بر دارد. ولی او با کبر و غرور نارسیستی خویش بکار جنایت خود ادامه میدهد. پس از گذشت چهار دقیقه از ویدئو، جورج فلوید دیگر التماس نمیکند و نمیگوید:« I can´t breathe من نمیتوانم نفس کشم.» جورج فلوید در آخرین نفس خود، وضعیت دنیای امروز ما را آیینه وار نشان اهل احساس و خرد میدهد، او خاموش شد و جان خویش را از دست داد.
چرا و چگونه جورج فلوید وضعیت دنیای امروز را نشان ما میدهد؟
مجله هفتگی اشپیگل شماره 24 بتاریخ 7 تا 14 ماه جونی در سرمقاله ای به قلم Lothar Gorris شرح حال کوتاهی در مورد زندگی جورج فلوید، بشکل ذیل به ما میدهد:
« جورج فلوید در گتویی در هستون بزرگ میشود. مدت کمی به مدرسه میرود، زمانی کوتاه نیز عضو گروه موزیک هیپ هوپ میشود، و بخاطر شرکت در یک سرقت مسلحانه به مدت چهار سال زندان میرود. سپس از جنوب آمریکا به شمال، به شهر میناپولیس، میاید و ساکن این شهر میشود. جورج فلوید همانند بسیاری دیگر از برادران و خواهران سیاه پوست خود به شمال آمریکا میرود تا در آنجا این امکان را بدست آورد با یافتن شغلی زندگی عادی را برای خود آغاز کند.
او دربان یک رستوران میشود و با آمدن ویروس کرونا، چون اقتصاد کشور آمریکا شبیه به دیگر جاهای جهان، فلج میشود، شبیه به 42 میلون آمریکایی دیگر شغل خود را از دست میدهد و به خیل بی کاران با نداشتن هیچگونه درآمدی در آمریکا، می پیوندد.
زمانیکه پلیس او را در خیابان دستگیر میکند، بجای دست بند، او بیشترین نیاز را به کمک داشته است. مردی بشدت فقیر و بیمار، آنطور که پزشک قانونی از کالبد شکافی او گزارش داده است:
رگ های خون بدن جورج فلوید 46 ساله تنگ و قلب او بزرگ شده بوده است. در نتیجه فشار خون او بیش از اندازه بالا بوده است. در خون او آثار تریاک، مواد مخدر شیمیایی چون کریستال و مورفین در بدن او بدست آمده است. علاوه بر همه اینها او مبتلا به ویروس کرونا بود. در آمریکا تا زمان کنونی نزدیک به 110 هزار انسان زندگی خود را در اثر مبتلا گشتن به کوید 19 از دست داده اند. اکثریت بزرگی از این تعداد انسانهای فقیر، ضعیف، از قبل بیمار و بیش از حد متوسط کشته شده ها سیاه پوست هستند. »
در گزارش دیگری از اشپیگل همین شماره آمده است: « 13 در صد از جمعیت آمریکا از سیاه پوستان تشکیل شده است. ولی 23 درصد از کسانی که جان خود را براثر مبتلا شدن به ویروس کرونا از دست داده اند، سیاه پوست هستند.»
آیا در میهن ما ایران، کسی تعداد واقعی کشته شده های ویروس کرونا را میداند؟ آیا قربانیان خشونت مرگ آفرین « ولی مطلقه فقیه » بیشترشان از انسانهای درمانده و فقیر و بیماری همچون جورج فلوید، نیستند؟ و آیا علی خامنهای آنان را نه « مستضعفان»، بلکه اشرار نمیداند؟ آیا کمتر ارزشی برای حیات آنها قائل است؟
آخرین جمله جورج فولید « من نمیتوانم نفس بکشم » بود. این جمله ای است که بشریت هرگز آنرا فراموش نخواهد کرد. این جمله از هفته پیش جهانی را به لرزه در آورده و بیشمار انسانهای نگران سرنوشت دنیای امروز ما را، در اکثر شهرهای بزرگ جهان «هنوز» آزاد، با خشمی بس پر معنی به خیابانها کشانده است.
هر کس در زمینه روانشناسی اجتماعی مطالعه و پژوهش کند، میداند، جملاتی وجود دارند حقیقت حالات روحی و روانی مردم جهان را آنطور که هست، در مقطعی از تارخ بیان میکنند. اینگونه جمله ها خود را در حافظه تاریخی مردم یک جامعه و گاه همه جهان، برای همیشه حک میکنند.
●با چند مثال هم از میهن خودمان ایران، و هم آمریکا و اروپا، امر فوق را توضیح دهم:
در ایران بعد از انقلاب در سال 58، ابوالحسن بنی صدر که هنوز هیچ مقام دولتی نداشت، در یک سخنرانی در حسینیه ارشاد در رابطه با اعدام سران نظامی رژیم شاه گفت: « اعدام را همیشه با بدترین آدمها شروع میکنند و با بهترین آنها ادامه میدهند.»
