back to top

عقلانیت و خشونت

banisadr 2014پرسشها از ایرانیان و پاسخها از ابوالحسن بنی‌صدر

 

● پرسش:

با عرض سلام

  چندی است سئوالی ذهنم را به شدت به خود مشغول کرده‌است: خدا وکیلی هم رویکردم شیعی‌گری و بحث اختلاف بین دو سنت اسلامی و اینها نیست. دلیلم این‌است که اسلام اکثریت مردم ایران شیعه است و دغدغه‌ام ناظر به این امر است. اما مسئله این است:

  طالبان، القاعده، بوکو حرام و داعش و چندین و چند گروه جهادی بنیادگرای اهل سنت بارها و بارها در طی بیش از 10 سال گذشته و پس از حمله آمریکا به افغانستان به خبر یک رسانه‌ها تبدیل شده‌اند. همه شان هم به دنبال خلافت اسلامی‌اند. اندیشه ورزان بسیاری روی این مسئله به عنوان بنیادگرایان اهل سنت مسلمان کار کرده‌اند و می‌کنند. تقابل حداکثر گرایی بنیادگرایانه با جهان جدید و رویکردهای مدرن و رفتن آنها به دنبال الگوهای جهان قدیم مانند خلافت. ایضا مسئله دیگر خشونت عجیب و غریب اینها در برخورد با مخالفان است که خود جای بحث دارد.

    اما سئوال اینجاست! آیا چنین مسئله در جهان تشیع جایی ندارد؟ آیا شیعیان نیز نمی‌توانند با ازدواج بنیادگرایی و اندیشه‌های شیعی به چیزهایی شبیه بوکوحرام یا داعش برسند؟ آیا چنین رویکرد و رفتارهایی بر مبنای فقه شیعی و اندیشه شیعی ممکن است؟ صرف نظر از عصر خمینی که بر مبنای تئوری مهجور ولایت مطلقه فقیه شکل گرفت و به کشتارها و فجایع عجیب و غریبی انجامید، آیا می‌توان از فقه سنتی شیعی و کلا اندیشه شیعی انتظار بروز و ظهور چنین امری را داشت؟

نمی‌دانم سئوالم درست است یا نه. اگر آری پاسخش چه می‌تواند باشد و اگر نه سئوال درست کدام است. اگر دوستان و اساتید اصلاحم کنند ممنون می‌شوم. مخلصم و ارادتمند ع. ک

 

٭ پاسخ به پرسش:

   گویند شاه قاجار پرسید آیا امروز هم کسی پیدا می‌شود که امام حسین (ع) را بکشد؟ یکی از حاضران پاسخ داد: امام حسین (ع) نیست ولی شمر بسیار است. «امام حسین نیست اما شمر بسیار است»، پاسخ روشن به پرسش است. توضیح این‌که

 

1. قدرت وجودی از خود ندارد و فرآورده رابطه‌ای ویران‌گر و مرگ‌آوراست. این رابطه قدرت ساز است که این و یا آن بیان قدرت توجیهش می‌کند. پس هر بیان قدرتی که قدرت را توجیه می‌کند، خشونت را نیز توجیه می‌کند. برای توجیه، لاجرم میان خشونت و انسان رابطه باید برقرار کرد. هرگاه یک بیان قدرت خشونت را سرشت انسان بشناسد، بکاربردن خشونت را درجا مجاز و توجیه می‌کند. چون سخن از فقه شیعه است، به این اندازه اختصار می‌کنم که آقای مصباح یزدی در کتاب جنگ و جهاد در قرآن، خشونت را سرشت انسان می‌انگارد. خشونت را روش اصلی گرداندن و «حرکت قسری» از او و «النصر بالرعب» از آقای خامنه‌ای است

 

2. آیا این خشونت حد و مرز دارد؟ بنابر این که بیان قدرت قائل به فطرت منزه از خشونت انسان باشد و قائل به حاکمیت دین‌مدار نباشد، بله حد و مرز دارد. این لطیفه نیز گویا است: 

    گویند آقای خمینی می‌گفته‌است همه باید برای اسلام کشته بشوند و یکی از حاضران جرأت کرده و پرسیده‌است: اگر همه برای اسلام باید کشته بشوند، چه کسی بماند برای این‌که به اسلام عمل کند؟ و آقای خمینی، خطاب به او گفته‌است: خفه!

