برای شنیدن مصاحبه اینجا را کلیک کنید
بنی صدر: صحبت را با گزارشی شروع می کنم که امروز در روزنامه لوموند منتشر شده است. می گوید که در سال پیش، 53 میلیارد دلار هزینه این ترورها شده است. که در مقایسه با سال 2000، ده برابر شده است، یعنی در سال 2000، چهار میلیارد دلار بوده است. یعنی ترور در جهان در حال گسترش بوده است و اما توجه بکنید که این محاسبات مربوط میشود به کسانی که کشته میشوند، چقدر زیان وارد میکند و زخمی ها چقدر زیان بار است. اینجور چیزها رو محاسبه کرده است . و نه هزینه دولت ها. مثلا در حال حاضر، فرانسه برای سال آینده، میزانی که باید بر بودجه سالانه خود برای مبارزه با ترور اضافه کند، 600 میلیون یورو است. شما اگر کشورهای جهان را حساب کنید، فرض کنیم که 10 کشور به همین اندازه، هزینه کنند مبلغ به 6 میلیارد خواهد رسید. تازه تا اینجا ترورها همه خشونت های جنائی نیستند. اگر بخواهد کل خشونت های جنائی،را منظور بکند، به مبلغ 1700 میلیارد دلار خواهد رسید. آدمی میگوید: این بشر جنون گرفته است؟! اگر این هزینه ها را خرج کنند، تمام این کشورهای منطقه خاور میانه به بهشت روی زمین تبدیل خواهند شد! فقط باید بابت مرگ و ویرانی، هزینه به این سنگینی پرداخت کرد؟! این رقم ها، ما را از ضرورت خشونت زدایی آگاه میکند. در سطح هر کشوری که ما برویم مثلا در سوریه، ویرانی هایی که در جنگ داخلی بوجود آمده است و همچنین جنگی که در آن 15 کشور شرکت دارند و در عراق و افغانستان و در ایران ، این ویرانی هایی که ببار آمده ، در ایران فرار مغزها، فرار سرمایه ها، این مسئله که محیط امن اجتماعی و اقتصادی و حتی سیاسی وجود ندارد، سرمایه گذاری به عمل نمی آید، در نتیجه نیروهای محرکه، تلف میشوند. این ها را اگر بخواهیم محاسبه کنیم، دیگر مسئله 1700 میلیارد نیست، چندین و چند برابر این رقم خواهد شد.
حال با این توضیح، روشی را هم به خدمت شما عرض میکنم: این مسئله مایه فخر است برای ایران و ایرانیان و آن اینکه: به هنگام حمله عراق به ایران، به یاد هموطنانم می آورم که آن زمان، آن کسانی که در پی بازسازی استبداد بودند و به خود نیز لقب ملا تاریا داده بودند، میخواستند که با استفاده از جنگ، مدار بسته خشونت را که جنگ ایران و عراق بود، با یک مدار خشونت دیگری در درون مضاعف کنند و این فرصت را برای سرکوب و تصرف قدرت مغتنم بشمارند. این است که من مرتب در کارنامه مینوشتم که در دو جبهه درحال جنگ هستیم. یکی در دفاع از استقلال و آزادی و حقوق شهروندی ایرانیان در درون مرزها و دیگری در برابر متجاوزان خارجی. مرتب میگفتم که تهدید آزادی ها به زیان دفاع از کشور است. روزنامه ها، اجتماعات؛ انسانها باید آزاد باشند و از این آزادی ها دفاع میکردم. در مجلس هم این چیزها از جرائم من محسوب شد و گفتند که جرم من دفاع از آزادی