ایجاد بحران در سیاست، هیچ جز خدعه و نیرنگ جابرانه مستبدین علیه مردم نیست. بحران سازی چه در درون یک فرد، خواه در گروهی اجتماعی و یا سیاسی و حتی دولت، فضای بس وسیعی را جهت برقرار کردن برخوردهای سخت کاهنده و ویران گر بوجود خواهد آورد. بخصوص در سطح کشور برای دولتی استبدادی سبب میگرد، به روابط سلطه گر ـ زیر سلطه نه تنها در درون جامعه، بلکه در سطح منطقه و جهان بازگردد.
شناخت روانشناسی بحران سازی برای مردم، خاصه مبارزان ایستاده بر استقلال و آزادی، از اهمیت بسزایی برخوردار است. چرا که شناخت این روانشناسی به ما یاری میرساند تا که مکر و حیله گریهای بحران سازان مستبد را چه در سطح فرد و گروه و خواه دولت، شناسائی کنیم.
در حقیقت شناخت روانشناسی بحران سازی و افراد بحران ساز آشکارا به ما نشان میدهد: پندار و کردار و گفتار هر فرد و سازمان و دولت بحران سازی، هیچ جز دروغ و حیله گری، و دام افکندن برای مبارزان مردمسالاری نیست. چرا که هم مرام و عقیده ای که بحران سازان از آن دم میزنند و بنام آن بحران میسازند، جعل و فریب است، هم ادعای قدر قدرت بودن و با اقتدار اندیشه و عمل کردن آنان، پو شالی و تئاتر است و هم پاره کردن گریبان خویش برای مرام و عقیدهای که ادعا میکنند، بر اساس آن اندیشه و عمل میکنند، سراسر مکر و فریب و حیله گری است.
در این نوشته ابتدا معنی واژه بحران را در علوم طبیعی و اجتماعی، خاصه روانشناسی فردی و اجتماعی مطالعه و شناسائی میکنیم:
معنی بحران چیست؟
معنی بحران بطور کاملاً عمومی « فراز و نشیب و نقطه عطف روند برخورد و نزاع خطرناکی در یک نظام طبیعی و یا اجتماعی» است. هر بحرانی در عمل « مشکلات و اختلالات شدیدی را در ساز و کار نظام طبیعی و یا اجتماعی، برای مدتی کوتاه و یا بلند، ایجاد میکند. » (1)
برای حل هر بحرانی در نقطه عطف آن، نوع تصمیم گیری ما، قاعدتا به ما یا شانس از سر گذراندن بحران و بدینوسیله رشد کردن را میدهد و یا بر عکس، اگر ما قادر نگشتیم بحران را حلّ کنیم، بحران موجود شدت میگیرد و تا ایجاد فاجعه و در انتها نابودی پدیده مبتلا به بحران، پیش خواهد رفت.
البته بعد از حل بحران است که ما متوجه مقدار ضررها و ویرانیها و یا سودهای حاصل از بحران، همراه با درسی که از تجربه کردن آن آموخته ایم، خواهیم گشت.
همانطور که در بالا اشاره شد، اگر روند حل بحران جهت منفی رو به افزایشی بخود گیرد، منجر به فاجعه و یا زوال و سقوط آن نظام طبیعی و یا اجتماعی میگردد. حال اگر روند حل بحران جهت مثبت رو به افزایشی بخود گیرد، یعنی بهبود حاصل گردد، ما صاحب شانسی میشویم که آنرا از طریق حل بحران حاصل خویش میکنیم.