     و باز از او شنیده شده‌است (گوینده شهید لاهوتی که از زبان او شنیده بود): اگر شده 50 هزار نفر کشته شوند، باکی نیست باید دولت روحانیت برقرار گردد و برقرار بماند.

    بدین‌ترتیب، حد و مرز را نیاز قدرت تعیین می‌کند. هرگاه پای موجودیت «دولت روحانیت» بمیان آید، از کشتن 50 هزار نفر نیز باکی نیست. در جنگ ایران و عراق، در دو طرف، یک نسل قربانی شد. یا با شرکت در جنگ و یا با از دست دادن فرصت رشد. بنابراین، هرگاه فقیه شیعه قائل به ولایت فقیه باشد، ناگزیر خشونت را واجب و بلکه تقدیس می‌کند، کاری که آقای خمینی کرد. انقلابی را که گل را بر گلوله پیروز کرد، به ضد انقلابی بدل کرد که خشونت را نه توجیه که تقدیس می‌کرد. خشونت کنونی در بخش سنی نشین دنیای اسلام، آغازگری دارد که آقای خمینی بود. چنانکه خلافت‌مداری را نیز او بانی بود. کمربند سبز و زمینه سازی برای «رهبری دنیای اسلام» را او درپی شد. 

   بدین‌قرار، هرگاه فقه (خواه شیعه و خواه سنی) دولت را حق «دین‌مدار» شناخت، به ضرورت، خشونت واجب و بسا تقدیس می‌شود و حد و مرز آن‌را نیاز قدرت تعیین می‌کند. رفتار آقای خمینی یک استثناء نیست چراکه آقای خامنه‌ای هم «النصر بالرعب» را رویه خود کرده‌است. وقتی قدرت نیاز پیدا می‌کند، کشتار مردم شرکت کننده در جنبش‌های شهری و حمله به دانشجویان و جنایات سبعانه زندان کهریزک و شرکت در جنگ ویرانگر و مرگبار سوریه و تشکیل گروه‌های خون‌ریز در سوریه و تعلیم آنها ضرور می‌شود. ملامحمد عمر و الظواهری و البغدادی، همانند‌های آقای خامنه‌ای هستند و از همان «النصر بالرعب» پیروی می‌کنند. و

3.  هرگاه فقه معتقد به تصدی دولت توسط فقیه نباشد و یا نپندارد هرکس حاکم شد خدا خواسته‌است حاکم شود و باید از او اطاعت کرد، بسا (فقه شیعه) تمایل به خشونت زدائی نیز دارد: هم بدین‌خاطر که اجرای حدود را در غیاب «امام معصوم» جایز نمی‌داند و هم خشونتهای دولت را نه تنها تجویز نمی‌کند که خلاف شرع می‌داند و با آن مقابله می‌کند. رویه‌ای که بخش غالب روحانیت شیعه پیش از استقرار ولایت فقیه داشت. آن روحانیت، بدین‌خاطر که حاکم ظالم را بر نمی‌تافت، محدودکننده جدی اعمال خشونت از سوی دولت بود. 

 

4. باآن‌که، در قرآن، کلمه‌ای درباب «جهاد ابتدائی نیست»، فقه شیعه، دست کم قائل به جهاد ابتدائی در زمان غیبت نیست. امری که تمام اهمیت خود را به دست می‌آورد، این‌است که آقای خامنه‌ای، باوجود این‌که بنابر فقه سنتی نیز صلاحیت فتوی دادن را ندارد، قائل به «جهاد ابتدائی» است. این قائل شدن به «جنگ ابتدائی» بخاطر قائل شدن به دولت دین‌مداران است. از این نظر فرقی میان خامنه‌ای و بغدادی نیست. مشاهده می‌شود که در این‌باره نیز، آغازگر، آقایان خمینی و خامنه‌ای بوده‌اند.