ها و حقوق انسان و حقوق ملی و دمکراسی است. از دید من این دفاع کردن ها یک ضرورت بود، برای اینکه ایرانیان در صحنه باشند و مراقبت از حقوق خویش را انجام دهند، به حقوق عمل کنند و مانع استقرار استبداد شوند. چرا که دو فایده در آن میدیدم: یکی اینکه کمک میکرد به دفاع از وطن. برای اینکه انسانی که میفهمد که حقوقی دارد و به این حقوق تجاوز شده است، میتواند جانانه از وطن خود دفاع کند و دوم اینکه: در درون مرزها، خشونت به حداقل میل کند. باز یادآور میشوم، قبل از اینکه من تصدی کنم، درون کشور پر از خشونت بود و بعد از مبارزه ما برای بسته نشدن مدار خشونت، خشونت ها کاهش پیدا کرد و وقتی قوای متجاوز عراق به ایران حمله کردند، تحقیقا جنگ های مسلحانه متوقف شده بودند. خوب این یک تجربه موفق بود ، کشورهای دیگر هم میتوانستند این رویه را در پیش بگیرند، چرا نگرفتند؟! خود رژیم چرا کودتا کرد؟ برای اینکه مدار را در جهت خشونت ببندد و با بسته شدن این مدار خشونت، ترور بوجود آمد و ادامه پیدا کرد و مردم ایران گرفتار، آن دو مدار بسته شدند. در درون، ترور و در بیرون جنگ با قدرت خارجی که 8 سال طول کشید. حالا اگر در خرداد 60 جنگ تمام شده بود، تجربه آن جنگ، از جهت اینکه صلح، حقی از حقوق انسان است و خشونت زدایی بهترین روش است، حتی در مقابل متجاوزی که با قشون به وطن حمله کرده است. این درس بزرگی برای بشریت میشد! آن رژیم چرا این تجربه را متوقف کرد؟ دقیقا برای اینکه بدون آن مدار بسته، استبداد ولایت مطلقه فقیه، غیر ممکن میشد. اگر مدار داخلی باز میماند، جنگ هم در خرداد 60 پایان یافته بود، ما دیگر دمکراسی داشتیم و غیر ممکن بود که ملا تاریا بتواند عمل کند. چرا امریکا این روش رو بعد از ترورهای 11 سپتامبر 2001،بکار نبرد؟! باز به یاد شما می آورم که وقتی حکومت بوش، اعلام کرد: هر چه من میکنم، خدا به من القاء میکند (گرچه بعدا به اشتباه خود اعتراف کرد و عذرخواهی کرد)، حال باید پرسید: خدا اشتباه کرده است و یا تو؟ (خبرنگار: ایشان از حضرت مسیح هم مایه میگذاشت!) بله ولی صراحتا گفته بود که هر چه میکند، خدا گفته است. این از خود بیگانگی دین و مرام توسط قدرت یک نمونه اش همین گفته آقای بوش است. آن زمان به او نوشتند که این جنگی که شما، آقای بوش به راه میاندازی باعث میشود که مدار خشونتی درست شود، به جای اینکه ترور از بین برود، باعث گسترش ترور نیز خواهد شد! در حال حاضر نیز طبق آماری که برایتان گفتم، به 10 برابر رسیده است. حال از مدار بسته صحبت کردم. یعنی چه؟ این قسمتی از صحبت های من است که در باشگاه 44 سوئیس انجام دادم، اما اینجا، خیلی به اختصار از آن یاد میکنم. هموطنانی که علاقمند باشند، میتوانند به سایت انقلاب اسلامی مراجعه کنند و در مطلب وضعیت سنجی 72، این مطلب رو با تفصیل بیشتر، مطالعه کنند.
