چه امضا می کنی با پوزخندی زشت، کاغذها پس از کاغذ، درونِ جلدِ چرمی، سبز؟،
بهار یک هزار و چهارصد آمد! چنین ملعون و لعنت باد این مقدار، بر نامِ کریهِ تو،
جنابِ دائم الخندان ! الا دلالِ مادرمرده ی ایران ! ” وثوق الدوله ی ننگینِ این ایران ” !
به احیای همین یک راه ابریشم، به نام توسعه، ایران فروشی پیشه ها کردن،
به نام توسعه در حمل و نقل و نور و ارتش ها و لشکرها، و قصد جان ما کردن،
الا ایران و شیر نئشه اش هم رفت، از امروز رسما در دهانِ اژدهای سرخ،
الا ایران و مردم یکسره با هم اجاره داده شد چون مسکنی خالی، چه حالی تو؟
الا ایران و ایرانی به پا خیزید، برخیزید با هم جملگی! ، این عزم ملی مرده ی ما کو؟
الا “خون شوی خندان رو” ! ، امید استی شاید زار و گریان بینمت در دادگاهی تو،
الا مستعمره گشتیم از امروز با ماچین، به پا خیزیم ! ایران ارثِ ایشان نیست،
الا ای روضه خوان دست ها معلول ! الا “نایب” ! همانا این توایی مانع، توایی مانع،
و من با اشکِ تبعیدی بی تابی، نویسم شعرکی باری به گمنامی، بدون نان و ناکامی،
الا ایران و ایرانی ! الا شیران و خورشیدان ! کجا هستید؟ در خواب اید یا مستی؟
الا ای اژدهای سرخ و پر آتش ! تو از ایران چه می خواهی ؟ برو سوی دگر اینک،
الا ای شیر وا رفته ! تو غرقی در میان دود و بی نظمی، به خود آیی به خود آیی !
فقط طغیان ! فقط طغیان ! علاجِ کشورِ بی شیرِ ما ایران ! که اصلاحات ممکن نیست !
الا مادر، فروشی نیست ای ایران ! تو را این “قحبه گانِ روزگارِ ما” چنین کردند بس ویران !
فرانسه 28 مارس 2021 برابر با 8 فروردین ماه 1400
پانوشت شعر:
===================================================================
این شعر به مناسبت امضای قرار داد هولناک جامع همکاری ایران و چین در تاریخ 7 فروردین ماه 1400 به امضای منحوس وزیر امور خارجه ی وقت محمد جواد ظریف و وزیر امور خارجه ی چین، وانگ ایی در فراسوی سرزمین ایران در کشور فرانسه نوشته شده است.
در همین تاریخ حوالی ظهر بود که توی قطاری در مناطق شهرستانی فرانسه با شتاب زیادی در حال حرکت و جابه جایی بودم که تلفن همراهم را روشن کردم و از طریق نرم افزار اخبار رادیو فرانسه متوجه شدم که این قرارداد اجاره ی ایران امضا شده است و عکس های متهوع آن را برای اولین بار دیدم، کت شلوار پوشانی خوش پوش، یقه هایی که در یکسو با کراوات بسته شده بود و در سوی دیگر یقه هایی که با دکمه ی آخوندی بسته شده بودند، همگی خندان و شاد در پشت ماسک های پزشکی و بهداشتی و در کنار دیوار آیینه کاری شده ی وزارت امور خارجه، در پشت میز چوبی اعلایی جمع شده بودند تا ایران و ایرانی را حلوا حلوا کنند و خاک بپاشند در چشمان تاریخ !
مناظر سر سبز نوبهاری در امتداد رود دراز “رون” فرانسه با شتاب زیادی از پنجره ی شیشه ایی قطار از جلوی چشمانم می گذشت، سرم را به شیشه ی قطار تکیه دادم و افسوسی عمیق مرا فرا گرفت و در دل به خود گفتم : قبلا فقط به خاطر واگذاری کلیه ی مرزها و فرودگاه ها به برادران مخلص سپاه پاسداران نمی شد به خراب شده ی مام وطن سری زد که حالا همان را هم اجاره دادند و مستعمره رسمی هم شد ! دیگر بی وطن تر از قبل شدیم ! بی وطن ترین بی وطنان کره ی خاکی !
به یاد دارم که ژوییه ی سال 2019 وقتی در اولین دوره ی مدرسه تابستانی موسسه ی مطالعه و پژوهش های خاورمیانه و مدیترانه در پاریس، شرکت کردم. در آن جا پرفسور برنارد اورکار، ایران شناس و مدیر بخش پژوهش های ایران در سازمان ملی تحقیقات فرانسه، چند ساعتی به کلیه ی شرکت کنندگان آن دوره ی آموزشی، که بیشتر از دانشجویان پایتخت نشین استان “ایل دو فرانس ” بودند، تاریخ و سیاست ایران را تدریس کرد. من تنها فرد ایرانی تبار در آن دوره ی آموزشی بودم که از شهرستانی دور دست در بلاد فرانسه، به خاطر علاقه به خاورمیانه رخت سفر بسته بودم و در آن دوره ی آموزشی شرکت می کردم.