بنی صدر وقتی با آراء مردم ایران در اولین و متأسفانه آخرین انتخابات آزاد ریاست جمهوری در ایران، با 76 در صد آراء رئیس جمهور منتخب ملت ایران گشت، پس از حمله عراق به ایران، برقرار کردن روابط پنهانی میان خمینی و ریگان و چیدن اسباب به حاکمیت رساندن استبداد توتالیتر ولایت فقیه، مردم ایران را دعوت به مقاومت کرد.
او در مقام رئیس جمهور ملت ایران در پیام نوروزی سال 1360خویش که از رادیو در ایران پخش میشد، گفت:
« ملت ایران، مستبدین چشم انداز بدی را برای شما در نظر گرفته اند، بهوش باشید، مقاومت کنید و اجازه ندهید استبداد بار دیگر بر میهن شما حاکم گردد. »
این هر دو جمله در حافظه تاریخی مردم ایران برای همیشه حک گشته است. چرا که ایرانیان پس از تجربه استبداد های شاهی و شیخی، امروزه این حقیقت را با تمام وجود خود لمس و درک میکنند:
هر استبدادی حاکمیت خویش را با جنایت آغاز میکند، و تا آنزمان که حاکم است، با جنایت و خیانت و فساد ادامه میدهد و چشم اندازهای بد و بدتر و بدترین را برای مردم جامعه مهیا میکند.
هر دو جمله بنی صدر هشدار، اخطار و انذار نسبت به آینده با حاکمیت استبداد بودند که متأسفانه تحقق یافتند. این هر دو جمله در حافظه تاریخی مردم ایران باقی خواهند ماند. چرا که بیان کننده این حقیقت بس مهم هستند:
مردم ایران، اگر بر حقوق ذاتی خویش عمل نکنید، آینده ای بس سیاه و دهشتناک تر از آنچه هم اکنون هست، در انتظار شما نشسته است. وطن ما ایران و مردم آن در حال حاضر بدست دونالد ترامپ و علی خامنه ای در حال کشیدن آخرین نفس خویش هستند. اگر بپا نخیزیم و بر اساس حقوق خود عمل نکنیم، استبداد حاکم حال و روزگار ما را همچون جورج فلوید میکند، یعنی آخرین نفس ما را خواهد گرفت.
● مثال از آمریکا و اروپا:
در سال 1963 مارتین لوترکینک در راه پیمایی بزرگ واشنگتن در آمریکا گفت: « I have a dream من یک رؤیا دارم.» رؤیای جهانی بدون نژاد پرستی، جهانی آزاد و برابر.
این جمله مارتین لوترکینگ، دستکم برای دنیای آزاد دهه شصت قرن بیستم غرب، جمله ای بر اساس امیدواری نسبت به آینده بود. در آن زمان بیشمار انسانها بودند که بطور واقعی تصور میکردند، از این به بعد در مردم سالاری های کشورهای غربی همه چیز بهتر خواهد گشت.
تا آنکه در اوائل قرن بیست و یکم، سرو کله دختر نوجوان سوئدی، گرتا تونبرگ، معترض به تخریب محیط زیست، پیدا شد. او نیز سال پیش، یعنی 56 سال پس از جمله تاریخی مارتین لوترکینگ، در نشست اقتصادی داوس Davos رو به قدرتمند ترین مردان و زنان جهان امروز کرد و این جمله تاریخی را به آنان گفت:I want you to panic « من میخواهم شماها را دچار اضطراب کنم.»
در این جمله تاریخی دیگر هیچ امیدی وجود ندارد، بلکه اخطار و انذار است به همه انسانها که کره خاکی ما بدست امثال ترامپ و خامنهای در حال ویران و نابود گشتن است. کره زمین و مردم ساکن در آن دارند آخرین نفس خود را میکشند. این جمله فریاد خشم و عصیان نسل دختر نوجوان سوئدی به همه مردم جهان نیز بود. او فریاد میزد: ما همگی نابود خواهیم گشت، اگر دست از این جنون مدرنیسم مصرف انبوه خود بر نداریم و همینطور مثل گذشته به تاراج منابع زیرزمینی و روزمینی ادامه دهیم.
این هر دو جمله، یکی در آمریکای قرن بیستم و دیگری در اروپای قرن بیست و یکم، جهت شان آینده بود. اولی امیدوار بود، ولی دومی ترسان و نگران از مرگی که خواهد رسید، است.
اما جمله جورج فلوید، « من نمیتوانم نفس بکشم»، در مورد آینده نیست، بلکه از همین حالا و همین جا است. از رفتن به سوی مرگ و نیستی است. این جمله به ما هشدار میدهد، اگر ما در مقابل مرگ آفرینانی چون ترامپ و خامنهای نایستیم و بر حقوق پنجگانه خویش که مهمترین شان حق حیات است، عمل نکنیم، این دو اسباب فرا رسیدن، زمان کشیدن آخرین نفس را، برای ما آماده میکنند.