حال این سئوال پیش میآید که چرا چگونگی نوع حل بحران سود حاصل ما میکند؟ جواب این است:
چون حل درست هر بحرانی، اولا سبب میگردد، به نقاط ضعف و یا کاستیهای نظام پی بریم، ثانیاً با رفع آن کاستیها و تبدیل نقاط ضعف به نقاط قوت، راه رشد آن نظام طبیعی و یا اجتماعی را هموار میکنیم. (2)
بر پایه این دلیل، در علوم گوناگون طبیعی و یا اجتماعی رفع و از سر گذراندن بحران، موضوع اصلی کار متخصصین در آن علوم است:
برای مثال واژه بحران از دیر زمان در علم پزشکی طرح و موضوع کار پزشکان بوده و هنوز نیز هست. سپس این واژه به علوم روانشناسی و روانپزشکی راه یافت و بتدریج وارد علوم سیاسی، اداره کشور و علوم اقتصادی و جامعه شناسی نیز گشت. در واقع بحران موضوع کار متخصصان و فعالان در سیاست و یا علوم اقتصادی و جامعه شناسی است.
در دوران کنونی، واژه بحران، به محدوده محیط زیست و گرم شدن کره زمین نیز وارد شده و موضوع علوم گوناگون طبیعی و اجتماعی، همراه با تلاش و کوشش تمامی مردم مسئولیت شناس در سراسر جهان، گشته است.
در علم پزشکی زمانی صحبت از بحران بیماری پیش میآید که « بیماری به اوج خود رسیده باشد. طوریکه پای نوع تصمیم گیری بر سر حیات و یا مرگ فرد بیمار به میان میآید. » در واقع معنای واژه بحران در هر نظام طبیعی و یا اجتماعی نشانه به صدا در آمدن زنگ خطری است که آن نظام را مابین مرگ و یا زندگی دچار قرارداده است.
در سیاست، بحران به دوره و یا زمانی میگویند که وضعیت سیاسی و اجتماعی مردم آن کشور ( شبیه به چهل سال گذشته در میهن ما ایران ) به محدوده مقابله با فاجعه و زوال و یا نجات آن کشور و جامعه از بحران مرگ قرار گرفته باشد.
در روانشناسی و روانپزشکی زمانی از واژه بحران بیماری استفاده میشود که « مداخله و پا در میانی در حلّ بحرانی که در درون فرد بیمار ایجاد گشته است » ( به زبان آلمانی ) Krisenintervention بوسیله روان پزشکان و یا روانشناسان ضرورت تام پیدا میکند.
بدین معنی که هر زمان وضعیت روحی و روانی بیمار چنان روی به وخامت گذارد که بدون مداخله و یا پا در میانی روانشناسان و یا روان پزشکان، بدون موافقت شخص بیمار، او قادر به بازگشت به حالت عادی زندگی خویش نباشد. در این حالت این امکان وجود دارد که بیمار برای خود خویش و یا دیگران تا آن اندازه خطرناک شود که یا خود و یا دیگری را سر به نیست کند.
در مرحله مداخله و پا در میانی متخصصین توانا به حل بحران روانی، این شانس نیز میتواند برای وضعیت روحی بیمار پیش آید که فرد بیمار کیفیت نوع زندگی خویش را عوض کند. بطور دقیقتر، اندیشه و عمل و گفتار خویش را بدان گونه تغییر دهد، که نه تنها دیگر دچار بحران روحی و روانی نگردد، بلکه سبب رشد شخصیت او نیز شود. در اینصورت بیمار پس از حل بحران روحی خویش قادر میگردد، زندگی خود را بر اساس رشدی نو تنظیم و حاصل خویش گرداند.