 

5. هر بیان قدرتی به ضرورت مبهم است. بنابراین که بیان قدرت، اندیشه راهنمای جباری با دعوی ولایت مطلقه باشد و یا نباشد، ابهام آن بیشتر و یا کم‌تر است. در زمره ابهامها هستند ابهامهای زیر:

5.1. آیا حاکم می‌تواند در احکام دین دخل و تصرف کنید یعنی حرامی را حلال و حتی واجب و یا واجبی را حرام کند یا خیر؟ پاسخ قرآن به این پرسش صریح است: پیامبر (ص) نیز این اختیار را ندارد. در کتاب ولایت فقیه، آقای خمینی گفته بود ولایت فقیه یعنی اجرای احکام شرع. اما وقتی دم از ولایت مطلقه فقیه زد، مدعی شد اختیار دخل و تصرف در احکام دین را نیز دارد. وقتی ولی امر بر جان و مال و ناموس مردم بسط ید داشته باشد، البته مجاز به بکار بردن زور است به هراندازه لازم ببینند. و بخاطر مباح کردن بکاربردن زور است که نیاز به اختیار در دخل و تصرف در احکام دین را پیدا می‌کند. باوجود این اختیار، ابهام کامل است. زیرا زندگی بر وفق احکام جای خود را به زندگی بروفق اوامر و نواهی «ولی‌امر» می‌دهد و  دین در روش تنظیم روزانه زندگی با قدرت فراگیر، ناچیز می‌شود. و

5.2. بنابر قرآن، تکلیف عمل به حقی از حقوق ذاتی انسان است. اما بنابر فقه، تکلیف مستقل از حق است. و بنابر ولایت مطلقه فقیه، دیگر خبری از حق نیست و تکلیف نیز اطاعت از اوامر و نواهی «ولی‌امر» است. این واقعیت که در فقه، حقوق انسان در تاریکی قراردارند و رابطه تکلیف با حق نیز در ابهام، زمینه ساز، دعوی ولایت فقیه و نقش اول جستن خشونت می‌شود.

    بدین‌قرار، بنابر این‌که بیان قدرت تقدم مطلق برای قدرت قائل شود و یا نشود، به خشونت، بمثابه روش اصلی بیشتر و یا کم‌تر نقش می‌دهد.

 

6. هر بیان قدرتی، به ضرورت تبعیض را مشروع و برقرار می‌کند. اما بدون مشروعیت بخشیدن به بکاربردن قدرت (=زور)، بدیهی است که تبعیض‌ها نه برقرارکردنی و نه اعمال کردنی می‌شوند. ازاین‌رو، چندی و چونی تبعیض‌ها، نوع بیان قدرت را معین و مشخص می‌کنند. از میان تبعیض‌ها، یکی که گویای وضعیت امروز است را خاطرنشان می‌کنم:

خویشتن را حق مطلق انگاشتن و غیر خود را ضد حق باور کردن و مستحق مرگ شمردن و کشتن او را محتاج محاکمه و اثبات جرم ندانستن، مرگ‌بارترین و ویران‌گرترین تبعیض‌ها است و بس رایج . هرکس به خود اجازه می‌دهد قاضی دیگران باشد و آنها را غیابی و با جرمی که خود به آنها نسبت می‌دهد محکوم کند. بمحض این‌که دین یا مرامی در بیان قدرت از خود بیگانه می‌شود و تا که این قدرت شکل دولت به خود می‌گیرد، این تبعیض روی به مطلق شدن می‌نهد. علت نیز این‌است که قدرت فرآورده تقسیم به دو و حذف یکی از دو است. تقسیم به خودی و غیر خودی که نخست تقسیم به مکتبی و ضد مکتبی و غیر مکتبی و بی‌تفاوت بود، همان تبعیضی است که خون‌ریزی در کشورهای مسلمان و غیر مسلمان جهان را توجیه می‌کند. به اصل «دین شما شمارا و دین من مرا» که اصل قرآنی و ترجمان حق اختلاف و سالب چنین تبعیض مرگبار و ویرانگری است، نه تنها عمل نمی‌شود که به ضد آن عمل می‌شود. هرچند نمی‌توان گفت که فقه شیعه و فقه سنی از این تبعیض مبری هستند، اما می‌توان گفت که اگر پای قدرت به میان نیاید، این تبعیض ویران‌گری و خون‌ریزی را تجویز نمی‌کنند. و