آقای برنارد اورکارد، در تاریخ و سیاست ایران بسیار خبره است و نکات بسیار ظریف و ریزی از تاریخ و سیاست ایران معاصر را می داند، نکاتی که من شخصا هرگز در هیچ کتابی آن ها را ندیده ام و نخوانده ام و نه حتی از دهان و زبان نویسندگان و سیاستمداران ایران هم نشنیده ام. برنارد اورکارد موضوعاتی درباره ی ایران را می داند که خود ایرانیان هم از آن بی خبرند. در موقع تدریس تاریخ عصر قاجارها زمانی که درست به عصر ناصری رسید، گفت که ایرانی ها عادت دارند که خدمات خود را بفروشند، آن ها خیلی چیزها را می فروشند ! ایرانی ها کارهای خدماتی داخل کشور خود را می فروشند. که این حرفهایش باعث شد که همگی افراد حاضر در کلاس قهقه کنند و حسابی به خنده بیفتند ! و آنک من تنها ایرانی تبار مغموم در آن کلاس، سرم را غمگنانه پایین انداختم و در جزوه ام از فرانسه نوشتن دست کشیدم و در گوشه ی جزوه ی درسی ام به فارسی نوشتم : تاریخچه ی وطن فروشی !
پرفسور اورکارد شروع کرد جزییات قرارداد تالبوف، ترکمنچای، گلستان و غیره را تشریح کردن، احساس می کردم دیگر صدایش را در پس زمینه ی اول گوشم نمی شنوم اما هر چند ثانیه یکبار صدای قهقهه ی دسته جمعی شرکت کنندگان کلاس به تناوب در هوا می رفت و من هی بیشتر و بیشتر در خودم آب می شدم ! دوباره در گوشه ی جزوه ام با شرمساری به فارسی نوشتم: وطن فروشی !
حقیقت این است تاریخچه ی وطن فروشی ایران و ایرانی موضوعی است که مدارس خاورمیانه در پاریس و سایر شهرهای جهان تدریس می شود و تمام عالم و آدم به ریش بی شعوری و تنبلی تاریخی ما می خندند و خواهند خندید ! این مثال تجربی را در پانوشت این شعر آوردم تا خوانندگان این نوشته بداند که وطن فروشی تاریخی ما در سرزمین تاریخی مان، باعث سرافکندگی ملی در سراسر تاریخ است، که وطن فروشی تاریخی ما باعث خنده ی عالم و آدم، از دانشجو و استاد به بلاهت و بی عاری تاریخی ما ایرانیان در هر جغرافیایی در همه ی اعصار و زمانه ها خواهد شد !
در پایان این دست نوشته و پانوشته ی این شعر، سه نکته ی کوچک را عرض کنم. وزیر امور خارجه ی وقت ایران، شخص محمد جواد ظریف را در این شعر به سه لقب “خون شویِ خندان رو”، ” جناب دائم الخندان ” ، ” وثوق الدوله ی ننگینِ این ایران ” مورد خطاب قرار داده ام. همچنین در پیوند با نام گذاری سال 1400 توسط علی خامنه ای رهبر وقت ایران به نام ” تولید، مانع زادیی ها و پشتیبانی ها” ، مانع اصلی توسعه ی ایران و توسعه ی فرهنگ و ادبیات و توسعه ی صنعت و توسعه ی سایر عناصر ترقی و تجدد را نظام حاکمیت سلطنت ولایت مطلقه ی فقیه ایران می دانم. نظامی که با مسدود کردن آزادی های اقتصادی و تولید، با مسدود کردن آزادی های تجارت آزاد، با مسدود کردن آزادی بیان رسانه ها و روزنامه نگاران در نقد فساد، با مسدود کردن تارنماهای اینترنتی و آزادی بیان در رسانه های اجتماعی اینترنتی، با مسدود کردن رشد فرهنگ ایرانیت و هویت ایرانیت، با مسدود کردن رشد و توسعه ی کتاب و کتاب خوانی از روش های گوناگونی چون زندانی کردن نویسندگان، مسدود کردن بازگشت کلیه ی اهالی تبعیدی فرهنگ به کشور و سرکوب شدید در راستای اعمال ممیزی کتاب، با مسدود کردن رشد سیاست خارجی ایران از طریق دشمنی بیهوده با سرمایه داری جهانی و ایالات متحده ی آمریکا و غیره و غیره همه را در سر لوحه ی کار خود قرار داده است، مانع اول و مانع اصلی تولید است و اگر قرار بر مانع زادیی هم باشد مانع اصلی بر سر راه توسعه ی ایران، دقیقا خود ایشان و اندیشه ها و قانون های حاکم بر نظام هیولایی سلطنت ولایت فقیه در ایران معاصر است.
نکته ی سوم این که در شعر به صورت قرار دادن در گیومه ایشان را “نایب ” خطاب قرار داده ام که مربوط به نقل قولی است که سالها پیش شنیده ام، چون به خوبی به یاد دارم که در سال 1380 که در اصفهان به مدرسه پیش دانشگاهی می رفتم مدیر مدرسه مان که خانم غروی نام داشت هر روز صبح در برنامه ی صبحگاه مدرسه پشت بلندگوی سیاه و آهنی مدرسه اعلام می کرد برای سلامتی نایب امام زمان، آقای خامنه ای همگی بلند صلوات بفرستید و من که در آن روزگار دختر بچه ایی 17 ساله بودم، دهان بسته و دهان دوخته غمگنانه باز سرم را پایین می انداختم و زمین آسفالتی خاکستری کف حیاط مدرسه را نگاه می کردم !
** کلیه حقوق این شعر و متن محفوظ است و شامل قانون مالکیت روشنفکری می باشد، هر گونه کپی برداری و سرقت از آن اکیدا ممنوع است. این شعر متعلق به مجموعه ی شعر، ” میان موی من تا موی شمس زیرک تبریز (گفت و گوهایی با شمس تبریز پیرامون اوضاع زمانه در جمهوری اسلامی ایران) نوشته شادی سابُجی می باشد. باز نشر این شعر بدون هر گونه تحریف مجاز می باشد. هر متنی صاحب حقوق است، حقوق روشنفکری متن، آن را به رسمیت بشناسیم.