بنابر تجارب خود نویسنده این خطور، چه در زندگی شخصی و خواه در حرفه درمان روانی با بیمارانی که مبتلا به کز کردگی و افسردگی ( دپرسیون ) بیش از اندازه بودند، امر فوق را بارها تجربه کرده ام. (3)
امر فوق، یعنی شانس حاصل از بحران، در مورد جوامعی مثل ایران، که در حال حاضر دچار شدیدترین بحرانها در وجوه گوناگون اجتماعی توسط حاکمیت نظام استبدادی ولی مطلقه فقیه گشته است، نیز صدق میکند:
اگر در جامعه ایران امروز هر فرد، یا گروه اجتماعی و یا اصلاً اکثریت بزرگ مردم ایران، خویشتن را اسیر بحران های دست ساخت مستبدین حاکم نکنند و بنا بر واژه جالب و پر معنای ابوالحسن بنی صدر، دچار « مدار بسته خشونتهای رژیم » نشوند، میتوانند زندگی خویش را رها از زور و خشونت نظام حاکم، بر اساس حقوق پنجگانه ای ( تدوین یافته توسط ابوالحسن بنی صدر) که هر فرد ایرانی و غیره ایرانی بطور ذاتی دارد، تنظیم کنند، آنطور که با عمل به این حقوق، قادر گردند، بدون مجال دادن به بحرانهای دست ساخت استبداد، زندگی خویش را در رشد و شادی، در تبدیل بحران ها به شانسی نو، خود و جامعه خویش را از بنیاد تغییر دهند.
پرشمار تجارب تاریخی میهن خود ما ایران، به ما میآموزند: رها گشتن از مدار بسته بحرانهای دست ساخت مستبدین، قادر گشتن به باز گرداندن سلامت خود و جامعه خویش در رهایی از ماندن میان بحران مرگ و زندگی، خواهد گشت.
چرا استبداد بحران میسازد؟
آنچه مسلم است این است که هر نوع استبدادی در هر کجای این جهان وجود پیدا کند، هم خود حاصل بحران است و هم تا زمانی که حیات دارد، بر شدت بحرانها در وجوه گوناگون اجتماعی چه در درون مرزهای کشور خویش، و خواه در سطح منطقه و جهان میافزاید.
دلیل امر فوق اینستکه هر فرد، گروه و یا سازمان سیاسی، و بخصوص دولت استبدادی، تمایلی شدید به بدست آوردن قدرت و حفظ آن دارند. بنا بر نظر کاملاً صحیح و علمی ابوالحسن بنیصدر «قدرت یک رابطه است، رابطهای که تنها در اثر تضاد و دشمنی قادر به وجود پیدا کردن میشود. »
و همانگونه که در تعریف بحران در ابتدای نوشته آمد، بحران « برخورد، ستیز و نزاع خطرناکی را در نظام طبیعی و اجتماعی گزارش میکند و تشدید میکند». علاوه بر آن، هر بحرانی عملاً «مشکلات و اختلالات شدید تا حد مرگ را در ساز و کار نظامهای طبیعی و یا اجتماعی، برای مدتی کوتاه و یا بلند، ایجاد میکند. »
حال وقتی فرد و یا جمع، و یا دولت استبدادی هدف خویش را دستیابی به قدرت و حفظ آن کرد، بایستی بحران بسازد و میسازد. چرا که با ساختن بحران قادر میگردد در نظام سیاسی و اجتماعی که در آن عمل میکند، برخوردها و دشمنیهای گوناگونی بوجود آورد. این برخوردها و دشمنی ها باعث میشوند مشکلات و اختلالات رو به افزایشی در ساز و کار نظام اجتماعی ـ برای مدتی کوتاه و یا بلند ـ که زمان آن بستگی به نیاز بحران سازان دارد ـ ایجاد شود.
در حقیقت هم فرد، هم گروه سیاسی و هم دولتی مستبد، تنها در ستیز و برخوردهای خطرناک قادر هستند صاحب قدرت گردند. و با قدرت بدست آورده خویش، کاملاً شبیه به نظام ولایت مطلقه فقیه در ایران کنونی، در اثر ایجاد بحرانهای پی در پی، قدرت خویش را حفظ کنند.
بنابراین هر نوع استبدادی در هر بخشی از جامعه، تنها در بحران و بحران سازی است که قادر میگردد، پا به عرصه وجود گذارد، و با ساختن بحرانهای پی در پی به عمر خویش ادامه دهد.
به زبانی دیگر، اگر در درون یک فرد، جمع و یا دولتی بحران ساز، برخوردها و ستیزهای خطرناک بطور مداوم وجود نداشته باشند، او خود و دیگران را دچار ماندن میان مرگ و زندگی نمیکند.