 

7. و نباید پنداشت که این ویژگی‌ها تنها ویژگیهای دین از خود بیگانه در بیان قدرت هستند. این ویژگی‌ها که دین‌ها و مرامهای قدرت پیدا می‌کنند را قدرتمداری به آنها می‌دهند. چرا که کار بیان قدرت توجیه این و یا آن شکل قدرت است. در همه جای جهان و در  طول تاریخ، قدرت‌مداری بوده‌است که دین و مرام را به توجیه خویش ناگزیر کرده و در جریان تمرکز و بزرگ شدن قدرت، دین و مرام، مرگباری و ویرانگری بیشتر را توجیه کرده‌اند. دین خواه دین مسیحیت و یا یهودیت و یا اسلام (سنی و شیعه) و مرام خواه مارکسیسم و چه نازیسم و خواه لیبرالیسم باشد، ناگزیر خود را با توقعات قدرت سازگار می‌کند:

8. «پویائی فقه» و «پویائی ایدئولوژی» خاص عصر امروز نیست، یک امر مستمر تاریخی است: نظریه فقهی آقای خمینی در باب ولایت فقیه، از فقیه ولایت ندارد، آغاز می‌شود. وقتی جانبدار «دولت دینی» می‌شود، ولایت فقیه اجرا قوانین دین می‌شود. و چون مردم ایران بطور خودجوش دست به انقلاب می‌زنند و ولایت فقیه قابل طرح نیست، جانبدار ولایت جمهور مردم می‌شود و وقتی ابزار قدرت‌مداری را در اختیار می‌بیند، در تعادل قوا، به نظارت فقیه رضایت می‌دهد و سرانجام که دولت را از آن خویش گمان می‌برد، دم از ولایت مطلقه فقیه می‌زند. همین صیر را مارکسیسم کرده و به استالینیسم رسیده‌است. لیبرالیسم نیز به قول فانون توجیه‌گر استعمار و خون‌ریزی در همه کوچه پس کوچه‌های جهان شده‌است و هم‌اکنون «لیبرالیسم وحشی» چاره  جمعیت زیاد روی زمین را «بمب اتمی» می‌داند.

     درگذشته نیز، کلیسا چون «دولت جهانی» شد، بساط جنگهای صلیبی و تفتیش عقاید را گسترد. طرز فکر داعشی و النصرتی و القاعده‌ای و ملامحمد عمری و مصباحی نیز جدید نیست. در اسلام، این طرز فکر از زمانی پیدا شد که دین بکار توجیه قدرتمداری رفت، فرقه‌‌هائی هم بوجود آمدند که غیر خود را کافر و نجس می‌پنداشتند و مدعی بودند که از کودک شیرخوار و تا پیر در حال احتضار  آنها را باید کشت. نخست در الجزایر بود که گروهی با این «دین» عرض وجود کرد

 

8. نتیجه تبعیض از جمله تقدم مطلق ذهنیت بر واقعیت است. در حقیقت، کسی که بسود خود این تبعیض را برقرار می‌کند، واقعیت را محکوم می‌داند به شکل گرفتن در قالب ذهنی او. تقدم ذهنیت بر واقعیت و محکوم بودن واقعیت به انطباق با ذهنیت، ویژگی هر بیان قدرتی است. خواه فقه شیعه و خواه فقه سنی و چه لیبرالیسم و چه مارکسیسم و چه… و چه سکولاریسم به این درد مبتلی هستند. در حقیقت این درد ذاتی هر «ایسمی» است. تاوقتی دولت تصرف نشده‌است، خشونت در حد حذف محل پیدا نمی‌کند مگر در حد تجویز ترور و خشونتهای فردی («جنایت‌های ناموسی» و قتل در مقام ابراز تعصب دینی یا ایدئوژیک). اما وقتی بنابر تصرف دولت از راه خشونت و یا «حفظ نظام» می‌شود، هرکسی تن به قالب ندهد، «غیر خودی» می‌شود و هرگاه روی به اعتراض آورد، محکوم به حذف می‌شود. و