اول ببینیم که قدرت چیست؟ قدرت یک رابطه است . رابطه قوا، زور در مقابل زور، میان دو طرف. دوم: قدرت ترکیبی است از زور یعنی نیرویی که انسان دارد و به آن جهت ویرانگر میدهیم، بعلاوه نیروهای محرکه ای مثل سرمایه (پول و ثروت)، دانش و فن. فرض کنیم که: کسی میخواهد دزدی کند. خوب این شخص نیروی خودش را به کار میگیرد، بعد این به تنهایی کافی نیست و باید رمز و فن هم بلد باشد، تجهیزات فنی هم داشته باشد، دانش لازم برای بکارگیری آن ها را هم داشته باشد. رابطه دزدی(مثلا میخواهد مال کسی را بدزد)، اگر نباشد، دیگر آن ترکیب کاربردی ندارد. بلا استفاده است و کسی همچنین ترکیبی نمیسازد. در آن رابطه که این ترکیب بکار می رود، بین آن دو طرف، یکی مسلط میشود و دیگری زیر سلطه. مدار بسته میشود یعنی چه؟ یعنی آن دو طرف با ترکیبی که با هم بکار میبرند، مدار بسته پیش میآید و در این مدار به جزء خشونت، چیزی بکار نمی رود. ترور، زاده نوعی از خشونت است که توسط این مدار درست میشود. پس اگر غرب میخواهد با تروریسم مبارزه کند، میبایست لطف فرموده و این مدار سطه گر و زیر سلطه را، باز کند و نمیخواهد این مدار گشوده شود. به دو دلیل هم نمیخواهد باز کند. یکی اینکه از این رابطه مسلط زیر سلطه منافع عظیم می برد و دیگری، بدون دشمن چگونه این اقلیت های حاکم بر اکثریت ها در جامعه های غربی حکومت کنند؟نا ممکن است. شما ببینید از وقتی که این بازی راه افتاده و تروریسم بین الملل شده است دشمن، در این کشورهای غرب، مرتب قانون وضع می کنند و آزادی ها را محدود می کنند. چنانکه هم اکنون در فرانسه که حکومتش هم به اصطلاح سوسیالیست است می خواهد قانون اساسی را تغییر بدهد به عنوان اینکه میخواهیم با تروریزم مبارزه بکنیم. حال اینکه باید دقیقا همان روشی را که من انجام دادم اجرا می کرد. این، با باز کردن مدار است که شما میتوانید تروریست را خلع سلاح کنید.والا، مدار را که می بندید او می گوید من در این مدار جز خشونت چاره ای ندارم او می آید سر من بمب می ریزد ویرانگری بر ویرانگری می افزاید،صدها و صدها تن را می کشد ،من، چون وسیله دیگری ندارم میروم فرض کنید که عمل انتحاری انجام میدهم و “کمتر” می کشم. حالا، می گویم عیب کار او هم کجا است . همین را هم خواهیم دید. حالا که معلوم شد قدرت چیست،یعنی آن رابطه است بعلاوه ترکیبی از نیروهای محرکه وزور، که در آن رابطه بکار می رود،این را کی و چه چیز توجیه می کند؟ این جا است که پای ایدئولوژی، دین و مرام به میان می آید. این رابطه و بکار بردن این ترکیب را دین و مرام توجیه می کند. از این جهت اگر دین یا مرامی این ترکیب و این رابطه را توجیه کرد،هر اسمی که داشته باشد بیان گر قدرت است.اسلام، مسیحیت ،مارکسیسم،لیبرالیسم، نئو لیبرالیسم،هر اسمی که داشته باشد. اگر نه، به جای این رابطه، رابطه حق با حق را پیشنهاد کرد و به آن مشروعیت داد ودرترکیب نیروهای محرکه به جای زور حق را نشاند،آن میشود بیان استقلال و آزادی، حال هر اسمی را میخواهید روی آن بگذارید. حالا این قدرتی که گفتیم، هر فکر راهنما و هر ایدئولوژی که باشد، حتی اگر استقلال و آزادی باشد تا وقتی که از خود بیگانه نکند نمیتواند بکار ببرد. دلیلش هم این است ،قوانینی هست که قدرت از آنها پیروی می کند که یکی از آنها این است که قدرت بر عهدی و پیمانی نمیتواند وفادار باشد برای اینکه امروز یک چیزی را احتیاج دارد،فردا به آن احتیاج ندارد بلکه به ضد آن احتیاج دارد.نگاه کنید ،این آقایان صدام و اسد، اینها یک دور از دید غرب دیکتاتورهای مترقی بودند،لائیک بودند و آن زمان باید از اینها حمایت میشد.خوب، رابطه مسلط زیر سلطه ایجاب می کرد که از آنها حمایت شود . توقع قدرت عوض شد و حالا وارونه و درست عکس آن شد. ناگهان همین مترقی های لائیک شدند هیتلر!. خوب، حالا آن مرام باید هر دوی این رفتار را موجه کند.توجیه کند،مشروع کند . پس، آنکه می گفت این دیکتاتوری مترقی است تا آن را از خود بیگانه نکند نمیتوان این عمل را توجیه کند. این است که قدرت، این مرام ها را مرتب از خودش بیگانه می کند تا جائی که جز ستایش زور از آن چیزی باقی نماند. ایدئولوژی هایی که این گونه از خود بیگانه شدند به این جا که رسیدند می میرند و با مرگ آنها آن قدرتی که آنها را وسیله می کند هم می میرد. در مرگ و خشونت هم می میمرند.
حالا من، چند نمونه را برای شما می آورم. نازیسم در آلمان، استالینیسم در روسیه، ایدئولوژی رژیم شاهنشاهی در ایران. بنابراین، رژیم آقای خمینی هم،محکوم به همان سرنوشت است، باید برود و میرود برای اینکه به جایی رسیده است که جز ستایش زور ازش کاری ساخته نیست. خوب، حالا با توجه به اینکه رابطه ایدئولوژی و قدرت را شناسایی کردیم، بیائیم ببینیم سلطه گر چه کار می کند که ایدئولوژی آن طرف مقابلش هم، چنان از خود بیگانه بشود که او هم بیافتد در دام این مدار بسته که بشود داعش،بشود القاعده. چکار میکند؟ حالا دوباره بر می گردم به تجربه انقلاب ایران. کاش آن وقت گوش کرده بودید و عمل کرده بودید. بیاد شما هموطنان می آورم ،هیچ کدام از این وضعیت که در منطقه هست نبود. آنجا مرتب نسبت به القای ایدئولوژی هشدار می دادم. در انقلاب ایران نه اینکه خشونت هیچ نبود، چرا بود، اما روش اصلی نبود. اینجا و آنجا یک خشونتهایی اعمال میشد. روش عمومی جنبش همگانی بود و پیروزی گل بر گلوله. آقای خمینی در جواب سئوالی که آیا باید جواب گلوله را با گلوله بدهیم، گفت نه خیر با گل بدهید!. اندیشه از او نبود، نه اینکه خیال کنید به “ذهن مبارک” ایشان رسید.نه. اما از زبان او گفته شد و آن جنبش پیروز شد. خوب حالا آقای خمینی اگر می خواست همان بماند که در نوفل لو شاتو، در فرانسه بود، هیچ محتاج خشونت نمی شد. اما وقتی میخواهد قدرت بشود و بگوید من قدرتمدار هستم، آن وقت احتیاج به اعمال قدرت دارد به معنای آن ترکیب که گفتم. باید برای آن وجه شرعی درست کند. این جا آن فرصت تاریخی است که اگر هشیار می بود و در دام نمی افتاد، خشونت ستا نمیشد، نمی گفت کینه بپرورید و نمی گفت نوعی از خشونت مقدس است، و دیکتاتوری صالح و اینها محل پیدا نمیکرد که بعد بشود النصر بالرعب آقای خامنه ای و حرکت قسری آقای مصباح یزدی. وقتی که او رفت به طرف اینکه مدار قدرت بشود، برای سلطه گر فرصت ایجاد شد برای القای ایدئولوژی. بیچاره اسلام قربانی اول است. حالا اسلام ستیزان زورشان نمیرسد و جرئت نمیکنند بگویند این قدرت، دین را از خود بیگانه کرده است و اصلا ربطی به اسلام ندارد. نه داعش مسلمان است و نه آقای خمینی به اسلام عمل می کرد. نمیخواهند حقیقت را آن گونه که هست، آن گونه که واقع شده بفهمند و بگویند. نمیدانم چرا از اینکه استقلال و آزادی خود را باز بیابند میترسند؟ خوب آنها،برای این القا چه کار کردند؟ اسنادی که خود اینهادر سفارت امریکاپیدا کرده اند می گوید. یکم،بر انگیختن خشونت درنقاط مختلف کشور.دوم،گروگانگیری، سوم،جنگ ،یعنی زمینه را فراهم کردند که آن مدار، بسته بشود،وقتی که مدار بسته شد،چون در خشونت امکان روش دیگری جز خشونت بکار بردن وجود ندارد، پس ایدئولوژی هر چه که باشد باید این خشونت را توجیه کندو این است که ناگهان، اسلام مساوی با ولایت جمهور مردم است،شد ولایت مطلقه فقیه و شد توجیه گر خشونت،شد تقدیس کننده نفرت و کینه توزی. خلاصه شد در النصر بالرعب. واقعیت این است . حالا برسیم به راه حل. چه بکنیم؟ در این جا( فرانسه) می دیدم که هرشب ،کارشناس و سیاست شناس و اسلام شناس و تروریسم شناس و خلاصه از این دست کارشناسان را در تلویزیون می آوردند. اینها چه می گفتند؟ هه در جمع، دولت های غربی را انتقاد می کردند که این ها برنامه عمل ندارند.در تمام طول این سالها ننشستند یک برنامه عملی تنظیم کنند برای اینکه این تروریزم در جهان پایان پذیرد.و می گفتند این خلاء ایدئولوژی است که به صورت القاعده و داعش و اینها پر شده است.خلاء تنها در آن طرف نیست ،در این طرف هم هست. بن بست فکری خود غرب هم هست. اما نه، واقعیت نیست، این درست که خلاء را زور پر می کند، این جای تردید ندارد، اما مسئله خلاء ایدئولوژی نیست. مسئله این است که قدرتی که گفتم ایدئولوژی ها را خالی کرده است و چیزی در آنها نیست. شما همین لیبرالیسم غربی را ببینید، لیبرالیزم کلاسیک را یکی بنشیند مقایسه کند با نئولیبرالیزم که بعد عبور کرده به تاچریسم، بعد به رگانیسم، بعد از آنها رد شده به لیبرالیسم وحشی. خوب این یک رشته از خودبیگانگی است که عرضه شده، لیبرالیسم وحشی که می گوید مسئله جمعیت در جهان رو باید با بمب اتمی حل کرد. یعنی اضافه جمعیت رو در کشورهای پر جمعیت باید بمب اتمی زد تا جمعیت از بین برود و مزاحمت جمعیت زیاد، کم بشود. این راه حلی است که لیبرالیسم وحشی برای جمعیت زیاد جسته است. این از خود بیگانه آن لیبرالیسم کلاسیک است. این گرایشهای راست افراطی در غرب همه از خود بیگانه آن طرز فکرهای کلاسیک نخستین هستند. حالا خالی شده اند. الان از این راستهای افراطی در فرانسه، در آلمان بپرسید راه حل چیست؟ میگویند روشن است : زور، قدرت. ما بیاییم هر چه خارجی هست را بیرون میکنیم و قضیه حل میشود. آقای خمینی هم فهمیده بود، با این حال در دام افتاد. یک روز گفت آقای خلخالی آمده بود پیش من و گفت من را بکنید نخست وزیر! گفتم بله اگر شما را نخست وزیر کنیم تمام مسائل ایران حل می شود، برای اینکه نصف جمعیت ایران را اعدام میکنید و دیگر نه مسئله گرسنگی میماند و نه بیکاری! بله این همان لیبرالیسم وحشی است.
همین راست افراطی هم در کشورهای غربی همین راه حلشان است. راه حل داعش هم همین است. از لحاظ ایدئولوژیک اسمهایشان با هم فرق میکند ولی محتوایشان یکی است. خوب آنها القا کرده اند، با گروگانگیری و قبل از آن با برانگیختن جنگهای مسلحانه در داخل، بعد هم گروگانگیری و بعد هم جنگ و محاصره اقتصادی، اینها القا کردند ایدئولوژی دلخواه خودشان و دو طرف ایدئولوژیشان یکسان شد،شد توجیه گر خشونت و ادامه پیدا کرده تا به امروز. حالا همین هایی هم که میگفتند دولتها برنامه ندارند، آن گوینده ها و اداره کننده های بحثهای بین اینها میپرسیدند خوب شما چه راه حلی را ارائه میکنید؟ غالبآ جواب میگفتند که ما برای ارائه راه حل اینجا نیستیم، بلکه برای این هستیم که وضعیت را آن جوری که هست شناسایی کنیم. آنهایی که کار تصدی سیاستگذاری و تدبیرسنجیدن و بکاربردن دارند، کار آنهاست که بگویند این وضعیت را چگونه میشود تصدی کرد و چه تدابیری میشود بکار برد. اما در واقع خود آنها هم به لحاظ اینکه از ایدئولوژی خالی شده و جز زور را توجیه نمیکنند وسیله توجیه دیگری ندارند و نمیتوانند راه حلی پیشنهاد کنند غیر از خشونت.
حالا ببینیم این رئیس جمهور فرانسه تدابیری که بکار برده چه است؟ غیر از خشونت است؟ هیچ، ولله هیچ! مگر میشود آخر؟!…البته میشود گفت که اینبار دیگر کسانی را که به این بحث ها آورده بودند همه میگفتند که نباید اینها را با اسلام قاطی کرد. گویا متوجه شده اند که اسلام ستیزی و اسلام هراسی یکی از عوامل پدید آوردن وضعیتی است که غرب در آن است و کشورهای ما هم همینطور.
حالا من چند پیشنهاد میکنم با توجه به وقت کمی که داریم. با آن تجربه ای که خودم انجام دادم و موفقیت آمیز بود، راه حل اول، گشودن مدار است به این ترتیب : خودداری از ترور و ویران کردن بی حساب و بمبارانهایی که هیچ مرز و اندازه ای نمیشناسد و کشتن افراد توسط هواپیماهای بدون خلبان و خشونت را با خشونت جواب دادن. و در اینجا برای طرف دوم یعنی طرف ما هم، تقدم دادن به مبارزه برای رهایی از وضعیت و موقعیت زیر سلطه، یعنی چسبیدن به عامل استقلال و آزادی و به یمن بازیافت استقلال و آزادی، خود را از این مدار بسته بیرون آوردن. این اساسی ترین کار است.چه در سطح یک انسان و چه در سطح کشورهای ما.
همینطور غرب هم همین است. اگر اینها بخواهند آزادی و استقلال را محور کنند و موقع و موضع سلطه گری را رها کنند طبیعتآ این مدار باز مشود و آن تروریسم از بین میرود.
2 – عریان کردن قدرت: به ترتیبی که الان من انجام دادم. آخر چطور است که اینهمه ترور انجام میگیرد؟! خوب یک رابطه است چرا نمیگویید این را؟ آیا این ترکیبی که شمای غرب ساخته اید و به دست خود بکار میبرید و به دست آنطرف هم داده اید هیچ نقشی ندارد ؟هیچ تآثیری ندارد؟ اینهایی که در پاریس ترور کردند هیچ از دانش و فن شما بکار نبردند؟ خوب عریان کن و راستش را بگو! و بگو که یک رابطه است که بین ما و آنطرف برقرار شده. مگر آقای بوش نگفت ما وارد جنگهای صلیبی میشویم؟ خوب شما در جنگ هستید. سرزمینهای ما را کرده اید میدانهای جنگ. بگو این واقعیت را! دروغ نگو که آنها چون ارزشهای ما و شیوه زندگی ما را نمیتوانند ببینند کارهای ترور میکنند. آخر چرا با دروغ سر خود را گرم میکنی؟ او چه میفهمد که ارزشهای شما چیست که شما با آن ارزشها زندگی کنی یا نکنی و بیاید ترور کند! شما این مدار بسته را درست کردی و جز خشونت روشی باقی نگذاشتی. این را باز کن! عریان کن قدرت را. تا قدرت را عریان نکنی، جامعه ها، انسانها نشناسند آنرا نمیتوانند خود را از این از خودبیگانگی رها کنند و از این قدرت زدگی رها شوند.