در روابط مابین انسانی و اجتماعی نیز هدف از ایجاد بحران همیشه بدست آوردن قدرت، یعنی سلطه یافتن بر دیگری است. بنابراین افراد بحران ساز با ایجاد بحران، دوستیها میان مردم و اقشار گوناگون اجتماعی را به دشمنیها، و همبستگیهای ملی و دینی و قومی را به تفرقه و جدایی، تبدیل میکنند، تا قدرت تکوین یابد و بحران ساز صاحب قدرت گردد.
روانشناختی بحران سازی چه علائمی دارد؟
ابوالحسن بنی صدر در مقدمه کتاب در دست انتشار « مطالعه بالینی پویا در شکل گزارشها و هشدارهای روزانه به مردم ایران تا کودای خرداد 1360 » مینویسد: (4)
« آنزمان ( در اوایل پیروزی انقلاب ) ملایان مسحور قدرت دم از تأسیس « سلسله روحانیت » و « دیکتاتوری ملاتاریا » میزدند. پیش از آنکه خمینی دم از ولایت مطلقه فقیه بزند، از « بسط ید ولیامر بر جان و مال و ناموس مردم » و تقدم حکومت ولی فقیه بر احکام دین صحبت میکردند. مهم تر از همه اینکه گروگانگیری به آنها آموخته بود، چگونه میتوانند، با محور سیاست داخلی و خارجی کردن قدرت بیگانه، مردم ایران را به گروگان بگیرند. بدینخاطر بود که جنگ را نعمت خواندند و از آن روز تا امروز، کشور را در حلقه آتش و گرفتار جنگها نگاه داشتهاند؛ بدین سان بود که قدرتهای خارجی، با تحمیل جنگ و تحریم اقتصادی و… دستیار ملاتاریا در بند اسارت نگاه داشتن مردم ایران شدند. » ( برجسته کردن جمله ها و کلمات همه جا از من است. )
بنا بر روایت بالا توسط ابوالحسن بنی صدر، از همان ابتدای پیروزی مردم ایران در انقلاب سال 57، در روانشناسی بحران سازان که استبداد را بازسازی کردند، دستیابی به قدرت بطور شدیدی وجود داشت. این روانشناسی در اشکال تخیلی و رؤیائی همچون تأسیس « سلسله روحانیت » و یا « دیکتاتوری ملاتاریا » همراه با دم زدن از « بسط ید ولی امر بر جان و مال و ناموس مردم »، با شفافیت تمام بر زبان بحران سازان مستبد جاری میشد و خود را نمایان میکرد.
حال جهت دستیابی به این رؤیاهای جنون آمیز، که محتوای آنها تماماً در تضاد کامل با اهداف انقلاب مردم ایران بود و هنوز نیز هست، خمینی و یاران او بایستی استبداد جدیدی را در وطن ما بازسازی میکردند. این استبداد نیاز مبرم به بحران، یعنی ایجاد آشوب، هرج و مرج دائمی و رواج دشمنیها و از میان بردن همبستگیهای ملی و دینی، در یک کلام بحران، داشت.
اولین و مهمترین بحران سازی بزرگ آنان ایجاد بحران گروگانگیری با تصرف سفارت آمریکا در تهران بود. این بحران بنابر نظر کاملاً درست بنی صدر، به مستبدین بحران ساز آموخت « چگونه میتوانند، با محور سیاست داخلی و خارجی کردن قدرت بیگانه، مردم ایران را ( تا هم اکنون ) به گروگان خود گیرند. » و کاری کنند که: « قدرتهای خارجی، با تحمیل جنگ و تحریم اقتصادی و… دستیار ملاتاریا در بند اسارت نگاه داشتن مردم ایران شوند. »
بحران دوم و بعدی بحران ادامه جنگ با عراق به مدت هشت سال بود. جنگ با عراق در همان سال اول آغاز خویش به همت ابوالحسن بنیصدر که آن زمان رئیس جمهور منتخب مردم ایران و فرمانده کل قوا بود، همراه با جانبازی و تدابیر نظامی بی نظیر نیروهای نظامی وطن دوست ایران، با گرفتن غرامت جنگی و پایان یافتن نزدیک به 4800 کشته و شماری بیشتر زخمی و معلول، بعلاوه خسارتهای قابل تحمل، داشت به پایان میرسید. ولی استبداد نوپای ولایت مطلقه نیاز به بحران داشت. لذا، جنگ به مدت هشت سال به هزینه جانی و مالی مردم ایران و خدمتگذاری به قدرتهای منطقه ای و جهانی، ادامه داد. چون بدون ایجاد بحران، آنهم بطور دائمی، قادر نبود ادامه حیات دهد.