 

9. البغدادی خود را خلیفه خواند و از «مسلمانان جهان» خواست از او اطاعت کنند. این «امریه» به فریاد می‌گوید که او برای «مسلمان» جز تکلیف قائل نیست. تکلیف اول و اصلی، اطاعت از قدرت است. بسا می‌شود که اطاعت کننده به دین پابند نیست اما مقرب قدرت است. این واقعیت را هم در ایران مشاهده کرده‌ایم و می‌کنیم و هم در کشورهای سنی نشین و هم در کشورهای کمونیستی (چین و کره شمالی). چرا چنین است؟ زیرا از ویژگیهای بیانهای قدرت یکی فروکاستن دین به یک محور است. در ایران، دین در ولایت مطلقه فقیه ناچیز شده‌است و نزد بغدادی و ملامحمد عمر و الظواهری و… در اطاعت از «خلیفه». و نزد حزب نازی، در اطاعت از پیشوا و…

     اما وقتی اطاعت نکردن سبب از دست رفتن دولت و یا به خطر افتادن موجودیت سازمان می‌شود، خشونت روش اصلی می‌شود و در حذف بکار می‌افتد.

 

10. از تکرار نیاسوده‌ام که «عقل قدرتمدار» با تخریب شروع می‌کند. حتی اگر به او بگوئی، مواظب باش با تخریب شروع نکن زیرا بعنوان قدرتمدار لو می‌روی، باز هم با تخریب شروع می‌کند. چرا؟ زیرا از دید عقل قدرتمدار، هر پندار و گفتار و کرداری تنظیم رابطه باقدرت است و قدرت از تخریب پدید می‌آید. لذا، دارنده عقل قدرتمدار، آگاه و یا ناخود آگاه، زبان و بازو را به تخریب می‌گمارد. تخریب توجیه می‌خواهد. نیک که بنگری، بیان‌های قدرت را دارای این ویژگی‌می‌یابی: توجیه‌گر تخریب هستند. نه فقه شیعه و نه فقه سنی تنها که تمامی بیان‌های قدرت این‌ویژگی را دارند.

    بیانهای قدرت توتالیتر، تخریب کامل را تجویز می‌کنند و بیانهای قدرت غیر توتالیتر تخریب «بنابر ضرورت» ر ا. و باید توجه داشت که بیانهای قدرت توتالیتر، از آغاز چنین نبوده‌اند، در فراگرد قدرتمداری، جریان از خود بیگانگی را «تاآخر» رفته‌اند. در تاریخ اسلام و در تاریخ مسیحیت و در تاریخ یهود و در تاریخ مارکسیسم – لنینیسم و در تاریخ لیبرالیسم، هیچ «روحانی» و «ایدئولوگ» را بخود ندیده‌است که درپی تصرف دولت شود و کار را با دستور قتل و تخریب آغاز نکرده‌باشد. اما وقتی کار با مرگ و تخریب آغاز شد، به حکم پویائی قدرت، زمان به زمان، بر میزان مرگ و ویرانگری می‌افزاید. آیا سرمایه‌داری جز این می‌کند؟ آیا در دنیای مسلمان نشین، قدرتمدارانی که اسلام را وسیله توجیه کار خود کرده‌اند، جز این می‌کنند؟ 

     بدین‌خاطر است که رهاندن دین و یا مرام از بند قدرت و قدرتمداری، امکان فراهم کردن برای بازیافتن دین یا مرام بمثابه بیان استقلال و آزادی است. 