3- تنظیم رابطه با حق در کشورهایی که در مدار بسته قرار میگیرند، دفاع از حقوق انسان، آگاه کردن انسانها از این حقوق (حقوق ذاتی، حقوق شهروندی، حقوق ملی). خوب این دستگاههای تبلیغاتی شما غربیها در شبانه روز چند دقیقه به این حقوق انسان میپردازد؟ چقدر شما دفاع میکنید از این حقوق در کشورهای ما؟ انصافآ؟ اصلآ هست؟ محلی دارد؟ ندارد. خوب این کا را بکن، بگذار این انسان بفهمدحقوقمند است. خودش را ماده منفجره نکند. شما به او القا میکنی که به عنوان انسان ارزشی ندارد. حالا در فرصت دیگری میتوانیم اینها را بیشتر بگسترانیم ولی متآسفانه فرصت نداریم.
4- ایجاد فرصت برای نقد باورها به قصد بازیافت بیان استقلال و آزادی- قبلآ توضیح دادم که بیان استقلال و آزادی چیست و بیان قدرت چیست. حالا اگر بجای اسلام هراسی و اسلام ستیزی شما مجالی ایجاد کنید که اینها به ترتیب معقولی موضوع بحث شوند در این فرستنده هایی که دارید. بحث آزاد. نقد بشوند. آنوقت این تاریکی و ابهام که سازنده سازمانهایی مثل داعش و القاعده است از بین میرود و شما نمیکنید اینکار را و درست عکس آن عمل میکنید.
5- تبعیض زدایی- خوب ،در این فرانسه ترور شده است، شما اعتراض کردید صحیح و باید اعتراض کرد و من نمیگویم شما که جایی دیگر اعتراض نمی کنید چرا اینجا اعتراض میکنی، بلکه میگویم همه جا اعتراض کنید! خوب این عراق و سوریه و لیبی شب و روز ترور هست. چقدر شما به آن میپردازید؟ در ایران نوعی دیگر از ترور هست، نه تنها ترور انسان بلکه بدترین ترور که ترور اخلاقی است وجود دارد. در افغانستان هم همینطور. ترور اخلاقی بدترین ترور است. شما هم زیاده از حد این ترور را انجام میدهید و در کشورهای ما هم انجام میشود. این تبعیض را بردارید. انسان، انسان است هر جای جهان که هست و باید از حقوق انسان دفاع کرد در هر جای جهان که این حقوق مورد تجاوز قرار میگیرد.
6- بکار بردن قواعد خشونت زدایی در جامعه های بشری در همه جا- خوب شما که دستگاههای تبلیغاتی، رادیو، تلویزیون و سینما یتان اینها بخش مهمش خشونت گستریست و اخبارتان هم تا ویرانگری و مرگ و این چیزها تویش نباشد و بمب و انفجار،اصلآ خبر نیست و کسی گوش نمیکند! خو داده اید، عادت داده اید مردم را که خبر را که باز میکنند، یک جا منفجر شده. مثل همین امروز که در مالی گروگانگیری شد و فلان تعداد آدم کشته شد. اینها هر روز باید باشد وگرنه “مزه” نمیدهد! بجای اینها خشونت زدایی را روش کنید. قواعدش را نیز، هم چندین نوبت موضوع بحث قرار داده ام و هم در “ارکان دموکراسی” این قواعد را آورده ام.
امید من این بود و در این سفر سوئیس و استقبالی که حاضران از صحبتها کردند که قسمتی از آنرا شما الان شنیدید، یک غمی مرا گرفت وقتی آن شور و هیجان را دیدم و آن اینکه امید من این بود که انقلاب ایران فرصتی ایجاد کرده است که ایران بشود الگو برای جهانی در صلح و آرامش و رشد بر میزان عدالت اجتماعی. هنوز این امید را رها نکرده ام به این دلیل شب و روز میکوشم. امید من اینست که نسل جوان ایران عبرت بگیرد و کله را از زور خالی کند و از حقوق پر کند و راهبر بشود برای جهانی در صلح و رشد بر میزان عدالت اجتماعی.
شاد و پیروز باشید.
مصاحبه رادیو عصر جدید با آقای بنی صدر .جمعه ۱۳۹۴/۰۸/۲۹