لازم است که نسل جوان ایرانی که آن دوره را بطور عینی نمیتواند به بخاطر آورد، بداند:
ابوالحسن بنی صدر هنوز جنگ ایران و عراق تمام نشده بود که بارها گفت و نوشت:
« ملاتاریای حاکم بر ایران همان بلایی را که در گروگانگیری با از دست دادن میلیاردها دلار از ثروت ملی مردم ایران در شکست کامل به پایان رساند، با جنگ نیز خواهد کرد. اینها این جنگ را با شکست سخیف و مفتضح دیگری به هزینه مردم ایران، تمام خواهند کرد. »
و همینطور نیز شد. چرا که استبداد ولایت مطلقه فقیه نیاز به پیروزی نداشت. او نمیخواست ایران در جنگ پیروز شود، بلکه به بحران نیاز داشت تا هم پایه های نظام جبار خویش را استحکام بخشد و هم مردم ایران را در ترس دائمی از بحران « میان مرگ و زندگی » نگاه دارد.
سومین بحران، بحران اتمی و ساختن « بمب اتم » است که تا هم اکنون نیز ادامه دارد. این بحران با شفافیت تمام به مردم ایران نشان داد و میدهد که چگونه قدرتهای خارجی، در رأس آن آمریکای ترامپ و دیگران، با تحمیل، بگفته بنی صدر، 10 جنگ گوناگون به مردم ایران، بعلاوه تهدید دائمی مردم ایران به تبدیل شدن وطنشان به کشورهایی چون افغانستان و عراق و سوریه و لیبی، همراه با تحریم اقتصادی و… دستیار علی خامنهای و رژیم او در بند اسارت نگاه داشتن مردم ایران شده اند.
ولی همه این آسیب ها که به مردم میرسند، برای رژیم جبار هیچ اهمیتی ندارند. برای او ادامه بحران به هزینه مردم ایران مهم است. چرا که سبب بقای جبّاریت او بر وطن ما ایران میگردد.
در نوشته بعدی به این سئوال مهم میپردازم: منشاً روانشناسی نیاز به بحران نزد مستبدین چیست؟
منابع و مأخذ ها:
(1) Manfred G. Schmidt: Wörterbuch zur Politik; 3. überarbeitete und aktualisierte Auflage, Stuttgart 2010, S. 443 f.
(2) Klaus Schubert, Martina Klein: Das Politiklexikon. Begriffe, Fakten, Zusammenhänge. Bundeszentrale für politische Bildung (Hrsg.), 5., aktualisierte und erweiterte Auflage, Bonn 2011, S. 173.
(3) Annette Muhlberger, Thomas Sturm (Hrsg.): Psychology, a Science in Crisis? A Century of Reflections and Debates (= Studies in History and Philosophy of Biological and Biomedical Sciences. 43). 2012, S. 425–521.
(4) ابوالحسن بنی صدر؛ مقدمه کتاب « اولین رئیس جمهور ایران؛ مطالعه بالینی پویا در شکل گزارشها و هشدارهای روزانه به مردم ایران تا کودتای خرداد 136؛ » به کوشش جهانگیر گلزار؛ انتشارات انقلاب اسلامی