 

11. از بارزترین علائم بیان قدرت، نشاندن مصلحت برجای حق و بیشترین کاربرد را به مصلحت دادن است و مصلحت همواره تجویز بکاربردن خشونت است. وقتی دین در این و آن بیان قدرت از خود بیگانه می‌شود، بنابر میزان بکاررفتنش در توجیه قدرت (بخصوص وقتی دولت است)،به مصلحت بیشتر کاربرد می‌دهد و مصلحت تجویز خشونت بیشتر می‌شود. زیرا مرتب باید توقعات قدرت را برآورد و این‌کار را با ساختن و در اختیار قراردادن مصلحت انجام می‌دهد. هرگاه کسی فرصت جمع‌آوری مصلحت‌های ایجاد شده در دوران ولایت فقیه را به خود بدهد، خواهد دید انبوهی از مصلحتها همه قدرت فرموده و همه ضد حقوق و همه تجویز خشونت، سنجیده و در توجیه دولت ولایت مطلقه فقیه و آنچه می‌کند، بکار رفته‌اند. جنگ 8 ساله و کشتارها و فسادهای بزرگ را باید دید و دید که همه را «مصلحت»‌ها توجیه کرده‌اند. فقه سنی از این‌جهت که همواره به «دولت اسلامی» نزدیک‌تر بوده‌است، مصلحت سازتر است. فقه شیعه نیز در دورانی که توجیه‌گر دولت گشته (دوره‌های صفوی و ولایت فقیه)، با فقه سنی همانندی جسته‌است. 

 

12. اما در باب نقش مردم و حق آنها بر ولایت بر خویش؟ هر دینی که در بیان قدرت از خود بیگانه می‌شود و هر مرامی که بیان قدرت است، حتی وقتی لائیسیته و یا سکولاریسم را مرام می‌کند، به ضرورت، با انکار حق مردم بر رهبری خویش، آغاز می‌کند و تا اطاعت بی‌چون و چرای مردم از «رهبر» و یا «حزب» و یا دولت، پیش می‌رود: تحققی‌های لیبرال(پوزیتویسم )، به ولایت دانشمندان قائلند و برای مردم حقی جز انتخاب میان دانشمندان قائل نیستند. فقه شیعه که به ولایت فقیه هم قائل نیست، مردم را «عوام کالانعام» می‌داند. همین فقه وقتی جانبدار مشروطیت می‌شود، به ولایت جمهور مردم قائل می‌شود (تلگراف سه مرجع شیعه به محمد علی شاه و قول آقای خمینی در نوفل لوشاتو). و چون به ولایت فقیه قائل می‌شود، برای ولی‌امر «برجان و مال و ناموس مردم بسط ید» قائل می‌شود. و البته مردم محکوم به اطاعت هستند و «حق سئوال» نیز ندارند. فقه سنی، از آغاز، دولت را واجب الاطاعه می‌داند و برای مردم قائل به ولایت نیست. 

     اما کلیسا در آغاز شورای مسیحیان بود، در صیر به قدرتمداری و دم زدن از مالکیت بر آسمان و زمین، خود را صاحب ولایت مطلقه خواند و گرداند. و…

    بدین‌قرار، بن‌مایه بیان‌های قدرت، رهبری نداشتن جمهور مردم است. و بنابر میزان قائل شدن به رهبری نداشتن جمهور مردم، به خشونت کاربرد می‌دهند. وقتی ولایت مطلق از آن فقیه یا پیشوا و رهبر زحمتکشان جهان و یا رهبر حزب و سازمان و یا قطب و مراد و خلیفه می‌شود، به ضرورت، خشونت روش اصلی می‌گردد.

      

    هنوز بیان‌های قدرتی که خشونت را روش اصلی می‌گردانند، ویژگی‌های دیگر دارند. در نوبتی دیگر به آن ویژگی‌ها می‌پردازیم.

 

 

 

   

 

    

 

 

اخبار مرتبط

دیدگاه خود را بنویسید

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید